و بازتاب آن در آثار سيدحيدر آملي

تأويل و تمثيل معاني در آراء اخوان الصفا

اخوان الصفا را چه اسماعيلي بينگاريم و چه با استناد به رأي عبدالرحمن بدوي در کتاب مذاهب الاسلاميين (فصل «الفوارق بين الاسماعيليه و بين اخوان الصفا في مسألة الابداع») غير اسماعيلي، شيعيان حکيم و انديشمندي هستند که با
پنجشنبه، 4 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تأويل و تمثيل معاني در آراء اخوان الصفا
 تأويل و تمثيل معاني در آراء اخوان الصفا

 

نويسنده: حسن بلخاري (1)




 

و بازتاب آن در آثار سيدحيدر آملي

مقدمه

اخوان الصفا را چه اسماعيلي بينگاريم و چه با استناد به رأي عبدالرحمن بدوي در کتاب مذاهب الاسلاميين (فصل «الفوارق بين الاسماعيليه و بين اخوان الصفا في مسألة الابداع») غير اسماعيلي، شيعيان حکيم و انديشمندي هستند که با نگارش الرسائل بعنوان اولين دانشنامه جهان اسلام، تأثير شگرفي بر آراء حکماي پس از خويش گذاشتند گرچه بنا به دلايلي اين تأثير در متون بعد از آنان مورد تصريح قرار نگرفت.
از جمله رويکردهاي ظريف آنان در تبيين معاني، استفاده از تمثيلهاي عددي و هندسي است که بعنوان مثال در دومين رساله از بخش «النفسانيات العقليات» بحث درباره ي مبادي عقليه، مراتب موجودات و نظام مخترعات عالم را بر اساس رأي فيثاغوريان مبتني بر عدد تحليل و تأويل کرده اند. اين رويکرد ظريف مورد توجه حکماي بعدي، از جمله سيدحيدرآملي قرار گرفت. سيدحيدر القاعدة الرابعة من الاصل الاول کتاب جامع الاسرار و منبع الانوار، همين رويکرد را در تبيين ظهور حق در صورت موجودات برگزيد و اين ظهور را همچون ظهور واحد در صورت اعداد دانست:
اعلم أن ظهور الحق في صور الموجودات (هو ) بعينه ظهور الواحد في صور الاعداد.
علت اين ظهور آن است که واحد از وجود اعداد غني است لکن اعداد براي ظهور خود بدو نيازمندند.
شکي نيست همچنانکه بسياري از متفکران و انديشمندان تأکيد کرده اند اخوان الصفا و رسائل آن تأثيري عظيم بر سير انديشه و حکمت در تمدن اسلامي گذاشته و به تعبير خليل الجر و حنا الفاخوري فلسفه را مديون خود ساخته اند (2)؛ همچنانکه متتبع محقق و انديشمندي همچون هانري کربن نيز در تاريخ فلسفه اسلامي تأثير رسائل بر همه ي انديشمندان و صوفيان اسلام را عظيم دانسته (3) و ديبور در تاريخ فلسفه در اسلام، بر تأثير رسائل اخوان بر دانشمندان بزرگ مسلمان تأکيد نموده و دليل روشن آن را وجود نسخه هاي خطي بسياري دانسته که از اين کتب در جهان اسلام پخش شده است. وي حتي امام محمد غزالي را مديون آراء اخوان دانسته (4) و وسعت تاريخي تأثير اخوان در جهان اسلام را حتي تا عصر حاضر نيز قابل گسترش مي داند. (5)
مهمتر از اين اقوال، کشف رد پاي عميق آراء و آموزه هاي اخوان در آثار حکما و انديشمندان قرن چهارم هجري ببعد است که از بررسي تطبيقي اين آثار با آن آراء حاصل ميشود. از جمله تنظير و تمثيل هر کدام از عناصر مطرح در آيه مشهور سوره نور (آيه 35 ) با مراتب عقل. (6)
اين تحقيق مبناي پژوهش خود را تبيين اين تأثير بر سيدحيدر آملي که از مهمترين حکماي شيعي و از بزرگترين مفسران آراء محيي الدين بن عربي است بويژه در باب استفاده از تمثيلهاي عددي و هندسي قرار داده است اما پيش از ورود به اين بحث آشنايي مختصر با اخوان الصفا ضروري است.

الف) آشنايي با اخوان الصفا

اخوان الصفا را «نوافلاطونيان اسلامي» (7) و برخي «فيثاغوريان مسلمان» ناميده اند؛ جمعي از نوانديشان و متفکران مسلمان که بدليل تأثير شگرف و عيمقشان بر تاريخ حکمت و انديشه اسلامي ميتوان آنان را بعنوان مرجعي پايدار، منعب ادراک پديدارشناسانه تحولات حکمت در تاريخ ايران اسلامي قرار داد. تأثير اين حضور و مرجعيت معنايي، چنان گسترده و وسيع است که سنت گرايان معاصر، دانسته يا نادانسته در سپهر گسترده معنوي و معنايي اخوان گام زده و آثاري به سبک و سياق ايشان در حکمت و علم مقدس پديد آورده اند. تطبيق و تأمل در آراء سنت گرايان و اخوان الصفا بصراحت تأثيرپذيري عميق و وسيع آنان از اخوان را نشان ميدهد؛ گرچه خود بر اين تأثير و دريافت، اقرار و اذعان صريحي ندارند.
مهمترين و معتبرترين منبع در شناسايي اخوان الصفا علاوه بر الرسائل، کتاب الامتاع و المؤانسه ابوحيان توحيدي (310-414 هـ . ق)، تصنيف شده در نيمه دوم قرن چهارم يعني سالهاي معاصر اخوان الصفاست. بتعبير ابراهيم الکيلاني محقق کتاب رسائل ابي حيان توحيدي، ابوحيان نخستين کسي است که بر اين جمعيت سرّي نور افشاند و در بخشي از الامتاع گزارش کاملي از آراء آنان ارائه نمود. (8) چنانچه به اين قول مشهور در مورد زمان تأليف الرسائل بين سالهاي 340 الي 350 هـ . ق و نيز زمان تأليف الامتاع (374 هـ . ق) توجه کنيم بر اعتبار و اهميت قول ابوحيان در شناساندن اخوان افزوده ايم. بر اين معنا مورخان بزرگ اسلامي نيز تصريح نموده اند که مهمترين آنها علي بن زيد بيهقي، (ف. 565 هـ . ق) در تتمه صوان الحکمه و پس از او جمال الدين قفطي، (ف. 649 هـ . ق) در اخبار العلما باخبار الحکما است. قفطي ذيل نام اخوان الصفا تصريح ميکند: «اينان جماعتي هستند که بر تأليف کتابي که حاوي انواع حکمت اُولي باشد مجتمع گشته و 51 رساله تأليف کرده اند؛ مقالاتي که بر وجه ايجاز و اختصار و با ايما و اشاره تأليف شده اند و نه برهان و حجت. قفطي متذکر ميشود بدين دليل که اينان اسم خود را مکتوم نگاه داشتند مردم در شناخت آنان دچار اختلاف گشتند و برخي کلام آنان را منسوب به اماماني دانستند که نسلشان به امام علي ابن ابيطالب (عليه السلام ) ميرسد و برخي، مطالب آنان را به برخي متکلمان معتزلي قرون اوليه نسبت دادند». قفطي نيز خود را از جمله کساني ميداند که در حقيقتِ حال آنان مانده بود. کلام وي پيرامون اين معنا در اخبار الحکما شنيدني است:
من همواره در طلب آن بودم که مصنفان اين رسائل يا مؤلف کتاب را بشناسم. سرانجام بعبارتي از ابوحيان توحيدي برخوردم که در پاسخ سؤال صمصمام الدوله ي وزير، بدينصورت نوشته شده بود: ابوحيان ميگويد: وزير از من پرسيد: اي ابوحيان من پيوسته از زيد بن رفاعه سخناني ميشنيدم که دچار ترديد ميشدم، حقيقت کار او چيست؟ (9)
قفطي بنقل مستقيم مطولي- تقريباً پنج صفحه- از مجلس هفدهم الامتاع تا ديدگاه مقدسي ميپردازد.
ابوحيان چنانکه گفتيم در الامتاع و المؤانسه مجالسي را ببيان آراء اخوان و حتي ذکر نام آنان اختصاص داده است. وي در مجلس هفدهم الامتاع و المؤانسه و در جواب ابوعبدالله حسين بن احمد بن سعدان، دوست ابوحيان و وزير صمصام الدوله بويهي (آل بويه )، اسامي اخوان الصفا را چنين بيان ميکند: زيد بن رفاعه، ابوسليمان محمد بن معشر البّستي، معروف به المَقدِسي، ابوالحسن علي بن هارون الزنجاني، ابواحمد المهرجاني (10) و ابوالحسن العوفي. در مورد زيد بن رفاعه و پاسخ به اين سؤال وزير که حقيقت کار او چيست؟ مي آورد:
مردي است با هوشي چيره، ذهني وقاد و آگاهي بسيار از نظم و نثر و در کتابت و بلاغت و تاريخ ايام بي همانند و از عقايد مردم مطلع و نسبت به آراء ملل مختلف بصير و در هرفني وارد يا در حد فراگيري که پنداري اهل آن فن است، يا در حد ميانه که مقاصد آن فن را مي فهماند يا در حد نهايي که هر کس را در برابر خود مجاب ميسازد. (11)
اين تصديق و تحسين آن هم از سوي کسي که خود از محققان و ژرف انديشان بزرگ تمدن اسلامي محسوب ميشود، نشان از جايگاه مهم نويسندگان الرسائل يا همان اخوان الصفا دارد. رويکرد اين برادران که کاملاً متأثر از رويکرد مسلط مکتب بغداد، يعني جمع ميان شريعت و فلسفه بود و در کلام يکي از آنان بصراحت چنين اظهار گرديد: «انما جمعنا بين الشريعة و الفلسفه» خود نوعي جواز مشروع در استفاده از نگره ها و آموزه هاي فلسفي در تبيين معاني و مباني دين بود. بر اين اساس و با اعتقادي که به آراء حکماي يوناني از جمله فيثاغوريان داشتند و نيز با نظر به بنياديترين اصل فلسفي اين جريان فکري که عدد را مبناي تفسير عالم ميدانست، از عدد و هندسه در تبيين و تحليل شريعت و نيز مباني انديشه و حکمت اسلامي بسيار سود بردند.

ب) اخوان و کاربرد تأويلي و تمثيلي عدد و هندسه در تفسير عالم

اخوان الصفا اولين رساله از 52 رساله ي خود را با عنوان «الرسالة الاولي من القسم الرياضي» به عدد اختصاص داده و فلسفه ي اين آغاز را نظر و بحث درباره ي تمامي علوم و موجودات اعم از جواهر، اعراض، بسائط، مجردات، مفردات و مرکبات، همراه با مبادي آنها، کميت اجناس، خواص انواع، نظام و ترتيب و مهمتر از همه، کيفيت حدوث و خلق اين موجودات از علت واحد و مبدع و مبدأ اول قرار داده اند. به تصريح اخوان استشهاد بياني آنها در بحث و اثبات موضوعات فوق، مثالات عددي و براهين هندسيي است که فيثاغوريان مبناي کار خويش قرار داده بودند. از ديدگاه آنان عدد مدخل و مقدمه ي حکمتي است که فلسفه خوانده مي شود.
فلسفه از ديدگاه اخوان داراي ابتدا، ميانه و انتهايي است. ابتدايش محبت به علوم، ميانه اش معرفت به حقايق موجودات باندازه ي طاقت بشري و پايانش قول و عمل بر اساس علم و آگاهي است. (12)
تقسيم بندي فلسفه و علوم فلسفي از ديدگاه اخوان همان تقسيم رايج و مألوف يوناني است: رياضيات، منطقيات، طبيعيات و الهيات. رياضيات شامل علم عدد، هندسه، نجوم و موسيقي است و از اين علوم علم، نجم مذکور در المجسطي هندسه در کتاب اقليدس و عدد در آثار فيثاغورس و نيقوماخس است. شرح اخوان از اينکه چرا عدد را بعنوان اولين رساله و «شبه المدخل و المقدمات» گزينش نموده اند بسيار جالب است.
از ديدگاه اخوان الفاظ بر معاني دلالت ميکنند و بنابر اين معاني مسمي و الفاظ اسم هستند. عامترين لفظ در لسان انسان شيء است و شيء ممکن است واحد يا کثير باشد. شيء واحد دو وجه دارد: حقيقت و مجاز. شيء واحد، شيئي است که فاقد جزء است و تقسيم نميشود. بنابر اين تمامي چيزهايي که قابل تقسيم نيستند واحدند و اگر خواستي ميتواني بگويي الواحد از آنرو که واحد است همچنين مانندي ندارد اما واحد مجازي واحدي است که در جمله بکار ميرود مضاف بر چيز ديگر مانند عشره ي واحد، مانند واحده الف واحد. در اينجا واحد بر وحدت خود واحد است همچنانکه شيء سياه به رنگ سياه، سياه است؛ بعبارتي وحدت در اين موارد صفت است براي واحد (همچنانکه سياهي صفت سياه است).
اما کثرت، جمله آحاد است؛ بعبارتي کثرت چيزي جز صورت کثير واحد نيست و اولين کثرت واحد دو است سپس سه، چهار و ... . يعني دو در اصل دو واحد است. سه، سه واحد است... . کثرت نيز بر دو نوع است: عدد و معدود. تفاوت بين اين دو در اين است که عدد، کميت صور اشياء است در نفس مدرِک و معدود خود اشياء هستند. عدد باز خود بر دو نوع است: عدد صحيح و عدد کسري لکن واحد که قبل از دو قرار دارد اصل عدد و مبدأ آن است و تمامي اعداد اعم از صحيح و کسري از واحد نشئت مييابند و همه نيز بسوي آن بازگشت ميکنند.
اخوان ضمن تبيين عدد صحيح و کسري متذکر ميشوند عدد صحيح با اضافه شدن واحد، بزرگ و بزرگتر ميشود؛ مثلاً نُه در اصل نُه واحد است. اما تحليل عدد بسوي واحد بدينصورت است که اگر از ده واحدي اخذ شود نُه ميماند و اگر از نُه واحدي کسر شود هشت... . بهمين صورت از هر عدد، واحدي حذف ميشود تا ميماند خود واحد. از واحد امکان ندارد شيء اخذ شود زيرا جزئي ندارد. اين شرح نشان ميدهد اعداد صحيح چگونه رو به تزايد ميگذارند و چگونه با حذف واحد از آنها، به واحد بازگشت ميکنند. در مورد اعداد کسري نيز قصه همين است.
اخوان سپس به ايجاد نسبت ميان اعداد و حروف ميپردازند: الف، ب، ج، د، ه، و، ز، ح، ط، ي را آحاد (يکان )، ک، ل، م، ن، س، ع، ف، ص را عشرات (دهگان )، ق، ر، ش، ت، ث، خ، ذ، ض، ظ را مئات (صدگان ) و غ، بغ، جغ، دغ، هغ، وغ، زغ، حغ، طغ، يغ را آلوف يا هزارگان ميدانند که چنانکه ميدانيم همان ترجمه متقابل حرف و عدد در ابجد است.
بنظر ميرسد پيش از اخوان نظام عددي ابجد رايج بوده زيرا روايات زيادي در کتب روايي شيعه وجود دارد که بعنوان مثال نظير عددي حروف مقطعه قرآن را بيان کرده و به يک عبارت در پناه عدد، معاني رمزي حروف تبيين شده است؛ مانند روايتي که در معاني الاخبار به نقل از امام جعفر صادق در مورد حروف مقطعه يي چون الم و المص ذکر ميشود. بدينصورت که براي هر کدام از اين حروف نماد عددي آنها ذکر و با جمع آنها معنايي آشکار ميشود (13)، يا در روايتي ديگر که امام جعفر صادق (عليه السلام) در شرح المص، نظير عددي الف را يک، ل را سي، ميم را چهل، صاد را نود بيان نموده و از جمع آن به سال 131 يعني سال پايان يافتن حکومت بني اميه ميرسند. علامه مجلسي نيز در بحارالانوار و در باب غرائب و شگفتيهاي علوم و دانشها، با تفسير و آشکار ساختن معني ابجد و ذکر رواياتي از مسيح، دامنه ي علم ابجد را به دوره هاي بسيار پيش از ظهور اسلام و قرون سوم و چهارم هجري نسبت ميدهد. (14)
همچنين در الخصال شيخ صدوق، محمد بن ساعم از اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) روايت ميکند که عثمان از پيامبر تفسير ابجد را سؤال کرد که حضرت امر به تعليم فراگرفتن ابجد کردند که در آن همه شگفتيهاست. الف آلاء الله، ب بهجة الله، جيم جندالله، ... . (15) مهمتر از اينها اين است که در اصول کافي احاديث و رواياتي وجود دارد که حتي پيامبر از حساب جمل استفاده کرده اند. (16) همچنين کتاب سليم بن قيس عامري که بعدها بنام اسرار آل محمد و ابجد الشيعه مشهور شد، از مواردي است که اثبات ميکند اخوان الصفا در مورد اين معنا متأثر از منابع شيعي بخصوص ائمه (عليه السلام) بوده اند. علاوه بر آن، گزينش عناويني چون الجامعه، جفر و ذکر احاديث از پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله وسلم) و معصومين اين اتصال را نشان ميدهد. از ديدگاه اخوان تقسيم اعداد به يکان، دهگان، صدگان و هزارگان و نيز زوج و فرد و صحيح و کسري امر ضرروي طبيعي نيست بلکه امري وضعي است که حکما اختيار نموده و بر اساس آن در مواردي امور عددي را با امور طبيعي تطبيق داده اند. همچون اکثر امور طبيعي که خداوند آنها را چهارگانه قرار داده مانند فصول، عناصر اربعه، اخلاط اربعه، جهات اربعه و ... .
نظرگاه اخوان که بصورت کامل توسط غزالي در مشکوة الانوار مورد استفاده قرار گرفته (و عجيب اينکه غزالي آراء آنان را حشويات خوانده است) بر اساس اراده و حکمت الهي امور طبيعي مطابق امور روحانيي است که فوق امور طبيعي قرار دارند. اين امور فوق طبيعي هم چهارند: اول، حضرت حق؛ دوم، عقل کلي فعال؛ سوم، نفس کليه و چهارم هيولي اولي و هيچکدام از اينها جسم نيستند.
اين معنا باب ورود اخوان به بحث نسبت حق با موجودات بر اساس تمثيل عدد است: «بدان اي برادرم که نسبت باري به موجودات، همچون نسبت واحد است به اعداد و نسبت عقل از موجودات همچون نسبت دو است در اعداد و نسبت نفس کليه از موجودات همچون سه است در اعداد و نسبت هيولي همچون چهار است در اعداد».
تأکيد آنان بر اين است که همچون نشئت يافتن تمامي اعداد از يک، تمامي موجودات نيز از حق نشئت مييابند. در سطور بعد مجدد متذکر ميشوند:
اولين چيزي که حق از نور وحدانيت خويش آفريد جوهر بسيطي بود بنام عقل فعال (همچنانکه دو به تکرار از واحد نشئت يافت) سپس نفس کليه فلکيه را از نور عقل آفريد (همچنانکه سه به اضاف واحد بر دو نشو مييابد ) سپس هيولي اولي را از حرکت نفس آفريد چنان که چهار از اضاف واحد به سه حاصل ميشود. سپس تمام خلايق را از هيولي آفريده و به توسط عقل و نفس مرتبت بخشيد همچون اعداد که با اضافه شدن به عدد قبل خود، اضافه شده کثرت مييابند. کلام کليدي اخوان چنين است: چون تأمل کردي در آنچه ذکر کرديم از ترکيب اعداد از واحد (که قبل از دو است و دو نشئت يافته از آن ) پس يافته يي ادل دلايل را بر وحدانيت حضرت حق و نيز کيفيت خلق اشياء و ابداع آنها. توضيح اينکه واحدي که پيش از دو قرار دارد و از او لزوم وجود عدد و ترکيباتش شناخته ميشود و در اين مقام خود واحد نه تغيير مييابد و نه جزء ميپذيرد حق نيز که همه ي اشياء را از نور وحدانيت خود اختراع و ابداع نمود و اين اشياء همه بواسطه ي او قوام و بقا و تمام و کمال مييابند، بعد و قبل از خلق هيچ تغييري نکرد ... . (17)
همچنين اخوان سعي دارند ترتيب موجودات عالم را بر اساس اعداد يکان، از يک تا نه شرح دهند، پس مي آورند: موجودِ پس از عقل اول، نفس است که به نفس نباتي، حيواني و ناطقه تقسيم مي شود. سپس در مرحله چهارم حضرت حق تعالي هيولا را مي آفريند که همان ماده يا ظرف قابل پذيرش صور نفس و عقل است. از ديدگاه اخوان هيولا چهار نوع دارد: هيولاي اُولي، هيولاي کل، هيولاي طبيعت و هيولاي صناعت. پس از هيولا طبيعت قرار دارد که خود به پنج بخش تقسيم ميشود. يکي از آنها طبيعت فلکي و چهار بخش آن تحت فلک است. پس از آن مرحله ششم يا مرحله جسم است که داراي شش جهت است. پس فلک از ترکيب جسم حاصل ميشود و هفت فلک بوجود مي آيد (يا همان «سبع کواکب»). اخوان اين بحث را بر اساس اعداد ادامه مي دهند تا ارکان جوف فلک که هشت مزاجيند يعني زمينِ سرد خشک، آبِ سرد مربوط، هواي با حرارت مرطوب و آتش با حرارت خشک. پس همچنانکه در نظام اعداد نُه آخرين مرتبه يکان است مولّدات سه گانه اجناس که خود پايان موجودات کلي است بوجود مي آيد. اين موجودات نه گانه کلي همان ابعاد مواليد ثلاثه يا امهات (معادن، نباتات و حيوانات ) هستند، بنابراين حق واحد است (که البته به ابزار رياضي قابل وصف نيست )، عقل چون دو، نفس چون سه، هيولاي اولي چون چهار، طبيعت چون پنج، جسم چون شش، فلک چون هفت، ارکان چون هشت و مواليد ثلاثه چون نه است. (18)
رجوع اخوان به هندسه وجه ديگر استفاده تمثيلي آنان از عدد و هندسه براي تبيين عالم است بعنوان مثال آنان از اشکال هندسي در تبيين مهندسي بدن انسان استفاده مينمايند:
خداوند تبارک و تعالي در ابدان ما سه فصل قرار داد و در ميان بدنمان مربع مکعب، و وجه ديگر آنرا معوج و سَرمان را مدور و در ميان جسدمان «چهار» دست و پا قرار داد که مقاديري متناسب دارند و همچون شکل «شش» ضلعي است در دايره تا بواسطه آنها بتوانيم برخيزيم، بنشينيم، حرکت کنيم و بتوانيم منازل خويش را بنا کنيم و منازلمان «شش» ضلعيند، پس در بنيان و اشکال منازلمان، الهامات رباني و معقولات روحاني است و رياضيدانان از ادراک اين موضوع و «شش» وجهيهاي منازلمان عاجزند و غرض از اضلاع متساوي و زواياي مکشوفه نيز آن است که اگر در منازلمان وجود نداشته باشند جريان هوا دچار اشکال شده و فرزندانمان آسيب ديده و اشربه و اغذيه مان فاسد ميشوند. (19)
در پايان رساله ي اول، اخوان بحث مهم نسبت ميان علم عدد و نفس را پيش ميکشند: «و بدان اگر حکما علم عدد را مقدمه ي بر ساير علوم قرار داده و درمورد آن بحث ميکنند به اين دليل است که اين علم مرکوز در نفس است بصورت بالقوه و تنها به تأمل انسان با قوه ي فکري خود نياز دارد.» مهمتر اينکه براي بيان و تبيين اين علم، مثالي از ديگر علوم گرفته نميشود بلکه از عدد براي تمامي معلومات ديگر ميتوان مثال زد. (20) لکن اخوان متذکر ميشوند از جمله اهداف ما در نخست قراردادن عدد اين است که بيدارباش و تنبهي باشد براي علم نفس و تلاش در جهت معرفت به جوهر آن، يعني هر که ذهني انديشمند و عاقل داشته باشد چون به علم عدد نظر کند و در کميت اجناس، انواع و خواص آن تفکر و تأمل کند خواهد دانست که وجود و قوام تمامي اعراض به نفس است و نفس جوهر است. بعبارت ديگر اگر در علم عدد وجود تمامي موجودات از واحد است (و بعبارتي آحاد کثير چيزي جز کثرت واحد نيست ) و چون نيک به عالم بنگريم تمامي کثرات، خود محصول جوهري بنام نفسند که خود نشئت يافته از عقل و عقل از خداوند تبارک و تعالي است. بنابر اين مهمترين تمثيل اخوان در بيانِ:
- نسبت حق به خلق
- مراتب عالم
- وحدت در عين کثرت و کثرت در عين وحدت
- ذاتي بودن حق و عرضي بودن غيرحق
- واجب الوجود بودن حق و ممکن الوجود بودن ماسواي حق
- و نياز ذاتي تمامي موجودات به حق و بينيازي حضرت او از تمامي کثرات عدد است و نسبتي که ميان واحد با ديگر اعداد در ذات و ترتيب وجود دارد.
همچنين اخوان در تبيين بسياري امور ديگر از تمثيل عدد استفاده کرده اند (مثلاً در رساله ي موسيقي اجزاء موسيقي با استناد به اعداد شرح داده شده اند ). (21) غرض نهايي اخوان از اين تمثيلها نيز تبيين وحدانيت حضرت حق تعالي براي تمامي صاحبان صناعتهاست و نيز تبيين کيفيت حدوث بعض موجودات از بعض ديگر و نيز حسن عنايت، اتقان حکمت و دقت صنعت باري تعالي جل ثناوه (22) است.

بازتاب آراء اخوان در آثار سيدحيدرآملي

سيدحيدر آملي از بزرگترين علما و حکماي شيعي ايراني است که متأسفانه با وجود خدمات بسيار مهمش به انديشه شيعي، چندان شناخته شده نيست. هانري کربن انديشمند متتبع فرانسوي در مقدمه خود بر جامع الاسرار و منبع الانوار سيدحيدر آملي (720-782 هـ . ق)، اهميت آثار سيدحيدر را از نظر فلسفي قابل مقايسه با آثار ملاصدرا ميداند. (23) نگارش حاشيه بر متن عظيم جامع الاسرار و منبع الانوار (مهمترين اثر سيدحيدر) توسط شيخ بهايي، دليل بارز بر در دسترس بودن اين اثر و مهمتر از آن رجوع علماي بزرگ آن زمان به آن است. تأثير تعاليم شيخ بهايي بر ملاصدرا و انعکاس برخي آراء او در آثار مهمترين فيلسوف آن دوران اين معنا را بوضوح نشان ميدهد. اهميت سيدحيدر و بويژه جامع الاسرار او (با وجود ناشناخته بودن و عدم اشتهارِ در خور ايشان در تاريخ انديشه ي اسلامي) چنان است که او را در حد اعلا نماياننده عرفان شيعي و نيز سيدالعرفا و المتألهين مينامند. (24)
سيدحيدر در همان فاتحه الکتاب جامع الاسرار در بيان دو طريق ائمه معصومين (عليه السلام) (تشيع ) و ارباب توحيد (اهل تصوف) و در اثبات اين معنا که همه توجهات بسوي حضرت حق است به مثال دايره رو مي آورد. از ديدگاه وي تمامي طوايف بنا به آيه ي قرآني «ولله المشرق و المغرب فأينما تولوا فثم وجه الله» و حديث شريف حضرت رسول: «الطرق الي الله بعدد انفس الخلائق»، ره بسوي حق يا نقطه حقيقيه توحيديه دارند، همچون تمامي خطوط دايره که از محيط آن متوجه نقطه مرکزي ميشوند.
اين بحث مقدمه يي بر تبيين ظهور حق در صورت موجودات در بند 368 قاعده رابعه جامع الاسرار و منبع الابرار است که باحتمال قريب بيقين متأثر از اخوان الصفا در رساله ي عددالرسائل است که ظهور حق در موجودات را همچون ظهور واحد در صورت اعداد ميدانند:
اعلم أن ظهور الحق في صور الموجودات (هو ) بعينه ظهور الواحد في صور الاعداد. (25)
علت اين ظهور آن است که واحد از وجود اعداد غني است لکن اعداد براي ظهور خود نيازمند اويند همچنانکه حضرت حق تعالي از موجودات و مخلوقات خويش بينياز لکن ظهورش در صورت آنهاست.
از ديدگاه سيدحيدر، واحد از حيث کمالات خاصه ي خود، محتاج به اعداد و مظاهر است تا کمالات غيرمتناهي خويش را اظهار نمايد. حق نيز دقيقاً به همين دليل محتاج ظهور است و البته اين احتياج موجب نقص در ذات مقدس او نميشود زيرا احتياج ذاتي نيست (از ديدگاه سيدحيدر احتياج ذاتي سبب نقص ميشود نه احتياج عرضي) و بنا به اينکه از وجود يا عدم اعداد، نقص و کمالي در واحد لازم نمي آيد. همچنين از عدم يا وجود موجودات نيز در ذات حق، نقص و کمالي متصور نيست ضمن آنکه کمال و نقص موجودات نيز به خودشان بازميگردد و نه به حق. بعنوان مثال کمال و نقص عدد ده جز در خود آن نيست و به يک عبارت اين ده است که به زبان حال ظهور خود را در صورت خويش از واحد طلب کرده است.
به تعبير سيدحيدر ظهور واحد در ده، از وجهي کمال ده محسوب ميشود و از وجه ديگر نقص، زيرا بعنوان مثال ده نسبت به پنج داراي کمال اما نسبت به بيست ناقص است و نيز نسبت به صد، هزار و ... . استنتاج سيد از اين مثال تبيين و اثبات اين معناست که در چنين سلسله مراتبي، هر عدد نسبت به مافوق خود ناقص و نسبت به مادون خود کامل است. اين مبنا شامل کساني چون آدم، ابليس، نمرود، ابراهيم، موسي و فرعون نيز ميشود. نقص هر کدام از آنها بواسطه ي نقص ظهور حق در صورت آنان است گرچه مرتبه ي هر کدام از آنها در نفس الامر، کمال آنان محسوب ميشود. اصليترين وجه تشابه حق با عدد که در صورت واحد اظهار و ابراز ميشود نيازمند شرح افزونتر و به يک عبارت مدلل ساختن وجوهات اين تشابه، يا فلسفه آن است. از اينرو سيدحيدر در باب بعد (باب 372 ) به ذکر وجوه تشابه واحد با حق در پنج وجه ميپردازد:
اول: واحد، مبدأ جميع اعداد است همچون حق که مبدأ جميع موجودات است.
دوم: واحد، محتاج به ديگر اعداد نيست در حالي که اعداد ديگر بدو محتاجند. حق تعالي نيز چنين است، همه بدو نيازمندند اما او به احدي محتاج نيست.
سوم: از عدمِ واحد، عدم تمامي اعداد لازم مي آيد (اما عکس آن نه ). همچون حق که از عدم او عدم همه ي موجودات حاصل ميشود لکن عکس آن نه.
چهارم: اگر واحد در خود ضرب شود يا در عددي ديگر، از آن تکثير برنمي آيد بلکه همان است که هست همچون حق که اگر همراه با صفاتش در نظر گرفته شود تکثير آن (تعدد صفات ) لازم نميگردد. زيرا در حقيقت او عين ذات خويش است و اين مسئله چنانچه با غير نيز در نظر گرفته شود صادق است. بعبارتي در نظر گرفتن حق با ديگري سبب نمي شود دوئيتي حاصل شود زيرا حق همان است که هست و اين معنا را ميتوان از کلام حضرت رسول (صلي الله عليه و آله وسلم) دريافت که خدا بود و همراه با او هيچ چيز نبود؛ «کان الله و لم يکن معه شيء» و نيز قول معصومين (عليه السلام) همان است که بود؛ «الآن کما کان».
پنجم: واحد از آن حيث که واحد است غيرقابل تقسيم است همچون حق که بلحاظ حق بودن غيرقابل تقسيم و تعدد است.
اين معنا را بصورت ديگري نيز ميتوان اظهار کرد و آن اينکه، واحد علت اعداد و منشأ آنهاست کما اينکه حضرت حق علت موجودات و خالق آنهاست و همچنانکه واحد، جز و مثل و مانند ندارد، از براي حق نيز جزء و نظير و مثالي وجود ندارد و نيز همچنانکه واحد به تمامي اعداد وجود ميدهد، حق نيز به هر موجودي با ظهور خويش در صورت آن، اعطاي وجود ميکند و بنا به اينکه به بقاي واحد، عدد بقا و دوام مييابد همچنان به بقاي حق، موجودات بقا و دوام مييابند و نيز بنا به اينکه تکرار واحد سبب نشو عدد و تزايد آن ميشود، فيض باري نيز سبب خلق موجودات و رشد آنان ميشود. تأکيد سيدحيدر در تنظير نماد عددي با مراتب وجود قابل توجه است: همچنانکه دو اولين عددي است که از تکرار واحد ناشي ميشود عقل اول نيز اولين موجودي است که از وجود باري فيض گرفته است و بنا به اينکه عدد سه، مرتبه بعد از دو است نفس در مراتب وجود مرتبه ي بعد از عقل است و چون چهار، مرتبه ي بعد از سه است، در عالم وجود نيز طبيعت مرتبه ي بعد از نفس است و چون پنج، مرتبه بعد از چهار است همچنين در مراتب، هيولي مرتبه ي بعد از طبيعت است و چون شش مرتبه ي بعد از پنج است به همين ترتيب جسم مرتبه ي بعد از هيولي است و چون هفت، مرتبه ي بعد از شش است در عالم نيز، فلک پس از جسم قرار دارد و چون هشت در مرتبه ي پس از هفت قرار دارد در عالم نيز ارکان پس از فلک قرار ميگيرند و چون نُه پس از هشت قرار مي گيرد در عالم نيز، مولدات پس از ارکان، وجود مييابند و بنابراين که نُه آخرين مرتبه ي اعداد است، مولدات نيز آخرين مرتبه ي موجودات کليند؛ يعني معادن و نباتات و حيوانات. پس معادن چون دهگانند، نبات چون صدگان و حيوانات چون هزارگان و مزاج چون واحد است. البته حضرت حق به حقايق اشياء و اصول آنها آگاه است و هدف از اين ضرب امثال نيز توجه و تذکر مخاطبان است: «وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ».
سيد حيدر در ادامه مباحث خويش مجدد به جهان اعداد بازميگردد، زيرا بنظر ميرسد مفهوم فلسفي مکنون او را بهتر شرح و رمزگشايي ميکنند. وي تأکيد ميکند واحد دائماً در ذات خود به اين معنا که کمال در ظهور بصورت اعداد حاصل ميشود، عالِم است پس واحد و اعداد، ذات و نفس خويش را جعل نميکنند، زيرا کمال واحد و کمال اعداد بحسب ذاتي، غيرمجعول است (يعني ظهور خارجي ندارد ).
علاوه بر جامع الاسرار، سيدحيدر در قاعده پنجم نص النصوص في شرح فصول الحکم با عنوان «در تطبيق عالم صوري با عالم معنوي بطور اجمال و انحصار اين دو عالم در نوزده مرتبه به حکم هفت و دوازده» بار ديگر به عدد و نقش بنيادي آن در تأويل حقايق ديني پرداخته است.
مبناي اين تأويل او در اين باب آيه شريفه «عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ» است که علاوه بر اينجا، مبناي نگارش کتاب تأويل القرآن او (مبتني بر نوزده قاعده و تنظيم بر نوزده دايره ) نيز شده است. سيدحيدر نوزده مرتبه مذکور در عنوان قاعده پنجم را چنين ذکر ميکند: عقل، نفس، افلاک نه گانه، عناصر چهارگانه، مواليد سه گانه و انسان. از ديدگاه او اين مراتب که در عالم امکان ظهور دارند با مراتب نوزده گانه عالم معنوي که عبارتند از: اقطاب هفت گانه و اولياي دوازده گانه از يکسو و انبيا هفت گانه و ائمه دوازده گانه از سوي ديگر، نظير و مرتبطند. سيدحيدر پنهان نميکند که مبناي کلام خود بر اعداد، خواص، لوازم و خصوصيات آنها را از اخوان الصفا اخذ نموده است. زيرا در ابتدا با بيان اين نکته که «صاحبان رسائل اخوان الصفا با بياني لطيف به تحقيق اين مطالب پرداخته اند»، (26) سه صفحه کامل از اين باب را به بيان مستقيم مطالب اخوان (که در فوق ذکر کرديم ) اختصاص داده و مي آورد:
شکي نيست که در اين اعداد بطور مطلق در تمامي اعداد، حکمتي بالغ و اسراري دقيق نهفته است و اساساً در ذات هر عدد سري است که در اعداد ديگر نيست، زيرا اگر در هر عددي همان چيزي بود که در اعداد ديگر هم مي بود، لازم مي آمد که تکرار و عبث در وجود راه پيدا کند و اين امر عقلاً جايز نيست. از اينرو عقل صحيح حکم مي کند به اين که از ميان همه اعداد، آن عددي که ترتيب عالم جملگي بر مدار آن واقع شده بزرگترين و شريفترين و عاليترين اعداد باشد و ترتيب عالم برعدد «نوزده» واقع شده است: پس اين عدد بزرگترين و شريفترين و عاليترين عدد است زيرا اگر چنين نبود ترتيب عالم معنوي بنا بر ترتيب عدد نوزده نمي بود لکن معلوم است که ترتيب عالم بنا بر عدد نوزده است و چگونه ميتواند بر اين منوال نباشد و حال آنکه تمام عالم بنا بر صورت حق تعالي وقوع يافته و بر طبق ظهور اجمالي و تفصيلي او مرتب گرديده، زيرا رسول اکرم (صلي الله عليه و آله وسلم) فرموده اند: «خلق الله تعالي آدم علي صورته» و مراد از آدم در حقيقت سراسر عالم است که از آن به انسان کبير تعبير شده و گفته اند: «عالم همانا انسان کبير است» و اگر انسان صغير هم بگويي جايز است زيرا انسان صورت عالم کبير است. (27)
بر اين اساس سيدحيدر نقش عدد در تبيين حقايق عالم را بعنوان رکني از ارکان تأويل پذيرفته و چنانکه نشان ميدهد در اين قلمرو متأثر از اخوان الصفا و پيش از آن ائمه معصومين (عليه السلام) است. اين معنا را در بند 682 همين قاعده پنجم نص النصوص ميتوان دريافت. البته شکي نيست که سيدحيدر بنا به اينکه در اين موضع شارح آراء ابن عربي در فصوص الحکم است کاملاً تحت تأثير آراء اوست. اما تأکيد ميکنيم اين دليلي بر عدم رجوع او به احاديث شيعي يا استحکام بخشيدن به يافته ها و گفته هاي خود بر بنياد اين احاديث نيست. از همينرو در بند فوق الذکر به بيان گفته مستقيم ابن عربي پرداختيم که خداوند آفرينش را بر سه قسم انجام داد: يک نوع به امر «کن» (شامل اکثر موجودات عالم ) و نوع ديگر به امر «کن و يد واحد» (خلق بهشت و قلم و کتاب ) و نوع سوم امر «کن و دو يد» (که خاص خلقت انسان است ) و از همينروست که انسان بر طبق صورت او پديدار شد. (28) زيرا جميع حقايق عالم کون و قواي آن از افلاک گرفته تا ارکان در صورت او مجتمع است و مهمتر اينکه مستعد فيض روحاني روح الهي در کالبد خويش است. وي سپس به روايتي از اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) استناد ميکند:
بدان که صورت انساني بزرگترين حجت خدا بر خلق اوست و آن کتابي است که حق تعالي به دست خود نوشته و هيکلي است که بر مقتضاي حکمت خود بنا فرموده است. همانا که انسان مختصري است از لوح محفوظ و شاهدي است بر هر غايب و حجتي است بر هر منکر و طريق مستقيمي است بسوي هر چيز و راهي است کشيده ما بين بهشت و دوزخ. (29)

نتيجه گيري

اخوان الصفا بعنوان يکي از مهمترين جريانهاي فکري شيعه که در تبيين و تفسير حقايق، متأثر از ائمه معصومين (عليه السلام) رويکردي تأويلي بخدمت گرفته بودند، در الرسائل خود از عدد و شکل (يا حساب و هندسه ) استفاده کامل و شاياني کردند که بعدها هم در سير حکمت شيعي و نيز نمادپردازيهاي هنري، ادبي و معماري بسيار مؤثر واقع گرديد.
اخوان خود اين مباني را بتصريح از فيثاغوريان گرفتند اما نکته بنيادي اينکه اگر اين مباني توسط قرآن و روايات نقض گشته يا مورد تأييد قرار نميگرفت، اخوان و ديگر حکماي مسلمان و بويژه حکماي شيعي بزرگي چون سيدحيدر آملي در رد و انکار آن کمترين ترديدي به خرج نميدادند، چنانکه در متن نشان داديم برخي آيات و روايات، تأويل معنا بر بنياد اعداد را طرح و تأييد نموده بودند. اين تأييد حجت حکما و عرفاي شيعي در تأويل و تمثيل معاني بر بنياد مفاهيمي چون عدد و هندسه بود.

پي‌نوشت‌ها:

1. استاديار فرهنگستان هر
2. «انتشار رسائل اخوان الصفا که بمنزله ي نخستين دائرة المعارف علوم در جهان منتشر شده، فلسفه را مديون خود ساخته است.» (الفاخوري، حنا؛ الجر، خليل، تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ص 184 ).
3. کربن، هانري، تاريخ فلسفه اسلامي، ص 193.
4. غزالي فلسفه اخوان را فلسفه عامه دانسته و در المنقذ من الضلال، فلسفه فيثاغوريان مطرح در رسائل اخوان را، «شيء رکيک» و «حشوالفلسفه» مينامد: «و حاصل علمهم شيء رکيک من فلسفه فيثاغورث المحکي في کتاب اخوان الصفا و هو علي التحقيق حشو الفلسفه» (الغزالي، محمد، المنقذ من الضلال، تحقيق محمد محمدجابر، ص 42 ).
5. دبور، ت. ج، تاريخ فلسفه در اسلام، ترجمه عباس شوقي، ص 102. مهدي محقق نيز در کتاب اسماعيليه معتقد است: «اين گروه سرّي تأثير زيادي در روشن شدن فکر برخي از دانشمندان اسلامي داشته اند». (محقق، مهدي، اسماعيليه، ص 22 ).
6. در اين مورد ر.ک: بلخاري، حسن، هندسه خيال و زيبايي (پژوهشي در آراء اخوان الصفا درباره حکمت هنر و زيبايي )، 1388.
7. Jan Richard- I.R. Netton, Berthern Muslim Neo- platonist (an Introduction to the thought of the purity ), London, 1982.
8. رسائل ابوحيان توحيدي، بتحقيقها و نشرها ابراهيم الکيلاني، سوريه، نشر طلاس، بي تا. گرچه اکثر محققان، بروايت ابوحيان اعتماد دارند و حتي کساني چون ابوزهره، او را اديب الفلاسفه مي خوانند، اما هستند کساني که آراء ابوحيان در مورد اخوان را «پر از گودال دام» خوانده اند. عباس همداني، در مقاله خويش در دائرة المعارف بزرگ اسلامي، معتقد است هدف ابوحيان اثبات زندقه زيد بن رفاعه بوده تا ذکر نام درست اخوان. ديتريسي مستشرق، نيز ابوحيان را از جمله داعيان اسماعيلي دانسته که در اصل از حاميان اخوان يا از خود آنها بوده و براي آنکه بدست اهل سنت نيفتد در الامتاع با استناد به حرف استادش از رسائل انتقاد کرده است. هر دوي اين نظرها سست است، زيرا قاضي عبدالجبار همداني، (ف. 415 هـ . ق) نيز اسامي اخوان را همچنانکه ابوحيان آورده، مي آورد بدون آنکه به رسائل اشاره نموده يا دليلي در دست باشد که عين مطلب ابوحيان را نقل کرده باشد. اتفاقاً دليل بر استقلال کلام او اشاره به نام ابومحمد بن ابي بغل کاتب است که نامش در الامتاع نيست. (ر.ک: دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج7، ص 245 ).
9. قفطي، جمال الدين ابوالحسن، اخبارالعلما باخبار الحکماء، ص 58-63.
10. ديبور، او را محمدبن احمد نهرجوري معرفي مي کند. (تاريخ فلسفه در اسلام، ص 90 ) در مورد عوفي نيز گفتني است که حاجي خليفه، در کشف الظنون عرفي و ابن نديم در الفهرست و ابوحيان در الامتاع، عوقي آورده اند.
11. شرح کامل زندگي و احوال اخوان را در هندسه خيال و زيبايي از نگارنده جستجو کنيد.
12. الرسائل، ج1، ص 45.
13. حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ بنِ أَحمَدَ بنِ الوَليدِ رَحمَهُ اللهُ قالَ حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنَ الصَّفَّارُ عَن إِبراهيمِ بنِ هَاشمٍ عَنِ الحَسَنِ بنِ مَحبُوبٍ عَن عَلَيِّ بنِ رئَابٍ عَن مُحَمَّدِ بنِ قَيسٍ قَالَ سَمِعتُ أَبَا جَعفَرٍ (ع ) يُحَدِّثُ أَنَّ حَيِيّاً وَ أَبَا يَاسِرٍ ابنَي أخطَبَ وَ نَفَراً مَن يَهُودَ أَهلِ نَجرَانَ أَتَوا رَسُولَ اللهَ (ص ) فَقَالُوا لَهُ أَلَيسَ فِيمَا تَذکُرُ فِيمَا أَنزَلَ اللهُ عَلَيکَ الم قَالَ بَلَي قَالُوا أَتاکَ بِهَا جَبرَئيلَ مِن عندِ الله تَعَالَي قَالَ نَعَم قَالُوا لَقَد بُعثَت أنبياءُ قَبلَکَ وَ ما نَعلَمُ نَبِيَّاً مِنهُم أَخبَرنَا مُدَّةَ مُلکه وَ مَا أجَلُ أمَّته غَيرَکَ- قَالَ فَاقبَلَ حُييُّ بنُ أخطَبَ عَلَي أَصحَابِهِ فَقَالَ لَهُم الألفُ وَاحدٌ وَ اللَّامُ ثَلَاثُونَ وَ المِيمُ أَربَعُونَ- فَهَذِهِ إِحدَي وَ سَبعُونَ سَنَةً فَعَجَبٌ مِمَّن يَدخُلَ فِي دِينٍ مُدَّةُ مُلکِه وَ أَجَلُ اُمَّتَه إِحدَي وَ سَبعُونَ سَنَةً قالَ ثُمَّ أَقبَلَ عَليَ رَسُولِ الله (ص ) فَقَالَ لَهُ يَا مُحَمَّدُ هَل مَعَ هَذا غَيرُهُ قَالَ نَعَم قالَ هَاتَهَ قَالَ المص قَالَ هَذِهِ أثقَلُ وَ أطوَلُ الألفُ واحدٌ وَ اللَّامُ ثَلَاثُونَ وَ المِيمُ أَربَعُونَ وَ الصَّادُ تِسعُونَ فَهَذِهِ مائَةٌ وَ إِحدَي وَ ستُّونَ سَنَةً ثُمَّ قَالَ لِرَسُولِ اللهِ ص فَهَل مَعَ هَذا غَيرُهُ قَالَ نَعَم قَالَ هَاتِهِ قَالَ (ص )- الر قَالَ هَذِهِ أثقَلُ وَ أَطوَلُ الألفُ وَاحدٌِ وَ اللَّامُ ثَلَاثُونَ وَ الرَّاءُ مِائَتَانِ ثُمَّ قَالَ لِرَسُولِ اللهِ ص فَهَل مَعَ هَذا غَيرُهُ قَالَ نَعَم قَالَ هاتِهِ قَال المر قَالَ هَذهِ أثقَلُ وَ أَطوَلُ الألفُ وَاحدٌ و اللَّامُ ثَلَاثُونَ وَالميمُ أَربَعُونَ وَ الرَّاءُ مائَتَانِ ثُمَّ قَالَ لَهُ هَل مَعَ هَذا غَيرُهُ قَالَ نَعَم قَالُوا قَد التَبَسَ عَلَينَا أمرُکَ فَما نَدرِي مَا أُعطِيتَ ثُمَّ قَامُوا عنهُ ثُمَّ قَالَ أَبُو يَاسِرِ للحُييِّ أخيهِ مَا يُدريکَ لَعَلَّ مُحَمَّداً قَد جُمِعَ لَهُ هَذا کُلُّهُ وَ أَکثَرُ مِنهُ قَالَ فَذَکَرَ أَبُو جَعفَرٍ ع أنَّ هِذِهِ الآياتِ أنزَلَت فِيهِم- مِنهُ آياتٌ مُحکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الکِتابِ وَ أُخَر مُتَشابِهاتٌ قَالَ وَ هِيَ تَجرِي فِي وَجه آخَرَ عَلَي غَيرِ تَأوِيلِ حُيِيَّ وَ أَبِي يَاسِرٍ وَ أصحَابِهِمَا. (معاني الاخبار، باب معني الحروف المقطعة في اوائل السّور من القرآن ...، ص 22 )
14. بحارالانوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الاطهار، باب غرائب العلوم من تفسير أبجد و حروف المعجم و تفسير الناقوس و غيرها ...، ج2، ص 316.
15. در باب تفسير کلماتي که اصل هجاي الفبا از آنهاست محمد بن سالم با حديث مرفوع از اميرالمؤمنين (ع ) نقل مي کند که فرمود: عثمان بن عفان گفت: يا رسول الله، تفسير «ابجد» چيست؟ پيامبر فرمود: تفسير ابجد را بياموزيد که در آن همه شگفتيهاست، واي بر عالمي که تفسير آن را نداند، گفت: يا رسول الله تفسير ابجد چيست؟ فرمود: الف همان «آلاء الله» يعني نعمتهاي خدا و حرفي از اسماء خداست و باء «بهجة الله» يعني شادي خداست و جيم «جنة الله» يعني بهشت خدا و جمال و جلال اوست، و دال «دين الله» يعني دين خداست و اما «هوّز» ها، همان «هاويه» يعني جهنم است، (شيخ صدوق، خصال، ترجمه جعفري، ج1، ص 485 ).
16. فرمود: همانا ابوطالب بحساب جمل اسلام آورد، يعني بهر زبان و فرمود: ابوطالب بحساب جمل اسلام آورد و با دستش عدد 63 را متشکل کرد. (شرح حساب جمل در اصطلاح امروز همان حساب ابجد است که از دير زمان نزد منجمين و مؤلفين مرسوم و معمول بوده و در تقاويم و شماره گذاريهاي صفحات مقدمه کتاب و مواد تاريخ و رموز ديگر بکار ميرفته است و ترتيبش چنان است که الف را يک و با را دو و جيم را سه و دال را چهار بحساب مي آورند و از يا که به ده مي رسد ده ده بالا ميروند و از عدد صد به دويست و سيصد بالا مي روند تا آنکه حرف غين را هزار بشمار مي آورند، بنابراين در تطبيق اين روايت با اين حساب چند وجه گفته شده است عدد 63 بحساب ابجد مساوي دو کلمه «لا» و «الا» است که مختصر «لا إِلهَ إِلَّا اللهُ» ميباشد و پايه توحيد است. ) (کليني، اصول کافي، ترجمه مصطفوي، ج2، ص 342 ).
17. و اعلم يا أخي، أيّدک الله بِروح منه، بأنک إذا تأمّلت ما ذکرنا من ترکيب العدد من الواحد الذي قبل الاثنين، و نشوئه منه، وجدته من أدلّ الدليل علي وحدانيّة الباري، جل ثناؤه، و کيفيّة اختراعه الأشياء و إبداعه لها. و ذلک أن الواحد الذي قبل الاثنين، و إن کان منه يتصوّر وجود العدد و ترکيبه، کما بيّنا قبل، فهو لم يتغيّر عمّا کان عليه، و لم يتجزّأ؛ کذلک الله، عزّ و جلّ، و إن کان هو الذي اخترع الأشياء من نور وحدانيّته، و أبدعها و أنشأها، و به قوامها و بقاؤها و تمامها و کمالها، فهو لم يتغيّر عما کان عليه من الوحدانيّة قبل اختراعه و إبداعه لها، کما بيّنا في رسالة المبادي العقليّة. فقد أنبأناک بما ذکرنا من أنّ نسبة الباري، جلّ ثناؤه، من الموجودات کنسبة الواحد من العدد، و کما أن الواحد أصل العدد و منشأه و أوله و آخره، کذلک الله، عزّ و جلّ، هو علّة الأشياء، و خلاقها و أولها و آخرها، و کما أن الواحد لا جزء له و لا مثل له في العدد، فکذلک الله، جلّ ثناؤه، لا مثل له في خلقه، و لا شبه؛ و کما أن الواحد محيط بالعدد کلّه و يعدّه، کذلک الله، جلّ جلاله، عالم بالأشياء و ماهيّاتها، تعالي الله عمّا يقول الظالمون علوّا کبيرا! و اعلم يا أخي بأن مراتب العدد عند أکثر الأمم علي أربع مراتب، کما تقدّم ذکرها، و أما عند الفيثاغوريين فعلي ست عشرة مرتبة، و هذه صورتها:
آحاد 1 عشرات 10 مئات 100 ألوف 1000 ربوات عشرات ألوف 10000 نوعات مئات ألوف 100000 غايات ألوف ألوف 1000000 سورات عشرات ألوف ألوف 10000000 حلبات مئات ألوف ألوف 100000000
البطّات ألوف ألوف ألوف1000000000 هنيات عشرات ألوف ألوف ألوف10000000000 دعورات مئات ألوف ألوف ألوف 100000000000 و هوات ألوف ألوف ألوف ألوف 1000000000000 مجوات عشرات ألوف ألوف ألوف ألوف 10000000000000 و مور مئات ألوف ألوف ألوف ألوف 100000000000000 مارو ألوف ألوف ألوف ألوف ألوف 1000000000000000 و اعلم يا أخي، أيّدک الله و إيانا بروح منه، بأن العدد الکسور مراتبه و اعلم يا أخي، أيّدک الله و إيانا بروح منه، بأن نسبه الباري، جلّ ثناؤه، من الموجودات، کنسبة الواحد من العدد، و نسبة العقل منها، کنسبة الاثنين من العدد، و نسبة النفس من الموجودات، کنسبة الثلاثة من العدد، و نسبة الهيولي الأولي کنسبة الأربعة. (رسائل، اخوان الصفا و خلان الوفا، ج1، ص 48 ).
18. رسائل اخوان الصفا، ج1، ص 260.
19. همان، ج2، ص 254.
20. «من غير أن ياخذ لها مثالاً من علم آخر بل منه يؤخذ المثال علي کل معلوم»؛ (همان، ص 67 )
21. و الذي ترکّب من هذه في غناء العربية ثمانية أنواع و هي: الثقيل الأول و خفيفه، و الثقيل الثاني و خفيفه، و الرمل و خفيفه، و الهزج و خفيفه. و هذه الثمانية الاجناس هي الأصل و منها يتفرّع سائر أنواع الألحان، و اليها تنسب، کما ان من الثمانية مقاطع يتفرّع سائر ما في دوائر العروض. فقد تبيّن بما ذکرنا ان کل صناعة من الرياضيات أربعة أصول، منها يترکب سائرها، و تلک الأربعة أصلها واحد، کما بيّنا في رسالة الأرثماطيقي کيفيّة ترکيب العدد من الواحد الذي قبل الاثنين؛ و في رسالة جومطريا بيّناً بأن النّقطة في صناعة الهندسة مماثلة للواحد في صناعة العدد؛ و في رسالة الاسطرنوميا بيّنّا ان الشّمس و أحوالها من بين الکواکب کالو احد في العدد و النّقطة في صناعة الهندسة؛ و في رسالة النّسب العددية بيّنا ان نسبة المساواة أصل و قانون في علم النسب کالواحد في صناعة العدد؛ و في هذه الرسالة قد بينّا ان الحرکة کالواحد، و السبب کالائنين، و الوتد کالئلاثة، والفاصلة کالاربعة، و سائر نغمات الالحان و الغناء مرکبة منها، کما ان سائر الاعداد من الآحاد و العشرات و المئين و الالوف مرکبة من الأربعة و الثلاثة و الاثنين و الواحد؛ و في رسالة المنطق قد بيّنا أيضا ان الجوهر کالواحد، و التسع المقولات الأخر کتسعة الآحاد: أربعة منها متقدّمة علي باقيها، و هي الجوهر و الکمّ و الکيف و المضاف، و سائرها مرکّبة منها. و في رسالة الهيولي بيّناً ان الجسم مرکب من الجوهر و الطول و العرض و العمق، و سائر الأجسام مرکبة من الجسم المطلق. و في رسالة المبادي بيّنا ان الباري جل ثناؤه نسبته من الموجودات کنسبة الواحد من العدد، و العقل کالاثنين، و النفس کالثلاثه، و الهيولي کالأربعة، و سائر الخلائق مرکبة من الهيولي و الصورة المخترعين من النفس الکليّة، و النفس الکليّة منبعثة من العقل الکلي، و العقل مبدع بأمر الباري جلّ ثناؤه، أبدعه الله لا من شيء، و صوّر فيه جميع الأشياء بالقوّة و الفعل. (رسائل، ج1، ص 200 ).
22. و غرضنا من هذه الرسائل کلها ان نبيّن لأهل کل صناعة وحدانيّة الباري، جلّ ثناؤه، من صناعتهم، لتکون أقرب إلي فهمهم، و أبين لحجّتهم، و أوضح لبرهانهم، و هکذا فعلنا في سائر الرسائل. و نبيّن أيضا کيفية حدوث الموجودات بعضها من بعض، بإن الله، جلّ ثناؤه، و حسن عنايته، و إتقان حکمته، و دقّة صنعته، فتبارک الله ربّ العالمين و أحسن الخالقين و أرحم الراحمين و أکرم الأکرمين. (همانجا )
23. آملي، سيدحيدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 12.
24. تاريخ فلسفه اسلامي، ص 133.
25. جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 190.
26. آملي، سيدحيدر، نص النصوص در شرح فصوص الحکم، ص 268.
27. همان، ص 271.
28. «خلق الله تعالي آدم علي صورته».
29. همان، ص 274.

منابع تحقيق:
1. آملي، سيدحيدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، تصحيح هانري کربن و عثمان يحيي، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي و انجمن ايرانشناسي فرانسه، چ2، 1368.
2. ـــ ، نص النصوص در شرح فصوص الحکم، ترجمه محمدرضا جوزي، تهران، نشر روزنه، 1375.
3. ـــ ، اسرارالشريعة و الطريقة و انوار الحقيقه، تصحيح محمد خواجوي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1362.
4. ابن عربي، محيي الدين، فتوحات مکيه، بيروت، دارصادر، ج1، 2، 3، 4.
5. ابي حيان توحيدي، الامتاع و المؤانسه، بيروت، دارالمعرفه، 2004 م.
6. الغزالي الطوسي، محمد، المنقذ من الضلال، تحقيق محمد محمد جابر، قاهره، مکتبة الجندي، بي تا.
7. الفاخوري حنا؛ الجر، خليل، تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ترجمه عبدالمحمد آيتي، تهران انتشارات کتاب زمان، چ2، 1358.
8. المقدمات من کتاب نص النصوص، تصحيح هنري کربن و عثمان يحيي، انتشارات توس، چ2، 1367.
9. بلخاري، حسن، هندسه ي خيال و زيبايي (پژوهشي در آراء اخوان الصفا درباره حکمت هنر و زيبايي )، تهران، فرهنگستان هنر، 1388.
10. تامر، عارف، حقيقة اخوان الصفا و خلان الوفا، طبع بيروت، 1357م.
11. جامعة الجامعه، تحقيق و تقديم عارف تامر، بيروت، منشورات دار مکتبة الحياه، 1970م.
12. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، نشر مرکز دائرة المعارف اسلامي، ج7، تهران.
13. ديبور، ت، ج، تاريخ فلسفه در اسلام، ترجمه عباس شوقي، تهران، مؤسسه مطبوعاتي عطايي، چ2، 1343.
14. رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 2005م.
15. شيخ صدوق، التوحيد، قم، جامعه مدرسين، 1357.
16. ــــ ، معاني الأخبار، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه.
17. صدوق، الخصال، ترجمه ي يعقوب جعفري، تهران، انتشارات نسيم کوثر.
18. قفطي، جمال الدين ابوالحسن، اخبار العلما باخبار الحکماء، تصحيح احمد ناجي الجمالي و محمد امين الخانجي، مصر، 1326ق.
19. کربن، هانري، تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه جواد طباطبايي، تهران، انتشارات کوير، چ4، 1384.
20. کليني، اصول کافي، ترجمه و شرح سيدجواد مصطفوي، قم، الوفاق، 1380.
21. مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، تهران، نشر اسلاميه.

منبع مقاله :
پورحسن، قاسم؛ (1390)، حکمت شيعي؛ باطنيه و اسماعيليه، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما