مترجم: جواد فلاطوري
عزيمت مأمون از ايران راه برقراري سازمان سياسي مستقلي را، لااقل در خراسان، باز کرد. شکست قيامهاي متعدد مذهبي در اين منطقه، به صاحب نظران نشان داد که استقلال اين ناحيه تنها به دست طبقات عاليه اي ممکن است که داراي وضع اجتماعي ثابت و تربيت سياسي صحيحي هستند: يعني به دست دهقانان. حتي هارون الرشيد با دستور تقسيم کشور به دو ناحيه ي شرق و غرب، نظر خود را درباره ي اين مسئله، که ديگر ايران را نمي توان از طرف بغداد اداره کرد، عملاً اظهار کرد و مأمون نيز به نوبه ي خود تا آن اندازه در خراسان توقف کرده بود که بتواند صحت اين نظر را تأييد نمايد و نيز آنقدر عاقل و آگاه بود که بداند، او نبايد با توسعه ي پيشرفتهاي تازه اي، سد راهي براي خود ايجاد کند؛ بلکه بايد بکوشد تا اوضاع را به صورتي نگاه دارد که همکاري ميان بغداد و خراسان را در آينده نيز امکان پذير کند و وحدت و پيوند خلافت را لااقل به حسب ظاهر حفظ نمايد.
خليفه در نتيجه ي وضع متزلزل لشکري که براي استقرار نظم و آرامش ( در برابر نهضت حروريه ) ( 1 ) در خراسان گرد آمده بود، ناگزير گرديد سپهدار خود طاهر را ( که از خانواده ي ايراني شده ي عرب نژادي بود ) ( 2 ) به عنوان حکمران به آن ديار بفرستد ( 3 ) ( عزيمت او در روز پنج شنبه هفتم ماه مه 821 ميلادي مطابق با روز قبل از سلخ ذو القعده ي 205 هجري بوده است ) ( 4 ) اما طاهر به محض ورود به نيشابور در خطبه ي نماز جمعه از ذکر نام خليفه خودداري کرد ( 5 ) و با اين عمل، مطابق مراسم آن زمان، خود را مستقل اعلام نمود، ولي بلافاصله بعد از آن در گذشت ( اکتبر يا نوامبر 822 ميلادي ) ( 6 ) و بعد از وي پسرش طلحه زمام امور حکومت را به دست گرفت. مأمون چون در نتيجه ي گزارش مأمور چاپارخانه ي خود، از اين واقعه مستحضر گرديد پس از مشاوره ي مختصري حکومت سرزمينهايي را که طلحه خود بخود در تصرف داشت به اين فرمانرواي غير قانوني واگذار کرد ( طلحه از خاندان وفادار و مطيع خليفه بود و به علاوه برادرش عبدالله نيز در بغداد مقام نظامي مهمي را شاغل بود ) ( 7 ) طلحه از اين عمل بسيار راضي بود ( 8 ) و به همان اندازه که انتصاب وي به حکومت از طرف خليفه، اميرالمؤمنين براي او و براي هواداران وي بخصوص اهل علم، اهميت داشت، به همان اندازه نيز حفظ، لااقل، عنوان اسمي فرمانروايي مطلق در قسمت شمال شرقي ايران براي خليفه حائز اهميت بود.
گر چه با يک چنين راه حلي نظراً تغييراتي مشاهده نمي شد، اما عملاً در خاک ايران نخستين سلسله ي سلاطين مسلمان تشکيل يافت : يعني « رجعت » سياسي ملت ايران شروع شد، ولي اين نتيجه ي قاطع مولود قيام مذهبي يا قيام اجتماعي نبود بلکه از تصميم ارادي و آزاد وابستگان طبقه ي حکمرانان کوچک و دهقانان که مقام رهبري اجتماعي داشتند سرچشمه گرفته بود. و از اين رو هيچ گونه تحول و انقلابي در داخل کشور به وجود نياورد، بلکه طبقه بندي اجتماعي آن زمان را با سنن و آداب قومي خود و نيز عقايد ديني تسنن که دقيقاً رعايت مي شد و مذهب دولت موافق آن بود، و اساساً تحت تأثير عقايد معتزله قرار داشت، به حال خود باقي گذاشت. اين واقعيت براي سير و تاريخ معنوي ملت ايران و فرهنگ و تمدن آن اهميت قاطع داشت، زيرا بدين وسيله ميراث کهن ايرانيت براي ايرانيان مسلمان شده، نيز باقي و محفوظ ماند.
در عين حال اگر جنبشهاي مذهبي در شمال شرقي ايران به اندازه ي متنابهي رکود يافته بود، دليل بر اين نبود که جدال و کشمکش ايرانيّت با اسلام پايان پذيرفته است، بلکه در اين اوقات تازه نواحي ديگري با افکار مستقلي بيدار شدند که در آن افکار بستگي به سير سرنوشت تمام کشور و ملت ايران ديده مي شد و به موجب آن- پس از سکوت تقريباً دويست ساله ي منابع تاريخي در مورد اين نواحي- اکنون باز زندگي تاريخي آنان شروع مي گشت: يعني همزمان با آنکه نواحي سر حدي جنوب بحر خزر از نظر سياسي هنوز خالي از فعاليت مانده بود، در نواحي مرزي آذربايجان که به مدين مربوط بود يک جنبش مذهبي که از نظر اهميت و بزرگي بي سابقه بود، بر پا شد و مخصوصاً براي بغداد خطرناک گشت، زيرا اين نهضت مدت بيست سال تمام طغيان داشت و نسبتاً به شمال شرقي بين النهرين نزديک بود و از جانب قفقاز که نظارت بر آن ممکن نبود به انواع مختلف حمايت مي شد و در اين حمايتها لااقل گاه گاهي بيزانس دست داشت:
قيام پاپک خرّمي که مرکز آن در اطراف قلعه ي البذّ ( البذّين ) ( 9 ) بود، پس از نشان دادن يک صحنه ي آزمايشي در سال 808 ( 10 ) ميلادي ( برابر 192 هجري ) دستگاه خلافت را از سال 817/816 ميلادي ( 201 هجري ) ( 11 ) به بعد به خود مشغول داشت و از لحاظ فکري و عقيده اي ظاهراً با نهضتهاي مذهبي خراسان در نيمه ي دوم قرن هفتم ميلادي ارتباط داشت. ( 12 ) ابتدا در بغداد چنين تصور مي رفت که براي سامان دادن به اين غائله دخالت حکمران ارمنستان و آذربايجان کفايت خواهد کرد ( 820/821 ( 13 ) و 824/825 ( 14 ) ميلادي برابر 205 و 209 هجري ). بدين ترتيب با وجود اينکه فرمانرواي بي باک و گستاخ تبريز و مرند، محمد بن البعيث به نوبه ي خود به نفع دستگاه خلافت مداخله مي کرد، باز جنگ بدون حصول نتيجه ي قطعي سالها به طول انجاميد. علاوه بر اين، نيروي شورشيان بخصوص وقتي به طور خارق العاده استحکام يافت، که سردار خليفه به نام محمد بن حميد طوسي ( در پنجم ( ؟ ) ژوئن 829 برابر با 28 ( ؟ ) ربيع سال 214 هجري ) ( 15 ) کشته شد. ( 16 ) از اين بيشتر، پايداري و نفوذ اين نهضت بدان سبب شد که مردم آذربايجان در تحت فشار ستمکاريهاي حاکم آن ديار واقع شده و به موجب آن سخت عصباني بودند و قبل از آنکه خليفه فرمان عزل و قتل حاکم گناهکار آنجا را بدهد ( 17 ) بسياري از ساکنان آن سرزمين به سپاه پاپک پيوسته بودند.
هر چند خليفه مأمون در ميانه ي اردو کشيهاي مختلف به آسياي صغير ( 830 و 831 ميلادي برابر با 215 و 216 هجري ) تا حدي توانست نظر روم شرقي را از حمايت پاپک به نگرانيهاي نزديکتر و مهمتري معطوف دارد ( 18 )، معذلک تحول قطعي اوضاع موجود تازه پس از مرگ وي ( در سال 833 ميلادي ) و بالاخره پس از سرکوبي شورش خُرّميان ( حتي در شهر اصفهان سال 834 ) ( 19 ) تحقيق پذير گرديد. از سوم ژوئن سال 835 ميلادي ( 20 ) خيذر ( ؟ ( 21 ) که به صورت عربي « حيدر » نوشته شده ) ابن قاووس، سرداري ايراني، با عنوان موروثي يعني با عنوان فرمانرواي اسروشنه که اغلب « افشين » ناميده مي شد، مسلمانان را به کوهستاني که پاپک خود را در آنجا متمرکز ساخته بود، پيش برد. اين مردِ با اهميت، اسروشنه را، پس از نبرد بر ضد پدر و برادر خويش فضل ( 822/823 ميلادي ) و پس از گرويدن ظاهري وصوري خود ( از دين بودا؟ ) به اسلام، با کمک و مساعدت طاهريان، تصرف کرد؛ اما فرمانروايي آنجا را با موافقت خليفه به پدرش کاووس، که نيز اسلام آورده بود، واگذاشت ( 22 ) و وي تا هنگام مرگ بر اين مقام باقي ماند. ليکن بعداً معلوم شد که گرويدن او به اسلام اگر فقط از روي تظاهر صورت نگرفته ( 23 ) لااقل بسيار سطحي بوده است. در هر حال تا اين زمان پيکار از خط استحکامي که بخصوص بدين منظور ميان زنجان و اردبيل بر قرار گشته بود، و در جنب آن هم از تبريز، صورت مي گرفت، ولي افشين نخستين حمله را از « برزند » واقع در ناحيه ي مغان، يعني از شمال شروع کرد و پس از يک سلسله زدو خوردهاي متعددي بين آن ناحيه و اردبيل ارتباط برقرار کرد و در اين پيکار و زدو خورد جاسوسان و خبر گزاران دو طرف وظيفه ي بزرگي ايفا مي کردند. ( 24 ) اين جنگ بخصوص پس از اينکه پاپک، بعد از نخستين کوشش بي ثمرش نزديک ارشق بالاخره دوبار گروه هاي کمکي را که با آذوقه از مراغه مي آمدند تصرف نمود، شدت يافت و در نتيجه ي اين دستبرد، لشکر افشين از لحاظ غذا سخت به مخاطره افتاد و تنها به وسيله ي کمک اندک فرمانرواي شيروان تا اندازه اي رفع ضرورت شد. ( 25 ) حمله ي دو جانبه بر ضد ستاد اصلي پاپک در البذ ( در سال بعد يعني 836 ميلادي = 221 هجري ) نيز سرانجام به جهت برف و بوران سخت در هم شکست و سردار « بُغه » کبير ناگزير شد با تمام خطري که براي او بود، از ميان صف دشمن يعني « خرّم دينان » به طرف مراغه عقب نشيني کند. ( 26 )
تازه، سال 837 ميلادي ( 222 هجري ) موفقيت قطعي را با خود آورد: بدين معني که پس از سنگر بندي پر مشقت و جنگهاي صف به صف در مناطق کوهستاني که پيوسته محل فرمانروايي پاپک و برادرش عبدالله را تنگ تر مي کرد، و پس از نبردهاي روزمره، لشکر دشمن در درّه ها و دامنه ي کوهساران، سرانجام با کمک سپاهياني که بخصوص براي چنين نبردي آزموده شده و مجاهدان بي باک و سلحشوري که از روي ايمان داوطلب چنين جهادي شده بودند، حمله اي به وقوع پيوست که سرانجام به جنگ عمومي منتهي گشت و تصرف البذ را در روز 27 اوت 837 ميلادي ( 21 رمضان 222 هجري ) ( 27 ) براي افشين و سربازانش امکان پذير ساخت. پاپک و برادرش نخست خود را در دره اي و سپس در جنگل انبوهي پنهان کردند و از آنجا- پس از بجاي گذاشتن زن و مادر خود- به ارمنستان گريختند. پاپک مي خواست لااقل خود را از آنجا به آسياي صغير ( به بيزانس ؟ ) برساند ( 28 ) ، ولي يکي از خدمتگزاران وي هنگام خريد آذوقه شناخته شد و بر اثر آن فرمانرواي کوچک ارمني به نام سهل پسرِ سنباذ ( سنباط = سمپد؛ سمپاده ) ( 29 ) موفق شد با تراضي افشين، پاپک را توقيف کند. همچنين کمي بعد برادر پاپک، عبدالله، نيز در نزد فرمانرواي بيلقان توقيف گرديد و سرانجام در پانزدهم سپتامبر 837 ميلادي ( دهم شوال 222 هجري ) اين دو برادر را در « برزند » نزد افشين فرستادند. ( 30 ) وي نيز ايشان را شب ما بين 3 و 4 ژانويه ي 838 ميلادي ( سوم صفر 223 هجري ) ( 31 ) به پايتخت جديد يعني سامرا آورد. در سامرا اين دو برادر را بر فيل نشاندند و با شادي و هلهله به گرد شهر به مردم نمودند و سپس هر دو را با زجر و ستم کشتند. ( 32 )سرکوبي قيام خرّميان ( خرّم دينان ) دستگاه خلافت را از شرّ رقيب خطرناکي لجوج نجات بخشيد و در نتيجه، صلح و آرامش را در خطّه ي آذربايجان تا مدتي برقرار ساخت. اصولاً در اين زمان کم و بيش آرامش داخلي در ايران حکمفرما شد و از قرار معلوم اين آرامش مولود اين واقعيت بود که توده هاي وسيع ساکنان ايران لااقل از لحاظ ظاهر رفته رفته با اسلام خو مي گرفتند و اگر چه بسياري از محافل متدين و مقدس، به عقايد شيعه پناهنده شدند ( و از ميان همين محافل بود که- فقط يک مرتبه در سال 834 ميلادي ( 219 هجري ) در طالقان - قيامي به رهبري يکي از سادات اهل بيت محمد بن القاسم صورت گرفت و با سرعت خاموش شد ) ( 33 ) ، ولي ساير طبقات به مذهب جهاني ( عمومي ) تسنن که بسياري از نمايندگان آن از ميان ملت ايران برخاسته اند و نيز پيوسته به واسطه ي طرفداران روز افزون تصوف عميق تر مي شد، گرويده بودند، و در نتيجه ي مواعظ و در اثر اعمال نيکوي اين طبقات نيروهاي تازه اي سيل آسا به جانب اسلام روي آور شدند، به طوري که درباره ي اين وقايع نيز پاره اي از داستان هاي مذهبي اطلاعاتي به دست مي دهند. ( 34 ) بدين ترتيب در اين سنوات پشت آيين زرتشت که مي توانست در اثر يک ترميم داخلي به همراه خود آگاهي و حس مليّت « زنده شده ي » ايرانيان و با کمک شعوبيّه، خطري براي الحاق ايران به قلمرو اسلام باشد، براي هميشه شکست.
قبل از هر چيز اين تغيير وضع مذهبي در ايران بدين صورت انجام مي گرفت که فرد فرد يا دسته دسته از مردم به اسلام- که اکنون به صورت مناسبتري با وضع و افکار ايرانيّت، تکامل يافته بود- مي گرويدند. و مؤيد اينکه تمام اين جهات سبب برقراري يک آرامش مذهبي شده بود، اين است که شورشهاي مختلفي که هنوز نيز در قرن نهم ميلادي به وقوع مي پيوست ( حتي در شهري مذهبي چون قم- سال 825/826 ميلادي برابر 210 هجري ( 35 ) که به عنوان شهر شيعي مخالف حکومت شناخته شده بود ) به طور روز افزوني بيشتر انگيزه هاي اقتصادي و اجتماعي و نيز موجبات ملي و سياسي داشت ( نه مذهبي ). اين گونه آشوبها و نيز شورشهاي محلي در کرمان ( سال 823/824 ميلادي مطابق 208 هجري ) ( 36 ) و در سند ( سال 826/827 ميلادي برابر 211 هجري ) ( 37 ) که قسمتي از مشرق ايران را از مرکز خلافت جدا ساخت و براي عباسيان در ظرف ده ساله هاي اخير وظايف نظامي تازه اي به وجود آورده بود، به طاهرياني که از لحاظ سياسي مرداني خردمند بودند اين امکان را داد که استقلال خود را، که تا آن موقع به طور اسمي و صوري تابع خلافت بودند، براي هميشه عملاً پا بر جا کنند. بديهي است که اين امکان از اين رو تأييد شد که عبدالله برادر طلحه ي طاهري تا سال 828 ميلادي فرمانده قواي بين النهرين ( و نيز گاهي فرمانده کل قوا بر ضد مصر لاغي در سال 825/826 ميلادي برابر 210 هجري ) ( 38 ) بود، و نيز پس از مرگ برادرش در 16 ژوئن سال 828 ميلادي ( 39 ) به عنوان جانشين وي نفوذ دامنه داري در خراسان و بغداد و سامره داشت.
البته با توجه به اين حوادث به هيچ وجه جاي تعجب نبود، اگر فرمانرواي مازندران به نام مازيار ( ما ( ه ) يزديار ) ( 40 ) بن قارن بن « و نداذ هرمز » که خود بخود در پناه سرزمين کوهستاني خويش محفوظ بود، بر طبق سرمشق و نمونه اي ( مثل طاهريان ) که در برابر چشم داشت در راه کسب استقلال سياسي بيشتري مي کوشيد. بدين معني که وي شاهپور بن شهريار، حکمران همکار خود را که از خاندان باونديان بود ( اين خاندان به موازات سلسله ي مازيار حکومت مي کردند )، به زودي پس از جلوس او بر تخت فرمانروايي ( 825/826 ميلادي برابر 210 هجري ) از قلمرو حکومت بيرون راند و کشت ( 41 )، و اين پيشنهاد را به ميان آورد که مي خواهد باج و خراج خود را ديگر به طاهريان ( که در نزديکي وي حکومت داشتند ) نپردازد، بلکه براي خليفه ( که از وي دور بود و نفوذ او در مشرق ايران اندک بود ) بفرستند ( 839 ميلادي برابر 224 هجري ).
اما همين که افشين ( آن طوري که من با وجود اختلاف منابع تاريخي معتقدم )، به موجب تعقيب هدفهاي استقلال طلبانه ي خود و به آرزوي آنکه شايد جاي عبدالله را بگيرد، مازيار را بر ضد خليفه برانگيخت، او نيز به سرعت بدين امر گردن نهاد. اقدامات وي بر ضد عربها و موالي ( مسلمان ) در حيطه ي قدرتش به خوبي مؤيد اين مسئله است که وي به عنوان يک فرد زرتشتي احياي يک دولت مستقل ( لااقل محلي ) ايراني را بر اساس يک تحول اجتماعي در نظر داشته است، همان طوري که صد سال بعد از او نيز اين خواسته هدف فرمانرواي مازندراني ديگري به نام مرداويج قرار گرفت. ( 42 ) اما عبدالله بن طاهر، که بي شک برجسته ترين نماينده ي سلسله ي خود بود، توانست به اين بهانه و علت که مازيار دستورات مالياتي سختي مقرر کرده، وي رعايا را بر ضد مالکين تحريک نموده، و اينکه يکي از نمايندگان وي سياست جابرانه اي در مورد مهاجرت اتخاذ کرده ( 43 )، پي در پي دو تن از مدعيان حکومت را ( که از خانواده ي خود مازيار بودند ) بر ضد او برانگيزد، تا باعث نفاق بين مردم گشتند و سرانجام مازيار را به قبول مذاکرات مجبور ساختند. جريان اين مذاکرات و نتيجه ي موقتي آنها به طرق مختلف روايت شده است: در هر حال سرانجام ( به بهانه ي خودداري مازيار از تسليم گنجهاي خويش ) کار به تصادم ميان وي و يکي از عموهاي عبدالله بن طاهر، و به هجوم مشترک سپاه طاهريان و خليفه بر ضد اين سرکش منجر گشت و مازيار سرانجام سرانجام به اسارت طاهريان افتاد و به سامره فرستاده شد و در آنجا ( به سال 840 ميلادي برابر 225 هجري ) در اثر چهار صد و پنجاه ضربه تازيانه در گذشت. ( 44 )
افشين نيز با از ميان رفتن مازيار از بين رفت: بدين ترتيب که وي نيز در اسروشنه ( يعني موطنش ) گنجينه هاي گرانبهايي از آذربايجان و ارمنستان ( يعني از هداياي ارامنه و غنايم پاپک ) بر روي هم انباشته و از راه حزم و دور انديشي ميان معتمدين خويش قسمت کرده بود. عبدالله، خليفه را از اين امر با خبر ساخت و قسمتي از گنجينه هايي را که وي به سويي مي فرستاد ضبط کرده ميان افراد سپاه تقسيم نمود ( 45 ) : چه اينکه يگانه هدف عبدالله اين بود که نگذارد پشت سر خود رقيبي که موقعيت او را به مخاطره بيفکند قدرت بيابد؛ ضمناً مي خواست با تقسيم پول ميان سربازان، ايشان را با خود همراه نمايد. از طرف ديگر افشين باز موفق شد يکي از بستگان خود يعني شوهر خواهر خويش « منکجور » را به علت اينکه وي مي خواسته قسمتي از ثروت پاپک را به ميل خود مصرف کند ( 46 )، در اردبيل توقيف نموده و نزد خليفه بفرستد ( 839 ميلادي برابر 225 هجري )
با تمام اين احوال، اقدامات خود سرانه ي افشين ( از جمله انتصاب « بخارا- خذاه » به عنوان فرماندار ارمنستان ) ( 47 ) هدف وي را کاملاً روشن نشان مي داد و در نتيجه وضع او بسيار خطرناک شده بود. افشين در انديشه بود که به سوي ارامنه و خزرها بگريزد و آنان را به جنگ تحريک نموده و به کمک ايشان به سرزمين موروثي خويش اسروشنه برگردد؛ ولي موفق نشد ( 48 ) : چه اينکه به عللي که کاملاً آشکار و مشخص نيست، سرانجام ناگزير گشت خود را در اختيار خليفه بگذارد، در آنجا به جرم خيانت به معتقدات اسلامي به زندان افتاد. ( 49 )
دليل جرم وي را اين مي دانستند که جزء مستملکات او نوشته هايِ الحادي ( شايد بودايي؟ ) و تصويري مزّين به جواهر ديده شده است ( و اين امر خود بر خلاف احتمالي است که درباره ي زردتشتي بودن وي مکرراً اظهار مي شود ).ليکن به هر جهت نمي توان قضاوت نمود که تا چه اندازه تمام اين اقوال ( تقريباً حتي در منقولات اروپايي ) ساختگي مي باشد. و از کجا معلوم است که حقيقتاً مخالفين تنها رسوا نمودن اين فرد خدمتگزار و پيروز بر پاپک نبوده است؟ تا اينکه ( در واقع به سبب ارتباطش با مازيار ولي در ظاهر ) به بهانه ي اين علل، بدون روبرو شدن با مخالفت افکار عمومي، بتوانند بر ضد او اقدام کنند. به همين ترتيب نيز ادعايي که بر ضد او مي شد، مبني بر اينکه هدف وي احيا و برقراري قدرت ايران کهن در مقابل عربها و ترکان بوده است. - اگر چه در آن زمان ديگر اين نوع کوششها براي ايرانيان مطرح نبود- شايد اتهامي است که از طرف حکومت اظهار مي شده، تا بدين وسيله ساير حقايق را بپوشانند، و قبل از هر چيز نفوذ سياسي و نظامي خطرناک وي را از بين ببرند و ثروت او را غصب نمايند. در هر صورت افشين پس از مدت مديدي که در زندان بود به مرگ ناگهاني در گذشت و شايد هم در اثر سم از پا در آمد، چون حتي در اين موقع نمي خواستند اعدام وي اثر نامطلوبي در مردم بنمايد، ولي با تمام اين احوال جسد وي را به دار آويختند ( 26 / 5 / 841 ميلادي برابر شعبان 226 هجري ) ( 50 )
با اين عمل کوششهاي استقلال طلبانه در ايران ( همچنين در فرغانه ) که در عين حال يا به طور کلي مخالف اسلام و يا بر ضد تسنن صورت مي گرفت تا مدتي خاموش گشت. ( 51 ) و از قرار معلوم نيز بعداً اين قبيل افکار تعقيب نشد : زيرا شورش ( کردها ) در فارس ( همزمان با جنبش خوارج در بين النهرين ) به سال 845/846 ميلادي ( برابر با 231 هجري ) ( 52 )، و طغيان محمد بن بعيث ( کارمند فراري حکومت ) در سواحل درياچه ي اروميه ( که مقرّش در شبه جزيره ي شاهي بوده )، و در مرند ( به سال 849/850 ميلادي برابر 235 هجري ) که تازه هشت ماه بعد، يعني پس از محاصره ي قلعه ي آنجا، سرکوب شد ( 53 ) ، و علاوه بر اينها قيامهاي متعاقب آن به رهبري يکي از بستگان ابن بعيث در فارس ( سال 850-851 ميلادي برابر 236 هجري ( 54 ) و سرانجام نبرد با گروه نيرومند ( گدايان يا ) ژنده پوشان ( صعاليک جمع صعلوک ) - ولگردان و يا بهتر بگوييم دسته هاي راهزن- در جبال و مازندران ( در 29 ژويه سال 867 ميلادي برابر 23 رجب سال 253 هجري ) ( 55 ) ، همه ي اين طغيانها و نبردها تأثيرات حوادث محلي بود و تنها علل سياسي ( در شورش کردها نيز علل اقتصادي ) موجود در همان زمان آنها را به وجود آورده است ( نه علل مذهبي و نه ملي. م ).
در اين بين مسئله ي استقلال شمال شرقي ايران بر اساس نظم اجتماعي موجود تا آن زمان با حفظ مذهب تسنن به خوبي پيشرفت مي کرد. به اين معني که در اين نواحي براي ده ساله ها و بلکه صد ساله هاي بعد صورت و شکلي به وجود آمده بود که به موجب آن، ايرانيّت توانست در لواي اتحاد صوري و اسمي با خلافت شکفتگي و ترقي تازه اي به دست آورد. خلفا در اين نواحي ( مخصوصاً به سبب اختلاف ميان خليفه معتصم و عبدالله ) ( 56 ) فقط يک حق توشيح و تأييد اسمي داشتند: يعني همين که عبدالله نيرومند که به علوم و ادبيات نيز علاقه داشت ( و اندکي قبل از مرگ خود تجاوزات يکي از عمّال را در نيشابور که بر ضد ساکنان آن علم زور گويي و ظلم و ستم را برافراشته بود، دفع نمود. ) در روز بيست و چهارم دسامبر سال 844 ( 57 ) ميلادي در همين شهر وفات يافت، پسرش طاهر دوم پس از اندکي تأمل تأييد سامراء را دريافت نمود، ( 58 ) و سرانجام سلسله ي طاهريان به صورت سلسله اي موروثي ( که مقر سلطنتشان شهر نيشابور بود ) در آمد. در سپتامبر سال 862 ميلادي محمد پسر طاهر دوم، يعني همان طاهري که چون اسلاف خود فرمانروايي هشيار و داراي حس مسئوليت بود، با توافق عموي خود ( نيز به نام ) محمد فرمانده بغداد ( 59 )، به جاي پدر نشست. ( 60 ) هر چند اين محمد بن طاهر عشرت طلب بود و خصايص و فضايلش به استحکام سلف خود نمي رسيد، ولي با اين وصف توانست حسن بن زيد را که يکي از زيديان علوي بود ( سال 865 ميلادي ) از مازندران براند و به فرار به سوي ديلم ناگزير سازد. ( 61 ) و بدين وسيله - با وجود جنگهاي محلي با فرمانرواي مازندران ( از خاندان سوخرانيان يا « قارن وند » ) به نام قارن دوم ( در آوريل 865 ميلادي برابر ربيع الاول 251 هجري و اواخر نوامبر سال 868 ميلادي برابر اواخر ذو القعده ي 253 هجري ( 62 ) - پايه هاي قدرت خاندان خود را، تا سال 873 ميلادي ( برابر 258 هجري ) که مجبور گشت در مقابل صفاريان عقب نشيني کند مستحکم و مستقر سازد.
تازه در اين ده ساله هاي اخير است که مي توان يک تصور کلي نسبتاً منظم و متشکلي از وضع اجتماعي و اقتصادي ملت ايران که بيشتر مسلمان شده بودند به دست آورد، و تازه در اين سنوات است که به يقين شماره ي جاده هاي بازرگاني و معادن با مراکز استفاده ي صنعتي از آنها و هم محصولات کشاورزي و توزيع آنها امکان پذير مي گردد، و تازه در اين موقع است که در جنب يادداشتهاي اتفاقي و متفرق مورخان، ونيز توصيفات به هم پيوسته و مرتبطي در کتب جغرافيايي ( که از کتب چاپاري و نامه بري سرچشمه گرفته ) ودر دفاتر اداري مشاهده مي شود. در همين زمان نيز شيوه ي اداره ي سياسي مستقلي، که به روشني از تاريخ مستفاد مي گردد، در ايران به وجود آمد و از اين پس ديگر خود ايرانيان مستقلاً به طور روز افزوني به تصنيف وتأليف و ايجاد آثار ادبي ( ولو به زبان عربي ) پرداختند و اراده و تمايل استقلال ملي خويش را در اين آثار علناً اظهار مي کردند. اين امر حتي در رونق مجددي که نوشته هاي زرتشتي- تا حدّي که اين عقيده ( مخصوصاً در فارس و حوالي يزد و سرزمينهاي ساحل جنوبي درياي خزر و برخي از نقاط خراسان ) حفظ شده بود. پيدا نمود، ظاهر گشت. در اين مورد نيز تازه از اين زمان است که ما به وسيله ي کتب جغرافيايي و سفرنامه ها اطلاعاتي در دست داريم و به همين جهت است که اخبار ما راجع به روابط و مناسبات مذهبي و فرهنگي و اقتصادي و اجتماعي اغلب به اين زمان و دوره هاي بعد از آن راجع مي باشد و حال آنکه نسبت به دو قرن پيش از آن، بايد به سختي در تاريکي ها جستجو کنيم.
در اين دوره، دوباره وظيفه ي قديمي ايرانيان به عنوان حافظ و نگهبان فرهنگ شرق نزديک، در قلب آسيا، به عهده ي ايشان محول گشت. اين وظيفه عبارت از اقدامات نظامي نبود، بلکه به صورت يک فعاليت وسيع تبليغاتي اسلامي در ميان ترکها، البته با حمايت پي گير طاهريان، تحقق پذيرفت: بدين ترتيب که به تدريج و بدون اعمال زور موفق شدند اديان بودا و ماني و مسيحيّت ( نسطوري ) را، از ميدان برانند و به جاي آن اسلام را جايگزين کنند. ( 63 ) از اين راه قبل از هر چيز، ترکهاي آسياي ميانه و همچنين قبايل مشرق ايران که هنوز در آنجا در قلمرو وسيعي زندگي مي کردند، با فرهنگ و تمدن اسلامي نزديک پيوند يافتند. اين واقعه ي، « زمان ساز » اهميت تاريخ جهاني دارد و تکامل و پيشرفت قاره ي آسيا را تا به امروز تحت تأثير قرار داده است.
پينوشتها:
1- حروريه نامي است که ابتدا به خوارج ( به مناسبت اولين محل تجمع آنان ) اطلاق مي شد که بعد از آن ديگر به کار نمي رفت. از اين رو مي توان احتمال داد که منظور از حروريه باقي مانده ي خوارج ( يا يک فرقه ي خاصي از آنان ) مي باشد.
2- رجوع کنيد به: Fuck 77.
3- طبري، رديف 3، صفحات 1040 تا 1044؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص 554 به بعد؛ اغاني ( بولاق )، ج14، ص 36 به بعد؛ حمزه ي اصفهاني، ص 145؛ گرديزي ( زين الاخبار )، ص 5؛ ابن الاثير، ج6، ص 122 بعد ؛ عوفي ( جوامع الحکايات )، ص 152، نمره ي 312- ابوالفداء، ج2، ص 138: تاريخ سيستان، ص 177 درباره ي طاهريان رجوع شود به Krymskyj 25-43; Gafurov 165-167;Wilh,Barthold in der E I,IV 664f. IV 660f.
4- ولي بايد گفت که چنين روزي جمعه بوده است.
5- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 556 به بعد؛ درباره ي جزئيات اين مورد- که به طور مختلف روايت شده - رجوع کنيد به : Michael Jan de Goeje: Uber die Geschichte der Abbasiden Von al-Jakubi ( in den « Travaux de la 3me session du Congres Internatonal des Orientalises a St. Petersbourg » 1876،II, St. Petersburg und Leiden 1879، S. ( 151-166 ) -Wilhelm Barthold in der E I,IV 660f;Siddiqi I 571-579.
6- حمزه ي اصفهاني، شنبه 27 جمادي الاخر سال 207 هجري مطابق است با 17 نوامبر 822 ميلادي، که روز دوشنبه بوده است - گرديزي و ابن الاثير، جمادي الاولي سال 207 هجري = 9/22 تا 10/21 سال 822. عقد الفريد، ج3، ص 257؛ العيون و الحدائق، ص 364 طيفور ( تاريخ بغداد )، ص 59؛ Michael 511.
7- در اينجا بود که وي از پدر خود نامه ي معروفي را که به عنوان مصداق زيرکي و نمونه ي خردمندي واقعي فرمانروايي، معروف است، دريافت نمود: طبري، رديف 3، صفحات 1045 تا 1061؛ طيفور ( تاريخ بغداد )، ص 39 به بعد ( ترجمه ي آلماني آن ص 17 به بعد ) و نيز:
Herzfeld,Sam. VI 154f. Dazu Richter, Furstenspiegel, ( فهرست: 283 )
8- طبري، رديف 3، صفحات 1063 تا 1065؛ العيون و الحدائق، ص 361 به بعد ابن الاثير، ج6، ص 129؛ ابن الفداء، ج2، ص 141، مستوفي ( تاريخ گزيده ص 316 درباره ي طاهريان رجوع کنيد به : Sabusti/Rothstein 159-165.
9- مسعودي ( مروج ) ، ج2، ص 75 و ج7، ص 62 و 123. تلفظي را که احمد زکي وليدي طغان، براي اين کلمه در دائرة المعارف اسلامي ترکي، ج1، ص 556 تحت کلمه ي « ارس » ذکر نموده يعني « بز » غلط است. ولي در همان دائرة المعارف ج2، ص 171 صحيح آن آمده است: رجوع شود نيز به ياقوت، ج2، ص 63.
10- طبري، رديف 3، ص 732؛ ابن الاثير، ج6، ص 68.
11- طبري، رديف 3، 1015؛ مسعودي ( مروج )، ج7، ص 123؛ ابن الاثير، ج6، ص 111.
12- رجوع کنيد به فصل زرتشتيان از همين کتاب.
13- طبري، رديف 3، ص 1039 و 1044- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 563 به بعد- العيون و الحدائق ص 361؛ ابن الاثير، ج6، ص 123.
14- طبري، رديف 3، ص 1072؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص 564 به بعد- ابن الاثير، ج6، ص 132.
15- روز بيست و ششم ربيع الاول آن طوري که در متن ذکر شده است پنج شنبه نبوده بلکه شنبه بوده است.
16- طبري، رديف 3، ص 1101 به بعد و 1171؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص 565- العيون و الحدائق ص 374، ابن الاثير، ج6، ص 139 به بعد. و نيز مراجعه شود به لغت « مرند » ، نوشته ي : Vlad. Minorsky in der E I,III 290.
17- حمزه ي اصفهاني، ص 146، ابن الاثير، ج6، ص 142.
18- طبري، رديف 3، ص 1102 و 1104- ابن الاثير، ج6، ص 141 به بعد؛ و نيز؛
Kart,lis chovreba 157f. -Brosset,Add. 51f. ( Chronique Armenienne )
19- طبري، رديف 3، ص 1165.
20- روز دوم جمادي الاخري برابر با چهارم ژوئن، روز جمعه بوده است نه پنج شنبه که در کتب ذکر شده است.
21- طرز کتابت « کيدر » براي يک مردي که از اسروشنه بوده است، در تاريخ يعقوبي، ج2، ص 605 ملاحظه گردد.
22- بلاذري، ص 430به بعد؛ - تاريخ يعقوبي، ج2، ص 557؛ طبري، ج3، ص 1065 به بعد و نيز Barthold,Turk,210f.
23- مسعودي ( مروج )، ج7، ص 138 - بر اساس روايات تارخي ولي بدون اشاره به کتاب صديقي ( فهرست : 532 )، رمان تاريخي ذيل به نام « خيانت افشين » ، درباره ي اين شخصيت نوشته شده است:
« Der Verrat des Afschin، » von Julius Overhoff,Karlsruhe ( Baden ) 1950; -Edwin M. Wright: Babak and al-Afshin,in : The Moslem World,38 ( 1948 ) S. 43-59, 124-131
24- طبري، رديف 3: صفحات 1170 تا 1172؛ مسعودي ( مروج ) ج7، ص 123؛ ابن الاثير، ج6، ص151.
25- طبري، رديف 3، صفحات 1173 تا 1179؛ ابن الاثير، ج6، 151 به بعد - کسروي ( شهرياران گمنام )، ج2، ص 29 به بعد و نيز:
Vlad. Minorsky in der E I,III 285 ( s. v. Maragha )
26- طبري، رديف 3، صفحات 1186 تا 1193؛ ابن الاثير، ج6، ص 154. درباره ي اين جنگها رجوع کنيد به :
Herzfeld,Sam. VI 138-142 und ( geogr ) Schwarz VIII 1127-1134,1167f
27- طبق منابع روز جمعه؛ ولي 27 اوت روز دوشنبه بوده است : Abdul Haq,Historical poems in the Diwan of Abu Tammam, ( بخصوص در مورد غلبه بر پاپک و لشکرکشي خليفه به آسياي صغير ). in der « Islamic Culture » XIV ( 1940 ) ,S. 17-29
28- واقعاً نيز قيصر روم شرقي - ( Theophil ) تئوفيل - 838 - حمله اي به قلمرو خلافت نمود، در حالي که از طرف پيروان پاپک حمايت شد : طبري، رديف 3، ص 1235 ؛ در اين باره رجوع کنيد به : Ostrogorsky 145.
29- ( با يک نقشه ) Minorsky ,Cauc. IV 505/14.
30- طبري، رديف 3، صفحات 1193 تا 1228 ؛ تاريخ بلعمي ( ترجمه ي Zotenberg ) ج4، صفحات 525 تا 545 ؛ تاريخ مطهر بن طاهر ( منسوب به بلخي، فهرست : 71 ) ج6، صفحات 114 تا 118 - دينوري ( اخبار الطوال ) صفحات 398 تا 401؛ مسعودي ( مروج ) ج7، صفحات 124 تا 131- مسعودي ( التنبيه و الاشراف، ليدن )، ص 352 به بعد- العيون و الحدائق، صفحات 383 تا 389؛ ياقوت ج1، ص 74؛ ابن الاثير، ج6، صفحات 155 تا 161؛ مستوفي ( تاريخ گزيده ) ص 3180 درباره ي نام سنباذ رجوع کنيد به :
Jehangir C. Tavadia : Zoroastrians in the first centuries of Islam, im « Rahnoma » , Bombay Johs,kath ( S. 102-106 ) مثل يک منبع ارمني - 1927,II ,140 اين واقعه و نام پاپک را اصلاً نمي برد.
31- صفر سال 223 هجري برابرست با 2 تا 30 ژانويه ي سال 838.
32- طبري، رديف 3، صفحات 1229 تا 1233؛ تاريخ يعقوبي، ج2، صفحات 577 تا 579؛ ابن الاثير، ج، ص 161 به بعد.
33- طبري، رديف 3، ص 1165 به بعد، تاريخ يعقوبي، ج2، ص 576؛ العيون و الحدائق، ص 382؛ ابن الاثير، ج6، ص 149.
34- رجوع شود مثلاً به : فردوس المرشدية في اسرار الصمدية ( شرح حال شيخ کازروني ) ( فهرست : 178 ).
35- طبري، رديف 3، ص 1092؛ ابن الاثير، ج6، ص 135.
36- طبري، رديف 3، ص 1066؛ ابن الاثير، ج6، ص 131؛ ياقوت، ج5، ص 197 به بعد.
37- طبري، رديف 3، ص 1100- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 556 به بعد، ابن الاثير، ج6، ص 137.
38- ابن الاثير، ج6، ص 134 به بعد؛ عوفي ( جوامع الحکايات )، ص 163، شماره ي 620 و ص 175، شماره ي 881 ( درباره ي انتصاب او ) ، ص 156، شماره ي 434 ( پاداش به وسيله ي غنايم مصري ) درباره ي عبدالله رجوع کنيد به: Karl V. Zettersteen in der E I,I 32,und Erg. Bd. S. 4.
39- طبري، رديف 3، رديف 1065، تاريخ يعقوبي، ج2، ص 565 حمزه ي اصفهاني، ص 145 ( 28 ربيع الاول سال 213 هجري برابر با 16 ژوئن 828 که در کتاب حمزه و هم در تاريخ سيستان ص 181، روز يکشنبه به چاپ آمده است، در واقع روز سه شنبه بوده است ) گرديزي ( زين الاخبار )، ص 6 ؛ العيون و الحدائق، ص 371 ؛ طيفور ( تاريخ بغداد ) ص 78؛ ابن الاثير، ج6، ص 138.
40- درباره ي اين شخص و نام وي رجوع کنيد به : Justi,Namb. 201f. ;Vlad. Minorsky in der E I,III 505-507.
41- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، صفحات 148 تا 152؛ اولياء ( فهرست : 191 )؛ ابن الاثير، ج6، ص 136، ياقوت، ج5، ص 259 و ج6، ص 21 و نيز رجوع کنيد به Melgunof 56.
42- رجوع شود به فصل « اوج قدرت سامانيان و نيز به: Herzfeld Sam. VI 144f.
43- اين مطالب مبني بر اين است که مبالغات غرض آلود مخبرين، متمايل به اين نبوده باشد که هدف هاي اصيل و واقعي مازيار را بپوشانند.
44- بلاذري، ص 339؛ طبري، رديف 3، صفحات 1268 تا 1300 و 1303- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 582 به بعد؛ مسعودي ( مروج ) ج7، ص 137 به بعد؛ گرديزي ( زين الاخبار )، ص 8، ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، صفحات 152 تا 156- اولياء ( فهرست : 191 ) ، ص 55 به بعد- العيون و الحدائق، صفحات 398 تا 400 - ابن الاثير، ج6، صفحات 168 تا 171؛ مستوفي ( تاريخ گزيده )، ص 320؛ مجتبي مينوي ؛ مازيار، تهران 1933، صفحات 1 تا 68 و نيز Barthold,Krest. 57f; Rehatsek 425-429; Rabino,Maz. 408f;Sadighi 61f, 299f.
45- بلاذري، ص 430 به بعد تاريخ مطهر بن طاهر ( منسوب به بلخي ) ج6، ص 116؛ ابن الاثير ج6، ص 173 و نيز Herzfeld,Sam. VI 146.
46- طبري، رديف 3، ص 1301 به بعد؛ ابن الاثير، ج6، ص 171 به بعد.
47- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 580.
48- نسبت به اين عقيده که تمام اين برنامه ها را فقط طبري از خود ساخته است ( آن طوري که صديقي، ص 293 و پاورقي 4، معتقد است ) نمي توانم تصميم بگيرم، به چه دليلي نبايد خود افشين چنين برنامه هايي را در سر پرورانيده باشد؛
49- طبري، رديف3، ص 1034؛ اغاني ( بولاق )، ج7، ص 154؛ ابن الاثير ج6 صفحات 173 تا 175.
50- طبري، رديف 3، صفحات 1315 تا 1318- العيون و الحدائق، ص 392 به بعد و 404 به بعد- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 583 به بعد؛ ابن الاثير ج6، ص 176؛ رجوع شود به : Browne I 330-336; Herzfeld,Sam VI 146-153;Sadighi 287-305-Semirnova 362f.
51- رجوع کنيد به : Wilh. Barthold in der E I,II 66.
52- طبري، رديف 3، ص 135؛ ابن الاثير، ج7، ص 8.
53- طبري، رديف 3، صفحات 1379 تا 1383 و 1387؛ ابن الاثير، ج7، ص 14 و 16.
54- طبري، رديف 3، ص 1405، تاريخ يعقوبي، ج2، ص 596- اصطخري، ص 142 به بعد.
55- طبري، رديف 3، ص 1686 به بعد- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 594 رجوع شود به Vald. Minorsky in der E I,III 290.
56- گرديزي ( زين الاخبار )، ص 7، عوفي ( جوامع الحکايات )، ص 157 شماره ي 463.
57-به نقل حمزه ي اصفهاني، دهم ربيع الآخر سال 230 هجري برابر با 25دسامبر 844، ولي چنين روزي چهارشنبه بوده است نه پنج شنبه ( طبق آن تاريخ در متن تغيير داده شده است. ) در مقابل اين قول ابن الاثير يازدهم ربيع الاول سال 230 هجري نقل مي کند که بر روز چهارشنبه ولي نه بروز دو شنبه - تطبيق مي کند؛ تاريخ سيستان، ص 190، از روز دوم ربيع الآخر گفتگو مي کند که آن هم روز چهارشنبه ( 17 دسامبر 844 ) است نه روز يکشنبه.
عبدالله به طوري نيک و با عدالت بود که قبر وي زيارتگاه و محل عرض حاجات گشت، سياست نامه، ص43.
58- طبري، رديف 3، ص 1338 به بعد- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 586؛ حمزه ي اصفهاني، ص 146- گرديزي ( زين الاخبار ) ص 9؛ ابن الاثير، ج7، ص 5؛ عوفي ( جوامع الحکايات ) ص 211، شماره ي 1515 و ص 227، شماره ي 1713 - ابن خلکان ( فهرست : 113 ) ، ج4، صفحات 35 تا 38 ( شماره ي 350 ) و نيز رجوع شود به Wilh,Barthold in der E I,IV 665.
59- رجوع شود به : Karl V. Zettersteen in der E I,III 717f.
60- طبري، رديف 3، ص 1505 به بعد؛ حمزه ي اصفهاني، ص 147؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص 604، گرديزي ( زين الاخبار ) ص 10؛ ابن الاثير، ج7، ص 37- ابوالفداء ج2، ص 208 در اينجا نيز تاريخ مذکور متزلزل است: چه اينکه 24 رجب سال 284 هجري که برابر با 23 سپتامبر 862 ميلادي مي باشد روز چهارشنبه بوده است، نه دوشنبه و نيز 26 رجب ( بنا به تاريخ سيستان ص 205 روز جمعه بوده است، نه دوشنبه - درباره ي محمد بن طاهر رجوع شود به : Karl V. Zettersteen in der E I,III 727; Sabusti/Rothstein S. 164f. Barthold,Turk. 214.
61- طبري، رديف 3، ص 1583 به بعد، ابن الاثير، ج7، ص 53.
62- طبري، رديف 3، ص 1643 و 1693- مسعودي ( مروج )، ج7، ص 345- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان ) ، ص 164 به بعد و 170؛ حمزه ي اصفهاني، ص 148، و نيز رجوع شود به : Rabino,Maz. 406f. ;Wiet 169.
63- رجوع کنيد به : Barthold,Vorl. 56 f.
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ( جلد اول )، جواد فلاطوري، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم