نويسنده: حميد تنكابني
دودمان صفوي از نسل شيخ صفي الدين ابواسحاق اردبيلي است كه به سال 650 تولد يافت. وي از عرفاي نامي زمان خود بود و مريدان فراوان داشت. در ابتدا مريد شيخ تاج الدين زاهد گيلاني بود و دختر مراد خود را به زني گرفت و چون شيخ زاهد وفات يافت، شيخ صفي الدين بر جاي وي نشست، و به راهنمايي و ارشاد مريدان پرداخت. پس از فوت شيخ صفي الدين، پسرش شيخ صدرالدين موسي سمت ارشاد يافت. بعد از مرگ شيخ صدرالدين، مقام ارشاد به يكي از پسرانش يعني سلطان خواجه علي سياهپوش رسيد. پس از وي نيز به ترتيب، صدرالدين ابراهيم و سلطان جنيد، يكي پس از ديگري به جاي پدر نشستند. سلطان جنيد معاصر با اوزون حسن بود، خواهر او را به زني گرفت و از اين پيوند، پسري زاده شد به نام سلطان حيدر كه پدر شاه اسماعيل صفوي است. سلطان حيدر با دختر اوزون حسن كه شاهزاده خانمي نيمه يوناني، نيمه ايراني، به نام عالم شاه بيگم ( مارتا ) بود، ازدواج كرد كه شاه اسماعيل از همين مادر است. بدين سان، خاندان صفوي از سوي مادر، با امراي يوناني طرابوزان و از جانب مادرِ پدر خود، با امراي آق قويونلو پيوند يافتند.
شاه اسماعيل كه در 892 تولد يافته بود، به هنگام تشكيل سلسله ي صفوي، بيش از سيزده سال نداشت. وي با پيوستن قزلباش، صوفيه، تمام آذربايجان، اران و ارمنستان، كه از اجداد وي پيروي مي كردند، توانست تركان طوايف مختلف شاملو، استاجلو، قاجار، تكلّو، ذوالقدر و افشار را گرد خود جمع و متحد كند. اين تركان متحد كه با بستن پارچه ي قرمزي بر گرد سر خود، به نام قزلباش يا سرخ سر معروف شده بودند، به خونخواهي پدر شاه اسماعيل، به ولايت شماخي از ولايات شيروانشاهان حمله بردند و قاتل سلطان حيدر را به قتل رساندند و شهر باكو را نيز تسخير كردند. سپس اسماعيل به جانب تبريز آمده و آن شهر را به پايتختي خود برگزيد و رسماً بر تخت پادشاهي نشست. شاه اسماعيل در 909، سلسله ي آق قويونلوها را منقرض كرد و در 916 خراسان را از اولاد تيمور پس گرفت و ازبكان را نيز از مرو بيرون راند. فتح مرو از وقايع مهم سياسي آن دوران در آسياي مركزي به شمار مي رود، زيرا از اين تاريخ به بعد فتنه ي بزرگ تركان كه ايران و هندوستان را تهديد مي كرد از ميان برداشته شد. با اين عمل، ظهيرالدين بابر پادشاه هندوستان يكي از هم پيمانان اسماعيل گرديد. لشكركشي بعدي وي در 918 به جانب ماوراءالنهر براي ريشه كن كردن ازبكان بود كه نتيجه اي دربر نداشت. در اين زمان، جنگ ايران و عثماني ( جنگ چالدران ) رُخ داد -، كه از بزرگ ترين نبردهاي تاريخ ايران به شمار مي رود و در اثر وجود سلطنت سلطان سليم اول عثماني، يكي از مقتدرترين سلاطين آل عثمان و رقيب ديني و سياسي شاه اسماعيل به وقوع پيوست - كه در اثر شكست سپاه ايران، نواحي ديار بكر و كردستان ضميمه ي ممالك عثماني گرديد.
شاه اسماعيل در 930 در سن سي و پنج سالگي بيمار شد و درگذشت و پسر بزرگش طهماسب ميرزا، كه حاكم خراسان بود، در همان سال به سلطنت رسيد. شاه طهماسب در ابتداي كار و در نوجواني مجبور به جنگ با ازبكان شد. با اين حال، آنان را از خراسان و هرات بيرون راند، و حكومت را به سام ميرزا، برادر خود سپرد. در همان هنگام، سلطان سليمان عثماني به مغرب ايران تاخت و تبريز را تصرف كرد. اگرچه اين تصرف چند روز بيشتر دوام نداشت، تصرف مكرر پايتخت از سوي تركان، شاه را به فكر تغيير جاي تختگاه خود انداخت. از اين رو در سال 955 تختگاه خود را به قزوين منتقل كرد ( رويمر، 1380، ص 59).
اين درگيري شاه طهماسب در جنگ با عثماني سبب شد كه برادرانش يعني سام ميرزا و القاص ميرزا از دو جانب علم طغيان عليه وي برافرازند. به هر روي اين دو فتنه نيز خاموش گرديد و شاه طهماسب پس از برقراري روابط دوستي با سلطان عثماني سرانجام در 984 وفات يافت.
آغاز روابط سياسي كشور ايران با دول مغرب زمين در دوره ي سلطنت شاه اسماعيل صورت پذيرفت. هرچند پيش از اين، روابط ايران با غرب حول محور تجارت و بازرگاني و همچنين آمدن سياحان خارجي به ايران گسترش يافت. جدا از روابط مغولان و ايلخانان با غرب كه دوره اي جداگانه دارد، و روابط تيمور و دربار روم كه آن نيز در مقوله اي ديگر جاي مي گيرد، روابط سياسي رسمي ايران با غرب اگرچه به ظاهر زير لواي روابط تجاري آغاز گرديد، از همين دوران بايد مورد توجه و تأمل قرار گيرد.
پس از مرگ شاه طهماسب كه پسران متعددي نيز داشت و گذراندن دوره ي درگيري ها و رقابت هاي جانشيني، سرانجام، قزلباش اسماعيل ميرزا را به پادشاهي برگزيدند. وي مردي خونخوار و عياش بود و دست به قتل و كشتار برادرزادگان و اعمام خود زد و تنها برادرش سلطان محمد ميرزا ( سلطان جزو نام او است ) و پسرانش كه در هرات بودند از جمله عباس ميرزا، جان سالم به در بردند. پس از وفات اسماعيل دوم، سلطان محمد با لقب خدابنده (1) به سلطنت رسيد.
وقايع زمان سلطنت يازده ساله ي او عبارت اند از: دفع عثمانيان به دست حمزه ميرزا، سرپيچي عباس ميرزا به همراه سران طايفه ي شاملو در خراسان و درواقع وقوع فتنه ي عليقلي خان شاملو، عاقبتِ همداستاني حمزه ميرزا و عباس ميرزا با يكديگر، در سال 994 كشته شدن حمزه ميرزا در گنجه، ورود عباس ميرزا به قزوين در 996. در همان سال وي توسط مرشد قليخان و عليقلي خان با لقب شاه عباس و بهادرخان به سلطنت ايران انتخاب شد و پدر نيز كه در شيراز بود، سلطنت پسر را تصديق كرد.
شاه عباس ( 996-1038ه.ق ) طولاني ترين دوران سلطنت صفويه را داشت. از بدو ادعاي سلطنت در خراسان 49 سال و بعد از خلع پدر رويهم 43 سال سلطنت كرد. به علت اعمال بزرگي كه در كشورگشايي و آثار خيري كه در مملكت داري از وي بروز كرده، بلاشك از بزرگ ترين پادشاهان بعد از اسلام ايران است. بدبختانه در زندگاني خصوصي اعمال بسيار قساوت آميزي از وي سر زد، همچون قتل صفي ميرزا پسر ارشد خود، كور كردن دو پسر ديگرش، قتل عام گرجستان و... ليكن وي بيش از هر پادشاهي در رفاه حال مردم، آبادي بلاد و ساختن ابنيه و راه ها كوشيد و در 1006 ه.ق پايتخت را از شهر قزوين به اصفهان منتقل نمود و اين شهر كه از عهد سلاجقه از آبادي و اعتبار افتاده بود، دوباره بر اثر توجه شاهانه رو به عمران و عظمت نهاد ( همان مأخذ، ص 85).
وقايع سياسي زمان شاه عباس را فهرست وار مي توان چنين ذكر كرد: دفع ازبكان ( عبدالله خان ثاني ازبك ) و عبدالمؤمن خان پسرش در سال 1006 ه.ق، فتح لار و بحرين در 1009، جنگ با عثماني از 1011 شروع شد و مدت شش سال به طول انجاميد، جنگ با طهمورث خان گرجي كه منجر به كشتار گرجيان گرديد، جنگ دوباره با عثماني در 1027 و سپس در سال هاي 1032 تا 1034 بر سر تصرف بغداد، تسخير قشم و هرمز در 1031 و درگيري با پرتغالي ها. عاقبت، مرگ شاه عباس را در 1038 در پنجاه و نه سالگي در ربود. مملكت داري شاه عباس در روابط خارجي ايران چه با سلاطين عثماني و چه با تجار فرنگي و سلاطين انگلستان و اسپانيا تحقيقي جداگانه را مي طلبد. از آن جمله: حضور سفرايي چون آنتوني شرلي و برادرش رابرت شرلي و هيئت همراهان، مسئله ي توپ ريزي و فنون ديگر نظامي و مجهز ساختن ارتش ايران به وسيله ي شاه عباس، سفارت دوگووه آ از طرف پادشاه اسپانيا، سفارت حسينعلي بيگ بيات به دربارهاي اروپايي در باب فروش ابريشم ايران و انعقاد قراردادهاي مقرون به صرفه براي ايران ( كه اكثراً بي نتيجه بود ).
برقراري روابط با شركت انگليسي هند شرقي كه خود آغاز مصيبت براي ايران بود و در مقابل قطع تجارت با عثماني و باز شدن پاي رقيب جديدي چون انگليس به بنادر جنوب ايران، تجار پرتغالي را متوحش ساخت. از بخت بد ايران، شاه عباس به علت سوء معامله با پسران خود جانشين لايقي نداشت و بنابر وصيت وي، سام ميرزا پسر صفي ميرزا، كه به امر پدر به قتل رسيده بود و در هنگام مرگ جد خود در اصفهان بود، به نام شاه صفي در 1038 به تخت سلطنت نشست ( 1038-1052).
در زمان سلطنت اين جوان بي تدبير، ايران ميدان تاخت و تاز ازبكان و تركان عثماني بود و از جانب ديگر شاه گرجستان راه عصيان گرفت. در زمان سلطنت او سالي نبود كه جمعي كشته و يا كور نشوند و عاقبت خود او در اثر افراط در شراب خواري مُرد و پسر نه ساله اش عباس ميرزا به نام شاه عباس دوم به تخت نشست. ميرزا تقي خان اعتمادالدوله، وزير سابق مازندران و صدراعظم، نايب السلطنه ي او گرديد. از كارهاي خوب او، معافيت مالياتي قريب يك كرور از مردم بود كه پس از بيدادهاي شاه صفي او را محبوب قرار داد. تا عهد اين پادشاه روابط بين صفويه و پادشاهان گوركاني هند همواره بر اساس دوستي و صفا برقرار بود و معمولاًبه خاطر متجاوزان ازبك با يكديگر اتحاد داشتند.
در سال اول جلوس شاه عباس، شاه جهان مصمم شد تا قندهار را كه ضميمه ي دولت صفوي بود از آنِ هندوستان كند و همين امر موجب بروز جنگ هاي ايران و هند شد كه البته تا ايام فتنه ي افغان، قندهار همچنان ضميمه ي ايران بود. در عهد شاه عباس دوم، گرجستان نيز مورد تهاجم روس ها واقع شد و قلاع گرجستان، داغستان و شروان خراب شدند. با اين حال، شاه عباس دوم را از پادشاهان خوب سلسله ي صفويه برشمرده اند كه بيست و پنج سال سلطنت كرد. عمارت عالي قاپو و باغ سعادت و عمارت چهل ستون و پل زاينده رود و مسجد جامع اصفهان از آثار و يا از تعميرات اوست. شاه عباس در 1077 ه.ق مريض شد و مُرد.
شاه سليمان ( 1077-1105 ) پسر شاه عباس با وزارت شيخعلي خان زنگنه كه در عهد پدرش حكومت كرمانشاه را داشت، سلطنت را آغاز كرد. در هنگام سلطنت او همسايگان خارجي ايران اغلب يا قدرت تعرض به ايران را نداشتند و يا سرگرم درگيري هاي كشور خود بودند و لذا شاه سليمان مدت 28 سال و اندي به فراغت پادشاهي كرد. از مسافران خارجي كه در عهد اين پادشاه به ايران آمدند بايد از شاردن و تاورنيه نام برد كه سفرنامه هاي آنان از اسناد معتبر تاريخ ايران به شمار مي رود.
پس از شاه سليمان، بزرگ ترين پسرش سلطان حسين ميرزا به نام شاه سلطان حسين ( 1106-1135ه.ق ) به سلطنت رسيد. اولين خطاي او نصب شاهنوازخان گرجي به حكومت قندهار بود كه بعدها به لقب گرگين خان معروف شد و موجب شورش و عصيان افاغنه و انقراض سلسله ي صفوي را فراهم ساخت. شايان ذكر است كه تنها وجود شاه سلطان حسين و خطاهاي او موجب انقراض صفويه نگرديد، بلكه اشتباه هاي سلاطين گذشته نيز اوضاع و احوالي را به وجود آورده بودند كه پايه هاي سلطنت را متزلزل ساخته بود. پايه هاي سلطنت كه در ابتدا متكي به قدرت معنوي و ايمان كامل مريدان نسبت به مرشد خود بود بعداً آن قدر ضعيف شد كه تنها قدرت نظامي آن را حفظ مي كرد و در زمان شاه سلطان حسين ديگر نه قدرت نظامي بود و نه قدرت معنوي. بدين منوال، دولت صفوي راه زوال را پيمود و وجود دسته هاي مهاجم غلجايي و افغانان ابدالي كار را يكسره كرد ( اقبال آشتياني، 1356، صص 661 - 708؛ سيوري، 1374، صص 74-100، 225-250).
پينوشتها:
1.خدابنده دوم همچون خدابنده اول، محمد خدابنده اولجايتو سلطان ايلخاني بود.
منبع مقاله :تنكابني، حميد، ( 1383)، درآمدي بر ديوان سالاري در ايران، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي