جايگاه و اهميت فلسفه ورزي
در اين مقاله برآنيم تا برخي از آفات فلسفه ورزي را در ايران معاصر مورد کاوش قرار دهيم؛ باشد که گامي هر چند کوچک در راه اعتلاي فلسفه ورزي برداشته شود. قبل از ورود به بحث ذکر چند نکته بعنوان مدخل خالي از فايده نيست:اول اينکه، علوم انساني و بويژه فلسفه مادر علومند؛ زيرا جهت گيريها و روند حرکت ساير علوم را معين و اصلاح مي کنند و بدليل ارتباط مستقيمي که با خود انسان دارند، در مقايسه با علوم طبيعي که با انسان رابطه ي غيرمستقيم دارند از اهميت بيشتري برخوردارند.
دوم، در دنياي کنوني مسئله ي « مسخ انسان » بهمراه دو معضل « بحران محيط زيست » و « کمبود آب » محوريترين معضلات و موضوعات فراروي انديشمندان جهان معاصرند. مسخي که اولاً معلول بي اعتنايي به علوم انساني و در رأس همه ملکه ي اين علوم، يعني فلسفه است و ثانياً ناشي از اين است که نه تنها دستاوردهاي اين علوم معمولاً در خدمت صلاح و سعادت بشريت نيست، بلکه متأسفانه با تخريب چهره ي انسان بعنوان موجود اشرف و خليفة الله و تبديل آن به موجودي که صرفاً در پي ارضاي مطامع و اهواي مادون و حيواني خويش است، عالم و محيط زيست تخريب و از منابع جهاني هستي و از جمله آب، بعنوان سرچشمه ي حيات و آباداني، استفاده ي بهينه و درستي صورت نمي گيرد. (2)
سوم، همچنانکه برخي از صاحبنظران نيز گفته اند، فلسفه ورزي متضمن فعاليت براي فهم، نقد و زايش فلسفي مي شود که هر کدام لوازمي دارد؛ زيرا در فعاليت براي فهم فلسفي بايد قادر باشيم و به هنگام شنيدن يا خواندن آثار و گفتار فيلسوفان بفهميم که آنها چه گفته اند، چگونه گفته اند، براي چه کسي گفته اند و چرا گفته اند. به هنگام نقد فلسفي نيز که مسبوق به فهم فلسفي است بايد بتوانيم سخن فيلسوفان را نقد، و وجوه قوت و ضعف آنها را بازشناسيم و سرانجام در فعاليت براي زايش فلسفي نيز بايد قادر باشيم تا خود يک رأي فلسفي را ابداع و ابداء کنيم. البته برخلاف فهم و نقد فلسفي، از نظر علم روان شناسي چندان مشخص نيست که آيا زايش فلسفي، فعاليتي ارادي و اختياري است يا غيرارادي و غيراختياري. (3) اما مراد از ابداع و نوآوري، نوعي عادت شکني و اجتهاد است که به معناي بکارگيري ايده هاي نوين ناشي از خلاقيت است که مي تواند يک محصول جديد، خدمت جديد را راه حل جديد براي انجام يک کار را پيشنهاد دهد. (4) به بيان ديگر، فراگرد خلاقيت، به معناي حل مفيد و بديع يک مسئله، ربط و وصل موضوع، صرفنظر از اينکه در چه حوزه يا زمينه يي انجام گيرد و توانايي ديدن، آگاه شدن و پاسخ دادن است. (5)
چهارم، ماهيت پيچيده ي انسان بعنوان موضوع اصلي تحقيق در حوزه ي علوم انساني و بويژه فلسفه، موجب دشواري و زمانبر بودن تحقق اهداف مورد نظر در اين علوم مي شود. به بيان ديگر، در علوم تجربي معمولاً در مورد عوارض فيزيولوژيکي انسان و در علوم رياضي نيز درباره ي امور کميت پذير بحث مي شود، اما در فلسفه از ماهيت و چيستي انسان، از آغاز و انجام عالم و آدم و نيز حقيقت مبدأ آفرينش بحث مي شود که از نظر صعوبت قابل مقايسه با موضوعات آزمايشگاهي و مسائل کمي نيست.
پنجم، در علوم انساني و اجتماعي برخلاف علوم رياضي و تجربي، فاعل شناسا در موضوع تحقيق دخالت دارد؛ زيرا وقتي پديده يي غير انساني مثل جوشيدن آب در صد درجه را مطالعه مي کنيم، احساسات ما تحريک نمي شوند، در حالي که بهنگام بررسي موضوعات انساني نمي توانيم بي طرف باقي بمانيم و گرايشها، ارزشها و باورهاي خود را دخالت مي دهيم.
ششم، متأسفانه کشورهاي در حال توسعه همواره با دو معضل مواجهند: اول، سنتي که از گذشته به ارث برده اند و اکنون با چارچوبهاي توسعه همخواني ندارد و دوم، تمدني که با دستاوردهاي نظري، علمي و تکنولوژي خود، گوي سبقت را از بقيه ي تمدنها ربوده و اينک جهان گستر شده و در حکم الگويي براي توسعه ي کشورهاي ديگر قرار گرفته است. (6)
شايان ذکر است که از زواياي گوناگوني مي توان به آسيب شناسي فلسفه ورزي در ايران معاصر پرداخت، اما در اين گفتار کوشش مي شود تا به مهمترين آفات فلسفه ورزي با نگاه ويژه به ايران معاصر مبادرت شود؛ زيرا چنانچه بخواهيم به اين مسئله بطور کلي نگاه کنيم، به بحث بسيار مفصلتري نياز است که البته از حوصله اين مقاله خارج است البته براي تحقق هر يک از فعاليتهاي فلسفي، موانعي وجود دارد که مي توان آنها را به دو دسته کلي تقسيم کرد:
الف) موانع و آفات دروني فلسفه ورزي
موانع درون خيز فلسفه ورزي معمولاً ناشي از دانشجويان و استادان فلسفه اند و اهم آنها عبارتند از:1- عدم اعتماد بنفس، به اين معنا که نه تنها دانشجويان، بلکه حتي استادان فلسفه نيز به تعبير کانت « جرئت انديشيدن » را ندارند و همواره خود را تحت قيموميّت و حاکميت نيروهاي بيروني مي پذيرند که اين مسئله پيامدهاي منفي زيادي دارد از جمله عدم اعتماد، خودباختگي در مقابل آراء و نظريات غربي و بي اعتنايي به مواريث غني و کهن اسلامي و ايراني، تا آنجا که نه تنها برخي دچار اين توهم شده اند که هر چيزي بخواهد مشروعيت و حجيت يابد بايد حتماً مستند و مؤيد به آراء و انديشه هاي غربي باشد، بلکه حتي در برخي مواقع انديشه هاي بلند انديشمندان خودي صرفاً بدليل وطني بودن تحت الشعاع آراء ضعيف تر ديگران قرار مي گيرد.
2- نداشتن سلوک علمي که لازمه ي آن داشتن روش و برنامه و آشنايي با متدلوژي روز است، در حالي که در اغلب اوقات دانشجويان و بلکه حتي استادان جامعه ما بدليل نداشتن روش صحيح و مناسب نمي توانند به نتيجه ي دلخواه و مطلوب برسند؛ بعنوان مثال پژوهشهاي ما بجاي اينکه « مسئله محور » و جزئي و دقيق باشند، آنقدر « موضوع محور » و کلي و مبهمند که محقق دقيقاً نمي داند بدنبال حل کدام معضل فکري، نظري و... است. بعنوان نمونه، نگاهي گذرا به پايان نامه هاي کارشناسي ارشد و رسائل دکتري گوياي اين واقعيت تلخ است که اغلب مشخص نيست دانشجو و استاد آينده جامعه ي ما در اين پايان نامه ها و رسائل در پي تبيين و نقد و بررسي کدام مسئله بوده است؛ زيرا در واقع اغلب رسائل ياد شده مشتمل بر اقتباساتي بدون نقد و بررسي استف در حالي که دست کم بايد در بردارنده ي حل يا نقد مسئله يي باشد. همچنين، نداشتن سعه ي صدر و روحيه ي نقدپذيري نيز از جمله ابتلائات مجامع حوزوي و دانشگاهي ماست که کاملاً با ساحت علم و عالم و اسلاف و مواريث حکمي و ديني ما ناسازگار است.
3- تلقي ايدئولوژيک از علم و فلسفه نيز يکي ديگر از ابتلائات جوامع دانشگاهي و حوزوي ماست. بعبارت ديگر يکي از مهمترين موانع تقويت انديشه هاي فلسفي اين است که برخي از مکاتب و نحله هاي فلسفي و کلامي و مشهورات عرفي و... با وجود حرمت و اهميت آنها، مافوق نقد قلمداد مي شوند، در حالي که در واقع هيچ کدام از اين آراء و افکار در زمره اعتقادات ديني نيستند و مبدعان و طراحان آنها نيز اصلاً چنين ادعايي را نداشته اند. بعنوان يک نمونه ي بيّن مي توان به تلاش عده يي براي اسلامي کردن تمامي علوم و يا نشاندن برخي از نحله هاي فلسفي در زمره ي اعتقادات ديني اشاره کرد که البته خوشبختانه اينک اوضاع رو به بهبودي مي رود.
4- رواج شديد ترجمه گرايي، آن هم ترجمه ي متون درجه ي دوم و نه نصوص اصلي و ضعف نابخشودني ترجمه هاي موجود که موجب شده تا اولاً، علوم انساني و از جمله فلسفه، وارداتي و ناسازگار با مقتضيات جامعه و غيربومي باشند و ثانياً، از آنجايي که معمولاً همه ي انديشه ها و علوم بنحو يکسان ترجمه نشده اند، برخي از دانشها رشد سرطاني يافته و برخي ديگر نيز اصلاً مغفول و متروک وانهاده شده که همين معضل خود نيز موجب فهم نادرست آراء و انديشه هاي غربيان شده است.
5- ناآشنايي دانشجويان و حتي بسياري از اساتيد ما با زبانهاي زنده ي دنيا، زيرا در شرايطي که در دهکده ي جهاني امروز بدون وقوف کامل به زبانهاي رايج و شايع، تعامل و تفاهم با ديگران و در نتيجه، تکامل انديشه ميسور و ممدوح نيست، متأسفانه سيستم آموزشي ما بنحوي تدوين و طراحي شده که دانشجو حتي استاد ما پس از قريب به بيست سال آموزش زبان انگليسي هنوز هم از فهم متون انگليسي ناتوان است در حالي که به اعتراف آمار سازمانهاي جهاني، ملت ايران در زمره ي باهوش ترين ملل عالم است. علاوه بر اين، سابقه و پيشينه ي خيره کننده اين ملت در قرون طلايي باروري و شکوفايي فرهنگ اسلامي و ملي نيز گوياي اين واقعيت يعني حدت ذهن ايرانيان است. اما اينک اين سؤال مطرح مي شود که چرا اخلاف و فرزندان نوابغ و فرزانگاني چون ابن سينا، فارابي، مولوي، حافظ، سعدي، فردوسي، خيام، ملاصدرا و هزاران هزار عالم و دانشمند ديگر چنين از ملل ديگر واپس مانده اند!
6- تمايل به همرنگي و همگوني با جامعه بدليل حاکميت نوعي روحيه ي اشعري گيري و عرفان گرايي و عدم استقبال از نقد و نقادي که خود ناشي از سطحي نگري و عدم حاکميت عقلانيت بر روابط و مناسبات اجتماعي و فرهنگ و ترس و نگراني و عدم امنيت رواني و شغلي و... است. به بيان ديگر، اکنون کمتر به بحث و نقد و نقادي مي پردازيم و بيشتر موافقت و مخالفت و رد و اثبات مي کنيم، کمتر پرسش مي کنيم و بيشتر پاسخ مي دهيم؛ تو گويي خورجين هاي ما پر از پاسخهاي آماده است که هر جا خواستيم مي توانيم آن پاسخها را مصرف کنيم، در حالي که بايد قدري اين خورجين ها و انبانها را خالي کرده و متواضع تر باشيم. (7) علاوه بر اين، گاهي اوقات اشخاص بدون اينکه مخالفت سياسي، مذهبي و يا حتي مديريتي وجود داشته باشد از گفتن نظر خود وحشت دارند که مي توان آن را « اختناق سپيد » نام نهاد. (8)
7- عوامل غيرمعرفتي که ناشي از بي توجهي و بي اعتنايي به ارزشهاي ديني و الهي و تمرکز بيش از حد بر مسائل معرفتي و آموزشي و غفلت از نقش بُعد تربيتي و تزکيه و تأثير شخصيت اخلاقي اساتيد بر نفوس دانشجويان است. به بيان ديگر، امروزه تحت تأثير حاکميت نوعي « علم گرايي » (9) محض بر مناسبات و مباحث دانشگاهي شاهد نوعي بي اعتنايي و انکار مواريث معنوي و اخلاقي پيشين خود هستيم، در حالي که در متون اسلامي و عرفاني نه تنها بر نقش تربيتي بسيار تأکيد شده بلکه حتي تربيت و تزکيه بر تعليم و آموزش تقدم يافته و به حيطه عقل نظري و عقل عملي توأمان تأکيد شده، زيرا تقويت و رشد يکي بدون ديگري موجب تک بُعدي شدن آدمي مي شود.
8- عدم استقبال دانشجويان و نخبگان داراي بهره ي هوشي بالا از رشته هاي علوم انساني و بويژه فلسفه که نتيجه ي آن اين است که استادان آينده نيز از همين دانشجويان ديروز انتخاب مي شوند و وارد يک چرخه معيوب مي شويم که دانشجو و استاد هر دو داراي بهره ي هوشي پايين مي باشند بنحوي که حتي در حوزه ي فهم و نقد فلسفي مشکل داريم تا چه رسد به زايش و ابتکار فلسفي که حتماً مسبوق به داشتن نبوغ و حدّت ذهني بالاست.
ب) موانع و آفات بيروني فلسفه ورزي
منظور از موانع و آفات بيروني، موانعي است که از اغلب منبعث از محيط بيرون و خارج از حيطه ي اختيار محققند و اهم آنها عبارتند از:1- عوامل اقتصادي و معيشتي و شغلي يا مشکلات گريزناپذير مالي که نه تنها مورد ابتلاي دانشجويان اغلب رشته هاي دانشگاهي و بويژه علوم انساني است. بلکه حتي دامنگير استادان اين رشته ها نيز مي شود. به بيان ديگر، به تعبير آبراهام مزلو تا نيازهاي زيست شناختي و بيولوژيک ما يعني خوراک، پوشاک و مسکن تأمين نشود، نيازهاي درجات متعالي تر مثل حقيقت طلبي - بعنوان خاستگاه حقيقي فلسفه ورزي- اصلاً مطرح نمي شود. (10) به بيان ديگر مشکلات گريزناپذير زندگي مادي انسان و اشتغال بيش از حد جامعه ي فرهنگي کشور به آنها، موجب مي شود تا فرهيختگان ما عملاً به امور گوناگون و نيازهاي مادون اشتغال يابند و تمرکز ذهني لازم را براي پرداختن به مسائل نظري و متافيزيکي که حتماً مسبوق به فراغت بالا و آسايش ذهني و روحي است، نداشته باشند.
2- بي توجهي به علوم انساني و از جمله فلسفه که به جوانب سخت افزاري يا عدم ارتباط فلسفه با مسائل علمي و مشکلات محسوس و ملموس زندگي مربوط مي شود، در حالي که دانش و دانشمند بايد بدرد جامعه بخورد مثل پزشکي و علوم مهندسي و غيره؛ زيرا تا زماني که مديران و دست اندرکاران جامعه ما بدليل دشواري و زمانبر بودن و نامحسوس بودن تحقق اهداف در علوم انسان احساس نياز به علوم انساني و بويژه ديدگاههاي فلسفي نکنند، استقبال از فلسفه ورزي نيز تبليغ و تقويت و ترويج نخواهد شد؛ زيرا تصور رايج در جامعه ي ما برخلاف جوامع مدرن، اين است که ديدگاههاي فلسفي صرفاً بدرد خود گروههاي فلسفي مي خورد، نه اينکه مسئله يي نظري يا مشکلي عملي را از زندگي ما حل کند.
3- ضعف و کاستيهاي ناشي از عوامل مديريتي که مشتمل بر مواردي همچون: عدم نوسازي روشها بر اساس مقتضيات جهان مدرن و نداشتن برنامه و متد، بي توجهي دانش پژوهان عرصه هاي علوم انساني به پژوهشهاي مولد و اقبال آنها به پژوهشهاي کتابخانه يي که کمتر جنبه ي کاربردي و عملي دارد، تسلط گفتماني فني بر مديريت علمي کشور که ناشي از اين تصور است که با رويکرد مکانيکي منتج از علوم طبيعي مي توان به اداره ي امور پرداخت که اين امر خود نيز بدليل عدم تبيين جايگاه واقعي علوم انساني و اجتماعي در اداره کشور است. (11)
4- جوانب نرم افزاري و عوامل سياسي مثل: حرمت نهادن به نخبگان و عالمان آزادانديش و دادن مصونيتهاي سياسي، رواني و شغلي و... به آنها براي ابزار آزادانه آراء و انديشه هايشان، هر چند مخالف با ديدگاه رايج و شايع باشد، ترغيب صاحبان انديشه با اعطاي مزايا و تشويقهاي گوناگون مثل حمايتهاي سياسي، مالي و...، تقدم فضلا در امور و مشاغل گوناگون و جويا شدن آراء و انديشه هاي آنها، پرهيز از انتقادهاي شديد منفي که موجب بايکوت شدن انسانهاي خلاق و مبتکر مي شود، ايجاد محيطي که حامي رقابت و چالش سالم باشد و انگيزه و نبوغ و قوه ي خلاقيت فرهيختگان و نخبگان را تهييج و تحريک کند.
5- ضعف نظام آموزشي کشور در حوزه ي علوم انساني و بويژه فلسفه که موجب نظري و ذهني بودن و بلکه حتي خيالي بودن اين علوم مي شود بنحوي که کمتر جنبه ي عيني پيدا مي کند، ورود گزينشي و ناهماهنگ و غيريکنواخت علوم انساني به کشور بگونه يي که برخي از اين علوم فربه و قوي شده و برخي ديگر بسيار ضعيف و ناقص رشد کرده، در حالي که لازمه ي توسعه و تکامل علوم گوناگون اين است که حق هر کدام ادا شود و هر يک متناسب و متوازن و نه بصورت سرطاني و نامتعادل رشد يابند، تکيه بر محفوظات دانشجويان و عدم تعليم روش استدلال علمي و استنتاج نظام مند و اندوخته هاي علمي و معرفتي اندک دانش آموختگان فلسفه بعلت نارسايي و ناکارآمدي سيستمهاي آموزشي ما. علاوه بر اين، از جمله ضعفهاي اساسي و بنيادي نظام آموزشي ما اين است که برخلاف بسياري از جوامع پيشرفته که در آنها آموزش فلسفه را حتي از دوران ابتدايي آغاز مي کنند، در مدارس ما نه تنها به آموزش فلسفه از سنين دبستاني اهميت نمي دهند، بلکه برخلاف سنت نيکوي قدماي ما که جامعيت علمي داشته اند، تقريباً در رشته هاي دانشگاهي حتي از آموزش ابتدايي فلسفه ورزي نيز دريغ مي ورزند، در حالي که اگر نگوييم اغلب رشته هاي دانشگاهي دست کم بسياري از آنها براي ورزيدگي در عالم استدلال محتاج به تمرين انديشه ورزي هستند و براستي مگر فلسفه و ابزار آن منطق، چيزي جز تمرين فکر و انديشه ورزي است!
نتيجه گيري
آنچه مي توان بعنوان خلاصه مطالب گذشته و بعنوان راهکار و راه برون شد از وضعيت نامطلوب و ناميمون کنوني گفت اين است که:اول، بايد همه از دانشجو، استاد و بويژه زعماي امر دست در دست هم دهند و فرهنگ سازي کنند؛ زيرا لازمه ي هر جهاد و تحولي، تحول و صيرورت فردي و جمعي است. به بيان ديگر، هر کسي بايد از خويش شروع کند و با قول و عملش ديگران را نيز ترغيب و تشويق کند و اولياي امور نيز بايد بدانند که هر تحولي، از تحول در علوم انساني آغاز مي شود و مادر همه ي علوم انساني، و شايد هم تمام علوم نيز فلسفه است.
دوم، لازمه ي توفيق و ظفر، همچنانکه بزرگان نيز گفته اند صبر و بردباري و داشتن سعه ي صدر در تمامي عرصه هاست؛ زيرا بتعبير شاعرانه تر در کنار هر گلي، خاري است و لازمه وصول به بهار جانها، گذار از دهليز پاييز و زمستان مرارتهاست. بنابراين، نبايد انتظار نتيجه ي عاجل را داشت، بلکه بايد با صبر و حوصله و به دور از مباهات و فخرفروشي به پيشينه ي درخشان گذشته يا يأس و نوميدي ناشي از مقايسه ي خود با جوامع پيشرفته ي امروز، دمي از آموختن نياساييم که سنت الهي بر اين رفته که:
نابرده رنج گنج ميسر نمي شود *** مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
سوم، براساس تئوريهاي روانشناسي و فرامين ديني، تشويق صاحبان خرد و انديشمندان با اعطاء مزايا و عطاياي مادي و معنوي و تقديم آنها بر ديگران شرط لازم هر نوع تحول و توفيقي در عرصه ي علم و عمل است.
چهارم، بايد بدانيم رشد و باروري درخت دانش مسبوق به فراهم آوردن شرايط و امکانات لازم براي باروري آن است که مهمترين آنها نبود مانع دروني و بيروني بر سر راه شکوفايي و بالندگي درخت دانش است. به بيان ديگر، علم و آزادي توأمانند و غذاي اصلي درخت دانش نيز، هواي آزاد و اکسيژن لازم و محيط مناسب است.
پنجم، راه نجات و درمان، رجعت به اصول و مواريث گذشته با نگاه تازه و عطف توجه به مشکلات فراروي جهان معاصر است؛ زيرا درد و درمان هر دو در خود ماست و به تعبير حکما نيز هر کسي را هم بايد براساس گياه و روييدني همان سامان به سامان آورد.
پينوشتها:
1- استاديار دانشگاه شهيد چمران اهواز.
2- روضائيان، علي، « علوم انساني، شالوده ي علوم »، دو ماهنامه ي داخلي جشنواره بين المللي فارابي، ش4، مرداد و شهريور 1387، ص 5.
3- ملکيان، مصطفي، آفات فلسفه ورزي در ايران معاصر، انجمن علمي دانشجويان فلسفه ي دانشگاههاي تهران و شهيد بهشتي، 1384، ص 1.
4- خرمشاد، محمد باقر، « راه اندازي کرسيهاي مشترک نظريه پردازي در جهان اسلام »، دو ماهنامه ي داخلي جشنواره ي بين المللي فارابي، ش3، خرداد و تير 1387، ص 7.
5- رضائيان، علي و علي علوي، « خلاقيت در علوم انساني »، دو ماهنامه داخلي جشنواره بين المللي فارابي، ش3، خرداد و تير 1387، ص 45.
6- گوهري، مقدم، ابوذر، « آسيب شناسي نظريه پردازي علوم انساني در کشور »، دو ماهنامه ي داخلي جشنواره بين المللي فارابي، ش4، مرداد و شهريور 1387، ص 8.
7- داوري اردکاني، رضا، « دانشمندان اگر جسارت نداشته باشند، مقامي در دانش پيدا نمي کنند»، دو ماهنامه ي داخلي جشنواره بين المللي فارابي، ش3، خرداد و تيز 1387، ص 13.
8- صادقي رشاد، « نقد سبب صيقل خوردن نظريه مي شود »، دو ماهنامه داخلي جشنواره ي بين المللي فارابي، ش3، خرداد و تير 1387، ص 17.
9-Scientism
10- آفات فلسفه ورزي در ايران معاصر، ص 13.
11- « آسيب شناسي نظريه پردازي علوم انساني در کشور »، ص 9.
خامنه اي، سيدمحمد؛ (1389)، تربيت فلسفي و فلسفه تربيت، تهران: نشر بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول