شرح حال:
هنري الکتزاندر ماري (1) در 13 ماه 1893 در شهر نيويورک به دنيا آمد و پس از پايان تحصيلات ابتدائي و متوسطه تحصيلات عالي خود را نخست در پزشکي و بيوشيمي دنبال کرد و در اين رشته ها بدرجه ي دکتري رسيد؛ سپس در زيست شناسي و روان شناسي نيز به همان درجات عالي نائل گرديد و در اين رشته ها در مؤسسات علمي به تدريس و تحقيق پرداخت. ماري در رشته هاي علوم انساني و ادبي نيز مقامي ارجمند دارد و نوشته هايش وسعت معلومات و قريحه ادبي او را به خوبي نشان مي دهند.فرويد و يونگ در ماري تأثير فراوان داشته اند ولي او بخصوص از تأثير آثار يونگ و ملاقات و مذاکره اي که در شهر زوريخ با او داشته ياد مي کند و مي گويد بر اثر اين ملاقات: « سد بزرگي که عجايب عالم را از من پنهان کرده بود بکلي فرو ريخت ... » از آن پس ماري تمام وقت و همت خود را درجه ي اول صرف و وقف مطالعات و تحقيقات روان شناسي مي کند و علوم ديگر را درجه دوم قرار مي دهد.
نکات عمده نظريه ماري:
ماري، چنانکه خواهيم ديد، در تشکيل شخصيت براي عوامل زيستي اهميت فراوان قائل است و فرد آدمي را از نظر ارگانيزم و خصال مختلف موجودي بسيار پيچيده و بغرنج مي داند و معتقد است که هر فردي را بايد با تمام ويژگيهائي که دارد مورد مطالعه و تحقيق قرار داد. ازينرو اصطلاح « شخص شناسي » (2) را براي اين گونه بررسي و تحقيق نخستين بار در 1948 بکار برد.ماري به خصوص تأکيد مي کند به اينکه هيچ فعلي از افعال آدمي مجزا و مستقل از ساير افعال وابسته به آن و از شرايط و محيطي که در آن شرايط و محيط صورت گرفته است قابل درک نخواهد بود، بنابراين شناخت کامل شخصيت هر کسي در صورتي ميسر خواهد بود که چند تن از متخصصان رشته هاي مربوط با يکديگر همکاري داشته باشند. نظريه ماري درباره ي شخصيت برپايه ي نظريه ي فرويد، يعني بر پايه روان کاوي، استوار است ولي با آن فرقهائي دارد.
ماري، هم تاريخ زندگي گذشته شخص، هم زندگي زمان حال و هم محيط زندگي او را داراي اهميت مي داند و بخصوص مانند فرويد براي سالهاي اول زندگي در پايه گذاري شخصيت تأثير فراوان قائل است و به مقام ناخودآگاه و تأثير شگرف آن در رفتار آدمي و به اهميت شرح حال آزادانه اشخاص و خيالاتي که در سردارند توجه خاص مبذول مي دارد. و نيز مانند فرويد شخصيت را داراي سطوح يا مراتب سه گانه نهاد و من و من برتر مي داند.
اما از جمله فرقهائي که نظريه اش با نظريه فرويد دارد، يکي درباره همين سطوح يا مراتب شخصيت است. چنانکه مي دانيم فرويد نهاد را فقط جايگاه نيروي حياتي و سائقه هاي اولي و سرچشمه ي انگيزه ي فطري و خود پنهان اجتماعي نشده، و خلاصه انگيزه هاي نامقبول که مزاحم کودک و اطرافيان او هستند مي داند. ماري بر اينها همه نيروهاي اصلي و هيجانات و نيازهاي ديگري را که هم به کودک لذت مي دهند و هم مورد تشويق والدين او هستند و بعدها احياناً در اجتماع نيز مورد قبول خواهند بود، اضافه مي کند، يعني اين ها را هم از آن نهاد مي پندارند. بنابراين، تنفس، تغذيه، بيرون دادن مدفوع... مهرورزي، گرايش به بازي، سعي کودک در تسلط بر آنچه در پيرامون او هست... همه ناشي از نهاد خواهند بود. چون اين فعاليت ها در خرسالي، در زماني که من هنوز صورت روشني به خود نگرفته است وجود دارند ناچار بايد آنها را ناشي از نهاد دانست. پس چنين نيست که نهاد ذاتاً شرير و ضد اجتماع باشد. ماري معتقد است که محتوي نهاد در افراد متفاوت است؛ در يکي دامنه اش وسيعتر است تا در ديگري، و به همين نسبت نيروي عمل او بيشتر از ديگري خواهد بود. باري هرچه نهاد محدودتر باشد فعاليت آدمي کمتر خواهد بود.
ثانياً ماري من را هم برخلاف فرويد فقط يک نيروي بازداشت کننده و واپس زننده ي سائقه ها و انگيزه ها و سازمان دهنده ي رفتار نمي داند، بلکه معتقد است که من علاوه بر اين، براي چگونگي ظهور انگيزه هاي ديگر نظم و ترتيبي برقرار مي کند و نقشه مي کشد و راه حل مي يابد و به نظارت مي پردازد و احياناً به صورت مديري عامل و مدبر و خدمتگزاري بي توقع درمي آيد و سبب سازگاري با محيط مي گردد. باري من که نيروي خود را از نهاد مي گيرد همانقدر براي آن لذت و کاميابي فراهم مي کند که از لذت جوئي و کاميابي او ممانعت بعمل مي آورد.
ثالثاً من برتر را ماري هم مانند فرويد يک کيفيت اکتسابي مي داند که از اندروني شدن ارزشيابي هاي والدين و مربيان کودک به وجود مي آيد، ولي براين جمله سرمشق برگزيدگان و افراد برجسته يا قهرمانان داستانهاي ادبي و اساطيري را نيز اضافه مي کند، و ضمناً قائل به يک « من برتر آرماني » (3) است، يعني شخصيتي که هدف غائي جاه طلبي و کمال جوئي هر کسي ممکن باشد. اين من برتر آرماني ممکن است گاه با من برتر معمولي مطابق و موافق درآيد و گاه با آن مخالف باشد. در صورت اخير هرگاه « من برتر معمولي » غلبه کند و « من برتر آرماني » را به عقب براند، آنوقت شخص جاه طلبي خود را فداي خدمات ديني يا خدمات اجتماعي و امور خيريه مي کند.
از ويژگيهاي ديگر نظريه ماري تاکيد فراوان او درباره ارتباط کنشهاي رواني و فعالتهاي بدني و تأثير عوامل فيزيکي و زيستي در رفتار است. فعاليتهاي آدمي، چه بدني و چه رواني، چه خودآگاه چه ناخودآگاه، همه ناشي از عمل مغز هستند. باري آدمي در درجه ي اول يک موجود ارگانيک، يعني موجود مادي است. بدينجهت ماري مغز را مرکز شخصيت و موجب وحدت رفتار آدمي مي داند و در اين باب مي گويد: « مي توان شخصيت را از نظر زيست شناسي يک مؤسسه عالي دانست که بر بدن حکمفرمائي مي کند و به اعتبار در مغز جاي دارد. پس هستي شخصيت بسته به هستي مغز است: مغز نباشد شخصيت نخواهد بود (4) ». بنابراين مغزي که داراي استعداد و مهارت محدود است شخصيتي محدود را مي سازد، و مغزي که قابليت انعطاف و قدرت بيشتري دارد با شخصيت گسترده تر و عاليتري قرين است.
ماري با توجه خاصي که به پيچيدگي شخصيت افراد آدمي دارد، از جنبه هاي مختلف رفتار طبقه بندي هاي متعدد و گوناگون صورت داده است که به بعضي از آنها اشاره خواهيم کرد. اين نيز يکي از خصوصيت هاي « شخص شناسي » ماري است.
نيروي تحرکي شخصيت
ماري نسبت به مفهوم کلي انگيزش (5) و تأثير شگرف آن در زندگي مادي ( بدني ) و معنوي ( رواني ) آدمي توجه خاص مبذول داشته و بيش از هر روان شناس ديگر اهميت انگيزه هاي رفتار و تنوع و کثرت آنها را خاطرنشان ساخته و به توصيف و تعريف و طبقه بندي آنها پرداخته است.او مهمترين نيروهاي تحرکي شخصيت را عبارت مي داند از نيازها (6) ( انگيزه هاي دروني ) فشارها (7) ( محرکهاي خارجي )، نيروهاي عاطفي (8). ارزشها (9) و عمل متقابل نيازها و فشارها (9) ... اين نيروها و عوامل از يکديگر جدا نيستند بلکه چنانکه خواهيم ديد عملاً تفکيک ناپذيرند.
پيش از اينکه بشرح نيازها که مقدم بر ساير نيروها و عوامل هستند به پردازيم بي مناسبت نيست نظر ماري را درباره اصل « کاهش تنيدگي » (11) که ارتباط مستقيم با نيازها دارد به اجمال توضيح دهيم.
کاهش تنيدگي- توليد و کاهش:
آدمي احتياجات يا نيازهائي دارد که فطري هستند و ظهور هر نياز ايجاد تنيدگي يا ناراحتي مي کند، يعني تعادل حياتي (12) را بر هم مي زند. انسان و حيوان براي رفع اين تنيدگي، يعني استقرار تعادل حياتي، طبعاً به جنب و جوش مي افتد. احساس گرسنگي يا تشنگي، احتياج به استراحت ... سبب حرکات و اعمالي مي شوند تا نياز را رفع کنند و تعادل حياتي را دوباره برقرار سازند. ماريتا اينجا با فرويد و ديگران هم عقيده است، ولي او مي گويد تعادل حياتي، همه ي تيندگي و ناراحتي آدمي را از ميان نمي برد. حق اين است که تنيدگي نبايد هيچگاه کاملاً از بين برود، زيرا بدون تنيدگي آدمي در صحنه ي زندگي پيشرفتي نمي کند. ماري توجه مي دهد به اينکه نيازهاي ما دو دسته اند، يک دسته حفظ کننده (13) هستند و دسته ديگر سازنده (14). تعادل حياتي که در نتيجه ي رفع نيازهاي حفظ کننده حاصل مي شود، کارش حفظ وضع موجود است و زندگي حيواني را تأمين مي کند. انسان بر خلاف حيوان به وضع موجود قانع نيست، بلکه در زندگي خواهان محرک و چاشني است، مي خواهد پيشرفت کند؛ ازينرو خواه ناخواه براي خود نيازهاي تازه ايکه سازنده هستند ايجاد مي کند و دچار تنيدگي مي شود، و آنگاه براي رفع آن تنيدگي به کوشش و تکاپو مي پردازد. بنابراين ماري اصل « کاهش تنيدگي » را با فرمول جديد « توليد تنيدگي- کاهش تنيدگي (15) » تکميل مي کند.
نيازها
همه ي روان شناسان نسبت به نيازها که انگيزه هاي مهم رفتار آدمي هستند توجه داشته اند، ولي هيچيک از آنان به اندازه ماري در اين باب تأکيد نکرده و به شرح و بسط و طبقه بندي آنها نپرداخته است. خلاصه ي تعريفي که ماري از نياز مي کند اين است: « نياز، تصور آدمي از نيروئي است که در مغز جاي دارد و انديشه و عمل را چنان تنظيم مي کند که وضعيت موجود نامطلوبي را به جهتي معين تغيير مي دهد. » در اين تعريف مقصود ماري از « تنظيم انديشه و عمل » اين است که حرکت و فعلي را که نياز موجب مي گردد تصادفي و خودبخودي نيستند، و مقصود او از « وضعيت نامطلوب » اين است که نياز زاده نارضائي است و آدمي را بسوي هدف رضايت بخش متوجه مي سازد.در نيازها پنج خصوصيت تشخيص داده نمي شوند:
1- نتيجه ي مستقيم يک جريان دروني ( انگيزه ي دروني ) يا نتيجه ي عوامل خارجي هستند.
2- هميشه با يک حالت انفعالي يا هيجاني همراهند.
3- خفيف هستند يا شديد هستند.
4- گذران و کم دوام هستند يا پايدار و با دوام هستند.
5- سبب رفتاري نمايان يا فعاليت رواني ناآشکار ( خيالبافي ) مي گردند.
فهرست اصلي که ماري در کتاب مهم خود به نام « جستجو در شخصيت » (16) از نيازها داده است مشتمل بر نيازهاي بيست گانه زير است که از روي حروف الفباي انگليسي مرتب کرده و نظري به تقدم و تأخر آنها نداشته است. ماري هر يک از اين نيازها را به تفصيل توصيف و تعريف کرده است.
تعريفهائي که در مقابل هر يک از نيازها ملاحظه مي شوند اقتباس از ماري هستند.
1- نياز به حقارت و رضا (17):
انتقاد، اهانت، سرزنش ... را با بردباري تحمل کرد. کيفر ديدن و به دنبال درد و رنج و بيماري و بدبختي رفتن و از آن لذت بردن. به اشتباه و کم مايگي و حقارت خود اذعان داشتن. بدون مقاومت تسليم پيش آمدها و سرنوشت بودن.2- نياز به پيروزي (18):
با ديگران همچشمي کردن و بر آنها چيره شدن؛ بر مشکلات و موانع فائق آمدن. سازمان دادن و متشکل ساختن اشياء و اشخاص و افکار ... بالابردن قدر خود با ابراز شايستگي و هنرنمائي.3- نياز به مهرانگيزي (4):
پسند ديگري واقع شدن و جلب محبت کردن. از نزديکي و همزيستي يا همکاري با فرد يا افراد شبيه به خود لذت بردن. در دوستي پا بر جا بودن.4- نياز به پرخاش: (5)
با زور بر مخالفت چيره شدن؛ جنگيدن؛ به شدت با ديگري ضديت کردن يا او را گوشمالي دادن. در برابر اهانت کينه توزي کردن؛ حمله ور شدن؛ آسيب رساندن، کشتن ...5- نياز به خودمختاري (21):
خود را از زير فرمان صاحبان قدرت برکنار داشتن، يا از اجراي دستور آنان خودداري کردن. در برابر فشار و سختگيري مقاومت بخرج دادن. به استقلال و آزادي منظور خود را اجرا کردن. زير بار مقررات تحميلي نرفتن.6- نياز به جبران شکست (22):
بر ضعف چيره شدن. ترس را از خود دور کردن. براي جبران شکست به کوشش پرداختن. اثر اهانت را با فعاليت محو کردن. احترام و سربلندي خود را حفظ کردن. موانع و مشکلات را براي چيره شدن به آنها جستجو کردن.7- نياز به حفظ حيثيت (23):
در برابر انتقاد، سرزنش، حمله و هجوم به دفاع از خود پرداختن؛ اشتباه يا شکستي را پنهان داشتن، يا با دليل تراشي به توجيه آن پرداختن.8- نياز به بزرگداشت (24):
برتر از خود را ستايش کردن و به تأييد او پرداختن. پيروي کردن. تابع آداب و رسوم بودن. تحت نفوذ ديگري واقع شدن.9- نياز به تسلط داشتن (25):
به بازرسي و نظارت اطرافيان پرداختن، با تلقين يا تحبيب يا اقناع يا تحکم، رفتار ديگران را تحت تأثير خود قرار دادن، يا رفتار آنها را به جهت منظور متوجه ساختن، منصرف کردن، محدود کردن، يا منع کردن.10- نياز به خودنمايي (26):
خود را طرف توجه قرار دادن؛ روي ديگران تأثير گذاشتن؛ ديگران را تحريک کردن؛ کنجکاوي آنها را برانگيختن، آنها را سرگرم کردن.11- نياز به دورانديشي (27):
براي جلوگيري از مخاطرات احتمالي دست به اقدامات احتياطي زدن. از وضعيت هاي خطرناک فرار کردن. از درد و رنج بدني يا رواني، از بيماري، مرگ، دوري جستن.12- نياز به پرهيز از شکست (28):
خودداري کردن از عمل از بيم شکست احتمالي. دوري جستن از هر چيزي که موجب تحقير باشد. اجتناب کردن از وضعيت ها يا شرايطي که در آنها احتمال ريشخند ( تمسخر )، بيزاري ( تنفر ) يا بي اعتنائي ديگران مي رود.13- نياز به ناتوان نوازي (29):
نسبت به مستمندان و افتادگان ( موجودات ضعيف، افسرده، بي تجربه، ناقص الخلقه، تحقير شده، گرسنه، از کار افتاده، بي کس، بيمار ... ) دلسوزي و از آنها دلجوئي و حمايت کردن و به طريق مقتضي به کمک آنها شتافتن، موجودي را که در معرض خطر است ياري کردن.14- نياز به نظم و ترتيب (30):
به مرتب کردن اشياء و امور پرداختن؛ پاکيزه نگاه داشتن؛ سازمان دادن، به صراحت و سادگي و دقت و باريک بيني علاقه داشتن.15- نياز به بازي (31):
کاري را بدون غرض معين، صرفاً براي رفع خستگي يا تفريح خاطر و شادماني خويشتن انجام دادن. از خنديدن، از شوخي و مزاح و از بذله و لطيفه گفتن يا شنيدن لذت بردن. در ورزشهاي مختلف، در رقص، در مجالس خوشگذراني، در بازي ورق شرکت کردن.16- نياز به دورافکندن (32):
چيزي را که از نظر عاطفي مورد علاقه نيست از خود دور ساختن. ترک گفتن، بيرون انداختن يا مورد بي اعتنائي قرار دادن چيزي که پست و حقير تشخيص داده شده است.17- نياز به لذت حسي (33):
خوشي هائي را که بوسيله حواس حاصل مي شود ( مناظر، اصوات ... ) جستجو کردن.18- نياز به لذت جنسي (34):
روابط عشقي برقرار کردن؛ به آميزش جنسي پرداختن.19- نياز به پشتيباني (35):
خود را به کسي که هنگام احتياج کمک و ياري مي توان کرد نزديک نگاه داشتن: مورد حمايت، راهنمائي، مهرباني، اغماض، دلجوئي ... بودن. هميشه به حمايت کسي پشتگرمي داشتن.20- نياز به درک حقايق (36):
به نظريه هاي علمي و فلسفي علاقه مند بودن. پرسشهاي کلي کردن يا پاسخهاي کلي دادن. به تفکر و ژرف انديشي پرداختن؛ تجزيه و تحليل کردن؛ نظر کلي دادن، تعميم کردن.درباره نياز چند نکته را بايد درنظر داشت. يکي اينکه نيازها از حيث نيرومندي سلسله مراتب دارند. آنکه نيرومندتر است قبل از ديگران بايد برآورده شود. مثلاً نياز به رفع گرسنگي البته مقدم بر نياز به تفريح و بازي خواهد بود.
ديگر اينکه بعضي از اين نيازها را پاره اي اشخاص ممکن است در تمام مدت عمر احساس نکنند، در صورتي که همه آنها در اشخاص ديگر ممکن است به تفاوت و در مدتهاي کوتاه به ظهور بپيوندند. ديگر اينکه ممکن است بعضي از نيازها در هر کس مستمراً موجود باشند و نيازهاي ديگر گاه به گاه موقتاً در او پديد آيند.
ديگر اينکه نيازهاي غالباً دو بدو با هم تعارض دارند و نمي توانند با هم برآورده شوند و در نتيجه ايجاد تنيدگي مي کنند. ماري معتقد است که يک وسيله مهم براي شناختن هر کسي اطلاع يافتن از نيازهاي معارض او و چگونگي بکار افتادن اصل « کاهش تنيدگي (37) » در اوست.
ديگر اينکه گاهي دو يا چند نياز باهم آميختگي و ترکيب پيدا مي کنند و عملي را برمي انگيزند که نتيجه آن آميختگي و ترکيب خواهد بود.
ديگر اينکه برآوردن بعضي نيازها مستلزم آنست که قبلاً نياز يا نيازهاي ديگري برآورده شده باشد؛ چنانکه نياز به پيروزي در امري ممکن است لازمه اش برآوردن نياز به پيروزي باشد.
ماري که علاقه خاصي به طبقه بندي امور دارد، نيازها را بيک اعتبار پنج نوع مي داند که عبارتند از:
1- نيازهاي نخستين و نيازهاي دومين؛
2- نيازهاي آشکار و نيازهاي ناآشکار؛
3- نيازهاي نزديک و نيازهاي دور؛
4- نيازهاي ناشي از انگيزه ي دروني و نيازهاي ناشي از محرکهاي خارجي؛
5- نيازهاي عملي و نيازهاي تفنني.
1- نيازهاي نخستين، نيازهاي زيستي هستند، يعني نيازهاي مربوط به اعضاء بدن و به عمل طبيعي آنها، مانند نياز به هوا، به غذا، به آب، به دفع سموم بدن ( به وسيله ي پيشاب و بيرون دادن مدفوع ) و به فعاليت جنسي... نيازهاي دومين جنبه ي رواني دارند و غالباً بطور غيرمستقيم ناشي از نيازهاي نخستين هستند و ارتباط با هيچ عضو معيني از اعضاء بدون و احتياجات طبيعي ندارند. با اين وصف گاه ممکن است بر اثر فشار چنان شدت پيدا کنند که بر نيازهاي نخستين پيشي گيرند. بسياري از نيازهائي که در فهرست بالا آمده در زمره ي نيازهاي دومين هستند، مانند نياز به پيروزي، به تسلط و برتري، به خودنمائي، به تکريم و پيروي ...
2- نيازهاي آشکار آنهائي هستند که برآوردنشان را « من برتر » مجاز مي داند و احياناً، از طرف اجتماع نيز مورد ستايش و پاداش هستند مانند نياز به پيروزمندي، به حفظ حيثيت، به جبران شکست، به درک حقايق- و از اين رو لزومي ندارد که پنهان بمانند. برخلاف آن هستند نيازهاي ناآشکار که غالباً از نظر « من برتر » چندان مقبول نيستند و در اجتماع هم ناپسند بشمار مي آيند و بيشتر در خيالبافي ها و رؤياها خودنمائي مي کنند، مانند نياز به پرخاش، به لذت جنسي، نياز به پشتيباني ... ( البته در اجتماعات مختلف نوع نيازهاي پسنديده و ناپسنديده ممکن است فرق داشته باشند ).
3- نيازهاي نزديک، به چيزهائي که در محيط خود شخص هستند تعلق مي گيرند و معمولاً يک هدف يا چند هدف معدود و معين دارند. مثلاً نياز به تکريم و پيروي ممکن است متوجه يک شخص معين باشد. نيازهاي دور آنهائي هستند که تقريباً در همه محيط ها وجود دارند. مثلاً دورانديشي و احتياط اگر ناظر به اجتناب از درد و رنج باشد صفت جهاني خواهد داشت، زيرا درد و رنج از درجه ي معيني که گذشت در همه جاي دنيا نياز به اجتناب از آن وجود خواهد داشت.
4- نيازهاي ناشي از انگيزه ي دروني آنهائي هستند که از اندرون خود شخص ريشه مي گيرند و محرک خارجي ندارند؛ برعکس آن هستند نيازهائي که ناشي از محرک خارجي هستند. اين دو نوع نياز گاهي اثر متقابل دارند و بصورت فعل و انفعال در مي آيند؛ چنانکه از دو فرد آدمي ممکن است يکي به سائقه ي نياز با انگيزه ي دروني بحرکت در آيد و در مقابل فردي ديگر عملي انجام دهد يا از او سؤالهائي کند و مخاطب او در برابر اين تحريک خارجي ( با انگيزه ي خارجي ) حرکتي کند و عملي انجام دهد يا به پرسشها پاسخي بدهد.
5- نيازهاي عملي آنهائي هستند که مستقيماً حالت عاطفي مطلوب را نتيجه مي دهند، يا وصول بهدفي سودمند را ميسر مي سازند. نيازهاي تفنني آنهائي هستند که سبب اعمالي مي شود صرفاً بخاطر خود آن اعمال قطع نظر از فائده ي عملي آنها. نيازهاي عملي مانند ديدن، شنيدن، انديشيدن، سخن گفتن که از هنگام زادن ببعد آدمي را همراهي مي کنند اما در اين حال ذهن با روش مخصوص خود براي خوش آيند خويشتن به عمل مي پردازد و خواه ناخواه به دنبال بهبود و کمال عمل خود مي رود ( فصاحت، بلاغت، قوت استدلال، هنرمندي ... ) و هر قدر به کمال نزديکتر شود نياز تفنني او بهتر برآورده خواهد شد.
تأثير عوامل بروني:
محيط زندگي هر کس محتوي عواملي است که در چگونگي اعمال و رفتار او تأثير به سزا دارند. ازينرو ماري در برابر نياز که انگيزه ي دروني رفتار است به عوامل بروني يا محيطي و تأثير آنها در رفتار نيز توجه دارد و در اين باره به تفصيل بحث مي کند. اين عوامل چيز يا چيزهائي و يا شخص يا اشخاصي هستند که فعاليت آدمي را در برآوردن نيازهايش آسان مي کنند يا دشوار مي سازند. به عبارت ديگر، رفتار شخص فقط ناشي از نيازها، يعني انگيزه هاي دروني او نيست، بلکه محيط زندگي او و اينکه او چگونه آنرا مي بيند و نيز در اين رفتار مؤثر است. بنابراين پيداست که هر اندازه ما علاوه بر نيازها يا انگيزه هاي دروني شخص از عوامل بيروني يا محيطي او، و بخصوص از اينکه او چگونه آنها را مي نگرد و درک مي کند آگاه باشيم بهتر مي توانيم رفتار او را پيش بيني کنيم.ماري از عوامل بروني (38) يا محيطي رفتار نيز صورت مفصل داده است. ما در اينجا فهرست مختصر شده اي از آنها را بطور نمونه در زير مي آوريم:
1- عدم پشتيباني خانواده (38):
اختلافات خانوادگي، عدم توافق و تجانس پدر و مادر، محل سکونت نامناسب، فقر اقتصادي، جدائي والدين، بيماري پدر يا مادر، مرگ پدر يا مادر ...2- پيش آمد خطر يا روي کردن بدبختي:
خطر تنهائي، تاريکي، آب وهواي نامساعد، تصادف بد، آتش سوزي ...3- کمي يا کاستي:
نداري، کمي غذا، فقر مادي، نداشتن مصاحب و معاشر، نقصان تنوع در زندگي ...4- پرخاش:
بدرفتاري مرد بزرگتر يا زن بزرگتر، بدرفتاري معاصران، ستيزه جوئي معاصران.5- سلطه، اجبار، ممنوعيت:
انضباط آداب و رسوم مذهبي.6- مهرانگيزي، دوستي ها.
7- پيروي و تکريم- تمجيد و تشويق.
8- عامل جنسي:
برهنگي ... و دلفريبي، تمايل به همجنس، تمايل به جنس مخالف ... آميزش جنسي والدين.9- رقابت، سبقت جوئي معاصران.
10- ضعيف نوازي، مسامحه و گذشت.
11- کمبود يا حقارت:
بدني، اجتماعي، عقلي.12- پشتيباني و مهرجوئي.
ماري « عوامل بروني » ( اشياء و اشخاص ) را به اعتبار صفات و خصوصيات واقعي آنها ( قطع نظر از ديد و از تشخيص کسي که در برابر آنها قرار دارد ) « عوامل بروني آلفا (40) » مي خواند، و به اعتبار صفات و خصوصياتي که شخص مزبور در آنها مي بيند يا تشخيص مي دهد « عوامل بروني بتا (41) » نام مي دهد. پيداست که رفتار هر کسي از « عوامل بروني بتا » متأثر است. ميان « عوامل بروني آلفا » و« عوامل بروني بتا » ممکن است اختلاف بسيار وجود داشته باشد.نکته ي ديگري که ماري در اين باره يادآوري مي کند توانائي امور خارجي ( عوامل بروني: اشياء يا اشخاص ) است به اينکه آدمي را بسوي خود بکشند ( توانائي مثبت )، يا از خود دور کنند ( توانائي منفي ). اين خصوصيات يا توانائي را ماري مانند فرويد کاتکزيس (42)- که مي توان از آن به « توانائي عوامل بروني » تعبير نمود- مي نامد. برعکس آن است عاطفه (43)، يعني استعداد انفعالي خود شخص به اينکه بسوي پاره اي امور خارجي ( عوامل بروني: اشياء يا اشخاص ) جلب شود يا از آنها دوري جويد. دوام اين عاطفه ممکن است کم باشد يا زياد باشد، ولي معمولاً زياد است. بنابراين هرگاه پژوهنده توجهش در درجه ي اول معطوف به امر خارجي باشد مفهوم کاتکزيس ( توانائي عوامل بروني ) را بکار مي برد، ولي چنانچه متوجه شخصي باشد که در برابر عوامل بروني قرار گرفته است با مفهوم عاطفه سروکار دارد.
نيروهاي عاطفي- ارزشها:
ماري مانند بسياري از روان شناسان ديگر متوجه شده است به اينکه مفهوم نيازها و عوامل خارجي که بيان آن گذشت نمي توانند به تنهائي چگونگي و چرائي رفتار آدمي را توجيه کنند. او براي رفع اين اشکال پاي دو عامل ديگر را به ميان مي آورد، يکي « ارزش امور » (44) ديگري « نيروي عاطفي » که متوجه جهتي معين است. مقصود از ارزش امور قدر و قيمت يا قدرتي است که هر کس ممکن است در آنها ببيند. اما « نيروي عاطفي (45) » که بکار مي افتد ممکن است ضعيف باشد يا قوي، ولي بهرحال توجه آن بسوي چيزي معين توسط متغيرهاي ديگري که روي آن اثر مي گذارند، تعيين مي شود.نيروهاي عاطفي موجه چگونگي رفتار هستند و ارزشها موجه چرائي آن. اينک فهرستي از اين عوامل:
نيروهاي عاطفي
ساختن و آفريدننگاه داشتن ( حفظ کرد )
بيان کردن ونمودار ساختن
بدست آوردن
دورافکندن
دفاع کردن
خراب کردن
برون کردن
پذيرفتن
بدور افکندن
انتقال دادن
ارزشها
سلامت بدنقدرت عزم و تصميم
دارائي ( مال و منال )
ارزش هنري
محبت متقابل
ارزشهاي اخلاقي، فلسفي، ديني
معلومات و نظرات علمي و تاريخي
ماري نظرش اين است که اين فهرست بايد سرانجام به صورتي تنظيم شود که بتوان عملاً معلوم داشت که هر رفتاري مربوط به کدام نيروي عاطفي بخصوص است و بخاطر کدام ارزش بخصوص صورت گرفته است.
واحد رفتار- واکنشي که نتيجه ي عمل متقابل عامل محرک خارجي و نياز دروني است واحد رفتار (46) خوانده مي شود. با اين مفهوم مي توان اوضاع و احوالي که نيازهاي مخصوصي را محرک واقع شده اند و همچنين نتيجه ي عمل آن نيازها را به تصور آورد. بنابراين، براي شناخت ماهيت و چرائي رفتار بايد هم شخص صاحب نياز مورد توجه باشد و هم عامل محرک خارجي ( شخصي يا شيئي ) که با او عمل متقابل دارد. البته نيازها هميشه با عاملهاي خارجي معيني، يا تصور آن عوامل، بستگي ندارند، البته نيازها هميشه با عاملهاي خارجي معيني، يا تصور آن عوامل، بستگي ندارند، اين بستگي و پاسخهاي ( ايجابي يا سلبي ) مربوط ممکن است بر اثر تکرار آموخته شوند و به صورت استعداد درآيند، يعني به صورت نياز به يک نوع عمل متقابل با نوع معيني از اشخاص يا اشياء خارجي. ( مثلاً چنانکه کسي نياز به رفع عطش را معمولاً با فلان مشروب غيرالکلي نه با آب معمولي برآورده باشد. هر وقت نياز پديد آيد به دنبال همان عامل خارجي خواهد رفت. يا اگر کسي براي رفع مشکل خود از فلان کس استمداد کرده باشد و اين امر تکرار شده باشد هرگاه با مشکل روبرو شود سراغ همان کس خواهد رفت.
بنابراين وابستگي که در کودکي ميان پاره اي نيازها و عوامل محرک خارجي معين برقرار شده است موجه يکساني قسمت اعظم رفتار بزرگسال است و غالباً بطور ناخودآگاه صورت مي گيرد. البته از اين جهت، يعني از جهت نيازها و چگونگي برآوردن آنها، افراد با يکديگر فرق دارند.
رشد شخصيت
مفاهيم يا متغيرهائي که تاکنون از آنها بحث کرديم به هر يک از مراحل رشد شخصيت اطلاق مي شوند. ولي ماري عقده هاي مربوط به تجارب مراحل کودکي را بر آنها اضافه مي کند و پس از تأثير عوامل اجتماعي و فرهنگي و اهميت ناخودآگاه را در رشد شخصيت خاطرنشان مي سازد.اصل مدت زندگي (47)-
ماري معتقد است که « تاريخ شخصيت، شخصيت است (48) »، و مقصود از اين بيان اين است که براي شناخت شخصيت بايد آدمي را از هنگام زادن تا زمان حال مورد بررسي و مطالعه قرار داد. بعبارت ديگر نمي توان بدون اطلاع از زندگي گذشته کسي پي به شخصيت او برد. اين اصطلاح معروف روان کاوان که « کودک پدر آدم بزرگسال است (49) » را ماري قبول دارد به اين تعبير که بسياري از اعمال ادواري و تکراري هستند و يک جور و يک نواخت صورت مي گيرند. آدمي در جريان زندگي عاداتي کسب مي کند و به تکرار آنها مي پردازد و کدورت زندگي در همين يک نواختي آن است.
عقده هاي کودکي:
ماري مي گويد اثراتي که تجارب کودکي در رفتار دوره هاي بعد زندگي مي گذارند اگر شديد و آشکار باشند سروکار ما با عقده خواهد بود. واقع اين است که همه افراد عقده هائي دارند که به تفاوت ضعيف يا شديد هستند؛ فقط در مواردي که بسيار شدت دارند نابهنجاري به ميان مي آيد. ماري مراحلي را که فرويد در رشد کودک ذکر کرده است با مختصر اصلاحي قبول دارد. او اينها را عقده ها يا وضعيتهاي لذت بخشي مي داند که نيروهاي خارجي بيرون از اختيار کودک، به خشونت قطع مي کنند و سبب ناراحتي کودک مي گردند.نخست مرحله ي امنيت و وابستگي لذت بخشي است که جنين در رحم مادر دارد و پيش آمد تولد به آن پايان مي دهد. دوم مرحله ي دهاني است با خصوصيات آن، که آنهم با از شيرگرفتن کودک از بين مي رود. سوم مرحله ي مرزي و لذت بيرون دادن مدفوع است که ضرورت و تکرار امر طهارت محدودش مي کند. چهارم لذت بيرون دادن پيشاب است. پنجم لذتي است که از مالش دادن عضو جنسي حاصل مي شود و بيم اختگي آنرا مختل مي سازد ( بيم پسر از دست دادن آلت جنسي است و ناراحتي دختر از فقدان آن است ).
اين عقده ها يا وضعيت هاي لذت بخش، که از طرف اجتماع- به دلائلي که براي کودک تحمل ناپذيرند- ناپسنديده به شمار مي آيند، در چگونگي رشد سهم بزرگي دارند.
عمل و دوره هاي آن:
پس از دوران کودکي فعاليت آدمي ادامه دارد. آدمي تا زنده است هيچگاه در حال سکون و آرامش کامل نيست، بلکه دائماً فعاليتهائي دارد (50) چه شديد، چه خفيف، چه دروني- مانند هنگامي که مي انديشد و نقشه مي کشد يا خيالبافي مي کند- چه بروني مانند هنگامي که با ديگري سخن مي گويد، از او چيزي مي پرسد يا به او پاسخي مي دهد؛ و همچنين مانند هنگامي که با چيزي خود را مشغول مي دارد، مثلاً کليدي انداخته قفلي را باز مي کند يا ماشيني را به راه مي اندازد.اين فعاليتهاي مستمر با يکديگر بستگي و ارتباط دارند و ممکن است بر روي هم سوار شوند يا با هم تعارض داشته باشند، مانند فعاليتهائي که هنگام صرف غذا و در عين حال شنيدن موسيقي راديو و گفتگوي همسر و امر و نهي به فرزندان که مشغول صرف غذا هستند ... جريان دارند. فعاليتهائي را که با يکديگر ارتباط و بستگي دارند مي توان يک دوره ي عمل ناميد. دوره ي عمل (51) ممکن است کوتاه باشد يا دراز. مثلاً مربوط به يک شب نشيني و صحبت با دوستان باشد، يا مربوط به يک دوره ي نظام وظيفه با يک دوره ي تحصيل در دانشکده. در صورت اخير گاه پيش مي آيد که واحد عمل داراي يک هدف نهائي است و وصول به آن مستلزم چندين سال دوره ي عمل و چندين سال صرف وقت است. مثلاً هدف نهائي جواني ممکن است رسيدن به مقام دکتري در يکي از رشته هاي علوم باشد. در اين صورت فعاليتهائي که دوره ي عمل را تشکيل مي دهند با نظم و ترتيبي خاص (52) و طبق برنامه و نقشه هاي معين صورت مي گيرند. چنانکه براي دانشجوئي که طالب درجه ي دکتري است، توفيق در امتحانات و دريافت درجات ليسانس هدفهاي مقدماتي و وسائل ضروري نيل به هدف نهائي او خواهند بود. البته در ضمن عمل ممکن است مشکلاتي پيش بيايد- مانند بيماري يا نقصان وسائل مادي با پيش آمد احتمالي ازدواج- که تجديد نظر در برنامه و در نقشه و طرح اصلي را ايجاب نمايد و فعاليتهاي مربوط را دگرگون سازد. فعاليتهائي که سلسله وار يک واحد عمل را تشکيل مي دهند گاهي چنان با يکديگر ارتباط و بستگي دارند که فهم يکي از کوچکترين آنها بدون اطلاع از ساير فعاليتها ميسر نخواهد بود.
آدمي در جريان پيشرفت واحد عمل دچار تغييراتي مي شود، مثلاً بر معلوماتش، بر تجاربش، برمهارتش مي افزايد ... و اين امر در چگونگي جريان فعاليتهاي او که واحد عمل را تشکيل مي دهند تأثيري بسزا دارد. ماري برخلاف بسياري از روان شناسان ديگر که درباره شخصيت نظريه هائي آورده اند براي مهارت و موفقيت آدمي اهميت زياد قائل است و اين صفات را جزء مهمي از شخصيت او مي داند.
باري، ماري بر پايه توضيحاتي که درباره ي واحد عمل مي دهد معتقد است که هيچ جزئي از اجزاء رفتار آدمي را، يعني هيچ فعاليتي از فعاليتهاي او را نمي توان درست تعبير نمود و درباره آن اظهار نظر کرد مگر آنکه اولاً جاي آنرا در سلسله ي فعاليتهائي که واحد عمل را تشکيل مي دهند تعيين نمود؛ ثانياً خصوصيات محيطي را که در آن محيط آن فعاليت صورت گرفته است به دقت مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار داد.
توجيه و بيان رفتار آدمي به دقت ميسر نيست مگر اينکه دو شرط فوق رعايت شوند.
اصل يکتايي(53):
ماري مي گويد هر فردي از افراد بشر موجودي است يکتا، يعني منحصر بفرد. هيچ کس ديگر همانند او نبوده و نخواهد بود. از اينرو او هميشه افراد معدودي را مورد مطالعه و تحقيق قرار مي دهد تا مگر طبيعت پيچيده و متفاوت هر يک از آنها مکشوف بدارد. ماري مي گويد هر فعلي که از آدمي سرمي زند از خود اثري در او باقي مي گذارد: بر مهارت او مي افزايد، مقدمه ي انديشه اي نو مي شود، ايجاد محبت يا نفرت مي کند، اميدي تازه پديد مي آورد ... خلاصه اينکه آدمي را دگرگون مي سازد. چون « ساير افراد آدمي هم مانند او پيوسته در تغيير و تحول هستند، مي توان گفت که در هر زماني که او با يکي از آنها مواجه مي شود، هم او، هم آن ديگري، دو فرد تازه اي هستند » (54).ارتباط فعاليتهاي زيستي و رواني:
ماري درباره ي وابستگي فعاليتهاي رواني و زيستي به تأکيد فراوان سخن گفته است. انسان از نظر ساختمان بدن و اعمال حياتي، يعني از نظر زيستي با حيوان فرقي ندارد. انگيزه ي رفتار او در درجه ي اول نيازهاي زيستي اوست: نياز به هوا، به غذا، به آب، به تخليه مدفوع ... پس از آنکه اين احتياجات اولي رفع گرديد، آدمي موجودي اجتماعي مي شود و نيازهاي ديگري پيدا مي کند بشرحي که پيش از اين بيان گرديد.ماري مي گويد: « در تعريف شخصيت از نظر زيستي مي توان گفت شخصيت عضوي است فرمانروا يا مؤسسه عالي است از بدن، و به اين اعتبار در مغز جاي دارد. »
نکته ي ديگري که وابستگي فعاليتهاي رواني و ارگانيزم را مي رساند، بکار افتادن اصل « کاهش تنيدگي » است که پايه ي آلي و زيستي دارد.
از ارتباط و وابستگي کنشهاي بدن و عمل اعصاب از يک سوي، و فعاليتهاي رواني از سوي ديگر اين نتيجه گرفته مي شود که ناقص يا معيوب شدن قسمتي از ارگانيزم که ارتباط با شخصيت دارد، يعني مغز، سبب ضعف يا از بين رفتن شخصيت خواهد بود. از اين رو فرد تهي مغز (55) يا کسي که در حال اغماء است يا مرده است شخصيت ندارد. مغزهاي سالم هم همه يکسان نيستند. مغزي که نيرو و توانائي بيشتري دارد از آن شخصيت با استعداد و عاليتري خواهد بود.
ماري روي همين اصل معتقد است که نوع ساختمان سرشتي هر کسي در چگونگي تشکيل شخصيت او داراي تأثير فراوان است.
تأثير اجتماع در رشد شخصيت:
ماري با ذکر مفاهيم « دوره ي عمل » و « واحد رفتار » نشان مي دهد که به اهميت عوامل محيط خارج توجه دارد. اما او به اين مختصر قناعت نمي کند، بلکه بطور کلي محيط به معني وسيع کلمه را در رشد و تحول شخصيت بسيار مؤثر مي داند و از اينرو نظريه اش را مي توان يک نظريه ميداني دانست. او در اين باره چنين مي گويد:« هر کسي موجودي است که جزء محيط طبيعي و اجتماعي و فرهنگي معيني قرار دارد. نمي توان او را مجزا از محلي که در آن زندگي مي کند، يا از فرهنگ گروهي که خود عضو آن است، يا از نقشي که در ساختمان آن گروه برعهده دارد در نظر آورد و شناخت. اصولاً هر کسي يک فرد اجتماعي است، يعني جزء دستگاهي ( سيستمي ) از اعمال متقابل بشري است (56) ».
وسائل بررسي شخصيت:
ماري براي بررسي و تحقيق شخصيت ها وسائل متعدد و مختلف بدست داده است که معروفترين آنها قسمت TAT يا « تست اندريافت موضوع » (57) است که مشتمل بر 30 عکس است و با تست رورشاخ (58) از مهمترين و معروفترين تستهاي برون فکني است.ماک کله لاند (59) درباره نياز به پيروزمندي (60) ( n. Ach ) که در رأس فهرست نيازهاي ماري قرار دارد تحقيقات مفصل کرده است. پس از او ديگران نيز در اين زمينه به اقدام پرداخته اند. نياز به مهرانگيزي ( n.Aff ) نيز تحقيقات فراواني را برانگيخته است.
نکات مهم نظريه ي ماري:
ماري پيوسته در عقايد و افکار خود در روان شناسي و روان کاوي تجديد نظر بعمل آورده و در آنها تصرفاتي کرده است. ولي چند نکته اساسي هستند که نسبت به آنها پيوسته وفادار مانده و از تائيد آنها خودداري نکرده است. از آنجمله هستند:1- علاقه و توجه مخصوص او به انگيزه هاي رفتار آدمي و طبقه بندي آنها. کساني که درباره ي شخصيت نظريه هائي آورده اند، درباره ي انگيزه ها فقط قائل به يکي از اين دو وجه بوده اند: يک وجه اين که انگيزه هاي اصلي معدودي بيش نيستند و از شماره ي انگشتان دست تجاوز نمي کنند و از اينرو هر فعاليتي ناشي از يکي از آن انگيزه ها خواهد بود. وجه ديگر اينکه انگيزه ها بقدري تعدادشان زياد است و فرقشان از فردي بفرد ديگر به اندازه اي فراوان است که نمي توان به ذکر فهرست همه ي آنها و بخصوص به طبقه بندي آنها پرداخت.
ماري نظري بينابين دارد. او معتقد است که اولاً شماره ي انگيزه ها خيلي بيش از چهار يا پنج است؛ ثانياً پاره اي انگيزه ها چنان کليت و عموميت دارند که مي توان آنها را نمودار رفتار همه يا اکثريت افرادي دانست که در اجتماع معيني زندگي مي کنند. روي اين اصل بوده که ماري، چنانکه ديديم، به طبقه بندي انگيزه ها پرداخته است.
2- توجه ماري به سرچشمه ناخودآگاه انگيزه ها.
3- توجه و تأکيد او درباره ي ارتباط فعاليتهاي رواني با کنشهاي زيستي و به خصوص درباره ي بستگي شخصيت با مغز: « مغز نباشد، شخصيت نيست »
4- توجه مخصوص او به گذشته و به حال. ماري برخلاف کساني که در مطالعه ي شخصيت همه ي اهميت را به گذشته مي دهند، يا به حال مي دهند، هم گذشته و هم حال را در تشکيل و تحول شخصيت مؤثر مي داند. به خصوص درباره ي گذشته تأکيد فراوان دارد و اين جمله: « تاريخ شخصيت، شخصيت است »، چنانکه بيش از اين اشاره شد، از اوست.
5- پافشاري او درباره ي « يکتائي شخصيت » به بياني که گذشت.
6- التفات او به تأثير عوامل بروني و محيط اجتماعي، ماري درباره ي عوامل بروني و تأثير اجتماع و مؤسسات آن، و همچنين درباره ي نقشي که هر فردي در اجتماع بعهده دارد توضيح کافي داده است، و به خصوص توجه داشته است به اينکه افراد آدمي در اين عالم بازيگراني هستند که در هر يک از دوره هاي زندگي خود ( کودکي، نوجواني و جواني، ميان سالي، بزرگسالي و پيري ) نقشي مخصوص ايفا مي کنند.
انتقاد نظريه ماري:
در افکار و عقايد ماري البته اشکالاتي هم ديده اند و نسبت به آنها انتقادهائي کرده اند. مهمترين اين انتقادها ناظر به پيچيدگي و تکلف و تعقيد زياد نظريه ي اوست. اشکال ديگر اينکه بسياري از اصولي که ذکر کرده است با روش علمي و آزمايشگاهي قابل اندازه گيري يا اثبات نيستند، خلاصه اينکه جنبه ي ادبي و شاعرانه آنها بر جنبه ي مثبت و علمي آنها مي چرخد. ولي در اينجا اين سؤال پيش مي آيد که آيا مقتضي است علم مقيد و متحجر نگاه داشته شود؟ آيا بهتر نيست با نظريات جديد- هرچند با وسائل آزمايشگاهي و روش آماري کاملاً قابل تحقيق و اثبات نباشد- تحرک و پيشرفت دائم علم تأمين گردد؟پاسخ ماري به اين سؤال مثبت است و با نظريه اي که آورده خدمت بزرگي به عالم علم کرده است.
پينوشتها:
1. Henry Alexander Murray
2. Personology.
3. Ego- ideal.
4. « No brain, no Personality. »
5. Motivation
6. Needs
7. Press
8. Vectors
9. Values
10. Themas
11. Tension Reduction.
12. Homeostasis.
13. Conservative need systems.
14. Contructive need systems.
15. Generation of tension- Reduction of tension.
16. « Exploration in Personality »
17. Abasement
18. Achievement
19. Affilialion
20. Aggression
21. Aut onomy
22. Counteraction
23. Defendance
24. Deferenee
25. Dominance
26. Exhibition
27. Harmavoidance
28. In avoidance
29. Nurturance
30. order
31. play
32. Rejection
33. Sentience
34. sex
35. Succorance
36. Understanding
37. Tension reduction
38. Press
39. Family insupport
40. Alpha prcss
41. Beta press
42. Cathexis
43. Sentiment
44. Value
45. Vector
46. Thema
47. Longitudinal Principle.
48. The History of the Personality is the Personality
49. Child is Father of the man
50. Proceedings
51. Serials
52. Ordination
53. Uniqueness principle
54. کتاب « شخصيت در طبيعت، اجتماع و فرهنگ » صفحات 52-3.
55. Idiot
56. از کتاب « شخصيت در طبيعت، اجتماع و فرهنگ » ص 10.
57. The Thematic Apperception Test
58. Rorschach
59. McClelland
60. Achivement
سياسي، علي اکبر؛ (1390)، نظريه هاي شخصيت يا مکاتب روانشناسي، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم