نویسنده: حمید وثیق زاده انصاری
منبع:راسخون
منبع:راسخون
کودکان در سراسر جهان داستانهای شگرف هزار و یک شب که گاهی به صورت کوتاه شده شبهای عربی به چشم میخورد را میآموزند. حتی شرکت دیزنی از این مجموعه داستان علاءالدین را برای تولید انیمیشن خود اقتباس کرد. داستانهای اصلی از سراسر خاور میانه، جنوب آسیا و شمال آفریقا الهام گرفتهاند. بسیاری از آنها متعلق به ایران و عراق فعلی هستند، اما رد سایر داستانها را میتوان در جاهایی دور مانند صحرای مصر و هند یافت. جالب توجه است که معروفترین داستانها در دنیای انگلیسی زبان – داستانهایی از قبیل "هفت سفر سندباد"، " علاءالدین و چراغ جادو" و "علی بابا و 40 دزد" – با قصههای عامیانه خاورمیانه پیوندی ندارند؛ قصههایی که توسط مترجمان اروپایی در هزار و یک شب گنجانده شدهاند.
اگر چه بسیاری از داستانهای هزار و یک شب خارق العاده هستند، برخی از شخصیتهایی که در داستانها وجود دارند، بر اساس شخصیتهای تاریخی خلق شدهاند. برخی از ستارههای داستانها عبارتند از خلیفه دوم عباسی، هارون الرشید (دوران خلافت بین سالهای 809-786)، وزیر بزرگ او، جعفر آل برمکی، و شاعر و دلقک دربار ابونواس اهوازی.
در این داستانها، هارون الرشید مایل است تا خود را به شکل یک فرد غیر اشرافی مبدل کرده و شب هنگام برای کشف ناشناختههای بغداد به راه بیافتد. در یکی از این ماجراجوییها، خلیفه شاعر را برای حضور در محضر خود احضار میکند، اما او در دربار حاضر نمیشود. دخترکی برده او را وسوسه میکند تا به درون سبدی که از بالای قلعه به پایین انداخته شده، برود. گروهی از دیگر دختران او را به سمت پشت بام میکشند و در آنجا او را ترغیب میکنند تا یک هفتهای را با آنها بگذراند. سرانجام هنگامی که شاعر به پایین باز میگردد، خلیفه آماده اعدام او است، بنابراین شاعر ماجرایی که برایش اتفاق افتاده را تعریف میکند. خلیفه لباس مبدل میپوشد و از شاعر میخواهد که او را به آن محل ببرد. اما این بار هیچ سبدی پایین انداخته نمیشود. همانطور که معلوم است، خلیفه تعدادی از دختران حرمسرای خود را به آن برج تبعید کرده بود و در نظر داشت که اگر آنها را حین پایین انداختن سبد ببیند، همه را اعدام کند. در پایان، همه مورد بخشش قرار میگیرند و هیچ کس جان خود را از دست نمیدهد.
اگر چه احتمالاً این داستان کاملاً ساختگی است، اما نگاه پنهانی جالب توجهی به عیاشی موجود در این افسانه و اشیاء عجیب و غریب دستگاه خلافت دارد. این داستان برای اولین بار حدود 50 سال پس از سلطنت خلیفه نگاشته شده است، بنابراین راهی است که مردم حتی مدت کوتاهی پس از مرگ هارون الرشید به یاد او افتادند.
در واقع، به نظر میرسد که هارون الرشید ترجیح میداد تا بیشتر وقت خود را در شکارگاه خود بگذراند و نه در بغداد، بنابراین او به احتمال زیاد فرصت کمی برای گشت و گذار با لباس مبدل در کوچهها را داشت. هارون فعالیتهای روزانه اداره دستگاه خلافت را به برمکیان سپرد که از میان آنان میتوان به یحیی و پسر او جعفر اشاره کرد.
در مدت سالهای طولانی حکومت هارون، برمکیان کم و بیش زمام امور را در دست داشتند. خصوصاً جعفر که یکی از نزدیکترین دوستان و مشاوران هارون بود. با این حال، تمام این اوضاع با برکناری برمکیان در سال 798 تغییر کرد؛ به دستور خلیفه یحیی و پسران او دستگیر شده و تمام ثروت و داراییشان مصادره شد.
اما در این میان بدترین سرنوشت از آنِ جعفر بود. سربازان با فرمان گردن زدن او در محل حاضر شدند. اما با دیدن او کاملاً شگفت زده شدند؛ او از آنها پرسید که آیا میتوانند فرصتی برای دیدارش با هارون فراهم کنند تا او دلیل این کار را بداند، اما سربازان درخواست او را رد کردند. جعفر، دوست خلیفه گردن زده شد و بدن او چهار تکه شده و در دروازه شهر آویزان شد.
در مقایسه با آسیبدیدگی جسمی و بی احترامی در هنگام مرگ جعفر، احتمالاً رفتار پس از مرگش چندان مهم نیست. با این حال، به نظر خیلی بد میرسد که نویسندگان دیزنی تصمیم به استفاده از نام او برای وزیر فاسدشان در کارتون اقتباسی خود به نام علاءالدین گرفتند. این موضوع درست مانند پاشیدن نمک روی زخم است.
/ج