امام علي(ع) و هنر
نويسنده: جواد محدّثي
قال عليّ (ع) :
«انّ الله جَميلٌ و يُحِبُّ الجَمالَ»
«خداوند زيباست و زيبايي را دوستميدارد.»
اگر هنر را ترسيم زيباي واقعيتها بدانيم، چه كسي زيباتر از علي(ع) بهترسيم تابلوي حيات و روح بشر و چهرة جامعه پرداخته است؟
اگر هنرمند را، صاحب بياني نافذ و پيامي رسا بدانيم، كدام هنرمند چونعلي(ع) شرارة سخنش را تا ژرفاي دل و جان و انديشة مخاطب نفوذ ميدهدو او را مشتعل ميسازد؟
اگر هنر را بهكارگيري عناصر ارتباطي در القاي مفاهيم بدانيم، كدام بيانرساتر از سخن و كلام علي(ع) در اين زمينه است؟
اگر هنر را شناخت زيبايي و آفرينش زيبايي و جمال بدانيم، كدام ديده،زيباشناستر از نگاه علي(ع) و كدام قدرت، پرتوانتر از جمال آفرينيِ فرزندابوطالب؟
آنچه در اين جزوه ميخوانيد، نگاهي گذرا به مقولة هنر و مفهوم زيباشناسي از ديد امام عليبن ابيطالب(ع) و در سخنان آن پيشواي جاودانهاست. باشد كه ژرف نگران و محققان را به كاوشي عميقتر و جدّيتر در اينموضوع برانگيزد و گوشهاي از معارف دين را بنماياند.
آنچه جوهرة جمال و زيبايي را تشكيل ميدهد، يعني دقت، ظرافت،نازك كاري، دلربايي، توازن، هماهنگي، پيوند اجزاء، تناسبِ اشياء و ... و بههمين لحاظ، روح انسان را به سوي خود جذب ميكند، در يك نگاه عميقتر،فراتر از مادّيات و محسوسات است.
زيبايي را تنها در ظريف كاري محسوس و تناسب و توازن رنگها، صداهاو اجزاي يك چيز نبايد جستجو كرد. قلمرو جمال، فراتر از دنياي حسّ است.
نه جمال، تنها جمال صوري و زيبايي حسّي است، و نه هنر، فقط هنر ماديو محسوس.
اگر زيبايي را در نگاه بيننده جستجو كنيم، از زاوية ديد علي (ع)، همةهستي زيباست و زيبايي هم تنها در صدا و چهره و منظره و خطّ خلاصهنميشود. نگاه جمال شناس و جمال ياب آن حضرت، اعماق وجود راميكاود و با نگاهي فراتر از مادّيات، زيبايي را حتّي در مفاهيم و مقولههايذهني، روحي و رفتاري هم درك ميكند و آن را ميستايد و ميشناساند. ازاين نظر و نگاه، حلم و بردباري، وقار، دانش، صدق و عفاف، زيباست وزيبايي است. اين مفاهيم در كلمات علي(ع) اينگونه جلوه يافته است:
زينت باطنها، زيباتر از زينت ظاهرهاست.
زينت، به زيبايي و نيكويي صواب و حقيقت است، نه به نيكويي لباس.
زيبايي مرد، حلم است.
زيبايي مرد، وقار اوست.
زيبايي مرد زيبايي و حسن دروني است.
بردباري، زينت اخلاق و رفتار است.
زيبايي خرد، زيبايي درون و برون است.
دانش، جمالي است كه پنهان نميماند.
راستي، زيبايي انسان است و پاية ايمان.
و اينكه ... صدق و راستي، انسان را ميآرايد.
عفاف، زينت فقر است و سپاس، زينت توانگري.
زينت عبادت، خشوع است، زينت رياست، بخشش و بزرگواري است،زينتِ علم، حلم و بردباري است، زينت حكومت، عدالت است
زيبايي آشكار، زيبايي چهره است، ولي زيبايي باطن، جمالِ دروناست.
از مجموعة اينگونه سخنان ميتوان نتيجه گرفت كه «زيبايي» در نگاهحضرت علي(ع) در زيباييهاي صوتي، تصويري، حسّي و مادي خلاصهنميشود و در عالم هستي بسياري از زيباييهاي فرا حسي وجود دارد كه از آنبه «جمال برين» ياد ميكنيم و تحليل مجموعة آنچه در نگاه علوي «زيبا» ديدهميشود، از حوصلة اين نوشتة مختصر بيرون است.
آنچه در ادبيات و علم معاني و بيان به آن «فصاحت» و «بلاغت» گفتهميشود و در علم بديع، به صناعات ادبي اطلاق ميشود، چه در گفتار و چه درنوشتههاي حضرت علي(ع) وجود دارد. علاوه بر آنكه آن حضرت نسبت بهجاذبههاي سخن، حرف و نظر دارد، خودش نيز در بهكارگيري آن عناصر،سرآمد همگان است و امير بيان و پيشواي بلاغت شمرده ميشود.
دربارة زيبايي سخن، چنين معياري ميدهد:
احسنُ الكلامِ مازانَهُ حُسنُ النِظام وَ فَهِمَهُ الخاصّ و العام. زيباترين وبهترين سخن آن است كه نظام نيكو آن را آراسته باشد و خواص وعموم مردم آن را بفهمند.
اين تعبير و معيار، در بردارندة همة ملاكهاي هنرمندي در ارائة يككلام زيبا و سخن جاودانه و دلنشين است. آراستگي كلام به «حسن نظام»، همةعلم بلاغت و فصاحت و خطابه را در برميگيرد.
وي همچنين ميفرمايد:
آفة الكلامِ الاطالة. آفت سخن، طول دادن است.
اين نيز اشاره به يكي از عوامل ضدّ جاذبه در گفتار است.
نوشته و سخن هر كس، ميزان هنرمندي او را در «بيان فكر» و «ترسيمواقعيات» نشان ميدهد. آنچه را كه سعدي گفته است:
تا مرد سخن نگفته باشدعيب و هنرش نهفته باشد
بر گرفته از اين كلام حضرت امير است كه:
المرءُ مَخبوءٌ تَحتَ لِسانه. آدمي مخفي است در زير زبان.
«گزيدهگويي» يكي از هنرهاي كلامي است. مردم از سخنان نغز، كوتاه وپر معني استقبال ميكنند و اينگونه كلمات، در حافظهها ميماند و بهضربالمثل تبديل ميشود.
حضرت علي(ع) در اين زمينه نيز هنري بيبديل دارد، بخشِ سوّمنهجالبلاغه، «كلمات قصار» است.سخنان كوتاه و گويا و پرمعناي او شهرتيبسزا يافته است. در مجموعة ديگري از سخنان وي كه به نام «غررالحكم»معروف است، هزاران كلمة قصار ميبينيم كه در عين اختصار، دريايي ازمفاهيم بلند را در خود جا داده است.
«ابن ابيالحديد» نيز در جلد بيستم شرح خود بر نهجالبلاغه، افزون بركلمات قصاري كه در نهجالبلاغه آمده است، تعداد 998 سخن كوتاه ديگرآورده كه به آن امام بلاغت نسبت داده شده است.
كم گوي و گزيدهگوي، چون دُرتا از كم تو جهان شود پُر
براستي كه كلمات قصار علي بن ابيطالب، چه در جاذبههاي لفظي وتعبيري و چه از جهت غناي محتوايي، بسي ارجمند و جاودانه است.
گزيدههايي از خطبهها، نامهها و كلمات قصار آن حضرت را كه سيّد رضيگرد آورده است، نام «نهجالبلاغه» بر آن نهاده است و راستي كه شيوه و روشبلاغت و شيوايي گفتار و نوشتار را بايد از علي(ع) آموخت و اين كتابجاودانه، تابلوي زيبايي از كلمات ماندگار آن پيشواي بلاغت و سخنورياست.
به گفتة مورّخان، خطبههاي زيباي آن حضرت، حتّي سالها پيش از آنكهسيد رضي نهجالبلاغه را گرد آورد، مورد توجّه مردم بوده و صدها خطبة او رااز حفظ داشتند و عدّهاي از سخنوران مشهور عرب گفتهاند كه فصاحت وسخنوري خويش را مديون صد خطبه از سخنان اميرالمؤمنيناند كه در حافظهداشتهاند.
جالب است بدانيد كه «ابنابي الحديد» كه از ادباي عرب و از مشهورترينشارحان نهجالبلاغه است، دربارة يكي از خطبههاي امام علي(ع) كه دربارةمرگ و عوالم پس از آن و عبرتآموزي از درگذشتگان است، چنيناعتراف ميكند:
سوگند به كسي كه همة امتها به او سوگند ميخورند، من اين خطبه رادر مدّت پنجاه سال تا كنون بيش از هزار بار خواندهام. هيچ بار آن رانخواندم مگر آنكه در من خشيت و خوف و پندي ايجاد كرد و در دلمتأثير نهاد و مرا به لرزه آورد. هيچ بار در آن تأمل نكردم مگر آنكه به يادمردگان از خويشاوندان و نزديكان و دوستانم افتادم و چنين تصوّركردم كه آن را كه حضرت به توصيف حالش پرداخته، خود من هستم.در اين زمينه بسيار از خطبا و فصحا داد سخن دادهاند و من آنها رامكرّر خواندهام، ولي هيچكدام، تأثير كلام اميرالمؤمنين را بر مننداشته است ....
مگر «همام» نبود كه وقتي توصيف حضرت را از ويژگيهاي متقين شنيد،تاب نياورد، خروشي برآورد و قالب تهي كرد؟ با آنكه خودش به اصرار ازحضرت خواسته بود كه اهل تقوا را برايش وصف كند.
اينگونه است كه سخن حضرت و جاذبههاي كلامي او، اعصار و قرون رادر نورديده و هم به لحاظ ظرافتها و هنرمنديهاي تعبيري در كلام او، و همبه خاطر مفاهيم بلند و ملكوتي سخنانش، در انحصار زمان خويش نمانده استو به جهت چند بطني بودن آن كلمات و ابعاد تودرتو و ژرفش، در عصر غيرخودش هم مخاطب براي پيامهاي او فراوان است. اگر سخن حضرت علي(ع)را پايينتر از كلام خدا و فراتر از كلام بشر دانستهاند، تنها نه از حيثفصاحت و بعد ادبي، بلكه از نظر محتواي متعالي آن نيز چنين است.
اديب فرهيخته و نويسندة فرزانه، استاد محمدرضا حكيمي، دربارة «كلامجاودانة» آن حضرت، سخنها دارد و در آغاز نوشتارش مينويسد:
سخن گفتن دربارة «سخن علي» نيز دشوار است، به همان اندازه كهسخن گفتن دربارة خود علي(ع). اين «كلام جاودانه» را، كلامي بايد تاآن را بشناساند و در سُرايش عظمتهايش روزگار بگذارد. اينجاپهنهاي و ژرفايي و عظمتي است بيگانه با نهايتها. چه بيشمارانديشمندان و فرزانگان و ژرفنگراني كه خاموش ماندن را سختتردانستند و سكوت را گوياتر شمردند و چه بسيار فرهيختگان وسخنوران و شاعران كه قهرمانان بزرگ و پيروز پهنههاي سخن وسخنوري بودند، ليكن در اين پهنة بيكران و عرصة سترگ نيارستندپوييد ....
«خطابه»، يكي از عمدهترين هنرهاي گفتاري بشر از دير زمان تا كنون بودهاست، يعني نوعي گفتار هيجانانگيز، تأثيرگذار، بازدارنده يا برانگيزنده، كههم عقل را قانع كند، هم دل را تسليم سازد. فلاسفهاي چون ارسطو و افلاطوندربارة اين فنّ، كتاب نوشته و حدود آن را تعريف كردهاند. يونان قديم وروم، خطيبان چيرهدستي داشتهاند، مانند دموستنس، كاتن، سيسرون،اگوستين، لوتر و در قرون بعدي كساني مانند بوسوئه، بوردالوست، فنلن.
در دنياي عرب نيز، چه در عصر جاهليت و چه پس از ظهور اسلام وسدههاي بعد، خطباي برجسته و نامداري بودهاند كه ميتوان از كساني چون:هاني بن قبيصه، اكثم بن صيفي، قسّ بن ساعده، كعب بن لؤي، ابن سّماك،سعيدبن اسماعيل نيشابوري، ابوعلي دقّاق، ابن جوزي، اخطب خوارزم، ابننباته و ... نام برد.
ابن نباته يكي از خطباي زبردست قرن چهارم است و خطابههايش مشهوراست. خطبهاي در برانگيختن بر جهاد دارد. اميرالمؤمنين(ع) نيز در خطبة 27نهجالبلاغه مردم را به جهاد برميانگيزد و خطبة جهاديّة او معروف است. ابنابيالحديد، شارحِ نهجالبلاغه اين دو خطبه را با هم مقايسه ميكند و ميگويد:
«در خطبة ابن نباته را با خطبة امام مقايسه كنيد و از دايرة انصاف دورنشويد، نسبت اين دو با هم مانند نسبت شمشير چوبين با تيغ پولاديناست ...، خطبة ابن نباته، هر چند بهرههايي از صناعات بديعي دارد،امّا در حضيض زمين است و كلام اميرمؤمنان در اوج آسمان است».
ميبينيم كه حضرت علي(ع) در هنر سخنوري و خطابه نيز سرآمد است واگر به او «بزرگترين خطيب تاريخ» لقب دادهاند، گزاف نيست. و اگر او را«خداوند سخن در منبر و خداوند قلم در نهجالبلاغه» شمردهاند، توصيفيبجاست. كيست كه سخنان آن پيشوا را بخواند و بشنود و مسحور جاذبههايكلامي و شيفتة گوهرهاي درخشان نهفته در گنجينة كلمات مولا نشود؟!
ابن ابي الحديد، ميگويد:
معاويه كه علي(ع) را بنيانگذار فصاحت براي قريش دانسته است،راست ميگويد. اگر همة فصحاي عرب در مجلسي گرد آيند و اينخطبه (اشاره به خطبة 216 كه پيشتر از آن ياد شد) بر آنان تلاوتشود، همه در برابر آن به سجده خواهند افتاد، همان گونه كه شاعران درمقابل مصرعي از شعر «عديّ بن رقاع» به سجده افتادند، و وقتي علّترا از آنان پرسيدند، گفتند: همان گونه كه شما جاي سجدة واجب درقرآن را ميشناسيد، ما هم مواضع سجود در شعر را ميشناسيم!
آنگاه در اشاره به جامعيت و چند بعدي بودن كلام علي و شخصيتعلي(ع) ميافزايد:
من همواره در شگفتم از مردي كه به هنگامة نبرد، خطابهاي ميخواندكه طبع حماسي آن با سرشت شيران و پلنگان متناسب است و در همانحال، وقتي زبان به موعظه ميگشايد، سخني ميگويد بهسان سرشتراهبان تارك دنيا كه هرگز نه گوشتي خورده و نه خوني ريختهاند. گاهيدر چهرة بسطام بن قيس و عُتيبه بن حارث و عامربن طفيل آشكارميشود، گاهي در صورت سقراط، فيلسوف يوناني، گاهي يوحنّا وگاهي در سيماي الهي مسيح بن مريم!
يكي از رموز دلنشيني و اثرگذاري و جاذبة كلام علوي در همين نكته نهفتهاست. عرب زبانان اديب و نكته سنج، به اين حقيقت بيشتر واقفند و از آن لذّتميبرند. در اينجا به توصيف يكي از برجستهترين ادباي عرب زبان مسيحي ازكلام مولا اشاره ميكنيم، كه خود شيفتة هنر بياني آن حضرت است. آري...«جرج جرداق». وي دراينباره مينويسد:
علي بن ابيطالب، از ذوق سرشار هنر و بيان زيباي سخن آنچنانبهرهاي دارد كه او را در روزگاران از ديگران ممتاز ساخته است....
شكل سخن با مفهوم آن به هم در آميخته است، بمانند گرمي با آتش ونور با خورشيد و هوا با جوّ، و تو در برابر اين سخن، چناني كه گوييدر برابر سيل خروشاني كه ميجوشد و دريايي كه ميتوفد و تندباديكه ميوزد و چون از روشني هستي و زيبايي آفرينش سخن ميگوند،چنان است كه گويي بر صفحة جانت با قلمهايي از اختران آسمانمينگارد.
گفتارش چون شرارة برق و خندة آسمان در شبهاي تاريك زمستاناست... .
آهنگ در فرهنگ امام، ضرورتي فنّي است كه طبع اعجازگر امام آن رابا هنر سخن گفتن درآميخته، چنانكه گويي هر دو از پايگاه واحديبرخاستهاند كه نثر را همچون شعر، به آهنگ و وزن ميآرايد و مفهومكلام را با صورت لفظ و طبيعت سخن همراه ميسازد.
از آهنگ سخن امام، نغمههايي بر ميخيزد كه ترانة گفتار را به ديگرنغمه باز ميگرداند و آنچنان گوش را مينوازد كه هرگز آهنگهايي چنينموزون و دلنشين به گوش كسي نرسيده است ....
در همة دورانهاي عربي هيچ كس در بلاغت سخن به پايگاه والايعلي نرسيده است و گفتار نرم و دلنشين امام از مظاهر شخصيّت بريناوست و همچنين بيان نيرومندي كه از طبع سرشار و اعجاز انديشهاشبر ميخيزد و همة امتيازات پر ارج سخنوري را حائز است ....
ذوق بلند و سرشار، بلاغت تسخير كننده، ذخاير بيپايانِ دانش ممتاز،دلايل استوار، قدرت پرتوان اقناع و نبوغ در بديهه گويي ازبرتريهاي خدادادي و بينظيري است كه تنها در شخصيت والايامام، تجلّي كرده است ....
الفاظ، گاهي چنان زيباست كه گويي نسيم صبحگاهي بوي ارغوان بههمراه دارد و گاه آهنگي به مانند فرياد جنگاوران در ميدان نبرد و گاهيهمچون شمشير دودم، تند و برنده است و گاهي مانند نقاب بر چهرةبعضي عواطف ميافتد، تا از شدّت و حرارتشان بكاهد و برخي گفتار،مثل خندة آسمان در شبهاي تاريك زمستان است و برخي ديگركوبنده است و سخناني نيز مانند جويباري آرام است كه از چشمههايصاف جريان مييابد ....
سخني كه اگر بر دروازة دلها بكوبد، همچون تندري همه چيز را در همميشكند و اگر تباهي و تبهكاران را بترساند، باصدايي مهيب و برقيجهنده انفجار يابد و اگر دري به روي خرد و آگاهي مردم بگشايد،ديگر بابهاي استدلال را به رويشان فرو ميبندد و اگر تو را به انديشهبخواند،با پايگاه حسّ و ريشة انديشهات همراه گردد و به هر سويت كهبخواهد بكشاند و تو را به هستي پيوند دهد و همة نيروهاي درونياترا با هماهنگي و يگانگي بسيج كند ....
نقل اين سخن گر چه طولاني شد، ولي كلام اديبي هنرمند و اهل ذوق استكه شيفتة مقام انساني و بلاغت ادبي و شخصيت عظيم آن امام همام است ودربارة آن حضرت، كتابي عظيم نگاشته است، و اعتراف او به جايگاه رفيعكلماتِ آهنگين و دلنشين علي(ع)، براي ما حجّت است.
كلمات علي(ع) به زبان عربي است. آنچه هم از آهنگ واژهها و موسيقيكلمات و هماهنگي تعابير و دلنشيني تصاوير گفته شود، براي عرب زبانان وآشنايان به ادبيات عرب ملموس است. ترجمة فارسي سخنان امام، هرگزمنتقل كنندة آن زيباييهاي واژگاني نيست. هر چند برخي از نويسندگانكوشيدهاند تا ترجمهاي شيوا و ادبي و آهنگين از نهجالبلاغه ارائه دهند، امّااين كپيها هرگز با اصل برابر نيست.
حضرت در پيامي نظامي به فرزندش محمد حنفيّه چنين دستور ميدهد:
كوهها اگر پراكنده شوند، تو پابرجا باش، دندانها را برهم بفشار، كاسةسر را به خداوند واگذار، پاي را بر زمين استوار كن، به آخرين صفدشمن چشم بدوز، هيبت دشمن را از نظر دور كن و بدانكه پيروزي ازجانب خداي سبحان است.
با صدهزار جلوه برون آمدي كه منبا صد هزار ديده تماشا كنم تو را ديدههاي جمال شناس، اگر زبان و بياني زيبا داشته باشد، ميتواند اينزيباييها را در منظر همه قرار دهد و عالميان را از درك و مشاهدة اين همهزيبايي و اتقان و نظم و شگفتي، به اعجاب وا دارد و كامياب سازد.
در سخنان حضرتعلي(ع) نمونههاي فراواني وجود دارد كه به كمك بيانهنرمندانة خويش، «عجايب صنع» را در چشم انداز مشهود انسان قرار ميدهد.
چون اميرالمؤمنين، نگاه زيباشناس دارد، زيباييهاي هستي را بهتر دركميكند. جمال را در هر چيز به وضوح ميبيند، در باران، در آسمان پرستاره،در حركتِ سيّارات، استواري كوهها، رويش بهار، خلقت طاووس، طبيعت،وزش بادها، امواج دريا، وجود انسان، جهان فرشتگان و...
از اين رهگذر، مردم را به جاي تفكّر در ذاتِ خالق (كه هرگز به جايينميرسد) به تدبّر و دقت در مخلوقات فرا ميخواند و همة هستي را يكتابلوي بزرگ، پر از هزاران «آيه» و «نشانه» بر وجود خداي توانا و حكمت وتدبير او ميداند.
هنر توصيف، از توابع علم بلاغت است. با اين هنر، موجودات را آنگونهكه هست ميتوان نماياند و زواياي پنهانپديدهها و شگفتيهاي دور از چشمسطحي نگران را ميتوان برجسته ساخت و حضرت علي(ع) چه خوب از اينهنر بهره گرفته است و در خطبههاي نهجالبلاغه، با قلمموي كلمات، به ترسيماين تابلوهاي هنري پرداخته است. اين جزوه، هرگز گنجايش بحث گسترده دراين زمينه را ندارد، تنها به اشاراتي بسنده ميشود.
در خطبة اوّل نهجالبلاغه، ترسيمي از خلقت هستي، نقش آب در پيدايشموجودات، فرشتگان، آفرينش آدم، ظهور انبياي الهي و بعثت پيامبر خاتمانجام گرفته است.
در خطبة 91 كه به خطبة «اشباح» معروف است، با زيباترين تعابير بهوصف خداي متعال، آسمانها و شهابها و سيّارات، فرشتگان، زمين، آب،كوهها، جويها، ابرها، درياها، رعد و برق و باران، نور و روشنايي، فلسفةخلقت و راز بعثت و ... پرداخته است.
در خطبة 192 كه به خطبة «قاصعه» معروف است، با بياني زيبا از اوصافكبريايي خدا، آزمون الهي نسبت به فرشتگان، عصيان ابليس، زشتي كبر،سرگذشت پيشينيان، فروتني و خاكساري پيامبران، جلوة معنوي كعبه،سازندگيها و كبرزداييهاي عبادات، زشتي عصبيّت و غرور، عبرت ازتاريخ، شرح مجاهدات خود با مشركان و ... سخن گفته است. ترسيم خانة كعبهدر اين خطبه، از شاهكارهاي توصيفي به شمار ميآيد.
در خطبهاي كه به خلقت شگفت طاووس پرداخته است، ابتدا به ابداعاتآفرينشي و نوآوريهاي خدا درپهنة خلقت و در آفرينش پرندگان مختلفپرداخته و همه را شواهدي روشن برصنع لطيف و ظريف پروردگار و قدرتشگفت او ميداند كه هر كدام كافي است خردها و دلها را به توحيد، نرم و رامسازد و از زيبايي جمال و تعدّد رنگها و دلربايي پرها و جذّابيت حركات آنميگويد و ميافزايد:
پرهاي طاووس از دو چيز پديد آمده است، يكي ني كه مثل نقرة سفيدِپرداخته است، ديگري رشتههاي زرّين و زمرّدين كه همچون هاله ازدو سمت آن روييده است. اگربخواهي آن را به روييدنيهاي زمينتشبيه كني، همچون دسته گلي ديدهپرور است كه از بوته گلهايگوناگون بهاران چيده شده است و اگر به جامهها همانندش كني مثلجامههاي پر زرِوبرِ، يا همچون ديباي سبز مليله دوزي شده ومرواريد نشان است، يا مانند استبرقي كه از يمن آوردهاند واگر آن را بهزيب و زيورها تشبيه كني، گويا نگينهاي رنگارنگي روي نيمدايرةسيمگون آراسته است. با ناز و ادا راه ميرود و با دقت به بالها و دمشمينگرد. سرمست از زيبايي لباسش و جلوة سينهريز آراستهاش قهقههسرمي دهد، امّا همين كه نگاهش به پاهايش ميافتد، دردمندانه از عمقجان ناله سر ميدهد، چرا كه پاهايش همچون پاي خروس دورگه،خاكستري و بدرنگ است و از قوزك پايش خاري پنهان بر دميدهاست. كاكلش همچون تاجي بر تاركش زيبا و تماشايي است و گلويزيبايش مانند صُراحي است، از بالا كه به سر ميپيوندد، باريك استو از پايين كه به روي شكم و سينه استوار ميشود، پهن و برجسته ونيليرنگ است. آفتاب كه بر سينهاش ميتابد، گويي چمنزار خرّمياست پوشيده از آيينههاي جلا يافته و به سبزه آميخته. در شكاف گوشطاووس خطي نازك است به نازكي نيش قلم و به رنگ گلبابونه، سفيدو يكنواخت كه در ميان سياهي لالة گوشش جلوهاي ويژه دارد. كمتررنگي است كه طاووس از آن بهرهاي نداشته باشد و به خود نياراسته وبا جلا دادن و پرداختنش آن را فريباتر نساخته باشد. رنگهاي طاووسهمانند گلهاي پراكندهاي است كه باران بهار و آفتاب تابستان دگرگونشنميسازد... .
و اين توصيف دقيق و ظريف ادامه مييابد و در پايان به قدرتنمايي خدادر آفرينش منتهي ميشود كه زبان و بيان ستايشگران و وصفكنندگان ازدرك و بيان و ترسيمش ناتوان است و پاي خِرد در گِل نشسته و زبان دروصفش بسته است و در ادامه به ترسيم بهشت و نعمتها و زيباييهايشميپردازد.
در خطبهاي ديگر (خطبة 185) به شگفتيهاي خلقت حيوانات ديگريهمچون مورچه و ملخ ميپردازد و ميفرمايد:
به مورچه بنگريد! با اين جثّه كوچك و اندام ريز و شكل هماهنگ ودقيق كه با نگاه چشم نميتوان به ظرافتش راه يافت و با انديشه به آن پيبرد، چگونه روي زمين راه ميرود، براي خوراكش تلاش ميكند،دانهها را به لانه برده، انبار ميكند، در تابستان گرم، توشه زمستان سردفراهم ميسازد، خداوند روزي او را به فراخور حالش فراهمساختهاست و از او هم غافل نيست، حتي اگر لابهلاي گِل خشك بلولديا روي سنگخارا راه رود. به دستگاه گوارش او بينديشيد، به سر وچشم و گوش و گردن و شكم و پهلوهايش بنگريد، خلقتي عجيب ووصفناپذير خواهيد ديد. خداي توانا او را روي چهار دست و پاينازكش برپا داشته و به جنبوجوش واداشته است. آفرينندة اين حيوانظريف و آن نخلبزرگ و پرارج، يكي است ....
در ادامه به جلوههايي از مظهر قدرت خداوند در طبيعت و آسمان و آبو هوا و ماه و خورشيد و گياهان و درختان ميپردازد و درس توحيد ميدهد وباز به آفرينش «ملخ» اشاره دارد:
اگر بخواهي دربارة ملخ برايت بگويم، كه خداوند براي او دو چشمسرخ قرار داده و در آنها دو حدقة ماهگون و تابان. گوشهايش پنهانودهانش همچون گل خندان است. حواسش را تند و قوي و دندانهايشرا براي بريدن و جويدن تيز ساخته و دستهايش را مثل داس آفريده كهكشاورزان در كشتزارهايشان از آن ميهراسند و هر چه ميكوشند، توانِدفع آن را ندارند. كِشت را بي پروا درو ميكند و ميخورد و كامميجويد، در حاليكه همة خلقت و اندامش به اندازة يك انگشتكوچك هم نيست! منزّه است خدايي كه آنچه در آسمانها و زمين است،خاضعانه سر بر آستان او نهادهاند و طوق طاعت به گردن افكنده و گوشبه فرمان اويند. روزي همه را تعيين كرده و شماره پرها و حتي دمزدنآنها را هم ميداند و آنها را كه بر آب پاميزنند يا بر زمين ره ميپويندميداند و ميشناسد، اين كلاغ است و آن عقاب، اين كبوتر است و آنشترمرغ. به هر پرنده نامي داده و روزي بخشيده و ابرها و بارانها راواداشته كه زمين را سيراب كنند و گياهان را برويانند و بر طراوت آنهابيفزايند.
باز هم در خطبهاي ديگر، نشاني از عظمت قدرت الهي را در خلقت«خفاش» نشان ميدهد و ميفرمايد:
از لطايف صنع پروردگار و شگفتيهاي آفرينش او و حكمتهايپيچيدهاش، يكي همهمين خفاشهاست كه روشنايي كه هرچيز راميگشايد، براي آنان چشم آزار است و تاريكي كه چشم هر بيننده رافرو ميبندد، ديدگان آنها را باز و بينا ميكند! ديدگاني كه از نور فروزانخورشيد نميتوانند هنگام پروازبه اينسو و آنسو بهره گيرند، از گشتو گذار در آفتاب روي برميتابند و در گريز از نور، در پناهگاههايشانميخوابند، روزها پلكها بر حدقهها ميافكنند و شب را چراغ راهشانساخته، در پي رزِ و روزي به تلاش ميپردازند، تيرگي شب، مانععبور شبانه آنان نيست. باز چون خورشيد نقاب از چهره برميگيرد وفروغ روزانه آغاز ميشود به سوراخهايشان ميخزند و پلك بر هممينهند و دستاورد شبانه را ميخورند. منزّه است خدايي كه شب رابراي خفّاش، روز معاشآور ساخته و روز را ماية آرامش و قرارشپرداخته و بالهايي از جنس گوشت همچون گوش برايش قرار داده،بدون پر هرگاه بخواهد ميپرد و درپي حاجت خود ميرود. بالهايي كهپر و نيپر در آنها نيست، امّا رگ و ريشههايي در آن آشكار است،بالهايي نه نرم و نازك كه هنگام پرواز پاره شوند و نه سخت و زمخت،كه از سنگينيشان پرواز نتوانند ....
موارد فراوان ديگري دركلام علي(ع) ديده ميشود كه به ترسيم هنرمندانهو دقيق و ظريف پديدههاي جوّي، حيوانات صحرايي، رفتارهاي انساني،روحيات بشر، صحنههاي رزم و ... پرداخته و صنعت توصيف را به اوج خودرسانده است.
من از روييدن خار سر ديوار دانستمكه ناكس كس نميگردد به اين بالانشينيها
و بيشتر چنين است كه نكتهاي عقلي و معنوي در مصرع اوّل مطرح ميشودو در مصرع دوم يك تمثيل محسوس براي آن آورده ميشود. مثل اينشعرصائب:
نيست درمان مردم كج بحث را جز خامشيماهي لب بسته، خون در دل كند قلاّب را
يا اين شعر ديگر از او:
به خاموشي توان شد گوهر اسرار را مَحرمصدف تا بست از گفتار لب، شد مخزن دريا
بهرهگيري از تمثيل در آيات قرآن و روايات اهلبيت و كلمات انبيايالهي بسيار است و اينگونه مَثلها همراه با توضيح و شرح، به صورتهايمختلف تدوين و چاپ شده است. به خاطر تأثيرگذاري تمثيل و كمك بهفهم بهتر مطلب و به يادماندن و بر دل نشستن، اديبان خوش ذوق و گويندگان باقريحه از تمثيل بهرههاي فراواني بردهاند و حكايات تمثيلي كه در «مثنوي»آمده، يكي از اين نمونههاست. برخي از عالمان دين نيز از اين شيوه درتبليغات مذهبي بهره گرفته و ميگيرند و موفقيّت در بهرهگيري از اين شيوه،نتيجة ذوق سرشار و نگاه نكتهبين و طبع لطيف و هنرمند است.
در كلمات حضرت علي(ع) نمونههاي فراواني از تمثيلات ديده ميشودكه به چند مورد اشاره ميشود:
انّما مَثَلُ الدنيا مَثَلالحَيَّةِ، لَيِّنٌ مَسُّها، قاتِلٌ سَمُّها' ....
مَثَل دنيا مِثل مار است، كه لمس كردن آن نرم و خوشايند است، امّا زهر آنكشنده است. فريب خوردة جاهل به سوي آن جذب ميشود، امّا عاقل فرزانهاز آن ميگريزد.
به برخي ديگر از اين تمثيلات (بدون آوردن متن عربي حديث) توجّهكنيد:
مَثَل آل محمد، همچون ستارگان آسمان است كه هرگاه ستارهاي غروبميكند، ستارهاي ديگر طلوع مينمايد.
مَثل من در ميان شما، مَثل چراغي در تاريكي است كه هر كس نزد اينچراغ آيد، از فروغ آن بهره ميگيرد.
مَثل كساني كه دنيا را خوب شناختهاند، همچون مسافرانياند كه از منزلگاهويران و خشك، دل كنده و به آباداني روي آورند. ولي كساني كه فريب دنياخورده و از آخرت دل كندهاند، به كساني ميمانند كه در منزلگاهي پرنعمتبودهاند و به جاي خشك و بيتوشه رو كردهاند.
مَثل دنيا و آخرت، مِثل مردي است كه دو زن دارد، هرگاه يكي از آن دورا راضي كند، زن ديگر از او ميرنجد.
مَثل دنيا مِثل سايه توست، كه اگر بايستي سايه هم ميايستد. و اگر دنبالسايهات بروي از تو دور ميشود.
مَثل منافق، مانند گياه حَنظل است، كه برگهايش سبز و خرّم است، امّا طعمآن تلخ است. و مَثل مؤمن مانند تُرنج است كه هم بوي آن و هم طعم آن خوشو نيكوست.
كسي كه سرپرست قومي ميشود، بايد پيش از مردم خودش را درست واستوار كند، وگرنه مِثل كسي خواهد بود كه ميخواهد ساية يك چوب راراست كند، پيش از آنكه خود آن چوب را راست سازد.
حكومت و پادشاهي مثل رودخانهاي بزرگ است كه نهرها و جدولهايياز آن منشعب ميشود. اگر آب رودخانه شيرين باشد، آب نهرها هم شيريناست و اگر آن شور باشد، اينها هم شوراست.
شگفت است كه وقتي در تاريكي غذايي جلوي مردم ميگذارند، چراغروشن ميكنند تا ببينند چه چيزي وارد شكمشان ميشود، ولي وقتي غذايجان به آنان عرضه ميشود، چراغ فكرشان را روشن نميكنند تا از پيامدهايجهل و گناه سالم بمانند.
طنابهاي ضخيم، از نخهاي نازك بافته ميشود و يك قلعه و آباديمستحكم از خشت به وجود ميآيد و يك جرقّة كوچك، شهري بزرگ را بهآتش ميكشد.
اگر برادر و دوستي داشتي كه از آن رفاقت، چندان خشنود نبودي، آن رابر مردم فاش مكن، زيرا همين دوست (كه خيلي هم مورد پسند تو نيست) مثلشمشير كُند در خانة انسان است، كه دشمن را ميترساند، در حالي كه دشمننميداند آن شمشير، كُند است يا تيز!
دنيا و آخرت مثل مشرق و مغرب ميمانند كه هر كس به سمت هركدامبرود، از آن يكي دور ميشود. دنيادوستي و آخرت دوستي نيز چنين است.
كسي كه دعوت ميكند ولي خودش عمل نميكند، مثل تيراندازي است كهبدون زِه، تيرميافكند (كه جلو نخواهد رفت).
حضرت علي(ع) به كسي كه دربارة دشمنش به نحوي سخنچيني ميكردكه به زيان خودش هم بود، فرمود:
تو مثل كسي هستي كه بر خودش نيزه ميزند، تا نوك نيزه، فردي را كهپشت سر او سوار بر مركب شده، بكشد.
گزينش دوست، مثل وصلهاي است كه براي لباس انتخاب ميكني. پس اينوصله را همشكل و همسان انتخاب كن.
اينها نمونههايي چند، از انبوه تمثيلهايي است كه درسخنان اميرمؤمنانبهكار رفته و در نهجالبلاغه، از اين دست تمثيلات، فراوان است و قدرت امامرا بر استخدام مثالهاي محسوس براي تفهيم مطالب عقلي ميرساند و نشانةچيرهدستي آن پيشواي بلاغت و سخنوري در بهرهگيري از اين هنر است.
نقاشي، شعر ساكت است و شعر، نقاشي گوياست.
نه در صدد تعريف شعريم، نه بيان اقسام يا اهميّت آن. پس از توضيحي كهدربارة بعد هنري شعر گذشت، به هنر شعري اميرالمؤمنين(ع) اشاره ميكنيم.
حضرتعلي(ع) هم شاعري چيرهدست بود، هم شعرشناس ماهري بهشمارميآمد، هم شاعرشناس دقيقي بود، هم خودش سرودههاي فراوان خارد، همدر ضمن نامهها و خطبهها، به شعر شاعران عرب تمثّل جسته و شاهد آوردهاست و اين آشنايي گستردة او را با سرودههاي شاعران ديگر ميرساند.
آن حضرت، به تناسب مضمون و نكتهاي كه بيان ميكند، گاهي شعري ازشاعري ميآورد. در خطبههاو نامههاي متعددي از نهجالبلاغه، نمونههايي راميتوان ديد.
شعر شناسي و نقد و ارزيابي شعر، از ويژگيهاي ديگر آن حضرت است. ازعلي(ع) ميپرسند:
سرآمد همة شاعران كيست؟ امام در پاسخ ميفرمايد: هرچند شاعرانهمه در يك وادي راه نپيمودهاند كه بتوان پيشتاز را شناخت، ليكن اگراز تعيين شاعرترين شاعران چارهاي نباشد، سرآمد آنان آن پادشاهگمراه (يعني امرءالقيس) است.
شعر مطلوب از ديدگاه اميرالمؤمنين(ع) آن است كه هم شاعرِ آن از نظرفكري و اعتقادي در مسير صحيح و حق باشد، هم سرودهها از نظر محتواارزشمند و پرنكته باشد. اين را از سخن آن حضرت دربارة سرودههايپدرش حضرت ابوطالب ميتوان به دست آورد. نقل شده است كه حضرتعلي(ع) دوست داشت و خوشش ميآمد كه شعر ابوطالب نقل و مدوّن شود وميفرمود شعر ابوطالب را ياد بگيريد و به فرزندانتان ياد دهيد، چرا كه او بردين خدا بود و در شعر او نيز دانش فراواني نهفته است.
اين معيار ارزشگذاري امام براي شعر ابوطالب، بسيار ارزنده وراهگشاست، تا در ارزيابي آثار ادبي و شعري، قضاوت درستي داشته باشيم.
اما دربارة اشعار خود آن حضرت، به يقين سرودههايي داشته و درمناسبتهاي گوناگون شعر گفته و خوانده است. حتّي ديواني منسوب بهاميرالمؤمنين(ع) است كه حاوي 1500 بيت در مفاهيم اخلاقي و موضوعاتاندرز آميز است، هر چند عدّهاي انتساب اين ديوان را به آن حضرت موردخدشه قرار داده و نپذيرفتهاند، امّا در اصل شاعربودن امام، شبههاي نيست ونمونههاي فراواني در كتب حديث و سيره از اشعار علي(ع) نقل شده است.
شعر از هنرهاي رايج و پسنديده نزد عرب در همة دورههابوده است.پيشوايان دين نيز كه از هر جهت سرآمد روزگار بودند، در زمينة شعر هم اينبرتري را داشتند. امام علي از اين جهت نيز پيشوا و الگوست.
مرحوم علامه اميني در كتاب «الغدير»، وقتي به بيان سرودههاي شاعراندربارة حادثة غدير و فضايل اميرالمؤمنين ميپردازد، بهعنوان تبرك از ناممقدّس عليبن ابيطالب(ع) آغاز ميكند كه فصيحترين عرب و داناترين مردمبه مفاهيم كلام عرب است و اشعاري از او ميآورد.
در كتاب «معجم اشعار المعصومين» نيز، مجموعة اشعاري كه در كتاببحارالانوار علامة مجلسي از معصومين نقل شده، گردآوري شده ومفصّلترين بخش اين كتاب، به اشعار عليبيابيطالب اختصاص دارد(حدود90 صفحه).
امام علي(ع) هم خودش قريحة شعري داشت، هم از آنجاكه پدربزرگوارش ابوطالب شاعر بود، اين ميراث ادبي و ذوق شعري به فرزند همسرايت كرده بود.
هنر خوشنويسي، هم نشانة ظرافت روح و زنده بودن حسّ زيباشناسي وزيبا آفريني است، هم به آثار مكتوب، جلوه و جلاي ماندگار ميبخشد و همبراي خطاطان، منشأ درآمد و تأمين معاش است و آنچه در اين هنر مهمّ است،شناخت سطح و خطّ و حسن تركيب كلمات و توازن حروف و آراستن فضايخالي و امتداد كلمهها و فاصلة سطور و راستبودن خطّ است.
علي(ع) در تشويق به خوشنويسي فرموده است:
عليكم بِحُسْن الخطِّ فانّه مِن مفاتيحِ الرِّزِِ.
بر شما باد «خطّ زيبا»، چرا كه آن از كليدهاي روزي است.
آنچه مهمّ است، شناختن و به كار بستن معيارها و موازينِ زيبايي خطّ استو در برخي روايات به آنها اشاره شده است. حتّي از زبان پيامبر اكرم(ص) نيزاينگونه روايات نقل شده است:
در ظرف مركّب (دوات) ليقه بينداز، قلم را به صورت مايل بر صفحهقرار بده، حرف باء در «بسمالله» را بر كرسي بنشان و «سين» را مشخّصكن، حرف «ميم» را كور مكن (و آن را به صورت توخالي بنويس) وكلمة «الله» را زيبا و نيكو بنويس، «الرحمن» را كشيده بنويس و«الرحيم» را آشكار بنگار.
نكات مطرح شده در اين حديث، از نظر خطاطان هنرمند بسيار حائزاهميت و دقيق است. ذوق و اهتمام خوشنويسان در طول تاريخ در نگار متونمذهبي بويژه قرآن و بخصوص «بسمالله»، هميشه آثار ارزشمند و جاويدانآفريده است و گاهي هنرمندان ما نمايشگاهي از تابلوهاي زيباي خود راعرضه ميكنند كه «بسمالله الرحمن الرحيم» را به شكلهاي مختلف و با ابداعاتو نوآوريهاي خطاطي نگاشتهاند.
نظير اين توصيه دربارة چگونگي قلم و نحوة نگارش حروف و تركيبكلمات و سطور، در رواياتي از اميرالمؤمنين(ع) هم روايت شده است.
از آن حضرت است كه: خطّ، نشانه است، هر چه واضحتر باشد نيكوتر وزيباتر است.
آن حضرت به شخصي نگاه كرد كه «بسمالله الرحمن الرحيم» مينوشت،فرمود:
آن را نيكو بنويس، هر كه بسمالله را خوب بنويسد آمرزيده ميشود.
در توصيهاي كه علي(ع) به كاتب خود «عبيدالله بن ابيرافع» در موردنحوة نگارش داشت، چنين فرمود:
اَلِقْ دَواتك وَ اَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِك و فَرِّجْ بينَ السُّطور وَ قَرْمِطْ بينَ الحروفِ،فانّ ذلك اَجْدَرُ بِصَباحة الخَطِّ.
در دوات خود ليقه بينداز، نوك قلم را دراز بگير، ميان سطرها را فاصلهبينداز، حروف را نزديك به هم بنويس، كه مراعات اين نكات، براي زيباييخطّ نيكوتر است.
دقت عليبن ابيطالب(ع) به چگونگي مركّبِ خطاطي و نوك قلم و فاصلةسطور و نزديكي حروف و تركيب زيباي كلمات و نقشي كه اين امور در پديدآوردن زيبايي براي خطّ دارد از اين حديث مشهود است و جلوهاي از روحهنري آن امام را نشان ميدهد.
آنچه خوانديد، نگاهي گذرا به برخي از جلوههاي هنر در سخنان علي(ع)بود و بيشك، مصاديق و نمونهها به اين موارد منحصر نميشود. مثلاً كاربردرنگ در كلام و نگاهي كه يك سخنور به دنياي رنگها دارد، هنرمندانه است.در احاديثِ آن حضرت، توصيفاتي كه براي به كار گيري رنگهاي مختلفوجود دارد، جاي تأمل و بررسي است.
همچنين نقش حكايت و داستان به عنوان يكي از هنرها نبايد مورد غفلتقرار گيرد. آن امام در نهجالبلاغه در موارد متعدّدي به بيان هنرمندانةسرگذشت اشخاص و اقوام و گروهها ميپردازد و در دلنشين و مؤثر ساختنبيان خويش بر مخاطبان از اين عنصر بهره ميگيرد. اين موضوع نيز حايزاهميّت است.
اگر هنر رزم را هم يكي از هنرها بهشمار آوريم ـ كه واقعاً نيز چنين است ـنحوة جنگاوريهاي آن حضرت و هنر رزميدنش در ميدانها با هماوردها، نيزسخنان، پيامها و نكتههاي رزمي كه دارد از اهميّت خاصّي برخوردار است.
انسان زيستن و روح را لطيف ساختن نيز هنر مردان خداست كه علي(ع)در اين عرصه هم به هنرها آراسته است. به دليل رعايت اختصار، از اينموضوعات چشم ميپوشيم و به همين مقدار بسنده ميكنيم.
ــ ابن ابيالحديد: شرح نهجالبلاغه، دار احياءالكتبالعربيه، مصر.
ــ اميني، عبدالحسين: الغدير، (ج 2)، دارالكتابالعربي، بيروت.
ــ بنياد نهجالبلاغه: يادنامه كنگرة نهجالبلاغه، تهران.
ــ جرداق، جرج: شگفتيهاي نهجالبلاغه، ترجمة فخرالدين حجازي، بعثت.
ــ حكيمي، محمدرضا: كلام جاودانه، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران.
ــ عاملي، حر: وسائلالشيعه، داراحياء التراثالعربي، بيروت.
ــ متقي هندي، علي: كنزالعمّال، (ج 10)، مؤسسةالرسالة.
ــ مجلسي، محمدباقر: بحارالانوار، مؤسسةالوفاء، بيروت.
ــ مرتضوي، محمدمهدي: بازار دانش، انتشارات علاّمه، قم.
ــ مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي: معجم اشعارالمعصومين، دفتر تبليغاتاسلامي، قم.
ــ نوري، ميرزاحسين: مستدرك وسائلالشيعه، نجف.
ــ يوسف، مصر: الفنونالجميله، مصر.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
«انّ الله جَميلٌ و يُحِبُّ الجَمالَ»
«خداوند زيباست و زيبايي را دوستميدارد.»
اگر هنر را ترسيم زيباي واقعيتها بدانيم، چه كسي زيباتر از علي(ع) بهترسيم تابلوي حيات و روح بشر و چهرة جامعه پرداخته است؟
اگر هنرمند را، صاحب بياني نافذ و پيامي رسا بدانيم، كدام هنرمند چونعلي(ع) شرارة سخنش را تا ژرفاي دل و جان و انديشة مخاطب نفوذ ميدهدو او را مشتعل ميسازد؟
اگر هنر را بهكارگيري عناصر ارتباطي در القاي مفاهيم بدانيم، كدام بيانرساتر از سخن و كلام علي(ع) در اين زمينه است؟
اگر هنر را شناخت زيبايي و آفرينش زيبايي و جمال بدانيم، كدام ديده،زيباشناستر از نگاه علي(ع) و كدام قدرت، پرتوانتر از جمال آفرينيِ فرزندابوطالب؟
آنچه در اين جزوه ميخوانيد، نگاهي گذرا به مقولة هنر و مفهوم زيباشناسي از ديد امام عليبن ابيطالب(ع) و در سخنان آن پيشواي جاودانهاست. باشد كه ژرف نگران و محققان را به كاوشي عميقتر و جدّيتر در اينموضوع برانگيزد و گوشهاي از معارف دين را بنماياند.
آنچه جوهرة جمال و زيبايي را تشكيل ميدهد، يعني دقت، ظرافت،نازك كاري، دلربايي، توازن، هماهنگي، پيوند اجزاء، تناسبِ اشياء و ... و بههمين لحاظ، روح انسان را به سوي خود جذب ميكند، در يك نگاه عميقتر،فراتر از مادّيات و محسوسات است.
زيبايي را تنها در ظريف كاري محسوس و تناسب و توازن رنگها، صداهاو اجزاي يك چيز نبايد جستجو كرد. قلمرو جمال، فراتر از دنياي حسّ است.
نه جمال، تنها جمال صوري و زيبايي حسّي است، و نه هنر، فقط هنر ماديو محسوس.
اگر زيبايي را در نگاه بيننده جستجو كنيم، از زاوية ديد علي (ع)، همةهستي زيباست و زيبايي هم تنها در صدا و چهره و منظره و خطّ خلاصهنميشود. نگاه جمال شناس و جمال ياب آن حضرت، اعماق وجود راميكاود و با نگاهي فراتر از مادّيات، زيبايي را حتّي در مفاهيم و مقولههايذهني، روحي و رفتاري هم درك ميكند و آن را ميستايد و ميشناساند. ازاين نظر و نگاه، حلم و بردباري، وقار، دانش، صدق و عفاف، زيباست وزيبايي است. اين مفاهيم در كلمات علي(ع) اينگونه جلوه يافته است:
زينت باطنها، زيباتر از زينت ظاهرهاست.
زينت، به زيبايي و نيكويي صواب و حقيقت است، نه به نيكويي لباس.
زيبايي مرد، حلم است.
زيبايي مرد، وقار اوست.
زيبايي مرد زيبايي و حسن دروني است.
بردباري، زينت اخلاق و رفتار است.
زيبايي خرد، زيبايي درون و برون است.
دانش، جمالي است كه پنهان نميماند.
راستي، زيبايي انسان است و پاية ايمان.
و اينكه ... صدق و راستي، انسان را ميآرايد.
عفاف، زينت فقر است و سپاس، زينت توانگري.
زينت عبادت، خشوع است، زينت رياست، بخشش و بزرگواري است،زينتِ علم، حلم و بردباري است، زينت حكومت، عدالت است
زيبايي آشكار، زيبايي چهره است، ولي زيبايي باطن، جمالِ دروناست.
از مجموعة اينگونه سخنان ميتوان نتيجه گرفت كه «زيبايي» در نگاهحضرت علي(ع) در زيباييهاي صوتي، تصويري، حسّي و مادي خلاصهنميشود و در عالم هستي بسياري از زيباييهاي فرا حسي وجود دارد كه از آنبه «جمال برين» ياد ميكنيم و تحليل مجموعة آنچه در نگاه علوي «زيبا» ديدهميشود، از حوصلة اين نوشتة مختصر بيرون است.
هنر گفتاري و نوشتاري
آنچه در ادبيات و علم معاني و بيان به آن «فصاحت» و «بلاغت» گفتهميشود و در علم بديع، به صناعات ادبي اطلاق ميشود، چه در گفتار و چه درنوشتههاي حضرت علي(ع) وجود دارد. علاوه بر آنكه آن حضرت نسبت بهجاذبههاي سخن، حرف و نظر دارد، خودش نيز در بهكارگيري آن عناصر،سرآمد همگان است و امير بيان و پيشواي بلاغت شمرده ميشود.
دربارة زيبايي سخن، چنين معياري ميدهد:
احسنُ الكلامِ مازانَهُ حُسنُ النِظام وَ فَهِمَهُ الخاصّ و العام. زيباترين وبهترين سخن آن است كه نظام نيكو آن را آراسته باشد و خواص وعموم مردم آن را بفهمند.
اين تعبير و معيار، در بردارندة همة ملاكهاي هنرمندي در ارائة يككلام زيبا و سخن جاودانه و دلنشين است. آراستگي كلام به «حسن نظام»، همةعلم بلاغت و فصاحت و خطابه را در برميگيرد.
وي همچنين ميفرمايد:
آفة الكلامِ الاطالة. آفت سخن، طول دادن است.
اين نيز اشاره به يكي از عوامل ضدّ جاذبه در گفتار است.
نوشته و سخن هر كس، ميزان هنرمندي او را در «بيان فكر» و «ترسيمواقعيات» نشان ميدهد. آنچه را كه سعدي گفته است:
تا مرد سخن نگفته باشدعيب و هنرش نهفته باشد
بر گرفته از اين كلام حضرت امير است كه:
المرءُ مَخبوءٌ تَحتَ لِسانه. آدمي مخفي است در زير زبان.
«گزيدهگويي» يكي از هنرهاي كلامي است. مردم از سخنان نغز، كوتاه وپر معني استقبال ميكنند و اينگونه كلمات، در حافظهها ميماند و بهضربالمثل تبديل ميشود.
حضرت علي(ع) در اين زمينه نيز هنري بيبديل دارد، بخشِ سوّمنهجالبلاغه، «كلمات قصار» است.سخنان كوتاه و گويا و پرمعناي او شهرتيبسزا يافته است. در مجموعة ديگري از سخنان وي كه به نام «غررالحكم»معروف است، هزاران كلمة قصار ميبينيم كه در عين اختصار، دريايي ازمفاهيم بلند را در خود جا داده است.
«ابن ابيالحديد» نيز در جلد بيستم شرح خود بر نهجالبلاغه، افزون بركلمات قصاري كه در نهجالبلاغه آمده است، تعداد 998 سخن كوتاه ديگرآورده كه به آن امام بلاغت نسبت داده شده است.
كم گوي و گزيدهگوي، چون دُرتا از كم تو جهان شود پُر
براستي كه كلمات قصار علي بن ابيطالب، چه در جاذبههاي لفظي وتعبيري و چه از جهت غناي محتوايي، بسي ارجمند و جاودانه است.
گزيدههايي از خطبهها، نامهها و كلمات قصار آن حضرت را كه سيّد رضيگرد آورده است، نام «نهجالبلاغه» بر آن نهاده است و راستي كه شيوه و روشبلاغت و شيوايي گفتار و نوشتار را بايد از علي(ع) آموخت و اين كتابجاودانه، تابلوي زيبايي از كلمات ماندگار آن پيشواي بلاغت و سخنورياست.
به گفتة مورّخان، خطبههاي زيباي آن حضرت، حتّي سالها پيش از آنكهسيد رضي نهجالبلاغه را گرد آورد، مورد توجّه مردم بوده و صدها خطبة او رااز حفظ داشتند و عدّهاي از سخنوران مشهور عرب گفتهاند كه فصاحت وسخنوري خويش را مديون صد خطبه از سخنان اميرالمؤمنيناند كه در حافظهداشتهاند.
جالب است بدانيد كه «ابنابي الحديد» كه از ادباي عرب و از مشهورترينشارحان نهجالبلاغه است، دربارة يكي از خطبههاي امام علي(ع) كه دربارةمرگ و عوالم پس از آن و عبرتآموزي از درگذشتگان است، چنيناعتراف ميكند:
سوگند به كسي كه همة امتها به او سوگند ميخورند، من اين خطبه رادر مدّت پنجاه سال تا كنون بيش از هزار بار خواندهام. هيچ بار آن رانخواندم مگر آنكه در من خشيت و خوف و پندي ايجاد كرد و در دلمتأثير نهاد و مرا به لرزه آورد. هيچ بار در آن تأمل نكردم مگر آنكه به يادمردگان از خويشاوندان و نزديكان و دوستانم افتادم و چنين تصوّركردم كه آن را كه حضرت به توصيف حالش پرداخته، خود من هستم.در اين زمينه بسيار از خطبا و فصحا داد سخن دادهاند و من آنها رامكرّر خواندهام، ولي هيچكدام، تأثير كلام اميرالمؤمنين را بر مننداشته است ....
مگر «همام» نبود كه وقتي توصيف حضرت را از ويژگيهاي متقين شنيد،تاب نياورد، خروشي برآورد و قالب تهي كرد؟ با آنكه خودش به اصرار ازحضرت خواسته بود كه اهل تقوا را برايش وصف كند.
اينگونه است كه سخن حضرت و جاذبههاي كلامي او، اعصار و قرون رادر نورديده و هم به لحاظ ظرافتها و هنرمنديهاي تعبيري در كلام او، و همبه خاطر مفاهيم بلند و ملكوتي سخنانش، در انحصار زمان خويش نمانده استو به جهت چند بطني بودن آن كلمات و ابعاد تودرتو و ژرفش، در عصر غيرخودش هم مخاطب براي پيامهاي او فراوان است. اگر سخن حضرت علي(ع)را پايينتر از كلام خدا و فراتر از كلام بشر دانستهاند، تنها نه از حيثفصاحت و بعد ادبي، بلكه از نظر محتواي متعالي آن نيز چنين است.
اديب فرهيخته و نويسندة فرزانه، استاد محمدرضا حكيمي، دربارة «كلامجاودانة» آن حضرت، سخنها دارد و در آغاز نوشتارش مينويسد:
سخن گفتن دربارة «سخن علي» نيز دشوار است، به همان اندازه كهسخن گفتن دربارة خود علي(ع). اين «كلام جاودانه» را، كلامي بايد تاآن را بشناساند و در سُرايش عظمتهايش روزگار بگذارد. اينجاپهنهاي و ژرفايي و عظمتي است بيگانه با نهايتها. چه بيشمارانديشمندان و فرزانگان و ژرفنگراني كه خاموش ماندن را سختتردانستند و سكوت را گوياتر شمردند و چه بسيار فرهيختگان وسخنوران و شاعران كه قهرمانان بزرگ و پيروز پهنههاي سخن وسخنوري بودند، ليكن در اين پهنة بيكران و عرصة سترگ نيارستندپوييد ....
«خطابه»، يكي از عمدهترين هنرهاي گفتاري بشر از دير زمان تا كنون بودهاست، يعني نوعي گفتار هيجانانگيز، تأثيرگذار، بازدارنده يا برانگيزنده، كههم عقل را قانع كند، هم دل را تسليم سازد. فلاسفهاي چون ارسطو و افلاطوندربارة اين فنّ، كتاب نوشته و حدود آن را تعريف كردهاند. يونان قديم وروم، خطيبان چيرهدستي داشتهاند، مانند دموستنس، كاتن، سيسرون،اگوستين، لوتر و در قرون بعدي كساني مانند بوسوئه، بوردالوست، فنلن.
در دنياي عرب نيز، چه در عصر جاهليت و چه پس از ظهور اسلام وسدههاي بعد، خطباي برجسته و نامداري بودهاند كه ميتوان از كساني چون:هاني بن قبيصه، اكثم بن صيفي، قسّ بن ساعده، كعب بن لؤي، ابن سّماك،سعيدبن اسماعيل نيشابوري، ابوعلي دقّاق، ابن جوزي، اخطب خوارزم، ابننباته و ... نام برد.
ابن نباته يكي از خطباي زبردست قرن چهارم است و خطابههايش مشهوراست. خطبهاي در برانگيختن بر جهاد دارد. اميرالمؤمنين(ع) نيز در خطبة 27نهجالبلاغه مردم را به جهاد برميانگيزد و خطبة جهاديّة او معروف است. ابنابيالحديد، شارحِ نهجالبلاغه اين دو خطبه را با هم مقايسه ميكند و ميگويد:
«در خطبة ابن نباته را با خطبة امام مقايسه كنيد و از دايرة انصاف دورنشويد، نسبت اين دو با هم مانند نسبت شمشير چوبين با تيغ پولاديناست ...، خطبة ابن نباته، هر چند بهرههايي از صناعات بديعي دارد،امّا در حضيض زمين است و كلام اميرمؤمنان در اوج آسمان است».
ميبينيم كه حضرت علي(ع) در هنر سخنوري و خطابه نيز سرآمد است واگر به او «بزرگترين خطيب تاريخ» لقب دادهاند، گزاف نيست. و اگر او را«خداوند سخن در منبر و خداوند قلم در نهجالبلاغه» شمردهاند، توصيفيبجاست. كيست كه سخنان آن پيشوا را بخواند و بشنود و مسحور جاذبههايكلامي و شيفتة گوهرهاي درخشان نهفته در گنجينة كلمات مولا نشود؟!
ابن ابي الحديد، ميگويد:
معاويه كه علي(ع) را بنيانگذار فصاحت براي قريش دانسته است،راست ميگويد. اگر همة فصحاي عرب در مجلسي گرد آيند و اينخطبه (اشاره به خطبة 216 كه پيشتر از آن ياد شد) بر آنان تلاوتشود، همه در برابر آن به سجده خواهند افتاد، همان گونه كه شاعران درمقابل مصرعي از شعر «عديّ بن رقاع» به سجده افتادند، و وقتي علّترا از آنان پرسيدند، گفتند: همان گونه كه شما جاي سجدة واجب درقرآن را ميشناسيد، ما هم مواضع سجود در شعر را ميشناسيم!
آنگاه در اشاره به جامعيت و چند بعدي بودن كلام علي و شخصيتعلي(ع) ميافزايد:
من همواره در شگفتم از مردي كه به هنگامة نبرد، خطابهاي ميخواندكه طبع حماسي آن با سرشت شيران و پلنگان متناسب است و در همانحال، وقتي زبان به موعظه ميگشايد، سخني ميگويد بهسان سرشتراهبان تارك دنيا كه هرگز نه گوشتي خورده و نه خوني ريختهاند. گاهيدر چهرة بسطام بن قيس و عُتيبه بن حارث و عامربن طفيل آشكارميشود، گاهي در صورت سقراط، فيلسوف يوناني، گاهي يوحنّا وگاهي در سيماي الهي مسيح بن مريم!
موسيقي كلمات
يكي از رموز دلنشيني و اثرگذاري و جاذبة كلام علوي در همين نكته نهفتهاست. عرب زبانان اديب و نكته سنج، به اين حقيقت بيشتر واقفند و از آن لذّتميبرند. در اينجا به توصيف يكي از برجستهترين ادباي عرب زبان مسيحي ازكلام مولا اشاره ميكنيم، كه خود شيفتة هنر بياني آن حضرت است. آري...«جرج جرداق». وي دراينباره مينويسد:
علي بن ابيطالب، از ذوق سرشار هنر و بيان زيباي سخن آنچنانبهرهاي دارد كه او را در روزگاران از ديگران ممتاز ساخته است....
شكل سخن با مفهوم آن به هم در آميخته است، بمانند گرمي با آتش ونور با خورشيد و هوا با جوّ، و تو در برابر اين سخن، چناني كه گوييدر برابر سيل خروشاني كه ميجوشد و دريايي كه ميتوفد و تندباديكه ميوزد و چون از روشني هستي و زيبايي آفرينش سخن ميگوند،چنان است كه گويي بر صفحة جانت با قلمهايي از اختران آسمانمينگارد.
گفتارش چون شرارة برق و خندة آسمان در شبهاي تاريك زمستاناست... .
آهنگ در فرهنگ امام، ضرورتي فنّي است كه طبع اعجازگر امام آن رابا هنر سخن گفتن درآميخته، چنانكه گويي هر دو از پايگاه واحديبرخاستهاند كه نثر را همچون شعر، به آهنگ و وزن ميآرايد و مفهومكلام را با صورت لفظ و طبيعت سخن همراه ميسازد.
از آهنگ سخن امام، نغمههايي بر ميخيزد كه ترانة گفتار را به ديگرنغمه باز ميگرداند و آنچنان گوش را مينوازد كه هرگز آهنگهايي چنينموزون و دلنشين به گوش كسي نرسيده است ....
در همة دورانهاي عربي هيچ كس در بلاغت سخن به پايگاه والايعلي نرسيده است و گفتار نرم و دلنشين امام از مظاهر شخصيّت بريناوست و همچنين بيان نيرومندي كه از طبع سرشار و اعجاز انديشهاشبر ميخيزد و همة امتيازات پر ارج سخنوري را حائز است ....
ذوق بلند و سرشار، بلاغت تسخير كننده، ذخاير بيپايانِ دانش ممتاز،دلايل استوار، قدرت پرتوان اقناع و نبوغ در بديهه گويي ازبرتريهاي خدادادي و بينظيري است كه تنها در شخصيت والايامام، تجلّي كرده است ....
الفاظ، گاهي چنان زيباست كه گويي نسيم صبحگاهي بوي ارغوان بههمراه دارد و گاه آهنگي به مانند فرياد جنگاوران در ميدان نبرد و گاهيهمچون شمشير دودم، تند و برنده است و گاهي مانند نقاب بر چهرةبعضي عواطف ميافتد، تا از شدّت و حرارتشان بكاهد و برخي گفتار،مثل خندة آسمان در شبهاي تاريك زمستان است و برخي ديگركوبنده است و سخناني نيز مانند جويباري آرام است كه از چشمههايصاف جريان مييابد ....
سخني كه اگر بر دروازة دلها بكوبد، همچون تندري همه چيز را در همميشكند و اگر تباهي و تبهكاران را بترساند، باصدايي مهيب و برقيجهنده انفجار يابد و اگر دري به روي خرد و آگاهي مردم بگشايد،ديگر بابهاي استدلال را به رويشان فرو ميبندد و اگر تو را به انديشهبخواند،با پايگاه حسّ و ريشة انديشهات همراه گردد و به هر سويت كهبخواهد بكشاند و تو را به هستي پيوند دهد و همة نيروهاي درونياترا با هماهنگي و يگانگي بسيج كند ....
نقل اين سخن گر چه طولاني شد، ولي كلام اديبي هنرمند و اهل ذوق استكه شيفتة مقام انساني و بلاغت ادبي و شخصيت عظيم آن امام همام است ودربارة آن حضرت، كتابي عظيم نگاشته است، و اعتراف او به جايگاه رفيعكلماتِ آهنگين و دلنشين علي(ع)، براي ما حجّت است.
كلمات علي(ع) به زبان عربي است. آنچه هم از آهنگ واژهها و موسيقيكلمات و هماهنگي تعابير و دلنشيني تصاوير گفته شود، براي عرب زبانان وآشنايان به ادبيات عرب ملموس است. ترجمة فارسي سخنان امام، هرگزمنتقل كنندة آن زيباييهاي واژگاني نيست. هر چند برخي از نويسندگانكوشيدهاند تا ترجمهاي شيوا و ادبي و آهنگين از نهجالبلاغه ارائه دهند، امّااين كپيها هرگز با اصل برابر نيست.
حضرت در پيامي نظامي به فرزندش محمد حنفيّه چنين دستور ميدهد:
كوهها اگر پراكنده شوند، تو پابرجا باش، دندانها را برهم بفشار، كاسةسر را به خداوند واگذار، پاي را بر زمين استوار كن، به آخرين صفدشمن چشم بدوز، هيبت دشمن را از نظر دور كن و بدانكه پيروزي ازجانب خداي سبحان است.
تصوير بياني از زيباييها و شگفتيها
با صدهزار جلوه برون آمدي كه منبا صد هزار ديده تماشا كنم تو را ديدههاي جمال شناس، اگر زبان و بياني زيبا داشته باشد، ميتواند اينزيباييها را در منظر همه قرار دهد و عالميان را از درك و مشاهدة اين همهزيبايي و اتقان و نظم و شگفتي، به اعجاب وا دارد و كامياب سازد.
در سخنان حضرتعلي(ع) نمونههاي فراواني وجود دارد كه به كمك بيانهنرمندانة خويش، «عجايب صنع» را در چشم انداز مشهود انسان قرار ميدهد.
چون اميرالمؤمنين، نگاه زيباشناس دارد، زيباييهاي هستي را بهتر دركميكند. جمال را در هر چيز به وضوح ميبيند، در باران، در آسمان پرستاره،در حركتِ سيّارات، استواري كوهها، رويش بهار، خلقت طاووس، طبيعت،وزش بادها، امواج دريا، وجود انسان، جهان فرشتگان و...
از اين رهگذر، مردم را به جاي تفكّر در ذاتِ خالق (كه هرگز به جايينميرسد) به تدبّر و دقت در مخلوقات فرا ميخواند و همة هستي را يكتابلوي بزرگ، پر از هزاران «آيه» و «نشانه» بر وجود خداي توانا و حكمت وتدبير او ميداند.
هنر توصيف، از توابع علم بلاغت است. با اين هنر، موجودات را آنگونهكه هست ميتوان نماياند و زواياي پنهانپديدهها و شگفتيهاي دور از چشمسطحي نگران را ميتوان برجسته ساخت و حضرت علي(ع) چه خوب از اينهنر بهره گرفته است و در خطبههاي نهجالبلاغه، با قلمموي كلمات، به ترسيماين تابلوهاي هنري پرداخته است. اين جزوه، هرگز گنجايش بحث گسترده دراين زمينه را ندارد، تنها به اشاراتي بسنده ميشود.
در خطبة اوّل نهجالبلاغه، ترسيمي از خلقت هستي، نقش آب در پيدايشموجودات، فرشتگان، آفرينش آدم، ظهور انبياي الهي و بعثت پيامبر خاتمانجام گرفته است.
در خطبة 91 كه به خطبة «اشباح» معروف است، با زيباترين تعابير بهوصف خداي متعال، آسمانها و شهابها و سيّارات، فرشتگان، زمين، آب،كوهها، جويها، ابرها، درياها، رعد و برق و باران، نور و روشنايي، فلسفةخلقت و راز بعثت و ... پرداخته است.
در خطبة 192 كه به خطبة «قاصعه» معروف است، با بياني زيبا از اوصافكبريايي خدا، آزمون الهي نسبت به فرشتگان، عصيان ابليس، زشتي كبر،سرگذشت پيشينيان، فروتني و خاكساري پيامبران، جلوة معنوي كعبه،سازندگيها و كبرزداييهاي عبادات، زشتي عصبيّت و غرور، عبرت ازتاريخ، شرح مجاهدات خود با مشركان و ... سخن گفته است. ترسيم خانة كعبهدر اين خطبه، از شاهكارهاي توصيفي به شمار ميآيد.
در خطبهاي كه به خلقت شگفت طاووس پرداخته است، ابتدا به ابداعاتآفرينشي و نوآوريهاي خدا درپهنة خلقت و در آفرينش پرندگان مختلفپرداخته و همه را شواهدي روشن برصنع لطيف و ظريف پروردگار و قدرتشگفت او ميداند كه هر كدام كافي است خردها و دلها را به توحيد، نرم و رامسازد و از زيبايي جمال و تعدّد رنگها و دلربايي پرها و جذّابيت حركات آنميگويد و ميافزايد:
پرهاي طاووس از دو چيز پديد آمده است، يكي ني كه مثل نقرة سفيدِپرداخته است، ديگري رشتههاي زرّين و زمرّدين كه همچون هاله ازدو سمت آن روييده است. اگربخواهي آن را به روييدنيهاي زمينتشبيه كني، همچون دسته گلي ديدهپرور است كه از بوته گلهايگوناگون بهاران چيده شده است و اگر به جامهها همانندش كني مثلجامههاي پر زرِوبرِ، يا همچون ديباي سبز مليله دوزي شده ومرواريد نشان است، يا مانند استبرقي كه از يمن آوردهاند واگر آن را بهزيب و زيورها تشبيه كني، گويا نگينهاي رنگارنگي روي نيمدايرةسيمگون آراسته است. با ناز و ادا راه ميرود و با دقت به بالها و دمشمينگرد. سرمست از زيبايي لباسش و جلوة سينهريز آراستهاش قهقههسرمي دهد، امّا همين كه نگاهش به پاهايش ميافتد، دردمندانه از عمقجان ناله سر ميدهد، چرا كه پاهايش همچون پاي خروس دورگه،خاكستري و بدرنگ است و از قوزك پايش خاري پنهان بر دميدهاست. كاكلش همچون تاجي بر تاركش زيبا و تماشايي است و گلويزيبايش مانند صُراحي است، از بالا كه به سر ميپيوندد، باريك استو از پايين كه به روي شكم و سينه استوار ميشود، پهن و برجسته ونيليرنگ است. آفتاب كه بر سينهاش ميتابد، گويي چمنزار خرّمياست پوشيده از آيينههاي جلا يافته و به سبزه آميخته. در شكاف گوشطاووس خطي نازك است به نازكي نيش قلم و به رنگ گلبابونه، سفيدو يكنواخت كه در ميان سياهي لالة گوشش جلوهاي ويژه دارد. كمتررنگي است كه طاووس از آن بهرهاي نداشته باشد و به خود نياراسته وبا جلا دادن و پرداختنش آن را فريباتر نساخته باشد. رنگهاي طاووسهمانند گلهاي پراكندهاي است كه باران بهار و آفتاب تابستان دگرگونشنميسازد... .
و اين توصيف دقيق و ظريف ادامه مييابد و در پايان به قدرتنمايي خدادر آفرينش منتهي ميشود كه زبان و بيان ستايشگران و وصفكنندگان ازدرك و بيان و ترسيمش ناتوان است و پاي خِرد در گِل نشسته و زبان دروصفش بسته است و در ادامه به ترسيم بهشت و نعمتها و زيباييهايشميپردازد.
در خطبهاي ديگر (خطبة 185) به شگفتيهاي خلقت حيوانات ديگريهمچون مورچه و ملخ ميپردازد و ميفرمايد:
به مورچه بنگريد! با اين جثّه كوچك و اندام ريز و شكل هماهنگ ودقيق كه با نگاه چشم نميتوان به ظرافتش راه يافت و با انديشه به آن پيبرد، چگونه روي زمين راه ميرود، براي خوراكش تلاش ميكند،دانهها را به لانه برده، انبار ميكند، در تابستان گرم، توشه زمستان سردفراهم ميسازد، خداوند روزي او را به فراخور حالش فراهمساختهاست و از او هم غافل نيست، حتي اگر لابهلاي گِل خشك بلولديا روي سنگخارا راه رود. به دستگاه گوارش او بينديشيد، به سر وچشم و گوش و گردن و شكم و پهلوهايش بنگريد، خلقتي عجيب ووصفناپذير خواهيد ديد. خداي توانا او را روي چهار دست و پاينازكش برپا داشته و به جنبوجوش واداشته است. آفرينندة اين حيوانظريف و آن نخلبزرگ و پرارج، يكي است ....
در ادامه به جلوههايي از مظهر قدرت خداوند در طبيعت و آسمان و آبو هوا و ماه و خورشيد و گياهان و درختان ميپردازد و درس توحيد ميدهد وباز به آفرينش «ملخ» اشاره دارد:
اگر بخواهي دربارة ملخ برايت بگويم، كه خداوند براي او دو چشمسرخ قرار داده و در آنها دو حدقة ماهگون و تابان. گوشهايش پنهانودهانش همچون گل خندان است. حواسش را تند و قوي و دندانهايشرا براي بريدن و جويدن تيز ساخته و دستهايش را مثل داس آفريده كهكشاورزان در كشتزارهايشان از آن ميهراسند و هر چه ميكوشند، توانِدفع آن را ندارند. كِشت را بي پروا درو ميكند و ميخورد و كامميجويد، در حاليكه همة خلقت و اندامش به اندازة يك انگشتكوچك هم نيست! منزّه است خدايي كه آنچه در آسمانها و زمين است،خاضعانه سر بر آستان او نهادهاند و طوق طاعت به گردن افكنده و گوشبه فرمان اويند. روزي همه را تعيين كرده و شماره پرها و حتي دمزدنآنها را هم ميداند و آنها را كه بر آب پاميزنند يا بر زمين ره ميپويندميداند و ميشناسد، اين كلاغ است و آن عقاب، اين كبوتر است و آنشترمرغ. به هر پرنده نامي داده و روزي بخشيده و ابرها و بارانها راواداشته كه زمين را سيراب كنند و گياهان را برويانند و بر طراوت آنهابيفزايند.
باز هم در خطبهاي ديگر، نشاني از عظمت قدرت الهي را در خلقت«خفاش» نشان ميدهد و ميفرمايد:
از لطايف صنع پروردگار و شگفتيهاي آفرينش او و حكمتهايپيچيدهاش، يكي همهمين خفاشهاست كه روشنايي كه هرچيز راميگشايد، براي آنان چشم آزار است و تاريكي كه چشم هر بيننده رافرو ميبندد، ديدگان آنها را باز و بينا ميكند! ديدگاني كه از نور فروزانخورشيد نميتوانند هنگام پروازبه اينسو و آنسو بهره گيرند، از گشتو گذار در آفتاب روي برميتابند و در گريز از نور، در پناهگاههايشانميخوابند، روزها پلكها بر حدقهها ميافكنند و شب را چراغ راهشانساخته، در پي رزِ و روزي به تلاش ميپردازند، تيرگي شب، مانععبور شبانه آنان نيست. باز چون خورشيد نقاب از چهره برميگيرد وفروغ روزانه آغاز ميشود به سوراخهايشان ميخزند و پلك بر هممينهند و دستاورد شبانه را ميخورند. منزّه است خدايي كه شب رابراي خفّاش، روز معاشآور ساخته و روز را ماية آرامش و قرارشپرداخته و بالهايي از جنس گوشت همچون گوش برايش قرار داده،بدون پر هرگاه بخواهد ميپرد و درپي حاجت خود ميرود. بالهايي كهپر و نيپر در آنها نيست، امّا رگ و ريشههايي در آن آشكار است،بالهايي نه نرم و نازك كه هنگام پرواز پاره شوند و نه سخت و زمخت،كه از سنگينيشان پرواز نتوانند ....
موارد فراوان ديگري دركلام علي(ع) ديده ميشود كه به ترسيم هنرمندانهو دقيق و ظريف پديدههاي جوّي، حيوانات صحرايي، رفتارهاي انساني،روحيات بشر، صحنههاي رزم و ... پرداخته و صنعت توصيف را به اوج خودرسانده است.
تمثيل
من از روييدن خار سر ديوار دانستمكه ناكس كس نميگردد به اين بالانشينيها
و بيشتر چنين است كه نكتهاي عقلي و معنوي در مصرع اوّل مطرح ميشودو در مصرع دوم يك تمثيل محسوس براي آن آورده ميشود. مثل اينشعرصائب:
نيست درمان مردم كج بحث را جز خامشيماهي لب بسته، خون در دل كند قلاّب را
يا اين شعر ديگر از او:
به خاموشي توان شد گوهر اسرار را مَحرمصدف تا بست از گفتار لب، شد مخزن دريا
بهرهگيري از تمثيل در آيات قرآن و روايات اهلبيت و كلمات انبيايالهي بسيار است و اينگونه مَثلها همراه با توضيح و شرح، به صورتهايمختلف تدوين و چاپ شده است. به خاطر تأثيرگذاري تمثيل و كمك بهفهم بهتر مطلب و به يادماندن و بر دل نشستن، اديبان خوش ذوق و گويندگان باقريحه از تمثيل بهرههاي فراواني بردهاند و حكايات تمثيلي كه در «مثنوي»آمده، يكي از اين نمونههاست. برخي از عالمان دين نيز از اين شيوه درتبليغات مذهبي بهره گرفته و ميگيرند و موفقيّت در بهرهگيري از اين شيوه،نتيجة ذوق سرشار و نگاه نكتهبين و طبع لطيف و هنرمند است.
در كلمات حضرت علي(ع) نمونههاي فراواني از تمثيلات ديده ميشودكه به چند مورد اشاره ميشود:
انّما مَثَلُ الدنيا مَثَلالحَيَّةِ، لَيِّنٌ مَسُّها، قاتِلٌ سَمُّها' ....
مَثَل دنيا مِثل مار است، كه لمس كردن آن نرم و خوشايند است، امّا زهر آنكشنده است. فريب خوردة جاهل به سوي آن جذب ميشود، امّا عاقل فرزانهاز آن ميگريزد.
به برخي ديگر از اين تمثيلات (بدون آوردن متن عربي حديث) توجّهكنيد:
مَثَل آل محمد، همچون ستارگان آسمان است كه هرگاه ستارهاي غروبميكند، ستارهاي ديگر طلوع مينمايد.
مَثل من در ميان شما، مَثل چراغي در تاريكي است كه هر كس نزد اينچراغ آيد، از فروغ آن بهره ميگيرد.
مَثل كساني كه دنيا را خوب شناختهاند، همچون مسافرانياند كه از منزلگاهويران و خشك، دل كنده و به آباداني روي آورند. ولي كساني كه فريب دنياخورده و از آخرت دل كندهاند، به كساني ميمانند كه در منزلگاهي پرنعمتبودهاند و به جاي خشك و بيتوشه رو كردهاند.
مَثل دنيا و آخرت، مِثل مردي است كه دو زن دارد، هرگاه يكي از آن دورا راضي كند، زن ديگر از او ميرنجد.
مَثل دنيا مِثل سايه توست، كه اگر بايستي سايه هم ميايستد. و اگر دنبالسايهات بروي از تو دور ميشود.
مَثل منافق، مانند گياه حَنظل است، كه برگهايش سبز و خرّم است، امّا طعمآن تلخ است. و مَثل مؤمن مانند تُرنج است كه هم بوي آن و هم طعم آن خوشو نيكوست.
كسي كه سرپرست قومي ميشود، بايد پيش از مردم خودش را درست واستوار كند، وگرنه مِثل كسي خواهد بود كه ميخواهد ساية يك چوب راراست كند، پيش از آنكه خود آن چوب را راست سازد.
حكومت و پادشاهي مثل رودخانهاي بزرگ است كه نهرها و جدولهايياز آن منشعب ميشود. اگر آب رودخانه شيرين باشد، آب نهرها هم شيريناست و اگر آن شور باشد، اينها هم شوراست.
شگفت است كه وقتي در تاريكي غذايي جلوي مردم ميگذارند، چراغروشن ميكنند تا ببينند چه چيزي وارد شكمشان ميشود، ولي وقتي غذايجان به آنان عرضه ميشود، چراغ فكرشان را روشن نميكنند تا از پيامدهايجهل و گناه سالم بمانند.
طنابهاي ضخيم، از نخهاي نازك بافته ميشود و يك قلعه و آباديمستحكم از خشت به وجود ميآيد و يك جرقّة كوچك، شهري بزرگ را بهآتش ميكشد.
اگر برادر و دوستي داشتي كه از آن رفاقت، چندان خشنود نبودي، آن رابر مردم فاش مكن، زيرا همين دوست (كه خيلي هم مورد پسند تو نيست) مثلشمشير كُند در خانة انسان است، كه دشمن را ميترساند، در حالي كه دشمننميداند آن شمشير، كُند است يا تيز!
دنيا و آخرت مثل مشرق و مغرب ميمانند كه هر كس به سمت هركدامبرود، از آن يكي دور ميشود. دنيادوستي و آخرت دوستي نيز چنين است.
كسي كه دعوت ميكند ولي خودش عمل نميكند، مثل تيراندازي است كهبدون زِه، تيرميافكند (كه جلو نخواهد رفت).
حضرت علي(ع) به كسي كه دربارة دشمنش به نحوي سخنچيني ميكردكه به زيان خودش هم بود، فرمود:
تو مثل كسي هستي كه بر خودش نيزه ميزند، تا نوك نيزه، فردي را كهپشت سر او سوار بر مركب شده، بكشد.
گزينش دوست، مثل وصلهاي است كه براي لباس انتخاب ميكني. پس اينوصله را همشكل و همسان انتخاب كن.
اينها نمونههايي چند، از انبوه تمثيلهايي است كه درسخنان اميرمؤمنانبهكار رفته و در نهجالبلاغه، از اين دست تمثيلات، فراوان است و قدرت امامرا بر استخدام مثالهاي محسوس براي تفهيم مطالب عقلي ميرساند و نشانةچيرهدستي آن پيشواي بلاغت و سخنوري در بهرهگيري از اين هنر است.
شـعر
نقاشي، شعر ساكت است و شعر، نقاشي گوياست.
نه در صدد تعريف شعريم، نه بيان اقسام يا اهميّت آن. پس از توضيحي كهدربارة بعد هنري شعر گذشت، به هنر شعري اميرالمؤمنين(ع) اشاره ميكنيم.
حضرتعلي(ع) هم شاعري چيرهدست بود، هم شعرشناس ماهري بهشمارميآمد، هم شاعرشناس دقيقي بود، هم خودش سرودههاي فراوان خارد، همدر ضمن نامهها و خطبهها، به شعر شاعران عرب تمثّل جسته و شاهد آوردهاست و اين آشنايي گستردة او را با سرودههاي شاعران ديگر ميرساند.
آن حضرت، به تناسب مضمون و نكتهاي كه بيان ميكند، گاهي شعري ازشاعري ميآورد. در خطبههاو نامههاي متعددي از نهجالبلاغه، نمونههايي راميتوان ديد.
شعر شناسي و نقد و ارزيابي شعر، از ويژگيهاي ديگر آن حضرت است. ازعلي(ع) ميپرسند:
سرآمد همة شاعران كيست؟ امام در پاسخ ميفرمايد: هرچند شاعرانهمه در يك وادي راه نپيمودهاند كه بتوان پيشتاز را شناخت، ليكن اگراز تعيين شاعرترين شاعران چارهاي نباشد، سرآمد آنان آن پادشاهگمراه (يعني امرءالقيس) است.
شعر مطلوب از ديدگاه اميرالمؤمنين(ع) آن است كه هم شاعرِ آن از نظرفكري و اعتقادي در مسير صحيح و حق باشد، هم سرودهها از نظر محتواارزشمند و پرنكته باشد. اين را از سخن آن حضرت دربارة سرودههايپدرش حضرت ابوطالب ميتوان به دست آورد. نقل شده است كه حضرتعلي(ع) دوست داشت و خوشش ميآمد كه شعر ابوطالب نقل و مدوّن شود وميفرمود شعر ابوطالب را ياد بگيريد و به فرزندانتان ياد دهيد، چرا كه او بردين خدا بود و در شعر او نيز دانش فراواني نهفته است.
اين معيار ارزشگذاري امام براي شعر ابوطالب، بسيار ارزنده وراهگشاست، تا در ارزيابي آثار ادبي و شعري، قضاوت درستي داشته باشيم.
اما دربارة اشعار خود آن حضرت، به يقين سرودههايي داشته و درمناسبتهاي گوناگون شعر گفته و خوانده است. حتّي ديواني منسوب بهاميرالمؤمنين(ع) است كه حاوي 1500 بيت در مفاهيم اخلاقي و موضوعاتاندرز آميز است، هر چند عدّهاي انتساب اين ديوان را به آن حضرت موردخدشه قرار داده و نپذيرفتهاند، امّا در اصل شاعربودن امام، شبههاي نيست ونمونههاي فراواني در كتب حديث و سيره از اشعار علي(ع) نقل شده است.
شعر از هنرهاي رايج و پسنديده نزد عرب در همة دورههابوده است.پيشوايان دين نيز كه از هر جهت سرآمد روزگار بودند، در زمينة شعر هم اينبرتري را داشتند. امام علي از اين جهت نيز پيشوا و الگوست.
مرحوم علامه اميني در كتاب «الغدير»، وقتي به بيان سرودههاي شاعراندربارة حادثة غدير و فضايل اميرالمؤمنين ميپردازد، بهعنوان تبرك از ناممقدّس عليبن ابيطالب(ع) آغاز ميكند كه فصيحترين عرب و داناترين مردمبه مفاهيم كلام عرب است و اشعاري از او ميآورد.
در كتاب «معجم اشعار المعصومين» نيز، مجموعة اشعاري كه در كتاببحارالانوار علامة مجلسي از معصومين نقل شده، گردآوري شده ومفصّلترين بخش اين كتاب، به اشعار عليبيابيطالب اختصاص دارد(حدود90 صفحه).
امام علي(ع) هم خودش قريحة شعري داشت، هم از آنجاكه پدربزرگوارش ابوطالب شاعر بود، اين ميراث ادبي و ذوق شعري به فرزند همسرايت كرده بود.
هنر خط
هنر خوشنويسي، هم نشانة ظرافت روح و زنده بودن حسّ زيباشناسي وزيبا آفريني است، هم به آثار مكتوب، جلوه و جلاي ماندگار ميبخشد و همبراي خطاطان، منشأ درآمد و تأمين معاش است و آنچه در اين هنر مهمّ است،شناخت سطح و خطّ و حسن تركيب كلمات و توازن حروف و آراستن فضايخالي و امتداد كلمهها و فاصلة سطور و راستبودن خطّ است.
علي(ع) در تشويق به خوشنويسي فرموده است:
عليكم بِحُسْن الخطِّ فانّه مِن مفاتيحِ الرِّزِِ.
بر شما باد «خطّ زيبا»، چرا كه آن از كليدهاي روزي است.
آنچه مهمّ است، شناختن و به كار بستن معيارها و موازينِ زيبايي خطّ استو در برخي روايات به آنها اشاره شده است. حتّي از زبان پيامبر اكرم(ص) نيزاينگونه روايات نقل شده است:
در ظرف مركّب (دوات) ليقه بينداز، قلم را به صورت مايل بر صفحهقرار بده، حرف باء در «بسمالله» را بر كرسي بنشان و «سين» را مشخّصكن، حرف «ميم» را كور مكن (و آن را به صورت توخالي بنويس) وكلمة «الله» را زيبا و نيكو بنويس، «الرحمن» را كشيده بنويس و«الرحيم» را آشكار بنگار.
نكات مطرح شده در اين حديث، از نظر خطاطان هنرمند بسيار حائزاهميت و دقيق است. ذوق و اهتمام خوشنويسان در طول تاريخ در نگار متونمذهبي بويژه قرآن و بخصوص «بسمالله»، هميشه آثار ارزشمند و جاويدانآفريده است و گاهي هنرمندان ما نمايشگاهي از تابلوهاي زيباي خود راعرضه ميكنند كه «بسمالله الرحمن الرحيم» را به شكلهاي مختلف و با ابداعاتو نوآوريهاي خطاطي نگاشتهاند.
نظير اين توصيه دربارة چگونگي قلم و نحوة نگارش حروف و تركيبكلمات و سطور، در رواياتي از اميرالمؤمنين(ع) هم روايت شده است.
از آن حضرت است كه: خطّ، نشانه است، هر چه واضحتر باشد نيكوتر وزيباتر است.
آن حضرت به شخصي نگاه كرد كه «بسمالله الرحمن الرحيم» مينوشت،فرمود:
آن را نيكو بنويس، هر كه بسمالله را خوب بنويسد آمرزيده ميشود.
در توصيهاي كه علي(ع) به كاتب خود «عبيدالله بن ابيرافع» در موردنحوة نگارش داشت، چنين فرمود:
اَلِقْ دَواتك وَ اَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِك و فَرِّجْ بينَ السُّطور وَ قَرْمِطْ بينَ الحروفِ،فانّ ذلك اَجْدَرُ بِصَباحة الخَطِّ.
در دوات خود ليقه بينداز، نوك قلم را دراز بگير، ميان سطرها را فاصلهبينداز، حروف را نزديك به هم بنويس، كه مراعات اين نكات، براي زيباييخطّ نيكوتر است.
دقت عليبن ابيطالب(ع) به چگونگي مركّبِ خطاطي و نوك قلم و فاصلةسطور و نزديكي حروف و تركيب زيباي كلمات و نقشي كه اين امور در پديدآوردن زيبايي براي خطّ دارد از اين حديث مشهود است و جلوهاي از روحهنري آن امام را نشان ميدهد.
آنچه خوانديد، نگاهي گذرا به برخي از جلوههاي هنر در سخنان علي(ع)بود و بيشك، مصاديق و نمونهها به اين موارد منحصر نميشود. مثلاً كاربردرنگ در كلام و نگاهي كه يك سخنور به دنياي رنگها دارد، هنرمندانه است.در احاديثِ آن حضرت، توصيفاتي كه براي به كار گيري رنگهاي مختلفوجود دارد، جاي تأمل و بررسي است.
همچنين نقش حكايت و داستان به عنوان يكي از هنرها نبايد مورد غفلتقرار گيرد. آن امام در نهجالبلاغه در موارد متعدّدي به بيان هنرمندانةسرگذشت اشخاص و اقوام و گروهها ميپردازد و در دلنشين و مؤثر ساختنبيان خويش بر مخاطبان از اين عنصر بهره ميگيرد. اين موضوع نيز حايزاهميّت است.
اگر هنر رزم را هم يكي از هنرها بهشمار آوريم ـ كه واقعاً نيز چنين است ـنحوة جنگاوريهاي آن حضرت و هنر رزميدنش در ميدانها با هماوردها، نيزسخنان، پيامها و نكتههاي رزمي كه دارد از اهميّت خاصّي برخوردار است.
انسان زيستن و روح را لطيف ساختن نيز هنر مردان خداست كه علي(ع)در اين عرصه هم به هنرها آراسته است. به دليل رعايت اختصار، از اينموضوعات چشم ميپوشيم و به همين مقدار بسنده ميكنيم.
كتابنامه
ــ ابن ابيالحديد: شرح نهجالبلاغه، دار احياءالكتبالعربيه، مصر.
ــ اميني، عبدالحسين: الغدير، (ج 2)، دارالكتابالعربي، بيروت.
ــ بنياد نهجالبلاغه: يادنامه كنگرة نهجالبلاغه، تهران.
ــ جرداق، جرج: شگفتيهاي نهجالبلاغه، ترجمة فخرالدين حجازي، بعثت.
ــ حكيمي، محمدرضا: كلام جاودانه، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران.
ــ عاملي، حر: وسائلالشيعه، داراحياء التراثالعربي، بيروت.
ــ متقي هندي، علي: كنزالعمّال، (ج 10)، مؤسسةالرسالة.
ــ مجلسي، محمدباقر: بحارالانوار، مؤسسةالوفاء، بيروت.
ــ مرتضوي، محمدمهدي: بازار دانش، انتشارات علاّمه، قم.
ــ مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي: معجم اشعارالمعصومين، دفتر تبليغاتاسلامي، قم.
ــ نوري، ميرزاحسين: مستدرك وسائلالشيعه، نجف.
ــ يوسف، مصر: الفنونالجميله، مصر.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله