نويسندگان:سید مصطفی طباطبایی*
ناصر حق شناس**
منبع:راسخون
ناصر حق شناس**
منبع:راسخون
چون امیر اسماعیل سامانی فوت کرد و پسرش، احمد به جای او به حکومت نشست به علت خصومت دیرینهکه بین او و ابو العباس بود حکومت طبرستان را از ابو العباس گرفت و به یکی از غلامان ترک خود داد. امّا این غلام مردی ظالم بود. مردم بر او شوریدند ناچار حکومت او دوامی نکرد و احمد مجبور شد بار دیگر ابو العباس را در سال 297 ه.ق به طبرستان روانه کند و ابو العباس تا صفر 298 ه.ق که مرد در این مقام بود. پس از فوت ابو العباس امیر احمد سامانی والی ری محمّد بن صعلوک را حکومت طبرستان داد و وزیر مشهور خود ابو الفضل محمّد بن عبید اللّه بلعمی ممدوح رودکی را نیز از بخارا به طبرستان فرستاد تا محمّد بن صلعوک را در مقام خود مستقر نماید. چون بلعمی به بخارا برگشت ناصر کبیر که منتظر موقعی مناسب برای شورش بود از گیلان به کلارستاق آمد و پسر خود ابو الحسین احمد را هم به ضبط رویان فرستاد. محمّد بن صعلوک به جلوگیری ایشان شتافت لیکن در چالوس در تاریخ جمادی الثانیه 301 ه.ق مغلوب و منهزم گردید و ناصر بر تمام طبرستان مستولی شد. استقبال مردم آمل از ناصر کبیر قابل وصف نیست. وی، همراه آنان به منزل حسن بن زید، پایه گذار دولت علویان طبرستان وارد شد. برخورد نیکوی او با مردم که همراه با عدل و انصاف بود، بیانگز فضل و تقوای وی بود (مرعشی: 1345:269) در واقع همین برخورد او باعث شد حاکمان محلی آن خطه به اطاعت وی در آیند به خصوص آن که در مقابل سپاه سامانیان اتحاد با وی را بسیار حیاتی می دانستند.
«آنگاه ناصر كبير سيد حسن بن قاسم را منظورنظر تربيت گردانيد و منصب ولايتعهد خود به او مفوض ساخت و فرمود كه به طرف گيلان و ديلمان رود و باستمالت سپاهى و رعيت قيام نمايد و سيد حسن بن قاسم با فوجى از اعاظم بدانجانب روان شده چون به رويان رسيد حرص حكومت او را بر آن داشت كه علم مخالفت ناصر الحق برافراشت و اسپهبد هروسندان و خسرو بن فيروز بن چستان با سيد حسن بيعت كرده آن جناب به جانب آمل بازگشت و به عظمت هرچه تمامتر در عيدگاه آن بلده نزول اجلال فرمود و ناصر كبير بر ما فى الضمير او اطلاع يافته عنان فرار به جانب پاى دشت تافت و سيد حسن آن جناب را تعاقب نموده بگرفت و دستبسته به قلعه لارجان فرستاد و اموال و جهات او را بباد غارت و تاراج برداد» (خواند میر: 1380: ج2: 413)
لیلی بن نعمان، که از سرداران دیلم و نائب ناصر کبیر در گیلان و سپس ساری بود، به محض اطلاع یافتن از زندانی شدن ناصر، بی درنگ به آمل آمد و حسن بن قاسن را دستگیر و اطرافیان او را پراکنده کرد و حکومت را دوباره به حسن بن علی سپرد. رأفت و رحمت ناصر کبیر شامل حال حسن بن قاسم شد و وی او را بخشید و به گیلان تبعید کرد و پس از مدتی به شفاعت فرزندش ابو الحسین وی را آزاد ساخت.
ابو لحسین همچنین دختر خود را به عقد ناصر کبیر در آورد و وی نیز حکومت گرگان را به او سپرد.
ناصر کبیر در آخر عمر از کار کناره کرده و بتدریس و عبادت پرداخت و حسن بن قاسم داماد خویش را بجانشینی خود تعیین نمود سپس در شعبان 304 وفات یافت. حسن بن قاسم بلقب داعی صغیر مشهور است و او نیز مانند حسن بن زید و برادرش محمّد از سادات حسنی است برخلاف ناصر کبیر که از سادات حسینی است.
مولف حبیب السیر در بابی تحت عنوان «ذكر استيلاء سيد حسن بن قاسم بر طبرستان و بيان حكومت شهريار بن جمشيد و كشته شدن هروسندان» درباه مشکلات وی برای به دست گرفتن حکومت می نویسد: «نسب سيد حسن بن قاسم به امام حسن عليه السّلام مىپيوست برين موجب كه حسن بن قاسم بن حسن بن على بن عبد الرحمن بن الشجرى بن قاسم بن حسن بن زيد بن الامام حسن بن امير المؤمنين عليهم السلام و آن جناب در ميان مردم گيلان و طبرستان مشهور است به داعى صغير و داعى صغير بعد از فوت ناصر كبير فى سنه اربع و ثلث مائه به موجب استدعاء ابو الحسين احمد صاحب الجيوش از گيلان به آمل شتافت و ابو الحسين زمام امور ملك و مال را در قبضه اختيار او نهاد و خود عزلت گزيد اما پسر صغير ناصر كبير ابو القاسم جعفر برين معنى انكار نموده به رى رفت و از حاكم آن ديار محمد بن صعلوك لشكرى ستانده روى به مازندران نهاد و داعى صغير از وى انهزام يافته به گيلان شتافت و در آن ولايت سپاهى از گيلان و ديلم فراهم آورده نوبت ديگر متوجه آمل شد و درين كرت انهزام به طرف ابو القاسم افتاده عوض سيد حسن به جيلان خراميد و سيد حسن در آمل متمكن گشته اسپهبد شهريار كه ملك الجبال بود با او صلح نمود و بعد از آن ميان ابو الحسين احمد و داعى صغير مخالفت اتفاق افتاد و ابو الحسين به گيلان رفته به برادر پيوست و هردو برادر به اتفاق يكديگر قاصد آمل شدند و از جانب خراسان نيز سپاهى عازم طبرستان گشت بنابرآن داعى صغير سلوك طريق فرار اختيار كرده از آمل به رستمدار گريخت و حال آن كه در آن زمان اسپهبد هروسندان طوعا و كرها دست از تمشيت امور شهريارى بازداشته بود و اسپهبد شهريار بن جمشيد بن بندار بن شيرزاد در رويان سلطنت مىنمود و شهريار به خلاف تصور داعى صغير را گرفته بند نهاده و برى نزد على بن وهودان فرستاد و اين على بن وهودان در آن ملك نايب المقتدر باللّه عباسى بود بنابرآن داعى را در قلعه الموت محبوس گردانيد اما مقارن آن حال على بن وهسودان به غدر بعضى از دشمنان كشته گشته داعى صغير از حبس نجات يافته بار ديگر به گيلان شتافت و ابو الحسين احمد و ابو القاسم جعفر ولدى ناصر كبير كه ايشان را طبرستانيان ناصران گويند آن مملكت را به وى بازگذاشته به اتفاق اسپهبد هروسندان بن بندار به جرجان رفتند و داعى صغير ايشان را تعاقب نموده عازم سارى شد و از آن جا ايلغار كرده شبيخون بر برادران زد و بسيارى از اتباع ايشان را بكشت و از جمله قتيلان يكى اسپهبد هروسندان بود و بعد ازين واقعه ابو القاسم از راه دامغان به گيلان رفت و ابو الحسين احمد در حدود جرجان توقف نمود و داعى صغير به او پيغام فرستاد كه تو مرا به جاى پدر و مخدومى زيرا كه صبيه تو در خانه منست لاجرم با تو اصلا خصومت و نزاع ندارم و گردن به طوق متابعت تو درمىآرم اما برادرت مرا تشويش مىدهد و بالضروره به دفع او مشغول مىشوم اكنون صلاح جانبين در آن است كه با من طريق موافقت و مرافقت مسلوك دارى و ابو الحسين احمد به اين معنى رضا داده به داعى پيوست و آن دو سيد بزرگوار روزىچند در جرجان باهم به سر برده آنگاه ابو الحسين درين ولايت توقف نمود و سيد حسن به جانب آمل نهضت فرمود و در آن مملكت بر مسند دولت قرار گرفته...» (خواند میر: 1380: ج2: 414- 415)
حسن بن قاسم پس از استقرار بر مسند حکومت چون دید که سامانیان گرفتار مشکلات داخلی شده اند سردار خود لیلی بن نعمان را برای تصرف شهر نیشابور و خراسان تجهیز کرد و او عازم تسخیر خراسان گردید. مولف تاریخ الفی شرح واقعه را به صورت مبسوط چنین ضبط کرده است: «مقارن این حال لیلی بن نعمان که از امرای اطروش بود از قبل قسم بن حسن داعی والی طبرستان به جرجان آمد. فرزندان اطروش علوی در القاب او چنین مینوشتند که: «المؤيد لدين اللّه المنتصر لآل رسول اللّه ليلى بن نعمان.» و به اين نام او را در بغداد بعد از اسامى و القاب پادشاهان ذكر مىكردند. و ليلى بعد از ضبط مهمّات جرجان روى به دامغان نهاد. مردم آن ولايت با وى در مقام جنگ درآمدند و خلقى بسيار از مردم دامغان در آن جنگ به قتل رسيدند. چون ليلى بن نعمان در سخاوت و كرم بىنظير زمان خود بود و اكثر امراى اطراف كمر انقياد و اطاعت او در ميان بسته متوجّه ملازمت او شدند و او بنابر آن كه دخلش وفا به خرجش نمىكرد عنان عزيمت به جانب خراسان منعطف گردانيده به نيشابور درآمده فرمود تا در آن ولايت خطبه به نام قسم خواندند. امير سعيد چون بر اين قضيّه اطلاع يافت باز حمويه را با لشكرى عظيم به دفع او نامزد فرمود و در موقان طوس تلاقى فريقين دست داده جنگى عظيم درگرفت. اوّل مردم خراسان هزيمت يافتند، امّا حمويه، محمّد بن عبد اللّه بلعمى، ابو جعفر صعلوك، خوارزمشاه و سيمجور دواتى پاى ثبات فشرده جنگهاى مردانه كردند و بر سپاه ليلى كه اكثر به غارت و تاراج مشغول شده بودند، غالب آمدند. ليلى بن نعمان اگرچه از معركه بيرون رفت، امّا عاقبة الأمر گرفتار شده به قتل رسيد.» (تتوی: 1382: ج3: 1716- 1717)
سپاه سامانیان پس از آن که توانستند لشکر لیلی بن نعمان را شکست دهند روحیه ای تازه گرفتند و به عزم تسخیر گرگان راهی این شهر شدند ولی با مقاومت مردم و لشکریان در این منطقه مواجه شدند و با دادن تلفات بسیار باز گشتند.
حسن بن قاسم پس از آن که توانست این حمله سامانیان را دفع کند با شورش هایی در درون قلمروحکومتیش مواجه شد. فرزندان ناصر الکبیر به بهانه این که از میراث پدر سهمی به ارث نبرده اند دست به شورش زدند و اوضاع را دگرگون کردند تا جایی که، حسن بن قاسم مجبور شد به یکی از حاکمان محلی پناه ببرد ولی او نیز که اوضاع را آشفته می داد، حسن را تحویل حاکم ری علی بن وهسودان داد که از طرف خلیفه عباسی، المقتدر بالله در آن سرزمین حکومت می کرد. علی بن وهسودان نیز حسن را در قلعه الموت که پیشتر مکان اجدادش بود زندانی کرد.
علی بن وهسودان توسط طرفداران حسن بن قاسم به قتل رسید و به دین سان، وی از رندان رهایی یافت و به گیلان و دیلمان رفت و با حمایت بزرگان طبرستان و بذل و بخشش اموال در میان مردم و یاری آنان، به سوی طبرستان رفت و آمل و یاری را فتح کرد. «و هردو پسران ناصر، ابو الحسين و ابو القاسم با لشكر گيل و ديلم، به گرگان رفتند و چند نوبت با تركان مصاف ها كردند. داعى صغير لشكر برگرفت و ناگاه به آمل درآمد و از آن جا به سارى رفت و ناگاه به استراباد به سر هر دو ناصر درآمد و ايشان را به اندك زمان منهزم گردانيد و خلقى بسيار از اكابر گيل و ديلم كشته شدند. از آن جمله استندار هروسندان بن تيدار بود كه كشته شد و او با ناصران بود. ابو القاسم جعفر با دامغان افتاد و از آن جا به رى رفت و به گيلان شد. داعى پيش ابو الحسين فرستاد كه من بنده توام و پادشاهى، تو به من سپردى، مرا با تو خصومت نيست. برادرت- ابو القاسم- زحمت من مىدهد. من نيز به جواب او مشغول مىشوم و با همديگر صلح كردند. و مدتى در گرگان بنشست و داعى به آمل. و مدتى طبرستان بر اين موجب نگاه مىداشتند، يكى در آمل و ديگرى در گرگان. داعى در آمل مدارس عمارت كرد و سيرت پسنديده پيش گرفت و ايام عمر را بر اين موجب صرف كرد» (آملی: 1348: 113)
امیر احمد سامانی که اکنون از قدرت مجدد حسن بن قاسم علوی به وحشت افتاده بود، یکی از فرماندهان معروف خود به نام سیمجور دواتی را به مقبله وی در گرگان فرستاد. سیمجور دواتی در ابتدا از حسن بن قاسم خواست که از گرگان صرف نظر کند ولی وی نپذیرفت و به همین دلیل بین دو سپاه جنگ در گرفت. لشکریان سامانیان در ابتدا شکست خوردند ولی با پایداری سیمجور دواتی بار دیگر بر جبهه غلبه یافتند. حسن بن قاسم بار دیگر توانست با استفاده از رؤسای دیلمیان همچون ماکان بن کاکی و علی بن بابویه، گرگان را تصاحب کند ولی با فشار سپاه سامانیان از خارج و شورش مجدد فرزندان ناصر کبیر که در داخل قلمروش شکل گرفته بود مجبور به فرار گردید. پس از این که حسن بن قاسم حکومت را رها کرد، ابو الحسین احمد به به آمل آمد و حکومت را به دست گرفت و به شهرها نایب فرستاد که برایش بیعت بگیرند ولی وی دو ماه بیشتر حکومت نکرد و درگذشت. پس از ابو الحسین احمد، برادرش ابو القاسم جعفر زعام داری حکومت را به دست گرفت ولی وی نیز پس از یک سال حکومت در سال سیصد و دوازده هجری وفات یافت و بار دیگر هرج و مرج در درون حکومت علویان نمودار شد تا این که حسن بن قاسم بار دیگر در سال سیصد و پانزده به حکومت نشست و قصد آرام کردن اوضاع را داشت و در نبرد با اسفار بن شیرویه کشته شد. هر چند پس از وی برخی از علویان سعی بر آن داشتند که دوباره طبرستان را تحت یک حکومت واحد درآورند ولی کاری از پیش نبردند.
مهم ترین ایشان الثائر بالله می باشد. مولف حبیب السیر درباره وی می نویسد: «در آن ايام الثائر باللّه ابو الفضل جعفر بن محمد بن الحسين المحدث بن على بن الحسين بن على بن عمر الاشرف بن الامام زين العابدين على بن الامام حسين بن امير المؤمنين على بن ابى طالب عليهم السلام كه ملقب بود به سيد ابيض در گيلان خروج كرد و بعضى از حدود آن ولايت را به حيطه ضبط درآورد و مقارن آن حال ميان ابو الفضل محمد بن شهريار و اسپهبد شهريار بن دارا كه حاكم جبال مازندران بود صورت منازعت روى نمود و بعد از وقوع مقاتله اسپهبد شهريار از ابو الفضل گريخته نزد ركن الدوله حسن بن بويه به رى رفت و از وى لشكرى ستانده و بازگشته بر اكثر طبرستان مستولى گشت و ابو الفضل محمد چون اين حال مشاهده كرد قاصدى نزد الثائر باللّه فرستاد و استدعاء حضور شريف نمود و آن جناب با سپاه بىحساب به رستمدار شتافت و ابو الفضل به موكب اعلى پيوست و دست بيعت به خدمت سيادت پناهى داده به اتفاق عازم مازندران گشتند و از آن جانب ابن عميد كه وزير ركن الدوله بود در مصاحبت اسپهبد شهريار متوجه ميدان پيكار شد و در موضع نميكا بين الجانبين مصاف روى نموده ابن عميد منهزم گرديد و سيد ثاير مظفر و منصور به آمل درآمده ابو الفضل محمد به حرمه زركه در بالاء آمل است منزل گزيد و بعد از روزىچند ميان الثائر باللّه و ابو الفضل محمد نيز غبار نقار ارتفاع يافته سيد به جانب گيلان بازگشت و در ولايت شاه كلمه رود به قريه ميان ده ساكن شده بقاع خير طرح انداخت و به وقت حلول اجل طبيعى داعى حق را لبيك اجابت گفته به جنات عدن منزل ساخت» (خواند میر: 1380: ج2: 416-417)
در واقع از تاریخ 316 که سال قتل داعی صغیر است تا دوره تسلّط کامل دیالمه بر طبرستان تنی چند از علویان در طبرستان و گیلان آلت دست مدّعیان مذکور در فوق بودند لیکن دیگر هیچکدام سیادت و امارت نداشتند به همین جهت باید سال 316 را که سال قتل داعی صغیر است زمان ختم دوره امارت دعاة علوی طبرستان دانست. (پیر نیا: 1380: 126)
حسن بن قاسم پس از تثبیت حکومتش بر طبرستان و دیلمان، سعی بر اداره منظم حکومت خویش داشت به گونه ای که وی، یک روز را به نشر علم و فقه و آداب و شریعت و قضاوت بین مردم مشغول بود و روز دیگر، به درخواست های ستم دیدگان رسیدگی می کرد و روز دیگر کار های جاری حکومت را انجام می داد و روز جمعه به احوالپرسی از زندانیان می پرداخت و برای ارج نهادن به مقام صاحبان علم و فضل به خانه آنان می رفت و از آنان مالیات نمی گرفت (مرعشی: 1345: 284). الثائر بالله علوی که از زعام داران پس از حسن بن قاسم بود و برای احیای حکومت علویان قیام کرد نیز سعی بر ترویج عقاید و اندیشه های خود داشت وی به دین منظور مدارس و مساجد متعددی ایجاد کرد و سر انجام خود نیز در یکی از همین اماکن مدفون شد
پس از این و با زوال قدرت علویان طبرستان اقدامات فرهنگی خاصی نیز از ایشان در تاریخ بیان نشده است.
پس از مرگ حسن بن قاسم، میان ماکان کاکی و ابو جعفر اختلاف افتاد، ماکان او را به قتل رسانید «ما کان بن کاکی- امیر گیلان- زنپدر ابو القاسم جعفر بود. دخترزاده خود- اسماعیل بن ابو القاسم- را برگرفت و به آمل آمد و ابو علی ناصر را گرفته، با گرگان فرستاد و کلاه ملک بر سر اسماعیل نهاد. ابو علی در گرگان پیش ابو الحسین بن کاکی بود، برادر ماکان. تا شبی ابو علی ناصر و ابو الحسین بن کاکی، در مجلس لهو و شرب نشسته بودند. ابو علی ناصر، عربده کرد و کارد بر ابو الحسین بن کاکی زد و شکم بشکافت. مردم بدو پیوستند و در گرگان بنشست. و ملک طبرستان بر ابو علی قرار گرفت. و او پادشاهی سایس و مطاع بود، روزی به میدان گوی اسبش به کبوه خطا کرد و از اسب درافتاد. مرده از جای برداشتند. (آملی: 1348: 114-115)
از سال 316 هجری به بعد، طبرستان در دست دو خاندان ایرانی آل زیار و آل بویه بود که در صحنه سیاسی، اقتدار یافته بودند و بر سر تصاحب قدرت، در حال نزاع بودند تا این که در سال 350 هجری، برادر زاده ناصر کبیر، معروف به سید ابیض قیام کرد و با کمک اسپهبد شهریار، بر بخشی از طبرستان تسلط یافت و به نام خود سکه زد ولی اختلاف او با اسگهبد از دوام حکومتش کاست. علویان دیگری که به قیام برخاستند، نتوانستند مردم را علیه حاکمان وقت بسیج کنند و طبرستان را پس بگیرند. گرچه نوادگان اطروش، نفوذ خود را در آمل حفظ کردند و منابع تاریخی، بارها از آن ها به عنوان حاکم شهر در ایام فرمانروایی آل زیار و آل بویه نام برده اند (فرای: 1363: ج 4: 184).
دیگر عاملی که باعث سقوط حکومت علویان گردید، گسترش حاکمیت بدون حد و مرز آنان در خارج از منطقه طبرستان بود. در واقع علویان به محض این که حکومت خود را در خارج از مرز های طبرستان گسترش دادند حساسیت دستگاه خلافت و حکومت های تابعه آنان را به وجود آوردند به گونه ای که یکی از دغدغه های اصلی خلافت عباسیان از بین بردن حکومت علویان طبرستان به وسیله دیگر حکومت های ایرانی مطیع دستگاه خلافت بود. این امر برای دستگاه خلافت به حدی ناراحت کننده بود که هنگامی که امیر نصر سامانی با علویان صلح کرد از طرف خلیفه به شدت مورد انتقاد قرار گرفت و به دستور خلیفه عباسی به جنگ با حسن بن قاسم مبادرت کرد که چنان چه بیان شد در همان جنگ نیز حکومت علویان به دست سامانیان افتاد.
این گسترش مرزهای حکومت علویان برای حکومت آنان از طرفی دیگر نیز ضرر داشت و آن این که علویان با این کار سپاه خود را در مرزهای حکومتیشیان با حکومت های دیگر به جهاد فرا خواندند و همین امر باعث شد که نیروی نظامی علویان برای این که در آن شرایط صرفا به دفاع از مرزهای حکومت تازه تأسیس خود بپردازند در سرحدات مرزی دیگر حکومت ها مشغول شوند و همین امر باعث خستگی سپاه می شد و همانطور که در تاریخ سیاسی این حکومت بیان شد معمولا در جنگ های حساسی که صورت می گرفت سپاهیان از توان کمتری نسبت به سپاه دشمن برخوردار بودند و همین امر نیز یکی دیگر از عوامل سقوط حکومت علویان طبرستان به شمار می رود.
سخت گیری دستگاه خلافت نسبت به علویان باعث پناه بردن آنان به مناطق صعب العبور و دور دست از مناطق خلافت بود. یکی از بهترین مناطقی که همواره مورد توجه این علویان بود، منطقه طبرستان ایران بود که شرایط موجود برای پناه بردن از دستگاه خلافت در آن فراهم بود. به همین دلیل اکثر علویان فراری از دستگاه خلافت در این منطقه ساکن شدند که اولین آنان یحیی بن زید بود. مردم این منطقه پس از آن که ساده زیستی و اسلام آنان را دیدند جذب ایشان شدند و به مرور از مریدان ایشان گشتند تا جایی که در دوران حسن بن زید، مردم این مناطق پس از آن که بر حکومت وقت شوریدند نزد حسن بن زید که از بزرگان علویان طبرستان در آن زمان بود رفتند و خواستار تشکیل حکومت توسط وی شدند و به دین سان اولین حکومت شیعی در ایران تشکیل شد.
این حکومت در دو بازه تاریخی به حیات سیاسی خود ادامه داد، در دوره اول از سال دویست و پنجاه تا دویست و هفتاد، حسن بن زید حکومت کرد و پس از وی محمد بن زید تا سال دویست و هشتاد و هفت که به دست امیر نصر سامانی به قتل رسید حکومت کرد. از سال دویست و هشتاد و هفت تا سال سیصد و یک هجری، طبرستان تحت حکومت سامانیان اداره می شد تا این که بار دیگر حسین بن علی بن اطروش ملقب به ناصر کبیر در این سال دوباره توانست علویان را متحد کرده و دراین منطقه حکومت کند. مدت زمان وی تا سال سیصد و چهار هجری ادامه یافت و پس از وفات وی حسن بن قاسم حکومت را به عهده گرفت. وی نیز تا سال سیصد و شانزده که به قتل رسید بر طبرستان حکومت کرد و پس از قتل وی دوره ای از هرج و مرج این منطقه را فرا گرفت و هیچ کدام از علویان نتوانستند حکومت این نواحی را به صورت متحد در آورند و به دین سان پس از قتل حسن بن قاسم، عمر حکومت علویان طبرستان به پایان رسید.
ابن اثیر جزری (1371)؛ الکامل فی التاریخ (تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران)،ترجمه عباس خلیلی، ابو القاسم حالت؛ تهران: مؤسسه مطبوعات علمی
ابن اسفندیار، محمد بن حسن (1366)، تاریخ طبرستان، تصحیح عباس اقبال، تهران: پدیده خاور.
ابن حوقل، ابو القاسم النصیبی (بی تا)؛ صوره الأرض، بیروت: دار صادر.
ابن عنبه، احمد بن علی (1421)؛ عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب، تحقیق عده ای از محققین، قاهره: مکتبه الثقافه الدینیه.
ابن ندیم، محمد بن اسحاق (1350)؛ الفهرست فی اخبار العلماء المصنفین من القدماءو المحدثین و أسماء کتبهم، تحقیق رضا تجدد، تهران: بی نا.
آملی، اولیاء الله (1348)؛ تاریخ رویان؛ تحقیق و تصحیح منوچهر ستوده، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
پیرنیا، حسن و عباس اقبال آشتیانی(1380)، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاریه؛ چ نهم؛ تهران: خیام
تتوی، قاضی احمد و آصف خان قزوینی (1382) تاریخ الفی، محقق ومصحح غلام رضا طباطبایی مجد؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
خواند میر، غیاث الدین بن همام الدین (1380)، تاریخ حبیب السیر؛ چ چهارم، تهران: خیام
شوشتری، قاضی نور الله (1377)؛ مجالس المؤمنین، تهران: کتابفروشی اسلامی.
صفا، ذبیح الله (1378)؛ تاریخ ادبیات در ایران؛ پ هشتم، تهران: انتشارات فردوس
طبری، محمد بن جریر (1375) تاریخ طبری؛ محقق و مصحح و مترجم ابو القاسم پاینده، چ پنجم؛ تهران: اساطیر.
فرای، ریچارد نلسون (1363)؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ترجمه حسن انوشه، تهران: امیر کبیر.
قزوینی، زکریا بن محمد بن محمود (1373)؛ آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه میرزا جهانگیر قاجار، تهران: امیر کبیر.
مادلونگ، ویلفرد (1375)، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده میانه، ترجمه جواد قاسمی؛ مشهد: بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی.
مرعشی، سید ظهیر الدین بن سید نصیر الدین (1345)؛ تاریخ طبرستان و رویان و مازندران؛ محقق و مصحح، محمد حسین تسبیحی، تهران: مؤسسه مطبوعاتی شرق.
مقدسی، أبو عبد الله محمد بن أحمد (1361) احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم؛ تهران: شرکت مولفان و مترجمان.
ناشناس (1423)؛ حدود العالم من المشرق الی المغرب، القاهره: الدار الثقافیه للنشر.
«آنگاه ناصر كبير سيد حسن بن قاسم را منظورنظر تربيت گردانيد و منصب ولايتعهد خود به او مفوض ساخت و فرمود كه به طرف گيلان و ديلمان رود و باستمالت سپاهى و رعيت قيام نمايد و سيد حسن بن قاسم با فوجى از اعاظم بدانجانب روان شده چون به رويان رسيد حرص حكومت او را بر آن داشت كه علم مخالفت ناصر الحق برافراشت و اسپهبد هروسندان و خسرو بن فيروز بن چستان با سيد حسن بيعت كرده آن جناب به جانب آمل بازگشت و به عظمت هرچه تمامتر در عيدگاه آن بلده نزول اجلال فرمود و ناصر كبير بر ما فى الضمير او اطلاع يافته عنان فرار به جانب پاى دشت تافت و سيد حسن آن جناب را تعاقب نموده بگرفت و دستبسته به قلعه لارجان فرستاد و اموال و جهات او را بباد غارت و تاراج برداد» (خواند میر: 1380: ج2: 413)
لیلی بن نعمان، که از سرداران دیلم و نائب ناصر کبیر در گیلان و سپس ساری بود، به محض اطلاع یافتن از زندانی شدن ناصر، بی درنگ به آمل آمد و حسن بن قاسن را دستگیر و اطرافیان او را پراکنده کرد و حکومت را دوباره به حسن بن علی سپرد. رأفت و رحمت ناصر کبیر شامل حال حسن بن قاسم شد و وی او را بخشید و به گیلان تبعید کرد و پس از مدتی به شفاعت فرزندش ابو الحسین وی را آزاد ساخت.
ابو لحسین همچنین دختر خود را به عقد ناصر کبیر در آورد و وی نیز حکومت گرگان را به او سپرد.
ناصر کبیر در آخر عمر از کار کناره کرده و بتدریس و عبادت پرداخت و حسن بن قاسم داماد خویش را بجانشینی خود تعیین نمود سپس در شعبان 304 وفات یافت. حسن بن قاسم بلقب داعی صغیر مشهور است و او نیز مانند حسن بن زید و برادرش محمّد از سادات حسنی است برخلاف ناصر کبیر که از سادات حسینی است.
مولف حبیب السیر در بابی تحت عنوان «ذكر استيلاء سيد حسن بن قاسم بر طبرستان و بيان حكومت شهريار بن جمشيد و كشته شدن هروسندان» درباه مشکلات وی برای به دست گرفتن حکومت می نویسد: «نسب سيد حسن بن قاسم به امام حسن عليه السّلام مىپيوست برين موجب كه حسن بن قاسم بن حسن بن على بن عبد الرحمن بن الشجرى بن قاسم بن حسن بن زيد بن الامام حسن بن امير المؤمنين عليهم السلام و آن جناب در ميان مردم گيلان و طبرستان مشهور است به داعى صغير و داعى صغير بعد از فوت ناصر كبير فى سنه اربع و ثلث مائه به موجب استدعاء ابو الحسين احمد صاحب الجيوش از گيلان به آمل شتافت و ابو الحسين زمام امور ملك و مال را در قبضه اختيار او نهاد و خود عزلت گزيد اما پسر صغير ناصر كبير ابو القاسم جعفر برين معنى انكار نموده به رى رفت و از حاكم آن ديار محمد بن صعلوك لشكرى ستانده روى به مازندران نهاد و داعى صغير از وى انهزام يافته به گيلان شتافت و در آن ولايت سپاهى از گيلان و ديلم فراهم آورده نوبت ديگر متوجه آمل شد و درين كرت انهزام به طرف ابو القاسم افتاده عوض سيد حسن به جيلان خراميد و سيد حسن در آمل متمكن گشته اسپهبد شهريار كه ملك الجبال بود با او صلح نمود و بعد از آن ميان ابو الحسين احمد و داعى صغير مخالفت اتفاق افتاد و ابو الحسين به گيلان رفته به برادر پيوست و هردو برادر به اتفاق يكديگر قاصد آمل شدند و از جانب خراسان نيز سپاهى عازم طبرستان گشت بنابرآن داعى صغير سلوك طريق فرار اختيار كرده از آمل به رستمدار گريخت و حال آن كه در آن زمان اسپهبد هروسندان طوعا و كرها دست از تمشيت امور شهريارى بازداشته بود و اسپهبد شهريار بن جمشيد بن بندار بن شيرزاد در رويان سلطنت مىنمود و شهريار به خلاف تصور داعى صغير را گرفته بند نهاده و برى نزد على بن وهودان فرستاد و اين على بن وهودان در آن ملك نايب المقتدر باللّه عباسى بود بنابرآن داعى را در قلعه الموت محبوس گردانيد اما مقارن آن حال على بن وهسودان به غدر بعضى از دشمنان كشته گشته داعى صغير از حبس نجات يافته بار ديگر به گيلان شتافت و ابو الحسين احمد و ابو القاسم جعفر ولدى ناصر كبير كه ايشان را طبرستانيان ناصران گويند آن مملكت را به وى بازگذاشته به اتفاق اسپهبد هروسندان بن بندار به جرجان رفتند و داعى صغير ايشان را تعاقب نموده عازم سارى شد و از آن جا ايلغار كرده شبيخون بر برادران زد و بسيارى از اتباع ايشان را بكشت و از جمله قتيلان يكى اسپهبد هروسندان بود و بعد ازين واقعه ابو القاسم از راه دامغان به گيلان رفت و ابو الحسين احمد در حدود جرجان توقف نمود و داعى صغير به او پيغام فرستاد كه تو مرا به جاى پدر و مخدومى زيرا كه صبيه تو در خانه منست لاجرم با تو اصلا خصومت و نزاع ندارم و گردن به طوق متابعت تو درمىآرم اما برادرت مرا تشويش مىدهد و بالضروره به دفع او مشغول مىشوم اكنون صلاح جانبين در آن است كه با من طريق موافقت و مرافقت مسلوك دارى و ابو الحسين احمد به اين معنى رضا داده به داعى پيوست و آن دو سيد بزرگوار روزىچند در جرجان باهم به سر برده آنگاه ابو الحسين درين ولايت توقف نمود و سيد حسن به جانب آمل نهضت فرمود و در آن مملكت بر مسند دولت قرار گرفته...» (خواند میر: 1380: ج2: 414- 415)
حسن بن قاسم پس از استقرار بر مسند حکومت چون دید که سامانیان گرفتار مشکلات داخلی شده اند سردار خود لیلی بن نعمان را برای تصرف شهر نیشابور و خراسان تجهیز کرد و او عازم تسخیر خراسان گردید. مولف تاریخ الفی شرح واقعه را به صورت مبسوط چنین ضبط کرده است: «مقارن این حال لیلی بن نعمان که از امرای اطروش بود از قبل قسم بن حسن داعی والی طبرستان به جرجان آمد. فرزندان اطروش علوی در القاب او چنین مینوشتند که: «المؤيد لدين اللّه المنتصر لآل رسول اللّه ليلى بن نعمان.» و به اين نام او را در بغداد بعد از اسامى و القاب پادشاهان ذكر مىكردند. و ليلى بعد از ضبط مهمّات جرجان روى به دامغان نهاد. مردم آن ولايت با وى در مقام جنگ درآمدند و خلقى بسيار از مردم دامغان در آن جنگ به قتل رسيدند. چون ليلى بن نعمان در سخاوت و كرم بىنظير زمان خود بود و اكثر امراى اطراف كمر انقياد و اطاعت او در ميان بسته متوجّه ملازمت او شدند و او بنابر آن كه دخلش وفا به خرجش نمىكرد عنان عزيمت به جانب خراسان منعطف گردانيده به نيشابور درآمده فرمود تا در آن ولايت خطبه به نام قسم خواندند. امير سعيد چون بر اين قضيّه اطلاع يافت باز حمويه را با لشكرى عظيم به دفع او نامزد فرمود و در موقان طوس تلاقى فريقين دست داده جنگى عظيم درگرفت. اوّل مردم خراسان هزيمت يافتند، امّا حمويه، محمّد بن عبد اللّه بلعمى، ابو جعفر صعلوك، خوارزمشاه و سيمجور دواتى پاى ثبات فشرده جنگهاى مردانه كردند و بر سپاه ليلى كه اكثر به غارت و تاراج مشغول شده بودند، غالب آمدند. ليلى بن نعمان اگرچه از معركه بيرون رفت، امّا عاقبة الأمر گرفتار شده به قتل رسيد.» (تتوی: 1382: ج3: 1716- 1717)
سپاه سامانیان پس از آن که توانستند لشکر لیلی بن نعمان را شکست دهند روحیه ای تازه گرفتند و به عزم تسخیر گرگان راهی این شهر شدند ولی با مقاومت مردم و لشکریان در این منطقه مواجه شدند و با دادن تلفات بسیار باز گشتند.
حسن بن قاسم پس از آن که توانست این حمله سامانیان را دفع کند با شورش هایی در درون قلمروحکومتیش مواجه شد. فرزندان ناصر الکبیر به بهانه این که از میراث پدر سهمی به ارث نبرده اند دست به شورش زدند و اوضاع را دگرگون کردند تا جایی که، حسن بن قاسم مجبور شد به یکی از حاکمان محلی پناه ببرد ولی او نیز که اوضاع را آشفته می داد، حسن را تحویل حاکم ری علی بن وهسودان داد که از طرف خلیفه عباسی، المقتدر بالله در آن سرزمین حکومت می کرد. علی بن وهسودان نیز حسن را در قلعه الموت که پیشتر مکان اجدادش بود زندانی کرد.
علی بن وهسودان توسط طرفداران حسن بن قاسم به قتل رسید و به دین سان، وی از رندان رهایی یافت و به گیلان و دیلمان رفت و با حمایت بزرگان طبرستان و بذل و بخشش اموال در میان مردم و یاری آنان، به سوی طبرستان رفت و آمل و یاری را فتح کرد. «و هردو پسران ناصر، ابو الحسين و ابو القاسم با لشكر گيل و ديلم، به گرگان رفتند و چند نوبت با تركان مصاف ها كردند. داعى صغير لشكر برگرفت و ناگاه به آمل درآمد و از آن جا به سارى رفت و ناگاه به استراباد به سر هر دو ناصر درآمد و ايشان را به اندك زمان منهزم گردانيد و خلقى بسيار از اكابر گيل و ديلم كشته شدند. از آن جمله استندار هروسندان بن تيدار بود كه كشته شد و او با ناصران بود. ابو القاسم جعفر با دامغان افتاد و از آن جا به رى رفت و به گيلان شد. داعى پيش ابو الحسين فرستاد كه من بنده توام و پادشاهى، تو به من سپردى، مرا با تو خصومت نيست. برادرت- ابو القاسم- زحمت من مىدهد. من نيز به جواب او مشغول مىشوم و با همديگر صلح كردند. و مدتى در گرگان بنشست و داعى به آمل. و مدتى طبرستان بر اين موجب نگاه مىداشتند، يكى در آمل و ديگرى در گرگان. داعى در آمل مدارس عمارت كرد و سيرت پسنديده پيش گرفت و ايام عمر را بر اين موجب صرف كرد» (آملی: 1348: 113)
امیر احمد سامانی که اکنون از قدرت مجدد حسن بن قاسم علوی به وحشت افتاده بود، یکی از فرماندهان معروف خود به نام سیمجور دواتی را به مقبله وی در گرگان فرستاد. سیمجور دواتی در ابتدا از حسن بن قاسم خواست که از گرگان صرف نظر کند ولی وی نپذیرفت و به همین دلیل بین دو سپاه جنگ در گرفت. لشکریان سامانیان در ابتدا شکست خوردند ولی با پایداری سیمجور دواتی بار دیگر بر جبهه غلبه یافتند. حسن بن قاسم بار دیگر توانست با استفاده از رؤسای دیلمیان همچون ماکان بن کاکی و علی بن بابویه، گرگان را تصاحب کند ولی با فشار سپاه سامانیان از خارج و شورش مجدد فرزندان ناصر کبیر که در داخل قلمروش شکل گرفته بود مجبور به فرار گردید. پس از این که حسن بن قاسم حکومت را رها کرد، ابو الحسین احمد به به آمل آمد و حکومت را به دست گرفت و به شهرها نایب فرستاد که برایش بیعت بگیرند ولی وی دو ماه بیشتر حکومت نکرد و درگذشت. پس از ابو الحسین احمد، برادرش ابو القاسم جعفر زعام داری حکومت را به دست گرفت ولی وی نیز پس از یک سال حکومت در سال سیصد و دوازده هجری وفات یافت و بار دیگر هرج و مرج در درون حکومت علویان نمودار شد تا این که حسن بن قاسم بار دیگر در سال سیصد و پانزده به حکومت نشست و قصد آرام کردن اوضاع را داشت و در نبرد با اسفار بن شیرویه کشته شد. هر چند پس از وی برخی از علویان سعی بر آن داشتند که دوباره طبرستان را تحت یک حکومت واحد درآورند ولی کاری از پیش نبردند.
مهم ترین ایشان الثائر بالله می باشد. مولف حبیب السیر درباره وی می نویسد: «در آن ايام الثائر باللّه ابو الفضل جعفر بن محمد بن الحسين المحدث بن على بن الحسين بن على بن عمر الاشرف بن الامام زين العابدين على بن الامام حسين بن امير المؤمنين على بن ابى طالب عليهم السلام كه ملقب بود به سيد ابيض در گيلان خروج كرد و بعضى از حدود آن ولايت را به حيطه ضبط درآورد و مقارن آن حال ميان ابو الفضل محمد بن شهريار و اسپهبد شهريار بن دارا كه حاكم جبال مازندران بود صورت منازعت روى نمود و بعد از وقوع مقاتله اسپهبد شهريار از ابو الفضل گريخته نزد ركن الدوله حسن بن بويه به رى رفت و از وى لشكرى ستانده و بازگشته بر اكثر طبرستان مستولى گشت و ابو الفضل محمد چون اين حال مشاهده كرد قاصدى نزد الثائر باللّه فرستاد و استدعاء حضور شريف نمود و آن جناب با سپاه بىحساب به رستمدار شتافت و ابو الفضل به موكب اعلى پيوست و دست بيعت به خدمت سيادت پناهى داده به اتفاق عازم مازندران گشتند و از آن جانب ابن عميد كه وزير ركن الدوله بود در مصاحبت اسپهبد شهريار متوجه ميدان پيكار شد و در موضع نميكا بين الجانبين مصاف روى نموده ابن عميد منهزم گرديد و سيد ثاير مظفر و منصور به آمل درآمده ابو الفضل محمد به حرمه زركه در بالاء آمل است منزل گزيد و بعد از روزىچند ميان الثائر باللّه و ابو الفضل محمد نيز غبار نقار ارتفاع يافته سيد به جانب گيلان بازگشت و در ولايت شاه كلمه رود به قريه ميان ده ساكن شده بقاع خير طرح انداخت و به وقت حلول اجل طبيعى داعى حق را لبيك اجابت گفته به جنات عدن منزل ساخت» (خواند میر: 1380: ج2: 416-417)
در واقع از تاریخ 316 که سال قتل داعی صغیر است تا دوره تسلّط کامل دیالمه بر طبرستان تنی چند از علویان در طبرستان و گیلان آلت دست مدّعیان مذکور در فوق بودند لیکن دیگر هیچکدام سیادت و امارت نداشتند به همین جهت باید سال 316 را که سال قتل داعی صغیر است زمان ختم دوره امارت دعاة علوی طبرستان دانست. (پیر نیا: 1380: 126)
اقدامات فرهنگی اجتماعی حسن بن قاسم:
حسن بن قاسم نیز مانند اسلاف خود به ترویج مذهب زیدی همت گماشت و بیشتر سعی بر آن داشت که مراکز علمی برای توسعه اندیشه های عقیدتی خود تأسیس نماید. وی به دلیل این که دورانی سراسر آشوب داشت کمتر از اسلافش در این زمینه موفق بود. در منابع تاریخی از فعالیت های فرهنگی وی مطالبی بیان شده از جمله آن که وی در دوران اقامتش در آمل مدرسه ای برای ترویج علوم ساخته است (صفا: 1378: ج1: 266)حسن بن قاسم پس از تثبیت حکومتش بر طبرستان و دیلمان، سعی بر اداره منظم حکومت خویش داشت به گونه ای که وی، یک روز را به نشر علم و فقه و آداب و شریعت و قضاوت بین مردم مشغول بود و روز دیگر، به درخواست های ستم دیدگان رسیدگی می کرد و روز دیگر کار های جاری حکومت را انجام می داد و روز جمعه به احوالپرسی از زندانیان می پرداخت و برای ارج نهادن به مقام صاحبان علم و فضل به خانه آنان می رفت و از آنان مالیات نمی گرفت (مرعشی: 1345: 284). الثائر بالله علوی که از زعام داران پس از حسن بن قاسم بود و برای احیای حکومت علویان قیام کرد نیز سعی بر ترویج عقاید و اندیشه های خود داشت وی به دین منظور مدارس و مساجد متعددی ایجاد کرد و سر انجام خود نیز در یکی از همین اماکن مدفون شد
پس از این و با زوال قدرت علویان طبرستان اقدامات فرهنگی خاصی نیز از ایشان در تاریخ بیان نشده است.
زوال دولت علویان طبرستان:
پس از مرگ ابو القاسم جعفر، مردم با فرزند وی ابو علی بیعت کردند. وی دانشمندی شجاع و اخلاقی نیکو داشت. ماکان، حاکم منسوب به ابو القاسم در گرگان، دوست داشت نوه دختری خود را که فرزند ابو القاسم بود، به حکومت برساند ولی ابو علی از این موضوع اطلاع یافت و توطئه آن ها را خنثی کرد و در درگیری هایی که اتفاق افتاد، ابو علی کشته شد اما مردم آمل با ابو جعفر حسن بن احمد بن ناصر معروف به «صاحب قلنسوه» بیعت کردند. حسن بن قاسم با جمع آوری نیرو موجبات فرار ابو جعفر را فراهم کرد و خود با استقبال مردم وارد آمل شد. ولی در جنگی که چندی بعد با امیر نصر سامانی داشت در آمل به قتل رسید.پس از مرگ حسن بن قاسم، میان ماکان کاکی و ابو جعفر اختلاف افتاد، ماکان او را به قتل رسانید «ما کان بن کاکی- امیر گیلان- زنپدر ابو القاسم جعفر بود. دخترزاده خود- اسماعیل بن ابو القاسم- را برگرفت و به آمل آمد و ابو علی ناصر را گرفته، با گرگان فرستاد و کلاه ملک بر سر اسماعیل نهاد. ابو علی در گرگان پیش ابو الحسین بن کاکی بود، برادر ماکان. تا شبی ابو علی ناصر و ابو الحسین بن کاکی، در مجلس لهو و شرب نشسته بودند. ابو علی ناصر، عربده کرد و کارد بر ابو الحسین بن کاکی زد و شکم بشکافت. مردم بدو پیوستند و در گرگان بنشست. و ملک طبرستان بر ابو علی قرار گرفت. و او پادشاهی سایس و مطاع بود، روزی به میدان گوی اسبش به کبوه خطا کرد و از اسب درافتاد. مرده از جای برداشتند. (آملی: 1348: 114-115)
از سال 316 هجری به بعد، طبرستان در دست دو خاندان ایرانی آل زیار و آل بویه بود که در صحنه سیاسی، اقتدار یافته بودند و بر سر تصاحب قدرت، در حال نزاع بودند تا این که در سال 350 هجری، برادر زاده ناصر کبیر، معروف به سید ابیض قیام کرد و با کمک اسپهبد شهریار، بر بخشی از طبرستان تسلط یافت و به نام خود سکه زد ولی اختلاف او با اسگهبد از دوام حکومتش کاست. علویان دیگری که به قیام برخاستند، نتوانستند مردم را علیه حاکمان وقت بسیج کنند و طبرستان را پس بگیرند. گرچه نوادگان اطروش، نفوذ خود را در آمل حفظ کردند و منابع تاریخی، بارها از آن ها به عنوان حاکم شهر در ایام فرمانروایی آل زیار و آل بویه نام برده اند (فرای: 1363: ج 4: 184).
عوامل سقوط حکومت علویان طبرستان:
یکی از عوامل مهمی که باعث شد حکومت علویان طبرستان دوام زیادی نیاورد آن بود که بعد از حکومت داعی صغیر، مدعیان بسیاری از میان علویان خود را شایسته حکومت می دانستند و هر یک سعی بر آن داشت که با تجهیز نیرو و سپاه، فرمانروایی قسمتی از سرزمین طبرستان را عهده دار شود چنانچه این روحیه را پس از فوت ناصر کبیر در میان فرزندانش شاهد هستیم. از این زمان به بعد مردم هر ناحیه طرفدار علوی مورد نظر خود می شدند و آن شخص نیز با توجه به این که خود را شایسته حکومت می دانست داعیه دار حکومت می شد و در این بین بعضا با دیگر علویان در نواحی دیگر به جنگ می پرداختند. این امر باعث شد که به مرور زمان اتحاد بین علویان از بین برود و دشمنان این حکومت به خصوص سامانیان بتوانند از این شکاف به وجود آمده بهره کافی را برده و بر پیکره حکومت علویان ضربه وارد کنند چنانچه شاهد بودیم که قتل چند تن از علویان در جنگ با سامانیان اتفاق افتاد.دیگر عاملی که باعث سقوط حکومت علویان گردید، گسترش حاکمیت بدون حد و مرز آنان در خارج از منطقه طبرستان بود. در واقع علویان به محض این که حکومت خود را در خارج از مرز های طبرستان گسترش دادند حساسیت دستگاه خلافت و حکومت های تابعه آنان را به وجود آوردند به گونه ای که یکی از دغدغه های اصلی خلافت عباسیان از بین بردن حکومت علویان طبرستان به وسیله دیگر حکومت های ایرانی مطیع دستگاه خلافت بود. این امر برای دستگاه خلافت به حدی ناراحت کننده بود که هنگامی که امیر نصر سامانی با علویان صلح کرد از طرف خلیفه به شدت مورد انتقاد قرار گرفت و به دستور خلیفه عباسی به جنگ با حسن بن قاسم مبادرت کرد که چنان چه بیان شد در همان جنگ نیز حکومت علویان به دست سامانیان افتاد.
این گسترش مرزهای حکومت علویان برای حکومت آنان از طرفی دیگر نیز ضرر داشت و آن این که علویان با این کار سپاه خود را در مرزهای حکومتیشیان با حکومت های دیگر به جهاد فرا خواندند و همین امر باعث شد که نیروی نظامی علویان برای این که در آن شرایط صرفا به دفاع از مرزهای حکومت تازه تأسیس خود بپردازند در سرحدات مرزی دیگر حکومت ها مشغول شوند و همین امر باعث خستگی سپاه می شد و همانطور که در تاریخ سیاسی این حکومت بیان شد معمولا در جنگ های حساسی که صورت می گرفت سپاهیان از توان کمتری نسبت به سپاه دشمن برخوردار بودند و همین امر نیز یکی دیگر از عوامل سقوط حکومت علویان طبرستان به شمار می رود.
نتیجه:
به وجود آمدن حکومت امویان و در ادامه آن حکومت عباسیان و ستیز آنان با رشد اندیشه های شیعی و ظلم و ستمی که نسبت به مسلمانان و به خصوص شیعیان روا می داشتند باعث شد که شیعیان علیه دستگاه خلافت قیام کرده و خواستار تشکیل حکومت شوند. حادثه کربلا اوج قساوت دستگاه خلافت نسبت به اولین قیام علویان را نشان می دهد و همین حرکت نیز الگوی دیگر قیام ها علیه دستگاه خلافت شد. پس از حادثه کربلا، بیشتر قیام های علویان در شاخه بنی الحسن و در اندیشه زیدیه صورت می گرفت. زیرا در اصول این فرقه آمده است که اگر شخصی از علویان قیام کند و بتواند حکومت تشکیل دهد وی خلیفه کل مسلمین خواهد بود و اطاعت از وی واجب است. به همین دلیل اکثر علویان زیدی دست به قیام می زدند ولی هر کدام به دلایلی نتوانستند پیروز شوند و با قساوت دستگاه خلافت مواجه شدند به گونه ای که در شورش محمد نفس زکیه، ابراهیم قتیل باخمری، حسین صاحب فخ و دیگر علویان شاهد آن هستیم.سخت گیری دستگاه خلافت نسبت به علویان باعث پناه بردن آنان به مناطق صعب العبور و دور دست از مناطق خلافت بود. یکی از بهترین مناطقی که همواره مورد توجه این علویان بود، منطقه طبرستان ایران بود که شرایط موجود برای پناه بردن از دستگاه خلافت در آن فراهم بود. به همین دلیل اکثر علویان فراری از دستگاه خلافت در این منطقه ساکن شدند که اولین آنان یحیی بن زید بود. مردم این منطقه پس از آن که ساده زیستی و اسلام آنان را دیدند جذب ایشان شدند و به مرور از مریدان ایشان گشتند تا جایی که در دوران حسن بن زید، مردم این مناطق پس از آن که بر حکومت وقت شوریدند نزد حسن بن زید که از بزرگان علویان طبرستان در آن زمان بود رفتند و خواستار تشکیل حکومت توسط وی شدند و به دین سان اولین حکومت شیعی در ایران تشکیل شد.
این حکومت در دو بازه تاریخی به حیات سیاسی خود ادامه داد، در دوره اول از سال دویست و پنجاه تا دویست و هفتاد، حسن بن زید حکومت کرد و پس از وی محمد بن زید تا سال دویست و هشتاد و هفت که به دست امیر نصر سامانی به قتل رسید حکومت کرد. از سال دویست و هشتاد و هفت تا سال سیصد و یک هجری، طبرستان تحت حکومت سامانیان اداره می شد تا این که بار دیگر حسین بن علی بن اطروش ملقب به ناصر کبیر در این سال دوباره توانست علویان را متحد کرده و دراین منطقه حکومت کند. مدت زمان وی تا سال سیصد و چهار هجری ادامه یافت و پس از وفات وی حسن بن قاسم حکومت را به عهده گرفت. وی نیز تا سال سیصد و شانزده که به قتل رسید بر طبرستان حکومت کرد و پس از قتل وی دوره ای از هرج و مرج این منطقه را فرا گرفت و هیچ کدام از علویان نتوانستند حکومت این نواحی را به صورت متحد در آورند و به دین سان پس از قتل حسن بن قاسم، عمر حکومت علویان طبرستان به پایان رسید.
پينوشتها:
* دانشجوی تاریخ اسلام دانشگاه اصفهان
** کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی
ابن اثیر جزری (1371)؛ الکامل فی التاریخ (تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران)،ترجمه عباس خلیلی، ابو القاسم حالت؛ تهران: مؤسسه مطبوعات علمی
ابن اسفندیار، محمد بن حسن (1366)، تاریخ طبرستان، تصحیح عباس اقبال، تهران: پدیده خاور.
ابن حوقل، ابو القاسم النصیبی (بی تا)؛ صوره الأرض، بیروت: دار صادر.
ابن عنبه، احمد بن علی (1421)؛ عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب، تحقیق عده ای از محققین، قاهره: مکتبه الثقافه الدینیه.
ابن ندیم، محمد بن اسحاق (1350)؛ الفهرست فی اخبار العلماء المصنفین من القدماءو المحدثین و أسماء کتبهم، تحقیق رضا تجدد، تهران: بی نا.
آملی، اولیاء الله (1348)؛ تاریخ رویان؛ تحقیق و تصحیح منوچهر ستوده، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
پیرنیا، حسن و عباس اقبال آشتیانی(1380)، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاریه؛ چ نهم؛ تهران: خیام
تتوی، قاضی احمد و آصف خان قزوینی (1382) تاریخ الفی، محقق ومصحح غلام رضا طباطبایی مجد؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
خواند میر، غیاث الدین بن همام الدین (1380)، تاریخ حبیب السیر؛ چ چهارم، تهران: خیام
شوشتری، قاضی نور الله (1377)؛ مجالس المؤمنین، تهران: کتابفروشی اسلامی.
صفا، ذبیح الله (1378)؛ تاریخ ادبیات در ایران؛ پ هشتم، تهران: انتشارات فردوس
طبری، محمد بن جریر (1375) تاریخ طبری؛ محقق و مصحح و مترجم ابو القاسم پاینده، چ پنجم؛ تهران: اساطیر.
فرای، ریچارد نلسون (1363)؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ترجمه حسن انوشه، تهران: امیر کبیر.
قزوینی، زکریا بن محمد بن محمود (1373)؛ آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه میرزا جهانگیر قاجار، تهران: امیر کبیر.
مادلونگ، ویلفرد (1375)، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده میانه، ترجمه جواد قاسمی؛ مشهد: بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی.
مرعشی، سید ظهیر الدین بن سید نصیر الدین (1345)؛ تاریخ طبرستان و رویان و مازندران؛ محقق و مصحح، محمد حسین تسبیحی، تهران: مؤسسه مطبوعاتی شرق.
مقدسی، أبو عبد الله محمد بن أحمد (1361) احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم؛ تهران: شرکت مولفان و مترجمان.
ناشناس (1423)؛ حدود العالم من المشرق الی المغرب، القاهره: الدار الثقافیه للنشر.
/ج