قدرت مطلق عبّاسيان

در نتيجه ي پيروزي عباسيان اوضاع ايران رنگ تازه اي به خود گرفت. سلطه و استيلاي قبايل عرب در خراسان از ميان رفت و اساساً قسمت بيشترشان از آن سرزمين رانده شدند. به علاوه ايرانيت در پيروزي اين سلسله ي جديد و در
يکشنبه، 3 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قدرت مطلق عبّاسيان
 قدرت مطلق عبّاسيان

 

نويسنده: برتولد اشپولر
مترجم: جواد فلاطوري



 

در نتيجه ي پيروزي عباسيان اوضاع ايران رنگ تازه اي به خود گرفت. سلطه و استيلاي قبايل عرب در خراسان از ميان رفت و اساساً قسمت بيشترشان از آن سرزمين رانده شدند. به علاوه ايرانيت در پيروزي اين سلسله ي جديد و در اجراي نظم تازه اي که جانشين سازمان عربي اموي شده بود، سهم قاطعي داشت. ( 1 ) با اوضاع و شرايط موجود ديگر جاي هيچ گونه ترديدي نبود که از اين پس بايد ايرانيان به عنوان شرکاي متساوي الحقوق دولت شناخته شوند، و اين امر فقط هنگامي امکان پذير بود که ديگر مليت ملاک تشخيص نباشد، بلکه دين يعني اسلام معيار قاطع و ملاک تشخيص قرار گيرد. يک چنين تحولي نيز در روش تبليغاتي که عباسيان پيش گرفته بودند، و بدين سبب به اوج آرماني خود رسيدند، وجود داشت و در واقع نيز درباره ي اين واقعيت ديگر هيچ گونه اختلافي به وجود نيامد.
طبعاً اسلام ديگر پس از انشعاب خوارج و شيعيان يک پيکر واحدي به شمار نمي رفت، و بنابراين مي بايست به زودي اين سؤال مطرح شود که: از اين پس کدام فرقه و عقيده اي بايد پايه و بنياد قرار گيرد؟ تا اين زمان نهضت عباسي از جواب اين سؤال که کدام يک از شاخه هاي خاندان بني هاشم بايد جانشين واقعي پيغمبر اعلام شود اجتناب مي ورزيد، و در نتيجه ي اجتناب از جواب اين مسئله بود که پيروان علي ( عليه السلام ) و خاندانش ( يعني شيعيان بطور مطلق ) به اين نهضت جلب شدند، ولي بديهي است همين که عباسيان بر اريکه ي خلافت تکيه زدند، ديگر براي اخلاف علي و فاطمه ( عليهما السلام ) هيچ محل و مقامي باقي نماند. اين واقعيتي بود که در تمام امپراطوري اسلام نمي توانست هيچ جا و همچنين در ايران- با آن همه مراکز قدرت، ولي سخت پراکنده ي هوا خواهان علي و علويان - با بي اعتنايي تلقي شود. در عين حال، شماره ي نسبتاً قليل شيعيان تا آن موقع، و پراکندگي نامتناسب آنان در اماکن مختلف، و مهمتر از همه عدم مهارت سياسي جميع شيعيان، بخصوص علويان، که بارها به اثبات رسيده بود، و سرانجام فقدان شخص پيشوايي که مورد قبول همگان قرار گيرد و از لحاظ سياسي نيز متنفذ باشد، موقتاً مانع اين شد که دسته ي شيعيان وارد ميدان عمل شوند، اما اين فرقه اهميت خود را به عنوان حوزه ي تجمع ناراضيان در خفا حفظ کرد. ( 2 )
بدين ترتيب فقط عقيده ي خالص و واقعاً مذهبي سنّيان به عنوان مذهب اکثريت ( السنة و الجماعة ) باقي ماند و توانست مبناي امپراطوري عباسي قرار گيرد. حقيقتاً نيز قسمت اعظم جامعه ي مسلمانان به اين وضع تازه رضا دادند و حتي ايرانيان نيز با اکثريت بيشتري با اين عقيده موافقت کردند، زيرا تنها اين عقيده بود که امکان وصول به هدف سياسي او تأمين برابري ايرانيان را با عربها، مخصوصاً در بين النهرين و بغداد، پايتخت جديد التأسيس ( از سال 762 ميلادي برابر 145 هجري ) فراهم مي ساخت. و نيز به همين دليل يعني به جهت همين مذهب تسنن بود که افرادي ايراني نژاد مثل برمکيان ( 3 ) و يا ساير رجال و درباريان عباسي توانستند به مقام وزارت برسند. حتي دانشمندان و علماي مذهبي نيز فقط از اين راه مي توانستند احراز مقام و سمت رسمي متنفذي بنمايند. مسلّم است که در ميان اين دواير و طبقات نيز آرا و نظرياتي بر خلاف مسير جديد خود نمايي مي کرد، ولي هميشه دارندگان اين عقايد مخالف به کناره گيري يا همرنگي مجبور مي شدند.

چنانچه مکرراً تأکيد شده، جنبش عباسيان در درجه ي اول جنبش سياسي نبود و به همين دليل نيز بسياري از پيروان پابند به اين نهضت فقط از نظر مذهبي به آن گرويدند، و حتي بسياري از آنان شيعياني بودند که مذهب خود را سرّي نگه مي داشتند و درملأ عام از آن اثري بروز نمي دادند. ولي با تمام اين احوال شخصيت بارز و مؤثر ابومسلم نيز در اين نهضت اثر و وظيفه ي قاطعي داشت: وي توانسته بود خود را بطوري، با احترامي خارق العاده جلوه گر سازد که اثر آن نه تنها در مقام سياسي وي بلکه در ساير شؤون نيز هويدا بود. همين که ابو جعفر ( منصور، خليفه ي آينده ) به عنوان فرستاده ي برادرش سفاح به خراسان آمد، به موجب نفوذ دامنه دار ابو مسلم در آن سرزمين دچار وحشت گرديد، زيرا ملاحظه کرد که، آشکارا، گروهي از مردان فدايي کورانه در اختيار او بودند و به اشاره ي وي حتي از قتل مخفيانه ( 4 ) نيز هراس نداشتند ( 5 ): اين دسته ابو مسلم را تمثال ذات حق مي پنداشتند. و اگر چه نمي توان تمايل و عکس العمل ابو مسلم را نسبت به اين مسئله از روايات موجود صريحاً معلوم ساخت، و اگر چه وي نيز عقيده ي خود را به جهات سياسي در پس پرده ي خفا نگاه مي داشت، ولي در عين حال، اين اوضاع مي بايست عباسيان را متوجه خطر نگران کننده اي براي قوام و اعتبار خويش ساخته باشد. علاوه بر اين عباسيان توانستند در رفتار اين فدائيان دلباخته، که ظاهراً به زودي ( در سالهاي 753 تا 755 يا 758 / 759 ميلادي برابر 136 تا 138 يا 141 هجري ) خود را با نيرومندي در بين النهرين آشکار ساختند ( اينان « راونديه » - منسوب به کلمه ي راوند در نزديکي کاشان؟ بودند ) ، دريابند که دايره ي هيجان مذهبي هر يک از اين محافل در آن موقع تا چه حد وسعت دارد، و همين خود علت شد که راونديان را بدون بيم و هراس از ميان برداشتند ( 6 )، زيرا در اينکه هر دو مؤسس اين سلسله فقط نظر سياسي داشتند، شکي نيست.

بدين ترتيب عباسيان به زودي براي از بين بردن نفوذ ابو مسلم به اقداماتي توسل جستند. در اين ميان ابو مسلم به سوي کاش پيشرفت و حکمران آنجا را معزول ساخته و برادر وي طاران را ( که يقيناً از جان نثاري وي بود ) به جاي او به حکمراني نشانده بود و همچنين با سغديان جنگ کرده و حکمران جديدي براي ايشان تعيين نموده و به وسيله ي اردو کشي به بخارا، و يا اينکه لشکرکشي از بلخ به آمل از راه ترمذ، شريک بن شيخ و زيادبن صالح را که طغيان کرده بودند ( 753/752 برابر با 135 هجري ) سرکوب کرده، ايشان را به اسارت گرفته و به قتل رسانيده بود. ( 7 ) به علاوه وقتي لشکريان عرب و متفقين آنان يعني قرلقهاي ترک در طراز ( در ژويه ي سال 751 ميلادي مطابق با ذو الحجه ي سال 133 هجري ) در برابر اويگورها و همسايه آنها، حکمران چيني چهارپادگان ( 8 ) ( که با ايشان و تبعيديان ( 9 ) خوارزمي که پس از سال 712 ميلادي برابر 94 هجري به سوي خزريان مهاجرت کرده بودند، متفق بود ) به موفقيتهايي نايل آمدند ( 10 )، موقعيت قدرت ابومسلم، بخصوص وقتي که در اينجا غنايم فراواني از قبيل ظروف گرانبهاي چيني به دست مسلمانان افتاد، از نو تقويت يافت. ( در آن موقع عده اي از کاغذ سازان نيز به اسارت افتادند و با کوچ دادن ايشان به سمرقند صنعت کاغذ سازي در آن قسمتي از شرق که متدين به مذهب اسلام بودند، رايج و پايدار گشت و از آنجا در طي ده ساله هاي بعد در غرب انتشار يافت. )
از اينرو بر ابو مسلم به سهولت ميسر گشت که شخصي را که عباسيان مأمور قتل وي کرده بودند، در آمل در کنار جيحون توقيف کند. ( 11 ) با چنين وضعي براي دستگاه خلافت چاره اي نبود جز آنکه اين حکمران مقتدر يعني ابو مسلم را که با وجود کثرت مخالفان سياسي ( 12 ) نيمه آشکارش باز به قدرت خود باقي بود، با ابو جعفر به زيارت مکه بفرستند، چه اينکه اين تقاضايي بود که وي نمي توانست از انجام آن استنکاف ورزد. او نيز نگراني خود را به اين ترتيب تعديل نمود که ( به جاي هزار تن تصويب شده ) با هشت هزار تن وارد بين النهرين شد. ( 13 ) ولي در هر حال ابو مسلم ديگر از خراسان دور شده بود ( 28 فوريه سال 754 ميلادي برابر با اول رمضان 136 هجري از خراسان عزيمت کرد ) و زيارت خانه ي خدا نيز بهانه ي خوبي براي اين بود که چنين مرد عظيمي را که از نظر سياسي هراس آور بود از قلمرو فعاليتش دور سازند و موقتاً او را به تبعيد محترمانه اي بفرستند. بديهي است که ابو مسلم ديگر نمي بايست به خراسان مراجعت کند، زيرا همين که خليفه، سفاح ( در ژويه ي سال 754 ميلادي مطابق با ذو الحجه ي 136 هجري ) وفات يافت، ( 14 )، جانشين وي ابوجعفر، که در اين موقع ملّقب به منصور گشت، و با ابومسلم به زيارت مکه رفته بود، ديگر هيچگونه انديشه اي از اين نداشت که بزرگترين مبلّغ نهضت عباسي و « شه ساز » و تاج بخش، واقعي را که پس از يک مأموريت نظامي مي خواست خود را به خراسان برساند، به بهانه ي يک مهماني درباري با حيله و تزوير، در بين النهرين اسير نموده، به شهادت برساند ( اواسط فوريه سال 755 مطابق 137 هجري ) ( 15 ) اما علت اينکه ابو مسلم هم بدين سادگي به دام افتاد اين بود که وي معتقد بود، عباسيان که در حقيقت همه چيز خود را به وي مديونند لااقل به شخصيت وي احترام خواهند گذاشت. ولي از طرف ديگر عامه ي مسلمانان نيز مي بايستي بدين واقعيت عادت مي کردند که در اين حکومت جديد، اينگونه رعايتها و ملاحظات نخواهد شد.
در اينکه مرگ ابو مسلم تأثيري سخت عميق نمود ترديدي نيست، ولي تنها در ايران بود که چندي از مجامع و محافل مذهبي که به مظهريّت آن مرد شهيد ايمان داشتند، جرأت نمودند بر ضد اين مکرو حيله قيام کنند. اين جنبشهاي مذهبي در نواحي شمال شرقي ايران در ده ساله هاي بعد، مبيّن و مشخص جريانات و تحولات آن نواحي محسوب مي گرديد و از اين جنبشهاي مذهبي مي توان ميزان هيجانهاي ديني را که سرزمين ايران در نتيجه ي تبليغات عباسي بدان دچار شده بود به دست آورد و طرق آميختن نظريات مذهبي قديم با تعاليم قرآن را شناخت، با در نظر گرفتن اين نکته که طبعاً منابع ناقص نمي توانند هميشه نتايج واقعاً صحيحي درباره محتواي اين تعاليم به دست بدهد. ولي با اين حال بدين وسيله مي توان به اين نتيجه رسيد که زردشتيان نيز قبلاً به احکامي نظير احکام اسلامي ( مثل نمازهاي پنجگانه ) پابند بوده اند و مي توان حدس زد که چگونه بعضي آراي مذهبي ايراني، در مجامع شيعي ايراني ( و بعد غير ايراني ) راه يافته است. و بدون شک هدفهاي سياسي نيز در قالب همين جنبشها به مرحله ي اجرا در آمده اند : بدين ترتيب که عناصر مخالف با اين طرز عضويت ايرانيان در حکومت عباسي، و يا نيز کساني که مي خواستند براي ملت خود استقلال بيشتري تأمين کنند، و در اين جنبشها شرکت مي کردند و اين جنبشها را براي حکومت بغداد بيش از آنچه خود به خود بود، خطرناک تر مي ساختند.
خلفا نيز پيوسته نسبت به اهميت اين جنبشها باشديدترين وسايل در مقابل آنها عکس العمل نشاني مي دادند. اولين جنبش مستقيماً پس از مرگ ابو مسلم به وقوع پيوست و ظاهراً مجامعي موجب آن بودند که شخصيت ابومسلم از نظر مذهبي براي آنها اهميت داشته است. در خراسان اين جنبشها را سنباد ( موسوم به پيروز اسپاهبذ ) رهبري مي کرد. روايات موجود سنباد را به عنوان فردي که قبلاً زردتشتي بود معرفي مي کنند ولي او ديگر ( مانند به آفريد که اندکي قبل از وي کشته شد ) خود را تنها مصلح دين زرتشتي نشان نمي داد، بلکه ساير محافل اسلامي را نيز در عداد پيروان خود به شمار مي آورده است. هر چند که از طرف ديگر اکثراً پيروان وي را « ساکنان کوهستان » ( که حتماً در آن وقت هنوز به دين اسلام نگرويده بودند ) تشکيل مي دادند. مورخان هدف چنبش وي را انتقام مرگ ابو مسلم و پيشروي به سوي عربستان براي ويران ساختن کعبه ذکر کرده اند. منصور خليفه ي عباسي براي سرکوبي اين نهضت که نشابور و قومس و ري را تصرف کرده بود، سپاهي فرستاد که هفتاد روز پس از اين قيام، ميان ري و همدان با لشکريان سنباد مصادف شد و آنان را، پس از اينکه از ترس شتران جنگي مضطرب شده بودند، مغلوب ساختند. رهبر اين نهضت ناگزير گريخت و به حکمران مازندران پناهنده شد. وي نيز که مي خواست به گنجينه هاي سنباد دست يابد او را کشت ولي چون وي ( حکمران مازندران ) مي خواست گنجينه هاي سنباد را خود تصرف نمايد. ( 16 ) لشکريان خليفه او را تا ديلم به عقب راندند. قسمت ديگري از اشياي گرانبهاي سنباد را والي ري تصرف نمود و او نيز ( در سال 756/755 ميلادي مطابق 138 هجري ) در حوالي قصر پيروزان ميان ري و اصفهان از سپاهيان خليفه شکست خورد و ناگزير به آذربايجان گريخت و بعداً در آنجا کشته شد. ( 17 )
اما با اين همه، وضع بهبودي نيافت. قيامهاي دسته هاي نظامي بر ضد حکمران خراسان ( در سال 758/ 757 ميلادي برابر 140 هجري ) ( 18 ) و کوشش حکمران ديگري براي اينکه با بر کنار کردن و برانداختن پيروان عباسيان در خراسان براي خود سيادتي مستقل تأمين کنند، ( 19 ) همه مؤيد اين بود که طبقات وسيعي از ناراضيان وجود دارند که مي توان به کمک و مساعدت آنان اميدوار بود. مثلاً همين که مهدي پسر خليفه که بعداً جانشين وي شد، پس از سرکوبي اين شورشها ( 758 يا 759 ميلادي ) با حمله اي به مازندران ( طبرستان ) وارد شد و موفق گشت با نيروي نظامي اسپاهبذ را مجبور به ترک آن سرزمين سازد، باز به مجرد آنکه مردم مازندران لشکريان خليفه را از قلمرو کشور خويش دور ديدند از اسلام روي برتافتند، و نيز اگر چه تصرف دژ اصلي ( از راه مکرو حيله ) در سال بعد ( يعني در سال 760/759 ميلادي مطابق 142 هجري ) حکمران را به سبب « نقص قرارداد » به خودکشي مجبور ساخت، ولي در اين جا نيز مانند ديلم ( 20 ) دين زردتشت ننشاند، بلکه در ديلم ( به سال 760/761 برابر 143 هجري ) در اثر قيام مردم، عربهاي آن سامان قتل عام شدند به طوري که خليفه به اعلام « جهاد » ناگزير شد ( 21 ) ( 762/761 ميلادي برابر 144 هجري ) بنابراين در اينجا نيز افکار بطور وضوح عليه سازمان جديد بوده است.
دليل بر اينکه وضع خراسان نيز زياد با اوضاع مذکور فرقي نداشته، موفقيت سريع و بزرگي ( 22 ) است که استاذسيس در سال 767 يا 678 ( 150 يا 151 هجري ) با نهضت مذهبي خويش ( بر ضد مقاومت موقتي پادگان مروالرود ) در خراسان و باذغيس و سيستان به دست آورد در حالي که از طرف ساکنان تخارستان حمايت مي شد. مسلم است که مهدي وليعهد خليفه توانست بر قيام اين ناحيه نيز غالب گردد و استاذسيس را به تسليم وادارد ( 23 )، ولي عصيان و عدم رضايت مردم نيز بدين وسيله تقليل نيافت.
در سرحدات سرزمين کوهستاني شرقي نيز که از مدتها پيش رخنه گاه تهديد و مخاطرات بود، هنوز تعادل و آرامش سابق برقرار نشده بود. واضح است که سيادت و خلافت عباسيان در سند ( 24 ) ( نيز مانند عربستان ) ( 25 ) به رسميت شناخته مي شد. ولي ژونبيل هرگز به اين فکر نبود که از اوامر حکمران عباسيان در سيستان اطاعت کند و خراجي را که سالهاي متمادي از پرداخت آن سر باز زده بود در اين موقع دوباره بپردازد. اين دفعه نيز مثل دفعات سابق دستيابي به وي ممکن نمي نمود زيرا وي وي از رخّح ( رُخُذ = Arachosien واقع در طرف شمالي به زابلستان گريخت. حتي در سال 768 ميلادي دستور داد که يکي از سپهبدان را به قتل برسانند، بي آنکه مؤاخذه و محاکمه و مجازات وي امکان پذير باشد. ( 26 ) در سال بعد دسته اي از سپاهيان خليفه توانست فقط تا کابل پيش رود، ( 27 ) ولي شهر کابل تازه در سال 795/794 ( 28 ) ( مطابق با 178 هجري ) از جانب خراسان متصرف گشته و غنايم بسياري از آنجا به دست آمد. ( 29 ) و همزمان با اين پيکارها براي تصرف کابل نيز بايد پيشروي مجدد قشون خليفه را به فرغانه که فرمانرواي آن، آن طوري که به نظر مي رسيد، در آن موقع ( در تبعيد ؟ ) در کاشمر مقر گرفته بود، فرض نمود، که پس از پيکارهاي طولاني، مذکرات آنان به مصالحه ي طرفين منجر شد. ( 30 )
گذشته از اينها اقداماتي که از لحاظ سياست خارجي عباسيان از ايران سرچشمه مي گرفت و بلکه اصولاً ايجاد استحکام دروني سياست ايشان در خراسان نيز کمافي السابق به وسيله ي طغيان توده هايي که از لحاظ مذهب ناراضي بودند به مانع بر مي خورد. يوسف بن ابراهيم ملقب به يوسف البرم که در سال 777/776 ( مطابق 160 هجري ) در پوشنگ خروج کرد و نهضت وي خراسان ميانه و مروالرود و طالقان و گوزگان را فرا گرفت، به سرعت بسيار سرکوب شد و همزمان با آن فرغانه که مجدداً سر طغيان بر آورده بود، به موجب حمله اي که تاکاسان مقر حکومت آن زمان، دامنه يافت، ناگزير به اطاعت گشت. يوسف « عقايد خاصي درباره ي المهدي خليفه » داشت و مي توان چنين فرض کرد که اينگونه اعلان جنگ ( که بر اساس شعائر شيعي مستدل گشته بود ) در آن موقع و مخصوصاً در اين حدود، نيز جنبه ي مذهبي داشته است؛ مذلک ما در اين باب هيچگونه اطلاعي در دست نداريم. ( 31 )

عميق ترين و خطرناکترين اين قيامها، شورش هاشم بن حکيم ملقب به المقنّع ( نقاب پوش ) بود که از دهکده اي نزديک مرو خروج کرد و از جيحون تاکش را زير نفوذ خويش گرفت. اين پيشوا در اين محل مسکن گزيد و سرانجام در همانجا پس از آخرين پيکار تعصب آميز خود، در ميان درياي شعله هاي حصن مشتعل به استقبال مرگ شتافت ( 777/778 ميلادي برابر 162/163 هجري ) ( 32 ). ظاهراً سرخ جامگان در گرگان توانستند عقايد و افکار وي را در ده ساله هاي بعد، با وجود اردو کشيهاي مکرر خليفه، محفوظ بدارند.

ناکاميهاي مداوم قيامهاي بومي در خراسان، بالنتيجه، اين حقيقت را به خوبي آشکار ساخت که سلطه ي عباسيان را در خراسان نمي توان به زور واژگون ساخت. اما خلفا نيز ناگزير از اين شورشهاي پي در پي نتايجي گرفتند: چنانکه تقريباً تعويض تمام حکام سرزمينهاي ايران را در سالهاي 779/780 ميلادي ( مطابق 163 هجري ) ( 33 ) و 782/781 ميلادي ( مطابق 165 هجري ) ( 34 ) بايد بي شک از اين رو دانست که خلفا مي کوشيدند رجال و کارمندان بدنام و ناقابل را از کاربر کنار کنند و به جاي آنان رجال لايق بگمارند. البته اين کار در يک مورد ( در خراسان ) بي ثمر بود، زيرا فرمانرواي آنجا آشکارا سرپيچي کرد و ناگزير براي غزل وي متوسل به اعمال زور شدند و اين وضع موجب ايجاد آشوب تازه اي گشت، اما در دوره ي فرمانروايي حاکم جديد دوباره سيستان از لحاظ اداري به خراسان ملحق گشت. ( 35 )
طبيعي است که آرام ساختن حس ايرانيت به اين زودي امکان نداشت و بنابراين جاي تعجب نبود اگر پس از سرکوبي اين همه قيامها که کانون آنها را اعتقاد به ابومسلم و کيش زرتشت تشکيل مي داد، اکنون نيز افکار و عقايد خوارج در اينجا، درشمال شرقي ايران ( 791/792 ميلادي مطابق 175 هجري ) رونق بگيرد: يعني عقايد آن فرقه اي که در بين النهرين از اهميتش کاسته شده بود ولي در سرزمين ايران ( خاصه در سيستان ) هنوز محل امني براي حفظ خود داشت. در اين ميان مردي از اُق ( اوق ) به نام حسين ( 36 ) از موالي قيس بن ثعلبه در سال 791/792 ميلادي ( مطابق 175 هجري ) با شعارهاي ديني در خراسان خروج کرد و لشکر وي تا آن حد نيرومند بود که توانست حمله ي حاکم سيستان را دفع کند و پس از آن بادغيس و پوشنگ و هرات را تصرف نمايد. وي در سرزمين کوهستاني آنجا دو سال متمادي در برابر سپاهي بسيار قوي تر از سپاه خود پايداري کرد، ولي در آخر کار مغلوب و به سختي کشته شد. ( 37 )
اما با اين عمل نهضت خوارج خاموش نشد و باز در سال 796/795 ميلادي ( مطابق 179 هجري ) به رهبري پيشواي جديدي به نام حمزة بن عبدالله ( الشاري ) الاترک ( آزَرَک؟ ) دوباره از سيستان تجلي کرد. ( 38 ) در سالهاي بعد به پيشروي تا پوشنگ و هرات و متعاقب آن ( پس از غلبه بر دو گروه از سپاه دولتي ) تا نيشابور توفيق يافت. اما حمزه در اين جا به شکست مهلکي دچار شد و ( بنا به منقول با 40 مرد جنگي ) به کوهستان عقب نشيني کرد. در حالي که سپاه عباسيان اُق و گوين و بعد نيز زرنگ را ( که همه در شمال شرقي يا مشرق درياچه ي زره = هامون است ) به تصرف در آورد و بسياري از دهکده هاي خوارج را با خاک يکسان کرد و پاره اي از اين ويراني ها به انتقام حملات غافلگير و بيرحمانه ي حمزه مثلاً به پوشنگ بوده است. سرزمين صعب العبور اين کوهستان که طي ده ساله هاي نخستين براي مسلمانان مقتفي قربانيهاي زياد و خونيني بوده، در اين موقع نيز پناهگاه خوبي براي دشمنان حکومت محسوب مي شد. جنگ بر ضد حمزه باز پنج سال ديگر به طول انجاميد. ( 39 ) زيرا به واسطه ي قيامي در تحت رهبري ابوالخصيب در نسا ( مشرق خراسان ) ( و به سال 799 تا 802 ميلادي مطابق 183 تا 186 هجري )، که آن طوري که معلوم است به دلايل سياسي به وقوع پيوسته بود، موانعي در راه پايان آن به وجود مي آمد، ( 40 ) و اگر هم قسمتي از لشکر قيام کنندگان که بالغ برده هزارتن گفته مي شود، مغلوب شده، و شهرهاي زابلستان و اطراف کابل به تصرف غالبان در آمده بود ( 41 )، معذلک حمزه توانست باز در سال 810 ميلادي به خود جرأت پيشروي از سيستان به هرات را بدهد. ( 42 )
به موازات هرج و مرج و آشوبهاي خوارج در اين قسمت از سرزمين ايران در سال 793/792 ميلادي ( مطابق 176 هجري ) نخستين شورشهاي علويان در ديلم بر پا گشت و مخصوصاً از طرف اهالي شهرها بطور شاياني پشتيباني شد. حاکم گرگان و مازندران و ري توانست بدين وسيله بر شورش تسلط يابد که وي از طالقان ( شمال غربي قزوين ) پيشواي قيام يحيي بن عبدالله بن حسن علوي، را به صلح ترغيب نمود، مشروط بر اينکه خليفه براي مذاکرات به وي تأمين بدهد. هارون الرشيد اول با اين امر موافقت نمود اما سپس عهد خود بشکست و دستور داد يحيي را در زندان هلاک نمايند. چيزي که بود هارون الرشيد در اين عهد شکني تا آن اندازه رعايت اصول را نمود که بي اعتباري « امان » خود را در اين مورد به تصديق و قبول فقها رسانيد. ( 43 ) اين عمل خيلي سريع مکتبي به وجود آورد و به سياست عباسيان علاوه بر خصوصيات بسيار ديگر صبغه ي عهد شکني بخشيد، صبغه اي که به زيان عباسيان و سود امويان ( در دوره ي رونق سيادتشان ) ما به الامتياز سياست و رفتار اين دو خاندان گشت.
از اينکه اين نهضت مذهبي درهم شکست و تعاليم آن اقلاً علناً مطرود گشت، ساکنان ايالت خراسان که نقش قاطعي در فرهنگ و تمدن ايران داشتند مي بايستي قبول کرده باشند که ايشان با تلاشهاي خاص مذهبي خويش بر ضد عباسيان توفيق نخواهند يافت. سير نسبتاً سريع تمام اقدامات نظامي حکومت در اين ايالت ( که وضع آن غير از سيستان بود ) ( 44 ) نشان مي داد که محافل وسيع و متنفذ اين سرزمين اصولاً خود را از اين مبارزات دور نگاه مي دارند و حتي اگر دهقانان را در عداد کساني به شمار مي آوريم که اکثر آنها از حکومت طرفداري مي کردند، به خطا نرفته ايم. زيرا هنوز در اين موقع دهقانان مي توانستند مانند سابق، تنها با الحاق به عقيده ي رسمي مرکز، در موقعيت ممتاز اجتماعي خود باقي بمانند. ولي در عين حال منظور از اين امر اين نيست که اين طبقه بي چون و چرا با سياست دربار موافقت داشته است - چه اينکه حتي عده اي از حکام ناگزير بودند ( در اثر ناسازگاري آنها ) با ايشان با خشونت رفتار کنند، بلکه منظور اين است که يکي از خصوصيات طرز رفتار دهقانان اين بود که به قيام مسلحانه دست نمي زدند بلکه به حکومت بغداد که برخي از همطرازانشان در آنجا بر سر کار بودند شکايت مي بردند ( 45 )، و بدين ترتيب مي توانستند اميدوار باشند که با وجود تغيير و تحول ازمنه، باز به تعادلي بين منافع و خواسته هاي مختلف برسند و در نتيجه مزاياي خود را حفظ کنند.
نارضايتيهاي عمومي که حتي دهقانان نيز بدان اعتراف داشتند. خليفه هارون الرشيد را ناگزير ساخت تا، پس از آنکه تعويض مکرر حکمرانان ( 46 ) اثري نبخشيد، و پس از آنکه علي بن عيسي بن ماهان حکمران آن سامان از سال 797/796 ميلادي ( 180 هجري ) پيوسته با شورشهاي تازه اي دست بگريبان بود، و پس از اينکه انتقال حکومت خراسان به شاهزاده مأمون ( که به رسم عادت بسيار کهن انجام گرفته بود ) ( 47 ) در سال 798 ميلادي ( 182 هجري ) ( 48 ) اثر واقعي نبخشيد، شخصاً در روز 22 آوريل سال 805 ميلادي ( مطابق هجدهم جمادي الاولي سال 189 هجري ) به جانب مشرق ( ري ) عزيمت نمايد؛ بدين اميد که با وزنه ي شخصيت خويش به استحکام و استقرار نهايي و قطعي نفوذ بغداد توفيق خواهد يافت. طبعاً تقديم هداياي شاهوار علي بن عيسي، هارون الرشيد را بر آن داشت که بي نظمي و سهل انگاري هاي وي را در اداره ي امور نديده انگارد و او را در مقام حکمراني باقي بدارد، ( 49 ) ليکن لزوم دور ساختن حکمران ماوراء النهر، رفيع بن ليث ( سال 806 ميلادي مطابق با 190 هجري ) ( 50 ) و هم تدارک جنگي علي بن عيسي، هارون را مجبور ساخت تا دست به تجديد سازمان حکومت بزند و علي بن عيسي را به دست هرثمة بن اعين، که به جانشيني وي منصوب شده بود، در مرو توقيف کند و اموال وي را ( که بنا به نقلي 80/000/000 درهم و 1500 شتر بوده ) ضبط نمايد و فشار و ستمکاريهاي اخير وي را جبران کند و او را تحت الحفظ به بغداد بفرستد. ( 51 ) در هر حال اين تحولات اوضاع خراسان باز خليفه را بر آن داشت تا روز پنجم ژوئن سال 808 ميلادي ( پنجم شعبان 192 هجري ) بار ديگر به مشرق سفر کند. اما وي پيش از آنکه بتواند در اوضاع مداخله ي واقعي بکند در روز 24 مارس 809 ( سوم جمادي الاولي سال 193 هجري ) در طوس در گذشت. ( 52 ) و سرکوبي رفيع را در سمرقند ( 811/810 ميلادي مطابق 195 هجري ) که در آنجا از طرف سغديان و يبغوي قرُلقي و امپراطوري بزرگ تبت حمايت مي شد، و همچنين دفع حملات جديد خوارج را که به رهبري حمزه صورت مي گرفت، براي هرثمه، حاکم خراسان، باقي گذاشت، در حالي که به حمايت وي والي جديدي در ماوراء النهار بر مسند حکومت نشست. ( 53 )

عزيمت هارون الرشيد به مشرق از اين رو اهميت جديدي کسب کرد که خليفه در اين سفر به موجب اندرز رايزن خردمند ايراني خويش، يعني فضل بن سهل که تازه در سال 806/805 ميلادي ( مطابق 190هجري ) مسلمان شده بود، پسر خود مأمون ( حکمران سابق خراسان ) را همراه برد. پس از مرگ خليفه پسر ديگر هارون الرشيد يعني امين که مادرش عرب بود وارد بغداد شد و زمام حکومت نيمه ي غربي امپراطوري را بر طبق تقسيم پدرش به دست گرفت، در حالي که مأمون ناچار بود از خراسان نيمه ي شرقي آن را تحت رهبري عالي برادرش اداره کند. ولي مأمون به پيروي از نصايح عاقلانه ي فضل بن سهل توانست ابتدا در آنجا پشت و پناه محکمي بر قرار کند و بعداً مدعي خلافت گردد. هرثمه حکمران خراسان نيز به وي پيوست و به رياست « حرس » منصوب شد. ( 54 ) از روايات موجود نمي توان کاملاً به اين نکته پي برد ( 55 ) که مسئله ي ايراني بودن مادر مأمون تا چه حد در ايجاد توافق ميان وي و ساکنان ايران تأثير داشته است، اما ظاهراً اين مسئله اهميت اساسي داشته و شايد هم وسيله اي بوده است که جوينده ي تاج و تخت توانسته از لحاظ زبان بلاواسطه با هموطنان مادر خويش ارتباط شخصي داشته باشد. اضافه بر اين مأمون شخصيتي بسيا فعال و آزاد فکر و به يقين در بين متأخرين خلفاي عباسي از همه مهمتر بوده است، به طوري که خصايل او نيز موجب جلب توجه و علاقه ي مردم مي شد. اگر چه همزمان با آن مأمون در جبهه ي سر به پيکار با رفيع اشتغال داشت، ولي باز، امين نتوانست موقعيت او را در مشرق متزلزل سازد. ( 56 )

خليفه امين، در روز چهارشنبه اول ژانويه ي 811 ميلادي ( 195 هجري ) ( 57 ) علي حکمران سابق را مأمور کرد تا با برادرش ( مأمون ) پيکار کند. علي پس از نبردي دشوار که زمان طويلي بطور متناوب با فتح و شکست برگزار مي شد، در حوالي ري از طاهر بن حسين، سپهسالار مأمون، شکست خورد و هنگام فرار کشته شد. ( 58 ) پس از آنکه اين سردار فاتح يعني طاهر حمله ي دوم لشکر خليفه، امين، را که به رهبري عبدالرحمن بن جبله از همدان پيش مي آمد دفع نمود، جنگ برادر کشي را که ديگر شروع شده بود ادامه داد و به سوي قزوين تاخت و مناطق کوهستاني مجاور را تصرف کرد، تا اينکه عبدالرحمن نيز که در ضمن عقب نشيني به جنگ ادامه مي داد کشته شد. و چون مقارن با اين زمان شورشهايي در حمص ( 810/809 مطابق 194 هجري ) ( 59 ) و دمشق ( 810/811 مطابق 195 هجري ) ( 60 ) امين را به خود مشغول ساخته بود، به اين جهت سپاهي که وي در نزديکي حلوان و خانقين متمرکز نموده بود، به قدري ضعيف بود که ناچار بدون پيکار از مقابل لشکر طاهر عقب نشست. ( 61 ) در اينکه آيا در اين مسئله خيانت طرفداران پنهاني مأمون که در بغداد نيز وجود داشته ( 62 ) دستي داشته است يا نه، نمي توان به تحقيق اظهار نظر کرد. در هر صورت، طاهر به زودي به تصرف شگفت آور اهواز که والي آن در نبرد يأس آميزي در مقابل دروازه ي شهر کشته شد، ( 63 ) توفيق يافت، و بدين ترتيب تمام سلسله جبال زاگرس زير سلطه و قدرت مأمون در آمد و ايران از بغداد مجزا گشت و تنها گرگان باقي ماند که آن هم پس از چند ماه از طرف يکي از برداران مأمون تسخير شد ( 64 )؛ در صورتي که حکمران مکه و مدينه بموقع شخصاً تسليم گشت. ( 65 ) در اين ميان طاهر، خليفه امين، را در بغداد محاصره کرد ( 812/813 مطابق 197 هجري ) ( 66 ). شهر بغداد پس از اين محاصره ي طولاني سقوط کرد و امير مؤمنان ( امين ) اسير شد و به قتل رسيد ( اواخر سپتامبر 813 ميلادي مطابق اواخر محرم 198 هجري ) ( 67 ).
اما مأمون فاتح که اکنون قاطبه ي مسلمانان خلافت او را به رسميت مي شناسند، به مقر خلافت، در ساحل دجله، نيامد بلکه سالهاي متمادي در مشرق ماند، و نيز اين مسئله خود گواه بر آن است که مأمون با سنن و آداب ايرانيان و با لجمله با ايرانيتي که مأمون ( نيز مانند اجداد خود در سالهاي 747 تا 750 ) غلبه ي خود را بر قواي مغرب مديون آن بود، پيوند دروني داشت. در هر حال باز بدين وسيله خود آگاهي و اعتماد به نفس ايرانيان دوباره افزايش يافت. مأمون نيز در مدت اقامت موقتي خود در مرو ( 68 ) کوشيد تا مگر نيروهاي خراسان را که پيوسته روشن تر از پيش ترکيب سياسي خاص و مستقلي به خود مي گرفت، به مسيري بيندازد که با سياست خلافت توافق و هم آهنگي داشته باشد و براي اين منظور دست به اقدام کاملاً تازه و بديعي زد که براي آشتي دادن محافل شيعيان، که در آن زمان پيوسته در ايران رو به فزوني مي رفت، با موجودّيت خلافت بسيار متناسب مي نمود بدين معني که وي حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام امام هشتم شيعيان ( 69 ) را در روز 24 مارس 817 ميلادي مطابق دوم رمضان 201 هجري به عنوان وارث و جانشين خلافت انتخاب نمود ( 70 ) و مسئله ي رنگ پرچم حزب را به وسيله ي ائتلافي ( يعني انتخاب رنگ سبز. م ) حل کرد. اما با تمام اين احوال مقررات جديد طولي نپاييد: زيرا در اوايل سپتامبر 818 ميلادي ( اواخر صفر 203 هجري ) امام علي بن موسي الرضا عليه السلام ناگهان پس از تناول انگور در طوس ( 71 ) رحلت فرمود. چيزي که هست تا به امروز نمي توان بطور قطع و يقين معلوم ساخت که آيا در گذشت آن حضرت بر حسب تصادف بوده است و يا به قول شيعيان ( که علت عزاداري اماماني را که در جنگ شهيد نشده اند لااقل بدينگونه مستدل مي نمايند ) تغيير نظريه ي سياسي مأمون که علايم آن نيز رفته رفته محسوس مي شد، وي را حقيقتاً بر آن داشته است که امام شيعيان را مسموم سازد.
وضع ثابت و مستحکمي که عباسيان در اثر زحمات مأمون در مشرق به دست آورده بودند فعاليت روز افزون سياست خارجي را دوباره ممکن ساخت، در حالي که اقدامات و فعاليت در زمينه ي سياست خارجي، به استثناي يک مورد يعني اردو کشي به سوي اسروشنه در سال 794/795 ميلادي ( مطابق 178 هجري ) ( 72 ) سالهاي متمادي بود که صورت نگرفته بود و تازه در اين اوان يعني در سال 816/817 ميلادي ( مطابق 201 هجري ) نواحي سر حدي يعني ديلم و مازندران که در سال 805 ميلادي اسماً تابع هارون الرشيد شده بود ( 73 )، به تصرف در آمد، و يکي از حکمرانان مازندران به نام شهريار بن قارن بن شروين ( سلسله ي باوند ) از حيطه ي حکومت خود رانده شد در حالي که حکمران ديگرِ آن يعني مازيار بن قارن که هنوز از نظر سياسي اهميت زيادي داشت در پيشگاه خليفه حاضر شد و حکمران ديلم نيز به اسارت افتاد ( 74 ) و به همين ترتيب فرمانرواي اسروشنه و نيز کابلشاه در اين موقع خود را مجبور به اطاعت ديدند. ( 75 )
در طي سالهاي اخير پيوسته ضرورت ( 76 ) حضور مأمون در بين النهرين آشکارتر مي گشت بخصوص از اين نظر که شورشهاي مکرر در موصل ( 77 )، کوفه ( 78 )، جزيره ( 79 )، مکّه ( 80 ) و يمن ( 81 ) و سرانجام ناراحتيهايي که در اثر انتخاب علي بن موسي الرضا ( عليه السلام ) به عنوان وارث خلافت نيز در خود ( 82 ) بغداد به وجود آمده بود نزديک بود پايه هاي قدرت حکومت عباسيان را به طور خطرناکي سست کند. گذشته از اين، خراسان و شمال ايران در سال 816/817 ميلادي ( مطابق 201 هجري ) دستخوش قحطي سختي گرديد ( 83 ) و متعاقب آن در سال 818/819 ميلادي ( مطابق 203هجري ) سلاسلي از زلزله هاي شديد، که 70 روز دوام داشت ( 84 ) مخصوصاً در بلخ و گوزگان و پارياب و طالقان و ماوراءالنهر، روي داد و بنابراين خليفه در سال 818/717 ميلادي ( مطابق 202 هجري ) از راه سرخس عازم بغداد شد. بلافاصله پس از عزيمت خليفه، مشاور با وفا و معاون وي در نواحي شمالي ايران، يعني فضل بن سهل به دست قاتلي از پا در آمد ( 13 فوريه 818 مطابق 2 شعبان 202 هجري ) ( 85 ) و شايد اين قتل به دستور خود خليفه بود، زيرا آنطور که گفته مي شود و گزارشهاي وي درباره ي وضع بغداد و آن استان نادرست بوده است و مي بايستي مأمون توضيحات صحيح آن را تازه از علي بن موسي الرضا شنيده باشد. ( 86 ) به زودي قيام يکي از نوادگان يوسف البرم به نام منصور بن عبدالله در خراسان سرکوب شد ( درباره ي علل قيام وي - و اينکه آيا مذهبي بوده يا نه؟- در تواريخ ذکري نشده است. ) ( 87 )
در طول اين مدت خود مأمون نيز از لحاظ سياسي به مرحله ي رشد و بلوغ رسيده بود و به زودي توانست در بين النهرين دوباره نظم را استوار کند و ابراهيم ( 88 ) « ضد خليفه » را از ميان بردارد ( 89 ) و زندگاني عمومي را در بغداد به اضافه ي علم و هنر به آخرين درجه ي رونق و تکامل برساند. چيزي که بود بدين جهات مسائل و مشکلات ويژه ي ايران رفته رفته بيش از پيش از نظر گاه وي دور مي شد و به حد وافري مسائل ديني با جاي آن مي آمد، به طوري که خود خليفه، با اعلام رسمي نمودن آرا و عقايد معتزليان به عنوان عقيده ي حکومت ( 827 ميلادي، 212 هجري )، مستقيماً در مسائل ديني دخالت کرد.

پي‌نوشت‌ها:

1- اين امر را منصور بالصراحه تأييد مي کند؛ طبري، رديف 3، ص 430 به بعد ؛ مسعودي ( مروج )، ج6، ص 203 به بعد.
2- طبري، رديف 3، ص 128 ( سال 758/759 = 141 هجري : اعدام افسراني که متهم به تبليغات شيعي بودند. )
3- Wilh. Barthold in der E I, I 691-693.
4- به همان شيوه اي که بعداً نيز در بين فدائيان « حشاشين » رايج بود.
5- از همين قبيل است قتل يکي از محبوسان سياسي در کوفه، که به موجب دستور ابو مسلم از خراسان، به وقوع پيوسته است: تاريخ يعقوبي، ج2، ص 422 به بعد؛ طبري، رديف 3، ص 59- به عنوان يکي از خصوصيات ممتاز دولت عباسيان، Wellhausen, Arab. 347-352.
6- طبري، رديف 3، ص 129؛ دينوري، ص 373؛ العيون و الحدائق ص 209 به بعد، و 227 تام 229؛ ابن الاثير، ج5، ص 187؛ ابو الفداء، ج2، ص12؛ نيز رجوع شود به : سمعاني ( کتاب الانساب، عکس از خطي )، ص 245 و : Browne I 315f;Friedlander II 121-124.;
7- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 420 به بعد - طبري، رديف 3، ص 74، 80، 81 تا 84- ثعالبي ( غرر السير، خطي )، ص 156 ظهر تا 157 ظهر؛ - نرشخي ( تاريخ بخارا )، ص 61 به بعد؛ مسعودي ( مروج )، ج6، صفحات 176 تا 178- العيون و الحدائق، ص 211؛ ابن الاثير، ج5، صفحات 169 تا 171.
8- چهارپادگان ( کُچه، ختن، قره شهر، کاشغر ) مشتمل است بر مسير رودخانه ي « ترم » و نواحي شرقي پيوست به آن با « بش بليق » ، « کمل » و « شاچو »؛ Albert Herrmann: Historical and commercial Atlas of China,Cambridge ( Mass ) 1935, Karten 37 und 38/39. ( Harvard-Yenching Institute,Monograph Series,Bd I ).
9- رجوع شود به : Tolstov,Civ,227f.
10- طبري، رديف 3، ص 79 به بعد، رجوع کنيد نيز به: Tang-schu 3614/4;Chav. ,Doc. 140-142, 295-298; Franke II 440; Barthold,Turk. 3. 195f. ;Rece Grousset : Historie de la Chine,Paris ( 1942 ) , S. 191-194;Gibb,Conq. 92-99;Spuler, Mittelasien,S. 336f.
11- طبري، رديف 3، ص 61؛ ابن الاثير، ج5، ص 170.
12- طبري، رديف 3، ص 61 ( در اينجا درباره ي حکومت جابرانه ي ابو مسلم گفتگو مي شود. اين سخن يقيناً از طبقات مخالف برخاسته و بديهي است که جانبداري مورخ از عباسيان نيز مي تواند در اين مورد مؤثر باشد. ).
13- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 433؛ طبري، رديف 3، ص 84 به بعد؛ ثعالبي ( غرر السير، خطي ) ص 160 به بعد و 162 تا 166 ابن الاثير، ج5، ص 171؛ ابوالفداء، ج2، ص 6- و نيز کتاب مذکور در ذيل صفحات گذشته: Frye,Abu Muslem.
14- طبري، رديف 3، ص 88، ابن الاثير، ج5، ص 172 و نيز Karl V. Zettersteen in der E I,E 78 und Erg. Bd. ,S. 6.
15- شب واقع بين روز 25 و 26 شعبان سال 137 هجري = 14/13 فوريه عبارت بود از شب واقع بين روز پنج شنبه و جمعه، بر خلاف آنکه آن را واقع بين سه شنبه و چهارشنبه نقل مي کنند: دينوري، صفحات 373 تا 375- ثعالبي ( غرر السير، خطي ) ، ص 166 ظهر تا 169؛ تاريخ يعقوبي، ج2، صفحات 439 تا 442؛ حمزه ي اصفهاني، ص 140-جهشياري ( کتاب الوزراء )، ص 97 به بعد و 120؛ مسعودي ( مروج ) ج6، صفحات 181 تا 186؛ - العيون و الحدائق، صفحات 213 تا 224؛ - ابن الاثير، ج5، صفحات 175 تا 180؛ - مستوفي ( تاريخ گزيده )، ص 294، تاريخ سيستان، ص 138 به بعد-؛ ابن خلکان ( وفيات )، ج4، صفحات 70 تا 77، شماره ي 382 ( در اينجا روز وفات وي، يکي از روزهاي 22 يا 24 يا 27 شعبان ذکر مي شود، در صورتي که هيچ يک از اين روزها با آن روزي که از هفتاد يادآور شده تطبيق نمي کند! )؛ و نيز رجوع شود به : Michael 473; Elias 107 درباره ي منصور رجوع شود به Karl V. Zettersteen in der E I,III 269f
16- طبري، رديف 3، صفحات 118 تا 120؛ مسعودي، ج6، ص 188 به بعد؛ عقد الفريد، ج1، صفحات 50 تا 56؛ سياست نامه، ص 182 به بعد- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، صفحات 117 تا 119؛ ابن الاثير، ج5، ص 180؛ ابوالفداء ج2، ص 8 به بعد- و نيز Rabino,Maz. 442.
17- طبري، رديف 3، ص 116 به بعد؛ ابن الاثير، ج5، ص 181.
18- طبري، رديف 3، ص 128؛ ابن الاثير، ج5، ص 186.
19- طبري، رديف 3، ص 134 به بعد: تاريخ يعقوبي، ج2، ص 445 به بعد؛ ابن الاثير، ج5، ص 188.
20- Melgunof 56 قابوسنامه ( فهرست منابع شماره ي 277 ) نيز مشتمل بر تاريخ ديلميان است با سلسله نسب آنان : صفحات 22 تا 174- نيز رجوع شود به : کسروي ( شهرياران گمنام ) ج1، صفحات 14 تا 19.
21- طبري، رديف 3، ص 136 به بعد و صفحات 139 تا 141؛ بلاذري، ص 338 به بعد- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 447؛ ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، صفحات 119 تا 122؛ العيون و الحدائق، ص 229؛ ابن الاثير، ج5، صفحات 188 تا 190؛ ياقوت، ج6، ص 6 به بعد اولياء ( فهرست 191 ) و نيز: Elias 108; -Richard Vasmer: Die Eroberung Tabaristans durch die Araber zur Zeit des Chalifen al-Mansur,in den « Islamica » III ( 1927/28 ) ,S. 86-150 ( dazu Karl Mlaker in der OLZ 1930,Sp. 537/40; ) E I,I 923; Sadighi 58.
22- تعداد 30 هزار پيرو را بايد مانند ساير موارد با احتياط پذيرفت.
23- طبري، رديف 3، صفحات 354 تا 358- ثعالبي ( غرر السير، خطي )، ص 192 تا 193؛ العيون و الحدائق، ص 262 به بعد. ابن الاثير، ج5، ص 219- تاريخ سيستان، ص 142.
24- طبري، رديف 3، ص 138؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص 448؛ ابن الاثير، ج5، ص 189.
25- طبري، رديف 3، ص 81؛ ابن الاثير، ج5، صفحات 191 تا 193.
26- ابن الاثير، ج5، ص 224 به بعد - ابو الفداء، ج2، ص 28؛ تاريخ سيستان، ص 143 به بعد.
27- طبري، رديف 3، ص 369؛ ابن الاثير، ج5، ص 225؛ ابوالفداء، ج2، ص 28.
28- بنا به عقيده ي ابن الاثير حتي در سال 788/787 = 171 هجري.
29- بلاذري، ص 401 به بعد؛ طبري، رديف 3، ص 634؛ يعقوبي ( بلدان )، ص 291- ابن الاثير، ج6، ص 38، تاريخ سيستان، ص 154 به بعد و 156 ( 796/795= 179 هجري ).
30- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 465 به بعد، نيز مراجعه کنيد به : Wilh. Barthold in der E I. II 65 ( S. V. Fraghana ).
31- طبري، رديف 3، ص 470؛ تاريخ يعقوبي، ج2، 478 به بعد- يعقوبي ( بلدان )، ص 303 به بعد؛ ابن الاثير، ج6، ص 15 ( درباره ي نام کاسان مراجعه کنيد به Wilh,Barthold in der E I,II 65-66 ) در مورد ساير مطالب رجوع شود به : Moscati,Mahdi I 331f. ;Barthold,Turk. 198;Wiet 126
32- طبري، رديف 3، ص 484 به بعد و 494: نرشخي ( تاريخ بخارا )، صفحات 64 تا 74؛ ابن الاثير، ج6، ص 13 و 17؛ العيون و الحدائق، ص 273، ابوالفداء، ج2، ص44 به بعد ( در ذيل سنه ي 779/780= 163 ) و نيز : Barthold,Turk 199.
33- طبري، رديف 3، ص 500- ابن الاثير، ج6، ص 21 به بعد؛ تاريخ سيستان، ص 150.
34- طبري، رديف 3، ص 505؛ ابن الاثير، ج6، ص22.
35- طبري، رديف 3، ص 503- ابن الاثير، ج6، ص 24؛ تاريخ سيستان، ص 151. نيز رجوع شود به Tritton, Theol. 19.
36- ابن الاثير، و « کامل » اينطور نقل نموده، ولي در تاريخ سيستان « خضين » آمده است.
37- ابن الاثير، ج6، ص 41، تاريخ سيستان، ص 152 به بعد.
38- بلاذري، ص 401 به بعد ؛ طبري، رديف 3، ص 638، 650؛ ابن الاثير، ج6، ص 49؛ تاريخ سيستان، صفحات 157 تا 160.
39- ابن الاثير، ج6، ص 50، تاريخ سيستان، صفحات 160 تا 170 ( در اينجا در صفحه ي 70 روايت عجيبي درباره ي ساير لشکرکشي هاي حمزه ديده مي شود. )
40- طبري، رديف 3، صفحات 649 تا 651؛ ابن الاثير، ج6، صفحات 54 تا 57.
41- طبري، رديف 3، ص 650؛ جهشياري ( کتاب الوزراء )، ص 233- ابن الاثير، ج6، ص 55.
42- طبري، رديف 3، ص 650- ابن الاثير، ج6، ص 69.
43- طبري، رديف 3، صفحات 612 تا 614؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص 492؛ جهشياري ( کتاب الوزراء )، ص 230، العيون و المحاسن، ص 292 به بعد؛ ابن الاثير، ج6، ص 41؛ ابو الفداء، ج2، ص 63، کسروي، شهرياران گمنام ج1، صفحات 20تا 22 نيز Sadighi 54-56 در مورد اوضاع شروان در آن زمان رجوع شود به Dorn, Schirw. 542f.
44- تاريخ سيستان، ص 148 به بعد.
45- طبري، رديف 3، ص 702- ابن الاثير، ج6، ص 63. درباره ي يک چنين تغييري از سياست جابرانه ي به « پاسخ خالي از جبر » رجوع کنيد به Toynbee, Gang 378.
46- طبري، رديف 3، ص 627، 631، 634؛ ابن الاثير، ج6، ص 40، 47، 49 و 50.
47- رجوع کنيد به G. Andisco: Harun ar Rashid, Caliph of Bagdad, Neuyork 1931.
48- طبري، رديف 3، ص 647؛ ابن الاثير، ج6، ص 53- درباره ي سندي که در مورد پسران خليفه در مکه به جاي مانده، که به موجب آن مسئله ي جانشيني، و هم بخشيدن قسمت شرقي قلمرو خلافت به مأمون تنظيم شده بود. رجوع کنيد به : طبري، رديف 3، ص 655؛ تاريخ يعقوبي، ج2، صفحات 501 تا 513- ابووليد محمد الازرقي ( اخبار مکة المشرفة ( چاپ ليپزيک سال 1858 ) ص 161 به بعد.
49- طبري، رديف 3، صفحات 701 تا 706؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص 514 به بعد؛ ابن الاثير، ج6، ص 63 و نيز Barthold,Turk. 203.
50- Barthold,Turk. 200f.
51- تنها يک صراف زردشتي، امانتي را که پيش او بود، پنهان داشت و بدين وسيله از علي بن عيسي پشتيباني کرد.
52- درباره ي مدفن وي در اينجا رجوع کنيد به : عقد الفريد، ج2، ص 25؛ ج3، ص 39.
53- طبري، رديف 3، ص 707 به بعد و صفحات 711 تا 730 و 732 تا 734 و 775؛ تاريخ يعقوبي، ج2، 520 به بعد و 527 تا 529؛ دينوري 387؛ العيون و الحدائق، صفحات 312 تا 318، تنوخي ( الفرج بعدالشدة )، ج2، ص 48؛ ابن الاثير، ج6، ص 68 به بعد و 74؛ و نيز T"ang-schu 3614/4. -Barthold,Turk. 202;Luciano Petech: II Tibet nella geografia musulmana,S. 63 ( in « Accademia Nazionale dei Lincei » ، CI,di Scienze Morali,VIII R. ,Bd. II,1947;Helmut Hoffmann: Tibets Eintritt Rehatsek 421-423; ( خصوصيات اين کتاب : پاورقي اول فصل « فتح ماوراء النهر ... » ) A. I. Michajlova in « Epigrafika Vostoka » V ( 1951 ) ,S. 10-20.
54- طبري، رديف 3، صفحات 772 تا 775 و 778- جهشياري ( کتاب الوزراء ) ص 353 به بعد؛ ابن الاثير، ج6، ص 75 و نيز Francesco Gabrieli: La successione di Harun ar RaSid e la guerra fra al-Amin e al-Ma,mun,in der « Riv. Stud. Or. » XI ( 1928 ) ,S. 341-397.
55- طبري، ( رديف 3، ص 1142 ) لااقل مي گويد: « وي ايرانيان را بر عربها برتري مي دارد ». بطور کلي رجوع شود به Karl V. Zettersteen in der E I,III 241f.
56- طبري، رديف 3، صفحات 780 تا 783، 786- تاريخ يعقوبي، ج2، صفحات 529 تا 531 العيون و الحدائق، ص 322 به بعد - ابن الاثير، ج6، ص 73 و 75.
57- روز دوم ربيع الثاني سال 195 هجري، که به عنوان روز اين واقعه ذکر شده، روز پنج شنبه بوده است.
58- مسير اين وقايع را مي توان به خوبي از سکه ها دريافت : در سال 809/810، هنوز سکه هايي به نام امين در بخارا، سمرقند، بلخ و نيشابور، زده مي شده، در سال 811/810 فقط در هرات مأمون روي اين سکه ها نام خود را به عنوان وليعهد خلافت ذکر مي نموده ولي از سال 810/811 ( برابر 195 هجري ) عموماً اين جمله را حذف مي کند.- رجوع کنيد به طبري، رديف 3، صفحات 795 تا 802، 808 و 814 تا 826- جهشياري ( کتاب الوزراء )، ص 367، 371- مسعودي ( مروج )، ج4، صفحات 420 تا 423، العيون و الحدائق، ص 323 به بعد- ابن الاثير، ج4، صفحات 79 تا 81- عوفي، ص 167، شماره ي 709، ص 180، شماره 984، نيز رجوع کنيد به : Tiesenhausen S. XVI;Lane Poole I 91;-Schwarz VI 756;Wiet 169 ( Rajj ).
59- طبري، رديف 3، ص 776- ابن الاثير، ج6، ص 75.
60- طبري، رديف 3، ص 830، ابن الاثير، ج6، ص 82.
61- طبري، رديف 3، صفحات 826 تا 829؛ مسعودي ( مروج ) ج6، ص 439 به بعد؛ العيون و الحدائق، ص 325 به بعد؛ ابن الاثير، ج6، صفحات 83 تا 85.
62- طبري، رديف 3، ص 808؛ ابن الاثير، ج6، ص 84.
63- طبري، رديف 3، ص 833، 840 و 851؛ العيون و الحدائق، ص 330 به بعد؛ - ابن الاثير، ج6، ص 87.
64- طبري، رديف 3، ص 868- ابن الاثير، ج6، ص 93.
65- طبري، رديف 3، ص 863.
66- طبري، رديف3، صفحات 861 تا 881- العيون و الحدائق، ص 335 به بعد- ابن الاثير، ج6، صفحات 90 تا 93.
67- طبري، رديف 3، صفحات 882 تا 909- تاريخ يعقوبي، ج2، صفحات 534 تا 537؛ مسعودي ( مروج ) ، ج6، صفحات 439 تا 488- ابن الاثير، ج6، صفحات 439 تا 488- ابن الاثير، ج6، صفحات 94 تا 97 - العيون و الحدائق، صفحات 339 تا 341؛ ابوالفداء، ج2، ص 102 به بعد. و نيز رجوع کنيد به:
Michael 490,495-497; Karl Vilhelm Zettersteen in der E I,I343f. und Erg. -Bd. 23;J. B. Samadi: The struggle between the two brothers al-Amin and al-Ma,mun,in « Islamic Culture » XXXII/2 ( April 1958 ) ,S. 99-120.
68- عقد الفريد ج3، ص 275.
69- Clement Hurat in der E I,I 311.
70- طبري، رديف 3، ص 1012 به بعد - تاريخ يعقوبي، ج2، ص 545- اغاني ( بولاق ) ، ج18، ص 29 به بعد؛ العيون و الحدائق، ج2، ص 353- ابن الاثير، ج6، ص111.
Francesco Gabrieli : Al-Ma,mun e gli Alidi,Leipzig 1929 ( Morgenl. Texte u. Forsch. ,hrsg. v. Aug. Fischer,II/I ). Barthold,Turk. 208f.
71- طبري، رديف 3، ص 1029 - تاريخ يعقوبي : ج2، ص 550؛ مسعودي، ج7، ص 3؛ ابن الاثير، ج6، ص 119- ابوالفداء، ج2، ص 118؛ مستوفي، ص 207؛ حسن ( ابراهيم؟ ) حسن: المأمون و علي الرضا، مجله کلية الادب، اسکندرية، جزء اول، 1933، صفحات 84 تا 94 و نيز Wite 110.
72- طبري، رديف 3، ص 631- ابن الاثير، ج6، ص 48.
73- طبري، رديف 3، ص 705؛ ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 141 به بعد.
74- طبري، رديف 3، ص 1014 - ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، صفحات 145 تا 148؛ ابن الاثير، ج6، ص 111؛ ابوالفداء، ج2، ص 116؛ کسروي ( شهرياران گمنام ) ج1، صفحات 23 تا 27 و نيز : Rehatsek 423f. ;Rabino,Maz. 406f. ,412.
75- بلاذري، ص 340.
76- ابن الاثير، ج6، ص 118.
77- ابن الاثير، ج6، ص 102، 108، 119.
78- طبري، رديف 3، صفحات 976 تا 979؛ ابن الاثير، ج6، ص 202 تا 104 و 105- تاريخ سيستان، ص 172.
79- ابن الاثير، ج6، ص 104.
80- طبري، رديف 3، ص 982و 987 به بعد و صفحات 992 تا 995- ابن الاثير، ج6، ص 105.
81- طبري، رديف 3، ص 987؛ ابن الاثير، ج6، ص 106.
82- طبري، رديف 3، ص 998 به بعد- ابن الاثير، ج6، ص 107 و نيز : Karl V. Zettersteen in der E I,II 463f. سکه هايي با نقش ولايتعهدي « الرضا » از سال 819/818= 203 هجري از فارس و عجيب آنکه حتي در سال 819/820= 204 هجري سکه هايي با همين نقش از اصفهان : Lavoix I,S. 220,Nr. 904; S. 223, Nr. 913;vgl, Tiesenhausen S. XVI.
83- طبري، رديف 3، ص 1015؛ ابن الاثير، ج6، ص 116.
84- ابن الاثير، ج6، ص 121، ابوالفداء، ج2، ص 120.
85- طبري، رديف 3، ص 841، 965- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 549 و نيز Karl V. Zettersteen in der E I,II 37f.
86- طبري، رديف 3، صفحات 1025تا 1027؛ ابن الاثير، ج6، ص 118 به بعد، Michael 205.
87- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 546.
88- طبري، رديف 3، صفحات 1015 تا 1020؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص 545 به بعد- العيون و الحدائق، ص 354؛ ابن الاثير، ج6، ص 116 به بعد.
89- طبري، رديف 3، صفحات 1032 تا 1034- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 547 به بعد و 558- العيون و الحدائق، ص 355 به بعد، و 358 به بعد- ابن الاثير ج6، ص 120 به بعد.

منبع مقاله :
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ( جلد اول )، جواد فلاطوري، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط