حق آموزش و پرورش از ديدگاه ملاصدرا

اين مسئله که ما بايد پيشينيان را به روز کنيم بسيار نکته مهمي است. من اينطور فکر مي کنم که فيلسوف کسي است که داراي يک نظام فلسفي است و نظام فلسفي معنايش اين است که در هر زماني بتوان مسائل آن زمان را به...
دوشنبه، 11 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حق آموزش و پرورش از ديدگاه ملاصدرا
حق آموزش و پرورش از ديدگاه ملاصدرا

 

نويسنده: سيد مصطفي محقق داماد




 

اين مسئله که ما بايد پيشينيان را به روز کنيم بسيار نکته مهمي است. من اينطور فکر مي کنم که فيلسوف کسي است که داراي يک نظام فلسفي است و نظام فلسفي معنايش اين است که در هر زماني بتوان مسائل آن زمان را به آن عرضه کرد و پاسخ گرفت و با آن گفتگو کرد. اگر کانت را فيلسوف مي دانم بايد مسائل زمان ما را پاسخ بدهد. اگر ابن سينا را ما فيلسوف مي دانيم بايد مسائل زمان خودمان را عرضه کنيم و از او پاسخ بگيريم و اگر ملاصدرا را فيلسوف و حکيم مي دانيم همين طور. (1)
من در سال پيش و سال پيش از آن، هر سال يک مسئله يي از مسائل روز را مطرح کردم و به نظام فلسفي صدرالمتألهين عرضه کردم. تا حد طلبگي خودم مطالبي را مطرح کردم، يک سال محيط زيست را مطرح کردم پارسال حقوق بشر را مطرح کردم و اما امسال بدنبال همان مباحث سال پيش مبحثي را مطرح مي کنم. در بيانيه يي تحت عنوان « ميثاق بين المللي اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي » که بر اساس منشور جهاني اعلاميه حقوق بشر صادر شده و ايران ما هم به آن ملحق است، دربند سيزده حقي بعنوان يکي از حقوق بشري براي بشر مطرح کرده تحت عنوان « حق آموزش و پرورش » (2). بعنوان يک حق انساني و حق بشري، که ممکن است توسط افرادي پايمال بشود و حتي خود شخص هم متوجه نشود که چنين حقي از او پايمال شده است. حالا من تصميم دارم در فرصت کوتاه فقط طرح بحث کنم اگر عمري باقي باشد فرصت اجازه بدهد، بعداً تکميل کنم و بصورت مکتوب حضورتان تقديم کنم. دو سؤال را در مورد نظام فلسفي ملاصدرا مطرح مي کنم؛ سوال اول اين است که آيا بشر چنين حقي دارد؟ استاد داوري فرمودند که ارسطو گفته است که انسان ميل به دانايي دارد، اين چيز ديگري است. فضلا تصديق دارند که ميل يک مطلب است و حق مطلب ديگر است و ملازمه برقرار هست يا نيست جاي بحث است. معني حق اين است که در مقابلش تکليفي وجود دارد و عده يي به تأمين آن مکلفند. ميل چنين وظيفه يي را و چنين تکليفي را براي کسي ايجاد نمي کند. ارسطو گفته ميل به دانايي دارد. ما سؤالمان از ملاصدرا ميل نيست چون ميل را ارسطو گفته ملاصدرا بايد پاسخ بدهد که حق وجود دارد يا نه؟ همانطور که عرض کردم ملاصدرا بايد پاسخ بدهد براي بشر از آن جهت که بشر است چنين حقي وجود دارد که مقابلش عده يي موظف و مکلف به تأمينش باشند يا نه؟ يعني در پاسخ اين سؤال اگر ما به اينصورت به کتب ملاصدرا مراجعه کنيم شايد تحت اين عنوان هيچ چيزي نيابيم ولي يک مقدار نظريه پردازي مي خواهد اولاً، در جاي جاي کتب ملاصدرا، راجع به معرفت و حکمت نظر مي بينيم. يک جمله در مقدمه اکسير العارفين آمد، که « المعرفة و الحکمة هي الهوية النسانيه؛ معرفت و حکمت هويت انساني است. » identity بشري است.
اين تعبير غير از ميلي است که ارسطو گفته؛ اينجا حکمت، هويت بشري است. در کسر اصنام الجاهلية در مقدمه اش گفته که « ان افضل اجزاء الانسان هو القلب الحقيقي و هو شيء غير منقسم ليس تمامه و کمال الا بالمعرفة و الحکمة ». بنابراين اين مطالب در آثار ملاصدرا، زياد است يکي دو تا نيست فضلا مي بينند که چقدر روزانه با اين عبارت در آثار ملاصدرا سروکار داريم. در الشواهد الربوبيه چقدر در مقدمه و مؤخره همه جا هست. من قبل از اينکه وارد جواب از ملاصدرا بشوم يک مقدمه مي خواهم عرض کنم. در مورد حکمت و معرفت بنظر من يک فرق اساسي بين ملاصدرا و ابن سينا هست که لازم به تکرار نيست. البته همه ي فيلسوفان اسلامي فکر و تعقل بشري را قدسي مي دانند و اين خيلي عجيب است. مرز بين فلسفه اسلامي و فلسفه سکولار همينجاست که مثلاً ابن سينا تفکر را در اشارات به عقل فعال متصل مي کند که بيرون از بشر است. ولي از نظر ابن سينا علم عرض است در حاليکه در ملاصدرا علم جزء ذات بشري است که با علم، انسان، بشر مي شود؛ شدن بشري در سايه تعلم و تعقل و انديشيدن است. از نظر ابن سينا درست است که مراتب عقلي نظري، مراتب مختلف و پله پله و تدريجي است عن نهايه ولي آنها عرضند. توجه داريد که علم در نظر ابن سينا عرضي از اعراض نفس است، اما در ملاصدرا چيز کمي نيست که بشر با تعقل بشر مي شود. ملاصدرا به پيروي از پيشينيان فلسفه را اينگونه تعريف مي کند که: « صيرورة الانسان عالماً عقلياً مشابهاً ( مضاهياً ) للعالم العيني. » ولي بصراحت مي گويد که بشر بايد خدا بشود. ببخشيد از اين تعبير، ضيق کلام است که اين تعبير را مي کنم ولي چه کنم ملاصدرا گفته است. حکيم مشابه حق است، حکيمتر مشابه تر است. نادانتر دورتر از مشابهت خداوند است. اشکالي که اخيراً در بعضي از مقالات ديدم، برخي از روشنفکران مطرح کرده اند که من از آنها تعجب مي کنم، در بنياد بايستي به اين سؤالات پاسخ داده بشود که مي شود ان شاء الله، و آن اشکال اين است که ملاصدرا در تعريف حکمت و فلسفه از عنصري بهره گرفته که اصلاً عنصري عقلي و معرفتي نيست. مشابهت با حق تعالي، برقراري عالمي در درون با تهذيب نفس و تزکيه، اينها که عقلي نيست اين خلاف منطق تعريف است که اين عناصر را اينگونه جا بدهيم. از نظر ملاصدرا تعليم و تربيت دو تا آجر کنار هم نيستند. از نظر ملاصدرا اين دو تا به هم آميخته است؛ تعلم در سايه تزکيه انجام مي شود و جوشش اش در دامن تزکيه است. فکر در دامن تزکيه انجام مي شود. اين ادعا خيلي مهم است و بنيان اين قضيه هم بنظر من جرقه يي است که قرآن براي ملاصدرا گذاشته که خودش چند جا اشاره مي کند: « و من يتق الله يجعل له فرقانا؛ تزکيه، به انسان فرقان مي دهد. » اين ادعاست و بهر حال نظري است که ملاصدرا داده و فلسفه شان اين بوده است. حالا اشکالي که به ايشان مي کنند اين است که اين عنصر را در تعريف فلسفي آورده است در حالي که، عنصري غيرعقلاني است. در اينجا من به سرعت چند نکته عرض کنم تا بروم سراغ همان سؤال خودم. يکي اينکه اولاً، فلسفه در مقام تبيين کلي واقع بما هوهو است و اين هدف تأمين نمي شود مگر اينکه خطاپذيري در نظريات فلسفي به حداقل برسد. حالا در ميان علوم بشري کدام علم است که اقل الخطاست؟ علم حضوري نه علم حصولي. علم حضوري است که محتمل الخطا نيست علم حصولي محتمل الخطاست. خواندن فلسفه اسلامي بطور نظام مند است که اين اشکالات را از انسان دور مي کند. با خواندن يک مقاله و دو مقاله از اين طرف و آن طرف، آن هم در روزنامه، کسي به خودش نبايد اجازه بدهد که درباره ملاصدرا اظهارنظر بکند. مطلب ديگر اينکه،نبايد از اين نکته غافل شد که علم حضوري مراتب دارد؛ بقول ملاصدرا تشکيکي است و وجود عالمان و انديشمندان مختلف، ناشي از مراتب مختلف مي شود، اينهايي که ملاصدرا خودش گفته و نمي خواهم تکرار کنم و بالاخره نکته لازم الرعايه و لازم العنايه اين است که بنا به حرکت جوهري ملاصدرا و اشتدادي بودن وجود بشر و نفس بشري در مراتب کمال، بشر در مراتب کمال سير دارد و تدريجاً بسوي کمال مي رود. از نظر ملاصدرا هر چه نفس بشري در اين سير، در اين سير اشتدادي به سوي تجرد گامهايش بزرگتر باشد، - که اين گامها ناشي از اتحاد نفس با حقايق علميه است- دستيابي نفس به علم حضور اقوي و اشدّ مي شود. هر چه مراتب کماليه طي شده توسط نفس اکثر و اقوي باشد علم حضوري به حق تعالي اقوي مي شود. اينکه حکيم مشابه حق است بخاطر اين است. حالا با اين مقدمات من از اين مطلب نتيجه بگيرم و رد بشوم و آن اينکه هر چند دخالت عنصري مثل تزکيه و تهذيب نفس و اينها در ظاهر، غيرمعرفتي و غيرعقلي است و در تعريف فلسفه شايد هم در ابتدا دور از انتظار است، ولي اين عنصر راه دستيابي به علم حضوري اشد و اقوي است. براي دستيابي به علم حضوري اشد و اقوي راهي جز تصفيه و تزکيه نيست. اين است که ملاصدرا اين را دخل کرده است. از اين جهت که بشر را به علم حضوري برساند حالا بالاتر برويم حرف آقاي طباطبايي که هر علم حصولي تازه ارزشي ندارد مگر متکي به علم حضوري باشد، آن بحث ديگري است. اين مقدمه براي تعريف حکمت بود حالا بروم سراغ همان جناب ملاصدرا، آيا براي بشر چنين حقي قائل هستيد؟ و اگر چنين حقي قائل هستيد مقابلش مکلف به تأمين آن کيست؟ چه کسي مکلف به تأمين اين حق است؟ ملاصدرا مي گويد که بله اين حق براي بشر است و تأمينش به عهده افرادي است که لقب خاصي ملاصدرا به آنها داده است بنام ارباب الزمان. ارباب الزمان لقبي است که ملاصدرا به کساني داده که مديريت بشري مي کنند. مديريت زندگي خاکي و دنيوي بشر؛ اينها مکلف به تأمين اين حقند. من تکه يي را از مقدمه اسفار برايتان مي خوانم تا ببينيد از درون آن اين مطلب در مي آيد يا نه؟ همانطور که ملاصدرا مي فرمايد اصفهان را جهل گرفته، تاريک شده، خفقان است. از تعقل و دانايي نمي شود دم زد، اين فضا را معرفي مي کند و ببينيد بار مسئوليت را بعهده چه کسي مي گذارد؟ وضع خودش را اينطور بيان مي کند: « اصبح الجهل باهر الرايات، ظاهر الآيات؛ در زماني گرفتار شدم که جهل پرچم هاي خودش را افراشته؛ نشانه هاي خودش را آشکار کرده »، « فاعدموا العلم و فضله؛ دانايي را معدوم کردند، فضيلت را معدوم کردند. »
« و استرذلوا العرفان و اهله؛ معرفت و اهل معرفت را کوچک شمردند»، « وانصرفوا عين الحکمة زاهدين و منعوها معاندين؛ دانايي و حکمت را دشمني ورزيدند و آن را کنار زدند »، « ينفّرون الطبائع عن الحکماء؛ مردم را تحريک مي کنند از دانايان به دور شويد از آنان فاصله بگيريد »، « و يطرحون العرفاء الاصفياء؛ عالمان، پاکان، نيکان، مهذبين اينها را طردشان کردند، خانه نشين کردند. » حالا توجه و دقت بفرماييد: زماني گرفتار شدم که « کل من کان في بحر الجهل و الحمق اولج و عن ضياء المعقول و المنقول اخرج، کان الي أوج القبول و الأقبال أوصل، و عند ارباب الزمان اعلم و افضل » من زماني گرفتار شدم و دچار شدم که هرچي انساني نادانتر و هرچي احمق و کودنتر است، هر چي تظاهر به حماقت بيشتر مي کند و از نور معقول و منقول به دورتر است؛ نه منقولي خوانده و نه معقولي، اين افراد به اوج قبول و کمال، به اوج قبول و اقبال زودتر مي رسند، و ارباب زمان يعني آنهايي که مسئوليت مديريت بشري در جهان دارند اينها که بايد دانايي را تأمين کنند؛ تأمين معرفت براي بشر کنند، - حق بشر را از اينجا استفاده مي کنيم که اين يک حق براي بشر است- و آنهايي که وظيفه دارند دانا را ترويج کنند، دانايي را ترويج کنند و دانشمند را تأييد بکنند، در مقابل، بي سوادان، نادانان، احمقان، جاهلان را ترويج مي کنند. بعد يک شعر مي خواند:

کم عالمٍ لم يلج بالقرع باب مني *** و جاهلٍ قبل قرع الباب قدولجا

در زماني گرفتار شدم که افرادي که يک دق الباب نکردند و در دانش را، در مدرسه يي را در نزدند که بروند درس بخوانند و به تمام امکانات واصل شدند، اما فردي که زحمتها کشيده و رنجها کشيده، از همه چيز محروم است و بقول حافظ سرانجام اين جامعه مي شود اين که هماي، سايه ي شرف نميفکند؛

هماي گو مفکن جامه شرف هرگز *** بر آن ديار که طوطي کم از زغن باشد

پي‌نوشت‌ها:

1- اين مقاله متن سخنراني دکتر مصطفي محقق داماد استاد گروه حقوق دانشگاه شهيد بهشتي در سيزدهمين همايش بزرگداشت ملاصدرا است که از قالب گفتار به قالب نوشتار درآمده است.
2-Right to education

منبع مقاله :
خامنه اي، سيدمحمد؛ (1389)، تربيت فلسفي و فلسفه تربيت، تهران: نشر بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط