دل ندارم، صبر بي دل چون کنم شاعر : عطار صبر و دل در عشق حاصل چون کنم دل ندارم، صبر بي دل چون کنم کاروان بگذشت، منزل چون کنم در بياباني که پايان کس نديد دست بر سر پاي در گل چون کنم همرهان رفتند و من بي روي و راه ميزنم تا خويش بسمل چون کنم همچو مرغ نيم بسمل بال و پر نوش کردن زهر قاتل چون کنم بر اميد قطرهاي آب حيات چاره جان داروي دل چون کنم چون دلم خون گشت و جان بر لب رسيد پيش دارم کار مشکل چون کنم هر کسي گويد که اين دردت ز چيست...