الكتاب و نمونه هايي از اجتهاد سيبويه در جعل و وضع اصول نحوي

سيبويه از چهره هاي كم نظير علم و معرفت در جهان به شمار مي رود. وي در هزار و دويست و پنجاه سال پيش، كتاب دستور زبان عربي را با حجم حدود هزار صفحه نگاشت و اين كار در حالي صورت پذيرفت كه هيچ كتاب دستور
يکشنبه، 24 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
الكتاب و نمونه هايي از اجتهاد سيبويه در جعل و وضع اصول نحوي
 الكتاب و نمونه هايي از اجتهاد سيبويه در جعل و وضع اصول نحوي

 

نويسندگان: ابراهيم ديباجي (1)، حامد صدقي (2)، مريم دلاور (3)




 

چكيده:

سيبويه از چهره هاي كم نظير علم و معرفت در جهان به شمار مي رود. وي در هزار و دويست و پنجاه سال پيش، كتاب دستور زبان عربي را با حجم حدود هزار صفحه نگاشت و اين كار در حالي صورت پذيرفت كه هيچ كتاب دستور زباني با اين حجم و محتوا براي هيچ يك از زبانهاي پيش از او نگاشته نشده بود. از اين رو فهرست نويسان و كتاب شناسان و مورّخان جهان اسلام همچون ابن نديم و قاضي صاعد اندلسي و ديگران گفته اند كه هيچ كس پيش از او، كتابي بدين گونه تأليف نكرده است. پيرامون سيبويه و الكتاب، مقاله ها و كتابهاي متعدّدي نگارش يافته كه بسيار كوتاه به آنها مي پردازيم و به ذكر نكاتي كه با موضوع مقاله متناسب است، بسنده مي كنيم، و از آنجا كه اين اثر بي نظير در راستاي نحو عربي نگارش يافته، برآنيم تا گوشه هايي از كوششهاي مؤلّف را در اين راستا نشان دهيم و آن را ارج نهيم و نمونه هايي از اجتهاد و استنباط سيبويه در راستاي جعل و وضع اصول نحوي را تقديم اهل علم و ادب كنيم.
كليدواژه ها: سيبويه، الكتاب، علم نحو، اصول، مصطلحات، جعل، وضع.

مقدّمه

آدميان همچون ديگر جانداران، روزهاي نخستين آفرينش را با صوت و صدا آغاز كرده اند. صوت و صدا، حرف و كلمه را در پي داشت، و با رشد و نمو حاسّه ها و نيروهاي بيروني، نيروهاي دروني نيز شكوفا گرديد و احساس و ادراك، بالنده شد و به تدريج جمله و كلام پديد آمد، و با پديداري آنها، كلام به نظم و ترتيب نيازمند شد، و بدين ترتيب ‌آرام آرام دستور زبان سر برآورد، و نشانه هاي سر برآوردن آن در كتابها و نوشته هاي كهن آشكار گرديد. در متون مقدّس مانند قرآن كريم نيز كلمه و كلام و حرف و سخن كاربردي فراوان دارد، و شأن و منزلت كلمه در بلندايي نهاده شده كه با پيوستن به لفظ جلاله ي الله جمله هايي مانند: « کَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا » (4) و « بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ » (5) و مواردي اين گونه پديد آمده است. با تأمّل در آثار پيشينيان همچون منطق ارسطو و منطق فارابي، مي توان نشانه هايي از اصطلاحهاي دستوري را يافت؛ به عنوان نمونه، ارسطو در منطق خود از مصطلاحاتي ياد كرده كه در نحو و منطق هر دو به يك معنا و مفهوم آمده، مانند: « مشتق »، « مفرد »، « مركّب »، « ماضي »، « مستقبل »، « حال » و غيره ... (6)
فارابي نيز كتابي دارد كه در آن برخي از امور منطقي و نحوي را توضيح داده و از حروف، روابط، صفت و موصوف، مسند و مسندإليه، معرفه و نكره ياد كرده است. (7)
به كار رفتن اين گونه مصطلحات در متون گوناگونِ علمي، پيشينه ي بسيار كهن داشته و با پديداري آن منتها پديد نيامده، بلكه داراي ديرينه ي ديگري است. اگرچه سرچشمه هاي اين پديده ها به طور دقيق مشخّص نيست، ولي انديشه و خرد با درنگ و بررسي و سير و سفر در روزگاران كهن مي تواند تا حدودي چگونگي پديداري آنها و راهها و روشهاي آن را دريابد.
اصول و قواعد دستوري هر زباني به تدريج پديد آمده، و اين امري طبيعي است. نشانه ها و نوشته هاي به جا مانده از هر زباني اندوخته اي گران قدر است كه انديشه و خرد را بر بسياري از رازها و رمزهاي دستوري و غيردستوري رهنمون مي گردد، و تنها با خردورزي و انديشيدن، اسرار دستوري و ساختاري كهن را مي توان يافت، هر چند در اين باره پيشينه هاي نوشتاري و سندهاي كهن چنداني به جاي نمانده است.
زبان عربي كه يكي از مهم ترين زبانهاي جهان در جعل و وضع لغت، و اصول و قواعد دستوري است، از آنچه ياد شد مستثني نبوده و نيست، امّا يكي از بارزترين و روشن ترين امتيازات آن در اين است كه تدوين و ترتيب اصول و قواعد آن پيشينه ي هزار و چهارصد ساله دارد، و گفت و گوهايي كه ميان حضرت علي (ع) و ابوالأسود دوئلي درباره ي وضع علم نحو انجام شده و در تاريخ ثبت و ضبط گرديده، مؤيّد آن است. (8)
به طور قطع بيان اين گونه سخنها اثر نيكويي داشته كه مردان علمي همچون سيبويه قامت همّت برافراشتند و دست به كارهايي بزرگ و اصولي زدند.
استاد علي نجدي ناصف در اين باره مي نويسد: « به طور اجمال يا تفصيل معلوم نيست كه سيبويه در چه زماني كار تأليف كتابش را شروع كرد، و در چه وقتي از آن فراغت يافت، ولي نگارنده در الكتاب جمله اي كوتاه يافته كه ممكن است تا حدودي نشان دهنده ي زمان تأليف كتاب باشد، جمله ي مورد نظر در مبحثي تحت عنوان " باب يُحمَل فيه الاسمُ علي اسمٍ بُني عليه الفعل مرّة و يُحمَل مرّة أخري علي اسمٍ مبنيّ علي الفعل " قرار دارد كه در آنجا سيبويه چنين مي گويد: " و مثله: « قُلْ کَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَکُمْ » (9) إنّما هو كفي الله، و لكنّك لمّا أدخلتَ الباء عملتْ، و الموضع موضعُ نصب، و المعني معني النصب، و هذا قول الخليل رحمه الله ". سيبويه اين جمله را براي استاد خود جز در اين باب به كار نمي برد... مرگ خليل در سال 160ه اتّفاق افتاد، و سيبويه در آن هنگام از سي سال تجاوز نمي كرد ... ». (10)
با توجّه به آنچه نجدي ناصف گفته، سيبويه در سال 160هجري به تأليف الكتاب پرداخته است.
هيچ زباني در جهان، كتاب دستوري به حجم نزديك به هزار صفحه و با سابقه ي بيش از هزار و دويست سال ندارد، كتابي كه افزون بر سابقه و حجم، داراي محتواي بزرگ و عظيمي در اصول و قواعد دستوري، زبان شناسي، بلاغت، و فقه اللغه مي باشد. بدون ترديد سيبويه يكي از چهره هاي بزرگ تاريخ علم بشري است و از جمله دانشمندان انگشت شماري است كه در جعل و وضع و ابداع و ابتكار مسائل علمي و ادبي كم نظير و يا بي نظير است. به عنوان نمونه استاد عبدالسلام هارون در مقدّمه اي كه بر الكتاب نوشته، به ديدگاه برخي از دانشمندان و نحويان پيرامون عظمت سيبويه اشاره مي كند. اينك ما نيز گزيده هايي از اين ديدگاهها را بيان مي كنيم:
1. ابوسعيد سيرافي ( د:368ه ق. ) در كتاب أخبارالنحويين البصريين آورده: سيبويه كتابي ساخت كه پيش از او، و پس از او، هيچ كس بر او پيشي نگرفته است. (11)
2. ابن نديم ( د:385ه ق. ) نيز بياني همچون گفته ي سيرافي دارد و مي نويسد: « و عمل كتابه الذي لم يسبقه إلي مثله أحد قبله و لم يلحق به بعده ». (12)
3. قاضي صاعد اندلسي ( د:462ه ق. ) آورده: « و لا أعرف كتاباً ألّف في علم من العلوم قديمها و حديثها فاشتمل علي جميع ذلك العلم، و أحاط بجميع أجزاء ‌ذلك الفن غير ثلاثة كتب: أحدها كتاب المجسطي هذا في علم هيئة الفلك و حركات النجوم؛ و الثاني كتاب ارسطوطاليس في علم المنطق، و الثالث كتاب سيبويه البصري في علم النحو العربي، فإنّ هذه الكتب الثلاثه لا يشذّ عن كل واحد منها من أصول علمه، و لا من فروعه إلّا ما لا خطب له ». (13)
درباره ي سيبويه مقاله ها و كتابهاي بسياري نگارش يافته، و پژوهشهاي ارزنده اي از سوي انديشمندان و زبان شناسان در سرتاسر جهان انجام گرفته است، ولي حق سخن و واقع كلام اين است كه تاكنون شرح و پژوهش شايسته اي كه همه ي نكات و دقايق اين اثر ارزشمند را توضيح دهد و دشواريها و مشكلات آن را به گونه اي مناسب با آن بررسي نمايد، انجام نگرفته، و به نظر مي رسد كه بسياري از تحليلگران با شتاب به تبيين و تفسير آن پرداخته و داوري نموده اند.
الكتاب تنها يك اثر نحوي نيست، بلكه مسائل مهمّي از دانشهاي گوناگون علمي و ادبي در ‌آن نهاده شده، و پايه ها و قاعده ها و هنجارهاي زبان شناسي، لغت شناسي، معني شناسي، اصول صرفي و نحوي و بلاغي و... را مي توان در آن يافت. سيبويه در بيان هر يك از اين موضوعات قدرت نمايي ويژه اي كرده، و هوش و فراست و آگاهي خود را بر علوم و فنون آن روزگاران آشكار نموده است، و چنان بدانها پرداخته كه پس از هزار و دويست و پنجاه سال در بسياري از آنها همچنان ديدگاه و سخن نخستين است.
چندان مشخّص نيست كه انديشمندان و دستورنويسان و زبان شناسان زبانهاي گوناگون جهان به ويژه پژوهندگان غربي چه استفاده ها و اقتباسها و برداشتها و سرقتهايي از اين موهبت بزرگ علمي نموده اند، بدون آنكه از سرچشمه ي پر فيض و بركت اخذ و برداشت خود ياد كنند.
ترديدي نيست كه سيبويه همچون ديگر دانشمندان از محضر پر فيض استاداني چون خليل بن احمد بهره هاي فراوان برده و نام آنها را بارها تكرار نموده و آنان را ارج نهاده است. اين بهره منديهاي فراوان دليل آن است كه وي در آموزش و پژوهش راه راستين را پيموده، و آنان كه با قلم بي مهري از او ياد كرده اند، به دور از سيرتهاي نكوهيده نبوده اند. بدين ترتيب سيبويه با سرشتي پاك و سيرتي نيك و هوشي سرشار نزد استاداني دانشمند علم و دانش اندوخته، و از اين رو ديدگاهها و ژرف نگريهاي او تا آنجا بلند و بزرگ است كه در هيچ يك از آثار و منابع پيش از او ديده نشده است. اگرچه روش نگارش او بيشتر به شيوه ي اهل ادب و لغت و بلاغت است و كمتر راه و رسم برهاني و دانشهاي عقلي را دارد، امّا قدرت استدلال و برهان او چنين مي نمايد كه وي از علوم عقلي و روشهاي برهاني بهره ي بسيار داشته و در تبيين مطالب و تفسير مسائل، آنها را به كار برده و استواري نشان داده است.

الكتاب ( قرآن نحو )

الكتاب مقدّمه و خاتمه ندارد و سيبويه در سرتاسر اين مجموعه، نامي براي آن برنگزيده است. نسخه هاي خطّي الكتاب نيز در مقدّمه و خاتمه داراي نام و نشان نيست. از اين رو پژوهندگان و گزارشگراني كه در اين راستا كوشيده اند همگي بر اين باورند كه نام الكتاب را مؤلّف جعل و وضع نكرده است. درباره ي نام گذاري آن گمانه زنيهايي وجود دارد، از جمله شادروان استاد عبدالسلام هارون در مقدّمه ي خود بر الكتاب، و علي نجدي ناصف در كتاب سيبويه پيشواي نحويان در اين باره به تفصيل سخن گفته اند. از گمانه زنيها و حدسها و گفته هاي سينه به سينه برمي آيد كه سيبويه شاگردان خود به ويژه ابوالحسن اخفش را از بررسيها و پژوهشها و نوشته هاي نحوي خود آگاه مي كرده، و يادداشتهايش را به اخفش نشان مي داده، و از او مي خواسته كه ديدگاه خود را بيان كند. در اين مسير كم كم علم و آگاهي شاگردان و انديشمندان و نزديكان او، به عموم مردم رسيد و مردم آگاه شدند كه سيبويه كتابي در دست تأليف دارد، و به تدريج نوشته هاي سيبويه تحت عنوان كتاب شهرت يافت، چنان كه اگر طالب علمي در آن روزگاران مي گفت درسي مي خوانم و به آموختن كتابي اشتغال دارم، ذهن عموم مردم از خاصّ و عام كتاب سيبويه را تداعي مي نمود، و به نظر مي رسد اين گفته ها و نقلها در ميان مردم رايج و شايع بوده، و نوشته ها و يادداشتهاي سيبويه دست به دست مي گشته و نسخه برداري مي شده، و پس از درگذشت او همين نام كتاب كه شهرت عمومي داشته بر آن نهاده شده، ولي روشن نيست كه چه كسي بدين جعل و وضع پرداخته، و چنان مي نمايد كه جامعه ي علمي آن روزگاران سبب اين نام گذاري بوده و به گونه ي اجماع مشهور و عَلَم بالغلبة اين نام گذاشته شده است. (14)
افزودن بر آنچه پژوهندگان در وجه تسميه ي الكتاب حدس زده اند، ما احتمال ديگري مي دهيم و آن اين است كه ابوالطيب عبدالواحد بن علي لغوي در كتاب مراتب النحويين آورده كه سيبويه پس از خليل داناترين مردم به دانش نحو بوده، و كتابي تأليف نمود كه مردم آن را « قرآن النحو » ناميدند؛ عبارت او چنين است: « و هو أعلم الناس بالنحو بعد الخليل، و ألّف كتابه الّذي سمّاه الناس " قرآن النحو " و عقد أبوابه بلفظه و لفظ الخليل ». (15)
با توجّه به شهرت مجموعه ي يادداشتهاي سيبويه به كتاب، عموم مردم آن را « قرآن نحو » پنداشتند، و از آنجا كه قرآن كريم با آيه ي كريمه ي « ذلك الكتاب » (16) آمده، دور نيست كه در راستاي تبرّك و تيمّن نام الكتاب را براي آن برگزيده باشند.
ما در ادامه ي اين مقاله، كوشش مي كنيم نمونه هايي از پژوهشها و ژرف نگريهاي سيبويه را در الكتاب نشان دهيم. اميد است كه ترغيب و تشويقي باشد براي اهل خرد و بينش كه با تأمّل و دقّت بيشتري به الكتاب بنگرند و زاويه ها و گوشه هاي تاريك و ناپيداي آن را روشن و پديدار سازند.

1. اسمهاي متمكّن ( الأسماء المتمكّنة )

در نحو عربي از ريشه ي « مكن » اصطلاحهايي گرفته شده و وضع گرديده و به كار رفته است؛ كلمه هاي امكان، تمكين، ممكن، متمكّن، غير متمكّن، از آن جمله است. از معروف ترين اين اصطلاحها، يكي كلمه ي « تمكين » است كه به همراه كلمه ي « تنوين » به صورت « تنوينِ تمكين »، و ديگري كلمه ي « متمكّن » است كه به شكل « اسم متمكّن » به كار رفته است، و سيبويه از نخستين نحوياني است كه آن را ياد نموده و به نظر مي رسد همه ي اصطلاحهاي مشابه آن از همين كاربرد سيبويه پديد آمده و به كار رفته است.
اسم متمكّن در نحو عربي داراي شهرت و توانايي است، و از آن رو كه تمامي تركيبهاي اسنادي و كلامي داراي مسندإليه بوده و مهم ترين نشانه ي هر مسندٌإليهي حركت اِعرابي مي باشد، و چنانچه تمكّن اسم و دگرگوني اعراب پديد نيايد، تشخيص و تعيين مسندإليه و چگونگي اسناد با دشواري و سختي مواجه مي گردد، و از اين رو گفته اند: « اصل در اسمها تمكّن است » و اين تمكّن كه مهم ترين نشان معرب بودن اسم است با تنوين تمكّن ظاهر مي گردد. ابن مالك در الفيه ي خود به نشان و علامت بودن « تنوين تمكّن » تصريح مي نمايد و مي گويد:
« بِالجِرّ و التنوينِ و النِّدا وأل... و مسندٍ للاسمِ تمييزٌ حَصَلِ »
و ابن عقيل نيز افزوده: « تنوين التمكين، و هو اللاحق للأسماء المعربة ». (17)
از ديگرسو در زباني كه حركت اِعرابي پايه و اساس محسوب مي شود، و دستور زبان و نحو آن به « دانش اِعراب » ( علم الإعراب ) موسوم گرديده، كلمه اي كه اِعراب مي پذيرد جايگاه بلندي در ساختارهاي آن خواهد داشت. بنابراين از آن كلمه با عنوان « اسم متمكّن » ياد شده و اين مصطلح را در اين راستا وضع كرده اند.
سيبويه در الكتاب از مصطلح ياد شده بدين گونه تعبير مي كند: « فالنصب و الجرّ و الرفع، و الجزم لحروف الإعراب، و حروف الإعراب للأسماء المتمكّنة و لِلأفعال المضارعة... » (18) بدين ترتيب- و همان گونه كه ياد شد- اصطلاحهاي « تنوين تمكين »، « تمكّن »، « اسم أمكن »، « اسم متمكّن » و از اين گونه مصطلحات همگي از همان كاربرد مصطلح « متمكّن » كه سيبويه به كار برده، گرفته شده است.

2. چهار حرف زائد ( الزوائد الأربع )

زبان عربي يكي از زبانهاي اشتقاقي است، و هر كلمه اي از آن در راستاي وجود يا عدم اشتقاق، مورد بررسي قرار مي گيرد. مصدر به اتّفاق نحويان مبدأ و منشأ اشتقاق اسمها و فعلها مي باشد، و مخالفت برخي از نحويان يا مكتبهاي نحوي به اتّفاق ياد شده زيان نمي رساند؛ ‌زيرا بسياري از مخالفان در پايان بحث و نظر خود به موافقان پيوسته اند.
در زبان عربي فعلها چهارده كلمه ي اشتقاقي دارند و ترتيب اشتقاق آنها را از مفرد مذكّر غايب ماضي آغاز نموده و گفته اند كه سيزده كلمه ي ديگر فعل ماضي به ترتيب يكي پس از ديگري از مفرد خود پديد آمده، و بر همين اساس مفردهاي فعل مضارع نيز از مفرد مذكّر غايب فعل ماضي با افزودن يكي از چهار حرف « أ، نـ، تـ، ي » در آغاز آن و دگرگوني حركت حرفهاي ديگر كلمه ساخته شده است. بنابراين فعل ماضي « عَلِمَ » از « عِلم » گرفته شده، و فعلهاي « اَعلَمُ »، « نَعلَمُ »، « تَعلَمُ » و « يَعلَمُ » از فعل ماضي « عَلِمَ » پديد آمده است.
چهار حرف زائد كه در اوّل مفرد مذكّر غايب ماضي درآمده و فعل مضارع را ساخته، در صرف و نحو عربي « الزوائد الأربع » ناميده شده، و سيبويه يكي از نخستين نحوياني است كه آن را ياد نموده و چنين آورده است: « ... و للأفعال المضارعة لأسماء الفاعلين الّتي في أوائلها الزوائد الأربع: الهمزة، والتاء، والياء، والنون » (19). چهار حرف زائد را « حروف مضارعت » نيز ناميده اند، و ترتيب پيوستن آنها به مفرد مذكّر غايب ماضي بدين گونه است:
1. همزه (أ) براي متكلّم وحده؛
2. نون (نـ) براي متكلّم مع الغير؛
3. تاء (تـ) براي مفردهاي غايب و مخاطب و مخاطبه؛
4. ياء (يـ) براي مفرد مذكّر غايب.
قال الزمخشري: « و من أصناف الفعل المضارع، و هو ما تعتقب في صدره الهمزة، و النون، والتاء، والياء، و ذلك قولك للمخاطب أو الغائبة: " تفعل " و للغائب: " يفعل " و للمتكلّم: " أفعل " و له إذا كان معه غير واحدة أو جماعة: " نفعل " و تسمّي " الزوائد الأربع " و يشترك فيه الحاضر و المستقبل ». (20)
چهار حرف زائد در الكتاب با عنوان « الزوائد الأربع » ياد شده، و همين عنوان مصطلح گرديده، و از اين رو زمخشري در عبارت ياد شده با تعبير « و تسمّي الزوائد الأربع » از آنها ياد كرده است. اين نوع تعبيرها و كاربردها پس از سيبويه به تدريج مصطلحهايي معروف و مشهور گرديدند. در متون صرفي عربي حروفي ياد شده را با كلماتي چون: « أتين »، « نَأتِي »، « أنيت » نشان داده اند. عبدالوهّاب زنجاني در اين باره گفته است: أمّا المضارع فهو ما أوّله إحدي الزوائد الأربع، و هي الهمزه ي والنون، والياء، والتاء، تجمعها: « أنيت »، أو « أتين » أو « نأتي » (21).

3. مذكّر و مؤنّث ( اوّل و ثاني/ أخفّ و أثقل )

سيبويه مذكّر را در وضع، « اصل » و مؤنّث را فرع بر آن مي داند. اين اصل در كتابهاي نحويِ معتبر و مهم به ندرت به كار رفته و شايد سيبويه نخستين نحوي باشد كه درباره ي الفاظ مذكّر و مؤنّث، چنين اصلي را ياد كرده است. ما پيش از آنكه به متن الكتاب بپردازيم، توضيح كوتاهي در راستاي پديداري اين اصل بيان مي كنيم:
زبان عربي در راستاي وضع الفاظ، زباني جنسي و جنسيتي است، و كلمات در اين زبان، با رعايت و توجّه به مذكّر و مؤنّث ( نر و ماده ) بودن آنها جعل و وضع گرديده اند. از اين رو براي جدايي الفاظ مذكّر و مؤنّث، و تشخيص و تعيين يكي از ديگري، علامتها و نشانه هايي را براي كلمات مؤنّث قرار داده كه مهم ترين آنها « تاء تانيت »، « الف مقصور » و « الف ممدود » است و از آنجا كه الفاظ مؤنّث گستره ي بسياري دارد، و همه چيز از جاندار و غير جاندار، و مادّي و مجرّد، و زميني و آسماني مذكّر و مؤنّث دارد، مؤنّث را به حقيقي و مجازي، و لفظي و معنوي تقسيم نموده اند. از ديگر سو، چون زبان عربي، زباني اشتقاقي است و مؤنّثهاي مشتق از اسم و فعل، از الفاظ مذكّر مشتق پديد آمده و با افزودن حرف يا حروفي بر مذكّر ساخته شده اند، و هر لفظي پيش از افزودن چيزي بر آن، آسان تر و سبك تر مي نمايد، متقدّمان- به ويژه سيبويه- مذكّر را « أخف » و « أوّل » و مؤنّث را « ثاني » و « أثقل » دانسته اند. سيبويه بر اين باور است كه الفاظ مؤنّث از مذكّر برخاسته اند. او مي گويد: « واعلم أنّ المذكّر أخفّ عليهم من المؤنّث، لأنّ المذكّر أوّل، و هو أشدّ تمكُّناً، و إنّما يخرج التأنيت من التذكير؛ ألا تري أنّ الشيء يقع علي كلّ ما أخبر عنه [ من قبل أن يعلم أ ذكر هو أو أثني ]، والشيء مذكّر ؟» (22).
الفاظ مشتقّ مؤنّث مانند اسمهاي فاعل و مفعول و صفت مشبّهه و آنچه شبيه به آنهاست، براي مذكّر بدون علامت تأنيت مي باشد، و براي مؤنّث همان لفظ را با پيوست « تاء تانيت » به مؤنّث تبديل مي كنند، مانند: « عالم » و « عالمة »، « معلوم » و « معلومة »، « حسن » و « حسنة ».
ما بر اين باوريم كه برهان سيبويه و اوّل بودن مذكّر و اصل قرار دادن آن جاي درنگ و تأمّل دارد؛ زيرا آدميان در نخستين روزهاي آفرينش و « عهد صوت و صدا » در موقف و موضع « جعل و وضع » و « مشتقٌ منه و مشتق » قرار نداشتند، و آواها و صداها و حرفها بدون رعايت جنسيت خارج مي شده است كه ما در جاي خود اصل الفاظ را در آن عهد گزارش خواهيم نمود؛ اوّل و اخف بودن مذكّر، و ثاني و اثقل بودن مؤنّث و اصل قرار دادن درباره ي مؤنّثهاي مشتق در زبان عربي در روزگاراني پديد آمده كه جعل و وضع جريان داشته و در آن عهد و زمان اصلي پديدار بوده، و شايد سيبويه نخستين بار اين اصل را درباره ي مؤنّثهاي ياد شده، تبيين كرده باشد.
سيبويه در عبارت ياد شده كلمه ي « شيء » را به صراحت مذكّر دانسته است. ما اين نظر را نمي پسنديم؛ زيرا كلمه ي « شيء » به اعتبار معني و مفهوم و فراگيري آن از الفاظ « ممّا يستوي فيه المذكّر و المؤنّث » مي باشد. ابن جنّي در باب نكره و معرفه در كتاب اللمع گزارشي پيرامون « شيء » آورده كه با ديدگاه ما قرابت و نزديكي دارد و آن چنين است: « واعلم أنّ بعض النكرات أعمّ. وأشيع من بعض؛ فأعّم الأسماء و أبهمها: " شيء "، و هو يقع علي الموجود و المعدوم جميعاً؛ قال الله سبحانه: " إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‌ءٌ عَظِيمٌ‌ " (23) فسمّاها " شيئاً " و إن كانت معدومة، فموجود إذن أخصّ من " شيء " لأنّك تقول: كلّ موجود شيء، و لا تقول: ‍[ ليس ] كلّ شيء موجوداً » (24).

4. معرفه و نكره ( اصالت نكره )

يكي از مسائل رايج در كتابهاي دستور زبان كه مورد بحث و بررسي نحويان خردمند قرار گرفته مسأله ي « معرفه و نكره » است كه از احوال و اوصاف اسم به شمار مي رود. تاريخ پيدايش اين دو مصطلح همچون بسياري ديگر از اصطلاحهاي علمي و ادبي معلوم نيست. نگاه نحو عربي به تعريف و حدّ و رسم اين دو مصطلح و اقسام و انواع آن دو دقيق بوده و شايد كمتر دستور زباني اين گونه بدان پرداخته باشد. توجّه دستورنويسان به اين دو مسأله از آن رو بوده كه در بسياري از زبانها، هر گاه در جمله هاي اسمي، وصفي، اضافي و غيره، مسندإليه معرفه يا نكره بوده، در دستور زبان براي هر يك، شروط و احكام خاصّي نهاده اند، تا چگونگي دلالت تركيب، و مفاد و مفهوم اسناد و حكم به آساني در دسترس شنونده و خواننده قرار گيرد.
در نحو عربي در بخشهاي مبتدا و خبر، صفت و موصوف، حال و ذوالحال، اضافه و غيره با دقّت به معرفه و نكره توجّه شده، و اصول و قواعد و احكامي براي آنها نهاده اند. سيبويه بر اين باور است كه اسمها نخست نكره و سپس معرفه گرديده اند؛ زيرا معرفه با افزوده هايي به نكره، چون « ال » و« اضافه »،و يا نقل ( علم منقول ) و استعمالي خاصّ پديد آمده و از اين رو نكره را « أخف » از معرفه دانسته، و چنين آورده است: « واعلم أنّ النكرة أخفّ عليهم من المعرفة، و هي أشدّ تمكّناً، لانّ النكرة أوّل، ثمّ يدخل عليها ما تُعَرّف به، فمن ثمّ أكثر الكلام ينصرف في النكرة» (25). وي در باب « المسند و المسندأليه » نيز به مقدّم بودن نكره بر معرفه در جعل و وضع تصريح نموده، و گفته: « والنكرة قبل المعرفة » (26).
اين گونه تعبيرهاي سيبويه مورد استناد بسياري از نحويان قرار گرفته و اساس و پايه ي ديدگاههاي آنها را تشكيل داده است، و از اينجاست كه ابن هشام انصاري در الايضاح يا التوضيح نكره را اصل دانسته، و خالد ازهري در التصريح كه شرحي بر التوضيح مي باشد، آن را بسط و تفصيل داده و آورده: « الإسم ضربان، نكرة و هي الأصل، لأنّها لا تحتاج في دلالتها إلي قرينة، بخلاف المعرفة، و ما يحتاج فرع عمّا لا يحتاج » (27).
ازهري باز در همين باب ديدگاه سيبويه را نقل و تصريح نموده و چنين مي گويد: « و عن سيبويه: الأعلام كلّها منقولة، لأنّ الأصل في الأسماء التنكير » (28).
ما برآنيم كه آنچه دستورنويسان در نخستين روزهاي تدوين دستور زبان نوشته اند، با توجّه به شكل گرفتن زبانها و پديداري نظم و ترتيب متناسب با آن روزگاران در زبانها بوده، و اصالتي كه از آن گفت و گو مي كنند، اصالت دستوري است، و نه اصالت واقعي، و اصالت واقعي با توجّه به روزهاي نخستين آفرينش اصالت معرفه است؛ زيرا آدميان با مخاطبان خود بوده اند و با چيزهاي محسوس روبرو مي شده اند و محسوسها جزئي و معيّن اند و نكره ها پس از معرفه ها پديد آمده اند.

5. مسند و مسندإليه

مصطلح مسند و مسندإليه اگر چه به تدريج از اصطلاحهاي رايج و شايع در علوم بلاغي گرديد، امّا سيبويه در الكتاب بابي را با عنوان « هذا باب المسند و المسندإليه » (29) آورده و در اين باب مسائل نحوي سودمند و مهمّي را بيان كرده كه پس از او در بسياري از علوم و فنون ادبي و بلاغي مورد بررسي و بحث قرار گرفته است. در اين باب از « مبتدا » و نياز « مسند و مسندإليه » به يكديگر و نياز فعل به فاعل، و نياز اسم اوّل ( مسندإليه ) به اسم آخر ( مسند ) در « جمله ي ابتدايي » و مشابهت فعل ناقص و اسم و خبر آن به جمله ي ابتدايي در راستاي نياز اسم اوّل ( مسندإليه ) به اسم آخر ( مسند )، و همچنين مشابهت حروف مشبّهه به جمله ي ابتدايي در راستاي نيازمندي، ياد نموده است.
سيبويه در ادامه، بيان و تحليل سودمندي بر اساس جمله هاي اسمي آورده و مبناي همه ي جمله هاي اسمي را بر دو اسم نهاده و از آن دو به اسم اوّل و آخر ( مسندإليه و مسند = مبتدا و خبر ) تعبير نموده و افزوده كه اسم اوّل همان است كه رتبه و شأن ابتدا را دارد و چنانچه بر سر مبتدا عوامل ناسخيِ ناصب و يا رافع درآيد، مبتدا از مصطلح « مبتدا » بودن خارج مي گردد؛ يعني جمله ي « عبدالله منطلق » آن گاه كه به جمله هاي « رأيت عبدالله منطلقاً » و « كان عبدالله منطلقاً » و غيره تبديل شود، مبتداي جمله ي نخستين كه « عبدالله » است، از پوشش ابتدا خارج شده و پوشش « مفعولٌ به » و « اسم كان » و غيره را به خود مي گيرد.
عبارتها و نمونه هاي بيان او چنين است:
الف- در نياز مسند به مسندإليه مي گويد: « و هما ما لا يغني واحد منهما عن الآخر و لا يجد المتكلّم منه بُدّاً » (30).
ب- اسمي كه مبتدا است از گونه ي مسندإليه مي باشد و آنچه بر آن نهاده مي شود مسند ( خبر ) است.
سيبويه در اين باب با اينكه به طور مكرّر از مبتدا و ابتدا ياد مي كند، ولي مصطلح « خبر » را نياورده و از آن به « المبني عليه » تعبير مي نمايد و مي گويد: « فمن ذلك الاسم المبتدا، و المبني عليه، و هو قولك: " عبدالله أخوك "، و " هذا أخوك "» (31).
ج- در مشابهت فعل ناقص و حروف مشبّهة بالفعل به جمله ي ابتدايي در راستاي نياز مي گويد: « و ممّا يكون بمنزلة الابتداء قولك: " كان عبدالله منطلقاً " و " ليت زيداً منطلق "، لأنّ هذا يحتاج إلي ما بعده كاحتياج المبتدأ إلي ما بعده » (32).
د- درباره ي خروج مبتدا از رتبه ي ابتدائيت مي گويد: « واعلم أنّ الاسم أوّل [ أحواله ] الابتداء و إنّما يدخل الناصب و الرافع سوي الابتداء و الجار، علي المبتدأ. ألا تري أنّ ما كان مبتدأ قد تدخل عليه هذه الأشياء حتّي يكون غير مبتدأ... و ذلك أنّك إذا قلت: " عبدالله منطلق "، إن شئت أدخلت " رأيت " عليه فقلت: " رأيت عبدالله منطلقاً "، أو قلت: " كان عبدالله منطلقاً "» (33).
شايان ذكر است كه نحويان در آثار نحوي خود، خواه پيش از سيبويه و خواه پس از او، با اينكه همواره فاعل و نايب فاعل و مبتدا را از انواع مرفوعها محسوب مي كنند، ولي به جاي امور ياد شده مصطلح « مسندإليه » را به كار نمي برند، و اگر زماني در موضعي چنين جابه جايي انجام گرفته باشد آن را مسامحه در تعبير و بيان مي دانند؛‌ زيرا مسندإليه مصطلح نحوي نيست، و محقّقان برآنند كه اين مصطلح ريشه در بلاغت دارد و در متون يوناني مانند منطق ارسطو و يا بلاغت او به كار رفته است. از ديگر سو بلاغيان جهان اسلام همواره به جاي فاعل و نايب فاعل و مبتدا و فروع ديگر، مسندإليه را به كار برده و بابي پيرامون آن در كتابهاي بلاغي از روزگار سكّاكي و پس از او نهاده اند و همين كاربردها مؤيّد آن است كه مسندإليه مصطلح نحوي نبوده است. از ميان نحويان جهان اسلام سيبويه نخستين كسي است كه در كتاب نحو خود بدان پرداخته و از آن چنين ياد نموده و از اين رو ما گزارشهاي كوتاهي را در مواردي كه گذشت نقل نموديم.

6. عدم استعمال « ودع » و جواز استعمال مرادف آن

در كتابهاي صرفي و نحوي از « عدم استعمال » به « ترك استعمال » و « إماته » و « استغناؤهم بالشيء عن الشيء » تعبير مي كنند، و اين تعبيرها هنگامي پيش مي آيد كه واژه اي به سببي يا اسبابي همچون مشابهت با واژه ي ديگر، و يا سنگيني در تلفّظ و غيره « جواز استعمال » را از دست مي دهد و كلمه اي ديگر كه دشواريها و سختيهاي آن را ندارد به جايش مي نشيند. فعل ماضي « ودع » كه از دو باب « فَعَلَ يفعَلُ » و « فَعَلَ يَفعِلُ » آمده، از آنجا كه اين فعل در حالت وقفي با برخي از صيغه هاي امر حاضر خود، و در حالت مجهول با دشواريِ تلفّظ واو مضموم در ابتدا، و نيز يكباره از ضمّه به كسره رفتن و دشواريهاي ديگري روبرو گرديده، چهارده صيغه ي فعل ماضي معلوم و مجهول، و اسم فاعل آن را به كار نمي برند، و به جاي آن از فعل « ترك » كه مرادف آن است، استفاده مي كنند. عدم جواز استعمال تنها در مورد فعل ماضي و اسم فاعل آن است، و ديگر فعلهاي اين دو باب همچون فعلهاي مضارع و امر را به كار مي برند، و « يدع » و« دع » جواز استعمال دارند، و در قرآن كريم آمده: « وَ دَعْ آذيهُم وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ » (34).
سيبويه در الكتاب بابي دارد تحت عنوان: « باب ما يكون في اللفظ من الأعراض » و در آن آورده: « و أمّا استغناؤهم بالشيء عن الشيء فإنّهم يقولون: " يدع "، و لا يقولون: " ودع " استغنوا عنها بتَرَكَ، و أشباه ذلك كثير » (35).
عبدالوهّاب زنجاني در التصريف، و سعدالدين تفتازاني در شرح آن از الصحاح جوهري عدم استعمال را با تعبير « أماتوا » بيان نموده و چنين آورده اند: « و أماتوا ماضي " يدَعُ " و " يَذَرُ "، يعني لم يسمع من العرب " ودع " و لا " وزر "، و سمع " يدع " و " يذر "، فعلم أنّهم أماتوهما أي تركوا استعمالها » (36).
همان گونه كه ياد شد، زنجاني و تفتازاني پيرو جوهري به عدم جواز استعمال « ودع » و « وزر » رأي داده اند. جوهري در الصحاح چنين آورده است: « و قولهم: " دع ذا " أي اتركه، و أصله: " ودع "، " يدع "، و قد اُميتَ ماضيه و لا يقال: " ودعه "، و إنّما يقال: " تركه " و لا " وادع " و لكن " تارك " و ربما جاء في ضرورة الشعر " ودعه " فهو " مودوع " علي أصله، و قال:
ليت شعري عن خليلي ما... غاله في الحبّ حتّي ودعه » (37)
تا آنجا كه بررسي شد از زمان سيبويه تا عصر حاضر درباره ي عدم استعمال « ودع » و « وزر » و بعضي از مشتقّات آن دو اظهار نظر استوار و محكمي در متون معتبر ادبي و نحوي نيامده است. تنها دليلي كه ما بر آن دست يافتيم اين است كه « واو » كه در ساختار اين دو فعل در موضع فاء كلمه قرار گرفته، گاه در كاربردها مشابه واو عطفي شده و نيز كلمه ي « دَع » و « داع » و « زر » و « زار » در بسياري از تركيبها با امر حاضر و اسم فاعل همين دو فعل و فعلهاي ديگر امكان مشابهت يافته، ولي از آن تركيبها نشاني نداده و شاهدي نياورده اند و تنها از راه حدس و گمانه زني بر آن دست يافته ايم و بدين ترتيب احتمال وجود مشابهت ميان امر حاضر و اسم فاعل دو فعل ياد شده با فعلهاي ديگر باعث و سبب منع استعمال آن دو شده است.

7. وضع معادل يا مشابه مصطلح منطقي

بسياري از اصطلاحهاي لفظي و مقدّماتي منطق صوري به اعتبار استواري و مفاهيم كلّي و عقلي كه دارند در بسياري از علوم و فنون به همان گونه ي مصطلح منطقي به كار مي روند. كلّي و جزئي، اشتراك، تضاد و تناقض، نوع و جنس و فصل از آن گونه اند. علوم دستوري، به ويژه نحو عربي، به اعتبار نزديكي برخي اصول و قواعد خود با مصطلحات بخش مقدّمات لفظي منطق صوري از چنين اصطلاحهايي بهره ي بسيار يافته و آنها را به كار برده اند. شايد اكثريت نزديك به اتّفاق نحويان ماهر و ورزيده ي عربي به منطق صوري آگاهي داشته، و آشنايي آنها با دانش ياد شده در آثار آنها به خوبي آشكار است. سيبويه در اين راستا استقلال و توانمندي شگفتي از خود نشان داده و تا آنجا كه مي توانسته تحت تأثير اصطلاحهاي ياد شده قرار نگرفته، و در مواضعي به جعل و وضع و تعبير خاصّي پرداخته، و تعبيراتي دارد كه معادل مصطلح منطقي، و يا مشابه آن است و از اين گونه است موارد زير:
الف- مختلفان در لفظ ( ترادف )؛
ب- مختلفان در لفظ و معني ( تضاد )؛
ج-متّفقان در لفظ و مختلفان در معني ( اشتراك لفظي ).
سيبويه تبيين و تفسير اصطلاحهاي ياد شده را بدين گونه آورده است: « هذا باب اللفظ للمعاني؛ اعلم أنّ من كلامهم: اختلاف اللفظين لاختلاف المعنيين، و اختلاف اللفظين و المعني واحد، و اتّفاق اللفظين و المعني مختلف وستري ذلك إن شاء الله تعالي. فاختلافُ اللفظين لاختلاف المعنيين هو نحو: " جَلَسَ " و " ذهبَ " و اختلاف اللفظين و المعني واحدٌ نحو: " ذهب " و " انطلقَ "، و اتّفاق اللفظين و المعني مختلفٌ قولك: " وجدتُ عليه من الَموجِدة " و " وجدت " إذا أردت وجدان الضّالة، و أشباه هذا كثيرٌ » (38).

8. فعلهاي ناسخ ( فعل ناقص )

سيبويه يك باب را به فعلهاي ناقص اختصاص داده، و در آن مهم ترين اصول و قواعد مبتدا و خبر و فعلهاي ناقص و اساس و پايه ي بسياري از مسائل صرفي و نحوي و بلاغي و فقه اللغه و زبان شناسي را در اين باره گزارش داده است. عنوان باب در ظاهر بيان اين گونه نيست كه خواننده از طريق « براعت استهلال » و قرينه و نشانه، اصول و قواعد را به آساني و سهولت استخراج كند، بلكه با دقّت و درنگ و ژرف نگري آنها را خواهد يافت، و آن عنوان چنين است: « هذا باب الفعل الّذي يتعدّي اسم الفاعل إلي اسم المفعول، و اسم الفاعل و المفعول فيه شيء واحد » (39).
شماري از اصول و قواعد موردنظر سيبويه عبارت اند از:
الف- فعلي كه در اين عنوان آمده به گونه اي است كه با فعل و مرفوع آن جمله تمام نگردد و به منصوب نياز دارد تا معني و مفهوم آن تمام گردد، اين گونه فعلها در نحو عربي به « نواسخ » شهرت دارند، مانند فعلهاي ناقص.
فعل مصطلح و شايع در نحو عربي عبارت است از فعلي كه به مرفوع و فاعل تنها بسنده مي نمايد و با مرفوع، كلام و جمله، كامل و تمام مي گردد، خواه منصوب آن ذكر شود يا نشود، مانند: « ذَهبَ زيدٌ »، و « علِمَ زيدٌ »، ولي در فعلهاي ناقص نمي توان تنها به مرفوع بسنده نمود و با ذكر مرفوع كلام و جمله كامل نمي شود و آوردن منصوب براي كامل كردن كلام لازم و ضروري است، مانند: « كان زيدٌ قائماً ». سيبويه از اسم مرفوعي كه در جايگاه فاعل است تعبير به « اسم فاعل »، و از اسمي كه در جايگاه مفعولٌ به است به عنوان « اسم مفعول » ياد كرده، و مقصود او از اضافه ي كلمه ي « اسم » به « الفاعل » و « المفعول » اضافه به تقدير « لام » يا به تقدير « من » و يا « في » بوده است؛ يعني اسمي كه در جايگاه فاعل و مفعول، يا به شكل فاعل و مفعول، يا از جنس فاعل و مفعول است.
در فعلهايي كه از نواسخ محسوب نمي شوند، آوردن مفعول به در راستاي تمام و كامل نمودن كلام نيست، بلكه آوردن آن براي تعيين محلّ وقوع فعل متعدّي است، ولي در فعلهاي ناسخ بدون ذكر منصوب كلام داراي معني و مفهوم كامل و تمام نيست، و از اين رو سيبويه مي گويد: در اين گونه فعلها به مرفوع تنها بسنده نمودن روا نباشد، همان گونه كه در فعلهاي قلبي كه از جمله فعلهاي ناسخ به شمار مي روند به مفعول اوّل كه در حكم همان اسم مرفوع مي باشد، نمي توان اكتفا كرد. عبارت او چنين است: « و لا يجوز الاقتصار علي الفاعل كما لم يجز في " ظننت " الاقتصار علي المفعول الأوّل لأنّ حالك في الاحتياج إلي الآخر ههنا كحالك في الاحتياج إلي ثَمّة » (40).
تفسير و توضيحي كه ما درباره ي عبارت الكتاب داريم، در متون نحو عربي به شيوه ها و اشكال گوناگون گزارش شده كه به نظر مي رسد هيچ يك به استواري و گستردگي آنچه ياد نموديم، نيست. از باب نمونه در التوضيح ابن هشام انصاري بر الفيه ي ابن مالك، و شرح خالد ازهري بر آن چنين آمده: « فترفع المبتدأ تشبيهاً بالفاعل و يسمّي اسمها حقيقة و فاعلها مجازاً، و تنصب خبره تشبيهاً بالمفعول ويسمّي خبرها حقيقة و مفعولها مجازاً، لأنّها أشبهت الفعل التامّ » (41).
در گزارش سيبويه تأييد ديگري در راستاي عدم جواز اكتفا به مرفوع وجود دارد. از آن رو كه وي پس از برشمردن برخي از فعلهاي ناقص چنين آورده: « و ما كان نحوهنّ من الفعل ممّا لا يستغني عن الخبر » (42).
ب-اصل ديگري كه در گزارش ياد شده آمده است، تقديم و تأخير مرفوع و منصوب فعلهاي ناسخ بر يكديگر است. سيبويه قاعده ي جواز تقديم مرفوع و منصوب فعلهاي ناقص را يكي ديگر از وجوه مشابهت آنها به فعلهاي تام استنباط نموده، و به صراحت آورده همان گونه كه تقدّم و تأخّر فاعل و مفعول بر يكديگر در فعلهاي تام روا بوده و عربيت آن را جايز دانسته، تقديم و تأخير اسم و خبر در فعلهاي ناقص نيز روا است، و در كلام فصيح عربي به كار رفته و گفته شده: " كان أخاك عبدالله "، همان گونه كه گفته شده: " ضرب أخاك عبدالله "، سيبويه جواز اين مسأله را اين گونه آورده كه: « وإن شئت قلت: " كان أخاك عبدالله "، فقدّمتَ و أخّرتَ كما فعلت ذلك في " ضرب " لأنّه فعل مثله، و حال التقدّم و التأخير فيه كحاله في " ضرب "» (43).
در اين عبارت به نكته ي مهمّ ديگري توجّه نموده كه در بيان نحويان مورد بحث و اختلاف نظر است، و آن عبارت است از اينكه وي فعلهاي ناقص را در شمار افعال قرار داده، و با عبارتِ « كما فعلت ذلك في " ضرب " لأنّه فعل مثله » به صراحت به فعل بودن فعلهاي ناقص فتوا داده است. هر چند ما معتقديم كه فعل ناقص در شمار افعال تامّ نيست؛ زيرا فعل تامّ به مرفوع بسنده مي كند و معناي جمله تمام و كامل مي شود، ولي معناي اين افعال به هيچ وجه با مرفوع تمام و كامل نمي گردد؛ همچنين اين فعلها بر سر يك جمله ي اسمي كه از قبل كامل است، مي آيد.
ج-اصل ديگري كه سيبويه در اين گزارش ياد نموده، دو وجهي بودن فعلهاي ناقص است. از آن رو كه بخشهاي قابل توجّهي از فعلهاي ياد شده به گونه ي فعل تامّ به كار رفته، و در آثار معتبر نحوي مورد بررسي قرار گرفته اند. سيبويه دو وجهي بودن اين افعال را با فعل « كان » كه اساس و پايه ي فعلهاي ناقص است، آغاز كرده، و چنين آورده است: گاه فعل « كان » به مرفوع تنها بسنده مي كند و به صورت فعل تامّ مي آيد، از آن رو كه اين فعل مرادف فعل تامّ لازمي مانند « وقع » به كار مي رود. سپس در راستاي عدم اختصاص اين دگرگوني به فعل « كان »، از ديگر فعلهاي ناقص همچون « دام »، و « أصبح » و « أمسي » و ساير فعلهاي ناسخ براي اثبات اين قاعده ياد مي كند و چنين مي گويد: « و قد يكون لِكانَ موضع آخر يقتصر علي الفاعل فيه، تقول: " قد كانَ عبدالله "، أي قد خلق عبدالله، و " قد كان الأمر "، أي وقع الأمر، و " قد دام فلان "، أي ثبت » (44).
تأثير بحث و بررسيهاي سيبويه در آثار ديگر نحويان انديشمند عربي ديده مي شود. عبدالقاهر جرجاني در كتاب العوامل المائة پيرامون مسأله ي ياد شده به پيروي از سيبويه چنين مي گويد: « و قد تكون [ أي الأفعال الناقصة ] تامّة، أي لا تحتاج إلي الخبر، إذا كانت بمعني " وقع " نحو كان الأمر، أي وقع الأمر » (45).
ابن هشام در باب افعال ناقص كتاب التوضيح و ازهري در شرح آن، گستردگي بحث و بررسي سيبويه را در راستاي اين بيت الفيه ي ابن مالك:
« وَ منعُ سبق خبرٍ ليسَ اصطُفي... و ذوُ تمامٍ ما بِرفعٍ يكتفي » (46)
چنين آورده اند: « و جميع أفعال هذا الباب استعملت تامّة و ناقصة إلا ثلاثة أفعال، فإنّها ألزمت النقص، وهي: " فتي "، و " زال " و " ليس " (47).
د-درباره ي كلمه ي « ليس » به اعتبارهاي گوناگون، بسيار بحث شده است: رضي الدين استرآبادي مي نويسد: سيبويه و اكثر نحويان « ليس » را فعل غير متصرّف دانسته، ولي ابوعلي فارسي حرفيت آن را نيز تأييد كرده است. (48)
نحويان درباره ي شروط عمل اعرابي ليس و تقديم و تأخير مرفوع و منصوب آن بر يكديگر و بر ليس، و نيز تصريف صيغه هاي ماضي، و اموري ديگر اختلاف نظر دارند. درباره ي چگونگي وضع لغوي و بناي صرفي آن، ديدگاههاي گوناگون در متون لغوي و نحوي مطرح گرديده، تا آنجا كه آن را مخفّف « لا أيس » پنداشته اند كه با تخفيف « ليس » گرديده است. خليل مي گويد كه معني « ليس »، « لا أيس » بوده و همزه « أيس » افتاده و لام به ياء پيوسته و « ليس » شده است. (49)
ابن منظور مي نويسد: « قال الفرّاء: أصل " ليس "، " لا أيس " و دليل ذلك قول العرب: " ائتني به من حيث أيس و ليس "، و " جيء به من أيس و ليس "، أي من حيث هو و ليس هو » (50).
هـ - يكي از مسائل مهمّ نحو عربي مسأله ي معرفه و نكره است كه پيش از اين درباره ي آن گزارش كوتاهي بيان كرديم. اين مسأله در همه ي زبانها تا آنجا كه به تركيب و ساختار كلمه و كلام ارتباط دارد مورد بررسي و تبيين قرار گرفته، ولي تا آنجا كه ما بررسي كرده ايم و به دستور زبانهاي گوناگون از طريق ترجمه ي آنها مراجعه داشته ايم، در هيچ يك از آنها اعتبارها و جنبه هاي گوناگون معرفه و نكره بدان گونه كه در نحو عربي آمده، مورد توجّه و بحث و بررسي قرار نگرفته است. از آنجا كه سيبويه همچون ديگر انديشمندان نحو عربي، بسياري از احكام فعلهاي ناسخ و به ويژه فعلهاي ناقص را مترتّب بر احكام مبتدا و خبر مي داند، در اين گزارش نيز بدان پرداخته، و يكي از تفاوتهاي مهمّ اين افعال را با فعلهاي تامّ در اين مي داند كه در فعلهاي تامّ، نكره و معرفه از شرطهاي مرفوع و منصوب و تقديم و تأخير آنها نيست، بلكه اساس تركيب در فعلهاي تامّ، تحقّق اسناد و زمان اين تحقّق است، خواه مرفوع و منصوب آنها معرفه باشد، مانند: « قام زيدٌ » و خواه نكره، چون « جاء رجلٌ من أقصي المدينة » (51)، وليكن چون فعلهاي ناسخ بر مبتدا و خبر درآيند، و در اين جمله ها مقصود و منظور، بيان حال و مقام امري معلوم و معروف است، پس بايد مبتدا معرفه و يا چيزي مشابه معرفه باشد، و خبر نكره آيد تا تركيب جمله هاي اسمي و خبري به درستي سامان يابد، و نقض غرضي پيش نيايد، و اتّحاد ميان اسم و خبر در وجود خارجي و عيني تحقّق و تعيّن يابد؛ زيرا آن دو موجود به يك وجودند، يعني دو جزء « زيد قائم » اگرچه اختلاف لفظي و مفهومي دارند، ولي در خارج از لفظ و معني، زيد همان قائم، و قائم همان زيد است. سيبويه در اين باب، تمامي اين احكام و امور را ياد مي كند، و مي افزايد: رتبه ي ابتدائيت و معرفه بودن كه به مبتدا داده شده با تقديم و تأخير تغيير نمي كند، و مبتدا در همه ي دگرگونيها رتبه اش محفوظ خواهد ماند. وي مي گويد: «واعلم أنّه إذا وقع في هذا الباب نكرة و معرفة، فالّذي تشغل به كان المعرفة، لانّه حدّ الكلام، لأنّهما شيء واحد، و ليس بمنزلة قولك: " ضربَ رجلٌ زيداً "، لأنّهما شيئان مختلفان ... » (52).

9. نعت مقطوع

يكي از نشانه ها و ويژگيهاي مهمّ زبان عربي « إعراب » است. شناخت حقايق اجزاي اسناد و اجزاي جمله و كلام، مترتّب بر شناختن اعراب و راست و درست نمودن آن است. اِعراب كلمات دو گونه است: 1. اِعراب اصلي؛ 2. اِعراب تبعي. اعراب و حركت تبعي- همان گونه كه از نامش پيداست- پيرو و تابع اِعراب اصلي است، و اين حركت و اعراب مي نمايد كه تابع در حركت ظاهري، پيرو حركت اساسي و اصلي بوده، و اين حركت ظاهري از جنبش معنايي و مفهومي برمي خيزد؛ زيرا تابعهاي اِعرابي، به گونه اي با متبوعها رابطه ي معنا و مفهومي دارند، تا آنجا كه در برخي از آنها تابع بر متبوع پيشي مي گيرد، مانند تابع بدلي كه با ذكر بدل « مبدلٌ منه » در حكم سقوط است. نعت نحوي مهم ترين گونه از توابع است و آثار و احكام لفظي و معنوي بسياري بر آن مترتّب مي باشد. از ويژگيهاي مهمّ اين تابع اين است كه در بعضي از حالتها چنين تابعي از تابع بودن خارج شده، و اِعراب فرعي آن به اِعراب اصلي تغيير مي يابد، و اين تغيير در راستاي دگرگوني مهمّ معنا و مفهوم ديگري پديد مي آيد و مصطلح « نعت مقطوع » به مصطلح « خبر » ‌يا « مفعول به » يا مصطلح ديگري تغيير نام مي دهد كه ما در اين گزارش بدان اشاره خواهيم كرد.
رضي الدين استرآبادي در شرح كافيه ي ابن حاجب ديدگاههاي خليل، سيبويه، مبرّد، زجّاجي، يونس و ديگران را درباره ي « نعت مقطوع » ياد كرده و به تفصيل آن را گزارش نموده است. (53) گرچه مصطلح « نعت مقطوع » در آثار نحويان متقدّم، همچون خليل و سيبويه و يونس و ديگران ياد شده، ولي سيبويه نخستين كسي است كه بابي جداگانه و مستقلّ با عنوان: « هذا باب ما ينتصب علي التعظيم و المدح » (54) نهاده و در ابتداي آن از « قطع نعت » و اعرابهاي گوناگون آن بحث نموده است، مثالهايي كه در ابتداي باب ياد شده مورد استشهاد قرار داده عبارت اند از: « الحمدلله الحميد » و « الحمدلله أهل الحمد »، و « الملك للهِ أهل الحمد »، و « الحمد للهِ ربّ العالمين » و آيات قرآني، و احاديث عربي و مثالهايي ديگر كه بسياري از آنها در كتابهاي نحوي پس از سيبويه مورد استشهاد قرار گرفته و از وي پيروي نموده اند. شرح كافيه ي رضي نمونه ي بارز اين پيروي به شمار مي رود. ابن هشام انصاري در التوضيح و ازهري در شرح آن نيز پيرامون « نعت مقطوع » به تفصيل سخن گفته اند. (55)
با بررسيهاي به عمل آمده به نظر مي رسد نخستين كتاب نحوي كه بحث و بررسي « نعت مقطوع » نحوي را تبيين نموده الكتاب سيبويه مي باشد و پس از آن نحويان ديگر بدان پرداخته و آن را گسترش داده اند. از آنجا كه ما در نظر داريم نمونه هايي از ديدگاه سيبويه را در اين باره نشان دهيم، نخست بخشي از عبارت او را ياد مي كنيم: « هذا باب ما يَنتصب علي التعظيم و المدح؛ و إن شئت جعلتَه صفةً فجري علي الأوّل، و إن شئت قطعتَه فابتداتَه و ذلك قولك: " الحمدُ لله الحميدَ هو " [ " الحمدلله أهلَ الحمد "]... و أمّا الصفة فإنّ كثيراً من العرب يجعلونه صفةً فيُتبعونه الأوّل فيقولون: " أهلِ الحمدِ و الحميدِ هو " و كذلك: " الحمدُ للهِ أهلِه "و إن شئت جررتَ، و إن شئت نصبتَ، و إن شئت ابتدأتَ... » (56).
سيبويه در باب بدل معرفه از نكره، و معرفه از معرفه نيز همين اعراب را جريان داده است. (57)
سيبويه در گزارشي كه پيرامون « نعت مقطوع » آورده، سه گونه اِعراب را تبيين كرده كه ما يكي از مثالهاي او را بررسي مي كنيم و افزون بر آنچه نحويان بدان پرداخته اند، اسباب و علل اين دگرگوني را كاوش مي نماييم. مثال مورد نظر، جمله ي ستايشي « الحمد لله أهل الحمد » است. در اين جمله كلمه ي « الحمد » مبتدا، و « لله » با متعلّق مقدّر آن خبر، و « أهل الحمد » صفت « لله » است. جمله ي وصفي قابليت سه گونه اعراب را دارد و هرگونه اعرابي، منظور و هدفي را در پي دارد:
1. « الحمدُ لله أهلِ الحمدِ » اِعراب جرّي. « أهلِ الحمد » صفت براي اسم جلاله است، و يكي از مقاصد اين اعراب عبارت است از اينكه آن ذات در ميان زمرگان حمد، اهليت ذاتي دارد.
2. « الحمدُ لله أهلَ الحمدِ » اعراب نصبي. « أهلَ الحمد » به تقدير فعلهايي مانند « أخصّ » يا « أعني » يا فعل و فاعل مناسب ديگري است و هدف گوينده از قطع اين جمله از وصفيت اين گونه است كه ذاتي ديگر شايسته ي چنين ستايشي نيست، بلكه اين ستايش تنها سزاوار و شايسته ي آن ذات است.
3. « الحمدُ لله أهلُ الحمدِ » اعراب رفعي. قصد گوينده از قطع جمله ي « أهلُ الحمد » از وصفيت اين است كه ذات جلاله مبدأ نخستين و اصلي و حقيقي حمد است، و هر ستايشي از آن ذات سرچشمه گرفته و شايستگيها از آن برآمده است.
از مجموع آنچه درباره ي « نعت مقطوع » در آثار پژوهندگان انديشمند نحو عربي به دست آمده، چنين مي نمايد كه هر جا نعت نحوي با دشواري و سختي روبرو گرديده، بهترين راه را « نعت مقطوع » گشوده و نعت را از نابساماني به در آورده و سامان بخشيده و افزون بر قطع اعرابي، قطعهاي مفهومي را نيز فرا راه نهاده است.

10. اِعراب جرّي و عامل آن

سيبويه پيرامون پديداري اعراب جرّي و عامل آن، اساس و پايه اي نهاده كه در هيچ يك از منابع نحوي مانند آن ترتيب و نظم، گزارش نشده و چنانچه گزارشي به گونه ي الكتاب آمده باشد به يقين از سيبويه پيروي نموده است. سيبويه در اين بحث و بررسي، اصول و قواعد و هنجارهاي بسيار مهمّي را استنباط و ترسيم نموده است؛ اينك شماري از آنها را ياد مي كنيم:
الف- سيبويه هر مجروري را « مضافٌ أليه » نيز مي نامد، از آن رو كه عامل جرّ را به اعتباري متوجّه مضاف دانسته، و بر اين باور است كه جرّ در هر اسمي پديد آمد آن اسم « مضافٌ إليه » است، خواه مجرور به حرف جرّ و خواه مجرور به مضاف اصطلاحي باشد. بيان وي چنين است: « و الجرّ إنّما يكون في كلّ مضاف إليه » (58).
ب-بنابر آنچه در بند پيشين ياد شد، عامل جرّ در مضاف اليه سه گونه است:
1. عاملي كه اسم و ظرف نيست، و اين عامل همان است كه به « حرف جارّ » شهرت يافته و سيبويه از آن بدين گونه ياد مي كند: « [ قد ] ينجرُّ المضاف إليه بشيء ليس باسمٍ و لا ظرفٍ » (59).
ممكن است چنين بياني درباره ي حروف جارّ نزد برخي از نحويان و كساني كه با نحو عربي آشنايي دارند، شگفت انگيز و دشوار و به دور از ذهن باشد، ولي ما برآنيم كه اين بيان با خردورزي مناسب گزارش و ساخته و پرداخته شده و از آن رو كه در ميان حروف جارّ شماري از كلماتي كه به نام حرف جارّ شهرت يافته اند، پيشينه و وضع حرفي ندارند، بلكه برخي از آنها پيشينه ي فعلي دارند، مانند: « حاشا » و « عدا » و « خلا »، و برخي ديگر، گاه عنوان حرفي دارند و گاه عنوان اسمي يا فعلي، مانند: « علي » كه گاهي به گونه ي اسمي به كار رفته، و مرادف « فوق » آمده، چون: « ركبت من عليه » أي « مِن فوقه »، و مانند « كـ » كه مرادف « مثل » آمده: « يضحكن عن كالبرد... » أي « يضحكن عن مثل البرد »، و نيز « عن » كه مرادف « جانب » آمده، « رأيته من عن يمينك »، أي من جانب يمينك. (60)
محتمل است سيبويه با توجّه به اين گونه دگرگونيها كه در وضع شماري از عاملهاي ياد شده وجود دارد از آنها به صراحت تعبير به « حرف » نكره و عبارت « شيء ليس باسم و لا ظرف » (61) را آورده تا چنانچه اختلاف و نقد و نظري پديد آيد، اين بيان پاسخگو باشد.
2. دومين عامل جرّ ظرف است و با عبارت: « و بشيء يكون ظرفاً » آمده است. (62)
ممكن است بر اين بيان خرده گيرند كه ظرفها در شمار اسمها تبيين گرديده، از چه رو سيبويه آنها را تحت عنوان جداگانه اي ياد كرده است ؟ تا آنجا كه از آنها به حرف تعبير نموده، و چنين آورده: « الحروف الّتي تكون ظرفاً، فنحو " خلف " و " امام " و " قدام " و " فوق "... » و در آخر عبارت آورده: « و هذه الظروف أسماء و لكنّها صارت مواضع للأشياء » (63). با توجّه به اين دو گانگي بيان، اختلاف و نقد و نظر پيرامون آن دور از انتظار نيست.
پاسخ آن است كه كلماتي كه از پايه و اساس وضع ظرفي دارند، و يا گاهي به گونه ي ظرف به كار مي روند، اگرچه در وضع لفظي به گونه ي اسم وضع شده اند، ولي در راستاي معنا و مفهوم همان معنا و مفهوم حرفي را دارند كه معناي غير مستقلّ است، و از اين رو ظرفها با مضاف إليه خود نه كلام است و نه جمله، بلكه در نحو عربي آنها را « شبه جمله » ناميده اند. ظرفها هيچ گونه استقلال معنايي ندارند و همين مشابهت معنا و مفهومي يكي از سببهاي مبني بودن آنهاست.
3. سومين عامل جرّ، عبارت از اسمهايي است كه ظرف نباشند، ولي همواره در تركيبها و كاربردها به اسمي ديگر اضافه گردند، و به دوام اضافه نياز دارند؛ زيرا شدّت ابهام و نامعلومي در گستره ي معنايي آنها چنين اقتضايي دارد تا آنها را به فهم نزديك تر گرداند، اين اسمها را « دائم الإضافه » و اسمهاي « مبهم محض » مي نامند، همچون: « مثل »، « غير »، « كلّ »، « بعض » و آنچه شبيه آنهاست.
گزارش سيبويه مي رساند كه او درباره ي اعراب جرّي، ديدگاهي را برگزيده كه نه تنها پيش از او اين ديدگاه گزارش نشده، بلكه پس از او هم در منابع معتبر نحوي ديده نشده است. بنابراين عامل هر اعراب جرّي سه گونه است:
1. عاملي كه اسم و ظرف نباشد، و از آنجا كه فعل هيچ گاه عامل جرّ نبوده، بنابراين منظور از اين عامل همان حرف جرّ است كه بررسي آن گذشت.
2. عاملي كه ظرف است. سيبويه از اين عامل اين گونه تعبير مي كند: « و ينجرّ بشيء يكون ظرفاً » (64). وي از اين رو گاهي با عنوان حرف، و گاهي با عنوان ظرف ياد نموده و در هر دو عنوان حروفي همچون « من »، « عن »، « علي » ‌را آن هنگام كه در معني ظرفي به كار رفته اند، ظرف شمرده و چنين آورده است: « وأمّا الحروف الّتي تكون ظرفاً فنحو: " خلف "، و " امام "... و " علي "، لأنّك تقول: " مِن عليك "، كما تقول: " من فوقك " و " عن " أيضاً ظرف بمنزلة ذات اليمين و الناحية، ألا تري أنّك تقول: " من عن يمينك "، كما تقول: " من ناحية كذا كذا "؟ سپس افزوده: « و هذه الظروف أسماء ولكنّها صارت مواضع للأشياء... » (65).
3. عاملي كه دائم الاضافه است، و اسم پس از خود را مجرور مي كند.
اختلاف نظر و آشفتگيهاي بسياري كه پيرامون حروف جارّ و اِعراب مضاف إليه وجود دارد، نشان مي دهد كه دقّت و توجّه شايسته اي نسبت به نوشته هاي پيشواي نحويان انجام نگرفته؛ زيرا وي با نظم و بياني ساده و آسان، اعراب ياد شده را روشن ساخته است.
سيبويه پس از بيان عاملهاي جرّ سه گانه به بررسي عامل حرفي مي پردازد، و آن را از دو عامل اسمي و ظرفي جدا مي سازد، و جنبه ي رابطي حروف و چگونگي رابط بودن آنها را تبيين مي كند و مي گويد: اين رابطها معني فعل پيش از خود را به اسم پس از خود مي رسانند. او آن دسته از عاملهاي جرّي حروفي را كه در وضع حرفي محض بوده اند برمي شمارد و چنين مي افزايد: « و أمّا الباء و ما أشبهها فليست بظروف و لا أسماء، و لكنّها يضاف بها إلي الإسم ما قبله أو ما بعده، و إذا قلت: " مررت بزيد " فإنّما أضفت المرور إلي زيد بالباء... » (66).
از بحث و بررسي عبارتهاي سيبويه در اين باب و مراجعه به متون معتبر و مهمّ نحوي درباره ي تعريف و تفسير حروف برمي آيد كه نويسندگان متون ياد شده همگي پيرو سيبويه بوده اند. ابن حاجب در الكافية آورده: « حروف الجّر ما وضع للإفضاء بفعل أو معناه إلي ما يليه... » (67). رضي الدين استرآبادي در شرح كافيه، متن كافيه را بدين گونه تبيين و تفسير نموده و پيرامون « افضاء »، « اضافه » و « إيصال » چنين گزارش داده است: « و الإفضاء: الوصول، و المراد بإيصال الفعل إلي الإسم: تعديته إليه حتّي يكون المجرور مفعولاً به كذلك الفعل، و تسميته بعضهم حروف الإضافة لهذا المعني، أي تضيف الأفعال إلي الأسماء أي توصلها إليها » (68).

نتيجه

با بررسي پژوهشهاي متعدّد به نظر مي رسد هيچ زباني در جهان، كتاب دستوري به حجم نزديك به هزار صفحه و با سابقه ي حدود هزار و دويست و پنجاه ساله ندارد، كتابي كه افزون بر سابقه و حجم، داراي محتواي بزرگ و عظيمي در اصول و قواعد دستوري، زبان شناسي، بلاغت و فقه اللغه مي باشد.
اين اثر ارزشمند كه الكتاب ناميده شده، تأليف سيبويه از جمله دانشمندان انگشت شماري است كه در جعل و وضع و ابداع و ابتكار مسائل علمي و ادبي كم نظير است. انديشمندان و دستورنويسان فراواني پس از سيبويه، به ويژه پژوهندگان غربي، استفاده ها و اقتباسهاي بسياري از اين اثر جاويدان نموده اند، تا جايي كه مي توان ادعا كرد كه در بسياري از دستور زبانهاي پس از او نشانه هايي از اين اثر علمي به وضوح يافت مي شود.
الكتاب از جمله آثار نادري است كه پژوهشهاي متعدّدي پيرامون آن صورت پذيرفته است، ولي نقاط اصولي و بنيادين فراواني از آن همچنان در هاله اي از ابهام و يا كم توجّهي باقي مانده كه شايسته ي پژوهش و تحقيق مي باشد.
از جمله مواردي كه در اين گزارش بدان پرداخته شده، اسم متمكّن است، كه سيبويه از نخستين نحوياني است كه آن را ياد نموده، و به نظر مي رسد همه ي اصطلاحهاي مشابه آن از همين كاربرد سيبويه پديد آمده و استعمال شده اند.
از ديگر مواردي كه سيبويه از نخستين كاربران آن است، اصطلاح « الزوائد الأربع » مي باشد، كه اشاره به علائم چهارگانه اي دارد كه براي اشتقاق فعل مضارع از ماضي، به فعل ماضي افزوده مي شود.
بحث ديگري كه در اين گزارش بدان پرداخته شده، مذكّر و مؤنّث، تحت عنوان « اصل اوّل و اخفّ » است؛ اين اصل به ندرت در كتابهاي معتبر نحوي به كار رفته و شايد سيبويه نخستين نحوي باشد كه درباره ي الفاظ مذكّر و مؤنّث از چنين اصلي سخن گفته و معتقد است مذكّر در وضع، اصل و مؤنّث فرع بر آن است.
چهارمين مبحث مطرح شده در اين پژوهش، پيرامون باور سيبويه مبني بر اصالت اسم نكره است؛ زيرا وي معتقد بوده كه اسمها نخست نكره و سپس معرفه گرديده اند و از اين رو نكره اخفّ از معرفه مي باشد.
از نكات قابل توجّه در الكتاب، باب « مسند و مسند إليه » است؛ زيرا اين نوع اصطلاحها اغلب در علوم بلاغي رايج و شايع مي باشد. سيبويه در اين باب مسائل نحوي سودمندي را آورده كه شايسته ي توجّه و بررسي است، از جمله اينكه، به طور مكرّر از مبتدا و ابتدا ياد مي كند، ولي ذكري از مصطلح خبر به ميان نمي آورد و از آن به « المبني عليه » تعبير مي كند.
از جمله موارد فقه اللغه و زبان شناسي و دستوري كه در الكتاب مطرح شده، مي توان به باب عدم استعمال « ودع » اشاره نمود.
سيبويه در مواضع و موارد متعدّد به جعل و وضع تعبيراتي معادل يا مشابه مصطلحهاي منطقي رايج در كتابهاي نحوي پرداخته است و از آن جمله است: الف- مختلفان در لفظ ( ترادف )؛ ب- مختلفان در لفظ و معني ( تضاد )؛ ج- متّفقان در لفظ و مختلفان در معني ( اشتراك لفظي ).
سيبويه باب ديگري تحت عنوان « هذا باب الفعل الّذي يتعدّي اسم الفاعل إلي اسم المفعول » دارد كه در آن به مهم ترين اصول و قواعد مبتدا و خبر، افعال ناقص و بسياري از مسائل صرفي و نحوي و بلاغي و فقه اللغه و زبان شناسي اشاره مي كند.
از گزارشهاي ديگر سيبويه مي توان به مصطلح « نعت مقطوع »، در گستره اي استوار اشاره كرد كه تحت عنوانِ « هذا باب ما ينتصب علي التعظيم و المدح » مطرح گرديده است. وي سه گونه اعراب را در اين باب تبيين نموده و گفته است: جمله ي وصفي قابليت سه گونه اعراب را دارد و هر يك از آنها منظور و هدفي را در پي دارد. وي براي تحكيم عقيده اش به بيان مثالهاي متعدّدي روي مي آورد و ضمن بيان جملاتي از قبيل: « الحمدُ للهِ أهل الحمد »، به بررسي تفاوتهاي معنايي و كاربردي اعراب جرّ، رفع و نصب « أهلِ الحمد » مي پردازد.
از مجموع آنچه درباره ي نعت مقطوع به دست آمده، چنين به نظر مي رسد كه هر جا نعت نحوي با دشواري و سختي روبرو گرديده، نعت مقطوع بهترين راه را گشوده و نعت را از نابساماني به درآورده و آن را سامان بخشيده است.
سيبويه پيرامون پديداري اعراب جرّي و عامل آن، اساس و پايه اي را بنيان نهاده كه در هيچ يك از منابع نحوي بدين گونه گزارش نشده. وي در اين بحث و بررسي، اصول و قواعد و هنجارهاي بسيار مهمّي را استنباط كرده كه به عنوان نمونه مي توان به نظريه ي او پيرامون مضاف إليه بودن هر مجروري اشاره نمود، كه به گونه اي اثرگذار و استوار تبيين شده است.
ما اميد داريم كه اين گزارش بارقه و انگيزه اي براي دوباره ديدن و انديشيدن تمامي پژوهشگران و انديشمندان باشد؛ چرا كه مدّعي هستيم، بدون زبان و ادبيات هيچ علمي به منصه ي ظهور نخواهد رسيد.
منابع تحقيق:
قرآن كريم.
ابن حاجب، عثمان بن عمر، الكافية ( مجموعه مهمّات المتون )، مصر، مطبعة مصطفي الحلبي، 1369ه ق.
ابن جنّي، ابوالفتح، عثمان، اللمع في العربية، بيروت، عالم الكتاب، مكتبة النهضة، 1405ه ق. /1985م.
ابن عقيل، الشرح علي الالفية لا بن مالك، بيروت [ بي نا، بي تا. ].
ابن مالك، عبدالله الألفية في الصرف و النحو ( مجموعه مهمّات المتون )، مصر، مكتبة مصطفي الحلبي، 1369ه ق.
ابن منظور، محمّد بن مكرم، لسان العرب، بيروت، دار صادر، 1417ه ق.
ابن نديم، الفهرست، تهران، انتشارات شركت نفت، تحقيق تجدّد، 1393ه ق.
ارسطو، المنطق، تحقيق عبدالرحمن بدوي، بيروت، 1980م.
ازهري، خالد بن عبدالله، التصريح علي التوضيح، بيروت، دارالفكر، [ بي تا. ].
بهبهاني، سيّدعلي آقا، الاشتقاق حول حديث أبي الأسود، تهران، مركز نشر، 1381ه ق.
جرجاني، عبدالقاهر، شرح العوامل المائة ( جامع المقدّمات )، تهران، اسلاميه، 1366ه ق.
جوهري، اسماعيل بن حمّاد، الصحاح، بيروت، دارالفكر، 1418ه ق.
خليل بن احمد، كتاب العين، قم، انتشارات اسوه، 1383ه ق.
رضي الدين استرآبادي، محمّد، شرح الكافية، [ بي نا. ]، 1399ه ق. /1979م.
زمخشري، محمود بن عمر، المفصّل، بيروت، دارالكتب العلمية، 1420ه ق./1999م.
زنجاني، عبدالوهّاب، التصريف (جامع المقدّمات )، كتابفروشي اسلاميه، 1366ه ق.
سيبويه، عمروبن عثمان، الكتاب، تحقيق عبدالسلام محمّد هارون، بيروت، دارالجيل، 1411ه ق./1991م.
صاعد اندلسي، التعريف بطبقات الأمم، تهران، ميراث مكتوب، 1376ه ش.
فارابي، ابونصر، الألفاظ المستعملة في المنطق، تحقيق محسن مهدي، بيروت، دارالمشرق، [ بي تا. ].
نجدي ناصف، علي، سيبويه پيشواي نحويان، ترجمه محمّد فاضلي، مشهد، دانشگاه مشهد، 1359ه ش.


پي‌نوشت‌:

1. استاد بازنشسته گروه زبان و ادبيات عربي دانشگاه تهران.
2. استاد گروه زبان و ادبيات عربي دانشگاه خوارزمي.
3. دكتراي زبان و ادبيات عربي.
4. توبه/40.
5. آل عمران/45.
6. ارسطو، المنطق، 33/1- 50.
7. فارابي، الألفاظ المستعملة في المنطق، 43-50.
8. بهبهاني، الاشتقاق حول حديث أبوالأسود الدئلي، 3-4.
9. اسراء/96.
10. نجدي ناصف، سيبويه پيشواي نحويان، 165-166.
11. سيبويه، الكتاب، مقدّمه عبدالسلام هارون، 23/1.
12. ابن نديم، الفهرست، 57.
13. صاعد اندلسي، التعريف بطبقات الامم، 183.
14. سيبويه، 20/1- 30؛ نجدي ناصف، 163-172.
15. سيبويه، 22/1.
16. بقره/2.
17. ابن عقيل، شرح ابن عقيل، 17/1.
18. سيبويه، 13/1.
19. سيبويه، 13/1.
20. زمخشري، المفصّل، 314.
21. زنجاني، التصريف، 57-58.
22. سيبويه، 14/1.
23. حجّ/1.
24. ابن جنّي، اللمع في العربية، 158.
25. سيبويه، 22/1.
26. همو، 24/1.
27. ازهري، التصريح علي التوضيح، 24/1.
28. ازهري، 91/1.
29. سيبويه، 23/1.
30. همو، همان.
31. سيبويه، 23/1.
32. همو، همان.
33. همو، 23/1- 24.
34. احزاب/48.
35. سيبويه، 24/1.
36. زنجاني، شرح التصريف، 103-104.
37. جوهري، الصحاح، ذيل « ودع ».
38. سيبويه، 24/1.
39. سيبويه، 45/1.
40. همو، همان.
41. ازهري، 188/1.
42. سيبويه، 45/1.
43. همو، همان.
44. سيبويه، 46/1.
45. جرجاني، شرح العوامل المائة، 159-160.
46. ابن مالك، الألفية في الصرف و النحو، 326.
47. ابن هشام و ازهري، 190/1- 191.
48. استرآبادي، شرح الكافية، 296/2.
49. خليل بن احمد، كتاب العين، 1666/3.
50. ابن منظور، لسان العرب، 212/6.
51. قصص/20.
52. سيبويه، 47/1.
53. استرآبادي، 314/1- 318.
54. سيبويه، 62/2.
55. ازهري، 115/2- 117.
56. سيبويه، 62/2.
57. همو، 15/2- 16.
58. سيبويه، 419/1.
59. همو، همان.
60. همو، همان.
61. همو، همان.
62. همو، همان.
63. سيبويه، 419/1- 420.
64. همو، 419/1.
65. سيبويه، 420/1.
66. همو، 420/1- 421.
67. ابن حاجب، الكافية، 423.
68. استرآبادي، 319/2.

منبع مقاله :
باهر، محمّد؛(1391)، سيبويه پژوهي، تهران: خانه ي کتاب، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط