مقدمه
انسان موجودي ناشناخته است که بسياري از ابعاد وجودي او مخفي مانده است. شناخت همه ي ساحات مختلف وجودي اين نيکوترين مخلوق خداوند متعال، امري غيرممکن است، از اينرو تمرکز بر جنبه هاي مختلف حيات انسان و عوامل دخيل در تعالي و رشد او، امري ضروري و لازم به نظر مي رسد.تبيين نظام تربيتي و نقش تربيت در سازندگي انسان، در مکاتب مختلف به انحاء گوناگوني صورت پذيرفته است. حکمت متعاليه نه تنها از اين امر مستثني نيست، بلکه به نگرشي نو و عقل پذير به انسان، در تبيين ساحات مختلف وجود او از ديگر مکاتب، قدم پيش گذاشته و توانسته به تبيين مباني و تأسيس قواعد لازم در اين زمينه، موفقيتهاي چشمگيري داشته باشد و پاسخ بسياري از سوالات انسان را روشن سازد.
جهت تبيين نظام تربيتي از منظرهاي مختلفي مي توان به آن نگريست، در اين مقاله برآنيم که از منظر قوا و تواناييهاي انسان به نظام تربيتي ملاصدرا بنگريم و تفاوت اين مکتب با ديگر مکاتب فلسفي را در اين خصوص روشن نماييم.
بمنظور تبيين تفاوت ديدگاه حکمت متعاليه با ديگر مکاتب و بررسي مباني اين ديدگاهها در موضوع قواي انسان، ابتدا لازم است با معناي قوه آشنا شويم، توجه بدين نکته لازم است از آنجايي که موضوع اين مقاله تبيين و بررسي نقش وجودشناسي قواست، نبايستي مباحث مفهومي را در اين مبحث وارد کرد، اما از باب تعيين محل نزاع لازم است با مفهوم و معناي قوا در اين مقاله آشنا شويم.
قوه چيست؟
لفظ قوه مشترک لفظي است و بر معاني مختلف اطلاق مي شود. ابن سينا در کتاب الهيات شفا، سير تحول معاني قوه را بيان مي کند، (2) که مي توان آنها را بدين قرار دانست:1- مبدأ افعال شاقه و شديد ( شيء بگونه يي باشد که از او افعال سخت صادر شود ) که وضع اوليه اين لغت است: « إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ ». ( الذاريات/58 )
2- مبدأ فعل مطلق- فعل شاق يا غيرشاق- بمعناي نيرو در مقابل ضعف.
3- مبدأ انفعالات صعبه، مثل صلابت و سالم بودن که قسمتي از کيفيات استعدادي است، در مقابل « لاقوة ».
4- مطلق مبدأ انفعال- انفعالات صعب يا غير آن- يعني کيفيتي در ماده که همان حيثيت پذيرش است.
5- امر جوهري که همه ي پذيرشها مربوط به آن است و همان ماده است، برخلاف مورد قبلي که کيفيتي از ماده است.
6- بمعناي امکان ( امکان قبل از وجود حادثهاي زماني ) يعني وجود بالقوه در مقابل وجود بالفعل، همانند بذر که قوه ي گياه شدن را دارد.
7- قوه بمعناي مبدأ تغيير در ديگري.
8- چيزي که هم ممکن است از او فعل يا انفعالي صورت بگيرد و هم ممکن است صورت نگيرد، در مقابل « فعل ».
معناي مورد بحث در اين نوشتار قوه ي بمعناي مبدأ فعل است که بر علل فاعلي اطلاق شده است قواي انسان مبدأ حرکت يا ادراکند، بعبارت ديگر مبادي آثار نفساني مي باشند. (3)
قواي نفس کدام است؟
نفس، در يک تقسيم بندي به سه قسم نباتي، حيواني و انساني تقسيم مي شود، از آنجايي که قواي نفس پايين تر در نفس بالاتر موجود است؛ يعني حيوان، علاوه بر قواي حيواني، قواي نباتي را نيز دارد، مي توان گفت، قواي انسان مجموع قواي سه نفس فوق مي باشد.پس قواي انسان به سه دسته تقسيم مي شوند: (4)
1- قواي نباتي نفس
2- قواي حيواني نفس
3- قواي انساني نفس
در تقسيم ديگر قوا به قواي مستخدمه و خادمه تقسيم مي شوند:
قواي مستخدمه:
قوايي هستند که قواي ديگر را به خدمت مي گيرند تا برايشان کار کنند.قواي خادمه:
قوايي هستند که براي قواي ديگر کار مي کنند.حال بتفصيل هر يک از قواي نفس را بررسي مي کنيم:
الف) قواي نفس نباتي
اين قوا به دو دسته خادمه و مستخدمه تقسيم مي شوند:قواي خادمه ي نفس نباتي ( قواي طبيعيه ) عبارتند از: جاذبه، ماسکه، هاضمه و دافعه
قواي مستخدمه ي نفس نباتي عبارتند از: غاذيه، منميه، مولده و مصوره
شرح و تفصيل افعال هر يک از اين قوا از حوصله اين مقاله خارج است، علاقمندان، به کتب ابن سينا يا ملاصدرا در خصوص نفس با ديگر کتب فلسفي در اين زمينه مراجعه نمايند.
ب) قواي نفس حيواني
اين قوا هم به دو قسم خادمه و مستخدمه تقسيم مي شوند: قواي خادمه اين نفس، همان قوايي است که در بند قبل ذکر شد. قواي مستخدمه ي اين نفس عبارتند از: قواي محرکه و مدرکه.قواي محرکه قوايي است که حرکت يک متحرک زنده به آن مستند است و دو قوه ي داعي حرکت ( باعثه ) و عامل حرکت ( عامله ) زير مجموعه ي آن مي باشند:
1- قوه ي باعثه ( شوقيه ):
نيرويي است که موجود زنده را به حرکت وادار مي کند. اين قوه يا اموري را که مناسب با طبع و باعث منفعت است، انجام مي دهد که از آن به قوه ي « شهويه » تعبير مي کنند يا اموري را که نامطلوب و باعث ضرر است دفع مي نمايد که از آن به قوه ي « غضبيه » تعبير مي کنند. (5)2- قوه ي عامله:
بعد از آنکه انگيزه براي انجام يا دفع کاري ايجاد شد اين قوه عضلات لازم را براي انجام کار بحرکت درمي آورد.قواي مدرکه:
ادراک که مهمترين فعل يک حيوان است بر عهده ي اين قوه است. اين قوا به دو قسم ظاهري و باطني تقسيم مي شوند:قواي ادراکي ظاهري ( حواس باطني ) عبارتند از: لامسه (6)، ذائقه ( چشايي )، شامه ( بويايي )، سامعه ( شنوايي ) و باصره ( بينايي ).
قواي ادراکي باطني ( حواس باطني ) عبارتند از: حس مشترک ( بنطاسيا )، خيال، واهمه، حافظه و متصرفه.
ج) قواي نفس انساني
اين قوا نيز به دو دسته خادمه و مستخدمه تقسيم مي شوند: تمامي قواي نفس حيواني، خادم اين نفسند و عقل نظري و عقل عملي مستخدم آن قوايند.تعاريف عقل عملي و نظري متعدد است، بطور خلاصه، عقل نظري ( قوه ي عالمه ) را مدرک احکام نظري و عقل عملي را منشأ افعال و اعمال انسان مي توان دانست.
اقسام مختلف قواي انسان- که از تحليل افعال مختلف انسان حاصل شده است- با اندک تغييراتي بين فلاسفه قبل از ملاصدرا و ايشان مشترک است. صدرالمتألهين علاوه بر قواي فوق، قواي ديگري براي انسان قائل است که از آنها بعنوان قواي ذاتي نفس انسان ياد کرده است.
قواي ذاتي نفس انساني
ملاصدرا علاوه بر حواس ظاهري و باطني- که در بخش قبل شمارش گرديد- قواي ديگري براي نفس انسان قائل است که آنها را بالذات و بدون واسطه ي بدن به نفس منتسب مي کند و عبارتند از:چشم باطني، گوش باطني، شامه باطني، ذائقه باطني و لامسه ي باطني.
انسان بتبع اين قوا، به اعضايي باطني و ملکوتي نياز دارد، ملاصدرا مي گويد:
و دانستي که نفس، در ذات خود گوش، چشم، شامه، ذائقه، لامسه، حافظه، متصرفه، دستان و پاهاي روحاني دارد. پس نفس، چشم باطني دارد که بسوي پروردگارش نظر مي افکند و گوشي دارد که يا آيات خداوند يا کلمات ملائکه، آواز پرندگان بهشتي و تسبيح موجودات را مي شنود و شامه دارد که با آن رايحه ها و نسيم هاي ملکوتي را احساس مي کند و ذائقه يي دارد که با آن طعم ميوه هاي بهشتي را مي چشد و لامسه يي دارد که با آن حورالعين را لمس مي کند و اين قوا، حواس روحاني و باطني است که اين قوا بهمراه مدرکات آنها مخصوص بهشتيان است اگر که مانع و حجابي براي آنها وجود نداشته باشد، اما حواس ظاهري و مدرکات آنها، امور فاسد و زائل شدني هستند که منشأ عذاب اخرويند و انسان را به آتش جهنم مي کشانند و... (7)
چشم باطني
انسان با اين چشم، موجودات غيرمادي مثل ملائک، و غيب را مي بيند و در اصطلاح به آن « چشم برزخي » گويند. (8)امام سجاد (عليه السلام) مي فرمايند:
همانا هر بنده يي چهار چشم دارد و با دو چشم خود امر دين و دنياي خود را مي بيند و با دو چشم ديگر امر آخرت خود را مي بيند. پس هنگامي که خداوند عزوجل براي بنده يي خير اراده کند دو چشم باطن او را مي گشايد، پس با آنها امور غيبي مربوط به آخرت را مي بيند و اگر براي او خير نخواهد، قلب او را به حال خود رها مي کند. (9)
ذائقه ي باطني
با اين قوه، حلاوت غيرماديات، مثل شيريني ايمان (10)، ذکر خدا (11) و نامهاي انبيا و اوليا (12) را احساس مي کند.گوش باطني
انسان با اين قوه صداي ملائک، وحي الهي و آواز غيرمادي را مي شنود.شامه ي باطني
انسان با اين قوه، بوهاي ملکوتي را ادراک مي کند.بنابراين، انسان با داشتن اين قوا، اگر بتواند آنها را به فعليت برساند، مي تواند لذات مناسب با اين امور را ادراک نمايد. (13)
اما چرا انسان در اين نشئه از اين حواس استفاده نمي کند؟
اگر نفس انسان در اين نشئنه نمي تواند از اين حواس باطني استفاده کند، بجهت وجود حجاب و پرده يي است که بر آن کشيده است. پس اگر بتواند توجه خود را تام کند و اين غواشي را کنار بگذارد ديدن باطن ( بصيرت ) برايش ممکن است (14) از اينرو، مثلاً در خواب و بيهوشي که اشتغال نفس به بدن و اين نشئه کمتر است، نفس گاهي اوقات مدرکات اين حواس را ادراک مي نمايد.
ملاصدرا اين حواس پنجگانه باطني را اصل و حقيقت حواس ظاهري و باقي تا روز قيامت، مي داند:
« نفس در ذات خود گوش و چشم و شامه و ذائقه و لامسه يي غير از اين حواس ظاهري دارد و اين حواس ظاهري بخاطر مرض يا خواب يا زمين گير شدن يا موت تعطيل مي شود در حالي که آن حواس باطني از فعل خود باز نمي مانند. اين حواس ظاهري حجابها و غشاهايي هستند بر آن حواس باطني و آن حواس باطني اصل اين حواس ظاهري از بين رونده هستند. » (15)
روش فعليت بخشيدن به اين قواي ذاتي نفس، بحث مفصلي مي طلبد که مي توان درباره ي آن جداگانه بحث نمود. (16) روشن است که اثر تربيتي حاصل از توجه به اين نوع قابليتها و تواناييهاي انسان، بيش از ديگر نظامهاي تربيتي- فلسفي است. آنچه بر اهميت اين موضوع مي افزايد، توجه به مباني منحصر به فرد ايشان است که در ظل آن مباني، نگرش به انسان تفاوت چشمگيري پيدا مي کند.
نگاهي به برخي از مباني نظام تربيتي ملاصدرا
برخي مباني صدرالمتالهين که تربيت انسان را در مقايسه با ديگر فلاسفه بشدت تحت تأثير قرار داده است عبارتند از:1- حدوث جسماني نفس
ملاصدرا، اولين مرحله ي ظهور و پيدايش نفس را بصورت قوه يي جسماني دانسته است. (17) نفس از ابتداي پيدايش در اين نشئه و از ابتداي تعلق به بدن تا کمال آن، مراحل و اطوار وجودي مختلفي را از قبيل نباتي، حيواني، انساني و ... طي مي کند؛ از اينرو ذات آن طبق حرکت جوهري اشتداد پيدا مي کند تا اينکه بمرحله يي مي رسد که به بدن نياز ندارد و خود مي تواند قائم به ذات و بدون بدن سيرش را ادامه دهد، پس تعلق خود را از بدن قطع مي کند که از آن به مرگ و انتقال به آخرت تعبير مي شود. (18)ديدگاه « حدوث جسماني نفس » بر مبناي ديگري از مباني ايشان تحت عنوان « حرکت جوهري » استوار است. نکته ي قابل توجه آن است که نفس، در طي اين حرکت جوهري، تطورات وجودي را به صورت لبس بعد از لبس ( پوششي بر روي پوششي ) نه به صورت خلع و لبس ( کون و فساد ) مي پذيرد؛ يعني جوهر انسان از آغاز تا انجام داراي يک وجود است که صورت آن سيلان و تغيير دارد، نه اينکه صورتي را از دست بدهد و صورت جديد جايگزين آن بشود. بعبارت ديگر تغييرات نفس تدريجي است و مرحله بمرحله، نه دفعي و ناگهاني.
با اين مبناي حرکت جوهري نفس و تغييرات تدريجي آن، مي توان از راز تربيت پذيري نفس و حتي طولاني بودن تغييرات شگرف و تحولات آن پرده برداشت.
2- معناي مجرد بودن نفس چيست؟
گاهي اوقات از مجرد بودن يک موجود، چنين اراده مي شود که هيچگونه تغيير يا حرکت بسوي کمالي در آن راه نداشته باشد؛ در اين ديدگاه فرقي ندارد که موجود را قديم- مانند افلاطون و پيروان او- يا حادث-مثل فلاسفه مشاء- بدانيم.لازمه ي اين فرضيه آن است که نفس از ابتداي حدوث تا نهايت تکامل تفاوت ذاتي نداشته باشد- يعني نفس طفل خردسال با نفس فرد سالخورده يکسان باشد- مگر آنکه نوعي تکامل و تشکيک براي نفس مجرد قائل شويم که قائلين به اين قول چنين امري را نپذيرفته اند. (19)
طبق اين نظريه جايي براي تربيت پذيري نفس انسان يا ديگر موجودات صاحب نفس نخواهد بود، حال آنکه بر کمتر کسي پوشيده است که نه تنها نفس انسان، بلکه نفس بسياري از حيوانات در اثر معاشرت و تربيت تحولات شگرفي پيدا مي کند.
مبانيي چون جسمانية الحدوث و روحانية البقاء بودن، حرکت جوهري و ذومراتب بودن نفس، معناي تجرد نفس را « توقف ناپذيري نفس در حرکت استکمالي » بيان مي کند. (20)
اين معناي از تجرد نفس و همچنين حرکت جوهري آن بر مبناي اصالت وجود است که ملاصدرا با نقد اصالت ماهيت بدان راه پيدا کرد؛ از اينرو اگر مبناي اصالت ماهيت را پذيرفته باشيم، نمي توانيم چنين نظام تربيتي را پيشنهاد کنيم.
3- رابطه ي نفس و قوا
مبناي ديگري که نظام تربيتي ملاصدرا را تبيين مي نمايد. نوع ارتباط نفس و قواست که تا قبل از ايشان کمتر چنين بيان شده است.فلاسفه ي مشاء با توجه به مبناي اصالت الماهوي خود، نوعي دوگانگي و دوئيت را بين نفس و قواي انسان مي ديده و سعي مي نمودند بگونه يي اين ارتباط را بيان کنند، ابن سينا گاهي قوا را بصورت ابزاري براي نفس معرفي نموده (21) و گاهي اين رابطه را بصورت رابطه ي اصل و فرع دانسته است. (22) ملاصدرا- که از پايه و اساس بنياد فلسفي خود را بنحو ديگري چيد- بنوعي اتحاد بين نفس و قواي انسان قائل شد و قواي انسان را از شئون و مراتب نفس معرفي کرد. (23) بر طبق اين نظام فلسفي، ورودي و مدرکات قواي انسان بر نفس تأثير مستقيم خواهد داشت، از اينرو راهيابي بکمال يا سقوط در درکات، لازمه ي مراتب نفس در اين نظام خواهد بود. اما در نظامهاي ديگر کمال يابي يا ضلالت نفس بسختي قابل توجيه است.
نتيجه گيري
ملاصدرا در تبيين قواي انسان، تواناييهاي را براي انسان برشمرد که ديگر مکاتب فلسفي بدان توجهي نداشتند البته براي به فعليت رساندن اين تواناييها تلاش بسياري لازم است، اما توجه به وجود اين تواناييها و سعي در بفعليت رساندن آنها، نقش بسزايي در تربيت انسان و تعالي جايگاه وي دارد.ربيشه و اساس اينگونه تواناييهاي انسان مي تواند راهگشاي مباني نظام تربيتي او باشد. نحوه ي تکون نفس، يکي از اين مباني است که در کنار حرکت جوهري، ايستا نبودن حقيقت انسان و تحول پذيري او را بخوبي تبيين مي کند.
شناخت معناي مراد از مجرد بودن نفس انسان نيز يکي ديگر از نکاتي است که بايستي در اين نظام تربيتي مورد توجه قرار گيرد. همچنين نحوه ي ارتباط نفس و قواي انسان و نقش مدرکات قواي انسان در سقوط يا تعالي نفس- که براساس اصالت وجود يا ماهيت متفاوت خواهد بود- ديگر مبانيي است که در نظام تربيتي مورد نظر ايشان نبايد مورد غفلت قرار گيرد.
پينوشتها:
1- عضو هيئت علمي مجتمع آموزش عالي جهرم.
2- ابن سينا، الهيات شفا، ص 170.
3- طباطبايي، سيد محمد حسين، نهاية الحکمة، مجلد ثالث، ص 861.
4- تقسيم بندي قواي انسان يک تقسيم بندي منطقي نمي باشد، بلکه بنحو اصل موضوعه، آن را در جاي ديگر مثل طب اثبات نموده ايم و در اينجا بدون اقامه حجت و برهان مي پذيريم.
5- شهوت، در اينجا اعم از شهوت جنسي و غضب هم اعم از غضب مورد بحث در اخلاق است.
6- ابن سينا، اين قوه را براي تشخيص هر يک از چهار يا پنج قسم فوق جنس مي داند؛ يعني خود چهار يا پنج قوه اند در کنار ساير قوا، برخلاف ملاصدرا که همگي را کار يک قوه مي داند. ر.ک: ابن سينا، نفس سينا، فن سادس، مقاله اولي، فصل پنجم، ص 59.
7- ملاصدرا، الاسفار الاربعة، ج9، ص 332.
8- طبرسي، فضل بن حسن، مکارم الأخلاق، ص 282؛ دعايي از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله وسلم) : « خدايا! لذت نگاه کردن به وجه خودت را روزي من بگردان ».
9- شيخ صدوق، محمد بن علي بن حسين، الخصال، ج1، ص 240.
10- کليني، محمد بن يعقوب، اصول الکافي، ج2، ص 130: امام صادق (عليه السلام): « اگر فرد مومن قلب خود را از [ محبت ] دنيا خالي گرداند، عروج مي کند و شيريني محبت خداوند را مي چشد... ».
11- شيخ طوسي، ابوجعفر محمد بن حسن، مصباح المتهجد، ص 833؛ امام صادق (عليه السّلام): « خدايا! خنکي عفو و شيريني ذکرت، شکرت و انتظار امر خود [ ظهور امام عصر ] را روزي ما بگردان. »
12- شيخ صدوق، محمد بن علي بن حسين، من لايحضره الفقيه، ج2، ص 615: امام هادي (عليه السلام): « چه شيرين است نامهاي شما! »
13- عاملي کفعمي، ابراهيم بن علي، البلدالأمين، ص 132؛ امام کاظم (عليه السلام): « ... اللهم ارزقني حلاوة الإيمان و طعم المغفرة و لذة الإسلام و برد العيش بعد الموت إنه لا يملک ذلک غيرک. »
14 - سيد بن طاووس، علي، إقبال الأعمال، ص 687 مناجات شعبانيه از امام اميرالمومنين (عليه السلام):
« الهي هب لي کمال الأنقطاع اليک و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليک حتي تخرق أبصار القلوب حجت النور فتصل إلي معدن العظمة و تصير أرواحنا معلقة بعز قدسک... »
15- ملاصدرا، رساله العرشية، ص 35.
16- حراني، علي بن شعبه، تحف العقول، ص 149: خطبته [ امام اميرالمومنين (عليه السّلام) المعروفة بالديباح: «... و محادثه النساء تدعو إلي البلاء و تزيغ القلوب و الرمق الهن يخطف نور أبصار القلوب و لمح العيون مصائد الشيطان. »
17- ملاصدرا، رساله العرشيه، ص 33.
15- ملاصدرا، اسرار الآيات، ص 135.
19-حسن زاده، آملي، حسن، دروس اتحاد عاقل به معقول، ص 46.
20- سبزواري، ملاهادي، شرح منظومه، ج5، ص 154.
21- النفس من کتاب الشفاء، ص 297.
22- ابن سينا، شرح اشارات، ج2، ص 305.
23- الاسفار الاربعة، ج8، ص 133.
1- قرآن کريم.
2- آمدي، عبدالواحد بن محمد تميمي، غررالحکم و دررالحکم، قم، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چ1، 1366.
3- ابن سينا، الالهيات من کتاب الشفا، تحقيق حسن حسن زاده آملي، قم، دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه قم، 1376.
4- ابن سينا، النفس من کتاب الشفا، تحقيق حسن حسن زاده آملي، قم، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1417 ق.
5- ابن سينا، شرح الاشارات، شارح نصيرالدين محمد بن حسن طوسي، قم، دفتر نشر الکتاب، 1403 ق، ج2.
6- حراني، علي بن شعبه، تحف العقول، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1404.
7- حسن زاده آملي، حسن، دروس اتحاد عاقل به معقول، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چ1، 1375.
8- سبزواري، ملاهادي، شرح المنظومه، تصحيح و تعليق حسن حسن زاده آملي، تحقيق مسعود طالبي، تهران: نشر ناب، چ1، 1380، ج5.
9- سيد بن طاوس، علي، اقبال الاعمال، تهران، دارالکتب الاسلاميه، چ2، 1367.
10- صدوق محمدبن علي بن حسين قمي، من لايحضره الفقيه، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1413، ج2.
11-ـــ، الخصال، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1403.
12- طوسي، ابوجعفر محمد بن حسن، مصباح المتهجد، بيروت، موسسه فقه الشيعه، ج1، 1411 ق.
13- طباطبايي، محمد حسين، نهاية الحکمة، مجلد ثالث، تصحيح و تعليق غلامرضا فياضي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (رحمه الله)، 1378.
14- طبرسي، فضل بن حسن، مکارم الاخلاق، قم، شريف رضي، 1412 ق.
15- عاملي کفعمي، ابراهيم بن علي، البلد الأمين، چاپ سنگي.
16- کليني، محمد بن يعقوب، اصول الکافي، تهران، دارالکتب الاسلامية، چ4، 1365، ج2 و 8.
17- ملاصدرا، اسرارالآيات، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ايران، 1360.
18- ـــ ، الحکمة المتعالية في اسفار الاربعة العقلية، قم، مکتبه المصطفوي، 1368.
19-ـــ ، العرشيه، تهران، انتشارات مولي، 1361.
منبع مقاله :
خامنه اي، سيدمحمد؛ (1389)، تربيت فلسفي و فلسفه تربيت، تهران: نشر بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول