استفاده از عناصر طبیعت در شعر شعرا از آغاز تا امروز نمود چشمگیری در ادب فارسی داشته است. بخصوص در سه قرن اولیه شعر فارسی که توصیف و استفاده از عناصر طبیعت در تشبیهات حسی بسیار زیاد است. در شعر عرفانی نیز بصورت سمبلیک و نمادین از بعضی عناصر طبیعی چون سرو، بلبل و پروانه استفاده شده است.
از آغاز شعر نیما و با تحولّی که نیما در نگاه به جهان در شعر خویش بوجود آورد، استعاره و تشبیه جای خود را به سمبل و نماد میدهد و شعر سمبلیک نیمایی در ادامة شعر سمبلیک عرفانی اظهار وجود میکند. استفادة نمادین از طبیعت و عناصر موجود در آن را در شعر اکثر شعرای نیمایی میبینیم.
محمدرضا شفیعی کدکنی ( م. سرشک ) یکی از چهرههای شعر معاصر نیمایی است که طبیعت در شعر او نمود بسیار چشمگیری دارد و یکی از عناصر طبیعی که در شعر او بسیار جلوه پیدا کرده است چه بصورت استعاری و چه بصورت سمبلیک «کبوتر» است که این مقاله به تأمّل دربارة این واژه در شعر (م. سرشک ) میپردازد و معانی مختلف این واژه را در نگاه شاعر بررسی میکند.
کاربرد عناصر طبیعت از دیر باز و از همان نخستین سرودههای زبان فارسی در شعر نمود چشمگیری داشته است و شعرا به صورتهای مختلف در شعر خویش ازآن بهره بردهاند چه به صورت اشارة واقعی به این عناصر و بیان خصوصیات و ویژگیهای آنها مثل همان بیت معروف:
آهوی کوهی دردشت چگونه دوذا |
او ندارد یار بی یار چگونه بوذا |
که از آهوی کوهی به عنوان یکی از موجودات طبیعی نام میبرد و تنهایی او را در دشت به شعرمیآورد و یا این عناصر طبیعی مشبه به یا مستعارمنه چیزی قرار گرفتهاند و تقریباً از همان قرن چهارم و پنجم که عناصر طبیعی بصورت بسیار گسترده در تشبیههای حسی شاعران این دوره دیده میشود و دکتر شفیعی کدکنی هم شعر این دوره را «شعر طبیعت» خوانده است ، تا دورة نیما که تشبیه و استعاره و مجاز جای خود را به سمبل و استفاده نمادین از عناصر طبیعی میدهد، این عناصر در شعر شاعران جلوهگری میکند.
عناصری چون گل و بلبل و آهو و سرو ، و فاخته و... شعرای معاصر نیز برای بیان حالات شاعرانه خویش و برای گفتن آنچه که میخواهند بگویند به صورتهای گوناگون از مظاهر طبیعت بهره جستهاند، اما بیشتر به صورت سمبلیک و نمادین از این مظاهر استفاده کرداند. از ققنوس و مرغ آمین نیما تا قاصدک و زمستان اخوان و گون و گل آفتابگردان شفیعی ، هر کدام به گونهای طبیعت را برای بیان مقاصد شاعرانه خویش به کار گرفتهاند. اما از میان شاعران نیمایی (م. سرشک) از لحاظ بکارگیری عناصر طبیعت در شعر ، تشخص بیشتری دارد و اگر طبیعت را از شعر او بگیریم تقریباً چیزی نمیماند « البته نسبت او با طبیعت و تاریخ مکانیکی و یکسویه و ایستا و انفعالی نیست بلکه بالعکس نسبت او با طبیعت و تاریخ، دیالکتیکی و دو سویه است.
سرشک مانند منوچهری و کسایی و رودکی نمیخواهد صرفاً به توصیف طبیعت بپردازند. او از رهگذر این توصیفها میخواهد همدردی خود را با مردم نشان دهد. فیالمثل باران در منظر شاعر پدیده دلربا و فرحناکی نیست که از آسمان فرو میریزد بلکه ریزش باران با خود پیامی نیز به همراه دارد.
آخرین برگ سفرنامه باران |
این است |
که زمین چرکین است |
( آیینهای برای صداها /163).
محمدرضا شفیعی کدکنی را به حق میتوان شاعر کبوتر و باران نامید چرا که باران و کبوتر دو عنصری است که شاعر بیشترین بهره را از آنها برده است، اشعار شفیعی را باید از زبان برگ و باران و بانوای سیره و سار در کوچه باغهای نیشابور شنید. در آسمان شعر شفیعی پرندگان بسیاری در پویه و پروازند، از گنجشکهای صبح ماهان تا سیره وسار و کلاغ و خروس و کبوتر و پرندگان دیگر که (م.سرشک) از زبان آنها و با استفاده از آنها بسیار ناگفتهها را گفته است و آن لحظههای ناب سرودن را به ثبت رسانده است.
و از آن میان کبوتر را جایگاهی خاص در اشعار اوست. آن چنان که دفتری از دفترهای شعرش را « در ستایش کبوترها» نام نهاده است و چند شعر مستقل را به این «پیامبران اولوالعزم» (آینه 453) اختصاص داده است. اما این که (م. سرشک) از کبوتر چقدر و چگونه و برای بیان چه منظورهایی بهره گرفته است و اینکه آیا کبوترهای شعر شفیعی کدکنی همین کبوترهای گونه گونی است که هر روز در آسمان میبینیم، یا با نگاه شاعر رنگی دیگر و معنایی دیگر گونه گرفته است؟
این نوشته پاسخی به این سوالات است، و شاید پرداختن به موضوعی چون کبوتر در شعر یک شاعر درنظر بعضی کاری گزافه بیاید، اما نگارنده بر آن است که با دقیق شدن بر روی نکتههای ظریف و مواد سازنده یک اثر بهتر میتوان به عمق آن پیبرد و به جهانبینی پدیدآورنده آن دست یافت.
بسامد واژه کبوتر در شعر ( م. سرشک )
در دفترهای شعر شفیعی 38 بار واژه کبوتر، کفتر و طوقی-که نام نوعی کبوتر است- بکار رفتهاست که 31 بار واژه کبوتر، 4 بار واژه کفتر (که بیانی عامیانه از کبوتر است) و 3 بار واژه طوقی، این 38 بار را شامل میشود. و این عدد نسبت به ذکر نام دیگر پرندگان و جانداران و عناصر دیگر طبیعت در اشعار م. سرشک بسیار چشمگیر است. ضمن اینکه، همچنانکه ذکر شد یکی از دفترهای شعر شفیعی با نام «در ستایش کبوترها» نامگذاری شده است و سه شعر «طوقی» ،«در چشم کبوتران من» ، و «کبوترهای من» که هر سه شعر در همین دفتر قرار گرفتهاند، بطور خاص به این پرنده توجه دارد و این میتواند نگاه خاص شاعر به کبوتر و علاقه شخصی او را به این «انبیای مرسل»(آینه 453) نشان دهد.
استفاده شاعر از اسطوره کبوتر
«شفیعی کدکنی انگارههای اساطیری را از متن رؤیاها، خوابها و کابوسهای جامعه برمیخیزاند، آنها را میرویاند و نهالشان را در ارتفاع دیدار به گل مینشیند3».
نگاه نمادین شاعر به کبوتر و توجه او به اسطوره کبوتر در چند شعر بازتاب یافته است. اما پیش از آنکه به بررسی این اشعار بپردازیم باید نگاهی به اسطوره کبوتر یا کبوتر در اسطوره داشته باشیم در کتاب «فرهنگ اساطیر» آمدهاست که: «وقتی کشتی نوح بر کوه جودی نشست و زمین مقداری آب را به خود فرو کشید، نخست نوح (علیه السلام) زاغ را بفرستاد تا بنگرد چقدر آب در زمین ماندهاست، اما چون زاغ به مردارخواری مشغول شد و برنگشت، کبوتر را بفرستاد. کبوتر بیامد و برزمین نشست و پای در آب نهاد. از شوری آب موی از پایش بریخت و پایش سرخ بماند، کبوتر پیش نوح آمد و گفت: آب مقداری در زمین ماندهاست و نوح کبوتر را دعا کرد. بنابر روایات دیگر، روز هفتم پس از طوفان، نوح کبوتر را گسیل کرد و آن کبوتر شاخهای از درخت زیتون به همراه خود آورد. در روایات دیگر با یک برگ انجیر در منقار و مقداری خزه درپای بازگشت و به پاداش این کار اهلی شد و طوق به او عطا گردید.»
سرشک در شعری با نام «از پشت این دیوار» در مجموعه از زبان برگ که سومین مجموعه شعری شاعر است از اسطوره کبوتر چنین بهره میگیرد، در آغاز شعر آمده است که:
بگذار بال خسته مرغان |
برعرشه کشتی فرودآید |
در برگ زیتونی |
که با منقار خونین کبوترهاست |
آرامش نزدیک واری را نمیبینم |
(آینه/233)
شعری تقریباً سیاسی، اجتماعی است که در سال 1346 در فضای تیره و خفقان آور حاکم برجامعه ایران سروده شده است، در اوج مبارزات حزبها و گروههای مخالف حکومت طاغوت، و شاعر که آرامش و امنیتی برای لنگرانداختن و به ثمرنشستن انقلابات و جریانهای روشنفکری نمیبیند، توصیه میکند مرغان خسته بال برعرشه کشتی بنشینند و منتظر پیدا شدن جایی برای فرود آمدن باشند، کبوتر که برطبق اساطیر پیامآور خشکی و ساحلی برای لنگرانداختن کشتی نوح است در اینجا میتواند نماد انسان آگاهی باشد که زمان و مکان لنگرانداختن کشتی انقلابات را به دیگران نشان میدهد.
در شعری دیگر با نام «تار عنکبوت» که محصول دهه هفتاد است، شاعر دوباره به کشتی نوح و بال کبوتر اشاره میکند و از این اسطوره براینشان دادن وضعیت جامعه انسانی قرن بیستم بهره میگیرد:
طوفان نوح دیگر و بال کبوتری |
که میخورد به زهره و مریخ تا مگر |
جوید برای کشتی او جای لنگری |
واینجا، درین سکوت |
برچهره جوانی، این تار عنکبوت |
(هزاره/163)
در این شعر هم کبوتر به دنبال لنگرگاهی برای کشتی نوح است و حال آنکه در روی زمین برای آن لنگرگاهی نمییابد و سر به کرات دیگر میزند تا در آنجا اقامت گزیند و این نیمه شعر در مقابل بند دوم قرار میگیرد و تناقضی که دربین کشورهاست را نشان میدهد که یک طرف طوفان و ناامنی و پیشرفتهای علمی که بیشاز آنکه به آدمی آرامش بدهد او را حیران و درگیر کرده است و در دیگرسو خفقان و سکوت و دلمردگی و تارعنکبوت!
شفیعی در شعری دیگر بانام «نوح جدید» که یکی دیگر از اشعار سیاسی-اجتماعی اوست با اشاره به اسطوره کبوتر با بیانی طنزآلود اوضاع آشفته جهان و سردمداران آن را به شعر کشیده است، شعری که در سال1353 سروده شده است:
نوح جدید ایستاده بر در کشتی |
کشتی او پر ز موش و مارصحاری |
لیک در آن جای نیست بهر کبوتر |
لیک در آن جای نیست بهر قناری |
(هزاره/120)
جهانی آشفته و واژگونه را به تصویر میکشد، با رهبری نوح جدیدی که به جای کبوتر و قناریِ صلح و سادگی و عدالت، موش و مارِ فریب و ویرانی و سلاحهای ویرانگر را در کشتی خویش انباشته است.
کبوتر مظهر پاکی
شاعر کبوتر را مظهر صفا و پاکی میداند و آن را در مقابل دود زندگانی قرار میدهد و صحنه ای از آشتی میان این دو عنصر پاک و پلید را در شعر «از میان روشناییها و باران» (هزاره/56 ) نشان میدهد و جامعهای زیبا و سرشار از آشتی را ترسیم میکند و در شعر «بودن» کبوتر را همراه زاغچه قرار میدهد و آشتی بین این دو را در بندی از شعر تصویر میکند و متناسب با آن سیاه و سربی و نور و خواب را نیز کنار هم میآورد.
دو خط: سیاه و سربی |
بر سطح ارغوانی آرام میگذشت |
پرواز محو زاغچهای با کبوتری |
شاید به سوی نور و |
شاید به سوی خواب |
(آینه / 459)
و در شعر «راستی آیا» نیز کبوتر مظهر آشتی بین دشت و ابر میبیند و مهره پیوند زمین و آسمان و به تعبیری دیگر پاکی و پلیدی:
بال افشانی آن جفت کبوتر را |
در افق میبینی |
که چنان بالابال |
دشت را با ابر |
آشتی دادند؟… |
(آینه/170)
در شعر «صدای اعماق» که شعری فلسفی است، شاعر در هستی خویش تأمل میکند و به معاوضه آن با هر چه که هست از گاورس و گنجشک، تا مور و ماهی و با اقاقی و چکاوک می پردازد و با نگاه خاصی که به کبوتر به عنوان مظهر پاکی و صداقت و رهایی دارد هستی خود را با او عوض میکند حتی:
با فضلههای کبوتر |
کزان می توان خاک را بارور کرد و |
سبزینهای را فزون تر |
(هزاره/389)
در نگاه اندیشمندانه شاعر حتی فضلههای کبوتر که در خود، زندگی و باروری را نهفته دارند از انسان بی حاصلی که کاری در جهت تغییر دادن و تفسیر کردن جهان نکند بسیار ارزشمندتراست.
اشعاری در وصف کبوتران چاهی
شاعر در شعر «عبور» که نگاهی شاعرانه است به تمام چیزهایی که در مسیر سفر شاعر از جلو چشم او گذشته است و کبوتران وحشی را در میان حلقه های چاه به نگاههای حیرتی تشبیه میکند که به آسمان مینگرد و از یقین فراتر میروند و بدان سوی گمان در پروازند، نگاهی عارفانه به کبوتردارد که در آن کبوتر عارفی حیران است در تنگنای چاه تاریک دنیا که با نگاه کردن به آسمان روشن حقیقت و پرواز به سوی آن از شک و گمان میگذرد و به یقین میرسد و حتی از آن هم فراتر میرود.
در شعر «شاید» که انتقادی از جامعه و خفقان و خمودگی موجود در آن است، شاعر با آنکه همه جا را تاریک میبیند و میداند که فریادش به گوش کسی نمیرسد اما با امیدی فراوان ترانه خویش را میسراید و امیدوار است که:
شاید روزی کبوتری چاهی |
این زمزمه را دوباره سر گیرد |
و آنگاه به شادی هزاران لب |
آزاد به هرکرانه پر گیرد |
(آینه/147)
شعر در سال 1343 سروده شده است و فضای حاکم بر آن زمان را به خوبی ترسیم میکند و کبوتر چاهی هم سمبل کسی است که بعد از زمان شاعر فریادش را میشنود و آزادانه می خواند.
وصف کبوتر و شعبدهباز
(م.سرشک) در شعر «شعبدهباز» خود را شعبده بازی میداند که:
شوق پرواز و رهایی را |
زیبایی را |
از میان کلماتی که عسس یک یک را |
تهی از مقصد و معنی کردهاست |
یک یک به پرواز در میآورد و آسمان وطن خویش را پراز کبوترهای شعرش می کند |
(هزاره/225)
همچنان که شعبده باز از میان کلاه تهی خویش کبوترها را به پرواز در میآورد. کبوتر در این شعر استعارهای است برای شعر شاعر که بر انگیزاننده شوق پرواز و رهایی و زیبایی است. با تصویر کبوتر و شعبده باز در شعری دیگر با نام «هفت سالگی» تصویری از جامعه ناامید و ساکن را ارائه می کند، جامعهای که حتی صوفی شعبده باز هم بازارش کساد است:
سردی هنگامه های شعبده باز است |
کفترش از شبکلاه تیره پریده |
(هزاره/167)،
تصویری که یادآور بیت حافظ است که میگوید:
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه |
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد |
کبوتر در اینجا استعاره از امکانات موجود در دست شعبده باز است که موجب بازارگرمی او میشود و شعبده باز هم بیارتباط با همان صوفی حافظ نیست.
علاقه شخصی شاعر به کبوتر
علاقه شخصی شاعر صمیمی خراسان به کبوتر و لذت او از تماشای پرواز کبوترها و کبوتربازی
بر روی بامی که بلندایش |
کوتاهتر از بام حیرت نیست |
(هزاره/33)
در اشعار شاعر در چندجا به وضوح بیان شده است. در «آشیان متروک» که به ذکر شاعرانهای از خاطرات خوش ایام کودکی خویش در کدکن ، میپردازد به این مطلب با لذت اشاره میکند که:
چه روزائی که با طفلان همسال |
به کوچه اسب چوبی میدواندم |
به زیر آفتاب بامدادان |
به روی بام کفتر میپراندم |
(آینه/136)
و بعد حسرت میخورد که:
تهی افتاده اینک آشیانشان |
به سان پیکری بی زندگانی |
کبوترها همه پرواز کردند |
به رنگ آرزوهای جوانی |
(آینه/136)
و این لذت تماشای پرواز دل انگیز کبوتران در آسمان در شعر «شب خارایی» بصورت آرزویی دلپسند از نهاد شاعر برمیآید و در شب خارایی و باژگونه در لحظه ای شفاف و عریان: «آرزوی بوسه و نان بود و پرواز کبوترها.» (هزاره/98) و در شعر «از چشم دیدار» با این ستایش از کبوتر به علاقه درونی شاعر به این نماد آزادی و رهایی پیمیبریم که:
منزه است کبوتر، تمام تن پرواز |
گشوده بال، بر آفاق تیره و روشن |
(هزاره/291)
در شعر «قصد رحیل» آرزو دارد که چون کبوتر آزاد و رها در شرم صبح پر بگشاید و با یک سبد ترانه و لبخند/ خود را به کاروان برساند (آینه/197) و از اینجا برود، اینجایی که شاعر را از پرواز و رهایی دور کردهاست، اما به او مهلت رفتن نمیدهد. او معنای کبوتر را جز رهایی نمیداند و می داند که قلب کبوترهماره سرشار از صبح و پریدنهاست. (هزاره /33) شاعر در شعر «مناجات» چونین میگوید:
و در آغاز سخن بود و سخن تنها بود |
و سخن زیبا بود |
بوسه ونان و تماشای کبوترها بود |
(هزاره / 350)
و باز تماشای کبوترها را یکی از زیباترین لحظههای آغازین خلقت می داند، در کنار بوسه و نان که هر دو لذتآفرینند، تماشای کبوترها لذت روحی و بوسه و نان لذت جسمانی.
شفیعی قرار زندگی را در بیقراری می داند:
چون بوسهای و |
زمزمهای و کبوتری |
(هزاره/456)
(م.سرشک) در شعر «آیههای شنگرفی» کبوترها را پیغمبران کوچک میخواند و صاحبان عزم و عزیمت. آنها را با صفاتی چون انبیای مرسل و عاشقان اولوالعزم میستاید، پیغمبران کوچکی که بدون خواندن روزنامه میدان زندگی را میشناسند و آینده را پیشبینی میکنند:
شوق عبور از پل طوفان و |
هرچه باد! |
این |
پیغمبران کوچک را |
تسخیر کرده است |
آه! |
پیغمبران کوچک، |
هرگز |
این صاحبان عزم و عزیمت |
این انبیای مرسل |
این خیل عاشقان اولوالعزم، |
با سحرهاشان سحرها |
معنای دیگری ست که در واژه میدمند |
(آینه / 453)
پیغمبرانی که آیههای شنگرفی از خود بهجا میگذارند و اگر حوادث روزگار هم بخواهد آنان را از پای درآورد با خون سرخ خویش زمین برفآلود را شنگرف گونه میکنند شاعر در این شعر کبوتر را سمبل کسانی میداند که روشنفکرانه و آگاه واژه های زندگی را تغییر می دهند و در مسیر خویش و رسیدن به اهداف خود حتی از شهادت هم بیم ندارند.
شفیعی در سه شعر مستقل به ستایش کبوترها میپردازد و آنان را با بیان زیبا و شاعرانه خویش به تصویر میکشد، در شعر «در چشم کبوتران من» کبوتران را مظهر بلند همتی میداند و در واقع نظر و دیدگاه خود را از جامعهای که در آن زندگی میکند، بیان میکند اما با چشم کبوترانش به این جامعه مینگرد از بالا و از میان لاژورد و ورد، از میان ابر و آبیها و در اوج آزادی و بالندگی، او شهر را با برج و بارو وسقفی کوتاه و به تاریکی چاه میبیند و نظام و قانون زندگی اجتماعش را پتیاره نظام ابلهی میبیند که هیچ چیز سر جای خودش نیست.
اکنون که در آن بلند میبالند |
در چشم کبوتران من، این شهر |
پتیاره نظام ابلهی دارد! |
( هزاره /360)
و در شعر « کبوترهای من» که شعری تقریباً طولانی است، با نگاهی شاعرانه صحنههایی نمادین از پرواز کبوتران و نگاه خصمانه همسایهای که :
سایه وسرگینشان را/ برزمین میدید/ و ز پنجره هر روز میغرید، را به تصویر کشیده است و از اینکه همسایه هیچگاه زیبایی را نمیتواند ببیند و یا نمیخواهد ببیند، در رنج است. از این رو به همسایه مغرض خویش توصیه میکند که:
ببین در آبی بیابر |
آن طوقیک را در طواف صبح، |
در پرواز! |
آن سینه سرخان را ببین |
در آن سماع سبز! |
بالیدن آمالشان را |
بالشان را بین! |
آن وجدها و |
شورها و |
حالشان را بین! |
(هزاره/ 360)
اما همسایه او فقط سایه و سرگین کبوتران را میبیند. در اینجا باز شاهد نگاه عارفانه شاعر به کبوترهاییم ، شاعر کبوتران را عارفانی از قید زمین رسته،میبیند که در سماعی سبز در حال طواف برگرد پیر خویش، صبح، هستند و در حال وجد و شور و حال و ذکرشان قوقو و بقربقو. اما همسایه که نماد افراد تنگ نظر است و کسی که از زیبایی و عرفان و هنر عشق چیزی نمیفهمد وهر روز سر از تاریکخانه پندارهایش بیرون میآورد و به هر چه زیبایی و رهایی است لعنت میفرستد. شاعر با حسرت و اندوه میگوید که:
روزی |
سرانجام |
آن نگاه چرک مرده چیره شد، |
ناچار! |
و کبوتران را به شهری دور میبرد و رها میکند و خود در لحظه بدرود با آنها به دست و پای، میمیرد. اما وقتی شکسته |
خسته و |
بگسسته از هستی، |
برمیگردد، میبیند که خیل کبوترهایش پیش ار او |
در آن غروب روشن و تاریک |
جمعی نشسته روی پاساره |
جمعی به روی آغل در بستهشان خالی. |
و آن طوقیک، |
بر اوج |
در طوفان بام خانه، |
در طیفی ز تنهاییش |
می پرد. |
(هزاره 360 )
طوقی از نظر شاعر در میان کبوتران چهرهای شاخصتر دارد و نماد کسی است که بیشتر از آنها میفهمد و لاجرم هماره اگر چه میان جمع لیکن تنهاست و همیشه پیشتر از دیگران در پویه و پرواز است. شاعر در شعری با نام «طوقی» چهره این کبوتر را ترسیم میکند که پس از این خواهدآمد. اما در پایان این شعر، شاعر با حیرتی تمام برای کبوترهایش اشک و دانه میافشاند و زیبایی و آزرم آن سحرآفرینان را میستاید و اینگونه دعا میکند که:
یارب زبون باد و زیان کار آن نگاهی کاو |
غیر از گناه و فضله |
زیر آسمان |
چیزی نمیجوید |
(هزاره/338)
در شعر «طوقی» شاعر تصویری از پرواز کبوتران را با استفاده از عنصر سیما معنایی و شکل خاص نوشتن شعر در جلو دید خواننده ترسیم میکند. کبوترانی که چون برادههای آهن در طواف طیف مغناطیسی در زیر رگبار در حرکتند و از مناره تا ستاره را در زیر پرهای خویش گرفتهاند و از میان جمع آنها یکی بالاتر از دیگران در پرواز است، طوقی تنهایی که در نگاه شاعر سمبل رهبر و یا انسان روشنفکری است که پیش و بیش از دیگران میفهمد و از عصر خود فراتر است و لاجرم میباید که عذاب تنهایی را بچشد:
هی کژ و مژ میپرد آسیمه سیاسوی |
در هوای خیس |
کفتران در زیر این رگبار |
چون برادههایی از آهن |
در طواف طیف مغناطیسی |
در میان لاژورد و یشم |
هر چه بالا هر چه بالاتر |
از مناره تا ستاره زیر پرهاشان |
دورتر از دید جای چشم |
از میان جمعشان یک تن |
یک تن آن بالاست |
هر کجا باشند او بالاتر از آنهاست |
طوقی یی تنهاست. |
(هزاره 2-321)
سخن آخر
ذهن هنرمند هماره نزدیک ترین چیزهایی را که دم دست دارد برای بیان افکار و اندیشههای خویش برمیگزیند و بسامد بالای واژه کبوتر(38بار) در شعر شفیعی کدکنی نشان دهنده آن است که کبوتر از عناصر دم دست ذهن شاعر صمیمی کدکن است، علاقه خاص شاعر به کبوتر، چنانکه دیدیم از خلال شعرهای او به خوبی آشکار میشود و در جهانبینی شاعر کبوتر نماد پاکی و آزادی، زیبایی و رهایی و طوقی نماد تنهایی عارفانه و روشنفکرانه است. شاعر از نماد کبوتر در اشعار بصورت سمبلیک بهره میگیرد و افکار سیاسی و اجتماعی خویش را و بیش از آن افکار شاعرانه خویش را بیان میکند.
شفیعی از آن رو کبوتر را میستاید که این پرنده زیبا را پاکترین و زیباترینها میداند، شاعر میداند که اگر چه کبوتر رام دست انسان میشود و تن به قفس میدهد اما همیشه هوس پرواز و رهایی را در دل دارد و این آرزویی است که در دل شاعر هم هست. شاعری که به بودن در جمع کبوترصفتان پاک طینت علاقهمند است اما چون طوقی هماره پیشتر از آنها در پرواز است و در میان جمعشان تنهاست و این تنهایی سرنوشت همة کسانی است که از عصر خود فراترند.
پی نوشت ها :
1- شفیعی کدکنی، محمدرضا: صور خیال در شعر فارسی، تهران، آگاه، 1366.ص 37.
2- بشر دوست، مجتبی: در جستجوی نیشابور، تهران، ثالث،1379. ص 116.
3- عباسی، حبیبالله: سفرنامه باران، روزگار، 1378. ص 229.
4- یاحقی، محمدجعفر: فرهنک اساطیر و اشارات درادبیات فارسی. سروش. تهران.1369.ص347.
5- شفیعی کدکنی، محمدرضا: آینه ای برای صداها. تهران. سخن. 1376.
6- _________: هزاره دوم اهوی کوهی. تهران. سخن. 1376.
منبع:
فصلنامه علمی- فرهنگی هستی، دوره دوم، سال چهارم، شماره 15، پاییز1382