سنت و تربيت

در ابتدا لازم مي دانم مطلبي که در دل همه ماست را با صراحت بيشتري بگويم و آن اين است که مسلماً اسم صدرالمتألهين، ملاصدرا، با مسمّا و پربرکت است. براي آنکه اجازه مي دهد، دست کم ما سالي يکبار دور هم جمع شويم و يک
دوشنبه، 11 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سنت و تربيت
سنت و تربيت

 

نويسنده: کريم مجتهدي




 

در ابتدا لازم مي دانم مطلبي که در دل همه ماست را با صراحت بيشتري بگويم و آن اين است که مسلماً اسم صدرالمتألهين، ملاصدرا، با مسمّا و پربرکت است. براي آنکه اجازه مي دهد، دست کم ما سالي يکبار دور هم جمع شويم و يک معلم ساده يي مثل بنده اين جواز و اجازه را پيدا مي کند که اندکي در حضور دوستان و همکارانش و علاقمندان به فلسفه تأمل نمايد. (1)
بنده ادعايي نمي کنم که مي خواهم اينجا مطلبي را ياد بدهم و يا اينکه مطلب جديدي بگويم، ولي در حاشيه بحث کليي که براي اين جلسه در نظر گرفته شده؛ يعني تربيت فلسفي و فلسفه تربيت، تحت عنوان سنت و تربيت، مي خواهم مطلبي را عرض کنم. حال بايد پرسيد که خود سنت چيست؟ سنت مجموعه يي از تبلور تجارب و دانسته هاي ماست که از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود.
ما وارث اسلاف خود و اخلاف آنها هستيم، براي اينکه سنت آنها خواه و ناخواه بر ما حاکم است. ما وقتي در خانواده يي به دنيا مي آييم، بناچار در دل سنت به دنيا آمده ايم. زباني را که به آن صحبت مي کنيم، بناچار از سنتمان گرفته ايم. ما در واقع مقيد به سنتمان هستيم، حتي اگر بعضي از ما ادعا کنند که مي خواهند سنت شکن باشند. هويت ما بر اساس سنت شکل مي گيرد. وقتي خوب دقت کنيم، مي بينيم که مفهوم هويت که با وحدت ارتباط دارد، استمرار نوعي وحدت در زمان است.
هويت فرهنگي نه براساس وحدت نوعي، قابل تعبير است و نه براساس وحدت عددي. نه من مي توانم بگويم ايراني هستم و اين را در نوع انسان قرار بدهم، براي اينکه انواع افراد زيادي هستند که ايراني نيستند و نه مي توانم بگويم که فقط نمونه واحد يک ايراني هستم. چه چيزي ما را مشترک مي کند؟ فقط آرمان؛ ايراني بودن و داشتن آرمان ايراني و قبول شرايط و مسئوليتهاي ايراني بودن که وجه اشتراک همه ماست. هيچ کس و هيچ کدام از ما به تمامه ايرانيت را مجسم نمي کند، بلکه در مسائل ايرانيهاست که ما با يکديگر شريک مي شويم. اين مسئوليت جنبه فرهنگي دارد و فرهنگ بدون قبول مسئوليت، معنايش را از دست مي دهد، همانطور که فرهنگ بناچار در سنت معنا پيدا مي کند و به يک معنا، سنت همان فرهنگ است. در سخنان آقاي دکتر اعواني به فرهنگها و فلسفه هاي هندي و غيره اشاره شد. در فلسفه هاي هندي و غيره، اصلاً هيچ چيز بجز همان سنت نيست. هگل در کتابي که درباره تاريخ فلسفه نوشته، راجع به فلسفه هاي شرقي بحث مي کند و فلسفه هاي چيني و هندي را تحليل مي کند که خيلي هم مفصل است. او در آنجا اشکالي دارد- البته من با ايشان موافق نيستم- که در موضع افراطي که در آن مطرح مي شود، نشان مي دهد اصلاً فلسفه در آنجا، فرديت ندارد و شخص نمي تواند بگويد به تنهايي متفکر است. شخص مي تواند در دل آن سنت، در کل تصورات سنتي، تأمل و تفکر کند و اين همان سنت است که فرهنگ را حتي در قالب فلسفيش حفظ کرده است. بهر ترتيب، سنت وسيله يي براي تنظم و تحکيم زندگي روزانه است، همانطور که وسيله يي براي تصور آينده است. مللي که آينده ندارند، سنتشان را بر باد داده اند. اين مسئله يي شناخته شده است و در تمام کتابهايي که راجع به تاريخ فلسفه بحث مي کند نيز به انحاء مختلفي آورده شده است.
هگل در کتاب پديدار شناسي روح، صريحاً درباره ي تاريخ رومي ها بحث مي کند و مي گويد وقتي که سنت « لوروپنات »، که منظور سنت اجداد و ستايش آنها است، از بين مي رود، روم مضمحل مي شود و تاريخ آن به پايان مي رسد. براي اينکه آنها، آن احترامي را که مي بايست به اجداد خود داشته باشند، از دست مي دهند. آينده يک ملت را اجداد آن ملت تأمين مي کند، زيرا وحدت روحي يک قوم را نشان مي دهد. بهر ترتيب در اينجا بحث از سنت ممکن است که اين توهم و يا اين اشکال را در ذهن شنوندگان ايجاد کند که سنت چه ربطي به تربيت فلسفي و فلسفه تربيت که عنوان کلي اين همايش است، دارد!
همانطور که عرض کردم، فلسفه در دل سنت معنا دارد، با اين حال ادامه ي اين سنت و حياتش احتياج به تفکر اضافي دارد و گاهي ممکن است بين اين تفکر جديد که بصورت فلسفه ظاهر مي شود و آن سنت اختلاف پيش بيايد، نمونه يي از اين جريان را ما در يونان باستان، در چهره سقراط مي بينيم. چرا سقراط آن سنت يوناني و آن وضع آتن را در قرن پنجم قبل از ميلاد، دوره پريکلس و شرايط آن نوع دموکراسي را نپذيرفته و نمي توانسته است، بپذيرد. چرا؟ آيا مي توانيم بگوييم سقراط، سنت شکن است؟ آيا کسي که اخلاق را ترويج مي کند و ملاکهاي اخلاقي را بررسي مي نمايد، بر عليه سنت جامعه اش کار مي کند؟ اين جواب قانع کننده يي نخواهد بود. پس پاسخ چيست؟ اين جريان سقراط، نشان مي دهد که سنت با تمام اعتبار و جنبه زيربنايي و بنياديي که دارد، موجب نگراني تفکر شده است و فيلسوف بناچار بايد در اين مسئله تأمل کند؛ بايد درباره ي اين مسئله که اگر ضايعاتي هست و اگر نادانسته و متوجه نشده تيشه يي به ريشه سنت مي خورد، تأمل کند.
ما همين را در نزد سقراط مي بينيم، شهامت و صلابت ذهني و اصالت و فداکاري فوق العاده اوست که تا دقيقه آخر قانون حاکم بر جامعه آتني را معتبر مي شمارد و نمي خواهد بيگدار به آب بزند بلکه مي خواهد احترام را حفظ کند. ولي در عين حال وجدان اخلاقي او را نگران مي بينيم، در چهره ي سقراط يک نگراني پنهاني هست که اين نگراني از مرگ نيست. شما بخوبي اين را در رساله فيدون مي بينيد؛ وقتي که سقراط با کريتون و سيمياس بحث مي کند. اين نگراني از مرگ نيست، براي اينکه او خودش آن را قبول کرده است، بلکه نگراني از خطرات ديگري است که مي تواند ارزشها و استحکام روحي را متزلزل کند. سقراط شايد بيشتر از هر کسي مي دانست که سنت همچون شيرمادر است. در فرهنگ رومي به آن اصطلاح « آلماماتر» گفته مي شود؛ يعني آن چيزي که همچون شير مادر است و ما از آن تغذيه مي کنيم و بدون آن استحکام نخواهيم داشت و در هيچ جايي برقرار و پايدار نخواهيم بود.
يا به طور مثال آن حکيم قرون وسطايي را فرض کنيد که سنت را ريشه ي آسماني انسان خاکي و زميني مي دانست. آقاي دکتر اعواني واژه « هرموس » يعني خاک را بکار بردند. ولي اين خاک صرفاً مادي نيست بلکه خاک مستعدي است که امکانات رشد و استکمال را فراهم مي آورد اين خاک بعنوان ريشه روحي انسان، همان سنت فرهنگي يک قوم است؛ يعني انسان به آن زنده است و براساس آن کار و فعاليتش را مفهوم مي سازد. چطور مي شود که گاهي ميان سنت در تاريخ و فلسفه اختلاف و تقابل ايجاد مي شود! اين تقابل چه معنايي مي تواند داشته باشد، مگر اينکه همان بروز شعور و وجدان دروني افراد باشد و شهامت گفتن اينکه آن را براي حفظ سنت اصيل، مهم بداند و بخواهد به نحوي متذکر شود.
خوب اين مجلس، مجلس يادبود و بزرگداشت و نيکوداشت متفکر بزرگ ايراني، صدراي شيرازي است. دوره صفوي، دوره يي بود که ايران چهره ي جديدش را پيدا کرد و به يک معنا ما در دنباله همان دوره زندگي مي کنيم. ملاصدرا چه کرده که مي تواند براي ما خيلي مهم، به روز و حتي مسئله روز ما باشد! بنظر بنده که متأسفانه متخصص کل افکار ملاصدرا نيستم و در حاشيه ي بحثهاي اصلي، گاهي مطالبي را مطالعه مي کنم، ملاصدرا موفق شده يک نوع هماهنگي و تلفيق و انسجام در فرهنگ ديني و اعتقادي ايرانيهاي آن دوره ايجاد کند. دوره يي که اگر تاريخ را بخوانيم، خواهيد ديد که دوره ي بسيار درخشاني نبوده و مشکلاتي داشته است. ملاصدرا در رساله ي سه اصل گاهي اين مشکلات را شرح مي دهد زيرا خود گرفتار اين مشکلات است؛ چنانکه مي دانيد وي مجبور شد براي مدتي از آن محلي که در آن زندگي مي کرد، دوري گزيند. در واقع کاري که ملاصدرا کرد، هماهنگ کردن جنبه هاي مختلف و متعدد فرهنگي اسلامي- ايراني است؛ بطوري که شما در نظام فکري ملاصدرا بصورت سالم و ساده هماهنگي بين فلسفه ي مشا و فلسفه ي اشراق و هماهنگي بين فلسفه و عرفان و حتي شايد هماهنگي با فقه و تفسير قرآن را مي بينيد. چنانکه اشاره کردم، او تمام اينها را يکجا مي آورد. براي اينکه تربيت ما و آن شير مادريي که بايد بخوريم تا زنده بمانيم و فرهنگ ما را يکدست کند و براي اينکه محبت ما را نسبت به يکديگر تحکيم ببخشد و ما بتوانيم بگوييم همه با هم هستيم و هويتمان را در اختيارمان بگذارد؛ يعني بدون اينکه ما در ميان خودمان دشمني و خصومتي احساس کنيم، نسبت به هم محبت و عطوفت داشته باشيم. بنظر بنده، او اين يکدستي را در فرهنگ ما ايجاد کرد و در اين کار از عنصرهاي غيربومي نترسيد. او سنت را حفظ کرد و براي حفظ آن، مطالب و نکات جديدي را اضافه نمود: اصالت وجود نسبت به ماهيت، شناخت و معرفت و مراتب آن، اتحاد حساس و محسوس، اتحاد مدرک و مدرک، اتحاد عاقل و معقول، سير ارتقايي نفس و همچنين حرکت جوهري آن و حرکت جوهري شناخت که بقدري مهم است که اگر در سنت ملاصدرا شناخت حرکت نداشته باشد، جوهريتش زير سؤال مي رود.
حرکت جوهري شناخت، يعني آگاه شدن از مسائل شناخت و کسريهاي آن، درست است که ما نسبت به يک چيزهايي شناخت داريم، ولي کسريهاي آن را هم بايد در نظر داشته باشيم. بنظر بنده، ملاصدرا با استادي فوق العاده استثنايي، که هنوز به اندازه ي کافي درباره ي آن بحث نشده، از سنت سهروردي استفاده کرد. سنت سهروردي فقط فلسفه ي اشراقي او نيست و اين چيزي است که خيلي ها درباره ي آن اشتباه کرده اند. آن پنج کتاب منطق سهروردي بايد سطر به سطر تحليل گردد تا معلوم شود که در تمام اين مطالب يک رابطه يي هست؛ رابطه ايي که حتي خود هانري کربن هم، که بنده با او يک دوره يي کار کردم، از اين مطلب غافل بود و بيشتر سهروردي را همان حکمت اشراقش مي دانست، در صورتي که اين خيلي درست نيست. اگر آن کتابها را بخوانيد، مي بينيد که چه عناصري با اين کتابهاي منطقي سهروردي پيش مي آيد که خيلي هم اهميت دارند. بهرترتيب ملاصدرا با استفاده از تمام آن چيزهايي که نزد سهروردي بالقوه و گاهي نيز بالفعل بوده اينها را يکجا جمع کرده است. اما چيز ديگري که هنوز ما درباره اش کار نکرديم و روزي خواهيم فهميد که خيلي مهم بوده، اين است که احتمالاً ملاصدرا از حکيم ميرفندرسکي که نسبت به تفکر هندي هم بي اطلاع نبوده، استفاده کرده است. زيرا چيزي که او درباره ي نفس مي گويد؛ يعني جسمانية الحدوث و روحانية البقاء و اينکه روحانيت نفس از خود جسم مادي شروع مي شود، در سنت سابق ما نبوده است. اينکه اين مسئله از کجا آمده، خيلي مهم است. تصور مي کنم که قائل شدن به تروح روح و جسمانيت و تجسد روح و روحانيت جسم، خود ابتکاري است که از نو سنت سابق را زنده مي کند؛ يعني آن را به روز مي کند و ما ديگر نمي توانيم آثار ملاصدرا را انحصاراً در کتابخانه هايمان نگه داريم بلکه اگر بخواهيم از آنها بهره بگيريم، بايد آنها را به روز بکنيم. منظورم اين نيست که بحث ها را روزنامه يي کنيم، بلکه منظورم اين است که به آنها فعليت روحي بدهيم و عمق افکار او را در خودمان جستجو کنيم. فعليت دروني مي خواهد تا اين متفکران بزرگ ما به روز شوند و ما بتوانيم با آنها گفتگو کنيم و خود نيز رشد نماييم. بايد با فلسفه رشد کرد. اينجا تربيت فلسفي و فلسفه تربيت همان رشد و بالندگي است. من در اين مورد به يک تشبيه متوسل مي شوم و به عرايضم خاتمه مي دهم. اگر دقت کنيد، مي بينيد که درخت نخل برخلاف درختهاي ديگر از ريشه نمي رويد، ريشه اش بايد سالم بماند تا آن از رأس برويد. اگر رأس نخل را بزنيد خشک مي شود. در صورتي که اگر سر هر درخت ديگري را بزنيد از شاخه هايش برگ مي دهد؛ حتي مي توان گفت که اين برايش بهتر است. اين درخت نخل، اين مظهر درخت نخل و اينکه اگر رأس آن قطع شود به مرگش منجر مي شود، يعني چه؟ يعني همانطوري که اگر درخت نخل از رأس رشد نکند، ديگر رشد نخواهد کرد، رکود پيدا خواهد کرد و خواهد مرد، فرهنگ نيز همينطور است؛ اگر رشد آن در رأس نباشد، ريشه اش را نمي شود نگه داشت، اما اگر رشد آن در رأس باشد، ريشه اش جان مي گيرد و سلامت اين سنت باقي مي ماند. آنگاه ديگر جوان ما فکر نخواهد کرد که اين حرفها مربوط به افرادي است که در قرن جديد زندگي مي کنند، بلکه برعکس متوجه خواهد شد که سازندگي در همينجا و در دل همين سنت است.

پي‌نوشت‌:

1- اين مقاله متن سخنراني دکتر کريم مجتهدي استاد فلسفه دانشگاه تهران در سيزدهمين همايش بزرگداشت حکيم ملاصدرا است که از قالب گفتار بصورت نوشتار درآمده است.

منبع مقاله :
خامنه اي، سيدمحمد؛ (1389)، تربيت فلسفي و فلسفه تربيت، تهران: نشر بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.