روش شناسي سوداگرايي و فيزيوکراسي

اقتصاد متعارف و نظريه هاي اقتصادي مجموعه ابزارهاي تجزيه و تحليل مربوط به حوزه ي اقتصاد هستند که در طول تاريخ و توسط عقل و علم و تجربه ي بشر و در کوران فراز و فرودهاي فراوان شکل گرفته و در نتيجه محصول
چهارشنبه، 10 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روش شناسي سوداگرايي و فيزيوکراسي
 روش شناسي سوداگرايي و فيزيوکراسي

 

نويسنده: يداله دادگر




 

اقتصاد متعارف و نظريه هاي اقتصادي مجموعه ابزارهاي تجزيه و تحليل مربوط به حوزه ي اقتصاد هستند که در طول تاريخ و توسط عقل و علم و تجربه ي بشر و در کوران فراز و فرودهاي فراوان شکل گرفته و در نتيجه محصول کارکردها و انديشه هايي گوناگون اند. از اپيکور، فيلسوف مادي گراي قبل از ميلاد، گرفته تا آکويناس عالم مسيحي، فارابي و ابن خلدون، متفکران مسلمان، جان لاک فيلسوف انگليسي، ويليام پتيِ مرکانتيليست، دکارت فرانسوي، همه و همه قبل از کلاسيک ها به ابعاد و عناصري از علم اقتصاد پرداخته اند و دست کم در زمينه سازي آن نقش داشته اند. هر چند ارتباط دادن مقوله ي روش شناسي اقتصاد به انديشمندان قبل از ميلاد و قرون وسطا خيلي سرراست نيست، در عين حال سرنخ هايي از ملاحظات روش شناختي در اين انديشه ها قابل رديابي است. بحث از روش قياس و استقرا از يک سو و توجه به فرض هاي کليدي مکاتب و انديشه ها از سوي ديگر در دوره هاي پيش گفته نيز مطرح مي شد. با توجه به نقش فراوان پيش فرض قانون طبيعي در انديشه ي اقتصاديِ قبل از ميلاد و قرون وسطا، مناسب است در مورد آن توضيحي داده شود.

پيش فرض قانون طبيعي و ملازمات آن

توجه خاصي به قياس ارسطويي به همراه معناي به خصوصي از قانون طبيعي و افزودن رنگ ديني به اين عناصر در قرون وسطا، ارتباطات روش شناختي خاصي در حوزه ي اقتصاد به وجود آورد. قانون طبيعي، هم بُعد توصيفي و اثباتي دارد و هم بُعد توصيه اي و هنجاري. در بُعد توصيفي، به معناي گزاره اي است که بر مبناي آن امور جهان در يک راستاي قانونمند در حرکت اند. (1) قانون طبيعي در بُعد هنجاري به معناي قاعده و يا دستورالعملي است که حکم به انجام و يا عدم انجام امري مي دهد. هرچند معمولاً هر دو جنبه ي توصيفي و هنجاري اين قانون توأماً به کار مي روند، در عين حال قوانين طبيعيِ مورد استفاده در دوره ي قبل از ميلاد بيش تر جنبه ي اثباتي داشتند، ولي در قرون وسطا ابعاد هنجاري و دستوري آن ها بيش تر سيطره داشتند. (2)
قانون طبيعت جنبه ي جهانشمول دارد و مبتني بر عادات و سنت ها و قراردادها و يا تصميمات خاصي نيست. قرائت مدرن قانون طبيعي بر آزادي هاي فردي تأکيد دارد و مي تواند هم به صورت سکولار و هم داراي پيوند ديني باشد ( مثلاً وقتي تصور مي شود که خداوند آزادي فردي را امضا کرده است، جنبه ي ديني دارد ). در حال حاضر نسبت به قانون طبيعي مدرن انتقاداتي صورت گرفته است. يک ايراد اخلاقي نسبت به قانون طبيعي مدرن اين است که آزادي طبيعي و حقوق طبيعي مربوط به آن قانون، بسيار فردگرايانه بوده است و با ارزش هاي اجتماعي سازگار نيست. همچنين گفته مي شود که در صورت التزام به قانون طبيعي جديد نوعي توزيع غيرمنصفانه در جامعه حاکم خواهد شد. (3)
وجود نگرش هاي کل گرايي در مقابل فردگرايي، از ملازمات قانون طبيعي قديم و از ديگر ملاحظات روش شناختي اقتصاد پيش کلاسيک است. تأکيد افلاطون بر عدالت اقتصادي و رفاه اجتماعي و محکوميت منافع فردي از اين قبيل است. از نظر ارسطو گرفتن بهره از پولِ قرض داده شده ممنوع است، زيرا خلاف قانون طبيعت است. طبق نظر وي، براي کسب سود بايد کاري صورت گيرد و ربا مبتني بر کار نيست. از نظر ارسطو به دست آوردن ثروت و سود براي رفع نياز پذيرفته مي شود، ولي کسب سود به عنوان ابزاري براي گسترش نفع شخصي خلاف عدالت و خلاف قانون طبيعي است، قيمت عادلانه و اصولاً داد و ستد عادلانه از نظر ارسطو آن است که رفاه اجتماعي را تضمين کند.
پس از ميلاد نيز متفکراني مسيحي چون آگوستين (354- 430 ميلادي ) تحت تأثير عقايد ارسطو و آموزه هاي دين مسيح بر دوري از نفع شخصي و توجه به نوع دوستي تأکيد مي ورزيدند. متفکران قرون وسطا ( مدرسي ها يا اصحاب رواقي ) نيز سنتزي از انديشه ي ديني و عقايد اقتصادي ارسطو را مورد تأکيد قرار مي دادند. توماس آکويناس اخذ بهره از پول قرضي را خلاف قانون طبيعت مي دانست. (4) همچنين وي نظام اقتصادي کارآمد را مطابق با قانون طبيعي قلمداد مي کند. در قرون وسطا اين امر مورد تأکيد بود که ذهن انساني از طريق روش استدلال و قياس مي تواند به حقيقت نائل شود. اما قياس مربوطه پيوندي ديني و متافيزيکي داشت. در آن زمان سه فرمان حقيقت ياب مطرح بود که قياس به آن ها بازمي گشت: اول قوانين وحياني، دوم قوانين طبيعي، و سوم قوانين تشريعي ( که توسط خود بشر تدوين شده بود ). التزام به انديشه ي قرون وسطايي در موارد زيادي يک جزميت قيلسي، منتها مبتني بر شواهد حسي ( ظاهري )، دربرداشت به اين صورت که هرچه از نظر آن شواهد درست بود حتماً منطبق بر قانون طبيعي و انديشه ي ديني بود و هرچه خلاف آن تصور مي شد، نادرست بود. اين انديشه مانع قبول هر نوع استدلال عقلي و نظري بدون همراهي شواهد حسي بود؛ يعني، تنها امور بديهي و مشاهدات حسي به عنوان حقيقت پذيرفته مي شدند. (5)

9. 1. 2 ملاحظات روش شناختي اقتصادي در عصر رنسانس

تحولات شگرف رنسانس آثاري در همه ي حوزه هاي انديشه بر جاي گذاشت و از جمله تغييراتي در ملاحظات روش شناختي به وجود آورد و انديشه ي خاص قياس گرايانه ي قرون وسطا را به چالش کشيد. اين تحولات عمدتاً بين قرون چهاردهم تا هفدهم ( از 1300 تا 1600 ميلادي ) در عرصه هاي فرهنگي، اجتماعي، و اقتصادي به وقوع پيوست. شايد بتوان گفت که اولين نمادهاي علم اقتصاد مدرن نيز در اين دوره بروز کردند. چند موضوع مهم تقريباً به همراه هم محقق شدند. يکي اين که با حاکميت نگرش هاي ماکياول و ماکياول ها، برخي از رشته ها مثل سياست و بعد از آن اقتصاد، از جنبه ي اخلاقي ( و منشأ مادري شان ) بيرون آمدند و به شکل خاصي از علم، که عاري از اخلاق بود، بدل شدند. دوم تحرکات مربوط به اصلاحات مذهبي لوتر و همفکران وي عليه سيطره ي روحانيون بود. (6)
سومين واقعه طرح انديشه ي اصالت انسان ( اومانيسم ) است که در پرتو آن انسان و افکار و تمايلات آن در مرکز هستي قرار گرفتند و او بهترين قاضي براي تشخيص مصالح و مفاسد خود در همه ي عرصه ها شد. (7) سقوط سيطره ي کليسا و حاکميت دولت به جاي آن در کنترل امور علمي و فرهنگي، و مرحله ي نوين گسترش دانشگاه ها از ديگر تحولات اين عصرند (8) که تحت عناويني چون انقلاب علمي مطرح بودند. انقلاب علمي کوپرنيکي در نيمه ي اول قرن شانزدهم وضع مذکور را به مراحلي تازه رساند. کپلر، گاليله، بيکن، اسپينوزا، لايب نيتس، و دکارت آن را ادامه دادند و حلقه ي مربوطه با تلاش نيوتون تکميل شد. از بُعد روشي توجه به رياضيات و عناصر کمّي و از بُعد سازماني توجه به نيروهاي بازار، رقابت، کارايي، تعادل، عقلانيت ابزاري، و مالکيت خصوصي به عمل آمد. همچنين تأکيد بر امور اثباتي و استدلال مبتني بر استقرا، آرام آرام به جاي توصيه هاي ارزشي، منافع اجتماعي، و قياس قرون وسطايي استقرار يافت. بديهي است اقتصادداناني که در اين دوره مي زيسته اند، به نحوي تحت تأثير فضاهاي فکري مربوطه بوده اند که به برخي از آن ها اشاره مي کنيم.

الف) انديشه ي اقتصادي از بوريدانوس تا کالون

يوئانس بوريدانوس ( ژان بوريدان )، نيکولاس اورسمي، ابن خلدون، آنتونين فلورانس، لوئيس دومولينا، مارتين لوتر، و جان کالون، همه و همه تحت تأثير ابعادي از تحولات رنسانس قرار داشته اند. از نظر يوئانس و بوريدانوس قيمت بازار نتيجه ي کارکرد عرضه و تقاضا بوده است و در عين حال مي توانسته عادلانه نيز به حساب آيد. (9) ابن خلدون ( متفکر مسلمان ) نيز به نحوي تحت تأثير تحولات قرن اول رنسانس قرار گرفت و قبل از کلاسيک ها يک نظام منسجم اقتصادي مشابه نظام آن ها طراحي کرد. (10) وي عقيده دارد که در بررسي تاريخ، هم شرايط فيزيکي و هم ملاحظات اجتماعي، نهادي، و اقتصادي بايد در نظر گرفته شوند. وي در بررسي هاي اقتصادي از نظريه ي توليد، ارزش، توزيع و حتي نظريه ي ادوار تجاري نيز سخن مي راند.
ابن خلدون انسان را موجودي اقتصادي مي داند که به دليل توانايي در کاربرد ابزارهاي توليدي و تلاش براي زندگي بهتر، از ساير موجودات متمايز مي شود. وي نقش بشر را جهت تشکيل سرمايه با اهميت مي داند. در عين حال وي عقيده دارد که توليد فرايندي اجتماعي است و فردِ تنها نمي تواند در آن موفق باشد، بنابراين، به بررسي مسئله ي تقسيم کار و تخصص مي پردازد. (11) از نظر ابن خلدون نيروي کار مهم ترين عامل توليد در سطح ملي و بين المللي است. وي مزيت نسبي مهارت هاي کاري را مهم تر از مزيت نسبي در منابع توليد مي داند. وي همچنين ارزش محصولات را با مقدار کار موجود در آن ها برابر مي داند.
از نظر ابن خلدون مهارت کاري و قدرت سازمان دهي ايجادکننده ي اصلي ثروت است و ثروت معادل با ميزان طلا و نقره و پول نيست، قيمت نيز حاصل برخورد آزاد عرضه و تقاضاست. وي تصريح مي کند که وقتي کالا کمياب و تقاضا بالا باشد، قيمت افزايش مي يابد و هنگام بالا بودن عرضه، از قيمت کاسته مي شود. بولاکيا، تصريح مي کند که ابن خلدون مفاهيم بنيادين اقتصادي را قرن ها قبل از پيدايش اقتصاد رسمي کشف کرده است. وي اهميت تقسيم کار را پيش از آدام اسميت، اصل ارزش کار را قرن ها قبل از ريکاردو، مقوله ي جمعيت را پيش از مالتوس و نقش دولت در اقتصاد را قرن ها قبل از کينز مورد بحث قرار داده است. در پايان بولاکيا تأکيد مي کند که نام ابن خلدون بايد، در ميان پديدآورندگان علم اقتصاد قرار گيرد.
اقتصاددان ديگر اين عصر، لوئيس دومولينا، تلاش مي کند با روش استقرا و مطالعات تجربي، واقعيات اقتصادي و عناصر دستوري موردنظر مدرسي ها را پيوند دهد. وي نيز مسئله ي قيمتگذاري را با عرضه و تقاضا و مسئله ي کميابي کالا مرتبط مي داند. او همچنين معتقد است که قيمت عادلانه نمي تواند لزوماً و در همه ي موارد بر قيمت تعيين شده ي دولتي منطبق باشد. او همچنين قيمت پول را نيز تحت تأثير بازارهاي عرضه و تقاضاي پول مي داند. مارتين لوتر اصلاح طلب مذهبي نيز با اين که عمدتاً دغدغه ي واقعيات اقتصادي دارد تا نظريه پردازي، به برخي بحث هاي علمي اشاره مي کند. وي توجيهات آکويناس براي دريافت مواردي از بهره ي پول قرضي را نمي پذيرد و حتي بهره ي مالکانه را نيز نوعي رباخواري قلمداد مي کند. وي از تجمل گرايي در اقتصاد انتقاد مي کند و بر دخالت دولت در تعيين قيمت و کنترل تجارت خارجي ( براي جلوگيري از خروج طلا از کشور ) تأکيد دارد. در مقابل جان کالون، ديگر اصلاح طلب مسيحي، به انجام نوعي اجتهاد در مورد چيستي بهره و ربا در انجيل مي پردازد و دريافت آن را براي فعاليت هاي مولد، مجاز مي شمارد و معتقد است که حرمت ربا در انجيل با هدف خاص و براي شرايط خاص بوده است و دائمي نيست.

ب) تحولات پاياني

پس از رنسانس برخي ابعاد اقتصاد سنتي ارسطويي و آکويناسي از حالت فرعي به حالت اصلي و محوري بدل شدند. ارسطو و آکويناس سياست را علم کشورداري، ولي اقتصاد را تدبير منزل و راهنماي خانوارها قلمداد مي کردند. در نتيجه پايه ي نظري اقتصاد، غيرفراگير ولي پايه ي نظري سياست نسبتاً دامنه دار بود. بنابراين علم بودن سياست زمينه ي بيش تري نسبت به علم شدن اقتصاد داشت، اقتصاد رشته اي فرعي و وابسته به اخلاق و سياست بود و تنها به رفتارهاي انساني در رفع نياز امور مادي مربوط مي شد و در قالب نظريه پردازي قياسي مطرح نبود. (12)
اما اقتصاد پس از تحقق انقلاب علميِ رنسانس، به عنوان علمي مستقل از فلسفه و اخلاق مطرح شد و با جهت گيري غيرديني در اوضاع عمومي نقش داشت. (13) در عين حال فرايند غير ديني شدن انديشه هاي علمي، در قرن هفدهم به همراه فلسفه ي قانون طبيعي، انديشه ي تجربه گرايي و عقل گرايي تکامل پيدا کرد. بنابراين، جدال استقراگرايي و قياس گرايي به نحوي ديگر و در عصري ديگر تداوم يافت، ردپاي کل گرايي ( که بر تأثير روح و ذات امور تأکيد داشت ) و تسميه گرايي ( که به نام و ظاهر امور به شکل فردي و تجربي حساس بود و براي روح کلي آن ها اهميتي قائل نبود )، نيز به نحوي ديگر احيا شد. پيش از رنسانس و به خصوص در قرون وسطا توجه به حقايق کلي و ذات اشيا اهميت داشت، اما پس از رنسانس، عقيده ي تسميه گرايي سيطره ي نسبي يافت.
از ميان صاحب نظران آن دوره راجر بيکن و ويليام اکامي را مي توانيم از حاميان اساسي تسميه گرايي معرفي کنيم. از پيروان و شاگردان ويليام اکامي، افرادي همچون ژان بوريدان، نيکولاس اورسمي و آنتونيو پي يروتسي ( که بيش تر به قديس آنتونيوس فلورانسي معروف است )، نيز انجام يک سري تلاش هاي علمي در حوزه ي اقتصاد نقل شده است. مثلاً ژان بوريدان مقوله ي ارزش را در جايگاهي اثباتي مورد بحث قرار داده است. نيکولاس اورسمي بحث حقيقي بودن پول را به جاي بحث اعتباري بودن آن، تحليل کرده است. وي همچنين يکي از اولين اقتصادداناني است که قانون گرشام ( کنار رفتن پول خوب توسط پول بد ) را توضيح داده است. آنتونيوس فلورانسي نيز قيمت کالاها را علاوه بر هزينه ي توليد به کميابي و ارزشگذاري افراد پيوند داده است. خلاصه در عصر رنسانس، توجه به مسائلي چون عقلانيت، نفع شخصي، فردگرايي، انسان گرايي، و لذت گرايي در حوزه ي اقتصاد، زمينه هايي مناسب براي طرح عناصر روش شناختي فراهم ساخت.

روش شناسي اقتصاد در انديشه ي سوداگرايان اوليه

حيات تاريخي سوداگرايان تقريباً بين سال هاي 1500 تا 1776 است، زماني که از يک سو زمينه ي اثرگذاري پيامدهاي رنسانس فراهم و از سوي ديگر تثبيت خصوصيات عصر روشنگري در آن مطرح بود. با توجه به اين که شرايط تاريخي و بسترهاي اجتماعي و فرهنگي با تفکر اقتصادي پيوند تنگاتنگ دارند، قبل از ذکر روش شناسي مکاتب پيش گفته توصيفي اجمالي از تحولات مربوطه ضروري به نظر مي رسد. در دو زير بخش به اين مطالب مي پردازيم.

پيش زمينه ها

اول اين که تحولات رنسانس باعث شدند يک سري پيش فرض ها مانند دنبال کردن نفع شخصي ( عقلاميت ابزاري )، فردگرايي، لذت گرايي، و انسان گرايي در ذهن پژوهشگران و در ساختار پژوهش هاي علمي مؤثر افتند. دوم اين که طرح دولت- ملت ها و بروز نوعي تقسيم کار اجتماعي به همراه تحولات مذکور نيز تأثير خود را بر مطالعات و ديدگاه هاي صاحب نظران بر جاي گذاشت. پديده ي دولت- ملت در مقابل پديده ي دولت- شهر ( در قرون وسطا )، از يک سو به انسجام جامعه و ملي گرايي بيش تري دامن مي زد و از هويت هاي جغرافيايي خاصي حفاظت مي کرد، و از سوي ديگر التزام به انديشه ي مذکور، زمينه ي دخالت بيش تر دولت مرکزي در اقتصاد را فراهم مي ساخت. (14) تقسيم کار اجتماعي و زمينه ي نوعي سازمان دهي در انديشه ي ابن خلدون و حتي قبل از او آکويناس و آگوستين نيز مطرح بود. اين امر در دوران جديد جنبه ي فراگيري يافت و کارايي آن در علم و عمل بيش تر هويدا شد. پديده ي شهرنشيني و زندگي بورژوازي و بازرگاني نيز به جاي زندگي و اقتصاد فئودالي در اين عصر به منصه ي ظهور رسيدند و سال هاي بعد زمينه هاي انقلاب صنعتي را فراهم ساختند.
سوم، اصلاحات مذهبي به صورت نوعي طغيان عليه انديشه ي کليسا و طرح قرائتي از دين همساز با تحولات اقتصادي در تقويت فضاي جديد مؤثر بودند. اين مجموعه عوامل نوعي زيرساخت هاي فلسفي و تحليلي فراهم آوردند که آثار آن ها بعدها در انديشه ي گروه هايي از سوداگرايان آشکار شد. به همراه اين، انديشه ي آزادي کامل اقتصادي ( لسفر ) بين سال هاي 1751- 1776 و مقوله ي « روشنگري » در بين سال هاي 1680- 1780، به تکميل زمينه هاي قبلي منجر شد و آثار خاص خود را بر تفکر علمي و عملي اقتصاد آن زمان بر جاي گذاشت.
تحولات عصر روشنگري در آغاز کارآمدي سنن اخلاقي و ديني ( مربوط به قرائت حاکم کليسا ) را زير سؤال بردند و ديدگاه « دئيسم » يا دين طبيعي را حاکم ساختند. براساس اين ديدگاه اصول مذهبي نيز بايد تنها از نظر عقل و علم تحليل و در آن صورت پذيرفته مي شدند. در اين عصر همچنين زمينه ي سيطره ي علوم تجربي و انديشه ي فيزيک نيوتوني فراهم و ايمان به عقل و علم به جاي ايمان به دين حاکم شد. از نظر روشي، تحليل هاي رياضي و تجربي تنها شيوه هاي اعتباردهنده به مطالعات علمي محسوب مي شدند. اين بود که اسپينوزا کاربرد رياضيات را حتي در تحليل علوم سياسي و اخلاق مورد توجه قرار داد. (15) در واقع وقتي علم اخلاق و سياست با زبان رياضي بررسي مي شوند، گويي داراي ابعادي همچون فيزيک هستند ( اين بخشي از تصور عالمان و دانشمندان در قرن هفدهم ميلادي در اوج عصر رنسانس است ).
تأثير آموزه هاي عصر روشنگري و رنسانس همچنين از نظر فلسفي، از يک سو نوعي نگرش مادي گرايانه بر مطالعات علمي و ذهن دانشمندان و پژوهشگران حاکم ساخت و از سوي ديگر مقوله ي موجبيت ( دترمينيسم ) را مسلط کرد. توجه به آزمون تجربي و روش استقرا و گسترش حملات عليه قياس از ديگر پيامدهاي علمي و روش شناختي در عصر روشنگري است. در پرتو آن، انديشه ي کلان نگر و کل نگر قرون وسطا جاي خود را به نگرش خردنگر و جزءنگر در قرون جديد داد. اين امور همان طور که ملاحظه خواهد شد، نه تنها بر تفکر اقتصاددانان سوداگرا و فيزيوکرات مؤثر بوده، بلکه همچنين بر شکل دهي افکار اقتصاددانان کلاسيک و خود علم اقتصاد نيز تأثيري فراگير داشته است.

سوداگرايان اوليه

از معروف ترين سوداگرايان اوليه مي توانيم به بُدن، مان، مالينه، داوينه و کلبر اشاره کنيم. آن ها فلزات قيمتي را مهم ترين شکل ( و در مواردي تنها شکل ) ثروت تلقي مي کردند. همچنين عقايد ملي گرايانه را دامن مي زدند. در مورد صادرات مواد خام و فلزات قيمتي کنترل شديد دولتي را توصيه، ولي در داخل کشور آزادي کامل تجارت را راه اندازي مي کردند. بنابراين، آن ها به طور کلي به دخالت شديد دولت در اقتصاد عقيده داشتند. قابل ذکر است در کشورهايي که عقايد سوداگرايي حاکم بودند، با وجود تلاش دولت، از نظر درآمد و ثروت، اختلاف طبقاتي شديد وجود داشت. علاوه بر اين جريان طلا از قاره ي امريکا به سوي اروپا، گسترش تجارت، عدم موفقيت انديشه ي بسته و قياس مدار اقتصادي در قرون وسطا، اهميت يافتن بيش تر نقش پول در مبادلات و موارد مشابه، زمينه هاي نسبتاً مناسبي براي بروز افکار سوداگرايانه فراهم مي کرد.
توماس مان يکي از اولين سوداگراياني است که هم بازرگان بود و هم بازرگان زاده. وي عمدتاً به عنوان مشاور اقتصادي کمپاني هند شرقي کار مي کرد. شغل اصلي جرارد مالينه، نيز بازرگاني و يا مشاور امور بازرگاني دولت بود. چارلز داوينه، بازرس و ناظر امور صادرات و واردات انگلستان محسوب مي شد. ژان کلبر به عنوان قلب سوداگرايان معروف است. او حدود 22 سال در فرانسه وزير دارايي بود. وي اصولاً قدرت کشور را به امور مالي و پولي آن وابسته مي دانست. در عين حال عقيده داشت که رابطه ي اقتصادي و مالي کشورها با هم به گونه اي است که ثروتمند شدن يک کشور به قيمت فقير شدن کشوري ديگر است. (16)
در هر صورت سوداگرايان اوليه عمدتاً دنبال داشتن مازاد تجاري براي کشورشان بودند. در عين حالي که اصطلاح اقتصاد سياسي اولين بار توسط يک اقتصاددان سوداگرا به نام آنتوان شرتين در سال 1616 به کار رفته است، نشان دادن روش شناسي مشخصي نسبت به مطالعات آن ها دشوار است. شومپيتر تصريح مي کند که ادبيات سوداگرايان « پيش تحليلي » است. (17) برخي از صاحب نظران نيز عقيده دارند که عقايد سوداگرايانه، يک بدنه ي عملياتي نوشته شده توسط گروهي عملگراست تا يک بدنه ي نظري و تحليلي. (18)
در عين حال مي توانيم در اطراف انديشه ي سوداگرايان ثانويه ( که در ادامه ي فصل جاري ارزيابي خواهند شد )، ردپاي شفاف تري از ملاحظات روش شناختي را ملاحظه کنيم. (19) اما به طور کلي پر رنگ شدن نقش دولت در کنار انديشه ي سوداگرايي مسير حرکت اقتصاد را از علم و تحليل به سوي عمل و خط مشي تغيير داد. زيرا شکست و عدم موفقيت کليساي روم در اداره ي کشور و سرانجام سقوط آن نوعي مشروعيت جديد به حضور و دخالت دولت داد. در عين حال فضاي جديد زمينه ي دوري از تحليل هاي به شدت ذهن گرايانه ( و در مواردي خرافاتي قرون وسطايي ) و زمينه ي پذيرش تحليل هاي علمي جديد را آزمايش کرد. اما تحولاتي ايجا شدند که به بروز عقايد و روش شناسي سوداگرايان ثانويه انجاميدند. به اين صورت که با توجه به تحولات اقتصادي، سياسي، و فرهنگي، انديشه ي سوداگرايان اوليه پاسخگو نبود و به تعديل و اصلاح نياز داشت که سوداگرايان ثانويه به اين اصلاح مبادرت کردند.

روش شناسي سوداگرايان ثانويه و فيزيوکرات ها

از عقايد اقتصادي ويليام پتي، جان لاک، برنارد مندويل، دادلي نورث، ريچارد کانتيون، جان لا، جيمز استيوارت و در مواردي ديويد هيوم و امثال آن ها به عنوان انديشه ي سوداگرايان ثانويه ياد مي کنيم. در عين حال مي توانيم اين گروه از اقتصاددانان را پيش قراولان تفکر اقتصاد کلاسيک و حتي طلايه داران اقتصاد سياسي بناميم. آن ها تقريباً تمامي مفاهيم به کار رفته در اقتصاد متعارف را سال ها پيش از تدوين مکتب کلاسيک مورد بحث قرار داده اند. کلارنس آي رز، تصريح مي کند که از زمان اين دسته از اقتصاددانان سوداگرا به بعد، هيچ تحول اساسي در فکر اقتصادي بروز نکرده است. (20)
گاي روث، ديگر صاحب نظر تحليل اقتصادي، معتقد است که پس از دوران مربوطه نظريات و يا مفاهيم جديدي در اقتصاد کشف نشده اند و انديشه ي اين اقتصاددانان تا قرن حاضر نيز الگوي مسلط بر اقتصاد متعارف بوده است. (21) با وجود اين که کليت ادعاهاي فوق صحيح به نظر مي رسد، اما نقش اقتصاددانان بعدي که به تکامل اين انديشه ها و روشمند ساختن آن ها کمک کرده اند، نبايد ناديده گرفته شود. به عبارت ديگر اقتصاددانان قبلي عمدتاً مفاهيم و فرضياتي را مطرح مي کردند و اقتصاددانان بعدي آن ها را در قالب نظريه ها و الگوها درمي آوردند و نوعي انتظام علمي براي آن ايجاد مي کردند. بنابراين، دست کم در بُعد روش شناختي کار آنان بسيار ارزشمند بود. حال به گوشه هايي از انديشه ي پيش قراولان اقتصاد سياسي ( قبل از کلاسيک ها ) اشاره مي کنيم و به همراه آن، شناسايي ملاحظات روش شناختي مربوط به آن ها را مورد تأکيد قرار مي دهيم. با اين که سوداگرايان اوليه عمدتاً مسائل اقتصادي را به صورتي مقطعي مورد مطالعه قرار مي دادند و به نظريه پردازي اقدام نمي کردند، سوداگرايان ثانويه مسائل اقتصادي را به صورتي کلي تر و انتزاعي تر پي مي گرفتند. ابتدا به زمينه هاي معرفت شناسي عصر مذکور اشاره مي کنيم.

زمينه هاي معرفت شناختي ( و احياناً وجود شناختي )

دکارت، فيلسوف معروف عصر سوداگرايان، زمينه ي تازه اي براي نظريه پردازي در علوم اجتماعي و اقتصاد فراهم ساخت. به عبارت ديگر، با تثبيت انديشه ي دکارت تجزيه و تحليل نظري ( در کنار توجه صِرف به تجربه ) يک معيار شناخت مستقل شد. قبل از تثبيت تفکر دکارت معمولاً انديشه ي مدرسي بر علم حاکم بود، براساس آن تفکر خاص قياسي، اثبات واقعيت جهان و ملاحظه ي ابعاد و عناصر آن تنها از طريق چشم معمولي قابل قبول بود. بر همين مبنا بود که پيروان افکار قرون وسطايي نتايج مدل هاي رياضي کوپرنيک، کپلر، و گاليله را به ويژه در مورد حرکت زمين نمي پذيرفتند، ولي ديدگاه بطليوس در مورد مرکزيت زمين و چرخش ساير سيارات به دور آن را تأييد مي کردند. در هر صورت انديشه ي قبل از دکارت از جايگاه نظري و تحليلي بسيار کمي برخوردار بود.
قرن هفدهم ميلادي ( اوج فکري سوداگرايان ثانويه ) با زمينه ي نظريه پردازي همراه بود. با توجه به انديشه ي دکارت، نظريه پردازي و فعاليت عقليِ مستقل مي تواند شاهدي براي شناخت محسوب شود. بنابراين مي توانيم قرن هفدهم ميلادي را آغاز نهضت عقل گرايي مدرن در قالب مطالعات مربوط به فلسفه ي علم و روش شناسي بناميم. فرانسيس بيکن در مقابل، مراحل آغاز شناخت را دنياي خارج مي داند. يعني، شناخت اول از تجربه ي حسي آغاز مي شود و سپس با کمک عنصر عقل انتظام مي يابد. (22) مناسب است در اين باره توضيح بيش تري داده شود.
ابتدا تذکر اين نکته لازم به نظر مي رسد که اين مطلع از بحث که پيوند شفاف فلسفه و اقتصاد را نشان مي دهد، از مهم ترين مباحث روش شناسي اقتصاد است. زيرا اولين زير ساخت هاي نگرش مسلط علمِ اقتصاد جديد حاصل نظريه پردازي فلاسفه و اقتصادانان قرن هفدهم ميلادي بوده، و تدوين آن در زمان آدام اسميت، عمدتاً نوعي جمع بندي است. روشن شدن پيوند اقتصاد و فلسفه در قرن هفدهم به حل و فصل مشاجرات بعدي موافقان و منتقدان اقتصاد نئوکلاسيک نيز کمک خواهد کرد. اين امر همچنين به بسياري از مشکلات و پرسش هاي مربوط به فاصله ي نظريه ها و خط مشي هاي اقتصادي پاسخ مي دهد.
پيام اوليه ي اين بررسي آن است که در پشت بسياري از نظريه هاي اقتصاد متعارف نگرش فلسفي خاصي قرار دارد و هر وقت آن انديشه ي فلسفيِ تغيير يافته، نظريه ي اقتصادي نيز سمت و سويي ديگر پيدا کرده است، يکي از رشته هايي که مفروضات ضمني و پنهان اقتصادانان و نظريه هاي اقتصادي را شفاف مي سازد، روش شناسي اقتصاد است. يکي از اولين درس هايي که روش شناسي اقتصاد به ما مي آموزد اين است که نظريه ي اقتصادي مانند هر نظريه ي علمي ديگر محصول فکر و مغز انسان است و نه يک دستگاه مکانيکي. (23) علم اقتصاد انديشه اي سازمان يافته براي کشف حقيقت است. حقيقت نه از فکر محض حاصل مي شود و نه از واقعيت خارجي مستقل از فکر انساني، بلکه ناشي از پيوند جدايي ناپذير تفکر ( ذهن ) و هستي ( عين ) است.
معرفت شناسي مدرسي نوع خاصي از جهان بيني واقع گرايي ( رئاليسم ) را دنبال مي کرد که در آن شناخت حقيقت امري دشوار به نظر نمي رسيد. روش اساسي و غالب در قرون وسطا براي به دست آوردن شناخت، مشاهده ي صرف بود. در عين حال پيوند نهايي شناخت را خدايي و متافيزيکي مي دانستند. بنابراين آن ها اموري را که در قالب مشاهدات، حرکت مي کردند، متحرک مي دانستند ( مثل خورشيد ) و از نظر آن ها اموري که با حس و مشاهده، ساکن تشخيص داده مي شدند ( مثل زمين )، ساکن محسوب مي شدند. تعارضاتي در درک حاصل از اين روش شناخت به وجود آمد که ابعادي از زمينه ي انديشه ي دکارتي را فراهم ساخت. زيرا مثلاً بعدها ثابت شد که زمين مسطح نيست، و در عين حال حرکت مي کند. بنابراين خطاي حس و مشاهده معلوم شد. اما چون مدرسي ها به عقايد مذکور رنگ متافيزيکي و ديني مي دادند، از نظر منتقدان و مخالفانِ آن ها گويي دين و عناصر مرتبط با آن بر خطا بوده است. (24) به اين علت بيانيه ي اومانيست ها در دوره ي رنسانس نيز کنار گذاشتن خدا و امور متافيزيکي از حلقه ي شناخت بود. تکامل انديشه ي دکارتي ضمن آن که نظريه پردازي محض را عامل مستقل شناخت تلقي کرد، باعث تثبيت اين نظريه نيز شد که مي توانيم ذهن را کاملاً از فضاي خارج آن جدا کنيم، اين مسئله بعدها وارد مباحث اقتصادي شد. (25)
تأثير اين فکر در ديدگاه حاکم علم اقتصاد باعث شد که قدرتي شکست ناپذير به نظريه ي اقتصادي ببخشد، به طوري که برخي از قرائت هاي آن با وجود تجريدي بودن و دوري از هر نوع واقعيت، در عين حال نوعي « واقعيت قطعي » و بدون زمان و مکان تلقي شد. براساس ديدگاه دکارت، خود فکر کردن، دربردارنده ي وجودي حقيقي است که از طريق شهود ( درون نگري ذهن هوشيار ) حاصل مي شود و رياضيات در استنباط مربوطه مهم ترين ابزار است و ما را از شک به يقين مي رساند. چون از نظر وي قواعد يا گزاره هاي مربوطه همگي مانند امور بديهي هستند که هيچ موجودي نمي تواند منکر آن باشد. در نتيجه تحويل امور به عناصر رياضي و هندسي باعث مي شود از شک ( که در تجربه ي حسي وجود دارد ) به يقين نائل شويم. اين امر در نگرش حاکم اقتصادي، باعث کاربرد وسيع رياضيات در اقتصاد شد ( واقعي جلوه شدن نتايج مدل هاي اقتصادسنجي از سوي گروه هايي از اقتصاددانان، نمونه اي آشکار از باور به نقش رياضيات است ).

روش شناسي پتي، لاک، و ديگر سوداگرايان ثانويه

ويليام پتي را مي توانيم از اولين اقتصادداناني بدانيم که مطالعاتي نظام وار در مورد علم اقتصاد انجام داده اند. وي همچنين از اولين افرادي است که تلاش مي کرد نظريه هاي علم اقتاد را در جهان واقعي به کار برد. پتي در پي اين بود که اقتصاد را به صورت يک علم کمّي و آماري درآورد و براي اين کار دستگاه خاصي را با نام « حساب سياسي » اختراع کرد. پتي تحت تأثير ديدگاه تجربه گرايانه ي فرانسيس بيکن به تجربي ساختن علوم و به خصوص علم اقتصاد فکر مي کرد. به همين دليل در کتاب حساب سياسي ( که بين سال هاي 1671 – 1676 نوشته شده است ) (26)، به روش هاي تحليل نظري و استدلالي حمله کرده و روش تجربي را مورد تأکيد قرار داده است. به عبارت ديگر پتي در مقابل انديشه ي قياس گرايانه ي دکارتي به تفکر استقراگرايانه ي بيکني ايمان داشت، اما در عين حال تأثير انديشه ي جداسازي امور ذهني و امور عيني از دکارت بر انديشه ي وي سنگيني مي کرد. کاربرد روش آزمايشگاهي در اقتصاد در موارد زيادي با دشواري رو به روست. زيرا براي انجام آن بايد دو گروه از افراد با شرايط کاملاً يکسان در نظر گرفته شوند، پس از آن شرايطِ يکي از آن ها تغيير داده شود و عکس العمل آن ها در مقابل آن تغيير ثبت شود. در نتيجه پتي در حساب سياسي تلاش کرد که روش آماري را جايگزين روش آزمايشگاهي کند. در عين حال برخي از اقتصاددانان در تلاش اند تا در مواردي به انجام آزمايش هاي کنترل شده در اقتصاد نيز مبادرت کنند. (27)
نقش جان لاک نيز در روش شناسي اقتصاد قابل توجه است. اين نقش، هم از نظر فلسفي و مباني اقتصادي کارساز است و هم از جهت اقتصاد کاربردي اهميت دارد. تحولات عصر روشنگري علاوه بر تحولات رنسانس و تأثير آن ها بر مطالعات علمي در زمان لاک مزيد بر علت شدند. يکي از اساسي ترين نقش هاي روش شناختي لاک، تصوري است که او از انسان اقتصادي دارد. او انسان را، موجودي ترسيم مي کند که داراي رفتار عقلاني است و براي منافع شخصي خود تلاش مي کند. تصور مدرسي و قرون وسطايي در مورد انسان اين بود که انسان موجودي است نوع دوست که از احکام ديني و اخلاقي فرمان مي برد. جالب است که ابعادي از تصور مکانيکي دکارتي نيز بر عقيده ي لاک مؤثر بوده است ( با اين که دکارت عقل گرا و لاک تجربه گراست ).
تصور ديگر لاک از انسان اين بود که در مسيرهاي مشخصي رفتار مي کند، بنابراين مي توانيم براساس آن به استخراج قوانين و اصولي در ارتباط با رفتار وي اقدام کنيم. وي بر همين اساس به استخراج قوانين عرضه و تقاضا مي پردازد. او تصريح مي کند که وقتي قيمت کالايي بالا مي رود، خريداران کالاي ارزان تري را به جاي آن قرار مي دهند و فروشندگان برعکس مقدار بيش تري از آن کالا را به بازار عرضه مي کنند و اين امر طبق نظر لاک، درست همانند قوانين گازها در شيمي و قوانين حرکت در فيزيک است. (28) بنابراين انسان نيز با توجه به عنصر عقلانيت، رفتاري کاملاً فيزيکي خواهد داشت. (29) لاک در عين حال همانند دکارت شهود را بالاترين منبع شناخت تصور مي کند و استدلال عقلي و حسي را پس از آن قرار مي دهد.
از نظر لاک، شهود چون کشف حقايق بديهي را به همراه دارد، از بالاترين درجه ي اطمينان برخوردار است. وي بالا رفتن قيمت ها را در نتيجه ي افزايش حجم پول ( با فرض ثبات ساير چيزها )، امري شهودي مي داند، اما اين که با فرض رقابت کامل تخصيص منابع بهينه خواهد شد، از نظر وي موضوعي استدلالي است. او مفاهيم کلي و ذهني را مفيد مي دانست ولي ( برخلاف دکارت ) آن ها را بر واقعيت منطبق نمي کرد و نهايتاً آن ها را به علامت ها و الفاظي قابل ربط مي دانست. (30) جان لاک با توجه به عقيده به قوانين طبيعي و تصوير « طبيعي گرايانه » از قوانين اقتصادي و اعتقاد به اين که از روش قياس مي توانيم به شناخت اين قوانين مبادرت کنيم، به افکار دکارت نزديک تر مي شود.
ماندويل و نورث نيز در مواردي تحت تأثير لاک قرار گرفته اند. برنارد مندِويل از ديگر متفکراني است که در توسعه ي برخي از ابعاد روش شناسي اقتصاد، نقش دارد. مندويل حرکت افراد بر مبناي عقلانيت ابزاري و دنبال کردن حداکثر منافع شخصي را موجب حصول به رفاه اجتماعي مي داند، اين امر در واقع مي تواند زمينه ساز انديشه ي آدام اسميت نيز محسوب شود. پيش فرض عقلانيت ابزاري در انديشه ي اقتصاددان معروف ديگر، دادلي نورث، نيز در اين عصر مطرح است. او ادعا مي کند که بهترين قاضي براي تشخيص مفاسد و مصالح انسان، خود انسان است و پيشرفت جامعه در گرو حداکثر کردن منافع شخصي است. کنار گذاشتن ملاحظات اخلاقي و جداسازي آن ها از تحليل علمي را نيز مي توانيم به عنوان يکي از نقش ها و مشارکت هاي اقتصاددان مشهور، ريچارد کانتيون، در روش شناسي اقتصاد در نظر بگيريم. (31) اقتصاددان ديگر آن دوره، جيمز استيوارت، با فرض اجتماعي بودن انسان، نوعي انتقاد نسبت به پيش فرض فردگرايي در اقتصاد را دنبال مي کند و حصول به رفاه اجتماعي را در گرو همراهي دولت با بخش خصوصي مي داند و آثارِ روند دست نامرئي را براي اقتصاد خطرناک برمي شمارد. (32)

تکميل روش شناسي سوداگرايان و فيزيوکرات ها

از لحاظ تحليلي مناسب است سوداگرايان اوليه را از سوداگرايان ثانويه جدا سازيم. در افکار سوداگرايان اوليه نمي توانيم ردّپاي روش شناختي روشني به دست آوريم، افکار مربوطه تقريباً فاقد نظم منطقي هستند. آن ها اصولاً اقتصاد را به امور واقعي محدود مي کردند و در آن، نظريه پردازي خيلي معني نداشت. آن ها روش مشترکي نداشتند. به دست آوردن پول را انگيزه ي توليد مي دانستند و ديدگاه هاي آن ها عمدتاً سياسي و عملياتي بود و قدرت تعميم و انتزاع نداشتند. (33)
اما در انديشه ي سوداگرايان ثانويه، ابعادي از تفکر دکارتي حاکم شد و کم کم بحث از تأکيد بر ظواهري چون پول به عنوان منشأ ثروت، به نوعي انديشه ي عقل گرايانه و استدلالي ( که مثلاً کار منشأ ثروت است ) سوق داده شد. ديويد هيوم عقيده داشت که علم را تنها از طريق آزمون تجربي مي توانيم توليد کنيم، (34) شايد دليل انتخاب اين موضوع ترديد وي نسبت به آموزه هاي قياسي کليسا و افکار مدرسي ها باشد. جداسازي امور اثباتي و دستوري از ديگر ديدگاه هاي روش شناختي اوست که تأثير دکارت بر افکار وي را نشان مي دهد. وي تصريح مي کند که: « بايد را نمي توانيم از هست به دست آوريم ». اين ايده در واقع بيانگر تمايز منطقي ميان قلمرو « واقع » و قلمرو « ارزش » است. (35) هيوم در عين حالي که بر روش تجربه گرايي تأکيد دارد، دست کم يک دشواري قابل توجه را در مورد روش استقرا بيان مي کند. اين دشواري که به « معما و يا مسئله ي استقرا » معروف شده است به اين صورت بيان مي شود که نوعي عدم تقارن بين قياس و استقرا وجود دارد. زيرا از يک سو هيچ گزاره ي عامي را نمي توانيم به طور منطقي از گزاره هاي انفرادي ( استقرايي ) استنباط کنيم، هرچند که تعداد اين گزاره ها زياد باشد، اما از سوي ديگر با کمک قياس مي توانيم حتي با يک گزاره ي منحصر به فرد، هر گزاره ي عامي را باطل کنيم. (36)
هيوم تصريح مي کند که استنباط اسقراييِ صرف غيرممکن است، زيرا زماني که ميان تعداد فراواني از مشاهدات، انواع معيني را برگزينيم، در واقع ديدگاه خاصي به کار رفته که مبتني بر يک نظريه است، پس واقعيتِ عريان وجود ندارد. هيوم همچنين نسبت به ملازمه ي منطقي بين علت و معلول ترديد داشت و قضاياي رياضي را دور از اين استدلال تلقي مي کرد. وي اعتقاد داشت که قضاياي رياضي زمينه ي اثبات دروني دارند و بنابراين تحليل هاي اقتصادي خود را بر مبناي رياضيات و هدسه پيش مي برد. در عين حال برخي از صاحب نظران اقتصادي هيوم را جزء استقراگرايان قرار مي دهند؛ اين امر را مي توانيم از موارد ابهام يا سوء تفاهم در بررسي انديشه ي روش شناختي هيوم تلقي کنيم. (37)

طبيعي گرايان (38)

با ظهور انديشه ي لسفر، بسياري از مباني فکري و عقايد سوداگرايان فرو ريخت و بين سال هاي 1756 تا 1776 انديشه ي طبيعي گرايان به عنوان يک مکتب اقتصادي جديد مطرح شد. انديشه ي نظم طبيعي از پايه اي ترين پيش فرض هاي روش شناختي طبيعي گرايان محسوب مي شود. بر طبق اين عقيده، جوامع انساني تحت سيطره و هدايت قوانيني مشابه همان هايي هستند که جهان فيزيکي را هدايت مي کنند. هدف مطالعات علمي نيز در قالب انديشه ي مذکور، کشف قوانين مرتبط با نظم طبيعي بود. اصل لسفر نيز کاملاً با نظم طبيعي سازگار بود زيرا طبق تفکر لسفر، آزادي کاملِ فعاليت اقتصادي مورد تأکيد بود. طبيعي گرايان با توجه به اعتقاد به نظم طبيعي در واقع نوعي نگرش کل گرايانه داشتند که از اين نظر شايد بتوانيم آن ها را از بنيانگذاران اقتصاد کلان نيز تلقي کنيم. پذيرش پيش فرض نظم طبيعي به همراه انديشه ي نظريه گرايانه ي دکارت در اين عصر، بر خصلت بي زمان و مکان بودنِ نظريه ي اقتصادي تأکيد داشت و آن بر افکار طبيعي گرايان مؤثر بود. فرانسيس کنه، از بنيانگذاران مکتب طبيعي گرايي، با ارائه ي جدول و يا تابلو مخصوصي به نام « جدول کنه » يا « تابلو کنه »، فلسفه ي قانون طبيعي را در مورد اقتصاد جاري ساخت. (39) حصول به تعادل عمومي از طريق نيروهاي بازار، از ديگر عقايد دکتر کنه و اقتصاددان طبيعي گراي ديگر، رابرت تورگو، است. در عين حال طبيعي گرايان نيز مانند سوداگرايان، نظريه ي اقتصادي را به عنوان ابزاري براي انجام سياست هاي مناسب در نظر داشتند و خيلي به دنبال تدوين نظريه به عنوان يک هدف نبودند.

پي‌نوشت‌ها:

1- مثلاً قانون جاذبه، قوانين کپلر، و امثال آن در فيزيک در قالب قانون طبيعي از نوع توصيفي قرار مي گيرند.
2- جالب توجه است که بين قوانين طبيعيِ سنتي و قوانيني طبيعي مدرن تفاوت گذاشته مي شود. مفاد قديم و سنتي آن در زمان ارسطو مطرح بوده است. در آن مفاد اگر آداب و رسوم و سنت هاي جامعه در راستاي قوانين طبيعي بودند، درست هم بود و غير آن نادرست محسوب مي شد. اين ايده در قرون وسطا با انديشه ي مسيحيت ترکيب شد و قوانيني طبيعي تقدس يافتند. قانون طبيعي مدرن زمان گروتيوس و پوفندورف مطرح شد و در زمان لاک و روسو در قالب آزادي طبيعي و بعدها حقوق طبيعي گسترش يافت.
3- بنتام، ديگر مطلوبيت گرايان، روسو، و طرفداران مکتب تاريخي از منتقدان قانون طبيعي جديد هستند.
4- در عين حال توماس آکويناس اولين توجيهات براي مشروعيت درجاتي از نرخ بهره را مطرح مي سازد. مواردي که قرض گيرنده، قرض را در سررسيد معيني برنگرداند و يا زماني که قرض گيرنده پول قرضي را در يک تجارت به کار برد، اخذ بهره از نظر آکويناس مجاز است.
5- بنابراين، اگر قواعد رياضي موضوعي را اثبات مي کردند، اما مشاهدات نمي توانستند آن را تأييد کنند، آن قواعد رياضي از نظر عقايد قرون وسطايي، بي اعتبار مي شدند. گاليله با ابزار رياضي ثابت کرد که زمين به دور خورشيد مي چرخد، ولي شواهد حسي نشان مي دادند که زمين مرکز عالم است، بنابراين ادعاي گاليله پذيرفته نشد.
6- کتاب شهريار از ماکياولي که آغازگر گوشه اي از تحولات رنسانس است، در 1516 ميلادي منتشر شد. جالب است که سخنراني هاي آتشين لوتر، عليه سيطره ي خرافاتي کليسا، نيز در 1517 آغاز شدند.
7- به تعبير شفاف تر در نتيجه ي سيطره ي اومانيسم، فکر و عقل انسان به جاي انديشه ي ديني کليسا قرار گرفتند.
8- در اواخر قرون وسطا با حمايت کليسا اولين مرحله ي رشد دانشگاه ها فراهم شد. اما در قرون چهاردهم و پانزدهم مخالفت هاي دانشگاهيان با کليسا و در نتيجه مخالفت کليسا با دانشگاه ها باعث تضعيف اين محافل و در قرون شانزدهم و هفدهم دولت حامي دانشگاه ها شد.
9- مشهور است که يوئانس بوريدانوس اولين اقتصادداني است که بحث قيمت تعادلي، عرضه، تقاضا، و به خصوص تقاضاي کل را تدوين کرده است.
10- ابن خلدون سازوکارهايي را در اقتصاد کشف کرد که بعداً توسط اقتصاددانان ديگر احيا شدند.
11- ابن خلدون عقيده دارد که از طريق توجه به تخصص و سازمان دهي اجتماعي، توليدي بيش از توليد حاصل از مجموع افراد به دست مي آيد که مازاد بر نياز انسان هاست و بنابراين مي توان آن را در تجارت به کار برد. بنابراين، وي به تقسيم کار بين المللي نيز اعتقاد داشت ( ر.ک.: عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه، متن عربي، مؤسسه ي الرساله، بي تا ).
12- شومپيتر مي گويد: ارسطو و آکويناس زماني به اقتصاد مي پرداختند که يک مسئله و نيازي مطرح بود. از نظر وي اقتصاد در عصر ارسطو و آکويناس يک رشته ي مستقل محسوب نمي شد.
13- در دوره ي رنسانس دو قدرت سياسي و اقتصادي در کنار دو علم رشد يافتند، علم سياست با قدرت سياسي و علم اقتصاد با مديريت ثروت به پيش رفت.
14- در قرون وسطا دولت شهرها نوعي زندگي ملوک الطوايفي را در اقتصاد و سياست به همراه داشتند و دولت مرکزيِ منضبط مطرح نبود.
15- شومپيتر هنگام ياد کردن از اسپينوزا اين جمله را از او نقل مي کند: « من بسيار تلاش کرده ام که با همان شکل عيني اي که در رياضيات رايج است، موضوع سياست و اخلاق را بررسي کنم ». ادعاي اسپينوزا اين است که وي به عنوان يک دانشمند در تحليل علم اخلاق و سياست از بي طرفي کامل برخوردار بوده است.
16- به گفته ي صاحب نظران نظريه ي بازي ها، کلبر به وجود نوعي بازي « جمع صفري » در روابط اقتصاد بين المللي معتقد بود.
17- شومپيتر در اين جا نيز نسبت به سوداگرايان قضاوتي شتاب زده داشته است. چون همان طور که ملاحظه خواهد شد، دست کم سوداگرايان ثانويه، در زمره ي بنيانگذران علم اقتصاد هستند.
18- Viner Jacob, Mercantilist thought, international encyclopedia of social sciences, Vol. 4, New York, 1968, p. 436.
19- برخي از صاحب نظران روش شناسي عقيده دارند که بدنه ي نظريه ي سوداگرايي مملو از مجموعه اي از مفروضات در مورد جهان حقيقي است. ر.ک.:
Mark Blaug, 1985, Economic theory in retrospect, Cambridge university Press, p. 17.
20- کلارنس آي رز ( Clarence Ayres)، بنيانگذار مکتب نهادگرايي جديد است. براي آشنايي با مضمون کلام وي در ارتباط با تحولات اقتصادي پس از سوداگرايان، ر.ک.:
C. E. Ayres, 1962, The Theory of Economic Progress, New York, Schocken Paperbacks, chapter 4.
21- گاي روث از روش شناسي تامس کوهن استفاده مي کرد و قضيه ي پارادايم را در تحليل اقتصادي به کار مي بُرد، ر.ک.:
G. Routh, 1977, The Origion of Economic Ideas, London, Macmillan, Chap 1.
22- بنابراين دو نگرش عقل گرايي و تجربه گرايي در مطالعات معرفت شناسي و روش شناسي احيا شدند. تفکر دکارت و پيروان وي و انديشه ي عقل گرايي عمدتاً در قاره ي اروپا تداوم پيدا کرد و افکار بيکن و ديگر تجربه گرايان، در انگليس و امريکا تأثيري فراگيرتر داشت.
23- جالب است که پذيرش اين امر که « علم بيش تر محصول ذهن و فکر و عقل است تا حاصل واقعيت خارجي »، تنها به علوم انساني و اجتماعي ( از جمله اقتصاد ) اختصاص ندارد، بلکه در علوم تجربي نيز چنين است، جيمز جينز صاحب نظر علوم تجربي تصريح مي کند که هستي بيش تر يک انديشه است تا يک دستگاه مکانيکي. ر.ک.:
James Jeans, 1931, The Mysterious universe, New York University Press, p. 158.
24- تصور مدرسي ها اين بود که زمين مسطح است، ولي سفرهاي ماژلان آن را رد کرد، عقيده ي قرون وسطايي هم بر ساکن بودن زمين استوار بود که کوپرنيک ثابت کرد زمين متحرک است.
25- همان طور که بعداً اشاره خواهد شد، انديشه ي دکارت از طريق لاک و هيوم به اقتصاد راه يافت.
26- کتاب مذکور در سال 1690 به چاپ رسيده است و در واقع يک علم تجزيه و تحليلي مربوط به پتي است. در قالب اين علم، کاربرد اعداد، اوزان و مقياس ها در سياست هاي رايج اقتصاد تحليل مي شود.
27- Venon Smith, 1990, Experimental Economics, Aldershot, Edward elgar.
ضمناً ورنون اسميت در همين راستا يکي از برندگان جايزه ي نوبل اقتصاد سال 2002 شد.
28- طبق قانون بويل در شيمي، گازها از قاعده اي رياضي تبعيت مي کنند و طبق ديدگاه نيوتون نيز حرکت اجسام تابع يک سري روابط ثبت رياضي است.
29- K. I. Vaughn, 1980, John Locke, Economists and Social Scientists, London, Athlone.
30- به گفته ي فردريک آلبرت لانگه ( در کتاب تاريخ مادي گرايي ) خطر زماني به وجود مي آيد که علامت ها و الفاظ مربوطه، مطابق با واقع قلمداد شوند. اين مشکل از نظر ما در اقتصاد ارتدوکس نئوکلاسيک ( قرائت حاکم بر اقتصاد متعارف ) وجود دارد. زيرا مثلاً آن قرائت، فرض رفتار نفع شخصي گرايي را با رفتار واقعي يکسان مي داند.
31- شايد به اين دليل باشد که برخي از اقتصاددانان، کانتيون را يکي از اولين اقتصاددانان مدرن برمي شمارند. ر.ک.:
J. J. Spengler, " First of the moderns ", Journal of Political Economy, 1954, pp. 281- 95.
32- براي دريافت اطلاعات بيش تر درباره ي عقايد استيوارت ر.ک.:
S. R. Sen, 1957, The Economics of James Steuart, Cambridge Mass.
33- F. Heckscher Eli, 1955, Mercantilism, London, George Allen and Unwin.
34- صاحب نظران، تاريخ عقايد اقتصادي هيوم را، هم در زمره ي کلاسيک هاي اوليه مورد بحث قرار مي دهند و هم به عنوان يک اقتصاددان در مکتب سوداگرايي.
35- براي اطلاع از ديگر ابعاد روش شناختي هيوم فصل هشتم را ببينيد.
36- بلاگ تأکيد مي کند که مسئله ي استقرا از زمان هيوم تاکنون، ذهن فلاسفه را مشغول کرده است. ر.ک.:
M. Blaug, The Metodology of…, op.cit., p. 12.
حل مسئله ي استقرا هنوز دغدغه ي بسياري از صاحب نظران روش شناسي است و تلاش اقتصاددانان براي حل آن ناموفق بوده است. ر.ک.:
R. F. Harrod, 1956, Foundation of Inductive Logic, London, Macmilan.
37- D. P. O Brien, 1975, The Classical Economics, oxford, Clarendom Press.
38-physiocrats
39- تابلو يا جدول کنه يک الگوي تجزيه و تحليل محسوب مي شود که مي توانيم آن را اولين جدول داده- ستانده در اقتصاد به حساب آوريم که تجزيه و تحليل داده- ستانده لئونتيف بر مبناي آن استوار شده است. کنه در اين تابلو نشان مي دهد که تنها بخش کشاورزي است که به طور حقيقي مولد است.

منبع مقاله :
دادگر، يدالله؛ (1391)، درآمدي بر روش شناسي علم اقتصاد، تهران: نشر ني، چاپ سوم



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط