ديدگاه هاي ترابط عقل و دين (1)

پرسش مهم گفتار حاضر، اين است كه: رابطه دستاوردهاي عقل نظري و عملي، با آموزه هاي كتاب و سنت چگونه است؟ آيا اين دو با هم تعارض دارند يا تداخل؟ و در صورت تعارض، راه حل آن چيست؟ در مقام پاسخ به اين پرسش،
پنجشنبه، 27 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ديدگاه هاي ترابط عقل و دين (1)
 ديدگاه هاي ترابط عقل و دين (1)

 

نويسنده: عبدالحسين خسرو پناه




 

پرسش مهم گفتار حاضر، اين است كه: رابطه دستاوردهاي عقل نظري و عملي، با آموزه هاي كتاب و سنت چگونه است؟ آيا اين دو با هم تعارض دارند يا تداخل؟ و در صورت تعارض، راه حل آن چيست؟ در مقام پاسخ به اين پرسش، چند صورت فرض مي شود:
نخست اين كه: هيچ تناسب و ارتباطِ متقابلي بين « دين » و « عقل » وجود ندارد و هرگز نبايد به تبيين و اثبات مسائل ديني با عقل اميدوار بود؛
دوّم اين كه: عقل و دين نسبت به هم بي تفاوتند و هيچ يك را با ديگري كاري نيست.
سوّم اين كه: اين دو با هم، ترابط متقابل دارند؛ لكن فرض سوم، خود داراي فرض هاي ديگري است، که در اين مقام، چند ديدگاه وجود دارد. در اين که عقل در قلمرو دين داراي جايگاهي است، شكّ و ترديدي وجود ندارد؛ مهم، تشخيص و تبيين دامنه جايگاه عقل است؛ آيا مي توان با عنصر عقل به اعتبارسازي نظام اعتقادات ديني دست يافت؟
در پاسخ به اين پرسش، چهار رويكرد متفاوت مطرح شده است:

1. عقل گرايي حداكثري (1)

مطابق اين ديدگاه، اثباتِ همگاني و همه جايي نظام اعتقادات ديني امكان پذير است؛ شرط لازم براي ايمان نيز دست يافتن به اين عقل گرايي حدّاكثري است.
طبق اين ديدگاه، براي آن كه نظام اعتقادات ديني واقعاً و عقلاً مورد قبول باشد، بايد بتوان صدق آن را اثبات كرد. (2) برخي از متفكّران مسيحي در اين باره معتقدند: « هميشه، همه جا و براي همه كس اعتقاد به هر چيزي بر مبناي قرائن ناكافي، كاري خطا و نادرست است...؛ تحقيق درباره قرائن يك عقيده، كاري نيست كه يكبار و براي هميشه انجام پذيرد و واجد اعتباري قطعي باشد؛ هرگز نبايد مانع شك شد؛ زيرا يا مي توان آن شك را بر مبناي پژوهش هاي پيشين، واقعاً مرتفع كرد؛ يا اين شك، ثابت مي كند كه آن پژوهش ها كامل نبوده است ». (3)
در جهان اسلام، افرادي بر اين باورند كه آدمي مي تواند بدون استفاده از « وحي » تمام پرسش هاي خود را تنها با « عقل » پاسخ دهد. (4)
به نظر مي رسد اين رويكرد، حدّاقل گرفتار دو نقد است:
نخست اين كه: بسياري از انسان ها به جهت مشكلات و گرفتاري هاي زندگي، توان و فرصت تحصيل عقل گرايي حدّاكثري را ندارند؛ زيرا تحصيل علوم عقلي براي افراد پرمشغله و داراي استعدادهاي مختلف، ميسر نيست و با فقدان عقلانيّتِ حدِّاكثري نيز نمي توان ايمان دينداران را ناديده گرفت و نفي كرد؛
دوّم اين كه: اگر اديان، داراي گوهر و صدف يا وسيله و هدف باشند، مي توان براي اثبات گوهر دين، يعني: اصول اساسي اعتقادي، مانند « توحيد » و « نبوّتن و « معاد »، به « عقلانيّت حدّاكثري » فتوا داد؛ ولي نسبت به تمام اجزا و اصول و فروعِ نظام اعتقادي، نمي توان چنين ادعايي داشت؛ زيرا باورهاي خردگريز - نه خرد ستيزي - در تمام اديان وجود دارند.
بنابراين، نه تنها عقل گرايي حدِّاكثري درتوجيه ايمان ديني، راه مناسبي نيست؛ بلكه عملاً نيز نمي تواند مورد استفاده قرار گيرد و توصيه به عقلانيّت حدِّاكثري در صدق تمام نظام اعتقادات ديني و باورهاي ديني غير قابل اجرا است.
پرسش هاي مهمّي در بحث رابطه عقل و دين، عقل و ايمان، عقل و وحي يا فلسفه و دين مطرح است و آن اين كه: چرا هيچ نظام ديني اي وجود ندارد كه با تبيين عقلاني، همه عقلا را قانع كند؟ اگر اين نظام ها، براهين معتبري دارند، چرا عدّه اي به نفي آنها مي پردازند؟ آيا مي توان ادّعا كرد كه منكران، به دقّت، براهين را برّرسي نكرده و يا در فهم آنها كوتاهي كرده اند و يا اين كه از مقدّمات و مبادي علمي كافي برخوردار نبوده اند؟ ولي اين پرسش ها، مشكل ما را حل نمي كنند؛ زيرا با فرض پذيرش موانع مذكور، بايد به مرور زمان، از بدفهمي ها كاسته شود و منكران، نسبت به براهين اثبات باورهاي ديني، مجاب گردند؛ البته اين مشكل، تمام نظام هاي فلسفي و علمي را شامل مي شود. شايد سِرّ اختلاف ها در اين نكته باشد كه بسياري از عقل ها در مقابل نظام هاي ديني، فلسفي و علمي خنثي قرار نمي گيرند؛ از اين رو در داوري، از پيش فرض هاي خود تأثير مي پذيرند و عقل آميخته به پيش فرض ها نيز دچار چالش مي شود. (5)

2. ايمان گرايي (6)

« ايمان گرايي »، بيان گر اين محتواست كه نظام هاي ديني به سنجش و ارزيابي در نمي آيند و اصولاً « ايمان » بدون هرگونه استدلال و قرينه عقلي تحقّق مي يابد. در ميان تفكّرات مغرب زمين، پل تيليش و كي ير كگارد ايمان ديني را بدون معيارهاي عقلاني و بيروني و فارغ از هرگونه استدلال مي پذيرند و مدعي اند: زبان ديني و ايمان، زبان نمادين است. (7) اين رويكرد از دوران آنسلم قديس نيز وجود داشته است؛ اينها از ايمان به نوعي جهش تعبير مي كنند.
فلسفه اگزيستانسياليسم، از طرفداران ايمان گرايي است. كي يركگور، موسّس اين تفكّر، بر لزوم خداباوري تأكيد مي ورزيد؛ اما هرگز در پي ادّله اثبات وجود خدا نبود. حتّي ارائه دليل عقلي درباره خداوند را از اساس، كفر مي دانست. به عقيده وي: ايمان با عقل گريزي و عقل ستيزي سازش بيشتري دارد تا عقل پذيري. شعار « حضور ايمان در غياب علم و عقل » در آثار كي يركگور، ياسپرس، نيچه و امثال آنها يافت مي شود. رودلف بولتمان (8) نيز، استدلال و قياس را در مسئله خداشناسي رد مي كند، ولي به اتّفاقِ اگزيستانسياليست هاي الهي معتقد است: خداباوري به صورت فطري در سرشت انسان ها كاشته شده و همين منشأ ايمان به خداست. از نظر وي: « ايمان، سرمايه اي است كه بدون آن نمي توان زندگي كرد. ايمان، رفع كننده اضطراب ها و دلهره هاي موجود در وجود ماست ». (9)

بررسي

در اين عقيده، تامّلاتي جدّي وجود دارد، از جمله: اين عدّه خواسته يا ناخواسته گرفتار جوّ فكري و نظري غرب شده اند. از اين رو علّت ( نه دليل ) فلسفه ستيزي و بي اعتنايي به عقل را روش شناسي مشترك خويش اعلام كردند و در جست و جوي « ادلّه عقلي اثبات وجود خدا » بر نيامدند. در حالي که به جا بود عالمانه و انديشمندانه به برّرسي ادلّه اثبات وجود خدا و كارآمدي روش عقلي توجّه عميق مي كردند و مكتب خود را همانند ديگر مكاتب و نحله هاي فكري غرب، فرزند خوانده « فلسفه نقّادي كانت » نمي شناساندند.
هم چنين، تلقّي اين گروه از « دين »، يا در دين حدِّاقلي ( ايمان قلبي به خدا ) منحصر مي شود يا اگر به دين گسترده تري نيز ايمان داشته باشند، فقط به دين مسيحيّت و متون مقدّسِ موجود در ميان مسيحيان عنايت دارد و هرگز در صدد حقانيّت ديني خاص و انحراف يا تحريف اديان ديگر بر نيامدند و آنان كه به تحريف متون مقدّس مسيحيّت نيز توجّه مي كردند، طرد مطلق دين را نتيجه گرفتند. (10)
طرفداران اين گرايش، با توجه به انواع و مدل هاي مختلفِ « ايمان »، بايد با بيان بيروني ( علم حصولي نه دريافت هاي حضوري و شخصي ) تبيين كنند كه در درون كدام ايمان بايد جست زد؟ احتمال صدق كدام بيش تر است؟ لااقل بايد به سازگاري منطقي و دروني نظام ديني دست يافت و با سازگاري و انسجام و تلائم دروني يك نظام ديني، به ترجيح آن نظام بر ساير نظام هاي ديني فتوا داد؛ بنابراين، نمي توان از « ارزيابي عقلاني نظام هاي اعتقادي » اجتناب ورزيد.
نكته مهم ديگر اين كه « ايمان »، در اثر عواملي تحقّق و تقويت مي يابد كه از جمله آنها، « معرفت » و « علم » است. دين داري فلسفي و عقلي در تقويت ايمان ديني مؤثر است. بي شك آنان كه با « برهان وجوب و امكان »، « برهان صديقين »، « برهان وجود فقري » و... انس دارند، به اقناع و يقين عقلي درباره اثبات وجود خدا دست مي يابند و ايمان ديني را تقويت مي كنند.
پل تيليش، درباره « ضرورت نمادين بودن زبان دين و ايمان » معتقد است: دلبستگي هاي افراد با علم حضوري به خودِ افراد تعلّق مي گيرد. اين دلبستگي ها از ايمان بت پرستانه تا ايمان موحّدانه جريان دارد و اسم « خدا » نماد تمام اين مصاديق قرار مي گيرد؛ به همين دليل تجلّي نمادي اين عنصر، در طول تاريخ بشري، بي نهايت تفاوت دارد و هرگروه فرهنگي و ديني و هر فردي، حامل تجربه خاص و محتواي ايماني مشخّصي است: گروهي به ايمان انسان گرايانه و اهل تشبيه و عده اي به امر نهايي و واپسينِ ديگري تعلّق دارند. لكن تيليش در برابر اين پرسش ها كه: « چرا نمي توان با زبان صريح و غير نمادين، غايت نهايي و ايمان و دلبستگي به امر واپسين را بيان كرد؟ » و « اين كه اگر پول يا مليّت، غايت نهايي شخصي باشد، آيا بدون بهره گرفتن از زبان سمبليك نمي توان به آنها اشاره كرد؟ »، پاسخ مي دهد: اموري كه متعلّق دلبستگي مطلق ايمان قرار مي گيرند و « خدا » تلقّي مي شوند، فقط از طريق نمادين قابل تبيينند؛ زيرا اوّلاً: « ايمان »، نوعي تسليم و شرط دلبستگي مطلق است و امر مطلق، جز از طريق نمادها قابل بيان نيست؛ ثانياً: غايت حقيقي و امر نهايي نامتناهي و نامحدود است و اين عدم تناهي و لاحدي، ما را به استفاده از زبان نمادين ناچار مي سازد؛ بنابراين، ايمان به هيچ طريق ديگري نمي تواند خود را اين گونه بيان كند، زبان ايمان، زبان نمادهاست. (11)
لازم به ذكر است كه ايمان گرايي در گفتار پيشين ( معقوليّت گزاره هاي ديني ) نيز مورد نقد و برّرسي قرار گرفت.

3. عقل گرايي انتقادي (12)

« عقل گرايي انتقادي »، نه « عقلانيّت حدِّاكثري » را مي پذيرد و نه « ايمان گرايي افراطي » را؛ يعني هم به امكان نقد و ارزيابي عقلاني نظام هاي ديني اعتقاد دارد و هم صحت يك نظام ديني را به صورت قاطعانه و همگاني ميسّر نمي داند. بدين ترتيب، مي توان نظام هاي ديني را عقلاً مورد ارزيابي و نقد قرار داد؛ ولي اثبات قاطع و همگاني آنها امكان پذير نيست.
بر اساس اين رويكرد، بايد تمام تلاش خود را در شناخت براهينِ مؤيّد نظام هاي ديني به كار گيريم و آن گاه، براهين را در نظام هاي رقيب مقايسه كنيم و تمام انتقادها را مورد پژوهش قرار دهيم.
« عقل گرايي انتقادي »؛ بيش از آن كه طالب اثبات قطعي باورهاي ديني و نظام هاي اعتقادي باشد، بر نقش عقل در نقد اعتقادات ديني تأكيد مي ورزد و اين نگرش، توجيه عقلاني باورهاي ديني را ناديده مي گيرد و حكم قطعي را از خود سلب مي كند و نفي حكم قطعي، ساختمان آن را نيز، ويران كرده و به نسبيّت مي انجامد.
آيا مي توان با نفي عقل گرايي حدِّاكثري و ايمان گرايي افراطي به عقل گرايي انتقادي روي آورد و آن را راه حلّ كافي و متعارف محسوب كرد؟ حق مطلب آن است كه عقل گرايي انتقادي، از معرفت شناسي كانت و نيز علم گرايي پوپر متأثّر بوده و با توجه به چالش هاي پيش روي اين دو راه، اين مدل از عقل گرايي نيز آسيب پذير است.
« معرفت شناسي كانت » كه همان فلسفه ذهن اوست، با پرداختنِ نظريه « پديدارشناسي »، به توقّف ذهن در پشت ديوار « نمودها » يا پديدارها و عدم راهيابي آن به « بودها » يا واقعيّات رأي مي دهد؛ در نتيجه، دست عقل را از كشف واقع و رسيدن به حقايق به كلّي خلع مي كند. (13) پوپر نيز درنظريه « ابطال پذيري » خود، راه رسيدن به يقين توسط علوم و حتّي « استقراء » را سدّ كرده است. (14) بدين ترتيب كه: « عقل توان و صلاحيت صدور حكم قطعي درباره هيچ يافته اي را ندارد ». نتيجه اين كه هيچ يك از اين دو مكتب قادر بر پشتيباني از « عقل گرايي انتقادي » نيستند.

4. عقل گرايي اعتدالي

« عقلانيّت اعتدالي »، دو تئوري مشخص در قلمرو « تئوري هاي صدق » و « تئوري هاي توجيه » را مي پذيرد. از ميان تئوري هاي صدق، كه عبارتند از: « تئوري مطابقت »، (15) « تئوري انسجام گرايي »، (16) « تئوري پراگماتيسم »، (17) « تئوري نسبيت » (18) و « تئوري كاهش گرا » ( حشو اظهاري )، (19) تنها تئوري مطابقت را صحيح مي داند؛ يعني: حق و صدق را به معناي مطابقت انديشه با واقع و نفس الامر مي گيرد (20) و معيار ( توجيه ) شناخت را « مبناگرايي » مي داند نه فايده گرايي يا انسجام گرايي. بر اين اساس، بديهيّات و گزاره هاي پايه مي توانند مدعيّات اصلي دين، مانند توحيد، نبوّت و معاد را اثبات كنند؛ آن گاه با اثبات حقانيّت دين اسلام، مي توان به اثبات ساير گزاره هاي ديني دست يافت.
توضيح اين كه: عقل گرايي « حدّاكثري » و « اعتدالي »، هر دو، به استناد نظريّات به « بديهيّات » اعتراف دارند؛ لكن عقل گرايي حدّاكثري گستره وسيعي را به بديهيّات اختصاص مي دهد و تعداد آن را از سي مورد هم بيشتر مي داند كه در نتيجه وجود هيچ گزاره ظنّي را نپذيرفته و اثبات تمام گزاره هاي ظنّي را ممكن مي داند؛ لكن عقل گرايي اعتدالي، با تحديدِ بديهيّات در « اوليّات »، « وجدانيّات » و « فطريّات »، معتقد است آن عده از گزاره هاي مستنتج كه به اوليّات و در نتيجه به علم حضوري استناد مي يابند، به صورت يقيني ظاهر مي گردند (21) و ساير قضايا در حد ظنيّات باقي مي مانند. بدين ترتيب، كسي كه دچار شبهه در قبال بداهت نباشد، مي تواند با اين ترتيب، به سوي اثبات گزاره هاي ديني گام بردارد.
با بيان فوق، « عقلانيّت حدّاكثري » و « ايمان گرايي افراطي » با « عقل گرايي اعتدالي » و توان عقل گرايي اعتدالي در تبيين سازش عقل و دين، روشن مي گردد.

پي‌نوشت‌ها:

1. Storng Rationalism.
2. عقل و اعتقاد ديني، ص 72.
3. همان، ص 72، 73.
4. كتاب حي بن يقظان در همين راستا تأليف شده است. ر. ك: ابن طفيل، زنده بيدار، ترجمه بديع الزمان فروزانفر، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1381 ش.
5. عقل و اعتقاد ديني، 75 - 78.
6. Fidiesm.
7. عبدالحسين خسروپناه، انتظارات بشر از دين، ص 190 - 202.
8. Rudolf Bultman (1884(
9. همان.
10. خسروپناه، همان، ص 266 - 274.
11. Dyanamics Of Faith p 43 - 44.
12. Critical Rationalism.
13. عبدالحسين خسروپناه، دروس معرفت شناسي، موسّسه امام صادق ( عليه السلام ).
14. عبدالحسين خسروپناه، منطق استقراء علمي، رويكرد ابطال گرايي، مجله تخصصي كلام اسلامي، ش 41.
15. Correspondence.
16. Coherence.
17. Pragmatic.
18. Relativite.
19. Redondancy Assertirely.
20. عبدالحسين خسروپناه، تئوري هاي صدق، مجله ذهن، شماره 1.
21. سرّ بداهت اين قسم از علوم، در اين است كه آنها در نهايت به علم حضوري منتهي مي شوند. ر. ك: كلام جديد، ص 73 - 76؛ نيز رك: نهاية الحكمة، مرحله 11، فصل اول و دوّم ( انتهاي علم حصولي به علم حضوري ).

منبع مقاله :
خسرو پناه، عبدالحسين؛ (1388)، مسائل جديد کلامي و فلسفه دين (3)، قم: مرکز بين المللي ترجمه و نشر المصطفي ( صَلَّي الله عليه و آله )، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.