جهان بيني اسلامي

از آن جا که اين بينش ها بي شماره و در نتيجه عقيده ها گوناگون هستند، ما نمي توانيم مغز خود را صندوق رأي ها کنيم و دل خود را پارکنيگ عقيده ها.
شنبه، 22 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جهان بيني اسلامي
 جهان بيني اسلامي

 

نويسنده: علي صفايي حائري ( عين -صاد )




 

جهان بيني اسلامي

جهان بيني ؛ يعني بينش انسان و نگرش او به هستي
وانسان
و نقش انسان در هستي.
از آن جا که اين بينش ها بي شماره و در نتيجه عقيده ها گوناگون هستند، ما نمي توانيم مغز خود را صندوق رأي ها کنيم و دل خود را پارکنيگ عقيده ها.
ما بايد همراه ميزان ها، روش ها کليدهايي باشيم و پاسدار دروازه هاي مغز و قلب خويش. (1)

کليدها

آن کليدي که راز انسان و هستي و دنيا و نقش انسان را مي گشايد در درون خود انسان نهفته است.
ما با تفکر و شناخت استعدادها و سرمايه ها و شناخت مقدار آن ها
و شناخت خلقت و آفرينش خود، به شناخت هستي و نقش خود در هستي، پي مي بريم.

تفکر در انسان

با تفکر در خلقت انسان، محکوم بودن او را مي يابيم و در نتيجه به حاکمي پي مي بريم.
براي اين تفکر به تدبرهايي نياز دارم. (2) من ديروز و امروز و فردايم را مطالعه مي کنم. ديروزي که هيچ نداشتم و با چهار خصوصيت فقر و عجز و ضعف و جهل، همراه بودم و امروزي که بي نياز شده ام و به بلوغ و قدرت وحکمت رسيده ام. و فردايي که دوباره پير و فرتوت و از دست رفته خواهم شد.
با اين تدبر، دادن ها و گرفتن ها را مي يابم و محکوميت ها را مي بينم و به حاکمي مي رسم. اين حاکم را، حتي مادي ها و مارکسيست ها هم قبول دارند. آن ها هم لباس هستي را به چوب رختي آويزان مي کنند. آن ها هم در جايي مي ايستند يا در ماده يا در انرژي يا در قانون ها. در اين حاکم مسأله اي نيست. مسأله اين است که اين حاکم با چه خصوصيات و ويژگي هايي همراه است و مهم اين که در کجا مي توانيم بايستيم که سر نخوريم و زمين نيفتيم.
اين هستي، اين ماده و اين انرژي و اين قانون ها همه نيازمند هستند و همه محکوم هستند و در نتيجه اين ها جاي پاي محکمي نيستند. قانون ها، تنظيم کننده و کنترل کننده و قانونگذار را نشان مي دهند. درست است که يک ماشين با چند قانون در جريان است. اما اين قانون ها خود حاکمي را نشان مي دهند که آن ها را تنظيم کرده و به جريان انداخته است. اين ها همه محکوم هستند و حاکمي را نشان مي دهند و اين حاکم ويژگي هايي دارد:
1 بي مانندي: او مثل اتم مثل انرژي مثل قانون ها نيست. اگر مثل اين ها بود، مثل همين ها محکوم مي شد. (3)
2 بي نيازي: او به آفريده ها و آفريدگار و زمان و مکان و حتي به خودش نياز ندارد. اگر او نيازي مي داشت، محکوم مي بود و حاکمي مي خواست. (4)
3 نامحدودي: او حدي ندارد، نه در قدرت و علمش و نه در وجودش. نمي توانيم بگوييم فقط اين جاست، بيرون است يا در درون، اين جاست يا آن جا ؛ چون محدود، به دو چيز نياز دارد، به حدود و مرزهايي و به محدود کننده و مرزباني.
و نتيجه ي نامحدودي احاطه است و نتيجه ي احاطه، حضور و آگاهي وعلم. (5)
4 يگانگي: او از ترکيب و اجزائي برخوردار نيست، او هم يکي است و هم يگانه. من يکي هستم اما يگانه نيستم. او هم واحد است و هم احد اگر او ترکيبي مي داشت، اگر علم و قدرت و شنوايي و بينايي و حکمت او با يکديگر تفاوت داشت، ناچار اجزائي بر مي داشت و ناچار نيازمند به اين اجزاء و نيازمند به ترکيب کننده اي بود. (6)
اين خصوصيات، او را مشخص مي کند و از آفريده ها جدا مي سازد.
ولي او خصوصيات ديگري هم دارد که عشق او را در دل ها بزرگ مي کند:
1 او زيباست که زيبايي آفريده ي اوست. حسن آن دارد که يوسف آفريد. (7)
2 او کامل است و نقصي و نيازي ندارد. و انسان، عاشق زيبايي و کمال است.
3 او دهنده است نه گيرنده. او بخشنده و رحمان است، اما ديگران مصرف کننده هستند. او نيازهاي مرا از پيش تهيه کرده، حتي نفت چراغ من را و سوزن خياطي ام را.
4 او مهربان است و بخشندگي هاي او از روي عادت و يا سياست نيست. به من علوفه نمي دهد که از شيرم بگيرد. او به من از خودم مهربان تر است. اين حب به نفس، اين غريزه را چه کسي در من نهاده ؟ چه کسي مرا با خودم مهربان کرد ؟
او از من به من نزديک تر است و از من به من مهربان تر و از من به من آگاه تر است. (8)
او در ميان من و دلم فاصله است. (9)
او مرا با خودم آشتي داد و مرا با خودم آشنا کرد.
5 او بهترين دوست است که مي دهد و نمي گيرد و پرورش هم مي دهد و من هم محتاج انس و دوستي هستم. (10) با اين شناخت ها هم او را مي يابم و هم به او دل مي بندم که من دلداده زيبايي و کمال و اسير محبت و احسان و محتاج دوست و رفيق هستم.
با اين تدبر و تفکرها، به شناخت خودم و فقرم و ضعفم و عجزم و جهلم و محکوميتم مي رسم و با اين شناخت ها به حاکم و ربّم مي رسم ؛ (11)
او که مرا آفريد و بي نيازم کرد و قدرتم داد و حکمت در سرم ريخت.
اگر شناخت، شناخت مجرد باشد در من احساسي زنده نمي شود ؛ مثل اين که من بدانم بيرون از خانه کسي هست. اما اگر شناخت خوبي و بدي باشد، در من احساس عشق و نفرت زنده مي شود ؛ مثل اين که بدانم بيرون از خانه دزدي و دشمني است و يا دوستي و معشوقه اي.
ادراک مجرد احساسي نمي آفريند. اما ادراک خوبي و يا بدي در من احساس نفرت و عشق و در نتيجه حرکت و تلاش را زنده مي کند.
اين است که با شناخت زيبايي و محبت او به عشق او مي رسم و اين معشوق را با بت هاي ديگر و محبوب هاي ديگر، با نفس و خلق و دنيا و شيطان مي سنجم و از آن ها آزاد مي شوم. هنگامي که يافتم او از من به من نزديک تر است، ديگر نمي توانم از او جدا شوم، حتي اگر خود را از دست بدهم. آخر من بي او با خودم چه کنم ؟ در حالي که بي خودم با او
هستم و با انتخاب و در انتخابم ادامه مي يابم ؛ که هر کس در انتخابش زنده است. (12)
من با تفکر به شناخت خودم و در نتيجه به شناخت ربم و در نتيجه به عشق او مي رسم ( ايمان ). و اين عشق و ايمان مرا به اطاعت و عمل مي کشاند ( تقوا ).
باز اين عشق مرا از عشق هاي کوچک تر آزاد مي کند و از اسارت ها رها مي سازد ( زهد ). و هنگامي که يافتم داده ها ملاک افتخار نيست (13) و هنگامي که يافتم داده ها بازدهي مي خواهند و از هر کس به اندازه ي سرمايه اش سود مي گيرند (14) و هنگامي که يافتم که هنگام پاداش، نسبت ها را در نظر مي آورند، (15) و هنگامي که يافتم حتي نسبت ها و سعي ها را و عمل ها را با هدف مي سنجند، (16) در اين هنگام ها به رضا و خشنودي مي رسم و در هر کلاسي درسم را مي خوانم ؛ چون دو پا براي رشد ما هست: بهره برداري براي حق در هنگام دارايي ها ( شکر ) و به پاي باطل نچسبيدن در هنگام نداري ها ( صبر ).
با رشد و آگاهي و معرفت به حيرت مي رسم ؛ چون هنگامي که رابطه ها و نيازهاي گوناگون و خاصيت هاي بي شمار را مي يابم، در تصميم مي مانم و در سنجش لنگ مي شوم و با اين حيرت به تفويض مي رسم و با يک قدرت و حکمت برتر زد و بند مي کنم و او را به وکالت مي گيرم.
اين هشت مرحله که هر کدام ديگري را به دنبال مي کشد، نظام اخلاقي اسلام را تشکيل مي دهد. و اين نظام هماهنگ و مرتبط است که مي تواند احکام اخلاقي اسلام را به دوش بگيرد. و مي تواند تمام بدي ها را بخشکاند و تمام خوبي ها را شکوفا کند:
1 تفکر 2 شناخت خودم و ربّم 3 عشق و ايمان 4 اطاعت و تقوا 5
ـ آزادي و زهد 6 رضا 7 حيرت 8 تفويض. (17)

تفکر در استعدادها

با شناخت استعدادها و سرمايه هاي انساني به کار او پي مي بريم و از نقش او آگاه مي شويم. و در نتيجه به شناخت دنيا مي رسيم چون دنيا کارگاه ماست.
اگر کار من خوردن و خوابيدن و خوش بودن باشد، اگر کار من و هدف من رفاه باشد، ناچار دنيا مي شود آخور و خوابگاه و عشرتکده، اما اگر سرمايه هاي من بيش از رفاه و بيش از خوشي بود، ناچار کار من بيشتر از اين ها مي شود و در نتيجه کارگاه من چيزي ديگر جز همين ها خواهد بود.
کار هر کس با سرمايه اش هماهنگي دارد. اگر من در خودم پنجاه تومان سراغ داشته باشم، به شلغم فروشي رو مي آورم. اما اگر ميليون ها سرمايه در خودم ببينم، ناچار به کارهاي بزرگ تري رو خواهم آورد.
اکنون بايد ببينيم سرمايه هاي من با چه کاري هماهنگ است.
آيا من براي خوردن و خوابيدن و خوش بودن، به فکر و عقل، به آزادي و انتخاب، نياز دارم ؟ اين عقل که مزاحم خوشي من است، اين فکر که هزار جور سؤال هشت شاخ براي من درست مي کند.
آيا اين بزغاله ها و اين زنبورهاي عسل، از من خوش تر نيستند ؟ آيا يک بزغاله، يک سگ، حتي سگ ولگرد صادق هدايت خودکشي کرده است ؟آيا براي دوستش از بدبختي هايش حرف زده است ؟
آن ها که خود آگاهي ندارند، از بدبختي ها بي خبرند و خوشند و اين است که اگر من هم بخواهم به خوشي برسم، مجبورم خودم را از شر اين فکر و عقل خلاص کنم و به گفته ي حافظ به خمره بزنم و قرابه کش شوم، تا « دمي ز وسوسه ي عقل بي خبر باشم ».
نه استعدادهاي من با خوشي هماهنگ است و نه وضع کارگاه من با اين کار مي خواند. از آن جا که من بيشتر از بزغاله ها سرمايه دارم، کار من هم ناچار زيادتر از بزغاله هاست. من براي شناخت هدف و شناخت نقش خودم، بايد به خودم باز گردم.
براي شناخت يک اتاق و اين که براي چه کاري ساخته شده، بايد به خود اتاق باز گردم. همان طور که از وسايل يک اتاق مي توانم بفهمم که آن چه اتاقي است، اتاق خواب است يا عمل يا نشيمن، همين طور از استعدادها و نيروهايي که در درون انسان نهفته، مي توانم بفهمم که کار او چيست و براي چيست ؟
پس کار انسان با شناخت استعدادهايش مشخص مي شود. اکنون مي پرسم استعدادهاي انسان را چگونه مي توان شناخت ؟
براي شناخت استعدادهاي انسان و سرمايه هاي او، دو راه وجود دارد:
1 نيازها ؛ چون هر نيازي نمايانگر استعدادهايي است. (18)
2 مقايسه با ساير جاندارها. وقتي سرمايه ي من زيادتر از بزغاله هاست، چگونه مي توانم به کار بزغاله قانع شوم و در همان سطح بمانم ؟ (19)
انسان از غرايز فردي و غرايز اجتماعي و فکر و عقل برخوردار است.
او با يک رشته ي عليتي پيچيده نشده، او با چند رشته ي عليتي همراه است و اين رشته ها هم با هم رقابت دارند و بر روي يکديگر اثر مي گذارند و ميدان آزادي انسان را به وجود مي آورند. (20)
نيروي کنجکاوي فکر را به جريان مي اندازد، فکر از معلوم ها به مجهول هايش مي رسد. گسترش علوم، دريچه هاي تازه اي به روي او باز مي کند. او به سوخت تازه و مرکب تازه و خانه ي تازه دست مي يابد. سپس عقل اين سوخت ها و مرکب ها و... را با قديمي ها مي سنجد و بهترين را نشان مي دهد. سپس غريزه ي بهتر طلبي و جلب نفع ما، ضامن اجراي اين سنجش و انتخاب مي گردد و در نتيجه حرکت شروع مي شود.
فکر بر عقل و عقل بر غريزه اثر دارد. با اين تضاد و رقابت حرکت آغاز مي شود و زندگي انسان از جبر غريزه آزاد مي گردد و حرکت تاريخي اش را شروع مي نمايد.
همچنين در زندگي فردي، فکر، معبودها و محبوب هاي تازه اي پيدا مي کند و عقل آن ها را مي سنجد و بهترين و زيباترين و کامل ترين را مشخص مي نمايد و سپس غريزه ي جلب نفع و بهتر طلبي انسان او را عاشق بهترها مي سازد و بت هاي سابق و محبوب هاي کوچک تر را مي شکند و رها مي کند و در نتيجه حرکت و رشد انسان آغاز مي گردد.
ما از رقابت و تضاد استعدادهاي انسان مي يابيم که کار انسان حرکت است و اين است که حتي خوردن و خوابيدن و رفت و آمدهايش بايد حرکت باشند. بايد تحرک باشند، نه تنوع ؛ که تحرک پله ها را زير پا گذاشتن است و تنوع در يک پله چند جور ايستادن. اکنون که کار انسان حرکت است، ناچار اين حرکت جهتي دارد و محرکي دارد. جهت حرکت ما چه
چيز مي تواند باشد ؟ آيا جهتي پايين تر از ما يا برابر ما يا عالي تر ؟
پايين تر تنزل است و برابر تنوع است و ناچار عالي تر مي تواند جهت من باشد و ناچار کار من مي شود حرکت و رشد و در نتيجه دنيا مي شود راه (21) و کلاس و کوره، نه آخور و خوابگاه و عشرتکده. و به همين خاطر که در راه نمانيم زير پاي ما را داغ مي کنند و با ضربه ها ما را به جريان مي اندازند و به همين خاطر دنيا با غم و درد پيچيده شده است. (22)
با اين ديد، کار انسان مي شود حرکت و رشد. مي شود حرکت به سوي عالي تر. بايد پرسيد چه کسي عالي تر از انسان است و برتر از او ؟
لابد کسي که بر او حکومت دارد و بر او حاکم است.
در اين حد به اين سؤال مي رسيم که چه کسي بر من حکومت دارد ؟
چه کسي بر ما حاکم است ؟
مارکسيست ها مي گويند: قانون هاي ديالکتيکي و طبيعي و تکاملي. و اين است که جهت حرکت آن ها مي شود شناخت قانون ها و بهره برداري از آن ها، تسخير و حتي تغيير. که مارکس مي گفت شناخت جهان مهم نيست، مهم تغيير آن است.
اما ما توضيح داديم که قانون ها خود محکوم هستند و تنظيم کننده و کنترل کننده را نشان مي دهند. و ما مي بينيم که قانون هاي هستي تا حدودي مسخر انسان هم هستند. پس چگونه مي توانند حاکم بر او باشند و جهت حرکت او ؟ (23)
اين است که جهت حرکت انسان حاکمي است که محکوم نيست و محدود نيست و نيازمند نيست. (24)
و اين است که نقش انسان بهره برداري به خاطر رفاه نيست، بلکه نقش او خلافت الله است و خلافت حاکم بر هستي است ؛ يعني بهره برداري از نظم و قانون و هماهنگ کردن اين بهره برداري با هدف و به خاطر رشد.
حرکت و رشد مسائلي را مطرح مي کنند:
1 جهت حرکت: الله ( انا اليه راجعون )
2 صراط مستقيم: نزديک ترين راه تا رشد استعدادها « توحيد، عبوديت، اتباع ». (25)
3 مرکب هايي براي رسيدن: فکر، عقل، عشق و ايمان، فشار و بلاء، عجز، اعتصام. (26)
4 راهبر: ( رسالت و امامت ).
5 منزل ها: رحم، دنيا، بهشت، که بهشت منزل است نه مقصد. (27)
6 روش حرکت: شرايع و احکام، نظام ها و قانون ها.
با تفکر در استعدادهاي انسان به اين همه مي رسيم و ارتباط و هماهنگي آن ها را حس مي نماييم.
با اين تفکر، عظمت استعدادهاي او را مي يابيم و به کار عظيم او مي رسيم که رفاه نيست و خوشي نيست، بلکه رشد و خوبي است، که خوشي با خوبي تفاوت دارد. دارو براي مريض خوب است اما خوش نيست.
با اين ديد ملاک ها و ارزش ها دگرگون مي شوند. اما امروز با ملاک رفاه و معيار خوشي به هر برخورد و هر حادثه و هر مسأله نگاه مي کنيم. و تمام کارهاي ما با اين ملاک مي خواند.
اما هنگامي که کار انسان حرکت و رشد بود، انسان هر چيز را با اين ملاک مي سنجد. دوستي ها و دشمني ها، قطع ها و وصل ها، شغل ها و هدف ها و... (28)
با اين شناخت انسان مي خواهد تمام استعدادهاي خود را بارور کند و تمام سرمايه ها را زياد کند. انسان مي خواهد خودش را زياد کند نه ثروت و قدرت و علمش و در اين سطح است که مي تواند ثروت و قدرت و علم را جهت بدهد و از آن ها به خوبي بهره بردارد. مي تواند امير باشد و مي تواند از اسارت ها آزاد گردد. من هنگامي که عظمت خودم را شناختم ديگر به کم قانع نمي شوم و از اسارت ها آزاد مي گردم. همان طور که با شناخت عظمت خودم از اسارت توپ ها و عروسک هايم رها شدم.

تفکر در مقدار استعدادها

با تفکر در مقدار استعدادها، مي يابيم که انسان چقدر ادامه دارد و در نتيجه هستي تا کجا گسترده مي شود. ما از مقدار نفتي که در چراغ است، مي توانيم حدود روشن بودنش را حدس بزنيم و از مقدار سوختي که در ماشين است، حدود حرکت آن را و...
ما از استعدادهاي اضافي جنين در شکم مادر، کشف مي کنيم که او براي نه ماه نيست و براي اين محدوده نيست ؛ چون او در آن جا به دست و پا و... کاري ندارد. در آن محدوده به بيش از جفت، نياز نيست.
در نتيجه ما از استعدادهاي عظيم انسان کشف مي کنيم که براي اين محدوده ي هفتاد ساله نيست ؛ چون بيش از اين حرف ها سرمايه دارد.
براي اين محدوده به فکر و عقل نياز نيست ؛ که غرايز اجتماعي در کندو، جامعه اي را ساخته که هنوز انسان به آن نرسيده است.
تضادها و استعدادها و پاي آزاد او، بي نهايت سرمايه است و در نتيجه انسان بي نهايت ادامه خواهد داشت و هنگامي که انسان بي نهايت سرمايه داشته باشد و بي نهايت ادامه بيابد، جهان هستي تا بي نهايت گسترده خواهد بود (29) و براي اين بي نهايت راه نه تنها به فکر و عقل که به وحي هم نياز است ؛ چون فکر و عقل ما به تمام راه احاطه ندارد و نمي تواند ما را
براي اين راه دراز، آماده کند.

ملاک ها

اين ها کليدهايي بودند که ما را به شناخت هستي و انسان و نقش انسان و جهت حرکت هستي و انسان، مي رسانند.
اين کليدها درهاي بسته را به راحتي باز مي کنند ؛ درهايي که با مشت ها و لگدها و شعارها باز نمي شدند و حتي پاهاي ما را مي شکستند.
از کليد دوم به کار انسان پي مي برديم و به نقش او مي رسيديم که رشد است نه رفاه و با اين شناخت به ملاک اول دست مي يافتيم و با ملاک رشد، ملاک هاي تقوا و توحيد و اهميت و صعوبت هم به دست مي آمد ؛
چون اين ها هستند که رشد را به همراه مي آورند. آنچه از فشار زيادتري برخوردار باشد، ورزيدگي بيشتري خواهد داشت. بازو، با وزنه ها به رشد مي رسد. و بر اساس همين ملاک هاي کلي و بر اساس همين ملاک هاي رشد است که ملاک هاي خصوصي توضيح مي يابد ؛ مثل: « جالسوا من يذکرکم الله رويته » (30) و يا « العقل ما عبد به الرحمن » و... (31)
با اين توضيح مختصر، هم به کليدها مي رسيم و هم به ملاک هايي که بتوانيم سلام کردن و انفاق کردن و رفت و آمدها و قطع و وصل ها را بر اساس آن قرار بدهيم ؛ چون هدف اين نيست که فقط شکمبه هايي پر شود و در برخوردها جمله هايي رد و بدل شود، بلکه بايد تمام اين ها با رشد دادن و رشد گرفتن همراه باشد.
اين ملاک ها مي توانند عظمت و عمق احکام اسلامي را به ما نشان بدهند ؛ چون اين احکام بدون اين ملاک ها مفهوم نخواهند شد و حتي گرفتار طنز و تمسخر خواهند گرديد.

پي‌نوشت‌ها:

1 ـ به علي گفتند : « بم نلت بما نلت ؟ » از چه به اين همه رسيدي ؟ « قال : کنت بوابا علي باب قلبي » گفت : من دروازه بان دلم بودم . به کسي راه مي دادم و به چيزي راه مي دادم که مرا بارور کند ، نه اين که از من بکاهد و مرا مصرف کند .
2 ـ در اين قسمت تمام مطالب گذشته به کار گرفته مي شود و مشخص مي شود که چگونه تدبر کنيم و چگونه آزادي بدهيم و چگونه با طرح سؤال فکر را به جريان بيندازيم و ...
3 ـ وَ لَمْ يَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ ( اخلاص ، 4 ) ، لَيْسَ کَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ ( شوري ، 11 ) .
4 ـ اللَّهُ الصَّمَدُ ( اخلاص ، 2 ) ، وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ( فاطر ، 15 ) .
5 ـ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ ( اخلاص ، 3 ) ، هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ( حديد ، 3 ) ، هو معکم اينما کنتم ( حديد ، 4 ) .
6 ـ هو الله احد . اخلاص ، 1
7 ـ زيبايي را در يک جلوه اش مي توان ذوقي معرفي کرد . اما در واقع زيبايي ؛ يعني هماهنگي استعدادها و اندام هاي هر چيز با کاري که از آن مي خواهند . با اين ديد حتي کرم کدو زيباست ؛ چون اندامش با کاري که از او مي خواهند هماهنگ است و با اين ديد حرف راسل ـ من به سهم خودم از اين که هر گونه زيبايي در کرم بيابم عاجز هستم ـ بي اساس مي شود .
8 ـ نَحْنُ أَقْرَبُ إليه مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ . ( ق ، 16 )
9 ـ أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ . انفال ، 24
10 ـ بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين ( فاتحه ، 1-2 ) مي بخشد ( رحمن ) و از روي لطف مي بخشد ( رحمت ) و با اين عشق پرورش مي دهد ( رب ) ، آن هم نه در يک مرحله ( رب العالمين ) الرحمن الرحيم . کساني که پرروش او را بپذيرند و بهره بگيرند ، به بخشش ها و رحمت هاي دوباره مي رسند . و او با تمام اين بخشش ها دست خالي نمي شود و مالکيت او محدود نيست . ما مالک روز بخشش هستيم ، اما پس از بخشش ديگر مالکيتي نداريم ، اما او هم يوم العطاء و هم يوم الجزاء مالک است که محدود نيست .
11 ـ من عرف نفسه فقد عرف ربه . بحار ، ج 2 ، ص 32 ، ح 22
12 ـ بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ169 ( آل عمران ، 169 ) . حيات نباتي و حيات حيواني با مرگ از ميان مي رود ، اما حيات انساني ـ فکر و عقل و انتخاب ـ وابسته به انتخاب انسان است . اگر مرده ها را انتخاب کند ـ ثروت و قدرت و رياست ـ مرده است ، حتي اگر نفس بکشد . و اگر حي و زنده را انتخاب کند ، زنده است و لو آن که از دست رفته باشد .
13 ـ آنچه از اوست ملاک افتخار ما نيست . إِنَّ أَکرَمَکُم عِندَاللّهِ أَتقَاکُم ( حجرات ، 13 ) .
14 ـ لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا ( طلاق ، 7 ) .
15 ـ نه سرمايه از انسان است و نه سودها . که سرمايه ها از اوست و سودها هم از سرمايه ها .آنچه براي انسان باقي مي ماند مقدار کوششي است که انجام داده که : لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى ( نجم ، 39 ) .
16 ـ انما الاعمال بالنيات . تهذيب الاحکام ، ج 1 ، ص 83
17 ـ قال رسول الله : اول العلم معرفة الجبار و آخر العلم تفويض الامر اليه .
18 ـ نياز به امنيت نمايانگر فکر است و نياز به يقين نمايانگر سنجش و نياز به آزادي نمايانگر انتخاب و نياز به نجوا نمايانگر روح و نياز به اعتراف نمايانگر وجدان و ...
19 ـ در گذشته توضيح داديم که انسان با حيوان در پنج قسمت شرکت دارد : 1 ـ احساس 2 ـ حواس 3 ـ ادراکات حسي 4 ـ هوش 5 ـ حافظه . اما در نتيجه گيري ( فکر ) و سنجش ( عقل ) و انتخاب و آزادي و وجدان و فرقان و ... از آن ها جدا مي شود .
20 ـ ماکس پلانک در کتاب علم به کجا مي رود ، نمي تواند نظام عليتي را در انسان بپذيرد ؛ چون زير بناي اخلاق به هم مي ريزد . اما با اين توضيح مسأله حل مي شود ؛ چون عليت متضاد ، آزادي را به وجود مي آورد .
21 ـ فخذوا من ممرکم لمقرکم . نهج البلاغه ي صبحي صالح ، ح 203
22 ـ دار بالبلاء محفوفة . همان ، ص 219
23 ـ روش طرح سؤال در اين قسمت ها مشخص است . بايد تذکر بدهم که در برخوردها و بحث ها نبايد زود به جواب پرداخت بلکه بايد طرف را وادار کرد که آماده شود و پاسخ بدهد .هنگامي که مطالب زود واريز شوند ، دير هضم مي گردند .
24 ـ در سوره ي توحيد چهار خصوصيت مشخص کننده و در سوره ي حمد صفات عشق آفرين مطرح شده است .
25 ـ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ . ( يس ، 61 ) اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ ( زخرف ، 61 ) هديني ربي الي صراط مستقيم ... وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ . ( انعام ، 161 )
26 ـ إِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ( حج ، 54 ) وَمَن يَعْتَصِم بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ( آل عمران ، 101 )
27 ـ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا . ( کهف ، 107 )
28 ـ ملاک اول ملاک رشد است و ملاک بعد ملاک توحيد است ، که در انسان حاکمي جز الله نباشد چون بودن با غير او خسارت است و رشد نيست . آن ها مصرف کننده هستند . نه بخشنده و سوم ، ملاک اهميت است که حادثه ها را با آن مي سنجند و هنگام تزاحم با آن انتخاب مي کنند و ملاک آخر ملاک صعوبت است ، که : افضل الاعمال احمزها .
29 ـ ما براي اثبات معاد و بر انگيخته شدن انسان اين گونه شروع مي کنيم که معاد بايد باشد پس انسان بر انگيخته مي شود ، اما در قرآن به عکس شروع مي کند که : لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ( تين ، 4 ) . انسان از استعدادهاي عظيم و بهترين شکل برخوردار است و در نتيجه ... فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ ( تين ، 7 ) ، پس چگونه مي تواني معاد را تکذيب کني ؟ و در سوره ي روم است که :أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِمْ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّى وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاء رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ ( روم ، 8 ) .
30 ـ مصباح الشريعه ، چاپ مؤسسه ي اعلمي ، بيروت .
31 ـ کافي ، ج 1 ، ص 11

منبع مقاله :
صفايي حائري، علي، (1388) مسئوليت و سازندگي، قم: ليلة القدر، چاپ ششم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.