آمادگي جسماني و روحيه ي پهلواني در ميان شهدا

وسيله ي جذب و جلوگيري از انحراف

او به ورزش، به ويژه فوتبال، خيلي علاقه داشت. در دوران دبيرستان علاوه بر اينکه در محله بازي مي کرد، به باشگاه پاس هم آمده بود. از آنجا که خيلي به من محبّت داشت و مي خواست در همه ي کارها با هم باشيم، به من هم اصرار مي کرد که
جمعه، 26 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وسيله ي جذب و جلوگيري از انحراف
وسيله ي جذب و جلوگيري از انحراف

 

نويسنده: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت





 
آمادگي جسماني و روحيه ي پهلواني در ميان شهدا

پشتکار در ادامه ي ورزش

شهيد محمّد جعفر نصر اصفهاني
او به ورزش، به ويژه فوتبال، خيلي علاقه داشت. در دوران دبيرستان علاوه بر اينکه در محله بازي مي کرد، به باشگاه پاس هم آمده بود. از آنجا که خيلي به من محبّت داشت و مي خواست در همه ي کارها با هم باشيم، به من هم اصرار مي کرد که همراه ايشان بروم. چند جلسه رفتم؛ اما چون ورزشگاه 22 بهمن از منزل ما در حدود 10 کيلومتر فاصله داشت و بايد اين مسير را با دوچرخه طي مي کردم، آن را رها کردم. امّا او با پشتکار ادامه داد تا اينکه به عنوان عضوي از اعضاي تيم نوجوانان اصفهان برگزيده شد. (1)

دوست آسيب ديده را به دوش گرفت

شهيد محمّد جعفر نصر اصفهاني
زماني که در دانشکده مشغول تحصيل بوديم، زمستان ها براي هر گروهاني يک روز را به کوهستان اختصاص مي دادند. گروهان ما بعدازظهر روز چهارشنبه به مقصد « شيرپلا » حرکت کرد. جعفر آقا با توجّه به قدرت بدني خوب و اخلاق حسنه اش، در اين نوع کارها و مانورها فعاليّت چشمگيري داشت و به ياري ديگران مي شتافت.
صبح روز پنج شنبه، در حال بازگشت بوديم که يکي از همدوره ها پايش پيچ خورده بود. آقاي نصر با ايثار و از خودگذشتگي ايشان را به دوش گرفت و دوستان ديگر اگر مي خواستند در اين امر کمک کنند، به ندرت مي پذيرفت و دوباره خودش اين کار را به عهده مي گرفت. و جالب اين بود که بين راه به شخصي برخورديم که قاطر داشت و آقاي نصر با پول خودش قاطر را کرايه کرد و دوست آسيب ديده را به مقصد رساند. وقتي که به دانشکده رسيديم، مصدوم را به بهداري بردند و تا پايان مداواي او، شهيد نصر هميشه به او سرکشي مي کرد. (2)

کُشتي دسته جمعي

شهيد محمّدجعفر نصر اصفهاني
يادم مي آيد 13-12 ساله بودم. در مهماني فاميلي که دور هم جمع مي شديم شهيد نصر، ما بچّه ها را به کشتي گرفتن تشويق مي کرد و گاه خود وسط مي ايستاد و از ما بچّه ها که 7-8 نفر مي شديم مي خواست که دسته جمعي با او کشتي بگيريم. ما حمله مي کرديم و ايشان همه ي ما را به زمين مي زد. هميشه از بازي با او لذت مي برديم و سرگرم مي شديم. شهيد نصر هميشه به پدرم توصيه مي کرد که بگذارد من به کشتي بپردازم و مي گفت: « حميد استعداد خوبي براي کشتي دارد. »
از وقتي جعفر آقا شهيد شد، بچّه ها هم ديگر لذت کشتي هاي دسته جمعي روزهاي مهماني را نچشيدند. (3)

لگد محکمي به پاي او زد اما...

شهيد حميدرضا نوبخت
مدّتي نگذشت که احمد خودش را در کنار نيروهاي گردان ديد. همه آماده شده بودند تا در زمين مسطح کنار هور، مسابقه ي فوتبال راه بيندازند. احمد بعد از مراجعه به مسئول پرسنلي گردان و معرفي خودش به بچّه ها پيوست و مشغول فوتبال شد.
در بين بازي متوجّه شد بند پوتين يکي از بچّه هاي تيم مقابل باز است و احساس کرد که او بازي را جدّي نمي گيرد. لذا به خيال خودش براي اينکه به او بفهماند بايد بازي را جدّي بگيرد، همين طور که توپ در زير پاي او بود خود را به او رساند و عمداً به پاي او پيچيد و محم به پاي او لگد زد. به طوري که پوتين از پاي آن بسيجي که اسپيلت زيتوني رنگ بر تنش بود، کنده شد. امّا او فقط متواضعانه لبخند مليحي زد و همان طور که نشسته بود مشغول پوشيدن پوتين شد و بدون اين که چيزي بگويد، دوباره مشغول بازي شد.
بازي که به پايان رسيد، همه ي نيروها براي استراحت در کنار نيزار نشستند تا اينکه يکي از برادران اعلام کرد: « برادر! همه بايستند، فرماندهي گردان مي خواهند سخنراني کنند. »
احمد چيزهايي زيادي از رشادت برادر نوبخت شنيده بود، اما تا به حال موفّق نشده بود او را ببيند. لذا کنجکاوانه به اطرافش نگاه انداخت تا فرمانده ي گردانش را پيدا کرده و ببيند.
امّا با کمال تعجّب ديد همان شخصي را که در فوتبال به پايش لگد زده و او را نقش زمين کرده بود از جمع جدا شد و به طرف جلو حرکت کرد. وقتي در مقابل جمع حاضر شد همه يکصدا صلوات بلندي فرستادند.
احمد حيران مانده بود. برادر نوبخت ميکروفن را در دست گرفت و مشغول صحبت شد. احمد احساس کرد سطلي پر از آب سرد بر سرش ريخته شد. از خجالت سرش را پايين انداخت. (4)

ورزش وسيله ي جذب و جلوگيري از انحراف جوانان

شهيد رضا مقدّم
سال پنجاه و هشت يا پنجاه و نه بود که روزي رضا به من گفت: « مي خواهم يک تيم تشکيل بدهم. »
او قبلاً عضو تيم رگباران بود. ما اعلام آمادگي کرديم. من بودم و رضا خداپناه. بعد هم چند نفر ديگر از بچّه ها آمدند. شهيدان مرتضي مختاري و عليّاري هم عضو تيم شدند. رضا اسم تيم را ارغوان گذاشت. هدف اصلي او از تشکيل اين تيم، خودنمايي نبود. او خودش مي رفت و بچّه هايي را که احساس مي کرد به سمت خلاف رفته و اهل سيگار و بعضي کارهاي نامشروع مي شوند، جمع مي کرد و به تيم مي آورد. بيشتر وقتها هم بچّه ها پول قابل توجهي به تيم نمي دادند و رضا پول توجيبي خودش را خرج مي کرد.
او مي خواست اين بچّه ها را جمع کند و به وسيله ي ورزش آنها را جذب مسائل مذهبي کرده و از انحراف آنها جلوگيري کند. با اين که پايش مشکل داشت؛ ولي خودش هم بازي مي کرد. بيشتر اوقات هم در دروازه مي ايستاد. (5)

تمرين را تعطيل نکنيد

شهيد رضا مقدم
يک روز براي يک مسابقه ي دوستانه ي فوتبال به يکي از محلّه هاي تهران رفتيم. يکي از اعضاي تيم ما جواني بود که يکي از دستهايش معلول بود. تيم مقابل اصلاً فکر نمي کرد که اين جوان بتواند بازي کند؛ امّا او دوبار دروازه ي تيم مقابل را باز کرد. آنها که از اين قضيه خيلي ناراحت بودند بر سر مسأله ي خيلي کوچک، اين جوان را گرفتند و مي خواستند او را کتک بزنند. ما دخالت کرديم و گفتيم: « حالا که او به شما دو گل زده، چرا ناراحتيد؟ »
خلاصه سر همين حرف ها درگيري شديدي بين ما به وجود آمد. رضا به ميان آمد تا غائله را ختم کند؛ حتّي به خاطر اين که جو را آرام کند، چند بار هم با دستش به صورت ما زد و ما را به عقب راند؛ اما آنها ما را رها نمي کردند و درگيري چنان شديد شد که يکي از راننده ها با ديدن اين وضع آمد و به ما گفت: « بياييد سريع سوار ماشين شويد که برويم. اين جا محلّه ي اينهاست. » از آن جا که رضا نمي توانست بدود يکي از بچه ها، رضا را کول کرد و به سمت ماشين دويديم. آنها ما را دنبال مي کردند؛ حتي با سنگ، چند شيشه از اتوبوس را شکستند. وقتي به کرج رسيديم رضا گفت: « يکشنبه تمرين يادتان نرود. »
ما گفتيم: « بابا! هنوز عرقمان خشک نشده. »
امّا او تأکيد داشت که تمرين را تعطيل نکنيم.
رضا خيلي منظم بود و اعتقاد داشت که کارها بايد تداوم داشته باشد. خودش هم اوّلين نفري بود که با لباس ورزشي بر سر زمين حاضر مي شد. (6)

دوي سحرگاهي

شهيد عليرضا نوبخت
عليرضا نوبخت مي دانست که حفظ و حراست از نيروهاي خدادادي جوان ها، نهايتاً هم به سلامت خودشان و هم به سلامت جامعه خواهد انجاميد. اجتماع نوجوانان و جوانان شهر تحت مديريت و تدبير عليرضا و عنوان دوي سحر، اقدامي اساسي و مؤثر بود که فوايد بي شماري را در پي داشت.
برنامه ي، دوي سحر جوانان 15 تا 30 ساله را در بر مي گرفت. هر روز صبح زود، تمام بابلسر را مي دويديم. وقتي به سپاه مي رسيديم شعار مي داديم: درود بر پاسدار، جلوي دانشگاه: درود بر دانشجو وجلوي بازار شعار درود بر بازاري مي داديم. اين تجمّع و اين نحوه ي به کارگيري نيروهاي جوان، ابتکاري بود که در فرونشاندن فعاليّت هاي گروهک ها بسيار تأثير داشت. اگر فعاليّت جهت راه اندازي دوي سحر نبود بسياري از جوانان به علت فضاي موجود جذب منافقين مي شدند.
بعد از گذشت مدّت زمان بسيار کوتاه تعداد شرکت کنندگان در دوي سحر به حدود 300 تا 400 نفر رسيد. مانور روزانه اين نيروها در شهر، موجب خوشحالي خودي ها و نگراني و خشم مخالفين و گروهک ها مي شد. (7)

بسکتبال

شهيد عليرضا نوبخت
رشته ي ورزشي او بسکتبال بود که در تربيت معلّم ما، اين رشته نبود، ولي در اجتماعات ورزشي حاضر مي شد غالباً مجري برنامه بود و توانايي خوبي هم در اين کار داشت. در کميته هاي ورزشي و ديني مرکز تربيت معلّم عضو بود. (8)

پي‌نوشت‌ها:

1- ره يافته ي عشق، ص 91 .
2- ره يافته ي عشق، صص 114-113.
3- ره يافته ي عشق، ص 154.
4- مردان تنهايي من، صص 42-40 .
5- همين پنج نفر، ص 174 .
6- همين پنج نفر، صص 175-174 .
7- تا آخرين ايثار، صص 28-27 .
8- تا آخرين ايثار، ص 41 .

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت،(1390)، آمادگي جسماني، روحيه پهلواني؛ سيره ي شهداي دفاع مقدس (28)، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط