0
مسیر جاری :
ای روی ماه منظر تو نو بهار حُسن شرح دیوان حافظ

ای روی ماه منظر تو نو بهار حُسن

ای یار! در چشم مست خواب آلود تو افسون جادوگری پنهان است که عاشقان را گرفتار می کند و زلف بی قرار و پریشان تو جای قرار و آرامش حسم و زیبایی است.
منم که شُهره ی شهرم به عشق ورزیدن شرح دیوان حافظ

منم که شُهره ی شهرم به عشق ورزیدن

من در عاشقی و مستی، شهرت پیدا کرده ام و هرگز چشم خود را به نگاه بد آلوده نکرده ام؛ من عاشقم و تمام مردم نیز می دانند؛ من عاشقم چون همه ی هستی، زیبا و دوست داشتنی است؛ بد دیدن از آلودگی دید ماست.
خوش تر از فکر می و جام چه خواهد بودن شرح دیوان حافظ

خوش تر از فکر می و جام چه خواهد بودن

تا کی باید غم این را بخوریم که عمرمان در حال گذر است و روزی به پایان می رسد؟ اگر دل من و مثال من نباشد و اصولاً زمان و جهان به پایان برسد، چه خواهد شد؟ هیچ، حداقلش این است که اضطراب و اندوه پایان خواهد...
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن شرح دیوان حافظ

افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن

تاج پادشاهی گل از سوی باغ نمایان شد؛ گل سرخ شکوفا شد، خدایا! آمدنش بر درخت ها و گل های دیگر مبارک باد.
چو گل هر دم به بویت جامه در تن شرح دیوان حافظ

چو گل هر دم به بویت جامه در تن

ای یار! هر لحظه از شدت اشتیاق دیدار تو، جامه ی تن را مانند گل از گریبان تا به دامن پاره می کنم؛ بوی خوش تو مرا مست و بی قرار می کند.
بهار و گل، طرب انگیز گشت و توبه شکن شرح دیوان حافظ

بهار و گل، طرب انگیز گشت و توبه شکن

فصل بهار و گل فرا رسید؛ بهاری که نشاط انگیز و توبه شکن است؛ تو نیز به شادی دیدن گل، ریشه غم و اندوه را از دل خود برکن و دور ساز.
خدا را کم نشین با خرقه پوشان شرح دیوان حافظ

خدا را کم نشین با خرقه پوشان

به خاطر خدا با صوفیان خرقه پوش و ریاکار، کمتر معاشرت کن و روی خود را از ما آزادگان و رندان بی سر و سامان پنهان مکن. ای معشوق! از صوفیان ریاکار دوری کن و به ما عاشقان رند عنایت بنما.
یا رب آن آهوی مُشکین به خُتن باز رسان شرح دیوان حافظ

یا رب آن آهوی مُشکین به خُتن باز رسان

ای خدا! آن معشوق مرا که مانند آهویی گریخته به سرزمین اصلی خود باز گردان؛ ای خدا! آن سرو قامت زیبا را به باغ و زادگاهش برسان. ای خدا! مرا به وصال معشوق خود برسان.
می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان شرح دیوان حافظ

می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان

ای یار! از دوری تو در سوز و گداز و رنج هستم، از ستم دست بردار؛ هجران تو بلای جان ما شده است؛ خدایا! این بلا را از ما دور کن. دوری از معشوق، بلای جان عاشقان شده است.
چندان که گفتم غم با طبیبان شرح دیوان حافظ

چندان که گفتم غم با طبیبان

غم و اندوه دلم را با طبیبان در میان گذاشتم، اما آنها نتوانستند درد این غریب بیچاره را درمان کنند؛ درمان عاشق، محبت معشوق است. هیچ طبیبی نمی تواند درد عشق دور از معشوق را درمان کند.