ديوان شعر
ديوان شعر ابن حجاج ده جلد است و ظاهراً نسخه اي از آن در بغداد موجود است. جُنگي از اشعار او را رياضي دان معروف قرن ششم هجري، بديع اسطرلابي به عنوان المعرب المحمودي تهيه کرد و به سلطان ابوالقاسم محمود بن محمد تقديم داشت که گويا درة التاج من شعر ابن حجاج نام ديگر اين اثر است. کتابي نيز سعد بن مهذب ممّاتي به نان قرقرة الدّجاج في الفاظ بن الحجاج فراهم آورده است و جمال الدين ابن نباته پس از اين، گزيده اي از ان تدارک ديده است و نام آن را تلطيف المزاج من شعر ابن الحجاج گذاشته است. ابن حجة همين مجموعه را تلخيص کرده و آن را لطائف التطليف ناميده است. شخص گمنامي نيز کتابي با عنوان مُلح من شعر ابن الحجاج فراهم آورده است. سيد رضي نيز مجموعه ي الحسنُ من شعر الحسين را از ميان اشعار خالي از سخف او گلچين کرده است که گويا اکنون تنها بخشي از آن در کتابخانه ي سماوي موجود است، وي قصيده اي دارد به نام « فائيه » که آن را در مدح امام علي (عليه السلام) و فرزندان آن حضرت و ذمّ دشمنان ايشان سروده است و آن را در حضور عضدالدوله، که ديوار آستان امام علي (عليه السلام) را ساخت، خوانده و در آن به هجاي بزرگان عامّه پرداخته است. در همين قصيده، ابن سِکّره را هم که گويا به بانوي نمونه ي اسلام، حضرت زهرا (عليها السلام) اهانت کرده بود، به باد هجا گرفته است. اين قصيده در 64 بيت سروده شده است. که ابياتي از آن نقل مي شود:أتَعرفُ شعري إلي من ضوي *** فأضحي علي ملکه يحتوي؟!
إلي البدرِ حسناً إلي سيّدي *** الشريف أبي الحسن الموسوي
إلي من اُعوّذه کلّما *** تلقَّيته بالعزيز القوي
فتيً کنتُ مسخاً شعري السَّخيف *** و قد ردّني فيه خَلقاً سوي
تأمّلته و هو طوراً يصحّ *** و طوراً بصحَّته يلتوي
فميّز معوجّه وَالرديّ *** فيه من الجيّد المستوي
و صحّح أوزانه بالعَروض *** و قرّر فيه حروف الرّوي
و أرشده لِطريق السَّداد *** فأصلح شيطان شعري الغوي
و بيّن موقع کفّ الصناع *** في نسج ديباجة الخسروي
فاُقسمِ بالله و الشيخ في *** اليمين علي الحنث لاينطوي
لو أنّ زرادشت اصغي له *** لأزري علي المنطق الفلوي
و صادف زرع کلاي البليغ *** فيه شديد الظما قد ذوي
فما زال يسقيه ماء الطرا *** و ماء البشاشة حتي روي
فلا زال يحيي و قلب الحسود *** بالغيظ من سيّدي مکتوي
له کبد فوق جمر الغضا *** علي النار مطروحة تشتوي(1)
استاد بهبودي اين ابيات را چنين ترجمه کرده اند:
- مي داني سروده ام به که پيوست، و اينک در حوزه ي اختيار اوست؟
- به ماه تابان که چون را با شعر سخيف و بي مايه ام باژگون ديد، دستم بگرفت و قامتم را استوار ساخت.
- انديشيدم و وارسيدم: گاهي شعرم درست و گاهي در عين درستي پيچيده و غامض بود.
- پس به لطف و مهرباني، ناموزون و پستش را از بلند و موزون جدا ساخت.
- وزن و آهنگش را با علم عروض راست کرد، و قافيه ي آن را نيک پرداخت.
- و بعد به استقامت و استواري هدايت کرد و شيطان شعرم را از گمراهي به راه رشد و صلاح آورد.
- آثار سر پنجه ي زرّينش در اين بافته ي خز خسروي آشکار است.
- به خداوند سوگند! و البته پيري چون من سوگند دروغ نياورد.
- که اگر زردشت به استماع شعرش نشيند، بر منطق و گفتار پهلوي خرده گيرد.
- سبزه زار سخن رسايم را تشنه و پژمرده يافت.
- از اين رو پيوسته و همواره به آبياري اش پرداخت تا خرّمي و طراوت گرفت.
- اينک شعرم رو به زندگي جاويد مي رود، و دل حسود از خشم بر سرورم داغدار است.
- حسودي که جگرش بر آتش تافته کباب و بريان است.
قصيده ي غديريه ي ابن حجاج
يا صاحِبَ القُّبةَ البَيضاءِ عَلَي النَّجفِ *** مَن زار قَبرکَ وَاستُشفي لَديکَ شُفِي
زُوروا أبا الحَسنِ الهادِي فَانّکُم *** تَخَظّونَ بِالأََجرِ وَ الأقبالِ والزُّلَفِ
زُوروا لِمَن تسمَع النَّجوي لَدَيهِ فَمَن *** يَزرُهُ بِالقَبرِ مَلهوفاً لَدَيهِ کُفي
اِذا وَصَلتَ فأحَرَم قَبلَ مُدخِلَه **** ملبيّاً واسع سَعياً حَولَهُ وَ طَفِ
حَتّي اِذا طِفَت سَبعاً حَولَ قُبتَه *** تأمَّل الباب تَلقا وَجهه فقِفِ
وَ قُل: سَلام مِنَ الله السَّلامِ علي *** أهلِ السَّلامِ و أهلِ العلم و الشَّرفِ
أنّي أتَيتک يا مُولايَ مِن بَلَدي *** متمسکاً بِحبال الحقّ بالطَّرفِ
راجٍ بِأنّکَ يا مَولاي تَشفَّعُ لي *** وَ تَسقي مِن رَحيقٍ شافي اللّهف
لِأنَّکَ العُروَةُ الوثقي فَمَن عَلَقَت *** بِهايَداهُ تَشقي ولم يَخَفِ
وَ اِنَّ اَسمائَکَ الحُسني اذا تُلِيَت *** عَلي مَريضٍ شَفي مِن سُقمِهالدَّنَفِ
وَ اِن شَأنَک شَأنَ غَيرَ مَنتَقصٍ *** وَ اِنَّ نُورکَ نُور غَير مُنکَسِفِ
وَ اِنَّک اَلآية الکُبري التّي ظَهَرت *** لِلعارفينَ بِانواع مِنَ الطّرفِ
لا قَدَّسَ اللهُ قُوماً قالَ قائِلَهُم *** بَخٍ بَخٍ لَکَ مِن فَضلٍ وَ مِن شَرَفِ
وَ بايَعُوکَ ( بِخُّم ) ثُمَّ اَکدَّها *** مُحمُّد صلي اله عليه و آله بِمقالٍ مِنهُ غَير خَفي
عاقُدک و اطرَّحوا قَولَ النَّبي وَ لَم *** يَمنُعُهم قَولَه: هذا أخي خَلَفي
هذا وَليّکُم بَعدي فَمَن عَلقت *** بِهِ يَداهُ فَلَن يَخشي وَ لَم يخَفِ
و قصّة الطائر المشوي عن أنس *** ينبي ء بما نصه المختار من شرف
ترجمه:
- اي صاحب قبه ي سفيد رنگي که در نجف آرميده اي! هر آن که به زيارت مرقد تو مشرف شود و شفا جويد شفا يابد.
- برويد و مزار ابوالحسن را که رهبر درماندگان و آزادگان است ديدن کنيد تا به پاداش و تقرب و اقبال دست يابيد.
- زيارت کنيد مرقد مطهري را که ماجات در پيشگاهش مقبول است و هر آن که به آن سرور التجا برد، حاجت روا خواهد شد.
- آن گاه که به حريم بارگاهش رسيدي احرام ببند و تلبيه گويان وارد شو و اطراف مزارش طواف کن!
- چون هفت شوط طوافت به پايان رسيد پشت به درگاه روبه روي حضرت بايست!
- بگو: درود خدا بر شما که شايسته ي اين درود هستيد، شما که اهل دانش و شرافتيد.
- به شوق زيارتت از شهر خود خارج و در حالي که رشته ي ولايتت را محکم گرفته ام به روضه ي منوّرت آمده ام.
- مطمئن هستم که از شفاعتت بهره مند شده، از آب خوشگواري که شعله ي بيچارگي هاي دروني مرا خاموش مي سازد سيرابم مي کني و عطش دروني ام را تسکين مي بخشي.
- چرا که تو ريسمان مستحکم خدايي که هر کس بدان چنگ زند، هيچ گاه بدبخت نشود و از هيچ حادثه اي نهراسد.
- آن گاه که نام هاي گرامي تان بر بيماري خوانده شود شفا يابد و از دردمندي خلاص شود.
- زيرا مقام و منزلتت به اندازه اي روزافزون است که کاستي پيدا نکند و نورت خاموش نشود.
- و تو آيت بزرگ حقي که بر عارفان در جلوه هاي ملکوتي ظاهر گشتي.
- خدايشان از آلودگي ها پاک نکند آن مردمي را که گوينده آنها گفت: بخٍ بخٍ ، چه فضل و چه شرفي!
- در غدير خم با تو بيعت کردند و رسول خدا صلي الله عليه و آله با گفتار آشکار خود پيمان مؤکّد ساخت.
- اما آنان تو را عقب زده و به گفتار رسول خدا (صلي اله عليه و آله و سلم) توجهي نکردند و نه اين کلام رسول خدا بازشان داشت که: اين برادر و خليفه ي من است.
- اين سرپرست شما پس از من خواهد بود، هر آن که در دامن او چنگ زند نه از آينده هراسد نه از گذشته.
- داستان « پرنده بريان » که اَنس، آن را روايت کرده نشانگر مقام بلند تو در پيشگاه رسول خداست.
در رثاي سيد و سالار شهيدان
ابن حجاج قصيده اي را در شصت بيت رثاي امام حسين (عليه السلام) سروده است که در اين جا بخشي از آن را مي آوريم.دَعِ المُرهفاتِ البيض وَ الطَعنِ بالأسل *** وَ سَل عنَ دَمَي في مذهب الحبِ لم يحِل
فما لِلصفاح المشرفيات و القِنا *** فعالٌ کفعل الأعين النجل و المُقل
فما البيضُ إلا البيض يَلمَعنَ کالدُما *** و يُشرقين کالاقمارِ في حلل الحلل
فخلّ حديث الطّعن و الضّربِ في الوِغا *** فما لک فيها ناقةٌ لا ولاجَملَ
***
أبا حُوادَم المقَتُولِ بالطَّفِ بَعدَ ما *** سَقُوه کُؤسَ الموتِ بالبيض و الاَسَل
و تاللهِ ما أنساهُ بِالطَّفِ صائلاً *** کما اللَيث في سرب النعاجِ أذا حَمل
يُنهنه عنه القوم يُمناً و يُسرة *** و يَصبِرُ لِلحربِ الشَنيع أذا اشتَعل
فلهفي لِمَن کانَ النَّبي قلوصه *** فيا خير محمولٍ و يا خير من حمل
يُقبِّلُ فاهُ مرّةً بَعدَ مرّةٍ *** و نيکته أهل البدائع و الزلل(2)
مضمون قصيده پس از مقدمه، اين است:
خون حسين (عليه السلام) را در کربلا مباح شمردند بعد از آن که شراب مرگ را به وسيله ي شمشير و نيزه به او خوراندند. و به خدا سوگند فراموش نمي کنم جنگ امام را در کربلا که مانند شيري که به گله ي گوسفند حمله ور شود مي جنگيد.
و سپاه دشمن از آوردگاهش به چپ و راست مي گريختند و حضرت در جنگي که شعله ور شده بود از خود استقامت نشان مي داد.
آه مي کشم و مي سوزم براي کسي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) او را به خود نزديک مي ساخت، اي بهترين کسي که بر دوش بهترين انسان ها ( پيامبر ) سوار شدي!
دهاني که پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) پياپي مي بوسيد، بدعتگزاران گمراه با تازيانه آن را مي زدند.
ستايشگر آل علي (عليه السلام)
و أنت ابن الذي حَمَلته يومَ *** البساط بأمره الرّيح العقيم
و من رُدّت عليه الشمس فيهم *** و قد أخذت مَطالعها النجوم
بطاعتکم فُروض الله تُقضي *** و حبّکم الصّراطُ المستقيم
باطنُ علمُ الغيبِ و الظاهر في *** کشفِ الأشاراتِ و قُطبِ المُغتَبِط
مجبي بحدي سيفه الدين کما *** أماتَ ما أبدع أربابُ اللَّغَط(3)
تو فرزند آن کسي هستي که بادها او را بر روي خود حمل کردند.
و فرزند آن کسي هستي که خورشيد برايش بازگشت در حالي که ستاره ها ظاهر شده بودند.
با پيروي از شما فرمان هاي الهي انجام مي گيرد و دوستي شما همان صراط مستقيم است.
تو جوهر و حقيقت علم غيب و علوم ظاهري هستي در کشف اشارات و حل غوامض و قطبي هستي که ديگران به تو غبطه مي خورند.
تو کسي هستي که با شمشيرت دين خدا را زنده کرده، و بدعت ها را از چهره ي دين زدودي.
***
قاتل الله مَن يَفضّل خلقاً علي *** علي و تُبدي بِمَن عَلمتَ بديا(4)
خدا بکشد کسي را که فردي را بر علي (عليه السلام) تفضيل دهد و آغاز کند به کسي غير از علي و حال آن که مي داني علي اولي است.
إذا غابَ بدرُ الدّجي فانظر *** إلي إبن النّبي أبي جعفر
تَري خَلَفاً مِنهُ يُزري به *** و بِالفَر قدينِ و بالمشتري
إمام ولکن بلا شيعةٍ *** و لا بُمصلّي و لا منبرِ(5)
اگر ستاره ي سهيل ناپديد شود بنگر به فرزند رسول خدا (صلي عليه و آله و سلم) ابي جعفر باقر.
خواهي ديد جانشيني از او است که به او اکتفا مي شود از ماه و خورشيد و مشتري.
او امامي است که حقش غصب شده و اکنون پيرو و محراب و منبري در اختيار ندارد.
طوِّلي أو فقصّري *** وَ اُعذليني أو اُعذُري
أنا موليً الحيدرٍ *** و شُبيرٍ و شبُّرٍ(6)
چه دامنه سخن را دراز کني يا کوتاه نمايي، چه مرا مذمّت کني يا معذور بداري.
من بنده ي حيدرم و شبير و شبّر ( امام حسن و امام حسين (عليه السلام) ).
أنت الإمام الذي لو لا ولايته *** ما صحّ في العدل و التوحيد مُعتَقدي
وَ إن أنت مکانَ النورِ مِن بصري *** يا سيدي و محلِ الّوحِ مِن جَسدي
أعيذُ قلبُکَ مِن واشٍ يَغلِّظُه *** بِقُل هُو الله لَمُ يُولَد و لم يَلدِ(7)
اي امام سجاد (عليه السلام) ! تو امامي هستي که اگر ولايتت نبود عقايد من در زمينه ي عدل و توحيد درست نخواهد بود. و تو به منزله ي نور ديدگان و روح در جسم من خواهي بود.
تو را پناه مي دهد « به قل هو الله... » از کسي که درباره ي تو نمّامي مي کند.
أبن مَن ينتهي أذا الفتخر النـّ *** ـاسُ له افتخارُ عَبدِ مناف
إبن طه و هَل أتي وَ الحَواميم *** وَ نُونَ وَ سورةِ الأعرافِ(8)
تو فرزند کسي هستي که آن گاه که مردم به نسب خود فخر مي کنند، افتخار انتهاي نسب به عبد مناف از آن شماست. تو فرزند سوره ي طه و هل اتي و حواميم و نون و سوره اعرافي ( که در اين سوره ها فضائل و مناقب نيايت ذکر شده است. )
يا سيدأً أروي أحاديثَه *** رواية المستبصر الحاذقِ
کأنتي أروي أحاديثَ النبّي *** محمّدٌ عن جعفر الصادق(9)
اي مولايي که احاديثش را با آگاهي و بينايي روايت مي کنم.
انگار روايات پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را از امام جعفر صادق (عليه السلام) روايت مي کنم.
و در مورد اقدامات عايشه، همسر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و بني اميه به هنگام دفن امام حسن (عليه السلام) در مقبره ي رسول خدا، وي با الهام از سخن معروف ابن عباس(10) به عايشه چنين سروده است:
يا بنت أبي بکر *** لاکانَ و لا کنتِ
لک التسعِ مِنَ الثُمن *** وَ بالکُلّ تَملّکتِ
تَجمّلتِ تبغَّلَتِ *** وَ اِن عِشتِ تفيّلتِ(11)
مضمون شعر اين است: چون پيامبر از دنيا رفت نُه زن داشت، دختر روسل خدا نيز زنده بود.
هر يک از اين زنان يک نهم از يک هشتم ارث مي برند و تو اي عايشه که مانع از دفن امام حسن در کنار مقبره رسول خدا شدي، کلّ خانه ي رسول خدا را از آن خود مي پنداري.
روزي بر استر و روزي بر شتر ( در جنگ جمل ) سوار مي شوي و اگر زنده بماني لابد بر فيل سوار شده و... .
هزليات و مطايبات شاعر هزال
از ابن حجاج لطايف و بذله هايي به جا مانده است که بر قريحه ي روشن و حضور ذهن و سرعت انتقال او دلالت مي کند.از جمله نقل کرده اند که روزي به همراه جمعي به ميهماني رفته بود. صاحب خانه مکرراً مي رفت و مي آمد، اما طعامي نمي آورد. ابن حجاج اين دو شعر را سرود:
يا ذاهباً في داره جائيا *** بغَير مَعنيً و لا فائَدَة
قَد جُنَّ أضيافُکَ مِن جُوعِهم *** فَاقرَأ عليهم « سُورَةَ المائدة »(12)
يعني: اي شخصي که مرتّب و بدون جهت و بي فايده مي روي و مي آيي! ميهمانانت از گرسنگي ديوانه شدند، پس بخوان بر آن ها سوره ي مائده را.
وي در اين ابيات، با کنايه مي گويد که سفره را زودتر حاضر کن!
***
ابن حجاج دوستي داشت که کنيه اش اباالحسين بود. روزي به اتفاق او در منزل مرد بخيلي ميهمان شد. ابوالحسين پس از نهار، درخواست شام کرد و ابن حجاج با شوخي گفت:
يا سيدي، يا أبا الحُسَين *** أنتَ رفيعٌ بنقطتين
يا کَلِبَ الضَّرس، لن يُداوي *** ضرسُک الّا بِکَلبَتَين
و يحلک قل لي: جُنيتَ حتي *** تلتمسَ الخبزَ مَرَّتين؟
في دار مَن خبزه عليهِ *** ألفُ رقيبٍ بألفَ عَينِ!(13)
اي آقاي من، جناب ابوالحسين! تو از دو جهت داراي شرافت هستي.
اي که دندان طمع داري! بيماريِ تو را مداوا نمي کند مگر انبر دندان پزشک.
واي بر تو به من بگو که مگر ديوانه شده اي که توقع دست زدن به نان در دو نوبت در خانه کسي داري که يک تکه نانش را هزار نگهبان با چشم نگاه مي کنند.
به دنبال دعوت فردي به منزل او مي رفت وي تا شامگاهان در آوردن غذا تأخير کرد ابن حجاج گفت:
يا صاحبَ البيتِ الّذي *** ضيخانُه ماتوا جميعاً،
أدعوتَنا حتي نمو *** تَ بدائِنا عطشاً، وجوعاً؟
مالي أري فَلَکَ الرَّغيـ *** ـف لديکَ، مُشترفاً رَفيعاً،
کالبدرِ، لانَرجو، إلي *** وقت المَساءِ، لَهُ طُلُوعاً!(14)
اي ميزباني که همه ي ميهمانانش از گرسنگي مردند.
آيا ما را دعوت کرده اي تا به مرض گرسنگي و تشنگي بميريم؟
مرا چه شده که قرص نان را در نزد تو اين قدر بالا و دست نيافتني مي بينم.
مانند ماه که تا شامگاه اميد به طلوع آن نيست.
خمريات
آنچه در مورد ابن حجاج ممکن است از ديد بعضي، دستاويز قرار گيرد يا به آن خدشه وارد سازند، خمرياتي است که اين شاعر متديّن و متعهد شيعي سروده است و در اين باره بايد گفت که متأسفانه در دوران نکبت بار حاکيت بني اميّه و بني عباس شرب خمر در بين مسلمانان رواج يافت؛ چرا که زمامداران آنان از مشروبات استفاده مي کردند و از قديم گفته اند: « النّاسُ عَلي دينِ مُلُوکِهِم » و بدين سبب بسياري از شاعران، چه آنان که خود باده خوار بودند و چه آنان که از شرب آن خودداري مي کردند و در وصف خمر اشعاري مي سرودند و گويا خمريات را از متعمّمات شاعر بودن مي دانستند. از اين رو گرچه ابن حجاج در اشعار خود، خمرياتي دارد، ولي نمي توان از آن استنباط کرد که او شراب خوار و يا فاسق بوده است؛ زيرا شاعران بسياري مطالب را در سروده هاي خود مي آورند، ولي خود اهل آن نيستند؛ همان طور که آيت الله مبارز و پارسا سيد محمد سعيد حبوبّي نيز خمرياتي داشته است. پس نبايد از اين گونه اشعار سوء استفاده شود و چنين پنداشته شود که آن بزرگواران ميخواره بودند و ما را به سوي ميخوارگي و فسق سوق مي دهند. شاهد مدعاي ما اين است که بزرگاني از معاصران آنان را مي بينيم که نسبت به آنها نهايت ادب و احترام را رعايت مي کرده و هيچ يک ميخواري و فسق و بي مبالاتي را به آن ها نسبت نداده اند.در هر حال، سيد الاعيان، علامه امين در اعيان الشيعه برخي از اين دست اشعار ابن حجاج را ذکر کرده و آن چه مي خوانيد يکي از آن هاست(15)
يا صاحبّي استيقظا من رَقدَةٍ *** تُرزي عَلي عقلِ اللَّبيبِ الأکيسِ
هذي المجَرَّةُ، والنّجوم کأنّها *** نَهرٌ تَدَفّقَ في حَديقَةِ نَرجسِ
و أري الصّباقد غلّسَت بِنَسيمها *** فعلام شُربي الرّاحَ غيرَ مُغلِّسِ!
قوُماً اسقاني قهوةً روميّةً *** من عهد قيصر دَنُّها لم يُمسَسِ
صِرفاً تضيف اذا تَسلَّطَ حُکمُها *** مَوتَ العُقول إلي حَياة الأنفسِ(16)
ترجمه:
اي دو دوست من از آن خوابي که آفت خرد خردمند و زيرک است برخيز بيا! اکنون کهکشان و ستارگان آسمان مانند نهري که در بوستاني از نرگس جريان دارند.
و مشاهده مي کنم باد صبا با وزش خودآلودگي فضا را بر طرف کرده و به همين مناسبت شراب صبوحي صاف و پاک است.
برخيزيد و آن قهوه ي رومي به من بياشاميد که خم آن از روزگار قيصر تا به حال ممهور است.
آن شرابي که چون آدمي را بي خرد کنند عقول را از کار بيندازند و جان را پاينده بدارند.
يا خليليّ قد عَطِشتُ و في الخمرة *** ريٌّ للحائم العطشان
فاسقياني محض الّتي نَطَقَ الوَحيُ *** شجريها من القرآن
و التي ليس للتأولّ فيها *** مذهبٌ غير طاعةِ الشيطان
***
فاسقياني بين الدَّنان إلي أن *** ترياني کبعض تلک الدنان
إسقياني في المَهرجانِ و لو کا *** ن لخمسٍ بقينَ من رمضان
إسقياني فقد رأيتُ بعيني *** في تَرَارا الجحيم أينَ مَکاني
ترجمه:
ياران! من عطشان سوخته فقط با شراب سيراب مي شود، باده ي نابم بدهيد!
« آن تلخوش » که قرآن به زبان وحي تحريمش کرده، و تأويل اين حکم طاعت شيطان است.
***
مرا در کنار خم ها مست بيندازيد! که هر که بيند پندار خمره اي است.
و در مهرگان باده ام بنوشانيد! هر چند بيست و پنجم ماه رمضان باشد.
مي ده که من جاي خود را در جهنم ديده ام.
بخشي از خمريه ي ديگر او:
أمسِلم؟ قلت: نَعَم، ظاهِري *** و باطني في الخمر سطُوري
العود و وجّه به *** حتّي نُصَلِّي بالطنا بير
الرّکعة الأولي سُريجية *** و رَکعة التسليم ما خُورِي
و هي صلاة العيد لايستوي ** نجوزّي فيها و تقصيري
و الله لو کنت لها حاضراً *** لحيّر العالم تکبيري(17)
ترجمه:
ظاهراً مسلميم مادر زاد *** باطناً مي پرست نسطُوري
از تفاسير خوانده « عياشي » *** زان قرائت دچار مخموري
قبله کن عود را که بگزاريم *** يک دو رکعت نماز طنبوري
اوّلي طبق حکم ابن سريج *** دومي عين فقه ماخوري(18)
از اشعار او در ترغيب به بهره برداري هر چه بيشتر از گوهر وقت:
خذ الوَقت أخذ اللَّص داسِرُقه و اختَلِس *** فوائدُ بالطّيبِ أو بالتَّطايُبِ
و لا تَتَعلل بالأمانيّ فانّها *** عطايا اُحاديث النّفوس الکواذِبِ(19)
همچون سارقي که با چيره دستي و سرعت بسيار، اموال و اشياي قيمتي را مي ربايد، تو نيز اين گونه وقت را غنيمت شمار و از منافع آن با خاطري آسوده بهره ببر و آن را با آرزوهاي ناشدني به هدر مده؛ چه آن که آن ها خواسته ي نفس هاي دروغگويند.
رايتُ شيخاً وقيعاً *** لِلصفع فِيهِ بقية
مُستعرباً نبطيّاً *** وَ يشتَهي العجميّة
فقلتُ ذقنک في إستي *** هذا من العربيّة
اولا قد قبح بوطي *** هذا من
النَّبطية
هذا لُغاتٌ ثلاث *** صحيحة مستوية
و از هجويات او است:
النّيکُ بالتّميزِ لا وَجههَ لَهُ *** فَلا تَکُن تَيساً شَديدَ البَله
إيّاک أن تَعدو شيئاً تري *** وَ اِنک و لو کلباً عَلي مَزبَلَةَ(20)
ابن حجاج بر خلاف هزليات رکيکش، در زندگاني شخصي، مردي است متين و موقر و آزرمگين و کم حرف و مبادي آداب، به طوري که کسي باور نمي کند که آن سخنان از اين مرد باشد. پس چرا به سرودن شعر مجون روي آورد؟ زيرا در عصري که ابن حجاج مي زيست مردم به اين نوع اشعار گرايش شديد داشتند و از سوي ديگر بسياري از صاحب منصبان از اظهار ناسزا و فحاشي و هرزگي ابايي نداشتند؛ براي نمونه، استاد علي اصغر فقيهي درباره معزالدوله مي نويسد: « تندخو بود، خيلي زود از جا در مي رفت و دشنام مي داد، حتي وزيران و بزرگان دربارش نيز از دشنام هاي او در امان نبودند... »(21). و درباره ي وزير حامد بن عباس نوشته اند: « لايرد لسانه عن أحد البتة و کان اذا غضب شتم، و کان يقول: نحن في السواد إذا غلبنا خصومنا قلنا قد قلنا أمهاتهم »(22). و درباره ي وزير سليمان بن حسن نوشته اند که « أنه أظهر من سخف الکلام و ضرب الأمثلة المضحکة و اظهار اللفظ القبيح بين يدي الخليفة ما يحل الوزراء عنه(23)».
صاحب بن عباد، وزير مشهور آل بويه در اشعار هجايي و مجون خود زشت ترين فحش ها را به کار مي برد(24). و نيز صابي محتشم به هنگام سرودن اشعار هجايي از رکيک ترين الفاظ بهره مي جست(25). و درباره ي ابن سعدان، وزير با وقار و حالات جدي او نقل شده که از ابي حيان تقاضا مي کند که شبي را با اين اشعار به سر آورند(26).
و برخي از نويسندگان آن عصر نيز از آوردن اصطلاحات و دشنام هاي عوام و اوباش خودداري نکرده اند.
براي اطلاع بيشتر ر.ک:
البصائر و الذخائر؛ ج1، ص128؛
الامتاع و المؤانسة، ج2، ص183.
بنابراين، ابن حجاج فردي با وقار و با حياست.(27) و اگر به اين نوع شعر رو آورده است به پاسخ گوي به نياز مردم عصر و نياز مادي خويش بوده که از اين راه ارتزاق مي کرده است، همان گونه که خود او اعتراف مي کند(28):
... و أنما مَزلُه مُجُونٌ *** يمشي به في المعاش أمري
گاه نيز براي دادستاندن، از آن بهره جسته است، همان طور که لطيفه پرداز و طنز آور بزرگ ايران، عبيد زاکاني مي گويد:
رو مسخرگي پيشه کن و مطربي آموز *** تا داد خود از مهتر و کهتر بستاني
خود او در پاسخ يکي از بزرگان که به شعر او انتقاد کرده، مي گويد:
سيّدي شُکرُک عندي *** مثل شکري لإلاهي
سيّدي سُخفِي الّذي قد *** صار يأتي بالدّواهي
أنت تَدري أنّه بَد *** فَع عن مالي و جاهي(29)
خواجه! اين شيوه ي بلا انگيز *** نه همه ياوه و زنخ زدن است
باز گويم تو را که تيغ زبان *** حافظ جان و مال و جاه من است
***
از آن جا که سروده هاي ابن حجاج به زبان عربي است و ديوان او نيز در اختيار نيست، لذا به برخي از منابع که گزيده اهايي از اشعار او را ثبت کرده اند اشاره مي کنيم:
الادب في ظل بني بويه؛ التذکرة الحمدونية؛ الارشاد؛ اعيان الشيعه؛ مناقب آل ابي طالب؛ روضات الجنات؛ الغدير في الکتاب و السنة و الأدب؛ شذرات الذهب في أخبار من ذهب؛ وفيات الأعيان و انباء ابناء الزمان؛ يتيمة الدهر في محاسن اهل العصر؛ معجم الادباء؛ مرآة الجنان و عبرة اليقطان في معرفة ما يعتبر من حوادث الزمان.
از پيروان مکتب شعري ابن حجاج محسوب مي شوند:
1- ابورقعمق انطاکي، احمد بن محمد ( متوفاي 399ق.)
ثعابي در کتاب يتيمة الدهر به بيان شرح حال او پرداخته و 494 بيت از سروده هاي او را آورده است و در ثناي وي مي نويسد:
« يگانه ي دوران بود و چکيده ي احسان و از آن چکامه سرايان که با طبعي روان در ميدان جد و هزل گوي فضل را در ربود، مديحه سرايي بود به نام و فاضلي نيک انجام و در شام همانند ابن الحجاج در عراق ».
اين بزرگوار نيز مانند ابن حجاج شيعه و طنزپرداز بوده است(30). علامه اميني « غديرية » او را در کتاب الغدير، آورده است.
2- صريع الدلاء، علي بن عبدالواحد ( متوفاي 412ق.)
فقيه بغدادي و شاعر عرب زبان بوده است.(31)
پينوشتها:
1- ر.ک: رياض العلماء، ج2، ص14-17؛ روضات الجنات، ج3، ص162-164؛ الغدير، ج4، ص92؛ ادب الطف، ج2، ص159-160.
2- ادب الطف، ج2، ص155. به نقل از المجموع الرائق، سيد احمد عطار، ص207، (مخلوط).
3- مناقب آل ابي طالب، ج3، ص437.
4- همان، ج3، ص74.
5- همان، ج4، ص196.
6- همان، ج4، ص196.
7- همان، ج4، ص187.
8- همان، ج4، ص172.
9- همان، ج4، ص293.
10- سخن ابن عباس به عايشه اين بود: اين چه رسوايي است که عايشه! روزي بر استر و روزي بر شتر، مي خواهي نور خدا را خاموش کني و با دوستان خدا بجنگي، بازگرد که از آنچه مي ترسي به دلخواه تو شد، و بدانچه دوست داري رسيده اي... .
11- الارشاد، ج2، ص19.
12- محاضرات، ج2، ص637؛ يتيمة الدهر، ج3، ص90؛ روضات الجنات، ج3، ص159؛ انوار الربيع، ج2، ص170؛ وفيات الاعيان، ج2، ص170؛ دائرة المعارف بستاني، ج2، ص434.
13- دائرة المعارف بستاني، ج2، ص434.
14- دائرة المعارف بستاني، ج2، ص434.
15- روضات الجنات، ج3، ص165؛ شذرات الذهب، ج3، ص136؛ وفيات الاعيان، ج2، ص169؛ دايرة المعارف بستاني، ج1، ص434؛ يتيمة الدهر، ج3، ص69.
16- اعيان الشيعه، ج5، ص433.
17- يتيمة الدهر، ج2، ص242 و 243؛ الأدب في ظل بني بويه، ص262.
18- ابن سريج از مطربان بنام بوده؛ همچنين نام فقيهي است متوفا به سال 306ق.
ماخوي يعني خراباتي و آن مايه ي موسيقي معروف بوده است.
ترجمه و نقل مضمون اشعار بالا در عين دقت با قدري تعديل صورت گرفته است.
تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج2، ص383.
19- روضات الجنات، ج3، ص159.
20- محاضرات الادباء، ج3، ص244؛ روضات الجنات، ج3، ص160، و براي مطالعه ي اشعار ديگر ابن حجاج ر.ک: يتيمة الدهر، ج2؛ معجم الادباء، ج9، ص208-228؛ اعيان الشيعه، ج5، ص431-447.
21- چگونگي فرمانروايي عضدالدوله ديلمي و بررسي اوضاع ايران در زمان آل بويه، ص42.
22- نشوار المحاضره، ج8، ص49 و 50.
23- الحضارة الإسلامية، ج2، ص149.
24- يتيمة الدهر، ج3، ص101 به بعد.
25- يتيمة الدهر، ج2، ص63 و 65.
26- الامتاع و المؤانسة، ج2، ص60.
27- الامتاع و المؤانسة، ج1، ص138.
28- يتيمة الدهر، ج2، ص188، 211، 228، 242، 260؛ ديوان ابن الحجاج،10، ص258.
29- اين مطلب را از کتاب الأدب في ظل بني بويه استفاده کرده ايم.
30- يتيمة الدهر، ح 269-296 و نيز ر.ک: مرآة الجنان، ج2، ص425؛ شذرات الذهب، ج3، ص155؛ معاهد التنصيص، ج1، ص266؛ الاعلام زرکلي، ج1، ص74؛ تاريخ آداب اللغة، ج2، ص264.
31- ر.ک: ريحانة الادب، ج3، ص442.
باقري بيدهندي، ناصر؛ (1377)، ابن حجاج شاعر معروف قرن چهارم، قم: مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، چاپ اول