برزگر کوچک
شاعر : جعفر ابراهیمی شاهد
دست های پینه بسته اش
بوی یونجه زار میدهد
خنده های کودکانه اش
بوی نو بهتر می دهد
در نگاه مهربان او
بوی خواب دیده می شود
کودک است و مثل مردها
روی خاک کار می کند
یونجه می کند درو و بعد
روی اسب بار می کند
او به جز درو و کشت و کار
درس دیگری نخوانده است
دست های کودکانه اش
از کتاب دور مانده است
کاش دست های کوچکش
بوی کاغذ و کتاب داشت
او که در نگاه خسته اش
تکه از آفتاب داشت
بوی یونجه زار میدهد
خنده های کودکانه اش
بوی نو بهتر می دهد
در نگاه مهربان او
بوی خواب دیده می شود
کودک است و مثل مردها
روی خاک کار می کند
یونجه می کند درو و بعد
روی اسب بار می کند
او به جز درو و کشت و کار
درس دیگری نخوانده است
دست های کودکانه اش
از کتاب دور مانده است
کاش دست های کوچکش
بوی کاغذ و کتاب داشت
او که در نگاه خسته اش
تکه از آفتاب داشت