مقدمه
ديدگاهها و نظرات تربيتي هر فيلسوف، اگرچه ممکن است بطور واضح در نظريات تربيتي او بيان نگردند، اما اساس آن را تشکيل مي دهند. از جمله نظامهاي فلسفي اي که مي توان با بررسي و جستجو در آن به استخراج نظريات تربيتي پرداخت، نظام فلسفي صدرالمتألهين است.از آنجا که موضوع اصلي هر نظام تربيتي انسان است. در مباني فلسفي تعليم و تربيت نظام صدرايي نيز به انسان با رويکردي وجودي نگريسته شده و از آن به « حکمت » تعبير شده است. نظام تعليم و تربيت از نگاه صدرالمتألهين نظام جامع و کاملي است که تمام قواي انسان را در بر مي گيرد. در اين نظام تنها به پرورش بعد روحاني و نفساني زندگي انسان توجه نشده است، بلکه زندگي اجتماعي و دنيوي و تمام شئونات آن نيز پسنديده است و بايد مورد توجه قرار گيرد. همچنين در اين نظام، انسان براساس حرکت جوهري، تحول جوهري و گوهري دارد و برنامه هاي تربيتي نيز بايد بگونه يي باشد که تمام وجود او را متحول سازد.
در پژوهش حاضر برآنيم که با بررسي فلسفه ي ملاصدرا، به مهمترين مباني فلسفي نظام تعليم و تربيت وي پي ببريم و به استخراج نظريات تربيتي او بپردازيم.
1- مباني هستي شناختي صيرورت انسان
انسان موضوع اصلي دانش تعليم و تربيت است، زيرا قابليت رشد علمي و تکامل رفتاري دارد. اما تعليم و تربيت انسان و نظام آن براي ملاصدرا، بسيار عميقتر و پيچيده تر از يک سلسله مباني آموزشي و راهکارهاي پرورشي در عالم دنيوي است. نظام تعليم و تربيت در انديشه ملاصدرا اهداف بسيار متعالي را دنبال مي کند که اين اهداف بسيار فراتر از دستاوردهاي دنيوي است.مباني فکري- فلسفي ملاصدرا، براي ما کاملاً روشن مي سازد که يک مکتب تعليمي و تربيتي، هنگامي جامع و کامل است که چه بلحاظ مباني آموزشي و تعليماتي و چه بلحاظ راهبردهاي تربيتي و پرورشي، سعادت و رضايت خاطر انسان را نه فقط در دنيا که در عوالم پس از مرگ نيز فراهم آورد. ملاصدرا، هنگامي که در نظام فلسفي خويش، « حکمت » را مورد بحث قرار مي دهد و به تبيين آن مي پردازد، به چنين نظام تعليمي و تربيتي با ويژگيهاي فوق نظر دارد.
از اين رو، براي دست يافتن به مباني تعليم و تربيت در حکمت متعاليه، نخست بايد انسان را از لحاظ وجودي بشناسيم؛ بعبارت ديگر براي تبيين و تحليل مباني فلسفي تعليم و تربيت، بايد به انسان با رويکرد وجودي نگاه کنيم.
« حکمت » در نگاه ملاصدرا يک نظام تعليمي و تربيتي براي انسان مي باشد که هم شامل آموزش و هم شامل پرورش است. ملاصدرا در کتاب المظاهر الالهية مراد از « حکمت » را آنگونه وجود شناسي انسان مي داند که زمينه و استعداد و تعالي نفس را به غايت قصوري فراهم مي کند: « المراد من الحکمة، التي تستعد النفس بها للارتقاء الي الملأ الاعلي و الغاية القصوي ... » (3)
حکمت در زبان عربي به معناي اتقان در عمل و بازداشتن از کجروي است و در اصصلاح، به دانش خاص فلسفه گفته مي شود. با اين اعتبار، در حکمت دو عنصر علم و عمل ( پندار و کردار ) نهفته است؛ علم براي عمل و زندگاني انساني و عمل براي صيقل دادن دل و جان و شناخت بهتر خود و جهان و آفريدگار آن: اينجاست که تفکر فلسفي ملاصدرا، با تعليم و تربيت مرتبط مي شود، زيرا در حکمت هم آموزش فکري و هم پرورش روح و نفس انسان ملحوظ است.
حکمت اصولاً از سنخ علم صرف نيست و از نوع دانستي صرف محسوب نمي شود، بلکه نوعي تمرين و ممارست است که با تقوا و تزکيه و سلوک زمانمند حاصل مي گردد، زيرا ريشه حکمت از « حکم » به معناي منع است. (4) و از اين جهت « حکم » گفته مي شود که حکيم را از هر زشتي و ظلمي منع مي کند. ملاصدرا « حکمت » را وجود شناسي شدن انسان و رفتن او بسوي کمال مي داند. در واقع در حکمت است، که وجودشناسي انسان رقم مي خورد و معتقد است که هر کس خواهان حکمت است بايد براي خويشتن و در خويشتن خويش، دست به آفرينش بزند و خويشتن وجود خود را با دست خود رقم زند و فطرت ثانيه را در نفس خود ايجاد کند: « من اراد الحکمة فليستحدث لنفسه فطرة ثانيه. » (5) اين فطرت ثانوي بايد در راستاي فطرت اوليه يي باشد که بحسب قضاي علم الهي تحقق يافته است.
کما أن العقل الاول مشتمل علي جميع ما صدرمنه، من الخيرات و الوجودات و الصور و الهيات بحسب الفطرة الاولي، فهکذا العقل الذي وقع ما بازائه، بل يکون عينه بوجه، للفطرة الثانية الوجودية، المطابقة للفطرة الاولي العلمية القضائيه. (6)
يعني همان نحوه وجود انساني که با فطرت الهي مطابق است. بر اين اساس، انسان به اذن الهي، يک ويژگي منحصر بفرد دارد و آن اين است که مي تواند با اراده ي خويش و به اختيار و انتخاب خود، در خويش تصرف کند و خود را بلحاظ وجودي بازآفريني نمايد.
بر اين اساس، يک نظام تعليمي و تربيتي با يک مکتب آموزشي و پرورشي، نبايد ذهن انسان را بمثابه ي انباري تلقي کند و آن را فقط از معلومات ذهني انباشته سازد، بلکه بايد انسان را موجودي خاق بداند که پيش از هر چيز مي تواند تمام وجود خود را متحول سازد و در خود دست به خلاقيت بزند و بتعبير ديگر، خود را بازآفريني کند. بنابراين، يک نظام تعليمي و تربيتي، بايد بگونه يي باشد که اين امکان را براي انسان فراهم آورد، تا نگاه او به خود، عالم و آدم، زندگي، اهداف و ارزشها، مرحله به مرحله، نو و متعالي گردد و در نتيجه انسان در هر مرحله، در خود، احساس شخصيت عالي تر و متعالي تري نمايد.
انسان در اينگونه وجود شناسي، از پوسته ي عقل گذشته به لب آن دست مي يابد. ملاصدرا انسان را اولوالالباب بشمار مي آورد که ويژگي آن « تذکر و به ذکر رسيدن » است. انسان در مقام ذکر و تذکر و در مقام دانستن صرف به سر نمي برد. بلکه در تذکر معجوني از معرفت، وجد، اراده، انتخاب، تصميم گيري و عمل وجود دارد که انسان را به حقيقت واصل مي کند، نه اينکه فقط تصويري معنايي و مفهومي از حقيقت در ذهن و عقل او ترسيم کند. (7)
در حکمت، انسان به خودشناسي و علم بر تواناييها و نيروهاي درون که مي تواند ياريگر وي در طي طريق و سپري نمودن مسير سعادت باشد، آگاهي مي يابد: « [ يحصل بها ] معرفة النفس و قوتيها و مراتبها ». (8)
در سايه ي حکمت و معرفت حقيقي، انسان از حبس ماده و تعليقات مادي رها مي گردد و به قرب رحمان مفتخر مي شود: « [ يحصل منها ] متخلصا عن سجن الحدثان و الخسران الي جنة السعادة و مجاورة الرحمان ». (9)
به واسطه ي حکمت، معرفت ذوات روحاني حاصل مي آيد که مي تواند واسطه يي براي شناخت خداوند باشد: « و يحصل بها معرفه الکلمات النورية والذوات الروحانية و الشعلة الملکوتية، التي هي سبب معرفة الرحمان ». (10)
صدرالمتألهين، حکمت را معرفت ذات حق تعالي و معرفت به صفات و افعال و اينکه چگونه موجودات از وي صادر شده اند و به وي بازگشت مي کنند همچنين حکمت به معارفي مانند: معرفت نفس و قوا و مراتب آن، معرفت عقل هيولاني، معرفت به چگونگي سعادت و شقاوت، معرفت به مقدماتي که موصل انسان در صعود از حضيض اسفل به ذروه عالين مي باشد، مي داند که اين با آنچه بعنوان قيل و قال وبحث و استدلال خشک در نزد متفلسفين مطرح مي شود، متفاوت است:
ان الحکمة التي هي معرفة ذات الحق الاول و مرتبة وجوده، و معرفة صفاته و افعاله و انها کيف صدر منه الموجودات في البدء و العود، و معرفة النفس و قوتيها و مراتبها، و معرفة العقل الهيولاني- التي هي مجمع البحرين و ملتقي الاقليمين- و کيفية حال السعادة والشقاوة و معرفة النفس، الموصولة الي الصعود من حضيض السافلين الي ذروة العالين، التي هي مرقاة لمعاينة الجمال الاحدي و الفوز بالشهود السرمدي... . (11)
در مسير سلوک و کسب حکمت، علم مکاشفه و باطن، نصيب انسان مي شود و آن چيزي است که غايت علوم مي باشد و همان معرفتي است که به آن علم صديقين و مقربين گفته مي شود و آن عبارت است از نوري که قلب را در خود مي گيرد، او را تطهير مي کند و از صفات مذمومه مبرا مي نمايد. بواسطه ي اين نور، اموري که قبلاً نامي از آنها شنيده، برايش مکشوف مي شود و موضوعاتي که قبلاً بصورت موهومي و غير واضح آنها را پذيرفته، وضوح کامل مي يابد، تا جايي که به خداوند معرفت حاصل مي کند و به صفات تامه، افعال باري، فلسفه ي آفرينش دنيا و آخرت آگاهي مي يابد و به اشکال مختلف حيله هاي شيطاني و وساوس اهريمني، چگونگي وحي و نزول فرشتگان بر انبيا و چگونگي وصول وحي بر ايشان آگاه مي شود و به ملکوت آسمان و زمين، بهشت و دوزخ، عذاب قبر، صراط، ميزان و حساب، معرفت حاصل مي کند:
فيتضح له ذلک حتي تحصل له المعرفة الحقيقية بذات الله تعالي، و بصفاته التامات، و بافعاله، و بحکمته في الخلق الدنيا و الاخرة، و وجه ترتيب الاخرة علي الدنيا، و المعرفة بمعني النبوة و النبي، و معني الوحي، و معني لفظ الملائکة و الشياطين، و کيفية معاداة الشيطان للانسان ... . (12)
بنابراين، مي توان گفت که حکمت انسان را به غايت وجودي خويش مي رساند و تمامي ساحتهاي وجودي او را متأثر مي سازد.
حکمت، در راستاي ژرف نگري حاصل مي آيد، بنابراين تعميق درون، شخص حکيم را معطوف به عيوب و نواقص خويش مي نمايد، بگونه يي که سعي و تلاش و اهتمام خويش را مصروف خويشتن خويش مي کند و به احوال قلب و باطن خويش مي پردازد و در رفع رذايل باطني و دروني مي کوشد و دل خويش را را از تاريکيها و کدورتها و گناهان پيدا و پنهان مي پالايد و تزکيه و تهذيب خويش را در مسير تجريد خويش و احراز مراتب عاليتر، از اهم امور قرار مي دهد و بدين وسيله، معرفت طريق آخرت و راه حق و مسير تقدس را مي پويد.
پس در اينجا نحوه يي از وجود شناسي معطوف به اراده، انتخاب و تصميم گيري جريان پيدا مي کند که مي توان از آن به وجودشناسي انسي و انفسي تعبير کرد. روش شناسي اين وجودشناسي نيز، روش « معرفة النفس »- رکن اساسي در تربيت اسلامي- است.
معرفت نفس يکي از مهمترين شناختها و معرفتهايي است که از اساسي ترين و مبنايي ترين شرايط رسيدن به حکمت مي باشد. آن کس که حقيقت و گوهر خويش را نشناخته و بر نيروها و تواناييها و توانمنديهاي خويش واقف نباشد و نداند که چه گوهري را با کدام قابليتها در درون خود دارد، بطريق اولي نخواهد توانست از نيروها و قواي دروني خويش بهره ببرد و استفاده شايسته کند و کسي که نتواند از تمامي مراتب وجودي خويش، در راه کسب کمالات بهره ببرد، هرگز به حکمت که « خير کثير » است دسترسي پيدا نخواهد کرد.
بنابراين، حکمت نحوه يي از زندگي است و وجودشناسي در حکمت الهي، انضمامي است، نه انتزاعي و مفهومي صرف. اساساً در حکمت، وجودشناسي و خودشناسي به خودکاوي دروني و تعمقات نفساني معطوف مي شود، بنابراين حکمت، انسان را به شدن و تحول و ارتقاي وجودي وا مي دارد. حتي حکمت مي تواند فلسفه ي وجودي انسان و تمامي رنجها و تلاشهايش را معني کند.
براي حکيم، وصول به خير کثير، بعد از رياضات نفساني که متحمل گرديده، از چشمان عقلش، ضعف بصر و پرده ها و تاريکي را زايل مي کند و او مي تواند در پرتو آن، حقيقت آيات قرآني را مشاهده کند و از انوار آن، دل خويش را نوراني نمايد، بنابراين به نور قرآن، تمامي مقامات و مراتب و احوال اخروي، احکام ايماني، علوم الهي و تمامي شئون و آداب و حدود شرعي را مشاهده مي کند و به جميع مقامات دنيوي، احوال اخروي، احکام ايماني، علوم الهي، آداب خلقي و سياسات و حدود شرعي آگاه مي گردد و اين همان حکمت بي پايان و خير کثير و فوز کبير و فضل عظيم است:
حتي زالت عن عيون عقولهم و بصائرهم العمش و الغشاوة و الأفة، حتي امکنهم ان يلحظواالايات القرآنيه و يستضيئوا بانوارها، فيروا بنور القرآن جميع المقامات الدينية، و الاحوال الاخروية و الاحکام الايمانية، و العلوم الالهية و الآداب الخلقية، و السياسات و الحدود الشرعية... و هي الخير الکثير، و الفوز الکبير و الفضل العظيم. (13)
بنابراين، در رويکرد وجودي به انسان يا بعبارت ديگر در حکمت، تنها حصول سلسله يي از مفاهيم انتزاعي و ذهني هدف نيست، بلکه رخداد يک واقعه وجودي در انسان است که همه عرصه هاي درون آدمي را اعم از ذهن، عقل، قلب و اراده او در بر مي گيرد. بنابراين، نظام تعليم و تربيت از ديدگاه ملاصدرا نظامي است که آموزش وپرورش با هم و توأمان و هر کدام زمينه ساز و مکمل ديگري باشد.
2- « النفس في وحدتها کل القوا »
يکي ديگر از اصول بنيادين در تعليم و تربيت اصل « النفس في وحدتها کل القوا » مي باشد. که يکي از نتايج وجودشناسي انسان است.ملاصدرا معتقد است که چون نفس از سنخ ملکوت است، از اين رو داراي وحدتي بنام وحدت جمعيه است؛ يعني وحدتي که در عين وحدت و بساطت، جامع جميع مقامات و مراتب جمادي، نباتيف حيواني و عقلاني است. پس نفس انسان در مرتبه ذات، هم عاقل، هم متخيل و هم حساس است: « ان النفس الانسانية لکونها من سنخ الملکوت فلها وحدة جميعة هي ظل للوحدة الالهية فهي بذاتها عاقلة و متخيلة و حساسة و منمية و محرکة و طبيعة سارية في الجسم .» (14)
نفس، گاهي از مقام و مرتبه ي رفيع خويش به درجه و مرتبه ي حواس ظاهري تنزل مي کنند و گاه تا عالم علوي و نشئه عقلاني صعود مي نمايد. نفس، هم محسوسات اين عالم، هم وهميات، هم متخيلات و هم معقولات را ادراک مي کند:
ان الانسان له هوية واحدة ذات نشآت و مقامات، و يبتديء وجوده اولاً من ادني المنازل و يرتفع قليلاً قليلاً الي درجة العقل و المعقول، کما اشاره اليه سبحانه: « هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم يکن شيئاً مذکورا ». (15)
اين بخاطر جوهر قدسي و تجرد نفس و جامعيت آن است که بتنهايي حاصل جميع مراتب انساني و مقامات حيواني و نباتي مي باشد. در واقع اين نفس است که با مراجعه به خويش و منشأ اصلي خود که همان نيروي عقلاني است، در عين اينکه متضمن قواي حيواني است، از مرتبه ي حس تا تخيل را نيز شامل مي شود. بهمين سبب است که در مرتبه ي لمس، عين عضو لامسه و در مرتبه ي وهم، عين قوه واهمه است و در عين حال مي تواند با هر يک از عقول اعم از عقل بالملکه يا فعال و عقول ديگر متحد گردد:
فهي بذاتها قوه عاقلة اذا رجعت الي موطنها الاصلي. و هي متضمنة ايضا لقوة حيوانية علي مراتبها من حد التخيل الي حد الاحساس اللمسي، و هو آخر مرتبة الحيوانية في السفالة. و هي ايضاً ذات قوة نباتية علي مراتبها التي ادناها الغاذية و اعلاها المولدة. و هي ايضاً ذات قوة محرکة طبيعية قائمة بالبدن... . (16)
با اين وصف، مي توان گفت که نفس کل قواست و مبدأ و مجمع و غايت وحداني دارد. همان طور که قوه ي عاليه يي نسبت به مادون خود، حافظ و وحدت دهنده ي آن است، نفس انساني يا حيواني نيز جامع اجزاء مادي بدن و مولف و ترکيب کننده ي آنهاست؛ بنحوي که صلاحيت بدن شدن را بيابد: « فالنفس التي لنا او لکل حيوان فهي جامعة لاسطقسات بدنه و مؤلفها و مرکبها علي وجه يصلح لان يکون بدناً لها. » (17)
همينطور تغذيه و تنميه و استکمال شخص و نوع نيز با اين نفس است؛ اين نفس است که صحت را حفظ مي نمايد و مرض را دفع مي کند و در واقع مبدأ افعال ادراکي و حيواني و افعال نباتي و طبيعي در ماده ي بدني است: « و هي ايضا التي تغذيه و تنميه و تکمله شخصاً بالتغذية و نوعاً بالتوليد، و تحفظ صحته عليه، و تدفع مرضه عنه و ترده علي مزاجه الصحيح الذي کان به صلاحه اذا فسد... .» (18)
پس نفس حيواني يا انساني، جامع قواي ادراکي و نباتي و موضوعات قريب و بعيد اينهاست و همينطور کمال براي اين موضوعات و مکمل نوع و صانع اشياء متخالف نيز مي باشد:
ان النفس الحيوانية بل الانسانية جامعة لهذه القوي الادراکية و النباتية و موضوعاتها القريبة و البعيدة، فهي إذن کمال لموضوع هو لايتقوم الا به. و هو ايضاً مکمل للنوع و صانعه. (19)
بر اين اساس، نظام تعليم و تربيت بايد يک نظام جامع باشد؛ بگونه يي که حس، خيال، عقل و قلب انسان را در بر بگيرد. پس نظام تربيتي که مدنظر ملاصدراست، نظامي است که ناظر به همه ي قوا باشد. زيرا وقتي نفس في وحدتها کل قواست، در اينصورت نمي شود که خيال راکد باشد و نظام تربيتي تنها ناظر بر عقل يا حس باشد يا اينکه عقل راکد باشد و نظام تربيتي ناظر بر قواي ديگر باشد، بنابراين، نظام تربيتي از ديدگاه ملاصدرا، نظامي است که در آن، عقل و وهم و قلب و دل با هم در تعادل و همکاري باشند؛ برخلاف نظام آموزشهاي فعلي که تنها به يکي از اين قوا ارزش و اهميت مي دهند و ديگر قوا برايشان اهميتي ندارد. بنابراين، نظامي از نظر ملاصدرا کامل است که هدف و غايتش ناظر به همه ي قوا باشد. بعبارت ديگر، انسان مجموعه جزايري که آرمانهايش بي ارتباط با هم باشند، نيست، بلکه هر کدام از قواي انسان در ارتباط با يکديگر و مکمل هم مي باشند.
پس نظام تعليمي و تربيتي بايد طوري طراحي شود که جامع باشد؛ يعني در همه ي علوم که مرتبط با کليه شئونات زندگي انسان است. رواج داشته باشد. ملاصدرا عباراتي دارد که از آنها مي توان- بشکل واضح و مستقيم- چنين استنباط کرد که از نظر او، جامعه يي مطلوب است که در آن همه ي علوم ادبي، انساني، فرهنگي، اخلاقي، فني، صنعتي، فلسفي و عرفاني و حتي هنري رايج باشد و تعليم و تربيت با آموزش و پرورش در همه ي آنها رواج داشته باشد. حتي مي توان گفت که چنين جامعه يي از نظر ملاصدرا کمال مطلوب است. زيرا از نظر او تنها در چنين جامعه يي است که اکثر افراد آن به عشق لطيف که مرتبه ي والايي از عشق است، دست مي يابند؛ عشقي که خود مقدمه ي عشق حقيقي است.
ان هذا العشق- اعني الالتذاذ الشديد بحسن الصورة الجميلة... التي يترتب عليها المصالح و الحکم؛ فلابد أن يکون مستحسناً محموداً، سيَّما و قد وقع من مبادي فاضلة لاجل غايات شريفة.
اما المبادي، فلانا نجد اکثر نفوس الامم التي لها تعليم العلوم و لاصنائع و الآداب و الرياضيات- مثل اهل الفارس و اهل العراق و اهل الشام و الروم و کل قوم فيهم العلوم الدقيقة و الصنائع اللطيفة و الآداب الحسنة- غير خالية عن هذا العشق اللطيف الذي منشؤه استحسان شمائل المحبوب. و نحن لم نجدا احداً ممن له قلب لطيف و طبع رقيق و ذهن صاف و نفس رحيمة خالياً عن هذه المحبة في اوقات عمره. (20)
چنين جامع نگري در تعليم و تربيت انسان، مبتني بر همان نگرش فلسفي به انسان است،؛ نگرشي که انسان را در عين حال که داراي قواي گوناگون مي داند، يک امر وحداني بشمار مي آورد.
بنابراين، در مکتب تعليمي و تربيتي ملاصدرا، نبايد قوه يي از قواي انسان مورد غفلت واقع شود؛ مثلاً نبايد انسان منحصر در علوم ديني يا سير و سلوک عرفاني باشد و از زيبايي شناسي، ظرافتهاي هنري و مسائل رياضي بي بهره بماند. ملاصدرا برخلاف بسياري از فلاسفه و عرفا اعتقاد دارد که تمام علوم، مفيد و پسنديده هستند، نه اينکه تنها يک يا دو علم مفيد و ارزشمند باشد. البته او نيز همانند بسياري از پيشينيان خود علم الله و علم النفس را يکي از مهمترين و سودمندترين و با ارزشترين دانشها مي داند، اما معتقد است که در کنار اين علوم، همه علوم ديگر مانند رياضي، هندسه، طب، ... و حتي سحر و جادو نيز سودمندند و بر افراد بشر لازم است که از اين علوم، باندازه وسع خود بهره گيرند:
ان لايدع طالب العلم فناً من العلوم المحمودة، و نوعاً من الانواع الا و نظر فيه نظراً يطلع علي مقصده و غايته، و يقف علي مجامع مفصلاته و جمل مسائله فان ساعده العمر، طلب التبحر فيه... . (21)
وي معتقد است که انکار هر يک از علوم متعارف زمان از سر جهالت و ناداني است: « و اياه و انکار شيء من العلوم المتعارفة، فان ذلک منشؤه الجهل... . » (22)
البته نکته يي را در اينجا تذکر مي دهد و آن اينکه شخص بايد ابتدا علمي را که سودمندتر است، فرا گيرد و سپس اگر توانست، علوم ديگر را بقدر وسع خود ياد بگيرد.
3- رابطه ي روح و بدن در نظام تعليم و تربيت ملاصدرا
اگر ما معتقد باشيم که هر فرد انساني، علاوه بر بدن و بُعد جسماني، داراي روح و بُعد روحاني است، آنگاه تحليل ما از نحوه ي رابطه ي روح و بدن در تبيين اصول تعليم و تربيت انسان، بشدت تأثيرگذار مي باشد.نظامهاي فلسفي که روح و بدن را بيگانه از هم و رابطه ي بين آنها را رابطه ي زندان و زنداني مي دانند و قائل به ثنويت بدن و روح هستند، خودبخود در اصول تعليمي و تربيتي يا نظام آموزشي و پرورشي خود، در مور جسم و ابعاد جسماني انسان و در نتيجه در مورد ابعاد دنيوي تعليم وتربيت، دچار غفلت مي شوند و همه ي توجهات خود را به ابعاد باطني و روحي انسان معطوف مي سازند. اما اگر در وجود شناسي انسان، معتقد به نياز ذاتي و دو طرفه انسان و روح باشيم و ثنويت روح و بدن را طرد کنيم و اين دو را نه دو حقيقت متمايز و دوگانه از هم که دو مرتبه از يک حقيقت بدانيم، آنگاه ديگر نمي توان اصول تعليم و تربيت را بدون توجه به شئونات جسماني انسان و شئونات زندگي دنيوي او بررسي کرد. در فلسفه ي اسلامي و بخصوص در نظام صدرايي، انسان، جسم يا روح تنها نيست، حتي مرکب از روح و جسم به ترکيب انضمامي هم نيست. نفس جسمانية الحدوث و روحانية البقاء است که با کسب معارف و حقايق و تحصيل ملکات و اعمال فاضله ي انساني، اشتداد وجودي و سعه ي مظهري پيدا مي کند و بسوي کمال مطلق ارتقا مي يابد. « اعلم ان نفس الانسان جسمانية الحدوث روحانية البقاء اذ استکملت و خرجت من القوة الي الفعل. » (23)
ملاصدرا با توجه به اصل بنيادين جسمانية الحدوث بودن، معتقد است که نفس نتيجه ي حرکت جوهري بدن مي باشد. در نظر او، نفس موجود خاصي است که در پيدايش و ظهور، نيازمند زمينه ي مادي است و نخست بصورت جسم ظاهر مي شود. بر مبناي همين اصل، از نظر او، ارتباط روح و بدن، ارتباطي ذاتي و طبيعي است، يعني همانطور که ميوه و درخت بطور طبيعي در کنار هم قرار دارند، بهمان اندازه هم روح و بدن از اينگونه ارتباط طبيعي و ذاتي برخوردارند.
در حقيقت بدن و روح، هر دو از سنخ وجود هستند و هر دو مرتبه يي از يک حقيقت مي باشند، نه اينکه دو حقيقت جداگانه باشند؛ بعبارت ديگر، جسم مرتبه نازله ي روح و روح مرتبه ي بالاي جسم مي باشد.
ملاصدرا با دو اصل ابتکاري خويش که عبارت است از: 1) اصالت وجود 2) تشکيک وجود، به بحث ثنويت توجه داشته و معتقد است ثنويتي که بسياري از انديشمندان اصالت ماهوي به آن اعتقاد دارند، چيزي پوشالي مي باشد. وقتي به وجود اصالت بدهيم و معتقد باشيم که آنچه در خارج موجود است و منشأ اثر مي باشد، وجود است، ديگر ثنويتي در کار نخواهد بود و هر چه هست يک حقيقت مي باشد. اما چون کثرات نيز در عالم وجود دارد و ملاصدرا هم منکر آنها نيست، معتقد است که منشأ اين کثرتها ريشه در تشکيکي بودن وجود دارد، پس بدن و روح يک حقيقت وجودي هستند، اما در دو مرتبه ي مختلف قرار دارند.
در تبيين صدرايي از رابطه ي نفس و بدن، بدن خاستگاه نفس و گاهواره ي آن است و حرکت تکاملي نفس از ساحت بدن آغاز مي گردد. در اين ديدگاه، نوعي خويشاوندي و نزديکي ميان نفس و بدن شکل مي گيرد که مي تواند جهت گيريهاي تربيتي را تحول بخشد. از نظر ملاصدرا ، نفس در نقطه ي اوج حرکت بدن قرار دارد و بهمين دليل نمي توان آن را کاملاً متمايز از بدن در نظر گرفت و بدن پيشينه ي نفس است و بهمين دليل نمي توان و نبايد نفس را در مقابل پيشينه ي خويش قرار داد. در همين راستا، وي علم طلب را يکي از علومي مي داند که در سلوک آخرت و سير مقصد و مرتبه ي عالي وجود انساني حائز اهميت است و در اين رابطه، علم طب را همدرجه ي علم فقه مي داند:
و اعلم ان العلوم بالقياس الي سلوک الاخرة، و طلب المقصد الاعلي و الثمرة العظمي، علي ثلاث درجات و اقسام: قسم يجري مجري اعداد الزاد و الرحلة في السفر، و ذلک کعلم الفقه و علم الطب و ما يتعلق بمصالح البدن في الدنيا؛ لان البدن مرکب النفس في سفر الاخرة. (24)
همانطور که همگان واقفند، علومي که در مورد معرفت معاد و چگونگي رسيدن به سعادت حقيقي مي باشند، از ديدگاه ملاصدرا، بهترين و سودمندترين علوم هستند و دارنده ي آنها، تنها شخص حکيم است. بنابراين، از اينکه ملاصدرا علم طب را يکي از علوم موثر در طي نمودن راه آخرت و رسيدن به قرب الهي مي داند، اين نکته حاصل مي شود که او در جريان تربيت به بعد جسماني و پرورش جسماني متربي نيز عنايت داشته است و به زندگي دنيوي و تمام شئونات آن اهميت مي دهد و به آن توجه دارد. شايد سر اصرار متون اسلامي بر رعايت تعادل در توجه به بدن و نفي راههاي رياضت گونه در همين نکته نهفته باشد. اسلام با نفي مطلق غرايز و پشت کردن به نيازهاي آدمي مخالف است، چنانکه قرآن کريم مي فرمايد: « ... کُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ». ( بقره/60)
با قبول ديدگاه ملاصدرا در مورد ارتباط روح و جسم، تقابل نفس و بدن از ميان رخت برمي بندد و به بدن همچون عرصه ي عمل نفس نگريسته مي شود؛ ميدان مسابقه يي که مجال همت نفس و فرصتي براي محک خوردن عيار آن مي باشد. از اين منظر، بدي و خوبي، بنحوه ي ارتباط نفس با بدن و غرايز آن و نه به اصل بدن و غرايز اسناد داده مي شود و براي اصلاح آدمي، توجه به نوع رابطه، جايگزين نفي بدن و غرايز مي گردد.
بر اين اساس، رابطه ي نفس و بدن، رابطه ي تعاملي است و هر يک در ديگري تأثيراتي را پديدار مي سازند؛ همچنانکه حالات دروني نفس بر کردار و اعضاي بدن تأثير گذارند، افعال بدني و حالات ظاهري بدن نيز در نفس به نقش آفريني مي پردازند. بطوريکه انجام عبادات و تکاليف الهي، تاثير بسيار زيادي در تکامل نفس آدمي و رسيدن او به قرب الهي دارد: « ان الاعمال الدينية کالصلاة و الصيام و غيرهما انما يراد الاحوال اعني طهارة القلب و صفاؤه عن الخباث و الشهوات و التعلقات... . » (25)
بنابراين، نتيجه ي اعمالي همانند: روزه، نماز، حج و ... باعث از بين رفتن امراضي دروني قلب و نفس و پاک کردن زنگار صفات ناپسند آن مي گردد و بهمين ترتيب نيز انجام دادن اعمال خلاف شرع و ناپسند، تأثير شگرفي در سقوط انسان و شقاوت و بدبختي او دارد.
همچنين وي معتقد است که انسان در زندگي، سه مرحله را پشت سر مي گذارد: مرحله ي اول، از آغاز کودکي تا بلوغ صوري است. وي، انسان را در اين مرحله ، بشر طبيعي يا انسان اول مي نامد و معتقد است که تا بدن به رشد کافي نرسد و اين مرحله را پشت سر نگذارد، نفس نمي تواند کمال خود را آغاز کند و حتي در اين مرحله از کمال خود بي خبر است و تماماً سرگرم زندگي دنيوي و پرورش بعد جسماني خود مي باشد:
اعلم ان النفوس لما کانت ناقصة في اصل الفطرة، فتحتاج في استکمالاتها الي الابدان الطبيعة. ثم ان للابدان تحولات طبيعية بحسب اعراض النفس التي هي متصرفة فيها في فصول العمر و اوقاته؛ فالنفس من وقت الطفولية الي وقت البلوغ و الاشد الصوري ممنوة بايراد الغذاء عليه و تحصيل البدل فوق ما يحتاج اليه بدلا للمتحلل، فتورد منها ما يزداد في الاقطار لضعف الاعضاء و شدة الاحتياج الي النمو و التصلب... .
فلما قربت الالآت من حد کمالها و انتقص الاحتياج الي النمو، ... فعند ذلک انفحت بصيرة عقلها، فظهرت انوار فطرتها العقلية، و تنبهت عن نومها في بدنها... . (26)
بنابراين، بعد از آنکه جسم به کمال رسيد، در اين زمان، ديده عقل باز مي شود و پا به مرحله ي دوم که همان مرحله ي نفساني است، مي گذارد و بعد از طي کردن مرحله ي نفساني به وجود عقلاني انتقال مي يابد و در مرحله ي سوم با عقل بالفعل متحد مي گردد:
فالانسان من مبدأ طفوليته الي اوان اشده الصوري انسان بشري طبيعي، و هو الانسان الاول. فيتدرج في هذاالوجود و يتصفي و يتلطف حتي يحصل له کون اخروي نفساني، و هو بحسبه انسان نفساني، و هو الانسان الثاني؛... ثم اذا انتقل من الوجود النفساني الي الوجود العقلي و صار عقلاً بالفعل... . (27)
به اين ترتيب، تا جسم سالم نباشد و به رشد کافي نرسد و نيازهاي مادي انسان که از ضروريات زندگي اوست، برطرف نگردد. هرگز نفس نمي تواند به کمال نهايي خود برسد و اين سر توجه دين اسلام و ملاصدرا به جسم و بدن انسان و زندگي مادي و شئونات آن مي باشد.
به همين خاطر، ملاصدرا برخلاف بسياري از علماي الخلاق، بدن و جسم و زندگي دنيوي را پست نمي داند و معتقد نيست که در جريان تربيت بايد کاملاً جسم و بدن و زندگي مادي را رها کرد و فقط به اخلاقيات و روحيات زندگي توجه داشت، بطوري که بسياري از سالکان و عارفان عزلت گزيده را نکوهش کرده و معتقد است که اينان از بسياري از نکات اخلاقي بدور مي باشند:
ثم اعلم ان جماعة من المتصوفة الرسمية- لقصور علمهم و ذهولهم عن فضيلة الکمال الحقيقي الجمعي النساني و مظهرية الاسماء الالهية- آثروا العزلة عن الناس... زعماً منهم ان ذلک ادخل في طلب الکمال و التوجه الي عالم اللمکوت الاعلي و التقرب اليه تعالي... و اما ترک المعاشرة و طريق الاعتزال عن الناس، فهو منبت النفاق و مغرس الوسواس... . (28)
اين قطعه از متن ملاصدرا، بطور واضح نشان مي دهد که وي در نظام تعليم و تربيت خود به شئونات دنيوي و زندگي اجتماعي و جنبه هاي معيشتي و کليه امور مربوط به بدن توجه داشته است.
وي در ادامه به افرادي اشاره مي کند که در مسند ارشاد و تربيت جوانان قرار دارند ولي به حواس ظاهري بي توجه هستند و آن را انکار مي کنند: « بل ربما ذهب کثير منهم الذين نصبوا انفسهم منزل الارشاد و التعليم الي عزل القوي الادراکية و سد ابواب المشاعر جملة و منع الصور الادراکية التي هي امثلة الاعيان الخارجية عن ورودها الي تلک المشاعر... . » (29)
در حالي که اين کار بسيار ناپسند و خلاف صواب مي باشد و باعث مي شود که فرد دروازه هاي علم را بسوي خود ببندد، چون علوم مختلف ابتدا از طريق همين قوا و حواس ظاهري براي انسان حاصل مي شود: « اما عزل الحواس و تعطيل القوي الدراکة عما خلقت لاجله، فلا يخفي علي ذوي البصائر ان ذلک يسد باب العلم؛ لان العلم الانساني انما يکتسب اولا من جهة المحسوسات ... .» (30)
وي حتي معتقد است که اين قواي ظاهري، حکم بالهايي براي عقل دارند که باعث مي شوند عقل به عالم ملکوت و عقول پرواز کند و کسي که حواس خود را تعطيل کند در واقع باعث مي شود که عقل او با عقل بالفعل متحد نگردد:
و لان هذه القوي الادراکية کالأجنحة للعقل الانساني بها يطير الي جو الملکوت و فضاء العالم القدسي، فالذي عزلها و عما قدرها الله له فکانما کسر للعقل الانساني اجنحته بقوادمها و خوافيها التي بها يعرج عن مضائق المحصورات و ارض المحسوسات الي سعة الروحانيات و سماء العقليات. (31)
از آنجا که ملاصدرا ماديات و زندگي اجتماعي و شئونات آن را وسيله يي براي رسيدن به معرفة الله و قرب الهي مي داند، توجه به آن را از خصوصيات ضروري هر نظام تعليمي و تربيتي برمي شمرد و بسياري از متشرعان ظاهرنما را از « عدم توجه به جسم و بعد مادي زندگي » برحذر مي دارد تا جايي که او را متهم به فکر مي کنند.
در دوره ي کنوني نيز بسياري از انديشمندان علوم تربيتي با ديدن مسائل و مشکلات و عواقب بد ثنويت گرايي و طرد بُعد متافيزيکي، معتقدند که تربيتي مناسب است که هم بعد جسماني و هم بعد روحاني و اخلاقي فرد را پرورش دهد. در برنامه ريزيهاي تربيتي، براي تربيت جسماني فرد بايد برنامه هايي همانند ورزشهاي جسماني وجود داشته باشد و همچنين در نظام تربيتي بايد برنامه هايي براي پرورش بعد اخلاقي نيز وجود داشته باشد. (32) با توجه به مطالب گفته شده، مشخص مي شود که طرد ثنويت بين جسم و روح، يکي از نتايج اصول « وجود شناسي شدن انسان » و « النفس في وحدتها کل القوي » مي باشد که ميانشان رابطه ي مستقيم و تنگاتنگي وجود دارد. ما تا وقتي معتقد باشيم که جسم و روح يک حقيقت هستند و « النفس في وحدتها کل القوي » مي باشد، در اينصورت نمي توانيم و نبايد اعتقاد داشته باشيم که در نظام تربيتي، بايد تنها و تنها به روح و نفس متربي اهميت داده شود، بلکه جسم او نيز اهميت دارد. البته خود ملاصدرا تأکيد مي ورزد تا جايي بايد به جسم توجه کرد که باعث ترقي و تربيت روح شود.
در نتيجه، اينکه روح و بدن، دو درجه از وجود هستند و روح، جسمانية الحدوث و روحانية البقاء مي باشد، بيانگر اين است که روح و بدن، دو مرتبه از يک حقيقتند و بنابراين سلامت و پرورش جسماني، در سلامت روح و پرورش روح دخالت دارد. از اين رو، نظام تعليم و تربيت بايد هم ناظر به تربيت روح و هم ناظر به پرورش جسم باشد.
4- رابطه ي آزادي و عقلانيت در نگاه ملاصدرا
يکي ديگر از اصول بنيادي در تعليم و تربيت، بحث آزادي است. آزادي و اختيار چه در اسلام و چه در عالم غرب از بحثهاي جنجال برانگيز بوده و همچنان نيز لاينحل باقي مانده است. اصل آزادي نه تنها در مباحث فلسفي و انسان شناسي، بلکه در مباحث جامعه شناسي، سياست، فرهنگ، روانشناسي و تعليم و تربيت نيز مورد بحث واقع مي شود.بحث آزادي يکي از مباحث مهم در تعليم وتربيت است؛ اينکه انسان را موجودي بدانيم که قادر به مهار رفتار سازنده ي سرنوشت خود مي باشد؛ موجودي که براي سرنوشت خود تصميم مي گيرد و خود و محيطش را مهار مي کند؛ اينکه او را موجودي بدانيم که نه تنها تحت تأثير شرايط و غرايز يا ساير انگيزه ها قرار نمي گيرد، بلکه برخلاف حيوان، از خاصيت آينده نگري برخوردار است و آينده را پيش بيني مي کند و آن را تحت تأثير قرار مي دهد يا آنکه او را موجودي بدانيم که تنها به محرکهاي محيط پاسخ مي دهد و اين محرکها تعيين کننده رفتار و سازنده شخصيت فعلي او مي باشد. و وي نسبت به رفتارهاي خود مختار نيست، در تربيت شخص تأثير بسيار شگرف و مهمي خواهد داشت.
ملاصدرا انسان را موجودي مختار و آزاد مي داند. زيرا براساس اصالت وجود و حرکت تدريجي و تکاملي نفس، تنها انسان است که در هيچ مرحله يي محبوس نمي شود، بلکه مي تواند از مراتب گوناگون گذشته و داراي آزادي حرکت در تمام مراحل تکاملي خويش باشد. اين معنا از آزادي را اولين بار ملاصدرا با توجه به دو اصل بنيادين خود، يعني اصالت وجود و خودآفريني انسان يا بعبارت ديگر حرکت جوهري نفس بيان مي کند: « من اراد الحکمة فليستحدث لنفسه فطرة ثانيه. » (33)
او آزادي را براي انسان چنين معني مي کند: نفس يا مطيع و فرمانبردار امور بدني و لذايذ قواي حيواني مي باشد يا چنين نمي باشد. نفسي که فرمانبردار بدن و امور جسماني نباشد، حر يا آزاد و رها از قيد مي باشد: « ان النفس اما ان لاتکون مطيعة بغريزتها الي الامور البدنية و مستلذات القوي الحيوانية، و اما أن تکون مطيعة لها؛ فالتي لاتکون کذلک هي الحرة .» (34) ملاصدرا معتقد است که شهوات، اسارت و بندگي مي آورد و مي تواند نفوس ناقص ضعيف را به بندگي بکشد و به اسارات درآورد: « معلوم أن الشهوات مستعبدة قاهرة علي استخدام النفوس الناقصة، فهي عبدة الشهوة غيرحرة عن طاعة الامور البدنية... . » (35)
در اينصورت نفس، بنده ي شهوت است، در حالي که هر چه علاقه و وابستگيش به امور جسماني کمتر و علاقه عقليش قويتر باشد، آزادي بيشتر پيدا مي کند و هر کس که برعکس اين باشد، عبوديت و بندگيش به شهوت بيشتر است: « فکل ما کانت علاقته البدنية أضعف و علاقته العقلية أقوي، کان أکثر حرية، و من کان بالعکس، کان أکثر عبودية للشهوات. » (36)
بنابراين، ملاصدرا نه تنها انسان را موجودي آزاد و مختار مي داند، بلکه اين آزادي را مربوط به اطاعت از شهوات و غرايز بدني مي داند. در غرب، آزادي تا جايي معنا پيدا مي کند که آزادي ديگر انسانها را محدود نکند. بنابراين، در آنجا آزادي هر شخص نبايد باعث از بين رفتن آزادي ديگر افراد شود. اما در نگاه ملاصدرا نه تنها حق الناس مطرح است، بلکه حق الله نيز مطرح مي باشد و آزادي براي هر فرد تا جايي معنا دارد که هم حقوق ديگر انسانها را زير پا نگذارد و هم فرامين الهي را انجام دهد. پيروي از شهوات، ريشه و اساس نفي حق الله و حق الناس مي باشد. بهمين
جهت ملاصدرا معتقد است که هر چه شخص کمتر از شهوات پيروي کند، در اين صورت آزادي بيشتري دارد.
از ديد ملاصدرا، هر نفسي که از تربيت صحيح تري برخوردار باشد، از آزادي بيشتري برخوردار خواهد بود و خود اين آزادي باعث تربيت بهتر و کاملتر شخص خواهد شد؛ در واقع هر مرحله از آزادي باعث شکل گيري مرحله ي بالاتري از تربيت و هر مرحله از تربيت باعث بوجود آمدن آزادي بيشتري براي فرد خواهد شد، تا جايي که ديگر هيچ حد و حصري براي او نباشد. و به مقام فناء في الله برسد. به اين ترتيب، مي بينيم که رابطه ي آزادي و تربيت، رابطه يي دو سويه و تکاملي است. در نتيجه، نظام تعليمي و تربيتي در مکتب حکمت متعاليه، بايد بگونه يي باشد که انسانها به چنين آزاديي دست پيدا کنند؛ يعني به عقلانيتي برسند که موجبات رهايي آنان را از قيد و بند شهوات فراهم سازد.
وقتي يک نظام تربيتي نتواند چنين آزاديي را براي انسان تأمين کند، نوعي نقص براي آن نظام محسوب مي شود. اگر ملاصدرا در زمان ما ميزيست، نظام تعليمي و تربيتي مدارس را بشدت ناقص مي دانست، زيرا نظام تعليمي و تربيتي کنوني مدارس ما، يک نظام آموزشي صرف است که فقط يکسري دستاوردهاي ذهني دارد و نمي تواند چنين آزاديي را براي فرد فراهم کند. در حالي که از ديدگاه ملاصدرا، تنها نظامي قابل قبول است که بتواند اين آزادي را براي فرد فراهم سازد. بنابراين، از نظر او نظام تعليمي و تربيتي بايد اين توانايي را داشته باشد که براي انسان دو زمينه را فراهم آورد:
1- عقلانيت و حريت ( که از نگاه ملاصدرا، دو روي يک سکه هستند ).
2- بازآفريني يا استحداث خود.
عقلانيت و حريت در نگاه ملاصدرا باعث مي شود که بازآفريني انسان در جهت فطرت اوليه باشد و اين همان رشد و تعالي انسان مي باشد.
5- حرکت جوهري و انسان شناسي
براساس نظريه ي حرکت جوهري، اهميت تعليم و تربيت در حکمت متعاليه معلوم مي شود. زيرا آنچه در تعليم و تربيت يا آموزش و پرورش رقم مي خورد، تحول گوهري و وجودي انسان است؛ بعبارت ديگر تعليم و تربيت مستلزم تحولات ذاتي در انسان است.ملاصدرا برخلاف ديگر فيلسوفان، حقيقت نفس آدمي را داراي تکامل حقيقي و وجودي مي داند، بطوري که از مرتبه يي از وجود آغاز کرده و به مرتبه يي ديگر ختم مي کند و زيربناي تکامل نفس آدمي را حرکت جوهري مي داند.
انسان از نظر ساختار وجودي بنحوي است که مدام در طلب خروج و ارتحال از نشئه يي به نشأت ديگر است و هر ساعت و لحظه يي خلع و لبس جديد دارد تا به ملاقات خدا نايل گردد. حال در اين مقالات يا شادمان و مسرور يا معذب و مقهور است؛ البته اکثر مردم از اين ارتحال مدام در غفلتند: « لَقَدْ کُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا... » ( سوره ق/ 22 ) در حاليکه قرآن انسان را در حال خلع و لبس جديد توصيف مي کند: « ... بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ ». ( سوره ق/15 )
ان النفس الانسانية ليس لها مقام معلوم في الهوية ولا لها درجة معينة في الوجود کسائر الموجودات الطبيعية و النفسية و العقلية التي کل له مقام معلوم؛ بل النفس الانسانية ذات مقامات و درجات و لها نشأت سابقة و لاحقة، و لها في کل مقام و عالم صورة اخروي کما قيل:
لقد صار قلبي قابلا کل صورة *** فمرعي لغزلان و ديرا لرهبان (37)
براي انسان مقامات و مراتب مختلفي چون حسي، فکري، شهودي و ... وجود دارد. نفس بعد از ترقي از منازل مختلف به منزلي ميرسد که در آن اشيائي را درک مي کند که حس، خيال و وهم در آن دخالت ندارند. در اين درجه است که نام انساني بر او صدق مي کند و اين همان حقيقت روح منسوب به خداست در قول او که مي فرمايد: « ... وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي ...» ( حجر/29 ) در اين عالم است که در ملکوت به روي او گشوده مي شود و ارواح مجرد و حقيقت محض را مشاهده مي کند. در اينجاست که مقام هر فردي بميزان علو ادراک او از اين عوالم، معين مي گردد. تمامي اين منازل، سير و سلوک انسان براي ترقي از ادني به اعلي است تا به درجات عشاق و مشاهده کنندگان حق، غايت کمال انساني و مقامي مشترک بين همه انبيا و اوليا برسد. (38)
بنابراين، حرکت جوهري و نو شدن لحظه به لحظه ي هستي، تمام وجود آدمي را در معرض تحول و دگرگوني مدام قرار مي دهد. اين حرکت تا تجرد خالص نفس آدمي و رسيدن به غايت هستي ادامه خواهد يافت؛ يعني در کل امر آدمي در زندگي وي جاري خواهد بود. از اين رو، انسان براي سير در اين جريان بالا رونده و باليدن در اين حرکت بايد از سطح زندگي زيستي خويش فراتر رود، تا بتواند پا به عرصه هاي وجودي والاتري نهد.
حرکت جوهري در جوهر هر چيز اين اجازه را به انسان مي دهد تا در هر لحظه به بازآفريني وجود خويش دست زند و مسير اشتباه گذشته را تغيير دهد. فعليت لحظه ي بعد آدمي ادامه ي فعليت اين زمان اوست و براي اصلاح و بازگشت، هيچ وقت دير نيست. بنابراين، حرکت جوهري نفس باعث مي شود که وجود و ماهيت انسان را امري ثابت و از پيش تعيين شده ندانيم، بلکه آن را همچون امري متحرک و سيال در نظر بگيريم، حرکت مدام وجود آدمي به اين معناست که جريان تربيت، جرياني پايان ناپذير است و در هر مرحله از زندگي بايد به تنظيم اين جريان پرداخت. پس تشکيل تدريجي ماهيت آدمي تاثير بسيار زيادي در برنامه ريزيهاي تربيتي دارد. زيرا اين اصل در حقيقت ناظر به اقدامات مختلفي است که بايد در طول ادوار متمايز زندگي آدمي صورت گيرد تا جريان زندگي و تربيت و تکامل شخص، جرياني صعودي و بالنده باشد. از جمله اقدامات و برنامه هاي تربيتي مي توان مراقبت دائمي، خود بازبيني، خود آفريني و نيز برخورد مناسب با هر دوره از زندگي شخص را نام برد.
اينکه انسان قابليبت ارتقا از ادني به اعلي درجه را دارد و مي تواند به مقام فنا في الله برسد، همه تواناييهاييست که در حرکت جوهري ملاصدرا، براي انسان قابل طرح مي باشد و اينجاست که نظام تربيتي مطلوب بايد بگونه يي باشد که باعث حصول اين مقامات براي انسان شود و همواره نظام تعليمي و تربيتي بايد ناظر به اهداف، مقاصد و تواناييهايي باشد که فرد مي تواند آنها را کسب نمايد.
بنابراين، حرکت جوهري و تشکيل تدريجي نفس تأثير بسيار زيادي در تربيت شخص خواهد داشت که ملاصدرا براي اولين بار در کل تاريخ فکري بشر به تاثير شگرف آن در بالندگي شخص پي برد و اين اصل را تقريباً در تمام کتب خود بيان نمود.
6- تجرد نفس
يکي ديگر از مباني تعليم و تربيت، بحث تجرد نفس است. آنچه در بحث تعليم و تربيت مهم مي باشد، اين است که انسان در تربيت و شدن و تکامل هيچ حد يقفي ندارد و به هر منزلي که برسد باز منزلي بالاتر و برتر براي او وجود دارد؛ بحدي که مي تواند از تمام ملائک درگذرد و بمقامي برسد که هيچ ملکي به آن نرسيده باشد.[ آدمي ] اگرچه بجهت لطافت نفس، با ملائکه آسمانها مساهم است، اما از ايشان بدين صفت ممتاز است که بطوري که مي خواهد، مي تواند برآيد و به هر صورت مي شايد که گرايد و سير در مقامات کوني و تطور در ادوار ملکي و ملکوتي و معراج نفساني و روحاني مي کند. (39)
نکته حائز اهميت در مبحث تجرد نفس اين است که تربيت انسان که ناظر بر ساختار وجودي اوست، بايد در هر مرحله از تطور نفس، تطور يابد و حالت پويندگي و تکاملي داشته باشد و هرگز حد يقيني نداشته باشد. با رسيدن به هر مرحله از تربيت، مرحله ي بالاتري از آن وجود دارد. اين نکته برغم اينکه تأثير شگرفي در تربيت شخص دارد، اما متاسفانه، مورد غفلت بسياري از انديشمندان و علماي تربيتي قرار گرفته است. در حال حاضر، نظام تربيتي و آموزشي محصور در دوره هاي کودکي و دوره هاي آموزشي رسمي در مدارس و دانشگاهها شده است؛ مثلاً شخصي که به مدارج بالاي علمي رسيد ديگر نيازي به تعليم و تربيت ندارد و در واقع چنين فرض مي شود که اين شخص از تمام سجاياي اخلاقي و مراتب علمي برخوردار مي باشد، در حالي که ما شاهد هستيم که بسياري از اشخاص داراي مدارج عالي و بالا، انحرافات اخلاقي بسياري دارند. اين نکته، غفلت و سستي دست اندرکاران تربيت را مشخص مي کند.
نکته ي ديگري که بايد به آن توجه کرد، اين است که اين مقامات و تطورات در عالم الوهي، بالقوه در نهاد انسان قرار داده شده است و با استفاده از يک تربيت و آموزش صحيح بايد آن را به فعليت رساند، وگرنه همين انسان مي تواند تا درجه ي اسفل سافلين سقوط کند و از هر حيوان و درنده خويي پست تر شود. بنابراين، نظام تعليم و تربيت بايد بصورت پلکاني و مرحله به مرحله باشد؛ بعبارت ديگر نظام تعليم و تربيت بايد در سطوح مختلفي مطرح گردد.
7- اتحاد عاقل و معقول
علم از نظر ملاصدرا يک حقيقت وجودي است و هر جا که وجود هست، علم نيز هست. البته با توجه به شدت و ضعف، وجود علم نيز شدت و ضعف دارد. تعقل نيز عبارت است از اينکه صورت عقليه هر چيز در ذات مدرک شکل بگيرد و بعبارت ديگر ذات عاقل با معقول متحد گردد: « تعقل عبارة عن اتحاد جوهر العاقل بالمعقول، بل الادراک عبارة عن اتحاد جوهر المدرک بالمدرک. » (40)ملاصدرا با تقسيم علم به دو گونه حضوري و حصولي، همراه با ديگر فيلسوفان پيش از خود، معتقد است در علم حضوري که عين معلوم در نزد عالم حضور دارد، نوعي وحدت ميان عالم و معلوم وجود دارد، اما در مورد علم حصولي که صورت شيء براي مدرک متمثل مي گردد، در زمينه ي اتحاد عالم و معلوم اختلاف نظر وجود دارد. بقيه فيلسوفاني که بنوعي به اتحاد عاقل و معقول قائلند، معتقدند:
هر مجرد قائم به ذات خود عقل و عاقل و معقول است و نيز هر عاقلي معقول است ولي هر معقولي عاقل نيست؛ معقولي که قائم به ذات خود باشد. اين دو حکم در اين جهت شريکند که هر مجرد قائم به ذات خود عقل و عاقل و معقول است. (41)
در حالي که ملاصدرا معتقد است که هر معقولي عاقل نيست، مگر مشروط به اينکه قائم به ذات خود باشد، شرط زائد است، زيرا حکم دوم- هر معقولي عاقل است- بطريق عکس حکم اول- هر عاقلي معقول است- ثابت نشده، بلکه هر يک از دو حکم نامبرده شده با برهان مستقلي ثابت شده اند.
بنابراين، ملاصدرا معتقد است که نفس آدمي در ادراک صور، حالتي فعال دارد و فقط چون آيينه يي پذيرنده آنها نيست، بلکه خود در مواجهه با اشياء خارجي و در اينجا صورت دخالت مي ورزد و با آن يکي مي شود. بسخن ديگر، وجود معلوم، وجود مستقلي نيست، بلکه شأني از شئون نفس است.
اين اصل، تاثير بسيار شگرفي در تعليم وتربيت دارد. يکي از مهمترين تاثيرات اين اصل، تکميل نفس آدمي بواسطه ي کسب معلومات و اتحاد با آن معلومات مي باشد. آدمي مي تواند با يافتن کمالات عقل نظري بحدي برسد که با عقل فعال متحد گردد و به بالاترين مراتب نفساني که ملاصدرا از آن به نفس قدسي ياد کرده، نايل شود. زيرا نفس بواسطه پيدا شدن علوم و ادراکات جديد تکميل مي شود. اين مسئله، حقيقتي وجداني است که هر کس با اندک تأملي در ذات خود و مقايسه کمالات سابق ولاحق مي تواند آن را ملاحظه کند.
همه ي موجودات عالم داراي کمالاتي هستند که بسوي آن درحرکتند و کمالات نفس نيز، ملکات علميه و عمليه يي است که او در طول حيات دنيايي خود کسب مي کند و همين ملکات هستند که واقعيت وجوديش را مي سازند و بتدريج در طول اين حرکت حقيقت عيني او را تشکيل مي دهند. تا جايي که انسان با حرکت جوهري خود مي تواند به عالم عقول برسد و سعه ي وجودي او چنان گردد که با عقول مختلف متحد شود و آن را ادراک کند.
ملاصدرا در بحث کمال نفس از طريق معلومات و ادراکات علمي، نه تنها به فعليت يافتن استعدادها و قواي انساني توجه دارد، بلکه معتقد است که هر قدر ميزان معقولات بيشتر باشد، وجود عاقل کامل تر و قويتر خواهد بود و بر همين اساس، درجات گوناگوني براي عاقل قابل فرض است که عالم با اکتساب معلومات جديد، مي تواند درجات بالاتري را کسب نمايد که اين درجات در نهايت به خداوند متعال مي رسد. (42)
يکي ديگر از تأثيرات اصل اتحاد عاقل و معقول دوسويگي فرايند تعليم مي باشد. بر طبق نظريات ملاصدرا در مورد روند ادراک و اتحاد عالم و معلوم مي توان نتيجه گرفت که جريان انديشه و ادراک و رابطه ي عالم و معلوم، رابطه يي دو قطبي و تعاملي است از نظر ملاصدرا، علم بعنوان امري وجودي، از تعامل سازنده ي ميان عالم و معلوم و از حرکت هر يک بسمت ديگري زاييده مي گردد. زيرا در فرايند ادراک، جوهر عاقل با تعقل صورت عقليه از قوه به فعليت مي رسد و شدت وجودي مي يابد. در اين سير و حرکت، نفس آدمي صرفاً منفعل و پذيرنده صورت علميه نيست، همچنانکه بدون حضور آن نيز اين خلق صورت نمي پذيرد.
همچنين اين اصل باعث خلاقيت در انديشه ورزي خواهد شد. حرکت جوهري نفس در جريان ادراک نيز نقش آفريني مي کند و منجر به اتحاد نفس با صور متمايز ادراکي مي گردد. در طي اين حرکت ابتدا نفس با صورت حسي شيء متحد مي گردد و سپس با عبور از آن، با صورت خيالي آن اتحاد مي يابد و در نهايت با فراتر رفتن از اين سطح، در وراء حس و خيال، عقلي مي گردد که با معقول متحد مي شود. در نظر ملاصدرا، علم در لحظه ي يگانگي متولد مي گردد و امري از پيش موجود نيست. اين ديدگاه را مي توان راه ميانه يي بين ديدگاه واقع گرايانه و ايدئاليستي محض دانست. در نگاه واقع گرايانه، حقيقت امري مکشوف و بي پيرايه در نظر گرفته مي شود که ذهن در حالتي منفعل، پذيراي آن خواهد بود، در حالي که نگاه ايدئاليستي محض نيز حقيقت را کاملاً حاصل پردازش ذهن و منفک از واقعيت خارجي مي پندارد. اما ملاصدرا از آغاز، با زمينه يي واقع گرايانه و با قبول واقعيت خارجي مستقل از ذهن، آن را امري سيال و در حرکت بشمار ميآورد و يافتن آن را مستلزم حرکت در پي آن و فعاليت ذهن مي داند. راهبرد ملاصدرا در اين حرکت، عبور از مراحل مادي و نازل بسوي مراتب بالاتر و مجردتر است. بنابراين، مي توان گفت علمي که اين چنين مستلزم حرکت و صعود نفس است، مي تواند باعث فعليت نفس نيز باشد و آن را متحول سازد.
نتيجه گيري
با بررسي ابعاد مختلف تعليم و تربيت از ديدگاه ملاصدرا، مي توان به مهمترين زيربناهاي نظريات فلسفي صدرايي دست يافت. مهمترين نظريات فلسفي نظام تعليمي و تربيتي ملاصدرا عبارتند از:1- براساس مبناي وجودشناسي شدن انسان از ديدگاه ملاصدرا، تنها، نظامي که داراي آموزش و پرورش با هم و توأمان باشد، کامل و اصلح است.
2- ملاصدرا براساس قاعده « النفس في وحدتها کل القوا » معتقد است که نظام تعليم وتربيت بايد ناظر به تمام ابعاد انسان باشد و تمام جنبه هاي انسان از قبيل حس و عقل و خيال و قلب را در برگيرد.
3- از ديد ملاصدرا، در يک نظام تعليم و تربيت، بايد به تمام علوم ارزش و اهميت داد.
4- از آنجايي که ملاصدرا رابطه روح و بدن را رابطه يي ذاتي و طبيعي مي داند، در اصول تعليم و تربيت خويش نيز براي بدن و زندگي دنيوي اهميت قائل است.
5- براساس حرکت جوهري نفس، نظام تربيتي ملاصدرا، جريان مستمر و بالنده يي دارد.
پينوشتها:
1-کارشناس ارشد فلسفه و کلام اسلامي.
2- استاديار دانشگاه تهران.
3-ملاصدرا، المظاهر الالهية، ص 7.
4- راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ذيل حکم.
5- ملاصدرا، تفسير آيه نور، ص 173.
6- همان، ص 172 و 173.
7- امامي جمعه، مهدي، فصلنامه انديشه ديني، ش22، ص 70.
8- المظاهر الالهية، ص 7.
9- همان، ص 4.
10- همانجا.
11- همان، ص 7.
12- ملاصدرا، شرح اصول کافي، باب فضل العالم، انتشارات بنياد حکمت اسلامي، صدرا، ص 29.
13- همان، ص 531.
14- ملاصدرا، تفسير القرآن الکريم، ص 227.
15- همو، الاسفار الاربعة، ج8، ص 154.
16- همان، ج8، ص 154 و 155.
17- همان، ج8، ص 54.
18- همان، ج8، ص 54 و 55.
19- همان، ج8، ص 55.
20- همان، ج7، ص 230.
21- شرح اصول کافي، باب فضل العالم، ص 207.
22- همانجا.
23- تفسير القرآن الکريم، ص 221.
24- شرح اصول کافي، باب فضل العلم، ص 209.
25- همان، باب العقل و الجهل، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، ص 15.
26- همان، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، ص 313.
27- الاسفار الاربعه، ج9، ص 128 و 129.
28- شرح اصول کافي، باب العقل و الجهل، ص 315 و 316.
29- همان، ص 316.
30- همانجا.
31- همانجا.
32- کومينيوس معتقد است که در امر تربيت بايد سه اصل را همواره مورد توجه داشته باشيم که عبارت است از:
1- پرورش جسماني 2- پرورش اخلاقي 3- پرورش فکري ( اسميت، 1370، ص 17 ).
پستالوزي معتقد است که هدف آموزش وپرورش، رشد و تکامل موزون تمامي استعدادها و قابليتهاي جسمي و روحي کودک مطابق با اصول و قوانين طبيعي است. ( همان ).
لوتر معتقد است که تعليم وتربيت نه فقط بايد جنبه مذهبي و عقلاني داشته باشد، بلکه بايد رشد بدني و عاطفي موجود انساني را نيز تحت مراقبت قرار دهد. ( اوليچ، رابرت، مربيان بزرگ، ص 67 ).
33- تفسير آيه نور، ص 162.
34- الاسفار الاربعة، ج9، ص 117.
35- همانجا.
36- همان، ج9، ص 118.
37- ملاصدرا اين مطلب را در کتب مختلف خود ذکر مي کند:
1- الاسفار الاربعة، ج8، ص 398.
2- الشواهد الربوبية، ص 198، 240 و 241.
3- تفسير القرآن الکريم، ج5، ص 174 و 175؛ ج7، ص 76-78؛ ج4، ص 132.
38- براي مطالعه بيشتر ر.ک: واعظي، سيد حسين، مرغ باغ ملکوت ( نفس از ديدگاه ابن عربي و ملاصدرا )، ص 45.
39- شرح اصول کافي، باب العلم، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، ص 67.
40- الاسفار الاربعة، دار احيا التراث العربي، ج1، ص 277 و 278.
41- حسن زاده آملي، حسن، اتحاد عاقل و معقول، ص 95.
42- براي مطالعه بيشتر ر.ک: ديبا، حسين، نگرشي نوين به مسئله اتحاد عاقل و معقول، ص 238.
1- قرآن کريم
2- ارسطو، سياست، مترجم حميد عنايت، تهران، فرانکلين، 1349، ج7.
3- اوليچ، رابرت، مربيان بزرگ، مترجم علي شريعتمداري، اصفهان، انتشارات آزاد اسلامي واحد خوراسگان، 1375.
4- ثقفي تهراني، حسن، انسان و انديشه ( خلاصه شرحي بر کتاب اتحاد عاقل و معقول )، انتشارات هاد، 1371.
5- ديبا، حسين، نگرشي نوين به مسئله اتحاد عاقل و معقول، قم، انتشارات آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1382.
6- راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، دمشق، دارالشاميه، 1412.
7- ملاصدرا، الاسفار الاربعة، بيروت، داراحياء التراث العربي، ج1، 1410.
8-ـــ ، الاسفار الاربعة، تصحيح، تحقيق و مقدمه مقصود محمدي، باشراف استاد سيد محمد خامنه اي، تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1380، ج7.
9-ـــ ، الاسفار الاربعة، تصحيح، تحقيق و مقدمه مقصود علي اکبر رشاد، باشراف استاد سيد محمد خامنه اي، ويراستار مقصود محمدي، تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1383، ج8.
10- ـــ ،الاسفار الاربعة، تصحيح، تحقيق و مقدمه رضا اکبريان، باشراف استاد سيد محمد خامنه اي، ويراستار، مقصود محمدي، تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1382، ج9.
11-ـــ ، المظاهر الالهية في اسرار العلوم الکماليه، با تصحيح و تحقيق و مقدمه ي استاد سيد محمد خامنه اي، تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1378.
12-ـــ ، تفسير آيه نور، با ترجمه و تصحيح محمد خواجوي، تهران، انتشارات مولي، 1362.
13-ـــ ، تفسير سوره واقعه، ترجمه و تعليق محمد خواجوي، تهران، انتشارات مولي، 1363.
14- ـــ ، تفسير قرآن، ج4، تصحيح محمد خواجوي، قم، انتشارات بيدار، 1360.
15-ـــ ، تفسير قرآن، ج5، تصحيح محمد خواجوي، قم، انتشارات بيدار، 1360.
16-ـــ ، تفسير قرآن، ج7، تصحيح محمد خواجوي، قم، انتشارات بيدار، 1360.
17-ـــ ، رساله سه اصل، تصحيح و مقدمه محمد خواجوي، تهران، انتشارات مولي، 1376.
18-ـــ ، شرح اصول کافي، ( کتاب العقل و الجهل ) تصحيح محمد خواجوي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1366.
19- ـــ ، شرح اصول کافي، ( کتاب العقل و الجهل ) تصحيح، تحقيق و مقدمه رضا استادي، باشراف استاد سيد محمد خامنه اي، تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1384.
20-ـــ ، شرح اصول کافي، ( کتاب فضل العلم ) تصحيح محمد خواجوي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1367.
21-ـــ ، شرح اصول کافي، ( کتاب فضل العلم ) تصحيح، تحقيق و مقدمه سيد مهدي رجائي؛ باشراف استاد سيد محمد خامنه اي، تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1384.
22- واعظي، سيد حسين، مرغ باغ ملکوت ( نفس از ديدگاه ابن عربي و ملاصدرا )، اصفهان، انتشارات دانشگاه آزاد اسلامي واحد خوراسگان، 1385.
23- امامي جمعه، سيدمهدي، فصلنامه انديشه ديني، انتشارات دانشگاه شيراز، ش22، 1386.
منبع مقاله :
خامنه اي، سيدمحمد؛ (1389)، تربيت فلسفي و فلسفه تربيت، تهران: نشر بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول