دين و مشاركت سياسى

آنچه در ذيل مي آيد; حاصل گفت و گوى فصلنامه علوم سياسى با آيت الله محمد مومن از استادان برجسته حوزه علميه قم مى باشد كه علاوه بر عضويت در شوراى نگهبان, در زمينه فقه و اصول و مباحث سياسى اسلام نيز به تدريس و تحقيق اشتغال دارند. اين گفت و گو در زمينه جايگاه مردم در نظام سياسى اسلام انجام شده و ديدگاههاى وى را در اين باره طرح مى كند.
شنبه، 21 شهريور 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دين و مشاركت سياسى
دين و مشاركت سياسى
دين و مشاركت سياسى






در گفت و گو با : آيت الله محمد مومن

اشاره:

آنچه در ذيل مي آيد; حاصل گفت و گوى فصلنامه علوم سياسى با آيت الله محمد مومن از استادان برجسته حوزه علميه قم مى باشد كه علاوه بر عضويت در شوراى نگهبان, در زمينه فقه و اصول و مباحث سياسى اسلام نيز به تدريس و تحقيق اشتغال دارند. اين گفت و گو در زمينه جايگاه مردم در نظام سياسى اسلام انجام شده و ديدگاههاى وى را در اين باره طرح مى كند.
در جامعه امروز ما در مورد مشروعيت انتخابات و راى مردم, دو ديدگاه كلى وجود دارد. يك ديدگاه, مشروعيت انتخابات و راى مردم را از ولايت فقيه مى داند و در مقابل, ديدگاه ديگرى وجود دارد كه مشروعيت نظام و انتخابات را از مردم مى داند. انتخابات را حضرت عالى به لحاظ فقهى, چگونه تبيين مى كنيد و تحليل شما در مورد اين دو نظريه چيست؟
آيت الله مومن: بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله الرب العالمين وصل الله على سيدنا و نبينا محمد(ص) و آله الطاهرين و لعنه الله على اعدائهم اجمعين الى يوم القيامه; عرض مى كنم كه در رابطه با انتخابات دو نظر مطرح است; يكى اينكه ارزش آن در اثر تإييد و تإسيس ولى امر مسلمين است و يا اينكه مردم خودشان, يك اصالتى دارند و خود مردم هستند كه حتى به نظام مشروعيت داده اند و بنابراين, براى اينكه نظر مردم كه مشروعيت هر چيز به آنها است, جلب شود, از اين جهت خود مردم افرادى را انتخاب مى كنند كه به مجلس راه پيدا كنند و در آنجا مصالح مردم و كشور را در نظر بگيرند و قوانينى براى اداره آن وضع كنند. اينجا صحبت اين است كه آيا اصالت را به كدام يك بايد داد. مردم, اصل هستند و يا اينكه ولى امر اصالت دارد و هر چه در كشور تحقق پيدا مى كند, از راه ولى امر است. از نظر اسلامى اگر بخواهيم به مسإله توجه بكنيم, كاملا مسإله اين طور است كه مشروعيت نظام و به دنبال آن, مشروعيت انتخابات, همه اينها كاملا از طرف خداوند تعالى است. خداوند تعالى به پيامبر(ص) بزرگوار و بعد از ايشان, به ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين عنوان ولايت إمر را داده است. يعنى مثلا پيامبر كه به وسيله ملائكه و روح الإمين با خداوند تعالى, ارتباط دارد ملك بروى نازل مى شود, او يك وظيفه دارد كه دستوراتى را كه خداوند براى مردم, چه اشخاص و چه جامعه, تعيين مى كند, به مردم برساند. اين معناى رسالت و يا نبوت را تشكيل مى دهد. او فرستاده خدا است و خبر مى دهد از مطالبى كه خدا مى خواهد. به مردم منتقل كند. اين يك سمت و منصب براى پيامبر است. و منصب ديگر اينكه, خداوند غير از اين مقام نبوت, پيامبر را سرپرست امور مسلمين و بلكه هر كس كه در كشور و محدوده اسلام زندگى مى كند, قرار داده است. سرپرستى آنها را و سرپرستى كشور آنها را خداوند به پيامبر(ص) عنايت فرموده و البته پيامبر(ص) با خداوند تعالى, از طريق جبرئيل امين ارتباط دارد و احكام و معارف الهى را از خداوند تعالى به وسيله جبرئيل درك مى كند و براى مردم بيان مى نمايد. بعد از پيامبر(ص) نيز ائمه معصومين سلام الله عليهم, تقريبا همان دو منصب را دارند, منتها پيامبر خودش احكام را به واسطه وحى از خداوند دريافت مى نمايد و او به مردم, آموزش مى دهد; اما ائمه معصومين سلام الله عليهم اين احكام را از پيامبر اسلام گرفته اند و چون كاملا به همه احكام وقوف و اطلاع دارند, براى مردم همه خصوصيات احكام و معارف اسلامى را بيان مى كنند. اين سمت كه رساندن احكام به مردم مى باشد, هم براى پيامبر(ص) است و هم براى ائمه(ع), الا اينكه ائمه, اين احكام را از پيامبر(ص) فرا گرفته اند و ارتباطى به اين صورت كه ملكى بر آنها نازل شود, براى ائمه(ع) نيست; ولى آن سمت ديگر كه براى پيامبر وجود داشت كه عبارت بود از مسووليت اداره امور جوامع اسلامى و اداره كشورهاى اسلامى, اين مسووليت را هم كه از آن به ولايت; يعنى سرپرستى امور كشور و جامعه تعبير مى شود, اين مسووليت ومنصب هم از طرف خداوند براى ائمه قرار داده شده است. اگر مراجعه به قرآن شريف شود, در خود قرآن, اين ولايت براى پيامبر و ائمه ذكر شده است. از باب نمونه, آيه شريفه ((النبى اولى بالمومنين من انفسهم)) كه پيامبر اولى و مقدم تر بر مومنين از خودشان است; يعنى به مومنين كه مجموعه امت اسلامى است, پيامبر به آنها از خودشان اولى است. مى دانيم كه اولى از ماده ولايت گرفته شده و معناى سرپرستى است. اولى يعنى ولايت برتر و فراوان ترى نسبت به مومنين از خودشان دارد. نتيجه آن, اين مى شود كه آنچه را كه مربوط به مومنين باشد كه اجتماع و جامعه مسلمين است, همه اينها در اختيار پيامبر است و در تصميم گيرى در اين امور, پيامبر(ص) بر مردم مقدم است. تصميم گيرى در اين امور, به همان معنايى است كه در زبان رايج امروز ما از آن, به حكومت تعبير مى شود. اين اختيار براى پيامبر(ص) است. بعد وقتى به همين آيه شريفه مراجعه كنيم, آن قسمت آخر آيه دارد كه ((و اولوالارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله)) كه اولوا الارحام يعنى صاحبان رحم و بستگان نسبى, اينها هر كدام نسبت به بعض از ديگر مردم, مقدم هستند. در روايات متعددى كه سند آن معتبر است, آمده است كه مقصود از اين اولوالارحام, حضرت اميرالمومنين و ساير ائمه معصومين به همان ترتيبى كه ما معتقديم, هستند و مقصود آيه شريفه, اين است كه بعد از پيامبر بزرگوار, همان حقى كه خدا براى پيامبر قرار داده (النبى اولى بالمومنين من انفسهم) اين حق براى ائمه معصومين هم هست, منتهى در قرآن به اين مطلب تصريح نشده و روايات اين مسإله را توضيح داده اند كه مقصود چيست. در آيه غدير خداوند مى فرمايد: ((يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك...)) اى فرستاده ما تبليغ كن آنچه كه نازل شده بر تو از جانب پروردگارت و ((ان لم تفعل فما بلغت رسالته)) اگر تبليغ نكنى, رسالت الهى را انجام نداده اى, اينجا روايت شيعه و سنى به نحو متواتر وارد شده است كه اين آيه شريفه مربوط به جريان روز غدير است و جريانى است كه روز غدير انجام گرفت, خداوند در اينجا دستور مى دهد, آنچه از جانب پروردگارت آمده, تبليغ كن و تبليغ اين, همان تبليغ ولايت حضرت امير بود كه پيامبر بزرگوار در روز غدير كه در حجه الوداع بوده, آخرين حج رسول خدا(ص) بوده, در همان قسمت غدير كه بيابانى بوده و آب در آنجا جمع شده بوده است. در آنجا پيامبر همه حجاجى را كه با پيامبر بر مى گشته اند, نگه داشته اند و بعد از آنكه براى ايشان صندلى تپه گونه اى درست كرده اند و ايشان, مطالبى را براى مردم بيان كرده و در مورد تبليغ اين مطلبى كه در قرآن امر شده, صحبت كردند. پيامبر از مردم مى پرسند; ((إلست اولى بكم من انفسكم)) آيا من نسبت به خودتان از خودتان مقدم نيستم كه اشاره دارد به همان آيه شريفه گفتند; ((اللهم بلى)) و شايد دو سه مرتبه اين سوال و جواب تكرار شد. بعد حضرت فرمودند; كه من كنت مولاه فهذا على مولاه هر كس كه من مولاى او هستم, اين على هم مولاى اوست كه اين مولا بودن, همان ولايتى است كه از ((إلست اولى بكم من انفسكم)) استفاده مى شود, يعنى همان مولا بودن و ولايت امرى كه من نسبت بر شما دارم و بر شما مقدم هستم, اين هم عينا براى اميرالمومنين, وجود دارد كه اين, ولايتى است كه براى اميرالمومنين(ع) ثابت است و از آيه ((ما انزل اليك من ربك)) مى توان اين مطلب را استفاده كرد. روايات متعددى هم در ذيل اين آيه وارد شده و جريان اميرالمومنين را ذكر كرده و فرموده است كه اين جريان بعد از اميرالمومنين براى حضرت امام حسن مجتبى(ع) و بعد سيد الشهدإ و بعد از آن براى ائمه نه گانه ديگر هم موجود است. اين ولايت معنايش همان سرپرستى و تقدم در تصميم گيرى بر مردم است. به اصطلاح علمى و طلبگى ما, مقصود از اين ولايت, اين است كه ولى امر بر مردم نسبت به خودشان سرپرستى و تقدم دارد. به حسب اطلاق و كه از اين دو آيه و روايات ديگر استفاده مى شود, پيامبر و ائمه اطهار(ع) در تمام امورى كه مربوط به جامعه مسلمين است, ولايت دارند; يعنى همان چيزى كه اكنون ما از آن, تعبير به حكومت مى كنيم. اين سرپرستى معنايش اين نيست كه سرپرستى نسبت به شخص باشد; چون سرپرستى نسبت به شخص, ممكن است نسبت به امور شخصى او باشد; نظير اينكه پدر نسبت به فرزندش از نظر شرعى سرپرستى دارد و يا اينكه شخصى كه ديوانه باشد پدرش در بعضى موارد و يا حاكم شرع نسبت به او سرپرستى دارد. اين, سرپرستى بر شخص است; اما آنچه كه از اين آيات شريفه, اين دو آيه كه خوانده شد, استفاده مى شود, سرپرستى و مقدم بودن نسبت به همه مردم است, كه پاى همه مردم در ميان است. از آن آيه كه حضرت هم اشاره فرمودند و روايات هم خيلى خوب اشاره دارند كه مقصود از سرپرستى, سرپرستى در جامعه است, آن وقت قهرا مى توان فهميد كه مراد, همان ولايت به معناى حكومت و تقدم ولى امر بر همه مردمى است كه در جامعه اسلامى بوده و مولا عليهم هستند. البته در اينجا بحث هاى زيادى وجود دارد. و من نمى خواهم در اينجا به شبهاتى كه مطرح مى شود, اشاره كنم; ولى بالاخره همان معناى سرپرستى كشور كه در جوامع به انحاى مختلف به اشخاص سپرده مى شود, يا به شوراها سپرده مى شود و يا زور آن را براى شخص يا جمعى به وجود مىآورد, همين سرپرستى است كه در كشورهاى غير اسلامى, رياست جمهورى اين سرپرستى را بر عهده مى گيرد. اين سرپرستى را خداوند در اسلام براى پيامبر و ائمه معصومين(ع) قرار داده است. اصل سرپرستى در دنيا رواج دارد, منتها آن, از راههاى ديگر است و اين, از طرف خداوند متعال براى پيامبر و امام قرار داده شده است. اين سرپرستى كه براى امام و پيامبر است, خود اين سرپرستى اقتضا مى كند كه هر آنچه را كه براى مردم مصلحت مى داند, برايشان انجام دهد. بر اين اساس, اگر كه ولى امر مصلحت دانست كه براى گردش امور جامعه, ضوابطى وضع شود كه با آن ضوابط كشور اداره شود, تعيين اين ضوابط به وسيله افرادى باشد كه خود مردم آن افراد را انتخاب كنند, اين جزء اختيارات ولى فقيه است. ولى امر, سرپرست مردم است و اين سرپرستى, اقتضا مى كند هر طور كه مصلحت است, عمل كند. بنابراين, خود ولى امر كه ولايتش نسبت به جامعه و كشور از طرف خداوند است, وقتى مصلحت ديد كه افرادى با صلاحيت انتخاب شوند تا براى اداره كشور ضوابطى وضع بكنند, قهرا بايد دستور دهد كه اشخاصى انتخاب شوند كه صلاحيتهاى خاص هم داشته باشند. كه حالا ممكن است بعضى از صلاحيت هاى خاص در كشورى مثل كشور ما كه نظام اسلامى آن تازه تإسيس يافته, مد نظر باشد. اوائل ممكن است كه بعضى از صلاحيتهاى قطعى بدون شبهه را ذكر كنند و بعدا بگويند كه خود اين مجلس كه آمد و جمعى كه تشكيل شد, خودشان بيايند و شرائطى را كه براى سرپرستها و نامزدهاى انتخاباتى لازم است, تعيين كند كه مثلا در كشور ما به همين صورت عمل شده است. به هر حال, اين مسإله, بر اساس ولايتى است كه آن حق سرپرستى كه از طرف خداوند براى پيامبر و امام وجود دارد, ولى فقيه حق دارد كه آن كار را انجام دهد. البته اصل اين مطلب نسبت به ولايت براى پيامبر و امام بسيار روشن است. اين توصيفاتى كه عرض كرديم براى زمانى است كه خود امام و پيامبر حضور نداشته باشند. خود پيامبر از دنيا رفته ائمه معصومين هم به خاطر اينكه ديگران مزاحم بودند, و واقعيت اين است كه نگذاشتند آنها به اين ولايتشان عمل كنند. وقتى كه آنها تشريف نداشته باشند, قهرا سرپرستى به يك افراد ديگرى كه صلاحيت سرپرستى داشته باشند, مى رسد. اين صلاحيت در زمان ما كه زمان غيبت امام معصوم و امام دوازدهم است, به حسب ادله اى كه براى ولايت فقيه در فقه داريم و اقامه كرديم, اين ولايت با همان خصوصياتى كه براى امام و پيامبر ذكر كرديم, به عينه براى فقيه واجد شرايط هم وجود دارد. فقيه; يعنى كسى كه بتواند احكام الهى را از روى ادله به دست بياورد; لكن چنين فقهيى بايد علاوه بر فقه, عقل مديريت و قدرت اداره كشور را به نحو مطلوب داشته باشد. در اين صورت, خداوند اين سرپرستى را براى او قرار داده است. بر همين اساس, آن زمانى كه امام خمينى رضوان الله تعالى عليه سرپرستى كشور را به دست داشتند, اين ولايت براى ايشان بود و بعد از آن, طبق دستور العملى كه خود قوانين اقتضا كرده, تعيين رهبر با انتخاب خبرگانى است كه مردم آنها را انتخاب كرده اند. به هر حال اين حق سرپرستى را براى فقهيى كه انتخاب مى شود و يا مردم ابتداا او را انتخاب مى كنند, يا آنكه به خاطر نقش هدايت و رهبرى كه در پيشروى در مبارزات داشته, انتخاب مى شود كه حضرت امام اين طور بوده اين سرپرستى وجود دارد. از لحاظ شرعى اين شخص فقيه, داراى شرائط حق ولايت و سرپرستى است; همان طورى كه خود معصوم سلام الله عليه ولايت دارد و حق اداره كشور را دارد و قهرا هر چه را كه تصميم بگيرد, براى مردم لازم التبعه است و اگر معصوم هم تصميم مى گرفت كه افرادى انتخاب شوند كه اداره كشور را به دست بگيرند, اين تصميم لازم التبعه بود; الان در زمان حاضر نيز ولى فقيه كه مسووليت اداره جامعه اسلامى بر عهده دارد, اگر تصميم گرفت و مصلحت دانست به جهاتى كه خودش صلاح مى دانسته, (كه من نمى خواهم در مورد آنها خيلى بحث كنم) تصميم گرفت كه از تمام شهرستانهاى مختلف مردم براى هر شهرى يك نماينده و يا چند نماينده واجد شرايط انتخاب كنند كه اينها بيايند بنشينند و براى امور كشور قوانين را وضع كنند; اينها, اصل مشروعيت مجلس و اينكه بايد نمايندگان مجلس به اين صورت انتخاب بشوند, از نظر شرعى كه ما حساب بكنيم, وابستگى به آن حق ولايتى دارد كه خداوند تعالى به ولى امر اعطإ كرده است. كه در زمان ما فقيه عادلى است كه متصدى گرداندن امور است و هر تصميمى بستگى به تصميم و مصلحت انديشى او دارد.
سوالى كه به ذهن مى آيد, اين گونه مطرح مى كنم كه وقتى محصلى نهج البلاغه مى خواند, در نهج البلاغه به نامه اى برخورد مى كند كه حضرت به معاويه فرستاده و يا خطابى كه حضرت نسبت به طلحه و زبير دارد و مى فرمايد: من از شما نخواستم كه با من بيعت كنيد; بلكه شما با من بيعت كرديد و يا در جاى ديگر مى فرمايد; ديگران با من بيعت كردند; كسانى كه با خلفاى قبلى بيعت كردند. يا يك نامه اى در نهج البلاغه خطاب به مردم آذربايجان وجود دارد كه حضرت فرموده است; اگر اين والى را شما نپذيرفتيد آن را برگردانيد. اينها را شما چگونه تحليل مى كنيد؟ آيا اينها نشان نمى دهند كه حضرت على(ع) اين همه تقدم به حاكم و يا به ولايت جعل شده از جانب خداوند نمى داده است؟
آيه الله مومن: اگر بخواهم به اين بحثى كه شما فرموديد به طور گسترده وارد شوم, خودش يك كتاب مى شود. البته من كتابى هم در اين مورد نوشته ام كه بيش از 200 صفحه است و آماده چاپ مى باشد. اين مطالبى را كه مى فرماييد مقدارى از آنها, راجع به بيعت است. اينكه فرموديد حضرت خطاب با طلحه و زبير دارد و يا بعضى از جملاتى كه حضرت على(ع) با معاويه دارد و يك قسمت ديگرى كه فرموديد, مربوط به فرمانده هانى است كه به شهرها فرستاده شده اند; ولى اين قضيه در كلماتى كه اميرالمومنين دارد, موجود است. اين خطبه شقشقيه كه يكى از خطبه هاى معروف حضرت امير(ع) است, خود حضرت اول خطبه فرموده كه ((لما ذكرت الخلافه عنده و تقدم من تقدم عليه)) وقتى كه مسإله خلافت, و كسانى كه بر آن حضرت مقدم شده بودند, ذكر شد حضرت يك نفس عميقى كشيدند و بعد فرمودند كه ((اما والله لقد تقمصها ابن ابى قحافه و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى)) فرموده است كه ابن ابى قحافه پيراهن خلافت را بر تن كرد و مى دانست كه محل من نسبت به خلافت, مثل محل محور آسيا به سنگ آسيا است كه اگر آن محور نباشد نمى گردد. خودش مى دانست كه اين حق, حق من است بعد فرمايد: كه من فكر مى كردم بين اين دو مطلب كه حمله بكنم با يك دست بريده يا اينكه صبر كنم بر يك ناراحتى كور كننده ((يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصغير)) كه شخص كبير و انسان بزرگ در اينجا از كار مى افتاد و بچه كوچك, از ناراحتى كه پيش مىآمد, پير مى شد. ديدم كه صبر كردن راحت تر است. ((فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى)) من با حالت ناراحتى صبر كردم و ديدم آنچه كه براى من است, غصب شده است, سپس ادامه خطبه در مورد ابوبكر و عمر و عثمان است. مثلا مى فرمايد كه حتى اذا مضى لسبيله, وقتى كه عمر راه خودش را طى كرد خلافت را شورايى قرار داد. ((فى جماعه زعم انى احدهم)). در يك گروهى كه من را هم يكى از آنها دانست. ((فيا لله لهم و للشورى)) خدا به داد اين بدبختها برسد با اين شورايى كه درست كردند. مرا آورده اند با اين پنج نفر جزء شورا قرار داده اند. از اين مسائل الى ماشإ الله در نهج البلاغه فراوان است كه من جمع كرده ام. و مفصل بيان كرده ام در كتابهاى ديگر مثل كتاب خصال شيخ صدوق موارد متعددى ذكر شده از اجتماع اصحاب كه نسبت به غصب خلافت اعتراض داشتند. عده اى از آنها, ده دوازده نفر هستند كه من يادم هست مرحوم صدوق در خصال ذكر مى كند كه اينها آمدند و تصميم گرفتند كه در مقابل ابوبكر بايستند. ابتداا رفتند با حضرت امير مشورت كردند. حضرت فرمودند; اگر مى خواهيد برويد, برويد منتها خيلى با شدت برخورد نكنيد. آمدند و حرفهايشان را آنجا زدند, عمر بود و يا وليد آمد با يكى از آنها حرف زد. با او در افتادند و به او گفتند كه تو در زمان ابوبكر كدام قبرستانى بود؟ در بعضى از روايات آمده است كه عمر افرادى را جمع كرد و گفت; اگر بار ديگر اين حرفها را تكرار كرديد, پدرتان را در مىآورم. مجبور شدند كه سكوت كنند. اين مسائل وجود دارد و در نهج البلاغه از اين مسائل فراوان است. منتها در مسإله بيعت, ما با توجه به اين مطالبى كه داريم, حق كه بلاشبه و بلااشكال براى حضرت اميرالمومنين و ائمه معصومين وجود داشته است. حالا ائمه را كه نگذاشتند به جايى برسند; چون خود حضرت اميرالمومنين هم 25 سال و يا بيشتر در منزل نشستند و وقتى هم به حكومت رسيدند, با جنگهاى داخلى درگير شدند. جنگ با افرادى مثل معاويه و طلحه و زبير در جنگهايى مثل جمل و جنگ صفين در گيرشوند. و آن بساط را راه انداختند و نگذاشتند كه اميرالمومنين حكومت كنند. بلايى را كه بر سر جامعه بشريت آوردند, همينها آوردند. كه حضرت امام حسين(ع), بعد از اينكه به دعوت مردم كوفه به آنجا رفتند تا سرپرستى آنها را عهده دار شدند, با ايشان درگير شوند و ايشان و اصحاب گرامى شان را به شهادت رساندند. اهل بيت آن حضرت را به اسارت بردند. آن بساط را به راه انداختند نگذاشتند كه آنها كار بكنند. و ائمه ديگر هم همين طور. اگر فعاليتى از آنها هويدا مى شد بايد به زندان مى رفتند و به شهادت مى رسيدند. تا اينكه حضرت امام زمان سلام الله عليه كه در روايات هم هست به خاطر همين ظلمها غيبت كردند. به هر حال اين مسإله, مسإله اولى و واقعى امر است. منتها بعد آن زمينه ها كه به وجود آمد; محيط, محيطى بود كه مردم 25 سال در يك محيطى بودند كه رهبرى غير اسلامى داشت كه نمى خواهيم جهات ديگر را بگوئيم. قاعدتا اينها بايد با هر چيزى كه با وجود آنان در تزاحم بوده است, درگير مى شدند. حكومت معاويه را هم با بيعت درست كردند. حضرت امير هم در چنين محيطى آمد و آن مسووليت الهى را كه همين خطبه شقشقيه فى الجمله به آن اشاره دارد, آن مسووليت را از طريق بيعت, برگردن مى گيرد. در اين محيطى كه ذهنها به خاطر عادت كردن آنها به بيعت مشوب شده, عهده دار حكومت شد. در اينجا مانعى ندارد كه حضرت براى بيعت, يك حسابى باز كند و به طلحه و زبير بفرمايد; من كه نيامدم به شما به زور بگويم كه بيعت كنيد; بلكه شما خودتان بيعت كرديد و وقتى كه بيعت كرديد بايد بربيعت خود استوار باشيد. اين تبعيت را از ادله استفاده مى كنيم كه بيعت كردن با كسى كه حق دارد كه عهده دار امر ولايت شود, خودش موضوع براى وجوب تبعيت است. اين مطلب را ما از ادله استفاده مى كنيم. آن وقت اگر به طلحه و زبير و يا معاويه اين گونه مى گوييد معاويه اصلا قبول ندارد. معاويه مى گويد كه من همه كاره هستم و بايد خودم حكومت كنم. حضرت مى فرمايد كه تو چه كاره هستى. بيعت اصلا به تو مربوط نيست. اگر بيعت نقش داشته باشد, آن بيعت براى آن كسانى نقش دارد كه با عمر و ابوبكر بيعت كردند و به اصطلاح اهل سنت, اهل حل و عقد بودند و در مدينه بودند. همان كسانى كه با عمر و ابوبكر بيعت كردند, با من بيعت كردند. بيعت, ارزشش بسته به نظر آنهاست و تو حق ندارى كه اين حرفها را بزنى. شما كجا بودى؟ جز بت پرستى چه مى كردى؟ در همان نامه ها هم حضرت به شدت به معاويه حمله كرده است. و بالاخره, مقصود اين است كه پيش كشيدن مسإله بيعت به خاطر جريان روز است كه مردم با آن آموزش عملى ديده بودند. و به عبارت ديگر, اين بحث بيعت, خودش مسإله مفصلى است كه من در نوشته ام, از آن كاملا بحث كرده ام به هر حال, و با آنچه بيان كردم هيچ منافات ندارد و اين, مرحله ثانى است كه جريان روز و جامعه اسلامى آن روز تحت تربيت و رهبرى طاغوت قرار داشته است. حضرت امير اين بيانات را دارند. آن بيانات وقتى كنار اين بيانات گذاشته شود, چاره اى نيست جز اينكه اين طور معنا كنيم در هر صورت, اصل بحث, جالب و مفصل است كه موكول به محل خودش مى كنيم.
اين جريان روز را كه فرموديد, لطفا نسبتش را با بحثهايى كه الان وجود دارد بيان بفرماييد.
آيت الله مومن: ببينيد اين مربوط به زمان ائمه(ع) است.
ولى الان نقش به مردم داده مى شود. در جريان انتخابات, حكومتها, بيشترين نقش را به مردم مى دهند. حالا اين جريان روز را مى شود به اينجا تسرى داد.
آيت الله مومن: نه. ببينيد آن چيزى كه من عرض كردم جريان روز بود كه رهبرى را, فرع مردم و فرع بيعت مى دانستند وليكن به نظر ما, رهبرى اصل است و از طرف خداوند قرار داده شده است. همان طور كه رهبرى پيامبر كه از طريق بيعت نبود, رهبرى و ولايت حضرت امير هم به بيعت مربوط نبود. اينها يك بحثهاى مفصلى است. بيعتهايى كه با پيامبر شده است, هيچ وقت راجع به رهبرى نبوده است. بيعتها براى حضور در جبهه بوده است. بيعت رضوان و شجره اين بوده است كه عثمان رفت در مكه, بنابر آنچه نقل, مى كنند, براى اينكه يك وساطت گونه اى از ناحيه او صورت بپذيرد كه كارها حل شود. و مقدارى در آنجا ماند و خيال كرده بودند كه عثمان را گرفته اند. از اين جهت, در صدد بر آمدند كه حمله كنند. پيامبر از مردم بيعت گرفت كه آيا براى حمله آماده هستيد؟ مردم آمدند و واقعا آماده شدند كه حمله كنند. يا مثلا بيعتى كه پيامبر(ص) در روز غدير گرفت در خصوص اينكه مردم به مطلبى كه مى فرمايد, عمل كنند, بعد از آن بود كه فرمود; ((الست اولى بانفسكم قالوا بلى)) و اين ولايت اميرالمومنين, ((ما انزل اليه من ربه)) بود; يعنى اين اولويت, اولويت الهى بود. بعد از آنكه اين اولويت الهى را به مردم اعلام كرد, آنگاه مردم اعلام آمادگى كردند كه ما به اين عمل مى كنيم كه البته به اين بيعتها, عمل هم نكردند بيعت در اصل ولايت نبوده است; مثل همين غدير و يا بيعتهاى پيامبر, همه اش در جنگ بوده است. اينها يك بحث هايى است كه من در بيعت كرده ام.
اگر صرف احراز شرائط, ملازمه با حكومت دارد; يعنى با مشروعيت حكومت يا چنانچه اهل سنت در بعضى از بحثهايشان دارند; مثلا روز بهان خنجى مى گويد; كه حاكم بايد يك سرى شرايط داشته باشد كه البته بر طبق مبناى اهل سنت مى گويد كه احراز اين شرائط, الزاما كسى را حاكم نمى كند. بايد اينجا يك چيزى اتفاق بيفتد مثلا يك جعلى يك بيعتى يك نصبى چيزى اتفاق بيفتد ـ از بين كسانى كه واجد شرايط هستند, تا حاكم حكومتش تنجز پيدا كند و قطعى شود; حضرت عالى راجع به اين بحث در دوران غيبت چه نظرى داريد:
آيت الله مومن: البته در مورد اين مسإله, آنچه كه در كلمات امام خمينى(ره) بوده و از ديگر كلمات فقها استفاده مى شود, اين است كه خداوند, خودش براى فقيه اين منصب را قرار داده است. مثلا فقيه مى تواند در اموالى كه مربوط به امام است; چه خمس چه سهم امام و سهم سادات تصرف كند. اسلام اين حق را برايش قائل شده است, خداوند قائل است. اين حق با مردم ارتباطى ندارد. مى تواند نسبت به موقوفه اى كه متولى ندارد, سرپرستى كند. اين به مردم مربوط نيست. مسإله ولايت از طرف خداوند مشخص شده است. در مسإله ولايت فقيه هم ادله ولايت فقيه اقتضا مى كند كه اين منصب را هم خداوند برايش قائل شده باشد. من خاطرم هست كه حضرت امام(ره) در بعضى از نامه ها و سخنرانى هايشان فرمودند كه اين مسإله رهبرى مردم و ولايت بر غير مردم مسإله اى است كه هم خداوند اعطا كرده و هم مردم با تظاهرات ميليونى كه كردند, اين منصب را به من دادند. ولى به هر حال, امام براى آن, حساب اصلى را باز مى كرد و براى حكومت و ولايت ولى فقيه ادله ولايت فقيه را كافى مى دانستند, براى اينكه فقيه از جانب خداوند عهده دار اين امر است.
آن مشكلى كه در ذهن من وجه دارد, اين است كه اهل سنت, بحث حكومت را از حقوق مشتركه مى دانند. مى خواهم بدانم در بحثهاى شما اين مطلب چگونه است؟
آيت الله مومن: صرفا حق الله است و از حقوق مشتركه به اين معنا كه طبق گفته شما مردم بيايند به امام و ولى امر اختيار بدهند, نيست. اين اختيار از طرف خداست. اما اينكه از حقوق مشتركه است, يعنى پاى مردم در كار است; بله. اصلا ولايت براى اين است كه امور جامعه انجام شود. جامعه مگر مردم نيستند. امور كشور, مگر در ارتباط با مردم نيست. كشور, مال مردم است. براى اينكه امور كشور به نحو مطلوبى كه خواست خداوند است, اراده شود و دنيا و آخرت مردم تامين شود, ولى امر را قرار داده است. از اين جهت اگر بگوييم حق مشترك است, به اين معنا كه پاى آنها در كار است و براى آن است كه حق واقعى آنها تإمين بشود, از اين جهت, ولى امرى در كار است, بلكه به اين معنا, حق مشتركى در كار است; ولى اين, به آن معنايى كه شما مى فرماييد, نيست. ببينيد, آن الفاظى كه به كار برده مى شود, غلط انداز است. اگر ما بگوييم ولايت از جهت اسلامى از حقوق مشتركه نيست, به اين معنانيست كه مسإله با فشار و زور همراه است. اين طور نيست كه ولى امر و يا پيامبر و يا امام يا ولى فقيه بالاى سر مرام است و به آنها فشار مىآورد و هر چه دلش بخواهد, عمل مى كند. اين حرفها درست نيست. ولايتى كه براى پيامبر و امام و يا ولى فقيه وجود دارد. به خاطر آن است كه امور مردم را به نحو مطلوبترى اداره كند. و حقوق و منافع مردم را; چه دنيايى و آخرتى به انجام برساند. از اين جهت كه حقوق مردم است, اگر بگوييم حق مشترك, بله درست است. حضرت امير در نامه اى به مالك اشتر فرمودند: ((هذا ما امر به عبد الله على اميرالمومنين مالك الحارث النخعى حين ولاه المصر جبابه خراجها)) مسإله ديگرى كه در اين نامه هست, اين است كه فرمودند و عماره بلادها و... استصلاح اهلها; يعنى مالك را حضرت براى عماره بلاد فرستاده است. البته دستور جمع آورى خراج را هم داده است. براى اينكه بيت المالى را كه بايد در اختيار قرار گيرد, از راه خراج است; مثل خمس. آبادى كشور و مملكت حق مردم است و استصلاح اهلها; اهل آن را به صلاح و شايستگى برساند. هدف از ولايت گسترده اى كه حضرت به مالك از طرف خداوند اعطا فرموده, اين است كه اين كارها را انجام دهد. از يك جهت, همه اينها مصالح مردم است و از يك جهت, حق مشترك است. حق مشترك است; يعنى يك حقى است از طرف خداوند براى ولى امر و در عين اينكه حق است, وظيفه هم هست. البته كار بسيار بسيار سنگين است. همين الان, مقام معظم رهبرى آيت الله خامنه اى شب و روزش مشغول آن است كه كشور را به آن نحوى كه شايسته است, بچرخاند و همه وقت و فرصت ايشان دارد صرف اين مى شود و اتفاقا كار مشكلى است. حضرت امام هم همين طور دست از كار و بحث و زندگى اش كشيده بود و مشغول گرداندن كشور بود. درست است كه براى او زحمت است; اما اختيار هم هست. اختيار, دنبالش وظيفه است كه سر سوزنى نبايد كوتاهى كند. اينها بحثهاى واقعى است كه داريم مى كنيم.
ولى امر بايد دنيا و آخرت مردم را تامين كند. به همين دليل, اگر بگوييم حق مشترك در واقع همان حقى است كه خداوند تعيين كرده كه همه امور بدست اوست و اوست كه همه تكاليف را برگردن مردم گذاشته براى اينكه حق مردم بهتر رعايت شود.
منبع: فصلنامه علوم سیاسی




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.