قرآن و آزادي اسرا (2)

مطلب دوم: اين بود که آيا مقصود از جمله ي : ( حَتّي يُثخِنَ فِي الأَرضِ ) استوار شدن محمد بن بحر اصفهاني معروف به ابومسلم اصفهاني ( متوفاي 322 هجري ) به نقل مجمع البيان در تفسير آيه: ( ما کانَ لِنَبِيٍّ أَن يَکُونَ لَهُ أَسري حَتّي
پنجشنبه، 6 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قرآن و آزادي اسرا (2)
 قرآن و آزادي اسرا (2)

 

نويسنده: نعمت الله صالحي نجف آبادي




 

بحث درباره مطلب دوم

مطلب دوم: اين بود که آيا مقصود از جمله ي : ( حَتّي يُثخِنَ فِي الأَرضِ ) استوار شدن محمد بن بحر اصفهاني معروف به ابومسلم اصفهاني ( متوفاي 322 هجري ) به نقل مجمع البيان در تفسير آيه: ( ما کانَ لِنَبِيٍّ أَن يَکُونَ لَهُ أَسري حَتّي يُثخِنَ فِي الأَرضِ ) مي گويد:
اثخان به معناي غلبه کردن بر بلاد و رام ساختن اهل آن بلاد است و آيه ي مزبور مي گويد: براي هيچ پيغمبري روا نيست اسير بگيرد تا وقتي که تسلط و حاکميت پيغمبر در زمين برقرار شود.(1)
تا آن جا که ما مي دانيم ابومسلم اصفهاني قديم ترين عالم مفسري است که چنين نظري در تفسير جمله: ( حَتّي يُثخِنَ فِي الأرضِ ) اظهار کرده و از آن، اقتدار و حاکميت يافتن پيغمبر را در زمين فهميده است و اين نظر با شغل او نيز مناسب بوده است، چون او از فرمانروايان حکومت بني عباس بوده و طبعاً به سلطه و اقتدار حکومت مي انديشيده است (2) و از علماي متأخر نيز صاحب المنار و صاحب الميزان اين نظر را پذيرفته اند.
صاحب المنار مي نويسد:
معناي آيه ي مزبور اين است که ازشأن و سنت هيچ پيغمبري نبوده که در جنگ اسيراني بگيرد به منظور اين که آنان را بي فديه يا با فديه آزاد کند، مگر بعد از آن که شأن و قدرت و سلطه اش در زمين کامل شده باشد تا گرفتن اسيران سبب ضعف او يا قوت دشمنانش نشود... و ثخانه که در تفسير علي بن ابراهيم شيعي آمده است (3) ظاهراً آن را از منابع عامه گرفته و به معناي غلظت است، پس هر چيز غليظي را ثخين مي گويند، بنابراين « حتي يثخن في الارض » معنايش اين است: تا آن گاه که آن پيغمبران قوي و شديد و غالب گردد.(4)
يکي از امور تجربه شده که شکي در آن نيست اين است که مبالغه و اثخان در کشتن دشمنان، يکي از اسباب اثخان در زمين، يعني حاکميت و قوت و سلطه بزرگ يافتن در زمين است.(5)
اثخان بر دو گونه است: يکي « إثخان القتلي » و ديگري « الإثخان في الأرض »؛ اثخان القتلي يعني مبالغه زياد در کشتن دشمنان و اثخان في الارض يعني تسلط و حاکميت يافتن در زمين، اثخان القتلي سبب اثخان في الارض مي شود.
صاحب المنار نظر مي دهد که در آيه ي مورد بحث عبارت « حتي يثخن في الأرض » به معناي تسلط و حاکميت يافتن است و اين آيه مي خواهد بگويد: براي هيچ پيغمبري روا نيست که قبل از حاکميت کامل يافتن، اسيراني را که از دشمن مي گيرد بي فديه يا با فديه آزاد کند؛ زيرا اين کار موجب ضعف او و قوت دشمن مي شود، بنابراين، بايد همه اسرا را قتل عام کند و اين کار بايد ادامه يابد تا وقتي که تسلط و حاکميت وي مسلم شود، پس از آن مانعي ندارد اسيراني را که مي گيرد بي فديه يا با فديه آزاد کند.(6)
صاحب الميزان نيز نظر صاحب المنار را انتخاب کرده است که عبارت معظم له را بعداً نقل خواهيم کرد.
اين بود نظر ابومسلم اصفهاني، صاحب المنار و صاحب الميزان در معناي جمله « حتي يثخن في الارض » و قبل از هر چيز لازم است که لغت « اثخان » و مشتقات و موارد استعمال آن را از گفته هاي اهل لغت بياوريم و بررسي کنيم:

موارد استعمال اثخان و استثخان

1.در نهايه ي ابن اثير آمده است:
الإثخان في الشيء: المبالغةُ فيه، و الإکثار منه يقال: أَثخَنه المَرض إذا ثقّله و وهنه، و منه حديث أبي جهل: « و کان قد أثخن » أي أثقل بالجراح.
2.در اساس البلاغه ي زمخشري آمده است:
ثخن الشيء: کثف و غلظ، وثوب ثخين، و من المجاز أثخنته الجراحات و ترکه مثخناً و قيذاً، واستثخن من الإعياء و المرض غلباني، و استثخن منّي النوم غلبني.(7)
3.در لسان العرب آمده است:
استثخن من المرض و الأعياء إذا غلبه الإعياء و المرض.(8)
4.و در مفردات راغب آمده است:
يقال: ثخن الشيء فهو ثخين إذا غلظ فلم يسر و لم يستمرّ في ذهابه، و منه استعير قولهم: أثخنته ضرباً و استخفافاً قال الله تعالي: ( حَتّي إذا أَثخَنتُمُوهُم فَشُدُّوا الوَثاقَ).(9)
از آنچه نقل شد، روشن مي شود که ماده « ثخن » به معناي غلظت است، ولي به باب افعال و استعمال که مي رود آن را براي معناي ديگري استعاره مي آورند، چنان که در مفردات راغب بود: « و منه استعير قولهم؛ أثخنته ضرباً ». توضيح گفته راغب اين است که مثلاً شيره وقتي که غليظ مي شود مي گويند: « ثخن الدبس » يعني شيره غليظ شد « فهو ثخين » پس شيره غليظ است، آن گاه در عبارت « اثخنته ضربا » و در آيه: ( حَتّي إذا أثخَنتُمُوهُم ) ماده ي اثخان را استعاره آورده اند براي معناي ديگري. راغب همين قدر مي گويد: اين ماده را استعاره آورده اند براي معناي ديگري، ولي نمي گويد: براي چه معنايي؟
اکنون بايد بدانيم که در عبارت « أثخنته ضرباً » و در آيه: ( حَتّي إِذا أَثخَنتُمُوهُم ) اين ماده را که در اصل به معناي غلظت است، براي چه معنايي استعاره آورده اند؟
در همين مثال شيره که دقت مي کنيم، مي بينيم شيره وقتي که غليظ مي شود دو حالت پيدا مي کند: يکي اين که در جاي خود مي ماند و بي حرکت مي شود و ديگر اين که سفت و محکم مي شود، حالا وقتي که با استعاره مي گويند: « أثخنته ضرباً » آيا مقصود اين است که او را زدم تا بي حال و بي حرکت شد يا مقصود اين است که او را زدم تا سفت و محکم شد؟
و نيز در آيه : ( حَتّي إِذا أَثخَنتُمُوهُم فَشُدُّوا الوَثاقَ ) آيا مقصود اين است که وقتي دشمن را در جنگ شکست داديد و بي حرکت و زمين گير گرديد او را با ريسمان ببنديد؟ يا مقصود اين است که وقتي دشمن را در جنگ سفت و محکم کرديد او را با ريسمان ببنديد؟
در سخنان زمخشري بود: « و من المجاز أثخنته الجراحات » آيا مقصود اين است که جراحت ها او را زمين گير و بي حرکت کرده است يا مقصود اين است که جراحت ها او را سفت و محکم کرده است؟
اين مطلب، بديهي به نظر مي رسد که « أثخنته ضرباً »؛ يعني او را آن قدر زدم تا بي حرکت شد و معناي « أثخنته الجراحات » اين است که جراحت ها او را بي حرکت و زمين گير کرده است و در کلام زمخشري بود « استثخن منّي الإعيا و المرض غلباني » يعني خستگي و مرض بر من غالب شدند. زمخشري عبارت مزبور را به معناي غالب شدن خستگي و مرض بر انسان تفسير کرده و معلوم است وقتي که خستگي و مرض بر انسان غالب شوند، او را بي حرکت و زمين گير مي کنند.
از اين مثال ها روشن مي شود که ماده ي « ثخن » به باب افعال يا استفعال که مي رود از باب استعاره به معناي بي حرکت کردن چيزي مي آيد، نه به معناي محکم شدن، ولي در الميزان به معناي محکم شدن گرفته شده و در تفسير آيه : ( ما کانَ لِنَبِيٍّ أَن يَکُونَ لَهُ أسري حَتّي يُثخِنَ فِي الأَرضِ ) بعد از نقل سخنان راغب که قبلاً آورديم مي نويسند:
مقصود از اثخان پيغمبر در زمين اين است که دين او بين مردم استقرار يابد. گويي دين چيز غليظي است که منجمد شده و ثبات يافته است، بعد از آن که چيز رقيقي بوده و بيم نابود شدن آن مي رفته است.(10)
گويا معظم له تصور کرده اند: مقصود راغب که گفته است: « و منه استعير قولهم: أثخنته ضرباً... » اين است که ماده ي اثخان را استعاره آورده اند براي مفهوم محکم شدن، در حالي که « اثخنته ضرباً » که در سخنان راغب آمده، معنايش اين است که او را زدم تا بي حرکت شد، چنانچه معناي آيه: ( إِذا أَثخَنتُمُوهُم فَشُدُّوا الوَثاقَ ) که در سخن راغب آمده است که « وقتي دشمنان را شکست داديد و بي حرکت گرديد آنان را با ريسمان ببنديد »، هرگز معنايش اين نيست که: « وقتي دشمنان را محکم و استوار کرديد، آنان را با ريسمان ببنديد. »
بنابراين، معناي آيه : ( ما کانَ لِنَبِيٍّ أَن يَکُونَ لَهُ أسري حَتّي يُثخِنَ فِي الأَرضِ ) اين است که براي هيچ پيغمبري روا نيست در جنگ اسير بگيرد ( و بدين وسيله وقت و نيروي خود را هدر بدهد ) تا وقتي که دشمن را شکست بدهد و بدون حرکت باشد و هرگز معنايش اين نيست که براي هيچ پيغمبري روا نيست در جنگ اسيراني بگيرد تا وقتي که دينش استقرار يابد و پابرجا شود.
صاحب الميزان « اثخان » از باب افعال را لازم دانسته و آن را به معناي استقرار يافتن و محکم شدن تفسير کرده اند، در حالي که « إثخان » از باب افعال در همه موارد استعمالش متعدي است و آن را استعاره مي آورند براي کوبيدن و بي حرکت کردن چيزي و چنان که در سخنان اهل لغت ديديم به معناي اين است که مرض و جراحت، او را بي حرکت و زمين گير کرد و در حديث ابوجهل که از ابن اثير نقل کرديم آمده بود:
« و کان قد أُثخِنَ » به صيغه ي مجهول، يعني ابوجهل در جنگ بدر به سبب ضربه ها و جراحت ها بي حرکت شده بود.
طبيعي است که اگر « إثخان » از باب افعال، لازم پنداشته شود و به معناي « صار ذاثخانة » گرفته شود، جمله « حتي في الارض » به معناي تسلط و حاکميت يافتن پيغمبر تفسير مي شود، در حالي که چنين نيست و « إثخان » از باب افعال، هميشه متعدي استعمال مي شود و مفعول دارد و مي بينيم که فعل « اثخنتموهم » در آيه شريفه متعدي است و ضمير « هم » مفعول آن است.
پس بايد گفت: در آيه « يثخن في الارض » نيز متعدي است، نهايت اين که مفعولش مقدر است و بايد چيزي نظير « العدو » تقدير گرفت که اگر مفعولش ظاهر باشد، چنين مي شود: « ما کان لنبيّ أن يکون له أسري حتّي يثخن العدوّ في الأرض »؛ يعني براي هيچ پيغمبري روا نيست که در حين جنگيدن، وقت و نيروي خود را صرف گرفتن اسيراني از دشمن کند تا وقتي که دشمن را در عرصه ي جنگ زمين گير و بي حرکت سازد.

مراد از تسلط و حاکميت چيست؟

آن ها که معتقدند آيه ي: ( حَتّي يُثخِنَ فِي الأرضِ ) در سوره انفال حاوي عتاب است و « إثخان » در آيه ي مزبور به معناي تسلط يافتن پيغمبر صلي الله عليه و آله و دين او است، مي گويند:
آيه ي مزبور بدين سبب مسلمين را مورد عتاب قرار داد که بعد از جنگ بدر تسلط و حاکميت پيغمبر و دين او هنوز استقرار نيافته بود و آزادي اسرا در آن زمان موجب تضعيف مسلمين و تقويت کفار مي شد، ولي بعداً که حاکميت و تسلط پيغمبر صلي الله عليه و آله و دين او تثبيت شد، در سوره محمد صلي الله عليه و آله آيه ي 4 دستور آمد: ( فَإمّا مَنّاً بَعدٌ وَ إِمّا فِداءً )؛ يعني اسيران را بي فديه آزاد کنيد و از آن پس ديگر قتل عام اسيران واجب نبود و آزاد کردنشان مجاز بود.(11)
در اين جا بايد از صاحبان اين قول پرسيد: اگر إثخان در آيه ي : ( حَتّي يُثخِنَ فِي الأرضِ ) به معناي تسلط يافتن پيغمبر صلي الله عليه و آله و دين او است، چه درجه از تسلط مراد است؟ حداقل، يا حداکثر و اعلاي آن؟
اگر حداقل آن مراد است که اين حداقل، بعد از جنگ بدر حاصل بود؛ زيرا رسول اکرم صلي الله عليه و آله در آن زمان فاتح جنگ و داراي حکومتي پابرجا بود و اگر حد اعلاي تسلط و حاکميت پيغمبر صلي الله عليه و آله مراد است، که تا آخر حيات آن حضرت هم حاصل نشد؛ زيرا حد اعلاي آن حکومت جهاني است که براي او به وجود نيامد.
مي دانيم که قوّت و ضعف حاکميت، دو امر نسبي هستند که درجات متفاوتي دارند و هر درجه اي نسبت به درجه بالاتر، ضعيف و نسبت به درجه پايين تر قوي است، حداقل حاکميت اين است که نظامي بتواند روي پاي خود بايستد و حد اعلاي آن اين است که بر همه جهان حاکم شود بين حداقل و حد اعلاي حاکميت درجات مختلفي مي تواند تحقق يابد.
نظام اسلامي در حيات رسول اکرم صلي الله عليه و آله از حداقل حاکميت شروع کرد و به تدريج قدرتش بيشتر شد تا آن که در غزوه تبوک توانست حدود سي هزار نيرو بسيج کند، ولي هرگز به حد اعلاي حاکميت که حکومت جهاني است نرسيد. در جنگ هايي که نظام اسلامي اسير مي گرفت، به دستور پيشواي اسلام، اسراي جنگ گاهي بي فديه و گاهي با فديه آزاد مي شدند، چنان که در جنگ بدر، جنگ بني المصطلق، جنگ حنين و هوازن چنين شد.

فرق بين اسراي بدر و غير بدر

صاحب المنار و هم فکرانش گفته اند:
آزاد کردن اسراي جنگ بدر مقتضي عذاب عظيم و موجب عتاب و توبيخ خداوند در آيه : ( ما کانَ لِنَبيٍّ أن يَکُونَ لَهُ أَسري ) شد.
بايد پرسيد: چه وقتي است بين آزاد کردن اسراي جنگ بدر و آزاد کردن اسراي بني المصطلق که آزاد کردن اسراي جنگ بدر مقتضي عذاب عظيم و موجب عتاب و توبيخ خداوند مي شود، ولي آزاد کردن اسراي بني المصطلق (12) نمي شود؟
اگر گفته شود: هنگام جنگ بني المصطلق، مسلمين آن قدر قوي بودند که ديگر در آينده امکان شکست آنان نبود از اين رو آزاد کردن اسرا موجب تضعيف مسلمين نمي شد، ولي بعد از جنگ بدر امکان شکست مسلمين وجود داشت، چنان که يک سال بعد در جنگ احد شکست خوردند.
در جواب مي گوييم: تاريخ خلاف اين گفته را ثابت مي کند؛ زيرا مسلمين در جنگ موته که بعد از جنگ بني المصطلق بود، شکست سختي خوردند.(13)
به طور کلي امکان شکست نيروهاي هر حکومتي اگر چه در اوج قدرت باشد در جنگ هاي موضعي يا عمومي هميشه وجود دارد و چنان که قبلاً اشاره شد قوّت و ضعف، دو امر نسبي هستند و وسيله سنجشي وجود ندارد که بگوييم: مثلاً خدا گفته است اگر قدرت مسلمين تا فلان درجه باشد، آزاد کردن اسرا جايز نيست و اگر تا فلان درجه ارتقا يابد، آزادي آن ها مانعي ندارد؛ نه چنين حکمي از طرف خدا اعلام شده و نه قدرت حکومت در اين باره درجه بندي شده است.
نتيجه ي بحث درباره مطلب دوم اين شد که معناي جمله ي: ( حَتّي يُثخِنَ فِي الأرضِ ) در آيه ي 67 سوره ي انفال، استوار شدن سلطه ي پيغمبر در کره ي زمين نيست، بلکه معناي آن شکست دادن و بي حرکت دشمن در زمين و عرصه جنگ و پيکار است.

بحث درباره مطلب سوم

مطلب سوم اين بود که آيا بين آيه 68 سوره انفال: ( ما کان لنبيّ أن يکون له أسري حَتّي يُثخِنَ فِي الأرضِ ) و آيه ي 4 سوره ي محمد صلي الله عليه و آله: ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) تعارض هست يا مفهوم اين دو آيه با هم سازگار و هم آهنگ است و تعارض بين آن دو نيست؟
کساني که مي گويند: آيه ( ما کانَ لِنَبِيٍّ...) مي گويد: « آزاد کردن اسرا قبل از استقرار سلطه پيغمبر جايز نيست و بايد قتل عام شوند » طبعاً مفهوم اين دو آيه را با هم سازگار و هم آهنگ نمي دانند؛ زيرا آيه: ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) آزاد کردن اسرا را بي فديه يا با فديه به طور مطلق تجويز مي کند و بين جايز بودن آزادي اسرا و جايز نبودن آن، تعارض وجود دارد و به همين علت بعضي از مفسران گفته اند آيه: ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) آيه : (ما کانَ لِنَبِيِّ أن يَکُون لَهُ أَسري) را نسخ کرده است.(14)
شيخ طوسي نيز از قول ابن عباس و قتاده نقل مي کند که گفته اند آيه:
( ما کانَ لِنَبِيِّ أن يَکُون لَهُ أَسري) که آزاد کردن اسرا را ( به گمان آنان ) منع مي کند، مربوط به زماني است که تعداد مسلمين کم بوده، ولي بعداً که تعدادشان زياد شد، آيه : ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) نازل گرديد که آزاد کردن اسرا را بي فديه يا با فديه تجويز مي کند.(15)
صاحب الميزان نيز قول ابن عباس و قتاده را پذيرفته و در تفسير آيه: ( ما کانَ لِنَبِيِّ أن يَکُون لَهُ أَسري حَتّي يُثخِنَ فِي الأرضِ) مي فرمايند:
سنت و وظيفه همه ي پيغمبران و از جمله پيغمبر اسلام اين بوده و بايد باشد که پس از غلبه بر دشمن، همه افراد دشمن را قتل عام کنند تا نيروي مخالف کاملاً سرکوب شود و انبيا قدرت پيدا کنند و دينشان پابرجا گردد، ولي پس از پابرجا شدن انبيا و دينشان ديگر آزاد کردن اسراي دشمن مانعي ندارد، چنان که آيه: ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) آزاد کردن اسرا را بي فديه يا با فديه تجويز کرده است. و اين آيه مربوط به زماني است که سيطره ي اسلام کاملاً استقرار يافته و گسترش پيدا کرده بود.(16)
صاحب المنار نيز همين قول را پذيرفته و مي گويد:
آيه : ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) که آزاد کردن اسرا را تجويز کرده، مربوط است به بعد از پابرجا شدن قدرت و سيطره اسلام، ولي قبل از پابرجا شدن و استحکام نظام اسلام، گرفتن اسير و آزاد کردنش بي فديه يا با فديه ممنوع بود؛ زيرا اين موجب ضعف جبهه اسلام مي گشت.(17)

نظر نگارنده

به نظر مي رسد دو آيه مورد بحث با هم هم آهنگ هستند؛ زيرا آيه : ( ما کانَ لِنَبِيِّ أن يَکُون لَهُ أَسري حَتّي يُثخِنَ فِي الأرضِ) مي گويد: قبل از شکست دادن و بي حرکت کردن دشمن نبايد، وقت رزمندگان صرفِ گرفتن اسير شود؛ زيرا اشتغال به گرفتن، بستن و منتقل کردن اسرا به پشت جبهه، وقت رزمندگان را مي گيرد و از نيروي رزمندگي آنان مي کاهد و به همين نسبت احتمال پيروزي نيروهاي اسلام را کمتر و احتمال پيروزي نيروهاي اسلام را کمتر و احتمال غلبه ي دشمن را بيشتر مي کند؛ لذا تا وقتي که دشمن به طور کامل سرکوب و بي حرکت نشده است، نبايد سپاهيان اسلام حتي يک لحظه را از دست بدهند و بايد همه ي نيروي خود را فقط صرف شکست دادن دشمن مهاجم کنند، تا آن گاه که دشمن را در ميدان و زمين جنگ سرکوب و بي حرکت سازند. پس پايان ممنوعيت گرفتن اسير، وقتي است که دشمن کاملاً ذليل و زمين گير شود، آن گاه گرفتن و بستن اسير بلامانع، بلکه مکمل پيروزي نيروهاي اسلام خواهد بود تا بعداً با فديه يا بي فديه آزاد شوند و يا با اسرايي که دشمن گرفته است، مبادله گردند.
اين بود تفسير و توضيح محتواي آيه: (ما کان لنبيّ أن يکون له أسري...). حالا به آيه (فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً) توجه مي کنيم، آيه چنين است:
( فَإذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ کَفَرُوا فَضَربَ الرِّقابِ حَتّي إِذا أَثخَنتُمُوهُم فَشُدُّوا الوَثاقَ فَإمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءٍ حَتّي تَضَعَ الحَربُ أَوزارَها)(18)؛ يعني وقتي که در ميدان جنگ با کفار مهاجم روبه رو شديد، آنان را گردن بزنيد تا آن گاه که سرکوب و بي حرکتشان کرديد، اسيرشان کنيد و محکم ببنديدشان تا اين که جنگ پايان يابد و بعداً اسيران را بي فديه يا با فديه آزاد خواهيد کرد.
چنان که مي بينيم اين آيه با آيه: ( ما کانَ لِنَبِيِّ أن يَکُون لَهُ أَسري حَتّي يُثخِنَ فِي الأرضِ) تعارض ندارد، زيرا اين آيه به گرفتن اسير بعد از سرکوب کردن کامل دشمن امر مي کند و آيه : (ما کانَ لِنَبِيِّ أن يَکُون لَهُ أَسري...) از گرفتن اسير قبل از سرکوب کردن کامل دشمن نهي مي کند و نيز اين آيه از آزاد کردن اسرا بعد از جنگ بي فديه يا با فديه سخن مي گويد و آيه : ( ما کانَ لِنَبِيٍّ... ) اساساً از آزاد کردن اسرا سخن نمي گويد، نه از نهي مي کند و نه به آن امر مي نمايد، بلکه آن را مسکوت مي گذارد. پس روشن شد که دو آيه ي مورد بحث با هم تعارض ندارند و بنابراين، ناچار نيستيم بگوييم آيه: ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) به آزاد کردن اسرا بعد از استقرار حاکميت پيغمبر امر مي کند، آن طور که صاحب المنار و الميزان مي گويند.

چرا بين دو آيه تعارض ديده اند؟

چنين به نظر مي رسد که اکثر مفسران چون از آن: ( ما کانَ لِنَبِيٍّ أَن يَکوُنَ لَهُ أُسري... )(19) ممنوعيت گرفتن فديه و آزاد کردن اسرا را فهميده اند و از طرفي ديده اند که آيه ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً )(20)صريحاً آزاد کردن اسرا را در مقابل فديه تجويز مي کند، تصور کرده اند که يا بايد مثل تفسير جلالين بگويند آيه : ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) ناسخ آيه ( ما کانَ لِنَبِيٍّ أَن يَکوُنَ لَهُ أُسري ) مي باشد و يا بايد بگويند: موضوع اين دو آيه با هم فرق دارد و آيه 67 سوره انفال که به گمان آنان آزاد کردن اسرا در مقابل فديه ممنوع مي کند، مربوط به وقتي است که اسلام و حکومت اسلامي هنوز پابرجا نشده بود و آيه 4 سوره محمد صلي الله عليه و آله که آزاد کردن اسرا را در مقابل فديه تجويز مي کند، در خصوص وقتي است که اسلام و حکومت پابرجا شده بود.
صاحب الميزان - رضوان الله عليه - مي فرمايند:
موضوع اين دو آيه با هم فرق دارد و آيه: ( ما کانَ لِنَبِيٍّ أَن يَکوُنَ لَهُ أُسري ) موضوعش آن جاست که هنوز حکومت پيغمبر اسلام و دين وي پابرجا نشده بود که در اين زمان بايد از گرفتن اسير و آزاد کردن اسرا در مقابل فديه خودداري کند و وظيفه دارد اسرا را قتل عام نمايد و آيه : (...فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) موضوعش آن جاست که حکومت و دين وي پابرجا شده بود که در اين زمان گرفتن اسرا و آزادکردنشان در مقابل فديه مانعي ندارد.(21)
آنچه به نظر نگارنده مي رسد اين است که نه آيه : ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) آيه : ( .... ما کانَ لِنَبِيٍّ أَن يَکوُنَ لَهُ أُسري ) را نسخ کرده و نه موضوع دو آيه ي ياد شده با هم فرق دارد؛ زيرا در اين دو آيه اساساً درباره ي پابرجا شدن و يا نشدن حکومت پيغمبر اسلام و دين وي بحثي نيامده است و از طرفي هر دو آيه با هم هم آهنگ هستند و هر دو به ضميمه ي هم مي گويند: هر پيغمبري و هر فرمانده سپاهي، وقتي که با دشمن مهاجم روبه رو مي شود، همه ي نيروهايش حتي يک لحظه هم نبايد خود را به گرفتن اسير مشغول کنند که اين کار از نيرو و توان رزمي آنان مي کاهد و احتمال پيروزي نيروهاي حق را کمتر مي کند.
پس آن گاه که نيروهاي حق، دشمن را سرکوب کردند و نظام فرماندهي آن ها را از بين بردند، بايد براي تکميل پيروزي نيروهاي حق باقي مانده ي نيروهاي متلاشي شده دشمن را بگيرند و محکم ببندند که ديگر از طرف دشمن هيچ گاه خطري نسبت به نيروهاي حق احساس نشود، سپس در آينده درباره اسرا تصميم گيري مي کنند و با رعايت مصلحت، يا بي فديه و يا با فديه آزادشان مي سازند.
اين بود مطلبي که از جمع بندي محتواي آيه ي ياد شده و ضميمه کردن مدلول آن دو به دست مي آيد.
خلاصه بحث درباره مطلب سوم اين شد که بين آيه: ( ما کانَ لِنَبِيٍّ أَن يَکوُنَ لَهُ أُسري...) و آيه: ( فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) هيچ گونه دوگانگي وجود ندارد و اين دو آيه با هم هم آهنگ هستند و مدلول هر يک از آن دو، مدلول ديگري را تأييد مي کند.

بحث درباره مطلب چهارم

مطلب چهارم اين بود که « کتاب سابق خدا » در آيه : ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فِيما أَخَذتُم عَذابٌ عَظِيم ) چيست؟ و اين چه کتابي است که از عذاب عظيمي جلوگيري کرده است؟
در تفسير الميزان آمده است که خداوند « کتاب » را عمداً در اين آيه مبهم گذاشته است که کسي آن را نداند تا ذهن شنونده به هر سو برود.(22)
مفسران براي فهم معناي « کتاب » در اين آيه بحث هاي زيادي کرده و نظرهاي گوناگوني اظهار نموده اند، در اين جا چند نظر را مي آوريم و درباره آن ها به بحث مي پردازيم:
نظر اول: مقصود از « کتاب » در اين آيه « أمّ الکتاب » يعني لوح محفوظ است و اين آيه مي خواهد بگويد، اگر نبود اين که خدا در « ام الکتاب » و لوح محفوظ نوشته بود که قرار بوده غنايم جنگ و فديه گرفتن از اسرا را در آينده براي شما حلال کند، چون شما قبل از اباحه ي رسمي خدا، غنيمت و فديه گرفتيد، عذاب عظيمي شما را فرا مي گرفت.
اين قول را به ابن عباس نسبت داده اند (23) و نيز آن را به ابي هريره نسبت داده و از وي نقل کرده اند که گفته است: « يقُولُ الله: لَولا أنّهُ سَبقَ في علمي أنّي سَأُحلُّ المغانِمَ لَمَسَّکُم فِيما أَخَذتُم عَذابٌ عَظيمٌ(24) ؛ يعني خدا مي گويد: اگر قبلاً در علم من نگذشته بود که در آينده غنيمت ها را براي شما حلال خواهم کرد، به علت اين که مغنم ها را گرفتيد، عذاب بزرگي شما را فرا مي گرفت.
اين نظر قابل قبولي نيست، زيرا اگر در زمان نزول اين آيه، غنايم جنگ و فديه گرفتن از اسرا واقعاً حلال بوده، در اين صورت گرفتن غنيمت و فديه موجب عذاب عظيم نخواهد بود و اگر واقعاً حرام بوده و هنوز حلال نشده بوده، در اين صورت گرفتن غنيمت و فديه موجب عذاب است و جلوگيري از عذاب به دليل اين که اين حرام بعداً حلال خواهد شد، توجيه صحيحي ندارد و اگر براي توجيه نظر خود بگويند: « چون قرار بوده است در آينده فديه گرفتن از اسرا حلال شود، به اين علت از عذاب عظيم جلوگيري شده است »، صحيح نيست؛ زيرا اگر حرام بالفعل که در آينده حلال خواهد شد از نظر قانون الهي حلال بالفعل محسوب مي شود، پس در اين صورت آنان که از اسراي جنگ بدر فديه گرفتند کارشان حلال بوده است و بنابراين، عمل آنان مقتضي عذاب عظيم نخواهد بود، در حالي که آيه مورد بحث مي گويد: عمل مسلمانان مقتضي عذاب عظيم بود، ولي خدا به مقتضاي کتاب خود از اين عذاب جلوگيري کرد.
نظر دوم: مقصود از « کتاب » در آيه ي مزبور، حکم سابق خداست که هيچ قومي را عذاب نخواهد کرد تا وقتي که حجت را بر آن قوم تمام کند و چون خدا حرمت گرفتن فديه از اسرا را قبلاً براي مسلمانان بيان نکرده و حجت بر آنان تمام نشده بود، اين موجب جلوگيري از عذاب عظيم شده و اين همان قبح عقاب بلا بيان است که علماي اصول فقه در بحث برائت از آن سخن مي گويند و اين نظر را به ابن جريج (25) نسبت داده اند.(26)
اين نظر هم مقبول نيست؛ زيرا اگر هيچ دليلي از عقل و نقل بر حرمت گرفتن فديه از اسرا براي مسلمانان بيان نشده و حجت بر آنان تمام نباشد، در اين صورت مقتضي عذاب وجود ندارد و بنابراين، گرفتن فديه از اسرا و آزاد کردن آنان موجب عذاب نخواهد بود؛ زيرا موضوع عذاب منتفي است و چون موضوع عذاب و مقتضي آن منتفي است، سخن گفتن از عذاب عظيمي که مقتضي آن موجود بوده و کتاب خدا از آن جلوگيري کرده است صحيح نيست، در حالي که آيه مزبور مي گويد: « مقتضي عذاب عظيمي موجود بوده و کتاب سابق خدا مانع وقوع آن شده است.»
نظر سوم: مقصود از « کتاب » در اين آيه، حکم خدا درباره اصحاب بدر است که خدا وعده داده بود: کساني را که با رسول خدا صلي الله عليه و آله در جنگ بدر شرکت داشتند، هرگز عذاب نخواهد کرد، اين نظر را به حسن بصري (27) نسبت داده اند.(28)
اين نظر نيز صحيح نيست؛ زيرا مستلزم تجويز هرگونه فسق و فجوري براي اهل بدر است، چون طبق اين نظر، خدا بر خود حتم کرده که به هيچ وجه اهل بدر را عذاب نکند، اگر چه مرتکب انواع گناهان بزرگ بشوند و اين مخالف روح اسلام و هدف بعثت انبياست که خدا به عده خاصي تضمين بدهد و بگويد: هرگونه گناهي که از آنان سر بزند، از پيش بخشيده شده است.
نظر چهارم: مقصود از « کتاب » در آيه مزبور، حکم ازلي خداست که بر خود حتم کرده و وعده داده است فقط اين گناه خاص، يعني گرفتن فديه از اسراي بدر را از شرکت کنندگان در جنگ بدر ببخشد، نه گناهان ديگر را و اگر حکم ازلي خدا نبود که اين گناه خاص را ببخشد، عذاب عظيمي اصحاب بدر را فرا مي گرفت، اين نظر امام فخر رازي است.(29)
اين نظر نيز مردود است؛ زيرا اين گناه خاص مفروض چه ويژگي و امتيازي دارد که خدا در ازل حکم کرده که آن را ببخشد؟ اين يک ادعاي بي دليل است و اساساً اين مطلب که گناه خاصي از افراد خاصي پيش از ارتکاب آن گناه بخشيده شود، خلاف عدالت و هدف بعثت انبيا و حکمت الهي است. حقيقت اين است که آزاد کردن اسرا در مقابل فديه اساساً گناه نيست تا نيازي به اين گونه توجيهات باشد.
نظر پنجم: مقصود از « کتاب » در اين آيه، حکمي است که خدا قبلاً در لوح [ محفوظ ] نوشته بود که کسي را به سبب خطا و اشتباه عقاب نکند و معناي آيه : ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فِيما أَخَذتُم عَذابٌ عَظيمٌ ) اين است که اگر حکم خدا قبلاً در لوح [ محفوظ ] نوشته نشده بود که کسي را به سبب اشتباه عقاب نکند، شما اصحاب بدر را عذاب عظيمي فرا مي گرفت؛ زيرا اصحاب بدر از روي اشتباه اجتهاد کرده بودند که فديه گرفتن از اسرا و آزاد کردنشان بهتر از کشتن آنان است، به اين دليل که ممکن است بعضي از آنان مسلمان شوند ( چنان که شدند ) و نيز فديه اي که گرفته مي شود کمکي است براي جهاد في سبيل الله، ولي مسلمانان از اين نکته غافل بودند که کشتن اسرا، عزب اسلام را بيشتر مي کند و نيز موجب تضعيف کفار مي شود و اين نظر از زمخشري است.(30)
اين نظر هم صحيح نيست؛ زيرا خطاي در اجتهاد اساساً مقتضي عذاب نيست تا کتابي از خدا مانع آن عذاب شود و به تعبير ديگر: در اين جا موضوع گناه از اول منتفي است و آمدن عذاب محل ندارد و از اين رو معنايي ندارد که کسي بگويد: اگر حکمي که در لوح [ محفوظ ] بود، از عذاب عظيم جلوگيري نمي کرد، آن عذاب، اصحاب بدر را فرا مي گرفت.
نظر ششم: مقصود از « کتاب » در آيه مزبور، قرآن است و معناي آيه اين است که « اگر نبود قرآن که شما به آن ايمان آورديد و به سبب ايمان به قرآن، مستحق بخشيده شدن گناهان صغيره ي خود شديد، به علت اين که از اسراي بدر فديه گرفتيد، عذاب عظيمي شما را فرا مي گرفت و بايد دانست که اين گناه بخشيده شده، گناه صغيره بوده است؛ زيرا اجماع داريم که صحابه ي رسول قبل از بخشيده شدن اين گناه فاسق نبوده اند، در حالي که اگر اين گناه کبيره بود، صحابه فاسق مي شدند و اين خلاف اجماع مزبور است و اين نظر از ابوعلي جبائي است.(31) از سخنان او چند مطلب استفاده مي شود:
1.مقصود از « کتاب » در آيه : ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فِيما أَخَذتُم عَذابٌ عَظيمٌ ) قرآن است.
2.ايمان اصحاب بدر به « کتاب »، جلوي عذاب عظيم را گرفته است نه خود « کتاب ».
3.اين گناه مفروض، يعني گرفتن فديه از اسرا و آزاد کردنشان، گناه صغيره بوده است.
ولي آنچه ابوعلي جبائي گفته است قابل قبول نيست، زيرا: اولاً، اين که گفته است: « مقصود از کتاب در آيه قرآن است »، صحيح نيست، چون « کتاب » در اين آيه به صورت نکره ذکر شده، در حالي که هر جا کتاب به معناي قرآن آمده به صورت معرفه است، مثل: ( ذلِکَ الکِتابُ لا رَيبَ فِيهِ )(32) و ( کِتابٌ أَنزَلناهُ إِلَيکَ مُبارَکٌ )(33) يعني هذا کتاب أنزلناه اليک. کلمه « سبق » در آيه وصف کتاب است، در حالي که توصيف قرآن با لفظ « سبق » صحيح نيست، چون قرآن در زمان نزول اين آيه، حاضر و موجود و در دست مردم بوده و کتاب « سابق » نبوده است تا در وصف آن گفته شود: « کتاب من الله سبق ».
ثانياً، اين که گفته است: « ايمان مسلمانان به قرآن سبب شد که جلوي عذاب عظيم گرفته شود » مخالف ظاهر آيه است؛ زيرا آيه مي گويد: خود کتاب سابق خدا مانع عذاب عظيم شد، نه ايمان به آن کتاب.
ثالثاً، اين که گفته است: « گناه مفروض اصحاب بدر صغيره بوده است » صحيح نيست؛ زيرا گناه صغيره موجب عذاب عظيم نمي شود، در حالي که آيه مي گويد: عذاب عظيمي در انتظار اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده که کتابي از خدا جلوي آن را گرفته است.
اين ها شش نظر از مجموعه نظرهايي بود که درباره معناي « کتاب » در آيه : ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فِيما أَخَذتُم عَذابٌ عَظيمٌ ) اظهار شده است و نظرهاي ديگري نيز هست که براي رعايت اختصار از ذکر آن ها خودداري مي شود.
تذکر اين نکته لازم است که همه اين نظرها مبتني بر اين تصور است که گرفتن فديه از اسراي جنگ بدر و آزاد کردن آنان کاري ناصواب و خلاف رضاي خدا بوده و موجب غذاب عظيم مي شده و کتاب سابق خدا از آن جلوگيري کرده است.
منشأ اين تصور، منقولاتي است که نظرهاي افرادي از صحابه و تابعين را از قبيل ابوهريره، حسن بصري و قتاده منعکس مي کند و قبلاً عبارات آنان نقل شد، و از بيانات سابق روشن گشت که هيچ يک از شش نظر مذکور قابل قبول نيست.
نظر قابل قبول: به نظر مي رسد که « کتاب سابق » خدا در اين آيه، وعده سابق اوست که به اصحاب رسول صلي الله عليه و آله قول داده بود که آنان را بر يکي از دو گروه قريش پيروز خواهد کرد. يا بر کاروان تجارت قريش و يا بر سپاه مسلح آنان و چون بر کاروان تجارت مسلط نشدند، خداوند شق ديگر وعده ي خود را به انجام رساند و اصحاب پيغمبر را بر سپاه مسلح قريش پيروز کرد و اگر نبود اين کتاب و وعده ي سابق خدا که بايد تحقق يابد، چون نيروهاي اسلام مقداري از وقت و قدرت خود را در ميدان جنگ، صرف گرفتن اسير و نگه داري اسرا کردند و از نيروي رزمي خود کاستند، بدين علت شکست بزرگ و عذاب عظيمي از دشمن بر آنان وارد مي شد، ولي خدا طبق وعده ي قبلي خود با امداد غيبي، مسلمانان را بر نيروهاي قريش پيروز گردانيد.
براي اثبات صحت اين نظر بايد چند مطلب ثابت شود:
1.خدا قبلاً به مسلمانان وعده داده بود، آنان را بر يکي از دو گروه مسلح و غيرمسلح پيروز گرداند.
2.در جنگ بدر رزمندگان اسلام، مقداري از وقت و نيروي خود را در حين جنگ صرف گرفتن اسير و نگه داري اسرا کردند که از قدرت رزمي آنان کاست و در آستانه شکست واقع شدند.
3.خداوند با نيروي غيبي خود به طور خرق عادت، مسلمانان را که در آستانه شکست بودند، بر دشمن پيروز کرد.

اثبات مطلب اول

مطلب اول، يعني وعده ي خداوند در مورد پيروزي اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله در آيه 7 سوره انفال بدين گونه مطرح شده است:
(وَ إِذْ يَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَ يَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِينَ‌)؛
يعني يادآوريد که خدا به شما اصحاب پيغمبر وعده داد، يکي از دو گروه را در تسلطتان در آورد - يا کاروان قريش، يعني گروه غيرمسلح و يا نيروهاي مسلح - و شما دوست مي داشتيد گروه غيرمسلح به تصرفتان در آيد، ولي خدا مي خواست حق را با کلمات خود پابرجا کند و دنباله ي کافران را قطع نمايد.
از اين آيه روشن مي شود که خداوند قبل از وقوع جنگ بدر، به مسلمانان وعده داده و بر عهده خود نوشته بود که حتماً اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله را بر يکي از دو طايفه: که يکي غيرمسلح و ديگري مسلح بود، مسلط گرداند. البته خود آيه ي ياد شده اين وعده را نمي دهد، بلکه اين حکايت از وعده اي مي کند که قبلاً از طرف خدا توسط رسول اکرم صلي الله عليه و آله بر کاروان تجارت دست نيافتند، شق ديگر وعده خدا تحقق يافت؛ يعني مسلمانان بر سپاه مسلح کفر پيروز شدند و با اين که تعداد سپاه کفر حدود سه برابر نيروي اسلام بود، کفار شکست سختي خوردند و حدود هفتاد کشته دادند و حدود هفتاد نفر از آنان به اسارت درآمدند.
در آيه: ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فِيما أَخَذتُم عَذابٌ عَظيمٌ )(34) اين وعده الهي به نام « کتاب » خوانده شده است و مي دانيم که در قرآن چيزهايي که در تشريع يا در تکوين، حتميت دارند، با تعبير « کتاب » و «کتب » بيان مي شود مثل آيه : ( إِنَّ الصَّلاهَ کانَت عَلَي المُؤمِنِينَ کِتاباً مَوقُوتاً )(35)؛ يعني « نماز بر مؤمنان حتم شده است » و مثل آيه: ( کَتَبَ رَبُّکُم عَلي نَفسِهِ الرَّحمَةَ)(36) يعني « خدا رحمت را بر خود حتم کرده است. »

تذکر يک نکته

در محيط نزول آيات سوره انفال، مسلمانان که خود در متن حوادث قرار داشتند و سخنان رسول خدا را درباره موضع گيري در مقابل کاروان قريش و نيروي رزمي کفار، شنيده بودند و عده اي را که خدا توسط پيغمبرش در مورد پيروزي آنان بر يکي از دو گروه کفار داده بود، به خاطر داشتند، در چنين محيطي اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله، وقتي اين آيه را مي شنوند: ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فِيما أَخَذتُم عَذابٌ عَظيمٌ ) بي درنگ از عبارت « کتاب الله سبق » همان وعده قبلي خدا را مي فهمند که در مورد يکي از دو پيروزي به مسلمانان داده بود و نيازي به توضيح بيشتري درباره معناي « کتاب » مذکور در آيه ندارند.
ولي مفسراني که در زمان هاي بعد، خواسته اند معناي « کتاب » را در آيه ياد شده بدانند، چون در محيط نزول آيه نبوده و به قراين کلامي، مقامي و تاريخي مربوط به آيه ي ياد شده، توجه نداشته اند، ذهن آنان به هر سو رفته و نظرهاي گوناگوني در معناي « کتاب » مذکور در آيه فوق اظهار کرده اند که از ميان آن ها شش نظر قبلاً نقل شد. علت اين سرگرداني در فهم معناي « کتاب » در اين آيه، دور بودن صاحبان اين اقوال از جو نزول قران بوده است که نتوانسته اند به قرايني که آيه مزبور را احاطه کرده است، دست يابند.
صاحب الميزان مي فرمايد: « خدا عمداً خواسته است معناي « کتاب » در اين آيه مبهم باشد تا کسي آن را نداند ».(37) بنابراين، کوشش براي فهميدن معناي آن، کاري بيهوده و بلکه نارواست، چون مخالف خواست خدا مي باشد، که طبق نظر صاحب الميزان خدا خواسته است کسي آن را نفهمد.

اثبات مطلب دوم

براي اثبات مطلب دوم که « مسلمانان به منظور گرفتن فديه، اسير مي گرفتند »، شواهدي وجود دارد، بدين شرح:
1.عبارت: ( تُريِدُونَ عَرَضَ الدُّنيا ) در آيه 67 سوره انفال خطاب به مسلمانان مي گويد: شما از گرفتن اسير در جنگ بدر، قصد گرفتن فديه از اسرا داشتيد که مال زوال پذير دنياست.
2.مصعب بن عمير در حين جنگ به ابوالسير که مي خواست ابو عزيزبن عمير را اسير کند گفت: « او را محکم بگير که مادر ثروتمندي دارد و اميد است براي رهايي او فديه به تو بدهد. »(38)
3.عبدالرحمن بن عوف، امية بن خلف و پسرش علي را در جنگ اسير کرد به اميد اين که از آن دو، فديه بگيرد، ولي بلال به کمک عده اي آن را کشتند، عبدالرحمن از سر اندوه مي گفت: « بلال دو اسير مرا کشت و غصه دارم کرد و از فديه محرومم ساخت.»(39)
مي بينيم که عبدالرحمن بن عوف، از گرفتن اسير هدف اقتصادي داشت که به آن نرسيد و از اين رو اندوهگين شد و از بلال که جمعي را به کشتن دو اسير او برانگيخت، انتقاد کرد.
از اين سه دليل روشن مي شود که مسلمانان در جنگ بدر، مقداري از وقت و نيروي خود را صرف گرفتن اسير و نگه داري اسرا کرده اند.
بديهي است که صرف وقت و نيرو، براي گرفتن اسير و نگه داري اسرا، يکي از موانع غلبه بر دشمن است؛ زيرا در جنگ تن به تن که حتي يک لحظه را نبايد از دست داد، اگر مقداري از وقت و انرژي نيروها، صرف گرفتن و نگه داري اسرا شود، به همان مقدار از قدرت رزمندگي آنان کم مي شود و احتمال شکست را بيشتر مي کند، در جنگ بدر که مسلمانان هفتاد اسير از دشمن گرفتند، اگر فرض کنيم که براي گرفتن هر يک اسير و منتقل کردن او به پشت جبهه فقط ده دقيقه صرف شده باشد، هفت صد دقيقه، يعني يازده ساعت و چهل دقيقه وقت صرف گرفتن اسرا و نگه داري آنان شده است و اين وقت زياد در حساس ترين موقع، فرصت گران بهايي را از دست مسلمانان گرفته و آنان را به شکست نزديک کرده است و اين جا بود که اگر امداد غيبي نمي رسيد، شکست مسلمانان قطعي مي نمود.

اثبات مطلب سوم

براي اثبات مطلب سوم که مسلمانان در جنگ بدر با نيروي غيبي پيروز شدند دليل هايي وجود دارد بدين شرح:
1.آيه 43 سوره انفال مي گويد:
( إِذْ يُرِيکَهُمُ اللَّهُ فِي مَنَامِکَ قَلِيلاً وَ لَوْ أَرَاکَهُمْ کَثِيراً لَفَشِلْتُمْ ...)؛ يعني اي رسول گرامي! ياد کن وقتي را که خدا در عالم خواب، تعداد دشمنان را در چشم تو کم نماياند و اگر آنان را زياد نمايانده بود، شما مي ترسيديد و ضعيف مي شديد.
از اين آيه معلوم مي شود، لطف خاص خداوند به طور خرق عادت سبب شده است که تعداد دشمنان در عالم رؤيا در چشم رسول خدا صلي الله عليه و آله کم نمايانده شود تا مسلمانان، قوي دل و به پيروزي اميدوار شوند.
2.آيه 44 سوره انفال مي گويد: ( وَ إِذْ يُرِيکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِکُمْ قَلِيلاً ...)؛ يعني « شما مسلمانان ياد کنيد وقتي را که خدا تعداد دشمنان را در چشمانتان کم جلوه داد.» از اين آيه نيز معلوم مي شود که خداوند با عنايت خاص خود، تعداد دشمنان را در نظر مسلمانان کمتر از آنچه بوده نمايانده است تا مسلمانان دلگرم و اميدوار به پيروزي گردند.
3. آيه 9 سوره انفال مي گويد:
( إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّي مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ مُرْدِفِينَ‌ )؛ يعني يادآوريد وقتي را که شما به درگاه خدا استغاثه مي کرديد و از وي کمک مي خواستيد و او به خواست شما پاسخ مثبت داد و گفت: من هزار فرشته پشت سر هم به کمک شما خواهم فرستاد.
از اين آيه معلوم مي شود خداوند وعده امداد غيبي به مسلمانان داده و معلوم است که خدا خلف وعده نمي کند.
4.آيه 12 سوره انفال مي گويد:
( إِذْ يُوحِي رَبُّکَ إِلَى الْمَلاَئِکَةِ أَنِّي مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ کَفَرُوا الرُّعْبَ ...)؛ يعني ياد کن وقتي را که خدا به فرشتگان وحي کرد که من با شما هستم، پس مؤمنان را ثابت قدم و قوي دل کنيد. من در دل هاي کافران ترس خواهم انداخت.
از اين آيه معلوم مي شود، فرشته ها از طرف خدا مأمور شده اند که مؤمنان را تأييد کنند و نيز خدا وعده داده است که در دل هاي کافران ترس و وحشت ايجاد نمايد و اين نشان از امداد غيبي و الهي مي دهد.
5. آيه 17 سوره انفال مي گويد: ( فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ...)؛ يعني در جنگ بدر شما کفار را نکشتيد، بلکه خدا آنان را کشت و نابود کرد ».از پنج دليلي که ذکر شد معلوم مي گردد که پيروزي مسلمانان بر کفار در جنگ بدر، به کمک امدادهاي غيبي و الهي تحقق يافته است، نه با نيروي عادي و مادي.
از بيانات سابق روشن شد که نظر قابل قبول در معناي « کتاب » در آيه : ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فِيما أَخَذتُم عَذابٌ عَظيمٌ ) اين است که کتاب سابق خدا همان وعده سابق خداست که قبلاً به مسلمانان قول داده بود، آنان را بر يکي از دو طائفه مسلح و غير مسلح قريش - پيروز خواهد کرد و در اين جا بحث درباره مطلب چهارم که توضيح معناي « کتاب » در آيه مزبور بود، به پايان مي رسد.

بحث درباره مطلب پنجم

مطلب پنجم اين بود که آيا کلمه « عذاب » در آيه 68 انفال: ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فِيما أَخَذتُم عَذابٌ عَظيمٌ ) به معناي عذاب استيصال نظير عذاب عاد و ثمود است، يا به معناي شکست در ميدان جنگ؟
مفسران عموماً معتقدند که عذاب در اين آيه به معناي عذاب استيصال است که اگر مي آمد همه را هلاک مي کرد، و در اين باره رواياتي نيز نقل کرده و به رسول خدا صلي الله عليه و آله نسبت داده اند که آن حضرت، درباره اسراي جنگ بدر با اصحاب خود مشورت کرد و ابوبکر گفت: « از آنان فديه بگير و آزادشان کن » و عمر و سعدبن معاذ: « اسرا را در مقابل فديه آزاد کرد، اين کار موجب غضب خدا شد و عذاب استيصال را به آنان نزديک کرد و بدين سبب پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله به گريه در آمد و فرمود: « لَقد عَرض عليَّ عذابکم أدني من هذه الشجرة قرينة من رسول الله»(40)؛ يعني عذابي که قرار بود شما را فرا گيرد بر من عرضه شد که نزديک تر از اين درخت شده بود. » و اشاره کرد به درختي که نزديک آن حضرت بوده و نيز فرمود: « أن کاد ليمسّنا في خلاف ابن الخطاّب عذاب عظيم، و لو نزل العذاب ما أفلت إلّا عمر(41)؛ يعني چون با نظر عمر بن الخطاب مخالفت کرديم و اسرا را نکشتيم، نزديک بد عذاب عظيمي ما را فرا گيرد و اگر عذاب مي آمد، کسي غير از عمر از آن نجات نمي يافت. » ونيز فرمود: « لو أنزل عذاب من السماء لم ينج إلّا سعد بن معاذ(42)؛ يعني اگر عذابي از آسمان بود، غير از سعد بن معاذ که نظرش کشتن اسرا بود، کسي نجات نمي يافت.»
اين ها بعضي از رواياتي است که در اين جا نقل کرده (43) و خواسته اند با نقل اين روايات در مورد عذاب مذکور در اين آيه، چيزي شبيه آنچه درباره قوم يونس در قرآن آمده است، ترسيم کنند که عذاب استيصال به قوم يونس نزديک شد، ولي چون توبه کردند برطرف گشت و آنان را هلاک نکرد که اين داستان در سوره يونس آيه 98 آمده است:
(...إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا کَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ...)؛
قوم يونس، چون ايمان آوردند، عذاب رسوا کننده اي را در دنيا از آنان دور کرديم.
صاحب تفسير الميزان نيز عذاب را در آيه 68 انفال به معناي عذاب استيصال دانسته و در تفسير آن فرموده اند: « کتاب سابق خدا سبب شد که شما را عذاب و هلاک نکند: أن يعذّبکم و لا يهلککم....»(44) از کلمه « لا يهلککم » معلوم مي شود مقصود ايشان از عذاب، استيصال است که اگر مي آمد، مسلمانان را هلاک مي کرد.
ولي از بياناتي که در مطلب چهارم گذشت، روشن شد که مقصود از « عذاب عظيم » در آيه 68 انفال، شکست بزرگي است که در جنگ بدر مسلمانان در آستانه آن قرار گرفتند، اما خداوند طبق وعده قبلي خود از آن جلوگيري کرد و نيروهاي اسلام را پيروز گردانيد.

عذاب به معناي شکست در جنگ

براي تأييد اين مطلب که ماده « عذاب » در قرآن کريم به معناي شکست در جنگ آمده است، دو نمونه از آن ذيلاً نقل مي شود:
1.در سوره برائت آيه 14 درباره جنگيدن با مشرکان عهدشکن و مهاجم آمده است:
( اتِلُوهُم يُعَذِبهُمُ اللهُ بِأَيدِيکُم وَ يُخزِهِم وَ يَنصُرکُم عَلَيهِم وَ يَشفِ صُدُورَ قَومٍ مُؤمِنِين )؛
با مشرکان پيمان شکن مهاجم بجنگيد تا خدا آنان را به دست شما شکست دهد و عذابشان کند و بر آنان پيروز گرداند و سينه هاي دردمندي قومي مؤمن را شفا بخشد.
در اين آيه شکستي که از مسلمانان بر کفار وارد مي شود و ذليل و رسوايشان مي کند، « عذاب » خوانده شده است.
2.در سوره برائت آيه 26 درباره شکست سختي که کفار مهاجم در جنگ حنين از نيروهاي اسلام خوردند، آمده است:
(ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَ عَذَّبَ الَّذِينَ کَفَرُوا وَ ذلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِينَ‌ )؛
يعني سپس خداوند آرامش خود را بر رسولش و بر مؤمنان نازل کرد و لشکرهايي را که شما نمي ديديد، فرستاد و کافران را عذاب نمود و اين است کيفر کافران.
در اين آيه که از آمدن نيروهاي غيبي در جنگ حنين و آرامش دادن خدا به رسول اکرم صلي الله عليه و آله و اصحابش و پيروزي آنان بر دشمن، سخن رفته است، شکست برزگي که کفار مهاجم هوازن و ثقيف از نيروهاي اسلام به رهبري پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله متحمل شدند، « عذاب » ناميده شده است.
حالا که دانستيم « عذاب » در قرآن به معناي شکست در جنگ نيز آمده است، براي بيشتر روشن شدن مطلب مي گوييم:
1.با توجه به اين که در جنگ بدر نيروهاي اسلام مقدار نسبتاً زيادي، يعني بيش از ده ساعت وقت خود را در حين جنگيدن صرف گرفتن اسرا و نگه داري آنان کردند تا آن جا که نقل شده است، حتي بعضي از کفار براي نجات از کشته شدن از نيروهاي اسلام درخواست کردند آنان را اسير کنند و مسلمانان اين درخواست را پذيرفته و آنان را اسير نمودند.(45) طبيعي بود که با اين کار از قدرت رزمندگي خود کاسته و در آستانه شکست قرار گيرند.
2.چون خدا وعده داده بود يکي از دو پيروزي را نصيب نيروهاي اسلام کند که يکي از آن دو، غلبه بر نيروهاي رزمي کفار بود.
3.چون با سالم جستن کاروان تجارت قريش، زمينه يکي از دو پيروزي، يعني تسلط بر کاروان از بين رفت.
4.چنان که قبلاً توضيح داده شد خدا به وعده خود عمل کرد و پيروزي ديگر را، يعني غلبه بر نيروهاي رزمي کفار را به وسيله امدادهاي غيبي، نصيب نيروهاي اسلام کرد.
با توجه به مطالب ياد شده، ديگر شکي ياقي نمي ماند که مقصود از « عذاب عظيم » در آيه ياد شده، همان شکست بزرگي است که مسلمانان در جنگ بدر در آستانه آن قرار گرفتند، ولي خدا با نيروهاي غيبي از آن شکست جلوگيري کرد.

بحث درباره مطلب ششم

مطلب ششم اين بود که آيا مقصود از: ( فَکُلُوا مِمّا غَنِمتُم حَلالاً طَيِّباً ) در آيه 69 انفال اين است که گرفتن فديه از اسراي جنگي، قبلاً ممنوع بوده و با نزول اين آيه مجاز شده است و يا مقصود چيز ديگري است؟
مفسران، چون عموماً گرفتن فديه از اسراي جنگ بدر را کار خلافي مي دانسته اند، اين آيه را ناظر به حلال شدن فديه دانسته و گفته اند:
آيا مي خواهد بگويد: شما فديه اي را که گرفتن آن جايز نبود، از اسرا گرفتيد و کار نامشروعي کرديد؛ ولي حالا خدا با اين آيه آن را حلال مي کند، پس در آن تصرف کنيد که براي شما حلال و مطبوع است و گفته اند: مقصود اصلي از ( ما غَنِمتُم ) فديه است، اگر چه غنيمت عام است که هم شامل غنيمت جنگي مي شود و هم شامل فديه، در اين جا مقصود اصلي فديه است.
ضمناً يک نقل تاريخي بي سند به لفظ « روي » آورده اند که مي گويد: وقتي که آيه: (ما کانَ لِنَبِيٍّ أَن يَکوُنَ لَهُ أُسري حَتِّ يُثخِنَ فِي الأرضِ ) نازل شد که گرفتن فديه را از اسرا ممنوع مي کرد، مسلمانان از تصرف در فديه هايي که گرفته بودند، خودداري کردند، آن گاه آيه ( فَکُلُوا مّمّا غَنِمتُم حَلالاً طَيِّبا ً) آمد و تصرف در فديه ها را حلال کرد.(46)
صاحب الميزان نيز در تفسير آيه مزبور فرموده اند:
غفرنا لکم، و رحمناکم، فکلوا ممّا غنمتم (47) ؛ يعني کار خلافي که شما در مورد فديه کرديد را بخشيديم و به شما رحم کرديم، پس حالا در فديه ها تصرف کنيد که براي شما حلال شده و ديگر ممنوع نيست.
اين مفسران فاي تفريع در « فکلوا » را عطف بر مقدر گرفته اند که آن مقدر، عبارتي نظير « غفرنا لکم، و أحللنا کم » خواهد بود که « کلوا » متفرع بر آن است. اين گفته مفسران مبتني بر اين نظر است که گرفتن فديه از اسراي جنگ بدر، کاري نامشروع بوده است، از اين رو گفته اند:
قبل از « فَکُلُوا مِمّا غَنِمتُم » عبارتي نظير « غفرنالکم و أحللناکم » بايد مقدر باشد که:« فَکُلُوا مِمّا غَنِمتُم» متفرع بر آن است و اين آيه حلال شدن فديه را بعد از آن که حرام بود، اعلام مي کند.
ولي چنان که قبلاً توضيح داده شد، فديه گرفتن قبلاً ممنوع نبوده و عمل رسول خدا صلي الله عليه و آله و اصحاب او در مورد گرفتن فديه و آزاد کردن اسرا، کاري معقول و مشروع و انتخاب احسن بوده و طبق مشورت و مصلحت بيني انجام شده است و اين همان دستور آيه چهارم سوره محمد صلي الله عليه و آله: (... فَإِمّا مَنّاً بَعدُ وَ إِمّا فِداءً ) مي باشد. بنابراين، ارتباط: ( فَکُلُوا مّمّا غَنِمتُم حَلالاً طَيِّباً) با آيه قبل از آن، يعني: ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُم فِيما أَخَذتُم عَذابٌ عَظيمٌ ) اين است که آيه قبل مي گويد: اگر نبود وعده حتمي خدا که طبق آن وعده، شما را با نيروي غيبي پيروز کرد، اگر نبود اين وعده الهي، به سبب اين که شما مقدار زيادي از وقت و نيروي خود را صرف گرفتن اسرا و نگه داري آنان کرديد، در جنگ شکست مي خورديد و عذاب بزرگي از دشمن بر شما تحميل مي شد، پس حالا که خدا شما را از شکست نجات داد و بر دشمن پيروز کرد و غنيمت و فديه از او به دست آورديد از آنچه در اين جنگ پيروزمندانه به دست آورده ايد، استفاده کنيد که بر شما حلال و گوارا است.
پس بايد گفت آيه : ( فَکُلُوا مِمّا غَنِمتُم ) نيز مثل آيه قبل از آن در مقام امتنان است و در حقيقت مکمل امتنان محسوب مي شود و مي خواهد بگويد: حالا که خدا شما را با نيروي غيبي از شکست و عذاب دشمن مصون داشت و پيروزتان کرد در اين فضاي پيروزي و رهايي از خطر دشمن، از دست آوردهاي اين پيروزي استفاده کنيد که براي شما حلال و مطبوع است.
از آنچه گذشت، روشن شد که مقصود از آيه: ( فَکُلُوا مّمّا غَنِمتُم حَلالاً طَيِّباً ) اين نيست که گرفتن فديه از اسراي جنگي قبلاً ممنوع بوده و با نزول اين آيه حلال شده است.

پي‌نوشت‌ها:

1.مجمع البيان ، ج2، ص 558
2.دهخدا مي گويد: « محمد بن بحر اصفهاني مکنّي به ابومسلم (254 تا 322 ه.ق) از مردم اصفهان دانشمند معتزلي و مفسرو شاعر است، از طرف مقتدر عباسي والي اصفهان و فارس گرديد و در سال 321 هجري قمري از منصب معزول شد. او راست جامع التأويل در تفسير در چهارده جلد و « مجموعه رسائل » .( لغت نامه دهخدا حرف ميم، ص 573).
3.تفسير القمي، ج1، ص 126 و 270
4.المنار، ج10، ص 96
5.همان
6.همان، ص 97
7.اساس البلاغه، ص 43
8.لسان العرب، ج13، ص 77
9.مفردات الفاظ قرآن، ص 79
10.الميزان في تفسير القرآن، ج9، ص 137
11.المنار، ج10، ص 97 و الميزان في تفسير القرآن، ج9، ص138
12.الطبقات الکبري، ابن سعد، ج2، ص 64
13.همان، ص 129
14.تفسير جلالين، در توضيح مفهوم آيه 67، انفال
15.التبيان، ج5،ص 156
16.الميزان في تفسير القرآن، ج9، ص 138
17.المنار، ج10، ص 96
18.محمد، آيه ي 4
19.انفال، آيه ي 67
20.محمد، آيه ي 4
21.الميزان في تفسير القرآن، ج9، ص 138
22.همان، ص 139
23.مجمع البيان، ج3، ص 558
24.الدر المنثور، ج3، ص 203
25.عبدالملک عبدالعزيز بن جريج اموي مکي، اصل او رومي بوده و از طاووس يماني و زهري و امام صادق عليه السلام روايت مي کند و اوزاعي و حفص بن غياث و سفيان بن عيينه از او روايت مي کنند. او از اولين کساني است که در اسلام تصنيف کرده اند و از اقطاب محدثان و فقها و قراء و عباد شمرده شده است، جماعتي او را توثيق کرده و در عين حال گفته اند: در نقل حديث تدليس مي کرده است. او در سال 149، 150 و يا 151 در هفتاد سالگي وفات کرده و شافعي گفته است: ابن جريج هفتاد زن را به متعه گرفته است. (تهذيب التهذيب عسقلاني، ج6، ص 402-406)
26.مجمع البيان، ج2، ص 558
27.حسن بن ابي الحسن بصري در اواخر خلافت عمر متولد شده و حضرت علي عليه السلام و طلحه و عايشه را ديده است، او کاتب ربيع بن زياد حاکم خراسان در زمان معاويه بوده و مدتي در بصره منصب قضاء داشته است، وي از ابي بن کعب و سعد بن عباده روايت مي کند و قتاده و ربيع بن صبيح از او روايت مي کنند، اقوال و نظريات اجتهادي او در تفسير قرآن فراوان نقل مي شود و او را از بزرگان فقها و علما و عباد شمرده اند و در عين حال گفته اند: در نقل حديث تدليس مي کرد؛ يعني حديث را به کسي نسبت مي داد که از او نشنيده و از ديگري شنيده بود. يونس بن عبيد به حسن بصري گفت: تو که رسول خدا را نديده اي چگونه از وي حديث نقل مي کني؟ گفت: من هر چه از رسول خدا نقل مي کنم، از علي شنيده ام، ولي جرئت نمي کنم نام علي را ببرم، چون ما در زماني هستيم که مي بيني؛ يعني زمان حجاج. حسن بصري در سال 110 هجري قمري در سن نزديک به نود سالگي در گذشت.( تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، ج2، ص 263-270)
28.طبري، جامع البيان، ج10، ص 47
29.التفسير الکبير، ج15، ص 203
30.الکشاف، ج1، ص 352
31.عبارت ابوعلي جبائي چنين است: « و المعني: لولا کتاب من الله سبق و هو القرآن الذي آمنتم به و استحقتم بذلک غفران الصغائر لمسّکم فيما أخذتم به من الفداء عذابٌ عظيمٌ. و لا يجوز أن يکون المراد به إلّا الصغائر؛لانتم قبل الغفران لم يکونوا فسّاقاً إجماعاً»(تبيان، شيخ طوسي، ج5، ص 157)
32.بقره، آيه ي 2
33.ص ، آيه ي 29
34.انفال، آيه ي 68
35.نساء، آيه ي 103
36.انعام، آيه ي 12
37.الميزان في تفسير القرآن، ج9، ص 139
38.سيره ابن هشام، ج1، ص 645، 546
39.همان، ص 631
40.جامع البيان، جزء دهم، ص 44
41. المنار، ج10، ص103
42.همان، ص 104
43.ر.ک: شماره 35، کيهان انديشه، مقاله قرآن و آزادي اسرا، و در آن جا درباره بي اعتباري اين روايات بحث شده است.
44.الميزان في تفسير القرآن، ج9، ص 139
45.عبدالرحمن عوف مي گويد: من در جنگ بدر چند زره به غنيمت گرفته و با خود مي بردم. أمية بن خلف را از اسران مشرکان ديدم که دست پسرش علي را گرفته و با هم ايستاده اند، او به من گفت: آيا ميل نداري ما را اسير کني؟ اگر چنين کني، منفعت آن براي تو بيشتر از اين زره هايي است که در دست داري. گفتم: آري به خدا چنين است، آن گاه زره ها را انداختم و دست أميه و پسرش را گرفته و آن دو را به اسارت درآوردم و هنگامي که آن دو را به پشت جبهه مي بردم، اميه به من گفت: من هرگز وضعي مثل امروز نديده ام، مگر شما نيازي به شترهاي شيرده نداريد که به عنوان فديه از ما بگيريد؟ سيره ابن هشام، ج1، ص 331
46.آلوسي، روح المعاني، جزء 10، ص 32
47.الميزان في تفسير القرآن، ج9، ص 139

منبع مقاله :
صاحبی، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، چاپ اول/ 1391



 

 



مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.