نويسنده: دكتر سيد يحيي يثربي
هزار معجزه در گوشه خرابات است!
اگر قبول نداري،
بيا به چشم ببين!
ببين كه مشتي درويش سرنهاده به خشت،
ز سگ ستيزي دنياييان
چه بي خبرند!
(يثربي)
كساني كه همه شايستگي ها را داشته باشند و همه شرايط لازم را براي آغاز سير و سلوك فراهم آورند، درنهايت اگر بخواهند به صورت جدي سلوك را آغاز كنند، با دو مشكل اساسي رو به رو خواهند شد:
يكي مشكل ايمان به حقانيت اين راه و ديگري مشكل تحمل رياضت.
اين دو مشكل را مي توان به گونه اي حل كرد. براي حل مشكل اول، يعني مشكل ايمان به حقانيت عرفان و نتيجه بخش بودن سير و سلوك، مي توان از دو مبناي عقلي بهره گرفت: يكي دنبال كردن يك امكان و احتمال است كه: يك انسان عاقل اگر بشنود در جايي آب حيات هست، براي آزمون هم كه شده باشد بايد آن احتمال را ناديده نگيرد و آن امكان را از دست ندهد. در اين جا ممكن است بگويند كه آري، اگر در اين راه نتيجه اي هم باشد، آن نتيجه براي هركسي امكان ندارد. آنان كه به نتيجه مي رسند اندك اند بنابراين ممكن است كه ما در اين راه بميريم و به نتيجه اي هم نرسيم.
وادي دور است و راه مشكلش *** من بميرم در نخستين منزلش
كوه هاي آتشين در ره بسي است *** وين چنين كاري نه كار هركسي است
صد هزاران سر در اين ره گوي شد *** بس كه خون ها زين طلب در جوي شد
صد هزاران عهد اين جا سر نهاد *** وانكه او ننهاد سر، بر سر فتاد
در چنين راهي كه مردان بي ريا *** چادري در سر كشيدند از حيا
از چو من مسكين چه خيزد جز غبار *** گر كنم عزمي بميرم زار زار
(عطار، منطق الطير)
در برابر چنين وسوسه اي بايد توجه داشت كه انسان در اين خاكدان سرنوشتي جز مرگ ندارد. وقتي كه نتوانيم به آب حيوان برسيم و زندگي جاويدان يابيم، وقتي كه از ديدار دوست محروم باشيم مردن و ماندن چه فرق دارد؟ ما كه سرانجام مي ميريم اما چرا در پستي و ذلت بميريم و مرگ حيواني داشته باشيم؟ بگذار مرگ ما عاشقانه باشد و در راه دوست بميريم.
هست دنيا چون نجاست سر به سر *** خلق مي ميرند در وي در به در
صد هزاران خلق همچون كرم زرد *** زار مي ميرند در دنيا به درد
ما اگر آخر در اين، ميريم خوار *** به كه در عين نجاست زار زار
(عطار، منطق الطير)
اگر در راه دوست بميريم و به هيچ چيز هم نرسيم، باز هم كار ما هزار بار بر غفلت، بي حركتي و بي همتي شرف دارد.
براي ما اين مهم نيست كه در نهايت به كجا مي رسيم، اين مهم است كه مي خواهيم به كجا برسيم. براي ما نخواستن ننگ است، نه نرسيدن.خواستن و جست و جو مهم است اگر چه به جايي هم نرسد:
به راه باديه رفتن، به از نشستن باطل *** وگر مراد نيابم، به قدر وسع بكوشم
(سعدي)
نكته ديگر اين كه اگر كسي فكر مي كند كه قدم به چنين راهي نهادن خطاست، مگر ما كم خطا مي كنيم؟! عمر ما كه با خطا مي گذرد! اين هم يكي از آن خطاها!
چون خطا اندر جهان بسيار هست *** يك خطا ديگر همان انگار هست
اگر اين راه بي نتيجه هم باشد، مهم نيست؛ مگر همه كارهاي ديگر نتيجه دارد؟ هيچ يك از كارهاي دنيا به نتيجه نمي رسد. همه هوس هايي كه مردم به دنبال آنها عمرشان را فدا مي كنند، سرانجام چه فايده اي دارند؟ آن كه به خاطر جمع مال خود را، به خفت و خواري مي زند و هزاران دروغ و كلاه برداري، قسم و كلك را روي هم مي ريزد، آخرش چه مي شود؟ مي ميرد و ثروت مي ماند و دنيا!
آن كه عمرش را بر سر جاه و مال مي گذارد و براي به دست آوردن وزارت، اميري و خلافت، اين همه خون مي ريزد و زن و فرزند مسلمانان را به وحشت مي اندازد و بدبخت و گرفتار مي كند، آخرش چه مي شود؟ آخر او هم مي ميرد و از اين دنيا مي رود! دكان ها، سرانجام به كدام نتيجه مي رسند؟ تلاش هاي ديگر به كجا مي انجامند؟ وقتي همه هوس ها و تلاش ها، پوچ و بي حاصل اند، بگذاريد اين كار شما هم پوچ و بي حاصل شود، از چه مي ترسيد!
وقتي جاي نگراني است كه اگر انسان اين راه را نرود، راه ديگر او را به نتيجه برساند. اما كدام راه ديگر، جز اين راه نتيجه بخش خواهد بود؟
اگر اميد نتيجه باشد، در اين راه است نه در راه هاي ديگر! گوش به حرف اين و آن ندهيد و خود را با وسوسه ها ملول نسازيد. اگر پاي در راه نهيد و مزه عشق را بچشيد، همه رنج ها را، تحمل كرده و گنج مي شماريد. مگر بزرگان اين راه كه اين رنج ها و گرفتاري ها را تحمل كردند، انسان نبودند؟ شكوه راه و جاذبه معنويت، همه رنج ها را بر آنان آسان كرد.
اينك به راه حل دوم اين مشكل مي پردازيم:
ديدار و رفتار بزرگان
گر زان كه نه اي طالب، جوينده شوي با ما *** ور زان كه نه اي مطرب، گوينده شوي با ما
گر زان كه تو قاروني، در عشق شوي مفلس *** ور زان كه خداوندي، هم بنده شوي با ما
يك شمع از اين مجلس صد شمع بگيراند *** گر مرده اي ور زنده، هم زنده شوي با ما
پاهاي تو بگشايد، روشن به تو بنمايد *** تا تو همه تن چون گل در خنده شوي با ما
در ژنده در آ يك دم تا زنده دلان بيني *** اطلس به در اندازي، در ژنده شوي با ما
چون دانه شد افكنده بررُست و درختي شد *** اين رمز چو دريابي، افكنده شوي با ما
(مولوي، ديوان)
اي عزيز! مردم دعوت انبيا را باور نمي كردند و حق هم داشتند، براي اين كه آنان را همانند خود يك انسان عادي مي ديدند. لذا دليلي نداشت كه به ارتباط آنان با جهان غيب باور كنند. اما پيامبران در برابر اين منكران، راست گويي خود را با معجزه ثابت مي كردند. آنان با اعمال غيرعادي، مردم را به پذيرش ادعاي خود وامي داشتند.
در عالم درويشي نيز مي توان به گونه اي معجزه و كرامت داشته باشيم. مانند پيش گويي،شفاي بيماران، داخل آتش رفتن، خنجر بر خود زدن و امثال اين ها.
اما درويشان واقعي به كرامت دل بستگي ندارند و معمولاً به چنين كارهايي دست نمي زنند. اين گونه كارها به دو دليل مورد اعتناي درويش راستين نمي باشد:
يكي آن كه اين گونه كارها از نظر درجات عرفاني اهميتي ندارند، زيرا همه اين ها در مقام كشف صوري امكان مي يابند و كشف صوري چنان كه گفتيم مقامي است كه مؤمن و كافر مي توانند به آن دست يابند.
ديگر اين كه در كرامت، شبهه خودبيني و غرور است. آن كه كار غيرعادي انجام مي دهد، ممكن است دچار وسوسه شود و نفس خود را مورد توجه قرار دهد. اين حالت هم در عرفان و سلوك عرفاني خطرناك است.
اي عزيز! كرامت مهم درويشان در رفتار و اخلاق آنان جلوه مي كند. آنان دل به دست آوردن را بالاتر از بر روي آب رفتن و در هوا پريدن مي دانند. خواجه عبدالله انصاري مي گويد:" اگر بر آب روي خسي باشي وگر در هوا پري مگسي باشي، دل به دست آر تا كسي باشي"!
كرامت حقيقي آن است كه ابوالحسن خرقاني، آن درويش درس نخوانده بگويد كه بر سر در خانقاهش بنويسند كه:" هركه از اين در وارد شد، نانش دهيد و از ايمانش نپرسيد! آن كه به درگاه خدا به جاني ارزد، بر سفره بوالحسن به ناني ارزد"! آغوش بازي كه درويشان براي پذيرش خاص و عام و كافر و مسلمان دارند، پيش از هر اعجاز ديگري دل ها را به سوي آنان كشيده است.
بازآ بازآ، هر آن چه هستي بازآ *** گر كافر و گبر و بت پرستي بازآ
اين درگه ما، درگه نوميدي نيست *** صد بار اگر توبه شكستي، بازآ
(خواجه عبدالله انصاري)
بر اين مبناست كه خواجه شيراز صلاي عام داده، مي گويد:
هركه خواهدگو: بيا و هركه خواهد گو: برو *** كبر و ناز و حاجب و دربان در اين درگاه نيست
(حافظ)
و بسياري از سالكان در اثر برخورد بزرگوارانه ي اوليا و مشايخ، به اين طريقت روي آورده اند:
نار خندان باغ را خندان كند *** صحبت مردانت از مردان كند
گر به سان صخره و مرمر شوي *** چون به صاحبدل رسي گوهر شوي
مهر پاكان در ميان جان نشان! *** دل مده الّا به مهر دلخوشان!
هين غذاي دل بده از همدلي! *** رو بجو اقبال را از مقبلي!
من چه گويم؟ يك رگم هشيار نيست *** شرح آن ياري كه او را يار نيست
(لاهيجي، شرح گلشن راز )
در اين جا نكته اي را يادآور مي شوم كه دوستم از استاد خود نقل مي كند كه مي گفت: هركس كه با زندگي چهل مرد از مردان خدا آشنا شود، در اثر تأثير شخصيت آنان در مسير مردان خدا قرار مي گيرد. اين نكته اي است كه از ديرباز يادآور شده اند.
چون مصاحب گشت مس با كيميا *** شد زر خالص ز صحبت اي كيا
طالبا اكسير اعظم صحبت است *** در حقيقت كيميا اين دولت است
صحبت كامل تو را كامل كند *** خدمت مردان تو را واصل كند
صحبت اهل دلان بگزين دلا *** جان فداي راه ايشان كن هلا
تا نگردي خاك راه كاملان *** كي شوي با بهره از اسرارشان
مگسل اي دل از حضور اهل دل *** ور نه گردي پيش حق خوار و خجل
هر كه در عالم كمالي يافته است *** هم به يمن اهل حالي يافته است
(اسيري لاهيجي)
در پايان بايد اضافه كنم كه آموزه هاي عرفاني، چيزهاي پيچيده و دشواري نيستند. در عالم سير و سلوك آن چه دشوار است درست اجرا كردن و به شايستگي اجرا كردن اين برنامه هاست. و در شايستگي سالك و رفتار درست وي بيش از آموزه ها، شخصيت شيخ و مرشد اثر مي گذارد. به همين دليل در زبان عرفا اين آموزه ها را باده و شراب مي نامند و شيخ و مرشد را ساقي. و معروف است كه اگر ديدار شيخ در سالك اثر نگذارد، گفتارش اثر نخواهد داشت.
اي دوست! مستي حريفان در اين بزم از ساقي است نه از باده:
ميهمان بزم او بوديم دوش *** چشم ساقي در كمين عقل و هوش!
حشمتي بالاتر از كاووس و جم *** در بساط آن نگار محتشم
باده در جام حريفان ريختند *** فتنه ها با فتنه ها آميختند
لب به لب با جام و هستي بر كفم *** چشم بر چشمان مست آن صنم
از قدح تا چشم او ديدم عيان *** بود فرقي از زمين تا آسمان
باده كي باشد حريف چشم وي *** هر نگاهش نشئه صد جام مي
در دل ما ياد او آرام جان *** دولتش جاويد و نامش جاودان
(يثربي)
منبع مقاله :
يثربي، سيديحيي، (1392)، عرفان عملي، قم، مؤسسه بوستان كتاب، چاپ سوم