مقدمه
با نگاهي به تاريخ انديشه ي بشري به موضوعاتي برمي خوريم که مرتبط با تعليم و تربيت و فلسفه ي آن است اما فلسفه ي تعليم و تربيت به معناي خاص آن و به عنوان يک علم و يکي از فلسفه ي هاي مضاف، در قرن بيستم مورد توجه انديشه وران عرصه ي تعليم و تربيت قرار گرفته است. بسياري از فلاسفه ي مشهور غرب در زمينه تعليم و تربيت انديشه هايي را مطرح کرده اند؛ افلاطون تعليم و تربيت را جزئي از سياست مي دانست و ارسطو آن را بخشي از اخلاق مي شمرد. آگوستين (2) نيز از افلاطون پيروي کرد. توماس آکوئيناس (3) نظريه ي توميسم و نئوتوميسم (4) را در جريان اشتغالش بتربيت مطرح ساخت. در عصر روشنگري و پيش از آن، روسو (5) و لاک (6) در زمينه تعليم و تربيت آثاري از خود بجا گذاشتند. کانت (7)، فيلسوف آلماني نيز سخنرانيهاي مهمي در زمينه تعليم و تربيت خطاب به معلمان ايراد نمود. انديشمندان و فيلسوفان ديگري نيز مانند گئورگ هگل (8) هربارت يوهان (9)، ويليام جيمز (10)، جان ديوئي (11)، رابرت هاچينز (12)، و مورتيمر آدلر (13) در زمينه ي تعليم و تربيت و فلسفه ي آن نظراتي را ارائه داده اند. (14)در حوزه ي اسلام نيز انديشمنداني به مباحث تعليم و تربيت، اخلاق و احياناً فلسفه ي هاي آن پرداخته اند مانند: ابن مسکويه ( ف. 421 ه.ق ) در کتاب طهارة الاعراق، امام محمد غزالي ( ت. 450 ) در احياء علوم الدين و کيمياي سعادت، خواجه نصيرالدين طوسي ( ت.597 ه.ق ) در رساله ي آغاز و انجام و کتاب اخلاق ناصري، شهيد ثاني ( ت. 911 ه.ق ) در منية المريد، ملا مهدي نراقي ( ف. 1245 ه.ق ) در جامع السعادات، ملا احمد نراقي ( ف. 1297 ه.ق ) در معراج السعادة، و در دوره ي معاصر، استاد مطهري در کتابهاي تعليم و تربيت در اسلام، فلسفه ي اخلاق و اخلاق جنسي و علامه محمد تقي جعفري در اخلاق و مذهب و حکمت اصول سياسي اسلام و ديگر آثار خود، استاد مصباح يزدي در کتاب فلسفه ي اخلاق و اخلاق در قرآن، در مورد تعليم و تربيت و اخلاق و فلسفه ي آن و بويژه در مورد اخلاق آثاري از خود بجاي گذاشته اند. عارفان نيز بگونه يي ديگر در آثار خود مباحث تربيتي را مطرح کرده اند؛ فيلسوفان هم با يک نگاه تشکيکي، در بخشي از فلسفه ي تحت عنوان حکمت عملي به طرح مسائل تربيتي پرداخته اند، فيلسوفان مسلمان اصولاً با يک نگاه تشکيکي، با شدت و ضعف و با نگرشي غايتمندانه با رويکردي تربيتي که به فلسفه داشته اند به نوعي به برخي مسائل فلسفه ي اخلاق و تعليم و تربيت و فلسفه ي آن پرداخته اند. ملاصدرا - فيلسوف شيرازي- از جمله فيلسوفاني است که چنين نگاهي به فلسفه دارد. نگارنده در اين نوشتار کوشيده است برخي موضوعات مرتبط با فلسفه ي تعليم و تربيت را که صدرالمتألهين در آثار خود آورده است در حد بضاعت خود مطرح نمايد. البته با توجه به اينکه طرح اينگونه موضوعات در عرصه حکمت متعاليه سابقه و پيشينه يي ندارد قطعاً با کاستي هايي مواجه بود که اميد مي رود فيلسوفان و انديشمندان تعليم و تربيت در راستاي اعتلا و بازکاوي هر چه بهتر اين انديشه ها، گامهاي بلندتري بردارند.
نگاه غايتمندانه به حکمت
يکي از مسائل محوري که ارتباط حکمت متعاليه را با تعليم و تربيت وثيق ميسازد، نوع نگاه ملاصدرا به حکمت است؛ که با نوع نگاه برخي فيلسوفان به فلسفه ي متفاوت است. وي مهمترين اثر فلسفي خود را، « الحکمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة » نامگذاري کرده است. اصولاً بکاربردن تعبير « المتعالية » و « الاسفار العقلية » رويکردي تربيتي و غايتمندانه به فلسفه است و نه صرفاً يک سري فعاليتهاي فلسفي محض که به عنوان سرگرمي و فعاليت فکري و عقلي مورد توجه وي قرار گرفته باشند.او که جلد ششم اسفار خود را به علم الهي اختصاص داده است؛ در مقدمه ي آن مسائل فلسفي را با نگاهي کاملاً تربيتي مطرح کرده است. (15) ابتدا به ستايش خدا مي پردازد و پس از آن حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) را بنده ي بيم دهنده ي الهي و معلم و مبّشر انسانها مي داند و اهل بيت و امامان را گنجينه هاي اسرار وحي الهي معرفي مي کند که شأن وصول انسان به رب العالمين را دارا هستند.
ملاصدرا هدفي تربيتي براي فعاليتهاي عقلاني و فلسفي خود تصوير کرده و معتقد است در تحقيق هر مسئله و در تنقيح هر مطلوبي، هدفش ارشاد و هدايت جستجوگران حقيقت که صفاي باطن يافته اند، و تقرب به خداوند و ملکوت برتر او بوده است؛ گرچه ممکن است برخي که بگونه يي گرفتار بيماري باطن شده اند در اين راستا با وي همراه نباشند. البته اينها گرفتار زباني بزرگ شده اند و به اين دليل به مخالفت برمي خيزند که شرح صدر، سلامت فطرت، حسن خلق، راي نيکو و تيزفهمي را که شرط لازم براي پذيرش حکمت است، ندارند و علاوه بر همه اينها داراي کشف ذوقي که نور الهي را بر قلب آنها بتاباند و پيوسته درون آنان را روشن نگه دارد، نيستند. (16)
صدرالمتألهين در باب هدف و غايت تربيت معتقد است کسي که به فراگيري حکمت بپردازد، حکومتي بزرگ خواهد داشت زيرا هر چه آدمي در اين عرصه پيش رود بيشتر شبيه خداوند مي شود و به اخلاق الهي آراسته مي گردد، زيرا خداوند فرموده است: « اي فرزند آدم تو را براي بقا آفريده ام و من زنده و ناميرا هستم اگر به دستور من گردن بنهي و از منهيات دوري جويي تو را مانند خود قرار مي دهم که ناميرا گردي. » همچنين از حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) در مورد ويژگي اهل بهشت نقل شده است که فرشته يي بر آنان وارد مي شود و نوشته يي از سوي خدا به آنها مي دهد و درود خدا را به آنان مي رساند و در اين نوشته اينگونه آمده است: « من الحي القيوم الذي لا يموت الي الحي القيوم الذي لا يموت اما بعد فاّني اقول للشيي کن فيکون و قد جعلتک اليوم تقول للشي ء کن فيکون ». (17) و (18) از نظر ملاصدرا آدمي بر اثر فراگيري حکومت و عرفان مي تواند به اين مقام برسد. (19)
صدرالدين شيرازي در تعريف خود از فلسفه، آن را با جان انسان پيوند مي زند و معتقد است که فلسفه عبارت است از کمال و رشد نفس انساني از رهگذر شناخت حقايق موجودات آنگونه که هستند و حکم به اينکه موجودات در خارج متحققند بديهي است. اين حکم از سر تقليد يا گمان نيست بلکه بر اساس برهان و خرد و در حد توان انسان به اين حکم رسيده است و بتعبير ديگر، فلسفه عبارت است از کمال و رشد نفس انسان از رهگذر شناخت نظم و سامانمندي عقلي جهان با توجه به توان بشري تا بدينوسيله شبيه خالق گردد. (20)
در جلد سوم اسفار نيز با همين نگرش، براي حکمت، معاني گوناگوني را مطرح مي سازد که گاه حکمت به رفتار و گاه به علم اطلاق شده است: 1 - حکمت به معناي هر علم نيکو و عمل صالح است 2- گاه بر نفس عمل اطلاق مي گردد؛ در اين نگرش، حکمت الهي به معناي آفريدن چيزي مي باشد که منفعت و مصالح بندگان در آن است.
وي در تعريف حکمت تعاريف بسياري براي آن مطرح مي کند که در يک نگرش کلي، حاکي از رويکرد غايتمندانه و تربيتي او به حکمت است: 1- حکمت به معناي معرفت اشياء. 2- انجام کاري که سرانجامي پسنديده دارد. 3- پيروي از خالق متعال در سياست بميزان توان بشري در علم و عمل، بدين معنا که ستم، بخل، تبذير و فجور را از رفتار خود دور نگه دارد. همچنين بکوشد ناداني را از دانش خود دور سازد که در اينصورت بر صراط مستقيم گام نهاده و حق الهي و حقوق مردم در اين صورت اجرايي خواهد شد. 4- حکمت به معناي درايت که همراه با نوعي تأمل نمودن و بفکر فرو رفتن است. (21)
نقش تربيتي عناصر حکمت صدرايي
توجه به عناصر سه گانه «برهان، عرفان و قرآن » در جاي جاي آثار صدرالمتألهين بويژه در کتابهاي العرشيه، ايقاظ النائمين و المشاعر که عنصر عرفان و قرآن در آنها غلبه دارد، بخوبي مشهود است. وي با تأکيد بر لزوم پذيرش نظريه مدلل بر اساس منابع ديني، مخاطب خود را به تفکر و خردورزي فرا مي خواند و او را به خدا و ملکوت و پيام آوران الهي سوگند مي دهد که مبادا در دام عادات پست گرفتار آيي و به آنچه عامه مردم مي گويند خو بگيري، و از سويي از پذيرش آنچه برهاني است وحشت نداشته باش گرچه از استادان و نياکان خويش نشنيده اي، زيرا خداوند کساني را که به تقليد محض و بدون دليل بسنده کرده اند در موارد بسياري از قرآن نکوهش کرده است: « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لاَ هُدًى وَ لاَ کِتَابٍ مُنِيرٍ » ( حج /8 ) و « وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا » (لقمان/ 21 ) وي هشدار مي دهد که مبادا مقاصد و اهداف شريعت را به شنيده هايي از آموزگاران و استادان خود محدود سازي و جمود بر مقام خود داشته باشي بلکه اين جمودها را بشکن از حصار حجاب و مانعها بسوي خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هجرت نما تا آيات جبروت الهي و شگفتيهاي ملکوت را که هيچ ديده يي آن را نديده و هيچ گوشي آن را نشنيده، ببيني و بشنوي و بدان که در معارف الهيه بايد از برهان و يا مکاشفه ( خرد و عرفان ) پيروي کني: « قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِينَ » ( نمل /64)... « وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ » ( مؤمنون/ 117)، حضرت رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز فرموده اند: « اللهم ارنا الاشياء کما هي ». (22) و (23) گرچه انسان موجودي متفکر است اما گاه ممکنست از نيروي فکر و انديشه استفاده ننمايد از اين رو آيات قرآني و احاديث به نکوهش تقليد و پذيرشهاي کورکورانه پرداخته اند. فعاليتها و رفتارهاي انسان نيز هنگامي رشد يافته تلقي مي گردد که مبناي آن تفکر باشد. (24)حکيم شيرازي در جلد هفتم اسفار نيز با طرح مسئله ي عشق معتقد است که عشق به عنوان يک عنصر عرفاني در همه ي نظام هستي اعم از طبيعت و مجردات ساري و جاري است و خداوند در ذات همه ي موجودات اعم از عقلي، نفسي، حسي و طبيعي عشق بکمال را قرار داده است. گرچه در موجودات مجرد صرفاً عنصر عشق به عنوان يک محرک عمل مي کند ولي در موجوداتي که داراي قوه و استعدادند عشق بهمراه شوق ارادي محرک آنهاست. بنابراين تمامي موجودات داري عشق الهيند و در جستجوي کمال وجوديند و از نيستي و کاستي گريزان و متنفرند و اگر عنصر عشق در موجودي نباشد به خاموشي خواهد گراييد و با يک نگرش عرفاني تمام نظام هستي داراي حيات است زيرا عشق در همه جريان دارد، گرچه عموم مردم از شنيدن واژه ي « حيات » به موجودي منتقل مي شوند که داراي حس و حرکت ارادي از يک نقطه به نقطه ديگر باشد. نکته يي که بايد به آن توجه داشت اين است که اين عشق يا نسبت بذات خود است و يا نسبت بکمال برتر که در ديگري است. (25) وي سپس به نقد سخن شيخ الرئيس که در مورد عشق به مراتب پايينتر مطرح کرده است، مي پردازد و آن را سخني بي پايه مي شمارد. (26)
تربيت عقلاني
تربيت عقلاني در اصطلاح روانشناسان و عالمان تعليم و تربيت بگونه يي از تربيت اطلاق مي گردد که موجب رشد و تقويت عقل گردد که طي آن نيروي عقل و ذهن انساني رشد مي يابد و قدرت استدلال انسان رو به افزايش مي رود. از اينرو تربيت عقلاني بر همه انواع تعليم و تربيت اطلاق مي گردد و در هر يک از انواع تعليم و تربيت، تربيت عقلي و شناختي وجود دارد. از ديدگاه فردي تربيت عقلاني کسب معارفي است که در فرهنگ عمومي و يا در فرهنگ خاص دانش قلمداد مي شود. نخستين حاميان تربيت عقلاني، فلاسفه يونان باستان يعني سقراط، افلاطون و ارسطو بوده اند. بنظر سقراط ميان تربيت عقلاني و اخلاقي رابطه يي عميق وجود دارد و دانش مبناي فضايل است. (27)حکيم شيرازي نيز با توجه به قابليتهايي که براي خرد آدمي قائل است، معتقد است عقل انساني تواناييهايي همچون تجزيه، تحليل و ترکيب امور دارد. (28) بنظر وي هدف از آفرينش هستي، معرفت و علم بوده است و افراد با توجه بميزان حرکت عقلانيشان داراي درجاتي متفاوتند (29) و در اين راستا آدمي بايد به انديشه هاي علمي روي آورد و بکوشد تا از مرتبه عقل هيولاني به افق عقل بالفعل و... گام فراتر نهد تا نفس او بفعليت شايسته خود برسد. (30) وي با توجه به اينکه ادراک را داراي ساحتها و مراتب حسي، حصولي، خيالي، وهمي و عقلي مي داند بنابراين مراتبي را براي رشد انسان در حوزه ي فکر قائل است که آدمي مي تواند در مرتبه ي آغازين متوقف گردد يا به حرکت در مراتب رشد ادامه دهد. (31) او معتقد است اصولاً هدف از وضع قوانين و احکام الهي، بکارگيري عالم غيب براي ارتقاي عالم شهادت و استخدام شهوات و عواطف و احساسات براي رشد عقلانيت مي باشد و در نتيجه اين تربيت، شهوات در اختيار عقول قرار مي گيرند اما اگر رفتارهاي نابهنجار رشد يابد خرد در خدمت شهوات قرار مي گيرد. اگر بدرستي در احکام دين تامل کنيم درخواهيم يافت که هيچ دستوري از دستورهاي شرع، از تقويت بعد متعالي انسان، تهي نيست پس بايد بهوش بود و در هيچ کدام از کردارها توجه به خدا و ملکوت را از ياد نبرد. (32)
وي از برخي معاصران خود که پرده بر ديده افکنده اند و از انوار حکمت و اسرار آن محروم مانده اند، شکوه مي کند زيرا اينها، کساني را که در امور رباني و آيات سبحاني ژرف انديشند، به بدعت متهم مي سازند. اينها کساني هستند که از دايره خود و عرفان بيرونند و در زندان حس و ماديات گرفتار شده اند و از آنجا که روش حکمت و يقين را کنار نهاده اند و با دانش به دشمني برخاسته اند، پرچم جهل برافراشته شده و علم بمسلخ کشيده شده است. از اينرو هر کس در درياي ناداني شناگري ماهر باشد و از درخشش معقول و منقول بيشتر فاصله بگيرد، به پذيرش نزديکتر است. (33) او با تاکيد بر ضرورت ژرف انديشي در همه ي شئون و نظام هستي، معتقد است کسي که به تقليد خشنود باشد و بر ظواهر تکيه نمايد هرگز به حقايق نمي رسد. (34) بنظر ملاصدرا در عرصه علوم بايد حصارهاي تقليد را شکست و بصرف اينکه يک ديدگاه مشهور شده است، نبايد آن را پذيرفت زيرا اين روش موجب وقوع خطا در علوم نظري مي شود و حکيم واقعي کسي است که بصرف مشهور بودن يک ديدگاه توجه نمي کند و هنگامي که به حق برسد از مخالفت با اکثريت بخود بيم راه نمي دهد و در هر زمينه يي، شخصيتها براي وي ملاک پذيرش نيستند بلکه گفته ها بيش از اشخاص براي وي اهميت دارند؛ و بفرموده حضرت امير (عليه السّلام): « لايعرف الحق بالرجال لکن اعرف الحق تعرف اهله ». (35). (36)
پرورش استعدادها ( قابليتهاي نفس انساني )
از نظر صدرالدين شيرازي نفس بلحاظ ساختاري قابليت و توانايي رشد و حرکت بسوي بي نهايت را دارد. بنابراين در مرحله ي نخست حرکت، جايگاه حسيش کامل مي گردد تا قوا و نيروهاي نفس در آن استقرار يابند و با تکميل اين مرحله، مرحله دوم کمال آغاز مي گردد و نفس متوجه عالم برتر و شريفتر مي شود که به خالق نزديکتر است و اين است معناي « صراط الله » که خداوند همگان را بر آن اساس سرشته است و اصولاً هدف از بعثت و رسالت، پايداري انسان بر اين صراط است « وَ إِنَّکَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ » ( شوري/52). (37)ملاصدرا معتقد است نفس انساني داراي قابليت بسياري است که بر اثر پرورش و رشد در مراحل استکمالي، مي تواند بسيار نيرومند گردد و اين حقيقت در مورد بسياري از افراد بوقوع پيوسته است. بنظر او عقل عملي بلحاظ سير استکمالي چهار مرحله دارد: 1)تهذيب ظاهر که از رهگذر بکارگيري مقررات و دستورهاي شريعت نبوي تحقق مي يابد. 2) تهذيب باطن و تطهير قلب از ملکات و اخلاق پست ظلماني . 3) روشن سازي ديدن پروردگار نخستين و کبريايي خويش، و اين فرجامين سير انساني است که از طريق نفس بسوي خدا انجام مي گيرد و پس از اين نيز مراتب، منازل و مراحل بسياري بيش از آنچه قبلاً پيموده است، وجود دارد. (38)
حکيم شيرازي معتقد است نفس انساني با توجه به استعدادهاي خود درياي جسمانيت و روحانيت را در خود جمع دارد. بنابراين مي تواند خود را بتناسب عالم جسمانيت بپرورد و مي تواند بتناسب عالم عقلي رشد دهد. از اينرو پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « انا بشر مثلکم » ( در بخش ساختارهاي طبيعي نفس » « يوحي الي » ( در بخش عروج به عوالم عقلي ). بنابراين پيامبر در بخش نخست همانند ديگر مردمان است ولي در بخش دوم از رهگذر وحي الهي بفعليت رسيده و برترين خلايق الهي است. همانگونه که خود آن حضرت فرمود: « لي مع الله وقت لا يسعني فيه ملک مقرب و لا نبي مرسل ». (39) و (40) صدرالدين شيرازي معتقد است که همه ي نفوس انساني بفعليت تام نمي رسند و بسياري از نفوس ناقص مي مانند و استعدادهاي آنان پرورش نمي يابد. (41) بنظر وي نفس انساني با توجه به حقيقت تکامل و پذيرش اصل بنيادين حرکت جوهري پيوسته رو بکمال مي رود و وجود نفس، يک وجود متحول و رو بکمال است و اين حالت از آغاز کودکي تا پايان پيري ادامه دارد.
ارتباط تعليم و تربيت با ساحتهاي وجودي انسان
صدرالدين شيرازي براساس يکي از بحثهاي محوري فلسفه ي خود، وجود را داراي ساحتهاي مختلف بشدت و ضعف مي داند که داراي مراتب و درجات متفاوت است و در هر حد و مرتبه يي داراي ماهيتي خواهد بود، و از سويي هر چه وجود داراي کمالات و فعليات بيشتر باشد شعاع و گستره وجوديش بيشتر است و در نتيجه آثار بيشتري خواهد داشت، مثلاً نفس حيواني نيرومندتر از نفس نباتي است که مي تواند فعاليتهايي را فراتر از نباتات و جمادات انجام دهد و نفس انساني نيز در مرتبه يي برتر از نفس حيواني است که قلمرو و شعاع فعاليت آن بيشتر از درجات پايينتر است. البته نفوس انساني داراي درجات و مراتبي هستند که هر يک بتناسب مرتبه يي که از کمال دارد، مي تواند در طبيعت تصرف نمايد. (42) بنظر حکيم شيرازي انسان بلحاظ حقيقت نفس انساني پيوسته مي تواند در مراحل سير استکمالي حرکت کند و بکمال برسد. وي معتقد است کسي که به مرحله معقولات ناب دست نيافته و تنها به علوم جزئي اکتفا کرده فقط در مرحله حس، خود را محدود ساخته و با آن انس گرفته است با آنکه آيات وحياني مانند « کَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ » ( نساء/171 ) و احاديث نبوي و ولوي چون « ابيت عند ربي يطعمني و يسقيني ». (43) و (44) و سخنان عارفان ره يافته اين نوع نگرش را نفي مي کند. (45)وي با تأثيرپذيري از قرآن وسنت و با استناد به برخي آيات قرآن و احاديث، مراتب و ساحتهايي را براي روح ( نفس ) انسانها قائل است که برخي از اين مراتب با حرکت طبيعي انسان بفعليت مي رسند و برخي نيز بر اثر سير و حرکت عقلاني و با تزکيه تحقق مي يابند و در نتيجه انسانها همه در يک ساحت و مرتبه قرار ندارند. (46)
انسان در حکمت متعاليه
حکيم شيرازي در مباحث انسان شناسي از وحي و سنت بروشني تأثير پذيرفته است و مفاد حديث حضرت امير (عليه السّلام) در خصوص توسعه حقيقت انساني که مي فرمايد: « کل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع » (47) و مانند آن که از منابع و مباني مهم توسعه حقيقت وجود انساني بشمار مي رود بر او تأثيري ويژه داشته است.گرچه صدرالمتألهين در آثار خود به دو بعد وجودي انسان ( جسم و روح ) توجه دارد ولي محور مباحث انسان شناسي وي بعد روحاني اوست. وي براي انسان ساحتهاي مختلف وجودي اعم از حسي، خيالي، فکري و شهودي قائل است که انسان در اين مراحل مي تواند به رشد مطلوب خود برسد. او معتقد است انسان تا آنجا در مراتب انسانيت مي تواند رشد يابد که دربهاي عالم ملکوت بر وي گشوده شود و مقام هر انساني را در صعود يا سقوط بسته بميزان ادراک او مي داند. (48)
بنظر ملاصدرا انسان در مراتب کمال و صعود بحدي مي تواند پيش رود که در زمره فرشتگان و ملايک مقربين قرار گيرد که حتي نعمتها و لذتهاي بهشت براي وي دلچسب و گوارا نباشد. (49)
گر مخير بکنندم بدو عالم که چه خواهي *** دوست ما را و همه جنت و فردوس شما را
او با رويکردي عرفاني مقام خلافت الهي را به عنوان برترين مقام انساني تصوير مي نمايد که بر اين اساس، انسان، مظهر اسماء و صفات الهي و کانون همه حقايق و نشانه هاست. (50)
نفس
از نظر ملاصدرا انسان داراي حقيقتي بنام نفس است که نفس او نيز داراي مقامات و ساحتهاي وجودي از ابتداي تکون تا مرتبه ي نهايي است. در ابتدا جوهري جسماني است که با توجه به ساختار کمال يابش رو به اشتداد وجودي مي رود و پيوسته در مراتب خلقت در تحول است تا از عالم دنيا به عالم آخرت و به رب و پروردگار خود بپيوندد. بنابراين نفس در ابتدا حدوث جسماني دارد و در تداوم وجودي و بقا، روحاني است. از اين رو نخستين مرحله شکل گيري نفس، نيروي جسمي، صورت طبيعي، نفس حساسه با مراتب گوناگونش و پس از آن نفس مفکره، ذاکره، ناطقه سپس عقل نظري با مراتب گوناگونش که پس از عقل عملي حاصل مي گردد. از عقل بالقوه تا عقل بالفعل و پس از آن عقل فعال که همان روح است و از عالم امر سرچشمه گرفته و با خداي متعال نسبت دارد: « قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي » ( اسراء /85 ) و اين جان در همه کس نيست بلکه در عده يي اندک وجود دارد و اگر کسي بخواهد به آن دست يابد بايد از جذبه هاي رباني برخوردار باشد و صرف عمل و تلاش در دستيابي به اين حقيقت کافي نيست. (51) از نظر ملاصدرا انسان داراي ساختاري پويا و کمال پذير و کمال جوي است که پيوسته رو به رشد است و از فرومايه ترين و ناقصترين مواد، حرکت خود را آغاز مي کند و سپس مراحل بعدي تکامل را پشت سر مي گذارد. وي در اين خصوص به آياتي از قرآن استناد مي کند و سپس متذکر مي گردد که هدف من از طرح اين مسئله توجه دادن به اين حقيقت است که شايسته ي انسان نيست که در مرحله ي زيست گياهي و يا جانوري خود را محدود سازد. همچنين ملاصدرا به نقش عوامل انگيزشي و قواي تحريکي و رابطه ي آنها با عقل و شناخت خوبيها و بديها نيز مي پردازد. (52)صدرالدين شيرازي نفس را لطيفه يي ملکوتي در انسان و امري رباني و از اسرار الهي مي شمارد که با توجه به ساختار فطري خود صلاحيت شناخت موجودات را دارد. وي با تأثيرپذيري از وحي و سنت مي گويد: در صورتي که موانع داخلي و خارجي از نفس انسان برطرف گردد صورت ملک و ملکوت در او متجلي مي گردد. و در چنين موقعيتي است که در ذات خود بهشت را به پهناي آسمانها و زمين خواهد يافت. (53)
بنظر ملاصدرا نفس انساني داراي قابليتهاي بسياري است که بر اثر تربيت مي تواند بصورتها و گونه هاي مختلفي تربيت بپذيرد. از اينرو نفوس انساني گرچه بلحاظ نوعي در ابتدا با يکديگر اتفاق دارند ولي در ادامه بر اثر تربيت پذيري مي توانند با يکديگر تفاوت و اختلاف داشته باشند و در نتيجه، انسان که در ابتدا به اصطلاح عالمان علم منطق يک نوع است با توجه به گستره حوزه تربيت و ميزان تربيت پذيري نفس، مي تواند به انواع مختلفي که آدمي خود را با آن رشد داده است، در آيد. (54)
در رساله ي سه اصل نيز به تفاوت درجات آدميان بميزان رشد نفساني آنها اشاره يي گذرا دارد:
و اکثر علما و جمهور فلاسفه چنان تصور کرده اند که جوهر آدمي در تمام يکي است بي تفاوت، و اين نزد ارباب بصيرت صحيح نيست. اي بسا آدميان که بنفس حيواني زنده اند و هنوز به مقام دل نرسيده اند، چه جاي مقام روح و مافوق آن. از اسفل سافلين تا اعلي عليين درجات و مقامات افراد بشر مي باشد. «لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ » ( انفال/4) (55)
ملاصدرا معتقد است آرامش و يا استرس و اضطرابها و بحرانهاي روحي و دروني با صفات ساختاري نفس انسان ( ملکات و يا تصورات ) ارتباط مستقيم دارد. زيرا انساني که خشمگين است گاه بر اثر شدت خشم چهره اش برافروخته و کبود مي شود و فشار خون وي بالا مي رود و احياناً اعضا و اندام او دچار ارتعاش مي شود و گاه بمرحله يي مي رسد که دچار نابينايي ميگردد و در مواردي حتي به مرگ وي منتهي مي شود. (56)
از نظر حکيم شيرازي انسان داراي دو نيرو است که عبارتند از: 1) نيروي دانايي 2) نيروي کار کردي، با نيروي دانايي ( علامه ) تصورات و تصديقات را درک مي کند و به حق يا باطل بودن آنچه تعقل و يا ادراک کرده اعتقاد مي ورزد و با نيروي کارکردي ( عماله ) صناعات انساني را استنباط مي کند و آنچه را که انجام مي دهد و يا ترک مي کند زيبا يا زشت مي شمارد و اين را عقل عملي مي گويند و انديشه ورزي در مورد کارها و صنايعي که به عنوان خوب يا بد مي پندارد مربوط به حوزه عقل عملي است.
ماحصل عقل نظري راي کلي و فراگير است ولي خروج عقل عملي، نظر جزئي است که آدمي را متوجه انجام کار مي سازد. نفش عقلي عملي در سنجش درستي و نادرستي و صدق و کذب و خير و شر است اما شناخت واجب، ممکن و ممتنع در قلمرو ادراک عقل نظري است و در نسبت عقل عملي و نظري معتقد است عقل عملي در کارکرد خود به بدن نيازي دارد گرچه عقل نظري نيز به بدن نيازمند است و در ابتداي حرکت عقلانيش به عقل عملي نيز نياز دارد. (57)
رابطه هستي با ارزش
يکي از شئون مهم فلسفه ي، بررسي ارزشها و يا ارزش شناسي است. ارزش شناسي در عرصه ي اخلاقي با فعاليتهاي تربيتي مرتبط است. ارزشها ويژه ارزشهاي اخلاقي، رکن اساسي زندگي آدمي را تشکيل مي دهند. ارزشها ممکن است فردي يا اجتماعي باشند و همچنين در تصويت روح فرهنگي و گسترش شخصيت اخلاقي نقش اساسي دارند. (58)در خصوص ماهيت ارزش چند ديدگاه مطرح شده است:
1- نظريه عيني که ناظر به ذاتي بودن ارزش يک عمل است و در اين ديدگاه ارزش عبارت است از خصوصياتي که در ذات عمل وجود دارد. بنابراين ارزشها اموري عيني و خارجيند. و قضاياي ارزشي جنبه عيني دارند که قابل بررسي عقلانيند.
2- نظريه ي شخصي که معتقد است ارزشها محصول تمايلات و احساسات انسانند. بنابراين ارزش امري شخصي است و ميزان و معيار عمومي در مورد ارزشها وجود ندارد و اختلاف نظر در مورد ارزشها به اين مسئله ارتباط دارد.
3- نظريه ي رابطه يي، که حد فاصل ميان دو ديدگاه قبلي است و بر اثر اين ديدگاه اساس و پايه ارزش را بايد در ميان رابطه فرد و شيء جستجو کرد.
4-نظريه ي زمينه يي ( ديويي ) طبق اين ديدگاه ارزش هر چيزي را بايد در زمينه و موقعيت خاص آن مورد توجه قرار داد و آنچه در يک موقعيت باعث موفقيت شده در شرايط مشابه نيز قابل اجراست. پس موقعيتها معيار ارزشند.
البته اين ديدگاه قابل نقد است. زيرا مبالغه در تأثير موقعيت مانع معتبر تلقي کردن معيارهاي ثابت در مورد ارزشها مي گردد. ديدگاه ارزش شخصي نيز از اين جهت قابل نقد است که بسياري از اعمال يا امور ارزش عمومي دارند پس ارزشها تنها وابسته به ذوق و تمايلات افراد نيست و شيء بايد بطور ذاتي داراي خصوصياتي باشد که موجب ارزش آن شود. بر ديدگاه رابطه يي نيز اين انتقاد وارد است که در ميان افراد اختلاف نظر وجود دارد و بايد ديد که رابطه کدام يک از افراد مبنا و معيار مي باشد. (59)
ملاصدرا ارزشها را اموري عيني مي شمارد و در جريان بحث صراط مستقيم که آن را مرتبط با نفس و افعال نفساني انسان مي شمارد معتقد است اگر آدمي در آخرت به رضوان و بهشت و يا دوزخ مي رسد، در واقع اين ارزشها که براي ما واقعيتهاي عيني شده اند ماحصل افعال و رفتار ما در دنيا هستند و در قيامت که پرده ها کنار روند اين حقايق براي انسان روشن مي شود و مي داند که اين همه که با خود دارد ساخته و عمارتي است که خود وي بنيان نهاده است و تمامي آنچه را که انسان انجام مي دهد و يا حس مي کند بر ذات او تأثير مي گذارد، گرچه اکنون از ديده ها پنهان است. بنابراين کمتر کار ( مثقال ذره ) چه نيک و چه بد بر نفس انسان اثر مي گذارد و در کتاب نفس همگي ثبت است و هيچ چيز فروگذار نخواهد شد. (60)
از نظر صدرالمتألهين همانگونه که هر صورت و فعليت خارجي ظهوري خاص در نفس دارد، صورت نفساني و صفت استوار نفساني نيز در خارج، عينيت دارد. وي معتقد است صفاتي مانند خشم و غضب که کيفيت نفساني بشمار مي آيد هنگامي که در خارج وجود يابد، آتشي سوزاننده است و علم و دانش نيز کيف نفساني است که چون در خارج تحقق يابد سلسبيل نام مي گيرد و کسي که مال يتيم را بناحق مي خورد نيز در باطن خود آتش مي خورد. وي بر اين نکته تأکيد مي کند که کسي که داراي سرعت انتقال در دانش است، ضروري است که در صفات نفساني و اينکه چگونه اين صفات سرچشمه آثار و افعال خارجي مي شوند. تأمل نمايد و از آن به عنوان ابزار استفاده نمايد تا بدرستي بشناسد که چگونه برخي ملکات و امور اخلاقي، آثاري عيني در قيامت خواهند داشت و راز و بن مايه تجسد و تجسم اعمال در آخرت نيز ساختار نفس انساني است. (61)
ملاصدرا در تبيين رابطه ي ارزش با هستي، وجود را خير و سعادت مي شمارد و با توجه به اينکه علم و معلوم با يکديگر اتحاد دارند معتقد است آگاهي به وجود نيز خير و سعادت است و از آنجا که موجودات داراي کمالات و درجات متفاضل و متفاوتند، بنابراين هر چه وجود تمامتر باشد، نيستي و نداري در آن کمتر راه دارد و در نتيجه سعادت در آن بيشتر است و از سويي هر چه ناقصتر باشد آميختگي آن با شر، شقاوت و بدبختي بيشتر است. البته روشن است که برترين و کاملترين وجودات، حق اول و مبدأ متعالي علم است.
وي ميان وجود تکامل يافته، و لذات و بهجت پيوند و ارتباط وثيق مي بيند و معتقد است هر چه نفس، بيشتر رو به رشد و تکامل برود و بکمال برتر نزديک شود احساس لذت و سعادت در آن بيشتر و نيرومندتر مي گردد. (62)
جايگاه الگوي تربيتي در حکمت متعاليه
صدرالمتألهين در جريان برخي مباحث فلسفي خود به الگوي تربيتي نيز توجه نموده است. بنظر وي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مقام خلافت الهي را داراست و آينه يي است که همه ي اشياء در آن ديده مي شوند و حق تعالي با تمام اسمائش در او تجلي مي کند. بنابراين پيامبر برترين الگو در اسلام است و از همين منظر است که قرآن فرموده است: « مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ » ( نساء/80) و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: « من رء اني فقد راي الحق » بنابراين انسان بايد بکوشد تا به اين الگو که نمادي از کمال مطلق است نزديکتر شود و اين عامل انگيزشي بس بزرگي است که انسان جوياي کمال و رشد را پيوسته در حال تحول و پويايي قرار مي دهد. (63)وي در بحث نبوت و ولايت نيز به الگوي تربيتي توجهي ويژه دارد و به سير صعودي انسان و ساحتهاي مختلف وجود او توجه مي دهد. (64)
صدرالدين شيرازي پيامبر را الگويي جامع مي شمارد که با وحدانيت شخصي خود عنوان فرشتگي، فلکي، پادشاهي و حکومت دنيايي را داراست که از رهگذر روح خود با ملکوت اعلي پيوند دارد و بواسطه نفسش با ملکوت مياني ( اواسط ) ارتباط يافته و از رهگذر طبيعتش با ملکوت فرودين ( اسفل ) پيوند دارد بنابراين او خليفه الهي است که جامع مظاهر اسماء الهي و تامه ي خداوندي است. (65)
ملاصدرا ضمن استدلال برضرورت وجود قانون و مجري آن ( پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)) هدف بعثت را رشد انسان و ارتقا او به عالم فرشتگي مي داند. در اين راستا احکام و عبادات اسلامي را روشهايي تربيتي مي شمارد که از رهگذر بکار بستن آنها انسان مي تواند مراتب مختلف را بپيمايد تا بکمال شايسته انسان و هدف نهايي برسد. (66) ملاصدرا در خاتمه کتاب العرشية ضمن تاکيد وتصريح بر ضرورت متابعت و پيروي از شريعت پيامبر خاتم (صلي الله عليه و آله و سلم)، به ديگر الگوهاي تربيتي نيز مي پردازد. از اين رو ائمه (عليهم السّلام) را به عنوان برترين الگوي تربيتي معرفي مي کند که اگر مسلماني بخواهد بدرستي به عبادت خدا بپردازد جز پيروي از انسان کامل که مکمل نيز هست و خليفه برتر الهي در عالم ملک و ملکوت است، راه ديگري ندارد. (67)
صدرالمتألهين با طرح برخي احاديث در خصوص « صراط » معتقد است، ائمه اثني عشر الگوهاي تربيتي هستند که برترين راهنمايان بشر مي باشند و با پيروي از آنها و اقتدا به سيره آنان، مي توان به سعادت دست يافت. وي در حديثي از امام صادق (عليه السّلام) نقل مي کند که در مورد صراط فرمود: « هو الطريق الي معرفة الله تعالي و هما صراطان، صراط في الدنيا و صراط في الاخرة اما الصراط الذي في الدنيا فهو الامام المفترض الطاعة من عرفه في الدنيا و اقتدي بهداه مر علي الصراط الذي هو جسر جهنم في الاخرة و من لم يعرفه في الدنيا زلت قدمه عن الصراط في الاخرة فتردي في نار جهنم. » (68) و واژه ي « صراط مستقيم » که در عبادات روزانه از خداوند مي خواهيم؛ « اهدنا الصراط المستقيم »، در روايات به ائمه (عليهم السّلام) و پيروي از آنها تفسير شده است. (69) جالب آن است که در اين روايات دو عنصر « امام » و « معرفت امام » با يکديگر بصورت توأمان، صراط مستقيم شمرده شده است. بنابراين بايد امام را شناخت و از او تبعيت کرد.
صدر الدين شيرازي در موردي ديگر حضرت علي (عليه السّلام) را هادي و الگوي تربيتي معرفي مي کند و در اين خصوص از حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) در تفسير آيه « إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ » ( رعد/7 ) نقل مي کند: منظور از « هادي » همانا حضرت علي (عليه السّلام) است و طبق عقل و نقل، بنيان علم و معرفت در خانه علي (عليه السّلام) و اولاد اوست. (70)
صدرالدين شيرازي با تأثيرپذيري از حکيم فارابي به مسئله ي رئيس مدينه ي فاضله مي پردازد و با طرح ويژگيهاي رئيس اول مدينه فاضله با يک نگاه تربيتي ويژگيهاي دوازده گانه رئيس مدينه را بمنظور تأثيرگذاري هر چه بيشتر وي بر آحاد اجتماعي مطرح مي کند: (71)
1- خوش فهم باشد. 2- داراي حافظه يي نيرومند باشد تا آنچه را مي فهمد و حس مي کند از ياد نبرد. 3- داراي مزاج طبيعي و خلقت کامل باشد تا بطور کامل و درستي فيض را از حق دريافت نمايد. 4- خوش سخن باشد و بدليل اينکه شأن هدايت را داراست ساختاري زيبا در کلام داشته باشد. 5- دوستار دانش و حکمت باشد تا باعث توسعه دانش گردد. 6- حريص در شهوات نباشد زيرا اگر گرفتار گرداب شهوات گردد از حقايق و عالم نور دور مي گردد. 7- بزرگوار و دوستدار بزرگي باشد. 8- نسبت بخلق خدا مهربان باشد. و مهرورزي نمايد 9- ترسو نباشد و قدرت تصميم گيري بالايي داشته باشد. 10- اهل بخشش باشد و درهم و دينار و کالاي دنيوي در نظر او ناچيز باشد. 11- هنگام خلوت با پروردگار شادمان ترين حالت او باشد. 12- آدمي لجوج نباشد و بر موضع ضد عدالت اصرار نداشته باشد. (72)
هدف تربيتي در حکمت متعاليه
تعيين هدف نهايي تربيتي در فرايند تربيت يکي از موضوعاتي است که در عرصه تعليم و تربيت مورد توجه مي باشد. ممکن است اينگونه تصور شود که تعيين هدف نهايي موجب محدوديت فرد مورد تربيت مي گردد زيرا هنگامي که انسان به هدف دست يابد، انگيزه يي براي ادامه تلاش و حرکت نخواهد داشت و با توجه به اينکه هدف تعيين شده، نهايي است از اين رو پس از رسيدن به آن جايي براي حرکت وجود ندارد تا توجه و انگيزه فرد متوجه آن نقطه باشد. بنابراين تعيين هدف نهايي سرانجام به سستي و تنبلي و بي تحرکي آدمي مي انجامد. پس براي اينکه انسان پيوسته در حال پويايي باشد بهتر است که اهداف به صورت مقطعي تعيين شوند و هنگامي که به يک هدف مقطعي رسيد، هدف مقطعي بعدي براي وي تعريف شود و در نتيجه پيوسته در حال حرکت پويايي باشد، در اين صورت سستي و تنبلي وجود نخواهد داشت.اما بايد به يک نکته ي اساسي در مورد تصوير و ترسيم هدف نهايي توجه نمود زيرا اين ديدگاه در مورد اهداف نهايي تعيين شده يا « محدود » درست است زيرا اگر چنانچه هدف نهايي باشد و از سويي نيز اين هدف تعيين شده محدود باشد بصرف اينکه انسان به هدف نهايي رسيد جايي براي حرکتهاي بعدي ندارد، اما اگر در فرايند تربيت، هدف نهايي تعيين شده يک هدف نامتناهي باشد در اينصورت انگيزه براي حرکت تا بينهايت وجود دارد.
در قرآن و ديگر منابع اسلامي، از طريق پيشوايان ديني، اهدافي براي تربيت مشخص شده است که برخي از اين اهداف اساسي، و برخي اهداف، فرعي مي باشند. (73)
مهمترين هدف تربيتي در اسلام، تحقق به اسماء و صفات خداوندي و قرب الهي است و به هر نسبتي که انسان در اين عرصه بيشتر حرکت کند بهمان ميزان بکمال و هدف ياد شده نزديک شده است. حکيم شيرازي در موارد مختلف از آثار خود هدف ياد شده را مورد تاکيد قرار مي دهد. او در کتاب العرشية با تاکيد بر اين هدف مي گويد: رسيدن به مقام « قرب الهي » و قرار گرفتن در حزب فرشتگان هدفي است که بر مسائل و يافته هاي حکمت عرشيه مترتب است و اين هدف از رهگذر علم به آغاز و دانش رستاخيز حاصل مي گردد که در اصطلاح قرآني به ايمان به خدا و قيامت از آن تعبير شده است. البته صدرالمتالهين يادآور مي شود که اگر بدنبال دليل اين مسئله مي باشي بايد به کتابهاي مبسوطتر ما مراجعه نمايي. (74) او در مورد ديگر نيز رسيدن به مقام قرب الهي را هدف تربيت و غايت حرکت استکمالي انسان مي داند که آدمي در آن جايگاه هم سخن خداوند مي گردد و انسان سعيد، خود، جهاني تام و کامل است. (75)
بنظر حکيم شيرازي کسي که پيوسته به ادراک امور الهي بپردازد و اشتياق به احاطه بر امور عقلي داشته باشد، از جسمانيت فاصله گرفته، سرانجام در گروه ملکوتيان قرار مي گيرد. بلکه اگر عقايد حقه وي به کشف تام بيانجامد و با زهد حقيقي و نيت خالص همراه باشد و در سر فقط هواي عالم قدس را داشته باشد در زمره ي فرشتگان مهيمين قرار مي گيرد و اين نهايت سير و حرکتي است که هر انساني بر اثر حرکت رو به رشد خود مي تواند به آن دست يابد. بنابراين هر نفسي که همه ي مناقب علمي ( معرفت الهي و معرفت اسماء و صفات و افعال و کتاب و رسولان و آخرت ) و مناقب عملي ( تسلط بر نيروي شهوت و غضب و ادراک که آن را عدالت مي نامند ) را در خود جمع کرده باشد به رستگاري بزرگ رسيده است و کسي که به انکار آن بپردازد و در زيانکاري آشکار قرار مي گيرد و ميان اين دو مرتبه ساحتهايي وجود دارد که افراد با تفاوت عملکرد خود را آن ساحتها قرار مي گيرند. (76) صدرالدين شيرازي در مقدمه شواهد الربوبية، کل نظام آفرينش را هدفمند مي داند و با توجه به ترسيمي که حکمت متعاليه از سعادت دارد هدف اصلي از آفرينش نظام هستي را عالم آخرت مي شمارد. (77) بنظر ملاصدرا هر حرکتي در طبيعت متوجه يک هدف و غايتي است که فراتر از آن غايت نيز غايتي برتر وجود دارد تا سرانجام به غايتي عقلي مي رسد و خداوند در هر ناقصي عشق و شوق غريزي نسبت به مافوق خود قرار داده است تا به مراتب و درجات کمال برسد و اصولاً نظام عالم وابسته به اين شوق و غريزه ي کمال طلبي است بنابراين همه ي حرکات طبيعي، گياهي و حيواني متوجه غايت برترند که او هدف زمين و آسمان است و ملکوت اشياء در دست اوست؛ « مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ » ( هود/56). (78)
بنظر حکيم شيرازي، وصول به کعبه ي مقصود و ملاقات معبود، هدف نهايي است که آن هم از رهگذر ابزار متناسب ميسر است که عبارت است از سير سريع علمي با گام انديشه و نظر و نه صرفاً انجام يک سري حرکات بدني که جز زحمت نتيجه يي ندارد مگر آينکه آدمي زاد و توشه و کالايي براي راه داشته باشد. از همين روست که حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « تفکر ساعة خير من عبادة سبعين سنة » و به حضرت علي (عليه السّلام) که دروازه ي حکمت اوست فرمود: « يا علي اذا تقرب الناس الي خالقهم بانواع البر تقرب اليه بانواع العقل حتي تسبقهم کلها ». (79) و (80) بنابراين حدس بزن که مقصود از عبادات بدنيه و دستورهاي ديني مانند نماز و روزه و ... از رهگذر تصفيه ي قلب و تهذيب سر و نهان با نيت بي شائبه و انديشه ي باطني، همگي تعبد نسبت به معبود حق و موجب قرب و نزديکي به اله مطلق است. (81)
در جلد دوم اسفار نيز خداوند را آغاز امر مي داند که سرانجام همه نيز بسوي اوست و او غايت و هدف نهايي است و تعبير ( آخر ) که در آيات قرآني به کار رفته است، به معناي آن است که سير سالکان کوي طبيعت بسوي او منتهي مي شود زيرا سالکان که در مراتب سير و سلوک در حال رشد و تکاملند پيوسته از يک مرحله به مرحله ديگر رو به کمال در حرکتند که سرانجام به حضرت حق منتهي مي گردد. بنابراين خداوند سرآغاز وجود است و در مقام مشاهده آخر است. لذا در حديث با تعبير عرفاني چنين گفته شده: « کنت کنزاً مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لأعرف » (82) و توجه به غايت اصلي در همه ي اشياء عالم جاري است که هر يک به حسب ذات، متوجه غايت است و غايت و هدف همه يکي چيز است که او همان خير برتر است. (83)
خواجه طوسي نيز در طليعه ي رساله ي آغاز و انجام که بواقع شرح حال انسان در هر عالم است و بواقع کتابي در معرفت نفس و روانشناسي است به اين هدف توجه داده و خداوند را غايت همه عالم دانسته، مي گويد: « سپاس آفريدگاري را که آغاز همه از اوست و انجام همه بدوست بلکه خود همه اوست. »
پينوشتها:
1- استاديار دانشکده الهيات دانشگاه شهيد بهشتي.
2- Augustin
3- Thomas Aquinas
4- Thomism & Neo- Thomism
5- Rousseau
6- Locke
7-Emmanuel Kant
8- George Hegel
9- Herbart Johann
10- Wiliam James
11- John Dewey
12- Robert Hutchins
13- Mortimer Adler
14- الياس، جان، فلسفه ي تعليم و تربيت، ص 17-19.
15- صدرالدين شيرازي، محمد، الاسفار العقلية الاربعة، ج6، ص 2 و 3.
16- همان، ص 6.
17- مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج90، ص 376؛ و نوري، حسين، مستدرک الوسائل، ج11، ص 285 و 286.
18- محدث نوري با برخي اختلاف در واژه ها اين حديث را نقل کرده است، مجلسي نيز واژه « من الحي القيوم » را نياورده است.
19- اسفاراربعه، ج6، ص 9 و 10.
20- همان، ج1، ص 20.
21- همان، ص 514.
22- ابن ابي جمهور، محمد بن علي، عوالي اللئالي، ج4، ص 132؛ در عوالي اللئالي با اندکي اختلاف اينگونه نقل شده است: « اللهم ارني الحقايق کما هي. »
23- صدرالدين شيرازي، محمد، العرشية، ص 70.
24- شريعتمداري، علي، تعليم و تربيت اسلامي، ص 25.
25- اسفاراربعه، ج7، ص 148 -150؛ ر.ک: همو، الشواهد الربوبية في المناهج السلوکية، ص 102 و 103.
26- اسفار اربعه، ج7، ص 156.
27- فلسفه ي تعليم و تربيت، ص 29- 31.
28- اسفار اربعه، ج2، ص 366-367.
29- همان، ج3، ص 503.
30- همان، ج9، ص 125 و 126؛ و الشواهد الربوبية، ص 202 - 207.
31- ر.ک: اسفار، ج 2، ص 298 و 299 و ص 362.
32- الشواهد الربوبية، ص 367- 368.
33- اسفاراربعه، ج1، ص 5-6.
34- همان، ص 11.
35- بحارالانوار، ج40، ص 125.
36- اسفاراربعه، ج6، ص 6.
37- الشواهد الربوبية، ص 290 و 291.
38- همان، ص 7.
39- بحارالانوار، ج79، ص 243.
40- در بحارالانوار واژه ي « فيه » نيامده است.
41- العرشية، ص 25 و 27.
42- همان، ص 30 و 31.
43- بحارالانوار، ج6، ص 207.
44- اين روايت در برخي مجامع روايي با واژگان بيشتري نقل شده است: « اني لست کاحدکم ان ابيت ... و اني لست کهيئتکم اني ابيت ... »
45- الشواهد الربوبية، ص 217 - 220.
46- همو، المشاعر، ص 61 و 62.
47- مستدرک الوسائل، ج12، ص 215.
48- الشواهد الربوبية، ص 337.
49- العرشية، ص 43.
50- همو، ايقاظ النائمين، ص 51.
51- العرشية، ص 19.
52- اسفاراربعه، ج7، ص 127 و 128 و ص 132 و 134.
53- الشواهد الربوبية، ص 255.
54- العرشية، ص 25؛ و همو، رساله سه اصل، ص 46.
55- همان، تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1381، ص 26.
56- همان، انتشارات دانشگاه تهران، ص 33.
57- الشواهد الربوبية، ص 199-201.
58- شريعتمداري علي، اصول و فلسفه ي تعليم و تربيت، ص 153 و 154.
59- همان، ص 156.
60- العرشية، ص 49 و 50.
61- همان، ص 66 و 67.
62- اسفاراربعه، ج9، ص 121- 123.
63-همان، ج7، ص 21 و 22.
64- الشواهد الربوبية، ص 337.
65- همان، ص 344.
66- همان، ص 359 و 360.
67- العرشية، ص 69.
68- بحارالانوار، ج8، ص 66.
69- العرشية، ص 48.
70- همان، ص 63 و 64.
71- الشواهد الربوبية، ص 357.
72- فارابي، ابونصر محمد، انديشه هاي مدينه فاضله، ص 272-274.
73- تعليم و تربيت اسلامي، ص 128.
74- العرشية، ص 3.
75- همان، ص 37.
76- الشواهد الربوبية، ص 326.
77- همان، ص 3.
78- همان، ص 102 و 103.
79- طبرسي، ابوالفضل علي بن الحسين، مشکاة الانوار، ص 251.
80- طبرسي در مشکاة الانوار با تعابير متفاوت روايت را آورده است « اذا تقرب العباد الي خالقهم بالبر فتقرب اليه بالعقل تسبقهم انا معاشر الانبياء نکلم الناس علي قدر عقولهم. »
81- العرشية، ص 71 و 72.
82- بحارالانوار، ج84، ص 199.
83- اسفار، ج2، ص 284 و 285.
1- قرآن کريم.
2- ابن ابي جمهور، محمد بن علي، عوالي اللئالي، انتشارات سيدالشهداء، قم، چاپ اول 1405 ه.ق.
3- الياس، جان، فلسفه ي تعليم و تربيت، ترجمه ي عبدالرضا رضايي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، چ1، 1382.
4- حر عاملي، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، قم، موسسه ي آل البيت لاحياء التراث، چ1، 1409ه.ق.
5- شريعتمداري، علي، اصول و فلسفه ي تعليم و تربيت، تهران، انتشارات اميرکبير، چ4، 1369.
6- ـــ ، تعليم و تربيت اسلامي، تهران، اميرکبير، 1374.
7- صدرالدين شيرازي، محمد، الاسفار العقلية الاربعة، ج1، ج2، ج3، ج4، ج6، ج7، ج8، و ج 9، قم، ناشر مکتبة المصطفوي، بيتا.
8- ـــ ، ايقاظ النائمين، با مقدمه و تصحيح محسن مؤيدي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1361.
9- ـــ، رساله ي سه اصل، با تصحيح سيد حسين نصر، دانشگاه تهران، 1340.
10- ـــ ، شواهد الربوبية في المناهج السلوکية، با حواشي ملاهادي سبزواري و تصحيح سيد جلال آشتياني، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1360.
11- ـــ، العرشية، ترجمه غلامحسين آهني، اصفهان، انتشارات مهدوي، 1341.
12- ـــ، المشاعر، اصفهان، انتشارات مهدوي، بي تا.
13- طبرسي، ابوالفضل علي بن الحسن، مشکاة الانوار، نجف اشرف، انتشارات کتابخانه ي حيدريه، چ2، 1385.
14- فارابي، ابونصر محمد، انديشه هاي مدينه فاضله، ترجمه و تحشيه سيد جعفر سجادي، تهران، ناشر کتابخانه طهوري، 1361.
15- مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت لبنان، موسسه الوفاء، 1404 هـ .ق.
16- نصيرالدين طوسي، محمد بن محمد، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1366.
17- نوري، حسين، مستدرک الوسائل، ناشر موسسه آل البيت، چ1، 1408 هـ. ق.
منبع مقاله :
خامنه اي، سيدمحمد؛ (1389)، تربيت فلسفي و فلسفه تربيت، تهران: نشر بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول