ميشل فوکو

نکته اي که بيش از هر موضوع ديگري درباره ي آثار ميشل فوکو به ذهن خطور مي کند، وسعت و دامنه ي فکري آثار اوست، و در واقع مفسران زيادي اين اشتياق و کنجکاوي او را ستايش کرده اند. دامنه ي وسيع آثار فوکو، به دليل
دوشنبه، 6 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ميشل فوکو
 ميشل فوکو

 

نويسنده: لارنس بارث
مترجم: مهرداد ميردامادي





 

انگيزه هاي محرک: شوق تجربه

نکته اي که بيش از هر موضوع ديگري درباره ي آثار ميشل فوکو به ذهن خطور مي کند، وسعت و دامنه ي فکري آثار اوست، و در واقع مفسران زيادي اين اشتياق و کنجکاوي او را ستايش کرده اند. دامنه ي وسيع آثار فوکو، به دليل اصرار آن بر پرداختن به موضوعات اصلي و فرعي آموزه هاي جامعه شناسي، در نظر اول توجه خوانندگان جامعه شناسي را به خود جلب مي کند. فوکو از اولين کتاب هايش که درباره ي تاريخ ديوانگي نوشته شده تا کارهاي آخرش که به تجربه ي جنسي در بين يونانيان باستان پرداخته، تأمل و تفکري انتقادي را درباره ي « سوژه ي انساني » پي گرفته است. بررسي و مطالعه ي او درباره ي ظهور منطق مدرن پزشکي به جامعه شناسي مربوط مي شود؛ تحليل و بررسي او درباره ي منطق کيفري در غرب به جرم شناسي و مطالعه ي انحرافات نظر دارد؛ بحث او درباره ي دگرگوني عميق در عقلانيت علوم انساني در کانون توجه تفکر جامعه شناختي قرار مي گيرد، با وجود اين نوشته هاي فوکو در حيطه ي جامعه شناسي- يا با شناخت و دانش انباشته شده ي جامعه شناسي و يا با ديدگاهي جامعه شناختي-نظم منطقي و انسجام نيافته است، در واقع آنچه فوکو به آن شهرت دارد آن است که در حيطه ي هيچ يک از رشته هاي رسمي و رايج علمي قرار نمي گيرد. (1)
شگفت آنکه همين موضوع دومين دليل جذابيت فوکو در حيطه ي جامعه شناسي است؛ چرا که در ديگر علوم انساني بر کارهاي ميان رشته اي ارزش خاصي گذاشته شده و نيز آگاهيِ خود سنجش گرانه (2) از محدوديت هاي هر رشته وجود دارد. نوشته هاي فوکو درباره ي روابط بين قدرت، ذهنيّت، و علوم انساني ديدگاهي روشن، متمايز و نقادانه ارائه مي دهد و اگر چه آثار وي به شکلي محسوس منحصر به فرد است، اما در عين حال مي توان آن را به مثابه ي واکنشي خلاق و بديع نسبت به مسائل و مشکلات سياسي و برخي ميراث هاي فکري خاص به حساب آورد. فوکو عمدتاً در سنت کساني قرار مي گيرد که وضعيت جامعه ليبرال کنوني را آزار دهنده و نگران کننده مي دانند، اما زياده روي در تلاش هاي خاصي که در طول تاريخ عليه اين جامعه و رهايي از آن صورت گرفته، مانند قتل عام يهوديان به وسيله ي نازي ها به دليل « هويت آنها »؛ در بند کشيدن و کشتن مخالفان به وسيله ي نظام استاليني بر پايه ي اين ادعا که نظام حکومتي « داناي حقيقت » است، باعث وحشت آنها مي شود. فوکو دريافت که اين گونه خطر ها- خواستِ تعيين هويت و ماهيت فرد، و طلب جان و زندگي فرد از طرف شخص حاکم بر پايه ي آنچه حقيقت پنداشته مي شود- در جامعه ي مدرن وجود دارد و البته دريافتِ رابطه اي بين علوم انساني و اين گونه خطرها کار چندان مشکلي نيست.
اين باعث نشد که فوکو عقلانيت و علوم انساني را رد کرده و از آن تبرّي بجويد، اما منجر بدين شد که در تحليل و بررسي آنان مراقب بروز اينگونه خطرها و پيشامدها باشد. همين امر فوکو را در يک سنت ديرپاي فلسفي قرار مي دهد، چرا که شرح و تفصيل محدوديت هاي جهان روايي (3) که عقل، خود بايد مورد بازبيني و مشاهده قرار دهد را مي توان در نوشته هاي امانوئل کانت در قرن هجدهم پيدا کرد (4). توجه به همين محدوديت ها باعث توجيه وجودي علوم انساني، و حتي اعتبار اهدافي که دولت بايد پي گير آن باشد، شد. واضح است که اين ترکيب قدر و دانش موجب پيشرفت جامعه غربي شده است، به گونه اي که خطرها و مخاطره هايي که اکنون ما با آن مواجه هستيم از آنچه در قرن هجده وجود داشت متفاوت است. فوکو، مانند شمار ديگري که در فرنسه بعد از جنگ جهاني دوم زندگي مي کردند، در پي يافتن سنت فلسفي بود که در تقابل با سنت پيشين قرار داشته و اعتقاد به ذات دانش را که جنبه اي بنيادين داشت، را نقد کند، و بالقوه نسبت به پيوند هاي خاصي که بين عقل و سلطه وجود دارد حساسيت بيشتري به خرج دهد. خواندن آثار فردريش نيچه در سال هاي دهه ي 1950 بر کارهايي که فوکو در اين باره انجام داد تأثير ماندگار و برجسته اي داشت، چرا که اين نوشته هاي تبار شناختي نيچه بود که نشان مي داد حتي اخلاق نيز داراي پيشينه و تاريخي مختص به خود بوده، و علاوه بر اين ردّپايي از اختلافات موجود بين خواست ها و اراده ها را در خود جاي داده است (5).
مسير و روند فلسفي که ما در اينجا دنبال کرديم مشابه همان روندي است که ماکس وبر و نويسندگان اوليه مکتب فرانکفورت، يعني تئودور آدرنو و مارکس هورکهايمر طي کرده اند. فوکو از اين که آثار اين افراد در اواسط قرن حاضر چندان در فرانسه شناخته شده نبود، متأسف بود. با اين همه نقد نيچه اي درباره ي عقل به صورت تاريخ علم در فرانسه ظهور پيدا کرده بود. روش تحليلي فوکو، يعني ابعاد و جنبه هاي خاص عمليِ تحقيق وي، به مقدار زيادي وامدار اين سنت، و به خصوص کارهاي ژرژکانگيهم و گاستون باشلار (6) است. بدين ترتيب مي توان به منشاء اصلي و مهم توجه و دقتي که فوکو به جزئيات، به تکنيک هاي خاص کسب دانش مربوط به انسان مبذول مي داشت و نيز توجه به آثار مشخصي که به کارگيري اين دانش در پي خواهد داشت، پي برد. جزئيات و سطح تحليلي کارهاي فوکو بيان کننده آن است که بين درک او، و درک وبر و مکتب فرانکفورت از خطرهايي که در جهان کنوني با آن مواجهيم، تفاوت مهمي وجود دارد: در دگرگوني هاي عظيمي که در عقلانيت غربي روي داده، سرنوشت انسان کمتر از رويه هاي متنوع و شيوه هاي متعدد کاريِ علوم انساني، که انسان در آن هم شناختگر است و هم موضوع، مشخص و تعريف شده است. بدين دليل بود که فوکو توجه و دقت فکري خود را به کشاکش هاي جزئي بسياري که مي ديد معطوف کرد: اين کشاکش ها دليلي بود بر ادامه اشتياق و شور او براي تجربه و بحث- و- جدل. بايد به اين نکته توجه داشت که ويژگي و خصلت واقع بينانه ي نوشته هاي فوکو باعث ورود خواننده به حيطه هاي جرم شناسي، حقوق، يا مددکاري اجتمتعي مي شود.
به جاي آنکه چند اصل کلي درباره ي مقوله هاي خاصِ نظريه اجتماعي نظير قدرت، حقيقت، يا سوژه را از کارهاي فوکو بيرون بکشيم بهتر است که با در نظر گرفتن موضوعاتي که مورد توجه تحليلي او قرار گرفته، به روح کارهاي فوکو نزديک شويم. انضباط، جنسيّت، فرد خطرناک، اخلاق، تبار شناسي زمان حال پنج موضوع اصلي است که در اينجا بدان خواهيم پرداخت. اين موضوعات حاکي از انواع مختلف مسائل مورد تحليل فوکو است و در آنان به ترتيب به مجموعه اي از رويه ها و شيوه هاي کار، يک تجربه، يک واهمه، رابطه ي با خود، و يک پرسش، که به نظر فوکو يک فيلسوف امروزه بايد از خود بپرسد، پرداخته خواهد شد. در هر موضوع آنچه فوکو درباره ي شکل گيري سوژه ي انساني در برخورد بين قدرت و دانش فرا گرفته را در معرض ديد ما قرار خواهد گرفت.

موضوعات اصلي: نقدهايي بر سوژه

انضباط

فرهنگ غرب عمدتاً گرايش دارد که براي انسانيت هر فرد، حتي آنهايي که به حسب داوريِ انجام شده جاني يا منحرف شناخته شده اند، ارزش قائل شود. جنبه اي از اين انسانيت ظرفيت هر يک از ما براي اصلاح اخلاقي، خود-بازشناسي (7)، و بهتر شدن است. هنجارهاي جامعه گاني، ما را ترغيب مي کند که رفتار خود را ارزيابي و اصلاح کنيم: زندان ها در اصل بر اين موضوع اصرار دارند. فوکو در کتاب انضباط و تنبيه، اجبار غالب و منطقي ما براي بهنجار کردن افراد، براي تنبيه و اصلاح کژروي ها را مورد تحليل و بررسي قرار مي دهد (8). اين کتاب در آغاز به تعبير تاريخي در عقلانيت و رويه هاي اعمال تنبيه در اوائل قرن نوزدهم مي پردازد. رويه هاي اعمال تنبيه نشان دهنده ي پيوندهاي خاصي است که ما همچنان بين زندان به عنوان روشي تنبيهي، علوم انساني به عنوان منشاء ملاک هاي فردي، و بهتر شدن ظرفيت هاي فردي مان به عنوان يک هدف سياسي برقرار کنيم. فوکو براي برجسته ساختن اين تغيير تاريخي، گزارشي از شکنجه و اعدام مربوط به اواسط قرن هجدهم را با برنامه ي يک زنداني اوائل قرن نوزدهم در کنار هم قرار داده و با هم مقايسه مي کند. در فاصله ي زماني هشت ساله بين اين دو بُرهه ي تاريخي، زندان تقريباً به صورت شيوه ي کلي تنبيه مجرمان در آمده بود، و روش هاي انضباطي که اين شيوه بر اساس آن شکل گرفته بود زمينه هاي جديد اومانيستي را مشخص مي ساخت که بر مبناي آن تنبيه، هنجارها و سياست با يکديگر تلاقي مي کردند. اين تغيير بر حسب ارزشي که بر فرد انساني اطلاق مي کنيم نيست، بلکه انضباط اين ارزش را قابل استفاده و به لحاظ سياسي مفيد فايده مي کند. انضباط به يک رشته از روش ها يا فنونِ مشاهده، ارزيابي، آموزش و جهت دهي به افراد، اشاره دارد. فوکو دريافت که اين روش ها به شکل گسترده اي در ارتش، مدارس، و صومعه ها، يعني مکان هايي که عمل افراد بر حسب خواستِ فرد ديگري جهت دهي مي شود، به کار مي رود. دانش عملي درباره ي ظرفيت ها و قابليت اصلاح پذيري که در اين گونه نهادها گردآوري و تنظيم شده بود به وضوح بيانگر رابطه اي بين علوم انساني و سلطه است. با وجود اين، نکته اي که فوکو در تمام طول کتاب بر آن تأکيد دارد آن است که انضباط بر اساس عمل فرد اعمال مي شود و در برگيرنده ي خواست فرد براي به اجرا در آمدن آن است. در قرن نوزدهم مجموعه اي از قواعد آموزش داده شده و سازمان دهي شده جايگزين شکنجه محکومان شد. همين امر است که انضباط را به طور مشخص نه تنها براي اصلاح جنايتکاران و مجرمان، بلکه براي آموزش محصلين، اداره ي کارگران يا آموزش ارتش مدرن، بسيار مناسب مي گرداند. انضباط نوعي قدرت است که افراد لازم را « مي سازد » تا در دولت-ملت هاي غربي قرن نوزدهم و بيستم سکني گزينند. تنها تحليل سيستم کنوني زندان مورد توجه فوکو نبود، بلکه تبار شناسي علمي فردِ اخلاقي که عقلانيت زندان بر مبناي آن بنا شده بود براي وي جذابيت داشت. آنچه در بررسي تاريخي فوکو آشکار شد گستردگي نيروي انضباط در پهنه ي جامعه بود، و حتي مي توان گفت به دليل کليّت يافتگي و پذيرش گسترده، اين نيرو در نهادهايي مشخص به مورد اجرا گذاشته مي شود. اعتماد و باور ما به هنجارها در زبان و در سياست هاي ما جريان دارد؛ انحرافات توجه عموم را به خود جلب مي کند و باعث نگراني آنها مي شود. با اين همه رويه هاي انضباطي تنها در ارتباط با برنامه و هدفي خاص، تنها بر اساس دانش و اقتدار خاص، تنها در مجموعه ي تعريف شده اي از افرادي معدود، به مورد اجرا در مي آيد (9). تأکيد و توجه خاص فوکو به زندانِ تمام ديد (10) -معماري معين آن، سازماندهي فعاليت و مراقبت که توسط گروه معدودي انجام مي گرفت-خواننده را نسبت به اين نکته اساسي آگاه مي گرداند. ممکن است گفته شود که اِعمالِ انضباط به اقتدارِ محدودِ تخصصِ عمليِ خاص متکي است، اما نيروي انضباط به توجه کلي که ما نسبت به ارزيابي و اصلاح رفتارمان بنابر هنجارها معطوف مي کنيم، اشاره دارد. اگر فوکو را اينگونه بفهميم که مي گويد جامعه ي غربي بسان يک زندان اداره مي شود، به خطا رفته ايم. جامعه ي ما به دليل نيروي انضباط دقيقاً بي شباهت و متفاوت از زندان است.

جنسيّت

در طول سال هاي دهه ي 1960 و اوائل دهه ي 1970، يعني پيش از آنکه کتاب فوکو تاريخ جنسيّت به رشته تحرير درآيد، تمايلي به بحث درباره ي جنسيّت وجود نداشت و بحث راجع به آن با ممانعت روبرو شده يا با سکوت برگزار مي شد. در آن زمان صحبت هايي درباره ي آزادي جنسي جريان داشت؛ اين آزادي با مبارزات کارگري و جنبش برابري زنان مرتبط دانسته مي شد؛ سياستمداران در برنامه هاي خود ردپاي اين آزادي را در تحولات اجتماعي مي جستند. مواردي نظير اينکه اين تجربه اي است بديهي که نمي توان آن را انکار کرد، تجربه اي است که موضوع بحث هاي فراگير و بي پايان بوده، و اکنون به صورت موضوعي در آمده که بايد آن را سرکوب و سانسور نمود، کنجکاوي فوکو را برانگيخت. به نظر مي رسيد که اين امر بيشتر نتيجه درک نادرست و تصور غلط ما از قدرت باشد، و از اين رو وي پرسش هاي ديگري را مطرح ساخت. ما چگونه به اين موضع رسيده ايم که بي وقفه درباره ي مسائل جنسي حرف مي زنيم؟ چرا دولت هاي غربي به شدت مسئله ي جنسيت را دنبال مي کنند؟ چرا مسائل جنسي موضوع بررسي ها و موشکافي هايي اين چنين بوده، به صورت کليد انواع شخصيت ها و اختلافات شخصيتي در آمده، و رسيدگي به آن درمان بيماري هاي زيادي است؟ چگونه به اين موضع رسيده ايم که جنسيّت را، که حقيقتي دروني بوده و فرد بايد بر آن تسلط پيدا کرده يا آن را بيان کند، به صورت تجربه ي خصوصي فرد تجربه کنيم؟ تاريخ جنسيّت اين موضوع را به ذهن فوکو متبادر ساخت که اين تاريخ را مي توان در فصل مشترک مجموعه ي گسترده اي از روش هاي غربي، که ما به وسيله ي آن برخود غلبه يافته و نسبت به آن شناخت پيدا مي کنيم، بازنمايي کرد. با توجه به اين فرض جاي تعجبي ندارد که در هنگام انتشار تاريخ جنسيّت، عنوان شد که اين کتاب مقدمه اي است بر مطالعه اي که پيش بيني مي شد در شش جلد منتشر شود (11).
عليرغم گستردگي موضوع، سه مضمون مهم را مي توان از تاريخ جنسيّت تلخيص کرد. اول آنکه در مي يابيم روابط قدرت حتي بر آنچه ما آن را دروني ترين تجربه ي خود، يعني تمايلات « پنهان » خود، مي دانيم تأثير مي گذارد. با وجود اين، برخلاف فرضيات سرکوبگرانه، منع و تحريم ويژگي اين تأثير نبوده، بلکه تحريک، آماده سازي و سازماندهي تجربه ي جنسي، از خصوصيات اين تأثير به شمار مي رود. به تصديق فوکو از قرن هفدهم بيان و اظهار مسائل جنسي تحت مراقبت و کنترل قرار گرفت و اين امر ادب و نزاکت جديد تلقي مي شد. با اين همه، فوکو گسترده ي عظيمي از گفتمان هايي را نيز که به مسائل جنسي مي پرداخت، کشف کرد: « نوعي تحريک نهادين براي صحبت هر چه بيشتر درباره ي اين موضوع؛ نوعي عزم و اراده از جانب کارگزاران قدرت [ که مايل بودند ] حرف هايي در اين باره به گوش آنها برسد، و باعث شوند که درباره ي اين موضوع سخن گفته شود » (12). اثرات اين گفتمان همگاني در اين بود که تمايلات جنسي فردي، نابهنجاري ها، و انحرافات افزايش پيدا کند، و اين مسئوليت به عهده ي والدين، معلمان و مربيان، پزشکان و ديگراني گذاشته شد که مترصد اعمال جنسي « پنهان » فرزندان، دانش آموزان، و بيماران باشند، و به طور خلاصه اينکه تا قرن نوزدهم فضاي اجتماعي با نيروها و اميال جنسي اشباع شد.
در دومين مضمون اين کتاب، فوکو در پي آن است که منشاء رويه هاي متعدد اعتراف کردن را پيدا کند، رويه هايي که فرد به واسطه ي آنها مجبور مي شود که اميال و خواسته هاي خود را بيان کرده و در معرض تعبير و تفسير قرار دهد. عمل اعتراف کردن در صومعه هاي اوليه مسيحي آغاز گرديد و رفته رفته به حقوق، روان پزشکي، پزشکي، آموزش و پرورش، روابط خانوادگي و نظاير آن تسري پيدا کرد، « در اعتراف است که مسائل جنسي و حقيقت با يکديگر پيوند مي خورد، اعتراف به واسطه بيان اجباري و جامع يک راز فردي صورت مي گيرد » (13). قرن بيستم ما را به خود- بيانگري، آزادي يا احساس رضايت فرا مي خواند. همه اينها بي شک گونه هاي ديگري از اين ضرورت است که بايد خود را در معرض افشاگريِ حقايقِ دروني مان قرار دهيم. با اين همه، اين گونه تعبير و تفسير کردن از خود به عنوان موضوع اميال و خواسته ها، به گونه اي که گويي حقيقت فردي ما از اين ماهيت دروني سرچشمه گرفته است، تا بدان حد ادامه يافته و گسترده مي شود که هر عمل خود- گزارشگري (14) و خود- افشاگري (15) پيشينه و تاريخي سياسي را در پشت خود خواهد داشت. سرانجام آنکه، به واسطه ي تاريخ سياسي خاص و مشخص، فوکو شبکه اي از روابط را که به تجربه ي جنسي غربي ما نظم داده و بدان جان تازه بخشيده توضيح مي دهد. شروع اين تاريخ خاص، قرن هجدهم است. » دولت ها به اين موضوع پي بردند که صرفاً با رعايا و فرمانگزاران، يا حتي با « مردم » سر وکار ندارند، بلکه با يک « جمعيت » با پديده هاي مشخص و متغيرهاي منحصر به فرد يعني، ميزان هاي زاد و ولد، مرگ و مير، اميد به زندگي، باروري و نظاير آن مواجه اند (16). بدين ترتيب شايد بتوان اهميت جنسيّت و مسائل جنسي را در طول سه قرن گذشته در فرهنگ غربي درک کرد، چرا که بر اساس دو محور، يعني انضباط و مقررات حاکم بر جسم انسان، و ديگري تنظيم جمعيت، کل تکنولوژي حيات شکل گرفت و به وجود آمد » (17).

فرد خطرناک

در 1975 دادگاهي که به پرونده ي فردي به جرم جندين فقره تجاوز جنسي رسيدگي مي کرد، توجه فوکو را به خود جلب کرد (18). چنين به نظر مي رسيد که متهم پيش از صدور رأي از سخن گفتن سرباز مي زند، و از اداي توضيحات درباره ي خود امتناع مي کند. قاضي دادگاه که تحت تأثير رفتار متهم قرار گرفته بود از يکي از اعضاي هيئت منصفه خواست ضرورت بيان اطلاعات را به متهم گوشزد کند. فوکو مي خواهد با بيان اين رويداد اين نکته را خاطر نشان سازد که قانون در تنبيه کساني که ما از حقيقت دروني آنها آگاهي نداريم دچار ضعف و تزلزل مي شود. از آنجايي که مجرم مورد تنبيه قرار مي گيرد و نه آنچه که عمل مجرمانه تلقي مي شود، دانستن آنکه جرمي واقع شده به تنهايي کافي نيست. کارکرد و عمل قانون به اين پرسش بستگي دارد که « تو که هستي؟ » اما در پيرامون اين پرسش واهمه اي وجود دارد، واهمه اي که در دريافت اجتماعي ما تسري پيدا کرده و تعميم يافته، و آن دريافت ما از فرد خطرناک است. فوکو چند مضمون را از کارهايي که از دهه هاي 1960 و 1970 انجام داده بيرون مي کشد و تحليلي از ارتباط بين آنان ارائه مي دهد، و ما را متوجه خطري مي سازد که به نظر او باعث بروز نگراني بيشتري است: يک جامعه بين قدرت اعمالِ تنبيه، توجه عمومي به خطرات اجتماعي، و نهادهاي گوناگوني که در موضعِ خاصِ خود مستقر شده تا حقيقت فردي مشخص را تعريف کرده و آن را مورد کند و کاو قرار دهد، ارتباط ايجاد کرده و بين آنان پيوند برقرار مي کند (19). فوکو اين پرسش را مطرح مي کند: آيا اين ارتباط « باعث نمي شود که جامعه نسبت به فرد بر اساس آنچه که هست... بر پايه آنچه طبيعتاً هست، احقاق حق کند؟ » (20) تحليل فوکو با در هم تنيدن روانپزشکي و قانون کيفري در طول قرن نوزدهم ادامه پيدا مي کند، بدين ترتيب روانپزشکي در تعيين انگيزه و مسئوليت آنهايي که در پيشگاه قانون محکوم شده بودند به کار گرفته شد، همچنين اين تحقيق در پي آن بود که در خدمت اهداف روانپزشکي قرارگيرد. روانپزشکي در آن زمان در پي تثبيت و توجيه کار خود در کنترل خطراتي که در پس رفتار انسان ها مخفي است، بود (21). توجه به اين نکته حائز اهميت است که عليرغم مفيد بودن روانپزشکي براي نظام عدالت کيفري، عرف حقوقي و قانوني ما همچنان لا يتغير باقي مانده است. يعني هنوز زير بار واگذار کردن قدرت قضاوت يا تعيين جرم به علوم انساني نمي رود. با اين همه فوکو اين پرسش را مطرح مي سازد، آيا دادگاه هاي کيفري تحت فشار معين خاصي قرار ندارند تا خطرناک بودن فرد را مدنظر قرار دهند؟
مسئله و موضوع خطرناک بودن افراد نه در متن بلکه در حاشيه ي اين تعامل قرن نوزدهمي قانون و روانپزشکي، يعني در محدود بودن قابليت ها و توانايي هاي مربوط به اين دو بروز کرد. چندين مورد مشخص که در برگيرنده ي خشونت بدون دليل يا بدون علائم خاصي مبتني بر ديوانگي و جنون افراد بود مطرح گرديد و باعث بروز مشکل در تعيين مسئوليت و اصلاح پذيري فرد شده، بدين ترتيب تعيين تنبيه مناسب هم با مشکل مواجه شد. از طرف ديگر جرم هاي کيفري که جامعه را تهديد کرده و به مخاطره مي اندازد باعث مطرح شدن موضوع رفتارهاي خطرناک شد، اما روانپزشکي تنها توانست بر اين رفتارها نامي بگذارد و آنان را مقوله بندي کند اما در کنترل آنها هيچ قدرتي نداشت. همانگونه که مي توان ديد، راه حل اين مسئله در « پيشرفت » کافي علم روانپزشکي نهفته است، اين علم بايد بتواند قضاوت قطعي کرده و فرد مسئول و فرد بيگناه را در هر مورد مشخص کند. تنها چنين علمي است که مي تواند باعث افزايش فشار بر سيستم کيفري شود تا بدين ترتيب در قضاوت خود نه تنها به گناهکار بودن يا بي گناهي افراد توجه کند بلکه خطرناک بودن فرد را نيز مدنظر قرار دهد. در حالي که قانون در قبال اين فشارهاي رسمي و صوري که از جانب روانپزشکي وارد مي شد مقاومت مي کرد، فوکو به يک رشته تغييرات ديگري که در قانون، جامعه و علوم انساني در اواخر قرن نوزدهم روي داده اشاره مي کند، اين تغييرات باعث گسترش و تشديد فشار روانپزشکي بر قانون شد و باعث گرديد که همگان نسبت به خطر بزهکاري و ارتکاب جرم حساسيت به خرج داده و مجرميت اشتغال ذهني آنها شود. در چنين زمينه اي است که فوکو « گسترش عميق شبکه نيروي پليس را که منجر به نظارت و مراقبت شديدتر مکان هاي شهري شد »، مورد توجه قرار داده اما توضيح و شرح بيشتري درباره ي آن ارائه نمي کند (22). آيا جامعه شناسي، در اين زمينه ي جديد مخاطرات شهري، يکي از مهمترين کارکردهاي خود يعني کمک به امر قضاوت و داوري در باب مسئوليت ها و خطرات را پيدا نمي کند؟ و اين موضوع منجر به طرح پرسشي مي شود که يک جامعه شناس ممکن است امروزه آن را عنوان کند: زماني که جامعه شناسي در صدد يافتن حقيقت يک گروه، يک اجتماع، يا يک فرهنگ در درون جامعه است، زماني که اين گروه، اجتماع يا فرهنگ مسئوليتي را با توجه به خطرات آن تعيين مي کند و يا حتي از اين مسئوليت در مقابل قضاوت هاي نظام قدرت بر پايه ي آن حقيقت، دفاع مي کند، آيا جامعه شناس خود باعث به وجود آمدن اشتغال ذهني نسبت به هراس و واهمه از فرد خطرناک نمي شود؟

اخلاق

با مرور و بررسي کارهاي فوکو، تحليل هاي وي درباره ي انضباط، جنسيت، و تعاملات بسيار بين قانون و پزشکي در خواهيم يافت که ما انسان ها جوهرهايي هستيم که ممکن است در برابر قدرت مقاومت کنيم، ممکن است از اعتراف يک حقيقت دروني سرباز بزنيم، و در واقع، ممکن است تفاوت داشته باشيم. البته اين امر به جوهر هر فرد و اينکه داراي چه امکاناتي در درون خود است بستگي دارد، يعني علاوه برآنچه از فرد به واسطه ي قدرت گرفته مي شود در وي چه مقدار توانايي و ظرفيت باقي مي ماند تا با خود رابطه داشته باشد. اين رابطه با خود است که فوکو آن را اخلاق مي نامد؛ اخلاق پرورش و فرهيختگي زندگي فرد را باعث مي شود تا بدين ترتيب فرد متمايز از ديگري گردد. فوکو با تحليل موضوع رابطه ي جنسي در بين يونانيان باستان مسئله ي اخلاق را مورد بررسي و کند و کاو قرار داد (23). نوشته هايي که يونانيان درباره ي اين موضوع داشتند چهار نوع رابطه-رابطه ي با خود، رابطه با همسر، رابطه با پسر بچه ها، و رابطه ي با حقيقت- را خاطر نشان مي ساخت که در آن اعمال جنسي فرد موجبي مي شود براي دقت، تأمل، و گفت-و-گو. جالب آنکه هيچ يک از اين رابطه هاي جنسي مردان يونان با منعي که به وسيله قدرت يا اصول اخلاقي اعمال شود، مواجه نمي شد. با اين همه در نوشته هاي آنها در اين زمينه به بحث پرداخته و معين مي شود که تربيت و پرورش فرد بايد به گونه اي صورت بگيرد که بتواند با ملاحظات و مسائل اخلاقي که پيرامون اعمال جنسي آنها به وجود مي آيد، روبرو شده و با آن مقابله کند.
بنابراين وقتي فوکو اين پرسش را مطرح ساخت که رفتار جنسي چگونه در حکم مسئله اي در حوزه تجربه ي اخلاقي شناخته شد-و اين مسئله اساسي و اصلي بود که وي در دو کتاب آخر خود به آن پرداخت-پرسش هاي وي معطوف به اين مواردِ عمليِ رابطه ي فرد با خودش بود به گونه اي که فرد بتواند گزينه ها و اعمال اخلاقي را در حکم اعمال و گزينه هايي که به خود وي تعلق دارند، تجربه کند. بين يک اصل اخلاقي که در طول زمان به دست ما رسيده و يک عمل و فعل اخلاقي، شيوه هاي رفتاري بسيار متفاوتي وجود دارد. به طور مثال اين تفاوت ها بستگي دارد به اينکه چه بُعدي از فرد بايد ارتقا يابد، مهار شود، يا شکل گيرد؛ يا بستگي دارد به اعمالي که فرد بايد انجام دهد تا توانايي اطاعت و پيروي پيدا کند؛ يا به هدفي بستگي دارد که در حيات توأم با تسليم و رضايت برآورده خواهد شد. فوکو با تکيه بر اين سطح تحليل رابطه ي با خود، متوجه چيزي شد که به نظر او بسيار مهم بود: اگر چه ما در مضمون هاي اخلاقي خاصي-مثل اهميت پاي بندي و وفاداري زناشويي، منع زناي با محارم، توصيه و سفارش به عدم زياده خواهي-با يونانيان باستان مشترک هستيم، اما آنها زندگي جنسي کاملاً متفاوتي را نسبت به ما تجربه کرده و به انجام رساندند. به علاوه، دقيقاً يه خاطر اينکه اخلاق جنسي آنها در پيرامون موضوعاتي ظهور کرد که نه به واسطه ي دستورات و احکام اخلاقي منع شده بود و نه اينکه اين موضوع ها تحت سيطره قانون قرار داشت، يونانيان نمونه اي تاريخي از آزادي را به نمايش گذاشتند. از نظر يونانيان اعمال و افعالي که به لذّت و خوشي شديد و حاد مربوط مي گرديد بايد کنترل مي شد، و اين کنترل نه به واسطه ي قانون گذاري و نظام اخلاقي عام و کلي، بلکه به واسطه ي مهارت پرورش يافته ي فرد که در برگيرنده ي قضاوت و داوري وي و شناخت و دانش او بوده، مهارتي که مستلزم حکم فرمايي فرد بر خود باشد، صورت مي گيرد (24). در عين حال اين پرورش و فرهيختگيِ خود نه در تقابل با يک حيات فعال و سياسي بود، و نه به يک فرد گرايي يا يک ارزش گذاري مثبت بر زندگي، مربوط مي شد (25).
توجه به اين نکته حائز اهميت است که نوشته هاي فوکو حسرتي بر گذشته يونانيان و اعمال جنسي آنها نيست. او در مصاحبه هاي خود به کرّات بر اين مسئله تأکيد داشت که موضوع مورد نظر وي بازگشت به يک تجربه ي باستاني نيست و بدين خاطر وي يونانيان را قابل تمجيد و ستايش نمي يافت. آنچه مي توان از اين نوشته ها فرا گرفت آن است که آزمون، توجه و تأمل بر رابطه ي فرد با خود بدون تحميل قانون يا اصول کلي و جهان رواي اخلاقي امکان پذير بوده است. در اينجا تذکر ديگري نيز لازم است. به دليل اشتياقي که به آزادي در غرب وجود دارد، ابعاد ديگر کار فوکو، که وي از طريق آن نحوه ي بهنجار کردن و کنترل آزادي را به دقت تشريح و توصيف مي کند، ممکن است به دست فراموشي سپرده شود. بايد به خاطر داشت که فوکو اين تحقيق را در ارتباط با مشکل سياسي که در زمان حاضر وجود داشت به انجام رساند-يعني مشکل کنترل و نظارت بر اعمال جنسي-درست مانند يونانيان باستان که تأملات و انديشه هاي خود را به مورد اجرا گذاشته و مطابق آن رفتار مي کردند.

تبارشناسي زمان حال

همانگونه که مي بينيم نمونه هايي که فوکو در نوشته هاي خود از آن ياد مي کند بر اساس موضوعاتي است که هم در نزديکي و در زمان حاضر قرار دارد و هم به مناسبت از گذشته هاي بسيار دور گرفته شده است. فوکو به شيوه ي خاص خود موضوعي مربوط به زمان حال را مشخص مي سازد و سپس آن را با مواردي که به گذشته مربوط مي شود روشن مي سازد به گونه اي که مي توان سبک متمايز و خاص او در پيوند موضوعات را در تحليل هاي تاريخي سياست و اخلاق عقلاني اش مشاهده کرد. فوکو متوجه بحث-و-جدلي که امروزه پيرامون اصلاح وضعيت زندان ها، پيرامون تجربه ي جنسي، يا حکايتي که در دادگاه پيش آمد، شد چرا که اين رويدادها به همراه ديگر پيشامدها بيانگر تغيير خاصي در تاريخ ما بوده، چالش جديدي نسبت به شيوه هايي بوده که در آن قدرت فرد را به شکل سوژه ي قدرت در آورده است. نکته مهم ديگر واقعيتِ خود بحث-و-جدل است که باعث طرح مسئله اي براي تفکر در دوران معاصر شده است، زيرا همين بحث-و-جدل نشان دهنده ي اراده ي ايجاد تغيير است. اين خود انگيزه اي است که هم باعث مطرح شدن پرسشي فلسفي درباره ي زمان حال شده و هم موجب نقد عملي ذهنيّت ما مي شود (26).
به علاوه فوکو احساس مي کرد که اين انگيزه امروزه بر حسب موضوعات و اهداف مشخص تجربه مي شود، و اينکه اين مشاجرات به جاي منتهي شدن به اصطلاحات اجتماعي وسيع به سمت دستيابي به اهدافي آني سوق پيدا مي کند. اين مشاجرات پيرامون وضعيت مشخص و محلي موضوع مطرح مي گرديد. با اين همه سه شيوه ي اصلي نقد اجتماعي يعني مارکسيسم، فمينيسم و روانکاوي نشان داده اند که چندان توجهي به ويژگي اين مشاجرات و اختلافات محلي ندارد، و نقد عملي ذهنيّت ما را در يک بن بست باقي مي گذارند. همين بن بست کنوني عمل عقلاني و فکري نقد بود که موجب شد فوکو به تأمل در زمينه ي فلسفي خاصي بپردازد که نقد را به شالوده هاي کلي و جهان روا و يک دگرساني کلي مفهومي پيوند دهد.
در اينجا باز هم فوکو کانت را به عنوان مبدع اين شيوه ي تفکر درباره ي زمان حال مي پذيرد، زيرا کانت عصر روشنکري- زمان حال خود-را به عنوان « برون رفت » مردم از پذيرش خود خواسته ي اقتدار ديگري، وصف مي کرد: « اين برون رفت هم فرايندي بود که افراد به طور جمعي در آن شرکت مي کردند و هم عمل متهورانه اي بود که به طور فردي به انجام مي رسيد (27). کانت در اينجا پرسش درباره ي زمان حال را به صورت پرسشي بيان مي کند که در برگيرنده ي پرسشي ديگر در چارچوب خود است، ما امروز که هستيم، مائي که ممکن است تعهد کنوني خود را به انجام برسانيم؟ فوکو توانست طرح تحقيق خود را در اين جنبه از نقد کانت در نقدِ زمان حال، مشخص سازد. متأسفانه، وي مجبور شد که از پيوندهاي بيشتر اين نقد با « برنامه هايي براي انسان جديد » اجتناب کند، پيوندي که عمل نقد را هم به شالوده هاي کلي و جهان روا و هم به يک دگرساني کلي مفهومي مرتبط مي ساخت. فوکو به جاي شالوده هاي کلي و جهان رواي کانت براي علوم انساني، پيشنهاد مي کند که ما پرسش هاي متفاوتي را مطرح سازيم: « در آنچه به ما به عنوان اصل لازم، ضروري، کلي و جهان روا داده مي شود، آنچه جزئي، ممکن و محصول اجبارهاي تصادفي است چه جايي را به خود اختصاص داده است؟ » (28) تجديد ساختار نقد که توسط فوکو صورت پذيرفت در جهت مخالفت با بهنجار کردن کنوني موضوع انساني و سنت هاي نقد مرتبط با آن، سوق داده شد. »
تحقيق فوکو درباره ي ديوانگي و جنون، منطق پزشکي، انضباط و جنسيّت همگي نمونه هايي از شکلي از نقد هستند که هزينه هاي شناخت عملي ما از سوژه اي انساني را برآورده کرده، و با اين حال از آزمودن خطا بودن، ايدئولوژيک بودن، يا سرکوبگرانه بودنِ سوژه ي انساني « حقيقي » سرباز مي زند. اينگونه مطالعات و تحقيقات درباره ي گسترش عملي شناخت غربي در باب انسان باعث مي شود که درباره ي درک نقادانه از قدرت که به نوبه ي خود موجب شد که قدرت سوژه ي انساني حقيقي را سرکوب کرده يا آن را تحريف کند، تأمل کنيم. يکي از دستاوردهاي فوکو براي مطالعه ي جامعه شناختي تشخيص اين مهم است که جدا کردن نظريه ي قدرت چيست از تحليل چگونگي عملکرد و کارکرد آن، کار اشتباهي است (29). آنچه تحليل هاي تاريخي را با خطر مواجه مي سازد و فوکو به دنبال آن بود ميزان و حد ارائه يک تفکر متفاوت و يک رفتار و عمل متفاوت در زمان حال است، يعني، حد و ميزاني که رشدِ توانايي ها و کارآمدي هاي انساني ما ممکن است « از تشديد روابط قدرتي بر کنار بماند » (30). امروزه نشانه هايي که در پيرامون ما قرار دارد بيان کننده ي آن است که اين موضوع به نقد نسبتاً متفاوتي از موضوع، متفاوت از آنچه کانت براي مقابله با نظام سلطنتي به کار گرفت، نياز دارد.

با نگاهي ديگر

تحقيق فوکو درباره ي اعمال و رويه هاي اخلاقي در بين يونانيان باستان، ترکيب قلمرو تجربه ي اخلاقي را، که نمي توان آن را ماهيت اساسي انسان برشمرد و نه آن را تحميل شده از طرف قانون يا اصول اخلاقي دانست، آشکار ساخت. همين امر اين موضوع را ممکن مي سازد که « زندگي شخصي » را در حکم زندگي اي که پيشينه و تاريخي دارد تعبير و تفسير کنيم، اما در عين حال اين پيشينه و تاريخ متفاوت از چيزي است که از مفاهيم رايجِ مربوط به خودِ شخصي حاصل مي شود. برخلاف ديدگاه اختيارباورانه و آزادانگارانه که زندگي شخصي فرد را به عنوان قلمرو آزادي عمل اخلاقي تصور مي کند، فوکو توانست که پرورش و فرهيختگي خودِ اخلاقي فرد را به عنوان پاسخ عملي به مسائل خاص در حوزه ي تجربه، عرضه کند. برخلاف قرائت هاي خاص فمينيستي که حوزه و قلمرو شخصي را کاذب و ساختگي و سرکوبگرانه مي دانند، فوکو اخلاقي را توصيف مي کند که هم کاربستِ آزادي است و هم رابطه اي پرورش يافته با دانش و شناخت. با فهم و درک قلمرو و تجربه و رفتار، مسئله سوژه ي انساني مي تواند در تحقيقات تبارشناختي مطرح شده و بدين ترتيب از قطبي شدن مطلق زندگي شخصي و زندگي عمومي اجتناب شود، و البته در عين حال اين تمايز ترفندي در دست قدرت نباشد. يکي از مهمترين تأثيراتي که تحقيق فوکو درباره ي ترکيب سوژه اخلاقي داشته دوباره مفهوم سازي خانواده با زندگي شخصي و زندگي عمومي است.
کتاب پاسداري و مراقبت از خانواده نوشته ي ژاک دونزلو (31) احتمالاً از جمله اولين و مهمترين کتاب هايي است که از الگوي فوکو تبعيت کرده و شبکه ي روابطي را که خانواده به واسطه ي آن در طول قرن نوزدهم تا توسعه ي حکومت ليبرال، پيوند يافته و منسجم شده را مورد بررسي قرار داده است (32). البته از ديدگاه ليبرالي خانواده بنا به ماهيت خود قلمرويي شخصي و بسته از احساسات، مراقبت و پرستاري، و پرورش و تربيت است. انگيزه ي اين روابطِ خانوادگيِ عاطفي، در جاودانگيِ روح و خودِ درونيِ فرد قرار دارد. دُونزلو، بر عکس، توانست نشان دهد که خانواده چگونه در اوايل قرن نوزدهم به مثابه محيطي صميمي با تأکيد بر پيوندهاي زناشويي و مراقبت والدين از فرزندان، بازسازي شد. به علاوه اين روابط خانوادگي به وسيله ي يک « مجموعه ي محافظِ » گسترده از معلمان، پزشکان، روانپزشکان، مددکاران اجتماعي و نيکوکاران، زير نظر گرفته شده و مورد ارزيابي قرار مي گرفت. به جاي آنکه فرض شود که خانواده ي « شخصي » در برابر دخالت هاي اين چنيني دولت از پاي درآمده از بين رفته، گمان برده شد که آزادي عمل خانواده به عنوان ابزاري در ارتباط با بهنجار کردن و تقويت بيشتر زندگي اجتماعي، افزايش يافته است.
اين مورد اخير بايد بيشتر مورد تأکيد قرار بگيرد، چرا که شماري از ديدگاه هاي منتقدانه درباره ي خانواده، تصور مي کنند که خانواده صرفاً يا اساساً قلمرو و حوزه اي است که در معرض سرکوب و تعدّي پدر سالاري يا سرمايه داري قرار دارد. دُونزلو با اين نکته موافق است که تقويت و تجهيز خانواده در قرن نوزدهم در برگيرنده ي فرق گذاري بين نقش هاي جنسيّتي در درون خانواده، و آرايش فرق گذارانه ي مجموعه ي محافظ بر حسب طبقه بوده است. با اين همه نوع نگاه او به نقش خانواده در فرايند اجتماعي شدن با برداشتِ از خانواده که اساساً استعدادها و امکانات زندگيِ شخصيِ فرد توسط خانواده محدود مي شود، مطابقت ندارد. دُونزلو در عوض به ما مي گويد حتي مي توان گفت که اين ساز-و-کار خانوادگي تنها تا بدان حد کارآمد و مؤثر است که خانواده نظم مرسوم و تثبيت شده را بازتوليد نکند، تا بدان حد که سخت گيري خانواده در قضاوت يا تحميل هنجارهاي دولتي باعث متوقف شدن و از حرکت باز ايستادن آرمان ها و اهدافي که مورد توجه بوده و خانواده آن را در سر مي پرورانده نباشد، تا بدانجا که تأثير متقابل فشارهاي بيروني و دروني و نفوذهايي که باعث مي شود خانواده به صورت مرکز دگرساني ها و دگرگوني هاي محتمل و پنداشتي درآيد، از بين نرود (33). پس از اين رو خانواده بيانگر حوزه و قلمرويي از روابط شخصي و اجتماعي است که سامان يافته تا پويايي معين و مشخص را در درون دولت ليبرال تأمين کند. به عبارت ديگر در حکومت ليبرال، خانواده حوزه و قلمروي ممتاز و سودمندي مي شود که نه تنها اخلاقيات را تحت کنترل و نظارت دارد بلکه رشد، آزادي، و خرسندي شخصي را که براي سرمايه داري بسيار پر ارزش است، نيز دنبال مي کند.
شرحي که دونزلو از خانواده در قرن نوزدهم ارائه مي دهد، بسط بيشتري يافت و در کتاب مسلط شدن بر روح نوشته ي نيکولاس رُز به خانواده در قرن بيستم تسري پيدا کرد. رُز در اين کتاب افزايش شناخت و دانش روان شناختي و به کارگيري و اشاعه ي آن در شبکه ي حاکم و مسلط بر رفتار و زندگي شخصي ما را دنبال مي کند (34). يکي از اصلي ترين کارهاي پژوهش و تحقيق روان شناختي بسط و توسعه استانداردهاي قابل رؤيت و هنجارگذار در ارزيابي رشد کودک است. اين استانداردها و معيارها به شکلي گسترده در بين آنهايي که مسئوليت و اختياري در قبال کودکان داشتند، نظير آموزگاران، بهداشت کاران، والدين و افرادي ديگر، ترويج شد. نتيجه اين امر نوعي تأمل و انديشه جدي و پيوسته درباره ي مراقبت از کودکان بود: « در فاصله اي که بين رفتار کودکان واقعي و ايده آلِ هنجارها وجود دارد، آرزوها و انتظاراتي جديد، نگراني ها و تشويش هاي تازه اي در والدين به وجود مي آيد، و در بين کساني که به لحاظ شغلي و حرفه اي به کودکان مي پردازند آرزوهاي اصلاح گرايانه و اهداف اجرايي جديدي بروز مي کند و ظاهر مي شود » (35).
اين پيشرفت و ساير دستاوردهاي مشابهي که در دانش روانشناسي به وجود آمد باعث طرح و تحقق برنامه هاي دولتي شد که به سمت موشکافي، ارزيابي و اصلاح خانواده سوق داده شده بود. با اين همه، آنچه اهميت داشت آن بود که در نتيجه اين آرايش و آمادگي دامنه دار و گسترده ي عقلانيت هاي جديدِ رفتار، آزادي عمل خانواده تضعيف نشد، بلکه مجدداً بر ضرورت وجود چنين آزادي عملي تأکيد شد، همچنين آرزوهاي شخصي نيز سرکوب نگرديد، بلکه در نتيجه اين امر تشديد پيدا کرد. « خانواده ي شخصي مدرن همچنان به شدت تحت کنترل و نظارت است، و به طرق مختلف با اهداف سياسي، اقتصادي و اجتماعي پيوند خورده است. اما دولت در اينجا از طريق ساز-و-کارهاي کنترل اجتماعي و در انقياد داشتن خواست ها عمل نمي کند، بلکه از طريق ترويج ذهنيت ها، ايجاد خوشي ها و جاه طلبي ها، و فعال سازي احساس گناه، نگراني، حسد و نااميدي نقش خود را ايفا مي کند » (36). از قرن نوزدهم زندگي شخصي و اخلاقي فرد به شدت به روابط خانوادگي پيوند خورده، و به ابزار و هدف مجموعه رويه هاي هميشه در حال تغيير و در عين حال رو به تزايد دولتي در مي آيد: در اينجا ديگر سرکوبي وجود ندارد، آنچه هست تحريک و بر انگيزش روز افزون است براي آنکه بهتر از آنچه که هستيم، باشيم.

ميراث فکري و کارهاي ناتمام: دولتي بودن و تضاد

همانگونه که ژيل دِلوز بيان مي کند « به نظر مي رسد که فرايند مطيع سازي (37) يکي از اساسي ترين کارهايي است که فوکو بر جاي گذاشته است » (38). بايد نکته ديگري که دلوز اضافه مي کند را تصديق کنيم که اين امر خطوط کليِ زمينه ي « خلاقِ » پژوهشي را ترسيم مي کند که به وراي تاريخ تحليلي زندگي شخصي که پيش از اين از آن صحبت شد، مي پرازد. زمينه اي که فوکو اين پرسش را مطرح مي کند موضوع عقلاني بودن دولت است، که وي اغلب از آن با واژه ي جديد « دولتي بودن » (39) ياد مي کند. اين اصطلاح به مهارت هاي خاص يا عقلانيت هايي اشاره دارد که افراد به وسيله ي آن به سوي اهداف مثبت سياسي مانند بهروزي، رشد يابندگي، امنيت و نظاير آن، سوق داده مي شوند. دولتي بودن خود را به عنوان حوزه و قلمرو رويه هاي منطقي و معقول به تحليل تبار شناختي عرضه مي کند، نمونه هايي از اين رويه هاي معقول و منطقي خود را در تحقيق مربوط به دولت خانواده که پيش از اين ذکر آن رفت، ديديم. با اين همه مطالعات مربوط به دولتي بودن بيانگر دگرگوني مشخصي در کار فوکو است که وي هيچگاه نتوانست آن را به تمامي بسط و شرح دهد، اما مي توانيم: يک مسئله، يک تأکيد و يک پرسش، را به عنوان وجوه مشترک اين مطالعات در نظر بگيريم (40).
فوکو در سخنراني که در اوائل 1976 ايراد کرد، اين نکته را خاطر نشان ساخت که احساس مي کند تحقيق وي در چيزي شبيه به يک بن بست قرار گرفته است (41). فوکو بين بهنجار کردن افراد-يعني رويه هايي که به انضباط و اعتراف مربوط مي شود- و قانون کارآمد دولت، به يک تضاد و تقابل مسلم پي برد، به اين معني که بهنجار کردن افراد، فرق گذاري سنجيده بين هر فرد را مشخص مي کند و قانون کارآمد دولت توصيفي است از تحميل هماهنگ و يکپارچه قوانين بر همگان. بدون شک رابطه اي متقابل بين اين دو وجود داشت، اما خلائي در زمينه ي تحليل فوکو ايجاد شده بود. آنچه اين مسئله را روشن تر مي کند تضاد مفهومي بين فرد و دولت است، که عليرغم درک و سعي فوکو در اجتناب از آن، باز به همراه مدلي از قدرت که به عنوان مبارزه و سلطه پذيري شناخته مي شود در کار او مجدداً مطرح شد، فوکو اين مدل قدرت را نيز مورد پرسش قرار مي دهد. با وجود اين تغيير در سوژه مورد تأکيد در کار فوکو و توجه به اخلاق، فرايند مطيع سازي، و کار بَست هاي آزادي هم منجر به مشخص شدن مسئله گرديد و هم آنکه قدمي به پيش و برون شد از بن بست را ارائه کرد.
اين تغيير در موضوع مورد تأکيد، توجه تحليلي فرد را به سمت زمينه ي رويه هاي دولتي براي شکل دهي به رفتار معطوف مي کند، که در بهنجار کردن عينيت يافتگيِ فرد تنها يک محور بحث را ارائه مي دهد. دولت از ابزارها و عقلانيت هاي گوناگوني تشکيل يافته که پيوندي است بين قدرت دولت، تنظيم جمعيت، و يک قدرت « شباني » (42)، که در قالب هدايت کساني که خود را سوژه تلقي مي کنند بيان مي شود (43). اين امر باعث مي شود که پرسشي تبارشناختي درباره ي مهارت دولت که معطوف به هدايت هر يک از افراد و همه آنها، در فرديت و همساني آنهاست، مطرح مي گردد، و علاوه بر اين همين امر بر آزاد بودنِ سوژه ي قدرت، به عنوان جزء اصلي چنين تبارشناسي را هيچگاه به صورت يک کتاب منتشر نساخت، اما در درس هاي خود و شماري از سخنراني هايش کلياتي از اين خطوط اصلي را بيان کرد (44). فوکو در مطالعاتِ دولتي بودن آشکارا ميراث غني را براي تحقيقات بعدي ارائه کرد، مسئله اي که مي توان آن را در شمار رويه تزايد کتاب ها و مقاله هاي ديد که سخنراني هاي او را به عنوان نقطه شروع کارهاي خود برگزيده اند (45). آنچه در بيشتر اين دسته از تحقيقات اخير مشترک است قصد آنان در شرح خطوط اصلي مهارت ليبرالي دولت، که اگر چه ضعيف بيان شده اند اما اشارت گرند، و به خصوص روشن ساختن تغييراتي در عقلانيت ها و رويه هاي دولتي است که در مشکلات خاصي که امروزه در قرن بيستم با آن روبرو هستيم، متجلّي گرديده است. موضوع اصلي که در آينده اين تحقيقات با آن مواجه اند اين است که تا حد مي توانند در مقابل ويژگي هاي تضاد و تعارض زندگي اجتماعي پاسخ هاي خلاقانه ارائه دهند، و در اينجا مي توانيم به خصوص به مسئله نژادپرستي اشاره کنيم.
در پرداختن به مسئله نژادپرستي بهتر است در ابتدا يادآوري کنيم که تحليل هاي فوکو در ارتباط با تضادهاي مشخص دوران معاصر ارائه مي گرديد، تعارضات و تضادهايي که در پيرامون زندگي همجنس بازان وجود دارد، نمونه اي از اين تحليل هاست. فوکو قطبي شدن قدرت پيرامون همجنس گرايي را به صورتي که قدرت دولت يا جامعه در تقابل با اميال يک گروه مشخص از افراد قرار بگيرد رد مي کرد و آن را نمي پذيرفت. بنا به دلايلي که اکنون بايد روشن باشد او مفهوم « فراگير بودن » همچنين باز هراسي و نياز به اعتراف به هويت زماني که فرد در پي احقاق حقوق خود است را مردود مي دانست. فوکو در مصاحبه اي بدون آنکه به مسئله پذيرش و انتخاب روابط گسترده تر و رويه هاي جنسي بپردازد، به حقوق قانوني که از اعمال همجنس گرايانه حمايت مي کرد، اشاره نمود (46). از نظر وي مسئله تنها حقوق همجنس بازان نيست بلکه مسئله پذيرش تفاوت ها و آزمايشگري در روال زندگي است.
به همين ترتيب، مسئله نژادپرستي عموماً بر حسب برتري، تفکيک، و « دگرسازي (47) » نشان داده مي شود، اما آيا نبايد در اينجا متوجه استمرار مفاهيم فراگير و دوگانه نگر قدرت، مفاهيمي که فوکو اميدوار بود که از آن پرهيز شود، بود؟ کتاب اخير اَن لورا استولر به نام نژاد و تربيت اميال (48)، ديدگاه هاي پراکنده و موجز درباره ي موضوع نژاد را گردآوري کرده، و آن را با درکي پس-استعماري در قالب بحثي سودمند و پربار گنجانده است. (49). جالب اينکه، استولر گزاره هاي فوکو را در زمينه اي جغرافيايي، که تا حدودي براي فوکو غريب و ناآشنا بود، يعني قلمرو جهاني امپراتوريِ استعماري مطرح کرد. در اينجا نکته اي را مي توان آموخت. فضاهايي که پرسش تبارشناختي در آن طرح مي شود بر روابط مبتني بر قدرتي که فرد در پي آن است تأثير مي گذارد و اين همان چيزي است که فوکو در پرسش خود از زندان، کلينيک، و تيمارستان کشف کرد. با حضوري سنجيده در فضاهايي که گفتمان هاي نژادپرستانه براي خود آرايش داده اند مي توان به کاربردهاي « نامتعارف، و خودسرانه » آنان پي برد. قابليت و توانايي پژوهش هاي آتي براي گنجاندن احتمال وجود تفاوت، در چنين زمينه هاي قطبي شده اي، بي شک به جامعه-شناسان کمک خواهد کرد که در کار خود ميراث فکري فوکو را ارزيابي کنند.

پي‌نوشت‌ها:

1. به کرسي فوکو در کالج دوفرانس عنوان مخصوص کرسي تاريخ نظام هاي فکري داده شد. کتاب هاي اصلي و هم فوکو در کتابنامه آمده است، علاوه بر آن کتاب ها زير درآمدهاي مفيدي بر آثار فوکو هستند:
J. Rajchman, Michel Foucault and the Freedom of Philosophy (New York: Columbia University Press, 1985); B. Smart, Michel Foucault (Chichester: Ellis Horwood Ltd. , 1985); and A Sheridan, Michel Foucault: The Will to Truth (London: Routledge, 1990).
2. self-critical awareness.
3. Universal limits
4. M. Foucault, The Order of Things: At Archaeology of the Human Sciences (New York: Vintage Books, 1973).
5. براي تأثير نيچه بر تفکر فوکو دانشجويان مي توانند به کتاب هاي زير مراجعه کنند:
M. Foucault, Language, Counter-meamory, Practice, D. Bouchard (ed. ) (Ithaca: Cornell University Press, 1977); M. Mahon, Foucault's Nietzchean Genealog/: Truth, Power, and the subject (Albany: State University of New York Press, 1992); or D. Owen, Maturity and Modernity: Nietzche, Weber, Foucault, and the Ambivalence of Reason (London: Roultedge, 1994).
6. براي تأثير کانگيم و باشلار بر فوکو نگاه کنيد به
G. Gutting, Michel Foucault's Archaeology of Scientific Reason (Cambridge: Cambridge University Press, 1989).
7. self- diagnosis
8. M. Foucault, Discipline and Punish : The Birth of the Prison (New York : Vintage Books,1979).
9. به اين موضوعات به خوبي در کتاب هاي زير پرداخته شده است:
G. Deleuze, Foucault (Minneapolis: University of Minnesota Press, 1988); and T. Dumm, Michel Foucault and the Politics of Freedom (Thousand Oaks: Sage, 1996).
10. panopticon
11. M. Foucault, The History of sexuality: Vol. l: An Introduction (New York: Vintage Books,1980).
پنج جلد بعدي آنگونه که پيش بيني شده بود چاپ نشد، و به دلائلي که ذيلاً بدان خواهيم پرداخت، فوکو تحقيق خود را به سمت جنسيت در يونان باستان سوق داد.
M. Foucault, The Use of Pleasure (New York: Pantheon Books, 1985);
M. Foucault, The Care of the Self (New York: Pantheon Books, 1986).
12. M. Foucault, The History of sexuality: Vol. l: An Introduction, p. 18.
13. Ibid. , p. 61.
14. self- interpretation.
15. self- disclosure.
16. Ibid. , p. 25.
17. Ibid. , p. 145. (emphasis added)
18. M. Foucault, ‘The Dangerous Individual’, in L. Kritzman (ed. ), Politics, Philosophy, Culture: Interviews and Other Writings, 1977-1984, (New York: Routledge, 1988).
19. علاوه بر مضاميني که در اينجا بدان پرداختيم، يعني انضباط و جنسيّت، فوکو در کار خود به اعمالي که از طريق آن ديوانگي از تعقل جدا مي شد، و نيز به دگرگوني هايي که در فرايند پزشکي شدن جامعه به وقوع مي پيوست، پرداخته است، نگاه کنيد به
M. Foucault, Madness and Civilization: A History of Insanity in the Age of Reason (London: Tavistock, 1967); and M. Foucault, The Birtb of the Clinic (London: Tavistock, 1973).
20. M. Foucault, The Dangerous Individual, p. 150.
21. Ibid. , p. 135.
22. Ibid. , p. 142.
23. M. Foucault, TheUse of Pleasure and the Care of theself.
24. M. Foucault, TheUse of Pleasure, p. 91.
25. M. Foucault, TheCare of the Self p. 86-9; p. 42.
26. موضوعات مطرح شده در اين بخش را مي توان به شکلي مبسوط تر و دقيق تر در مقاله هاي زير پي گرفت:
M. Foucault, ‘Afterword: The Subject and Power’, in H. Dreyfus and P. Rabinow (eds), Michel Foucault: Beyond Structuralism and Hermeneutics (Chicago: University of Chicago Press, 1982); ‘Kant on Enlightenment and Revolution’, Economy and Society 15 (1) (1986), 88-96; and?
What Is Enlightenmen? , in P. Rabinow (ed. ), The Foucault Reader (New York: Pantheon Books, 1984).
27. M. Foucault, What Is Enlightenment? , pp. 34, 35.
28. Ibid. , p. 45.
29. براي شرحي مفيد درباره ي رويکرد فوکو به قدرت نگاه کنيد به:
J. Ransom. Foucault's Discipline: The Politics of Subjectivity (Durham: Duke University Press, 1997).
30. M. Foucault, What Is Enlightenment? , p. 48.
31. Jacques Donzelot .
32. I. Donzelot. The Policing of Families (Baltimore: The Johns Hopkins University Press, 1979).
33. Ibid. , p. 94.
34. N. Rose, Governing the soul: The Shaping of the Private Self (London: Routledge, 1989).
35. Ibid. , pp. 149-50.
36. Ibid. , p. 208.
37. subjectification.
38. G. Deleuze, What Is a Dispositif? , T. Armstrong (trans. ) Michel Foucault: Philosopher (London: Harvester Wheatsheaf, 1992), p. 162.
39. governmentality.
40. اين مضامين را مي توان در کتاب هاي زير پي گرفت:
M. Foucault, Politics and Reason , in L. Kritzman (ed. ), Politics, Philosophy. Culture: Interviews
and Other Writings, 1977-1984 (New York: Routledge, 1988); and Governmentality in G.
Burchell, C. Gordon, and P. Miller (eds), The Foucault Effect, Studies in Governmentality
(London: Harvester Wheatsheaf, 1991), pp. 87-104.
(5
41. M. Foucault, Two Lectures, in C. Gorden (ed. ), Power/Knowledge: Selected Interviews and Other Writings, 1972-77 (New York: Pantheon Books, 1980).
42. pastoral.
43. براي روشن شدن رابطه ي بين مطيع سازي و دولتي بودن مراجعه به مقاله زير مفيد خواهد بود:
G. Burchell, Peculiar Intersts: Civil Scciety and Governing The "System of Natural Liberty" in Burchell, Gordon and Miller (eds. ), The Foucault Effect, pp. 119-50.
44. براي خلاصه اي از دروس فوکو و مطالب ديگر رجوع کنيد به
M. Foucault, Ethics: Subjectivity and Truth, P. Rabinow (ed. ) (New York: The New Press,1997).
45. نگاه کنيد به
Burchell, Gordon and Miller (eds) The Foucault Effect and A. Barry, T. Osborne, and N. Rose, Foucault and Political Reason: Liberalism, Neo-liberalism and Rationalities of Government (London: UCL. Press, 1996); M. Dean, The Constitution of Poverty: Toward a Genealogy of Liberal Governance (London: Routledge, 1991).
46. M. Foucault, Sexual Choice, Sexual Act: Foucault and Homosexuality, in L. Kritzman (ed. ), Politics, Philosophy, Culture: Interviews and Other Writings, 1977-1984 (New York: Routledge, 1988), pp. 286-303.
47. othering.
48. Race and the Education of Desire
49. A. Stoler, Race and the Education of Desire (Durham: Duke University Press, 1995).
منابعي براي مطالعه ي بيشتر
M.Foucault, Govemmentality in G. Burchell, C. Gordon and P. Miller (eds) , The Foucault Effect: Studies in Govemmentality (London: Harvester Wheatsheaf, 1991) , pp. 87-104.
M. Foucault, ‘Afterword: The Subject and Power’ in H. Dreyfus and P. Rainbow, Michel Foucault Beyond Structuralism and Hermeneutics (Chicago: University of Chicago Press, 1982) pp. « 26.
M. Foucault, The History of Sexuality An Introduction (Harmondsworth: Penguin, 1978).
M. Foucault Discipline and Punish: The Birth of the Prison (Cambridge: Polity Press, 1992)
M.Foucault. Politics, Philosophy Culture; Interviews and Other Writings, 1977-1984, L. Kritzman (ed) , (New York: Routledge, 1988).
M. Foucault, What is Enlightenment’ in P. Rabinow (ed. ) , The Foucault Reader. (New York: Bantheon Books, 1984) , pp. 32-50.

منبع مقاله :
استونز، راب؛ (1390)، متفکران بزرگ جامعه شناسي، ترجمه ي مهرداد ميردامادي، تهران: نشر مرکز، چاپ هفتم.



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط