نظريه هاي روش شناختي قبل از ابطال گرايان و همچنين خودمنش ابطال گرايي در هر صورت و با وجود کارآمدي و يا ناکارآمدي آن ها يک خط سير نسبتاً پيوسته از فرايند روشي و نگرشي در نظريه ها، علوم، و معارف را نشان مي دهند. ديدگاه هاي کوهن و فايرابند در فلسفه ي علم و به ميزان کم تري انديشه ي لاکاتوش، نوعي تغيير و در مواردي گسست در روش شناسي علوم اجتماعي ( و از جمله اقتصاد ) به وجود آوردند. در اين بخش ابتدا به ديدگاه تامس کوهن اشاره و سپس انديشه ي لاکاتوش را بيان مي کنيم. قبل از شروع بحث، براي آن که يک دورنماي کلي داشته باشيم، مناسب است اشاره کنيم که چهار فيلسوف علم به نحوي نگرش شک گرايي را بر پيشرفت دانش حاکم ساختند. نخست پوپر که تصريح کرد نظريه ها هرگز اثبات نمي شوند، بلکه تنها ابطال مي شوند؛ دوم لاکاتوش بود که گفت دانشمندان به شواهد تجربي ابطال شده ( مربوط به نظريه ها ) توجه نمي کنند؛ سوم تامس کوهن است که ادعا مي کند علم يک فرايند عقلاني نيست بلکه فرايندي سياسي و روان شناختي است و سرانجام فايرابند است که التزام به ضد روش را در علم، موفق تر از توجه به روش مي داند.
ساختار انقلاب هاي علمي
ديدگاه فلسفه ي علم و يا جامعه شناسي علم تامس کوهن، به صورت مدون براي اولين بار در سال 1962 در قالب کتابي به نام ساختار انقلاب هاي علمي مطرح و معرفي شد. (1) البته پس از طرح اين نظريه، انتقاداتي بر آن وارد شد که برخي توسط خود کوهن پاسخ داده شدند و عکس العمل هاي جديدي به وجود آوردند. (2) در سال 1970 چاپ دوم کتاب با تجديدنظرهايي وارد بازار شد. در عين حال خود کوهن تا اواخر دهه ي 70 در اين زمينه فعال بود. يکي از آخرين جوابيه هاي وي در سال 1977 منتشر شد. (3) تخصص اصلي کوهن فيزيک بود، در عين حال علاقه ي ويژه اي به مطالعات مربوط به تاريخ علم داشت. کوهن در مقطعي، به اين باور رسيد که تبيين هاي قبلي از علم ( چه استقراگرايي و چه ابطال گرايي و امثال آن ) با شواهد تاريخي در تعارض هستند، بنابراين تلاش کرد که نظريه اي از علم ارائه دهد که با واقعيت هاي تاريخي سازگار باشد. در عين حال نظريه ي کوهن از ملاحظات سياسي، روان شناختي و جامعه شناختي نيز برخوردار است.يک زمينه ي اساسي طرح ديدگاه کوهن، مشکلات مربوط به ابطال گرايي است. مثلاً بر مبناي ابطال گرايي، نظريه ي ابطال شده کنار گذاشته مي شود، اما ملاحظه شده که اقتصاددانان در برخي دوره ها حتي بر دفاع از نظريه هايي اصرار مي ورزند که شواهدي بر ردّ آن ها ارائه شده است. گذشته از اين، بسياري از مطالعات نظري اقتصادي، اصولاً مورد آزمون و ابطال تجربي واقع نشده اند. کوهن در واقع مي خواهد براي رفتارهاي مذکور، نوعي توجيه بيابد. او عقيده دارد که ابطال گرايي از اين تفسير و توجيه عاجز است. وي به طور کلي روش پيشرفت و تکامل علم را در قالب زنجيره اي خاص مطرح مي کند. در اين زنجيره، حلقه ي اول، زمينه هاي پيش علمي را تشکيل مي دهد؛ حلقه ي دوم، کارکرد علم عادي؛ سوم، بحران علم عادي؛ و چهارم، انقلاب علمي است که حاصل آن حلقه ي پنجم؛ يعني، بروز علم عاديِ تازه است. سپس اين حلقه ها تکرار مي شوند. يعني، بحران جديد و انقلاب و علم عاديِ جديد، بروز خواهند کرد.
ابطال گرايي پوپر خصوصيت هنجاري داشت و در پي توصيه ي روشي بود که با کمک آن، علم از غير علم متمايز شود. اما تامس کوهن عمدتاً دنبال نوعي توصيف اثباتي از نظريه ها بود. ديگر اين که ابطال گرايي، زنجيره اي از آزمون و خطا بود که در قالب آن ابتدا يک فرضيه يا نظريه ي موقت مطرح و پيشنهاد مي شد، سپس آزمون هاي سختي بر آن حاکم مي شدند که در نتيجه ي آن ها يا نظريه ي مربوطه مقاومت ميکرد و يا ابطال مي شد و نظريه ي ديگري مورد آزمون قرار مي گرفت. بنابر تعبير طرفداران ابطال گرايي، فلسفه ي علم آن ها در يک فرايند « انقلاب دائمي » به پيش مي رود. در مقابل، نگرش کوهن در قالب نوعي « انقلاب گه گاهي » مطرح است. چون ابتدا يک علم عادي و معمولي در جريان قرار مي گيرد که با يک سري نظريه ها سازگار است. در مرحله اي خاص، نوعي انقلاب علمي رُخ مي دهد و نظريه ي جايگزين به وجود مي آيد. پژوهش در انديشه ي کوهن عمدتاً در فرايند علم عادي ( و غير انقلابي است ) و تنها در يک مقطع، انقلاب و براندازي نظريه ي قبلي صورت مي گيرد. اما در فرايند ابطال گرايي نظريه ها مرتب مورد آزمون واقع مي شوند.
بنابراين انقلاب در فرايند ابطال گرايي، قاعده و انقلاب در فرايند کوهن، استثناست و در قالب آن، نوعي بريدگي در فرايند پژوهش بروز مي کند. به عبارت ديگر در ديدگاه کوهن، نظريه ها، يک دوران مسالمت آميز دارند که در آن تثبيت مي شوند و همه به آن ها عمل مي کنند و يک دوران انقلابي دارند که طي آن جاي خود را به نظريه ي ديگر مي دهند، ولي از نظر ابطال گرايان دوران مسالمت آميز در کار نيست. کوهن عقيده دارد که علم وقتي به درجه اي از بلوغ برسد، صاحب يک چارچوب پژوهشي مي شود. او در زمان زندگي علم عادي از اصطلاح « پارادايم » سخن مي گويد. پارادايم در واقع الگوي مسلطي است که گويي از زمينه سازي سياسي برخوردار است و در حيات علم عادي جعبه ابزار مورد نياز پژوهشگران را براي حل و فصل مسائل فراهم مي کند. زيرا اول اين که دورنمايي از هستي به آن ها مي بخشد؛ دوم تعريفي از نظريه ي خوب ( مثل سازگاري منطقي، سادگي، مفيد بودن و صحت پيش بيني ) ارائه مي کند؛ سوم براي تجزيه و تحليل و آزمون تجربي نظريه ها چارچوبي در اختيار پژوهشگر قرار مي دهد. ضمناً کار پژوهشي توسط انجمن هاي علمي سامان مي يابد که آن ها در مورد نظريه ها و روش هاي مورد نيازشان توافق دارند و مفروضات اصلي و پايه اي براي توضيح و پيش بيني به کار مي برند. (4)
جالب توجه است که هرگاه در مفاد پارادايم کوهن، نوعي تناقض بين نظريه و شواهد تجربي حاصل مي شود، به عنوان ابطال نظريه قلمداد نمي شود، بلکه به عنوان بروز يک معماي قابل حل تلقي مي شود. حتي اگر راه پيشنهاد شده براي حل معما نيز شکست بخورد، نهايتاً گفته مي شود که پژوهشگر ناتوان بوده است و به معناي شکست الگوي مسلط و نظريه ي مربوطه ( پارادايم ) نيست. در طول حاکميت علم عادي، پژوهشگران به گسترش قالب هاي نظري و بهبود روش هاي آن مي پردازند و مثلاً براي بررسي دقيق تر آن از روش هاي رياضي استفاده مي کنند. همچنين، در کنار اين توسعه ي نظري، زمينه ي نوعي توسعه ي تجربي فراهم مي شود و استفاده از روش هاي آماري براي بهبود آزمون تجربي گسترش مي يابد. (5) بخشي از پارادايم کوهني، اصل ها و فرض هاي پايه اي متافيزيکي دربردارد که هدايتگر اصلي پژوهش مربوطه است. مثلاً اگر اقتصاد نئوکلاسيک را به عنوان يک پارادايم در نظر بگيريم، فرض عقلانيت ابزاري به عنوان يک پايه ي اصلي، مطرح است که طبق آن کارگزاران اقتصادي به دنبال حداکثر کردن منافع مادي کوتاه مدت خود هستند. يا در مفاد پارادايم نيوتوني اين پيش فرض حاکم بود که تمامي طبيعت در قالب دستگاهي مکانيکي قابل تفسير است. مطالب را در دو بخش فرعي پي مي گيريم.
الف) بروز بحران و تداوم پيشرفت علمي
يک مرحله ي بسيار حساس در نگرش کوهن، بروز نارسايي ها و اختلال هاي بنيان برافکن در پارادايم است. به طور معمول، بي قاعده گي هايي در علم عادي بروز مي کنند که با ابزارهاي خود پارادايم حل و فصل مي شوند. اما زماني اختلالات آن چنان فراگير و شديد مي شوند که قدرت حل معما را از پارادايم مي گيرند. اين جاست که فرض هاي کليدي زير سؤال رفته و بحران در علم عادي به وجود مي آيد. در اين جا پژوهشگران و انجمن هاي علمي در قالب يک سري گفتمان علمي به بررسي و بازنگري فرض هاي پايه اي پارادايم مي پرازند و در عين حال براي تدوين نظريه ي جايگزين فکر مي کنند. کوهن اين مرحله را برسي علمي الگوهاي جانشين، مي نامد. در صورتي که تلاش هاي ياد شده بتوانند علم عادي را بازسازي کنند، از بحران نجات مي يابد و در غير اين صورت، نظريه و پارادايم جديد، جاي پارادايم علم عادي را مي گيرد. کوهن فرايند اخير ررا انقلاب علمي مي نامد.بديهي است زماني که اطمينان مربوط به پارادايم قبلي از هم مي پاشد، زمينه ي انقلاب فراهم مي شود. کوهن، نااميديِ فيزيک دان مشهور، ولفگانگ پاولي، در سال 1924 در حل مشکلِ فيزيک را به عنوان نمونه اي از اين بحران در علم فيزيک برمي شمارد. (6) در حالي که ممکن است زمينه ي پارادايم جديد به ذهن يک دانشمند خطور کند، اما انقلاب علمي توسط جامعه ي علمي ( و نه يک دانشمند ) به پيش مي رود. گروه هايي هنوز پايبند پارادايم قديمي مي مانند و با طرفداران الگوي جديد به گفت و گو ادامه مي دهند. در عين حال با توجه به تفاوت جهان بيني هاي دانشمندان و تصورات هر يک از آن ها از نظريه ي خوب و نظريه ي برتر، نمي توان يک دليل منطقي يافت که برتري کامل يک پارادايم را بر ديگري برساند. بنابراين هيچ برهاني نمي تواند در اين زمينه الزام آور شود. (7)
در نتيجه کوهن معتقد نيست که لزوماً پارادايم جديد تقريب درست تر و يا واقعي تري از پديده ي مورد نظر را نشان مي دهد، بلکه تنها نوع خاصي از برتر بودن را مطرح مي کند. به عبارت ديگر وي برتري يافتن الگوي مسلط جديد را به ساخت جامعه شناختي، روان شناختي، و سياسي جامعه ي علمي مرتبط مي داند و نه يک عقلانيت و منطق جهانشمول. بنابراين، بحث در مواردي به سليقه و پسند جامعه ي علمي مربوط مي شود. وي در جايي، مصداقي از تسلط سليقه اي بر نوعي قضاوت به اصطلاح علمي را بازگو مي کند و مي گويد: « هنگامي که لرد رايلي به عنوان يک چهره ي علمي معروف شده بود، مقاله اي براي فرهنگستان علوم انگلستان فرستاده، اما اسمش را روي آن ننوشته بود. در نتيجه به عنوان يک اثر بسيار ضعيف رد شد. اما در مرحله ي بعد نام نويسنده روي مقاله نوشته و بار ديگر براي داوري ارسال شد؛ اين بار با عذرخواهي ( و افتخار ) فراوان پذيرفته شد ». (8)
در عين حال کوهن پيشرفت علمي را مي پذيرد و عقيده دارد که تکاملِ آرام آرام دانسته هاي جامعه ي علمي به توسعه ي علم مي انجامد. بنابراين، وي تلويحاً و بدون ارائه ي ملاکي خاص عقيده دارد که پارادايم هاي جديد تکامل يافته تر از پارادايم هاي قبلي هستند. باز تأکيد مي کنيم که منظور اين نيست که پارادايم جديد تقريب بهتري از واقعيت نسبت به پارادايم قديم است، بلکه به اين معناست که جامعه ي علمي پارادايم تازه را داراي ظرفيت حل معمايي بالاتري تصور مي کند.
ب) قضاوت کلي
1) تامس کوهن عقيده دارد زماني که يک علم به درجه ي بلوغ مي رسد، مي تواند از پارادايم پژوهشي خاصي برخوردار شود. اما مفهوم بلوغ علمي و چگونگي حصول معارف مختلف به آن، دقيقاً مشخص نشده است. به نظر مي رسد که او علم بالغ را رشته اي چون فيزيک تلقي مي کند، اما معرفت هاي علمي ديگري نيز وجود دارند که لزوماً بر فيزيک منطبق نيستند. 2) مطلب ديگر، ابهام و سردرگمي در مورد مفهوم حقيقي « پارادايم » در تعبير کوهن است. برخي از صاحب نظران عقيده دارند که خود کوهن نيز به ابهام مربوطه تصريح کرده است. (9) 3) مطلب ديگر بروز انقلاب علمي « نقطه اي » يا لحظه اي در ديدگاه کوهن است که نمي تواند بسياري از انقلاب ها را توجيه کند. زيرا انقلاب ها نقطه اي و لحظه اي نيستند و در مواردي شکل گيري آن ها ساليان زياد طول کشيده است. مثلاً معروف است که تکامل انقلاب کوپرنيک حدود يک و نيم قرن طول کشيده است. جا افتادن انقلاب نيوتون يک نسل به طول انجاميد. از آغاز انقلاب داروين (1740) تا شکل گيري قرائت جديد آن (1940) حدود دو قرن سپري شده است. به همين صورت انقلاب کوانتومي و تغيير فيزيک کلاسيک به فيزيک جديد نيز با تحليل کوهن سازگار نيست. (10) البته خود کوهن برخي از اين ايرادها را به صراحت در چاپ دوم کتابش پذيرفته است. (11)4) نکته ي ديگر اين که جهت گيري وسيع اثبات گرايانه و توصيف گرايانه ي اين ديدگاه مي تواند آن را از فلسفه ي علم اصطلاحي ( که عمدتاً خصلت هنجاري دارد ) جدا و در قالب جامعه شناسي علم وارد کند. بنابراين، بر اين اساس دشوار است که زمينه ي پيشرفت علمِ قابل ملاحظه اي در چارچوب ديدگاه کوهن يافت شود. عده اي از فلاسفه ي علم مانند پوپر عقيده دارند براي شناسايي اهداف علم، دست به دامن جامعه شناسي و روان شناسي شدن نااميدکننده است. برخي ديگر اشاره مي کنند که ماهيت علم اصولاً تکاملي و تدريجي است و با تصور انقلابي کوهن سازگار نيست. گذشته از آن، ابطال گرايان معتقدند انقلاب دائمي براي پيشرفت علم، کارآمدتر از انقلاب لحظه اي است.
5) نقد ديگري که بر تحليل کوهن وارد شده، اين است که وي پارادايم هاي مختلف را غير قابل مقايسه مي داند، گزينش از ميان آن ها را به عناصر روان شناسي و جامعه شناسي مرتبط مي سازد و کاربردهاي علمي و عيني را در اين ارتباط مردود مي داند، در حالي که امکان آزمون و مقايسه ي پارادايم هاي مختلف وجود دارد. 6) عده اي نيز به ماهيت نسبي گرايانه ي انديشه ي کوهن ايراد مي گيرند و معتقدند با اين تصور، يک قاعده ي کلي براي تمايز علم و غير علم وجود ندارد و هر کس معيار خاص خود را خواهد داشت. اين نسبي گرايي چه در مورد فرد باشد چه در ارتباط با جامعه ي علمي، در هر صورت مشکل آفرين است. کوهن تصريح مي کند که: هيچ شاخص و ميزاني والاتر از اجماع انجمن هاي مورد نظر وجود ندارد. (12) در هر حال، با وجود دشواري هايي که اشاره شد، تلاش تامس کوهن اثر مستقلي در مطلعات مربوط به فلسفه و جامعه شناسي علم محسوب مي شود و به دنبال پرسش ها، اختلالات و اشکالات ديدگاه هاي قبلي تدوين شده است. عده اي وقوع برخي از حوادث مهم اقتصادي را با انديشه ي کوهن سازگار مي دانند. (13) در زير بخش بعدي پس از مطرح شدن ديدگاه لاکاتوش، اهميت ديدگاه کوهن آشکارتر خواهد شد.
فلسفه ي علم و روش شناسي لاکاتوش
پس از پوپر و کوهن، ايمره لاکاتوش تلاش تکاملي قابل توجهي در فلسفه ي علم و روش شناسي به عمل آورد. ابتدا به تصور وي از علم و شبه علم اشاره مي کنيم، سپس به مرور روش شناسي برنامه ي پژوهش مي پردازيم. بعد از آن ضمن توضيح ارتباط آن با انديشه ي کوهن، مسائل و مشکلات احتمالي آن را برمي شماريم. قبل از آغاز بحث لازم است اين نکته ذکر شود که تلاش لاکاتوش نيز براي پاسخ به دشواري هاي روش شناختي است که در قالب کاربرد ابطال گرايي و همچنين نارسايي هاي انديشه ي کوهن مطرح است. يکي از دشواري ها در استفاده از ابطال گرايي اين بود که اقتصادانان از نظريه هاي ابطال شده استفاده مي کردند. ديگر اين که در تعبير ابطال گرايي، نظريه ي فعلي نسبت به نظريه قبلي ترجيح دارد، هرچند ممکن است هر دو نظريه به يک ميزان امکان ابطال داشته باشند. همچنين در قالب مسئله ي دوهم اشاره شد که هنگام آزمون يک نظريه يا فرضيه، چندين نظريه يا فرضيه ي ديگر نيز در حال آزمون خواهند بود. در اين صورت، يک مشکل اين است که براساس ابطال گرايي يک نظريه را برتر اعلام مي کنيم، ولي نظريه هاي ديگرِ موجود در زنجيره ي مذکور را عملاً کنار مي گذاريم. روش شناسي لاکاتوش دنبال حل و فصل دشواري هاي اخير است.الف) علم و شبه علم
لاکاتوش (14) در مورد تفاوت هاي علم و شبه علم ( يا علمِ غيرواقعي ) تذکراتي مي دهد که هم ملاحظات روش شناختي قابل توجهي دارد و هم براي درک روش شناسي خود وي جالب توجه است. وي توجه به شناخت را يکي از خصوصيات انسان مي داند و تصريح مي کند که علم به عنوان مهم ترين نوع شناخت مطرح شده است. بعداً اشاره خواهد شد که فايرابند اين موضع لاکاتوش را مورد حمله قرار مي دهد و آن را بزرگ نمايي علم قلمداد مي کند. اما از نظر وي علم نمايي و علم غيرواقعي با علم حقيقي خلط شده است. وي در پي اين است که علم و.اقعي را از شبه علم متمايز سازد. مطلب را اين گونه آغاز مي کند که: « کليساي کاتوليک پيروان کوپرنيک را آزار مي داد زيرا عقيده داشت که انديشه ي آن ها علم دروغين است. همچنين حزب کمونيست شوروي، ارنست مندل، زيست شناس معروف، را طرد کرد به اين بهانه که وي طرفدار نوعي علم کاذب است ». وي نتيجه مي گيرد که موضوع حد و مرز علم و شبه علم تنها يک مسئله ي فلسفي نيست، بلکه ارتباط و اهميت سياسي- اجتماعي ( و ايدئولوژيک ) نيز دارد. در هر صورت مسئله اين است که معيار و ضابطه ي تمايز علم واقعي از شبه علم چيست ؟ صاحب نظران مختلف از قديم به دنبال حل و فصل اين بحث بوده اند. در اين جا به آراء برخي از آن ها اشاره مي کنيم:1. برخي از فلاسفه تلاش کرده اند تا مرز علم را به اين شکل حل کنند که اکثريت مردم هر حکمي را بپذيرند، آن حکم مقام و منزلت علم را به دست مي آورد. اما تاريخ انديشه نشان مي دهد که بسياري از مردم در گذشته به عقايدي کاملاً بي پايه ملتزم بودند و برعکس بسياري از انديشمندان بودند که حتي به بهترين نظريه هاي خود با ديده ي شک مي نگريستند. مثلاً با وجود اين که نظريه ي نيوتون يکي از قدرتمندترين نظريه هايي است که علم تاکنون به خود ديده است، در عين حال گفته شده که خود نيوتون باور نداشته است که اجسام از فاصله اي، يکديگر را جذب مي کنند. بنابراين، هيچ درجه اي از اعتقاد به يک حکم، آن حکم را به علم بدل نمي کند. بلکه برعکس در واقع نشانه ي رفتار علمي، يک نوع تلقي ترديدآميز حتي نسبت به نظريه هايي است که بيش ترين دلبستگي ها در مورد آن ها وجود دارد. اعتقاد کورکورانه به يک نظريه، يک فضيلت فکري نيست، بلکه يک خيانت فکري خواهد بود. بنابراين، ممکن است حکمي شبه علم باشد، حتي اگر کاملاً حق به جانب به نظر برسد و همه به آن معتقد باشند. از سوي ديگر ممکن است يک حکم از نظر علمي بسيار با ارزش باشد، حتي اگر هيچ کس به آن عقيده نداشته باشد. نظريه مي تواند داراي ارزش علمي باشد، حتي اگر هيچ کس آن را درک نکند؛ تا چه رسد به اين که آن را باور کند. در هر صورت ارزش معرفتي يک نظريه با آن تأثير روان شناختي اي که بر ذهن مردم مي گذارد ارتباطي ندارد. زيرا اعتقاد، دلبستگي، و درک از حالات ذهن انسان اند، ولي ارزش علمي يک نظريه، مستقل از ذهني است که آن را خلق کرده است.
2. برخي عقيده دارند که ارزش علمي يک نظريه به اين امر بستگي دارد که مشاهدات تا چه حد آن را تأييد کنند. مثلاً از هيوم نقل شده که گفته است: « اگر کتابي حاوي هيچ استدلال انتزاعي مرتبط با کميّت و عدد يا هيچ استدلال تجربي درباره ي امور واقعي نباشد، بايد آن را در آتش انداخت زيرا چنين نوشته اي چيزي جز سفسطه و فريب دربر ندارد »، اما بايد از هيوم پرسيد که استدلال تجربي چيست ؟ اگر به کتب و منابع قرن هفدهم ميلادي درباره ي سحر و جادو مراجعه شود، مشاهدات دقيق و حتي تجربيات فراوان گزارش شده است. حتي گلا نويل، فيلسوف انجمن سلطنتي انگلستان، جادوگري را عالي ترين نمونه ي استدلال تجربي قلمداد مي کرد. بنابراين، اول بايد استدلال تجربي را تعريف کرد. اصولاً يکي از شرايط نظريه ي علمي آن است که مورد حمايت واقعيت قرار گيرد. اما اين که واقعيت با چه ميزان از دقت مي تواند از نظريه حمايت کند، مورد اختلاف است. مثلاً تصور نيوتون اين بود که قوانين خود را از روي واقعيات ثابت کرده؛ کارش بيان فرضيه ي صِرف نبوده و قط نظريه هايي را که بر مبناي واقعيات ثابت شده اند، عنوان کرده است. به خصوص او ادعا مي کرد که قوانين خود را از پديده هاي ارائه شده توسط کپلر استخراج کرده است. اما طبق ادعاي کپلر مسير سيارات بيضوي است، ولي در نظريه ي نيوتون مدار سيارات تنها در حالتي خاص بيضي شکل مي شوند، تا طي حرکت يکديگر را دچار اشکال نکنند. اما اين هم درست نبوده است. طبق قوانين نيوتون سيارات در مسير هم اختلال ايجاد مي کنند. (15)
اصولاً با اين که مي توانيم ثابت کنيم که ممکن نيست از تعداد محدودي واقعيت، قانوني معتبر به دست آورد، اما هنوز گفته مي شود که نظريه ها از روي واقعيت ثابت مي شوند. اين يک واقعيت است که دانشمندان قصد دارند نظريه ي خود را علمي جلوه دهند. از قرن هفدهم، علم به معناي امروزي مطرح شد، علم به عنوان يک معرفت اطمينان بخش درآمد ( و امر علمي شريف و واقعي تلقي شد ). پس از آن هر کس مي خواهد شايستگي عنوان علم را همراه رشته ي خود داشته باشد، بايد هر جمله اي که بيان مي کند از روي واقعيت باشد. در نتيجه نظريه هايي که از روي واقعيت ثابت نشده باشند علم کاذب خواهند بود. تنها با فرو ريختن نظريه ي نيوتون در قرن بيستم بود که همه متوجه شدند معيار شرافت علمي، واقعي نبوده است. (16) قابل ذکر است که قبل از ظهور نظريه ي اينشتين، نظريه ي نيوتون حدود دويست سال سيطره داشت. همگي به طور کامل نسبت به آن اطمينان داشتند، به گونه اي که هر نوع عدم انطباق نظريه ي نيوتون با اوضاع علمي را به نحوي توجيه مي کردند. (17) اين اطمينان و باور به قوانين نيوتون و همچنين تصور کامل بودن علم در قرون هجدهم و نوزدهم به اوج خود رسيد. اما در قرن بيستم که نظريه ي مربوطه فرو ريخت، آن تصور عوض شد. (18) آمپر، (19) در اوايل قرن نوزدهم در کتابش مي نويسد که نظريه ي ترموديناميک کاملاً تجربي است و تصور مي کرد که بايد کتاب خود را ( که در زمينه ي الکترومغناطيس نوشته بود )، نظريه ي رياضي پديده هاي الکتروديناميک بنامد. اما وي در آخر کتابش اعتراف مي کند که برخي از تجربيات مربوطه هيچ گاه انجام و حتي ابزار لازم براي آن ها ساخته نشده اند. در هر حال، تجربه هم نمي تواند علم و شبه علم را از هم جدا کند، پس چه معيار ديگري وجود دارد ؟
3. پس از ردّ باور مردم و ردّ باور به واقعيات تجربي، معيار ديگري توسط صاحب نظران منطق استقرا ( افرادي مانند کارناپ و ديگران ) براي جدا کردن علم و شبه علم مطرح شد. براساس منطق استقرا اگر احتمال رياضي برحسب شواهد حامي نظريه، نسبت به کل شواهد، زياد باشد، مي توانيم نظريه ي مربوطه را علمي بدانيم، ولي اگر احتمال مربوطه پايين يا نزديک صفر باشد، غيرعلمي و يا شبه علمي تصور خواهد شد. براي آن که بتوانيم گفته ي لاکاتوش از صاحب نظران منطق استقرا را واضح تر نشان دهيم، از برخي حروف و علائم استفاده مي کنيم. اگر احتمال رياضي را با pm و کل شواهد تأييد کننده ي آن را با ET و تمامي شواهد را باEA نشان دهيم، فرمول منطق استقرا را به صورت ( ET/EA) Pm خواهيم داشت. بديهي است اگرpm به سوي عددِ يک ميل کند، به اين معنا خواهد بود که شواهد بسير زيادي نظريه ي موردنظر را تأييد کرده اند و اگر Pm به سمت صفر ميل کند، شواهد کمي حامي آن هستند. يک رشته ي علمي با احتمال بالا ( مثلاً بالاتر از 80 درصد ) و يک معرفت غيرعلمي با احتمال پايين ( مثلاً کم تر از 20 درصد ) مورد پشتيباني شواهد قرار خواهند گرفت. بنابراين منطق استقرا نوعي درجه بندي از نظريه هاي ضعيف ( با احتمال پايين ) و قوي ( با احتمال بالا ) را ارائه مي دهد. اما پوپر در سال 1934 ادعا مي کرد که احتمال رياضي کليه ي نظريه ها ( چه علم و چه شبه علم ) با وجود هر مقدار شواهد حامي آن ها، مساوي صفر است. (20) ملاحظه مي شود اگر ادعاي پوپر درست باشد، در آن صورت نه تنها اثبات يقيني نظريه ي علمي محال خواهد بود، بلکه اثبات احتمالي نظريه ي علمي نيز غيرممکن مي شود. بنابراين، مناسب است معيار ديگري مورد آزمون واقع شود.
4. معيار ديگر، معيار ابطال گرايي خود پوپر است که به قول لاکاتوش گيج کننده است. طبق اين معيار، علمي يا غيرعلمي بودن يک نظريه، مستقل از واقعيات تعيين مي شود. (21) به اين ترتيب يک نظريه وقتي علمي است که بتوانيم تجربه يا مشاهده اي را معرفي کنيم که ابطال کننده ي نظريه ي مزبور باشد و غيرعلمي است اگر ابطال کننده ي بالقوه اي نداشته باشد. لاکاتوش عقيده دارد که اين معيار نهايتاً تا حدودي روش علمي را از روش غيرعلمي جدا مي کند، اما نمي تواند بين نظريه ي علمي و نظريه ي شبه علمي ( يا غير علمي ) تميز قائل شود. وي همچنين تأکيد مي کند که التزام به اين معيار باعث مي شود که بسياري از وادي هاي معرفتي از مقوله ي علم و علمي خارج شوند. اگر از يک مارکسيست پرسيده شود که چه واقعه ي قابل تصوري باعث خواهد شد که وي دست از مارکسيسم بردارد، اگر نتوانيم چنان واقعه اي را معرفي کنيم، پس مارکسيسم غيرعلمي خواهد بود. وانگهي در صورتي که شخص نامبرده به مارکسيسم متعهد باشد، معرفي چنين واقعه اي که باعث شود دست از عقيده اش بردارد برايش غير اخلاقي خواهد بود. (22) موضوع ديگر اين است که دانشمندان تنها به دليل تناقض نظريه با تجارب واقعي دست از نظريه ي خود برنمي دارند، بلکه کمربند نجات براي آن فراهم مي کنند.
5. معيار ديگر همان پارادايم تامس کوهن و برنامه ي پژوهش خود لاکاتوش است. لاکاتوش مي گويد اگر معيار کوهن درست باشد، ديگر هيچ نوع مرزبندي بين علم و شبه علم وجود نخواهد داشت. وانگهي تصور کوهن اين است که انقلاباتي لحظه اي به منزله ي تغييري غيرعقلاني در بينش انسان صورت مي گيرند. و اين واقعيت ندارد. خود لاکاتوش عقيده دارد که واحد توصيف علمي يک برنامه ي پژوهش است و نه يک فرضيه ي منفرد. وي در ردّ ابطال گرايي تصريح مي کند که علم نمي تواند آزمون و خطاي يک سري حدس و ابطال باشد. زيرا مثلاً با اين که با کشف يک قوي سياه، حکم « همه ي قوها سفيدند » ابطال مي شود، ولي اين آزمايش ارزش علمي ندارد.
ب) روش شناسي برنامه هاي پژوهش
لاکاتوش نخست به اين معتقد است که نظريه ها يک هسته ي مقاوم و يک کمربند حفاظتي دارند که در هنگام بروز بي قاعدگي ها به کمک آن ها مي شتابند؛ دوم اين که، آن ها از يک دستگاه حل و فصل و اکتشاف برخوردارند و سوم، برنامه ها مي توانند هم پيش برنده وهم قهقرايي باشند. برنامه هاي پيش برنده علمي هستند و برنامه هاي قهقرايي، غيرعلمي و شبه علمي. مثلاً در نظريه ي نيوتون، قوانين حرکت هسته ي مقاوم را تشکيل مي دهند. حال فرض کنيد يک بي قاعدگي در اطراف اورانوس به نظر برسد، کمربندي هاي حفاظتي و دستگاه حل مسئله ( توسط تلاش دانشمندان نيوتوني ) به کار مي افتند که حتي ممکن است به پيش بيني وجود سياره اي ديگر ( مثل نپتون ) نيز بينجامند. در مورد ستاره ي دنباله دار دو ديدگاه وجود داشت، يکي آن را با امور متافيزيکي مرتبط مي دانست، اما کپلر آن را جرمي آسماني در خط مستقيم مي پنداشت. هالي دانشمند نيوتوني براساس مشاهده ي بخش کوچکي از خط سير يک ستاره ي دنباله دار، محاسبه کرد که ستاره ي مذکور 72 سال ديگر در دقيقه و زماني معين باز مي گردد. 72 سال بعد، اين واقعه اتفاق افتاد. (23)در برنامه هاي پژوهشي پيش برنده، پژوهشگر به کشف واقعياتي جديد نائل مي شود. مثلاً کشف نپتون در کنار مشتري در واقع نوعي برنامه ي پيش برنده در مفاد لاکاتوش بود. همچنين در برنامه ي اينشتين کشف شد که فاصله ي ستاره ها در شب و روز متفاوت است. اما برنامه ي پژوهش قهقرايي، پيش بيني هاي ناموفقي دارد و پس از عدم موفقيت، فرضيه هاي کمکي به توجيه شکست هاي مربوطه مي پردازند. (24) از نظر لاکاتوش تأييدهاي پيش پاافتاده، حکايت از پيشرفت تجربي نمي کنند و ابطال نيز علامت عدم موفقيت تجربي نيست. بنابراين اين موفقيتِ نظريه ي نيوتون نيست که سنگ هايي که رها مي شوند، روي زمين مي افتند. در تصور لاکاتوش اول اين که تمامي برنامه ها در يک دنياي بي قاعدگي حرکت مي کنند؛ دوم، زماني که نظريه از واقعيت عقب مي افتد، پژوهشگر معمولاً با برنامه هاي قهقرايي سروکار خواهد داشت؛ سوم، فرايند علم و پژوهش نه يک عقلانيت لحظه اي ( و انقلاب دائمي ) است ( آن گونه که پوپر مي گويد ) و نه يک انقلاب ناگهاني ( به مثابه ي تغييرات غير عقلاني ) ( آن گونه که کوهن مي گويد ) و چهارم اين که، وي به يک نقد و اصلاح سازنده و نه بنيان برافکن عقيده دارد. به اين ترتيب، اگر برنامه هاي نوپا و حتي قهقرايي مورد نقد واقع شوند، ممکن است زمينه ي بهبود و اصلاح در آن ها ايجاد شود و نهايتاً به برنامه هاي پيش برنده بدل شوند. سرانجام اين که از ميان برنامه هاي رقيب، پژوهشگران و دانشمندان به برنامه هاي پيش برنده گرايش دارند و اين منطق عقلانيِ انقلاب هاي علمي است.
به عبارت ديگر، از نظر لاکاتوش آن چيزي که اتفاق مي افتد، جايگزين شدن برنامه هاي پيش برنده به جاي برنامه هاي قهقرايي است. نکته اي که پيرامون ساختار روش شناسي لاکاتوش قابل تأکيد است، وجود ابعاد راهبردي سلبي (25) و عناصر راهبردي ايجابي (26) در آن است. اصول و عناصر سلبي قواعدي روش شناختي هستند و پيامشان اين است که هسته ي مقاوم برنامه نبايد در معرض اصلاح و ابطال قرار گيرد. مثلاً در اقتصاد نئوکلاسيک وضعيت عناصري چون فردگرايي، دنبال کردن نفع شخصي، مالکيت خصوصي، سازوکار قيمت ها، و امثال آن در قالب هسته ي مقاوم قرار دارند و به همين دليل غير قابل بحث خواهند بود. اما اصول و راهبردهاي ايجابي چگونگي هدايت برنامه را به عهده دارند و توضيح مي دهند که هسته ي مقاوم چگونه شکل مي گيرد و چگونه برنامه به پيش مي رود و در صورت بروز اشکالاتي چه تدابيري بايد انديشيده شود. مثلاً اصول و راهبردهاي ايجابي در قالب اقتصاد نئوکلاسيک رهنمود مي دهند که تخصيص کالاها را به سازوکار بازار بسپاريد و بازار را رقابتي و کارگزاران را صاحب اطلاعات کامل فرض کنيد. فرض معين بودن محدوديت ها، ثبات ساير چيزها، استفاده از روش هاي بهينه يابي و تعادل يابي، تعريف اهداف کارگزاران و امثال آن از ديگر رهنمودهاي ايجابي در اقتصاد نئوکلاسيک اند.
مقايسه ي کلي روش شناسي لاکاتوش با پوپر و کوهن
روش شناسي لاکاتوش از يک سو به مثابه ي يک ساختار کلي مطرح است؛ يعني، در قالب آن فرض مي شود، نظريه ها نوعي « کل هاي ساختاريافته » (27) هستند. اين موضوع ديدگاه لاکاتوش را از ديدگاه پوپر و قبل از پوپر متمايز مي سازد و آن را به ديدگاه کوهن نزديک مي کند. زيرا استقراگرايان، ابطال گرايان، ابزارگرايان، و اثبات گرايان بر تک تک گزاره ها و مشاهدات توجه و تأکيد دارند. بنابراين در توضيح امور جزئي موفق هستند، ولي در ارزيابي نظريه هاي پيچيده با دشواري هاي جدي رو به رو خواهند بود. از سوي ديگر کوهن و لاکاتوش نوعي نگاه تاريخي را دنبال مي کنند که چگونگي رفتار دانشمندان را در آن توضيح دهند. از اين رو اين دو نسبت به ابطال گرايي و ديگر نگرش هاي روش شناختي قدمي به پيش در حل مسائل و مشکلات محسوب مي شوند.ديگر اين که هم کوهن و هم لاکاتوش در قالب هاي پارادايم و هسته ي مقاوم، يک ساختار نسبتاً بادوام را فرض مي کنند و مسائل متافيزيکي نقشي کليدي دارند. اما در انديشه هاي پوپري ها و قبل از پوپري ها ( ابزارگرايان، استقراگرايان، اثبات گرايان، و امثال آن ها ) امور متافيزيکي نهايتاً نقشي برونزا دارند. علاوه بر اين با تغيير پارادايم در الگوي کوهن و تغيير هسته ي مقاوم در الگوي لاکاتوش، امور متافيزيک مربوطه نيز دستخوش تحول خواهند شد. کوهن معتقد است، اين که فرض هاي علم عادي بادوام باشند، عقلايي است و لاکاتوش معتقد است که منطقي است، هسته ي مقاوم دستخوش اصلاح و تغيير نشود. اين امر تشابه ديگر اين دو و در عين حال تمايز آن ها با ابطال گرايان و ديدگاه هاي پيش از آن را در بردارد.
تلاش هاي دانشمندان در بالا بردن کارايي علم عادي در ديدگاه کوهن، همانند تلاش هاي آنان در استفاده از فرضيه هاي کمکي در نگرش لاکاتوش است. بنابراين، اين امر هر دو را از نگرش بنيان برافکن ابطال گرايي متمايز مي سازد. سرانجام شايد بتوان بروز بحران علمي در تصور کوهن را با تعبير لاکاتوش از برنامه ي قهقرايي قابل قياس دانست. هر دو تفسير را مي توان، دست کم از لحاظ ظاهري، با کنار گذاشتن نظريه ي ابطال شده در ديدگاه پوپر قابل مقايسه دانست. ضمناً با توجه به تأخر انديشه ي لاکاتوش از کوهن و پوپر، شايد بتوان گفت که تأثير پوپر و کوهن بر لاکاتوش، و بهره گيري وي از آن دو بسيار اساسي است. البته تشابهات فراوان ديدگاه لاکاتوش با کوهن نيز تأثيرپذيري وي را از انديشه ي کوهن بيش تر مي کنند. (28) در عين حال، ديدگاه جامعه شناختي و نسبي نگر کوهن، روش شناسي وي را از ابطال گرايي و برنامه ي پژوهش متمايز مي سازد.
اصولاً هم نگرش هاي فلسفه ي علم قبل از پوپر و هم ابطال گرايي پوپر و انديشه ي لاکاتوش به طور کلي وجود خط سيري در پيشرفت علم و امکان مقايسه ي نظريه ها را مي پذيرند. به عبارت ديگر در قالب آن ها نوعي نگرش عقلاني مطرح است با اين دغدغه که نظريه ها با موقيت از آزمون تجربي بيرون آيند، که اين خود مفهوم علمي بودن را نيز دربر دارد. اما انديشه ي کوهن را مي توان در قالب نسبي گرايي تحليل کرد، زيرا براي عقلانيت معيارهاي کلي و غيرتاريخي قائل نيست، بلکه در آن، خوبي و بدي نظريه ها و مطلوب يا نامطلوب بودن علم به تصور دانشمندان در هر مقطع اجتماعي و تاريخي خاص بستگي دارد. بنابراين براي مقايسه و گزينش نظريه هيچ ملاک کلي اي وجود ندارد. در نتيجه تمايز بين علم و غيرعلم نيز نسبي است و ماهيت تغييراتي دارد. در عين حال کوهن معيارهايي براي جوامع علمي خاص ذکر مي کند. مثلاً دقت پيش بيني، انجام پيش بيني کمّي ( نسبت به غيرکمّي )، سادگي، سازگاري با ديگر حوزه ها، و امثال آن مطرح، اما موافقت انجمن هاي علمي مهم ترين ملاک کارسازند. (29) ضمناً ديدگاه پوپر هنجاري است، نگرش کوهن، توصيفي و نگرش لاکاتوش، هنجاري- توصيفي است. به نظر مي رسد ديدگاه لاکاتوش در عين حال تلاشي آشتي جويانه ميان نگرش هاي پوپر و کوهن نيز باشد.
پينوشتها:
1- T. Kuhn, 1962, The Structure of Scientific Revolutions, University of Chicago Press.
2- T. Kuhn, 1970, " Reflections on my critics ", in Lakatos and Musgarve.
3- T. Kuhn, 1977, The essential tension, University of Chicago Press.
4- J. Glass and W. Johnson, 1989, Economics : Progression, Stagnation, or degeneration, harvester, wheatsheaf, Chapter 9.
5- جالب توجه است که کوهن اين مرحله از فرايند حرکت الگوي مسلط ( پارادايم ) را نوعي کارآمدي و تنظيم گري علم عادي نام مي نهد که در ضمنِ آن، معماها و تناقض هاي علمي حل و فصل مي شوند.
6- ولفگانگ پاولي، آن چنان از بحران مذکور نالان است که مي گويد ايکاش هيچ اطلاعي از فيزيک نداشتم، ر.ک.: T. Kuhn, The structure of… , op.cit., p. 84.
7- کوهن ريشه ي اين اختلاف نظر دانشمندان پارادايم هاي جديد و قديم را به غيرقابل قياس بودن پارادايم ها نسبت مي دهد ( ر.ک.: ibid., p. 93 ).
8- T. Kuhn, 1970, The structure of …, op.cit., sec. ed., p. 153.
9- تعبير مارک بلاگ در اين رابطه چنين است:
Kuhn admits to terminological imprecision in the earlier versions. M. Blaug, 1980, The Methodology…, op.cit., p. 30.
10- S. Toulmin, 1972, Human understanding, Oxford, Clarendom Press, pp. 103-5.
11- M. Blaug, The Methodology…, op.cit., p. 32.
12- T. Kuhn, The structure of …, op.cit., p. 94.
13- برخي معتقدند انقلاب صنعتي در دهه ي 50 قرن هجدهم، انقلاب نهايي گرايي در دهه ي 70 قرن نوزدهم، انقلاب کينزي در دهه ي 30 قرن بيستم، انقلاب انتظارات عقلاني در دهه ي 70 قرن بيستم، و امثال آن در قالب تفسير کوهن قابل توجيه اند، اما عده اي ديگر با اين بيان مخالف اند.
14- لاکاتوش در منطق- رياضي و فلسفه ي علم صاحب نظر و فيلسوفي پر تلاش بود. با اين که شاگرد پوپر بود، بر وي اثر مي گذاشت. به عنوان مثال، لاکاتوش عقيده داشت که حتي قواعد رياضي هم خالي از ترديد نيستند و پوپر معتقد بود که در رياضيات شک و ترديد جايي ندارد، اما خود او مي گويد لاکاتوش مرا متقاعد ساخت که در مورد رياضيات نيز ( مانند علوم ديگر ) شک نکنم. لاکاتوش نيز مانند پوپر بسيار روان و ساده مي نوشت. در ابتدا به پوپر بسيار علاقه مند بود، ولي بعدها منتقد او شد.
15- به همين دليل بود که نيوتون نظريه ي انحراف مدار را ابداع کرد که بر مبناي آن هيچ سياره اي در مسير بيضوي حرکت نمي کند.
16- قبل از ظهور ديدگاه اينشتين، اکثر دانشمندان تصور مي کردند قوانين اساسي که خداوند به عنوان امانت به طبيعت داده را نيوتون با اثبات از روي واقعيات، کشف کرده است.
17- مثلاً حرکت سياره ي مشتري در منظومه ي شمسي طوري بود که ظاهراً با قانون نيوتون سازگار نبود. بنابراين گفته مي شد اگر جرمي در فاصله اي خاص از آن باشد، حرکت مشتري از نظر قانون جاذبه، قابل توجيه خواهد بود. جالب توجه است که بعداً سياره ي نپتون کشف و در نتيجه باور مردم به قوانين نيوتون بيش تر شد. زيرا همان جرم موردنياز براي درست شدن اين قانون کشف شد ( پيش بيني مربوط به آن جرم با واقعيت همراه شد ). ضمناً فلاسفه ي علم نظير پوپر و ديگران نيز براي نيوتون اعتبار زيادي قائل بودند.
18- به اين معنا که فيزيک قطعي نگر کلاسيک و فيزيک نيوتوني، جاي خود را به فيزيک احتمال نگر جديد داد.
19- آندره ماري آمپر ( 1775- 1836 )، فيزيک دان فرانسوي و کاشف قانون الکتروديناميک است.
20- پوپر استدلال مي کند که چون تمامي شواهد، شامل تمامي زمان ها، مکان ها، و شرايط است، مخرج کسر همواره نزديک به بينهايت (&) خواهد بود. بنابراين هر تعداد شاهد هم در صورت کسر باشد، احتمال رياضي صفر است.
21- طبق مبناي پوپر، يک نظريه مي تواند علمي باشد، حتي اگر هيچ شاهدي به نفع آن وجود نداشته باشد و مي تواند غيرعلمي باشد، حتي اگر تمام شواهد آن را تأييد کنند.
22- لاکاتوش در نقد ابطال گرايي به يک مثال و در قالب يک پرسش اشاره مي کند که جالب توجه است. وي مي گويد: اگر پوپر از يک دانشمند نيوتوني پرسيده بود که تحت چه شرايط تجربي از نظريه ي نيوتون دست برمي دارد، دانشمند مذکور حيران مي ماند.
23- معروف است که حتي دقيقه ي پيش بيني شده ي هالي محقق شد. جالب است گفته شود که در اين زمان، نه نيوتون در قيد حيات بود و نه هالي.
24- لاکاتوش براي برنامه ي پژوهش قهقرايي، از مارکسيسم مثال مي زند. مثلاً توضيح مي دهد که چرا اولين انقلاب سوسياليستي در شوروي رخ داد. در حالي که پيش بيني اين بود که در کشورهاي صنعتي سرمايه داري رخ خواهد داد ( روسيه در آستانه ي انقلاب، از لحاظ صنعتي کشوري عقب مانده محسوب مي شد ).
25- Negative heuristic
26- Positive heuristic
27- structured wholes
28- برخي از صاحب نظران عقيده دارند که کوهن در ساختارسازي انديشه ي لاکاتوش نقش جديدي داشته است:
J. Glass and W. Johnson, Economics, op.cit., Chapter 9.
29- خود کوهن تصريح مي کند که معرفت علمي همانند زبان است، بنابراين ذاتاً به يک گروه خاص تعلق دارد.
دادگر، يدالله؛ (1391)، درآمدي بر روش شناسي علم اقتصاد، تهران: نشر ني، چاپ سوم