روحيه ي سرد و سر در لاک

تا به حال از مرده هايي که نفاق و غرور و عناد، آن ها را به مرگ داده بودند و از کرهايي که شک و يأس و پوچي و دنيا زدگي گوش آن ها را گرفته بود و نفرت ها فراريشان داده بود، سخن رفت.
دوشنبه، 24 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روحيه ي سرد و سر در لاک
 روحيه ي سرد و سر در لاک

 

نويسنده: علي صفايي حائري ( عين -صاد )




 

روحيه ي سرد و سر در لاک

تا به حال از مرده هايي که نفاق و غرور و عناد، آن ها را به مرگ داده بودند و از کرهايي که شک و يأس و پوچي و دنيا زدگي گوش آن ها را گرفته بود و نفرت ها فراريشان داده بود، سخن رفت.
اکنون سخن از آن هايي است که درون گرايي و بي تفاوتي و ترس و احتياط، چشم هاشان را گرفته و پاهاشان را بسته است. اين ها مرده و کر نيستند با اين که مي شنوند و مي يابند، گامي بر نمي دارند.
اين ها کورها هستند:
کور از واقعيت هاي عيني ( سرد و سر در لاک )،
کور از ارتباط حادثه ها با زندگي مطلوب آن ها (بي رگ و بي تفاوت )،
کور از عمق مسأله و تمام آينده ( سست عنصر و ترسو و محتاط ).
درون گرا و سر در لاک، کسي است که فقط با خودش زندگي مي کند و با خيال خودش خوش است و از خيال خودش رنج مي برد ؛ به بيرون کار ندارد. حادثه هاي بيرون او را گرم نمي کنند و او را حرکت نمي دهند که در او مسخ مي شوند و رنگ مي بازند. او به حادثه ها آگاهي ندارد و به آگاه شدن هم رغبتي نشان نمي دهد ؛ که او با خودش و با خيالش ديگر آگاهي نمي خواهد، حتي اين آگاهي ها، او را گم مي کنند و او را از خودش مي گيرند.
اين خوديابي و خودخواهي، به خيال پرستي و بيگانگي مي انجامد و به زنداني شدن در خويش و کور شدن از بيرون دست مي دهد. و با اين کور شدن، گفت و گوها و آگاهي ها و سوزها و سازها ديگر اثري ندارند و حرکتي نمي آورند ؛ که هر چيز در اين دستگاه مسخ مي شود و شکل عوض مي کند.

انگيزه ها

1- همراه بحران هاي اجتماعي و يا شکست هاي زندگي و تزلزل پايگاه ها و شکستن معيارها، آن ها که از بيرون صدمه ديده اند و پايگاه ها را از دست داده اند و رو دست خورده اند، اين ها به خود پناه مي آورند و در دامن امن درون خويش، غوغاي بيرون را مي خواباند ؛ در خود پايگاه مي سازند و از بيرون مي برند.
اين درون گرايي در هر بحران اجتماعي، در تاريخ نمودار است ؛ همان طور که در سر گذشت زندگي هر کس.
و اين شکست ها و ضربه هاي بيرون يکي از عوامل درون گرايي و عرفان شرق حساب مي شود، که در کنار عوامل ديگر جايگاه خود را دارد.
نياز امنيت و آرامش هنگامي که در بيرون تأمين نشود بايد از خود انسان و از درون او تأمين گردد.
همان طور که بدن هنگام کمبود غذاها از خود مايه مي گذارد و آب مي شود، اين درون گرايي هم، آب شدن انسان براي تأمين يک کمبود و يک نياز دروني است.
2- در درون انسان ديدگاه ها و صحنه ها و جريان هايي است زيباتر از ديدگاه هاي طبيعت و عميق تر از صحنه هاي بيرون و تندتر و شلوغ تر از جريان هاي تند و شلوغ جامعه و تاريخ.
آن ها که کليد اين نهان خانه را بدست مي آورند و با اين زبان آشنا مي شوند و به اين دنيا راه مي يابند، مشکل مي توانند از اين گنج ها چشم بپوشند و مشکل مي توانند از زبان ديگري بشنوند و مشکل مي توانند دوباره به دنيا بيابند.
زيبايي هاي اين دنيا و اين طبيعت از هماهنگي با آن دنيا و آن نهان خانه، مايه مي گيرد.
هنگامي طبيعت زيباست که در درون ما جريان هماهنگ و برابري با آن ادامه داشته باشد و هنگامي طبيعت حرف مي زند که در درون ما اين زبان طبيعت ترجمه شود و با زبان درون بازگو شود، و گرنه طبيعت، هم گنگ است و هم مبهم و تاريک.
و بر اساس همين توضيح است که اختلاف برداشت ها و اختلاف ديدها توضيح مي يابد.
ماه زيبا براي همه يک مفهوم ندارد و يک نوع زيبايي ندارد ؛ و همين طور اشک ابر و زمزمه ي باران و همين طور نوزاد طلوع و مرگ غروب...
در درون ما حرکت ها و جريان هايي است و در نتيجه تداعي ها و همخواني هايي و در نتيجه انس ها و نفرت هايي و در نتيجه راحتي ها و سختي هايي.
اين حرکت ها محرک هايي دارند از احساس ها و عاطفه ها و غريزه ها و از وسوسه ها و تلقين ها و چشم ها و گوش ها و حادثه ها.
و داستان احساس هاي عظيم انسان و عاطفه هاي گوناگون او و غريزه هاي پيچيده و در هم و گنگ او، نه داستان کوتاهي است، که به بزرگي تاريخ است و به وسعت تمام انسان ها و حتي بالاتر، به عظمت تمام هستي، که تمام هستي در انسان وسوسه دارد و تلقين دارد و جاي پا دارد.
آن ها که اين جاي پاها و اين محرک ها را شناخته اند و از قانون هاي حاکم بر درون خويش آگاهند، آن ها از برداشت هايي برخوردار مي شوند که در هيچ يک از مکتب هاي روان شناسي و روان کاوي هنوز مطرح نشده و به مسائلي برخورد مي کنند که هنوز در کتاب ها زنداني نگشته اند.
اين درون وسيع و شلوغ و زيبا، براي آن ها که به آن راه باز کرده اند و با زبانش آشنا شده، سخت تماشايي و فريبنده و جذاب است.
3 استعدادهاي بزرگ هنگامي که راهي نمي يابند، همچون رودخانه هايي عظيم باتلاق مي سازند و مرگ مي آفرينند و فاجعه بار مي آورند.
تراکم استعدادهاي رها و ولگرد، خيال ها و وسوسه ها و در نتيجه تضعيف ها و ضعيف شدن ها و در نتيجه امراض رواني و جنون را به دنبال مي آورند. فکرهاي ممتد و بي حاصل و بهت هاي بزرگ، علامت نيروهايي است که رهبري نشده و راه ياب نگرديده است.
اين تراکم به درون گرايي و وسوسه و خيال پرستي و ترس هاي هشت سر و گنگ و بچه گانه منتهي مي شود.
4- تلقين و تربيت و تقليد از روح هاي عميق و متفکر، هنگامي که با آگاهي و آموزش همراه نباشد، به چنين برداشت هاي خيال پرداخته و رؤيايي زمينه مي دهند و برگ هايي را که هنوز ريش هايشان نروييده اند، به سر آن ها مي چسبانند.
اين برگ هاي بي ريشه و اين شاخه هاي يتيم، گر چه دوامي نمي آورند، ولي سخت خطرناک و بحران خيز خواهند شد و فاجعه ساز خواهند گرديد. کساني که مدتي از عمر خويش را با اين تقليد و تلقين از دست داده اند، در بقيه ي عمر از خويش فراري و بيگانه خواهند شد و با خود قهر خواهند کرد و به سطحي نگري و عينيت عقيم، دچار خواهند گشت.
5- محيط جغرافيايي و غذا و وراثت، تا حدودي مي تواند چنين حالت هايي را در انسان سبز کند و يا زمينه ي رويش و رشدش را فراهم آورد.
محيط هاي باز و آرام و ستاره هاي نزديک و آسمان هاي دور، دشت هاي يک دست و فصل هاي برادر و همانند و کويرهاي خواب رفته، اين چنين احساس هاي گنگ را گويا مي کنند ؛ انسان را با خودش پيوند مي زنند و او را به خويش مي خوانند.
همان طور که نوع غذاها و عامل وراثت هم، چنين روحيه هايي را، به وجود مي آورند و يا تقويت مي نمايند.
رابطه ي غذا با احساسات و حالت هاي انسان به خوبي مشخص شده و اثبات گرديده و همين طوري مسأله ي وراثت و ژن ها و کرموزم ها، براي انتقال حالت ها و روحيه ها...
البته اين عوامل صد در صد نيستند ؛ چون انسان از يک عامل برخوردار نيست، که از پاهاي ديگر و از عوامل گوناگوني بهره مند است که در کنار هماهنگي و تضاد آن ها به آزادي مي رسد.
ضربه هاي بيرون، زيبايي درون، تراکم استعدادهاي رهبري نشده، تلقين و تقليد و تربيت، محيط و وراثت و غذا، اين ها انگيزه ها و عامل هايي هستند که انسان را به خويش مي خوانند و او را در خودش فرو مي برند و سر در لاک و سردش مي سازند.

طرز برخورد

1- از حادثه ها نمي توان فرار کرد، که ما را مي گيرند. و نمي توان به آن ها بي اعتنا بود، که آن ها قصد ما دارند... و نمي توان با آن ها درگير شد که ما را مي شکنند.
آن ها که سوار حادثه ها مي شوند و از دردها درس مي گيرند و از فشارها سرعت بدست مي آورند، آن ها که به جاي فرار و بي تفاوتي و درگيري، اين راه چهارم و اين بهره برداري را مي شناسند، برداشت هاي زيادتري خواهند داشت و در خود به ذلت نخواهند نشست.
که اين پايگاه دروني، تاب تازيانه هاي بيرون را ندارد و آخر سر خودش هم فرو خواهد ريخت و در هم خواهد شکست و انسان را به جنون و مرگ خواهد سپرد.
2- زيبايي و وسعت و عمق درون، براي آن ها که با آن کاري را شروع نمي کنند و از آن جا سکوي پرشي نمي سازند، فقط مي شود وسيله ي سرگرمي و بازيچه ي نامرئي و نمايشنامه ي همراه. کساني که از مصالح دروني خويش بهره نمي گيرند و ساختماني را در بيرون شروع نمي کنند، اين ها نمي توانند مصالح زيادي بدست بياورند. بنّايي که از آجرهاي دستش استفاده نمي کند، آجرهاي ديگري بدست نخواهد آورد.
آن ها که مي خواهند دريچه هاي بيشتري از وجود بسته ي خويش را بگشايند و آن ها که مي خواهند برداشت هاي زيادتري داشته باشند، بايد پس از فرار به خويش، از خويش هم فرار کنند. نيازهاي ما در سطحي است که حتي مصالح دروني هم براي تأمين آن کافي نيست و بايد سفرهاي زيادتري را شروع کنيم و از خويشتن به نزديک تر از خويش رو بياوريم و با نزديک تر و آگاه تر و مهربان تر سودا کنيم و از خويشتن تا حق و از خود تا خدا، گام برداريم.
و در اين يک گام است که مسأله شکل ديگري مي گيرد و آن ها که به سوي او رو کرده بودند و از جام او نوشيده بودند، بايد به سوي خلق باز گردند و با بيرون پيوند بزنند، در حالي که از آن ها آزاد هستند و حتي اين بودن، رياضت آسماني آن هاست.
و در اين مرحله اين ها از غار حراي خويش به ميان خلق سرازير مي شوند.
درون ما، سکويي براي پرش، بالي براي پرواز و توشه اي براي سفرهاي دراز دارد ؛ و نمي تواند زندان سيار و قبرستان نزديک و همراه ما باشد.
3- رابطه ي ما با ديگران ما را کم نمي کند، که بارور مي کند. آن مقدار از وجود ما و از حالت هاي ما که در جمع از دست مي رود، يا حالت هاي سستي است که بايد تقويت شود و بارور گردد و يا حالت هاي زايدي است که بايد جذب شود و برود.
ما در رابطه با بيرون مي توانيم ضعف ها و زايدهاي خويش را بيابيم و مي توانيم به خويشتن برسيم. درون ما در کوره ي بيرون گداخته مي شود و شکل مي گيرد.
واقعيت هاي دروني ما، در رابطه با واقعيت هاي بيرون، تنومند و پا برجا مي شوند و رشد مي کنند و به شکل هاي تازه تر و جالب تري دست مي يابند و همچون درختان کوه بيشتر مي سوزند و زيادتر حرارت مي دهند. و نه اين که نمي شکنند که شکننده مي شوند و سازدنده و مهاجم.
درون ما در هر حال با بيرون رابطه دارد. آن ها که اين را يافته اند که حادثه هاي بيرون ما را حرکت مي دهند و ما را نشان مي دهند، ديگر در را به روي خود نمي بندند ؛ چون در اين مرحله از بيرون جدا نشده اند که با بيرون سابق و حادثه هاي پيشين خلوت کرده اند و از حادثه ها و مسائل کهنه تأثير پذيرفته اند.
اکنون که تأثير پذيرفتن از بيرون، ناگزير و حتي لازم و مفيد است، پس چرا با بيرون کهنه و حادثه هاي قديمي خلوت کنيم و از حادثه هاي جاري بهره نگيريم ؟!
دوستي داشتم که از ترس هاي گنگ، وسوسه هاي مستمر و خيالبافي هاي جالبش حرف مي زد و اشک مي ريخت (1) که با اين وضع نمي تواند کاري بکند و نمي تواند درسي بخواند.
از او پرسيدم: چه وقت ها اين حالت ها در تو شديدتر مي شوند ؟ وقتي مشغول هستي يا بيکار هستي ؟ وقتي که در خانه هستي يا بيرون مي آيي ؟ وقتي که با دخترها رو به رو مي شوي يا با مردها يا پيرمردها ؟
به او گفتم اين حالت ها را کنترل کن. و اين حالت ها را بنويس و براي من هم نقل کن. من خواستم اين گونه براي او کارهايي دست و پا کنم.
او پسري بود مستعد و باهوش. استعدادهاي زيادي داشت. و اين استعدادها جرياني نيافته بود و کاري پيدا نکرده بود و اين همه فساد به بار آورده بود و فاجعه آفريده بود.
آن گاه برايش توضيح دادم که اين حالت ها طبيعي است. خود من هم که بيکار مي شوم اين ترس ها و خيال ها در من مي آيد.
گفتم: تو فکر نيرومند و هوش زيادي داري. تصديق کرد. گفتم: وقتي از اين استعداد، درست بهره نگيري اين وسوسه ها در تو راه مي يابد و اين ترس ها تو را در خود مي گيرد. پس تو بايد کارهاي بزرگي را شروع کني. در مرحله ي اول بايد اين حالت ها را کنترل کني و از آن ها بنويسي. اين نوشتن، هم براي خود تو مفيد است و هم من به آن احتياج دارم.
آن گاه گفتم: تو با تراکم استعدادها به وسوسه ها و از وسوسه ها به ضعف و پراکندگي مي رسي. هر چقدر تو ضعيف بشوي، خيال تو بيشتر کار مي کند... تا آن جا که آنچه در خيال تو مي گذرد، خيال مي کني واقعيت دارد و الان تو را نابود مي کند. در اين لحظه غول هايي که نيست تو را مي ترساند.
و باز به او گفتم: پس از آن که کارهاي خودت را شروع کردي و تکيه گاهي پيدا کرده و با قدرتي نزديک شدي، ديگر ترس ها مسئله اي نيستند.
تو با آن ها رو به رو بشو ؛ و تمامش را بپذير. از آن ها فرار نکن، آخر خط را در نظر بگير. آنچه که پيش آمده، اگر تو عاملش نباشي، مسئولش هم نيستي.
گفتم: آن بيکاري و آن ضعف و اين ترس، تو را اين گونه در خود گرفته و فشار داده است. در برابر ترس، به تمامش راضي باش، بر فرض ديگران در تو نفوذ کنند مگر چه مي شود ؟ اصلا تو نباشي مگر چيز مهمي هست ؟
تو از ديگري باشي چه فرق مي کند ؟ امروز بميري يا پس فردا ؛ هشت تا سر در بياوري... مگر چه پيش مي آيد ؟
در برابر ضعف، خودت را جمع کن و يک کار پخته شروع کن و بر قدرتي تکيه بده و تکيه گاهي بگير.
دوستم با شروع کارهاي پخته و نوشتن حالت ها و کنترل خودش راحت شد و درس هايش را شروع کرد و نشاطش را باز يافت.
استعدادهاي متراکم و پرکار، از بيکاري به وسوسه و خيالبافي و جنون مي رسند و بايد برايشان کاري متناسب دست و پا کرد ؛ کاري که خودشان مشغولش هستند و کنترلي که از آن بهره مي گيرند.
5- تقليد و تلقين و فاجعه ي اين درون گرايي سطحي را با پيش بيني آينده و شخصيت دادن مي توان کنترل کرد.
هنگامي که توضيح مي دهيم که تو به زودي آدم ولنگاري خواهي شد و از خودت هم فرار خواهي کرد ؛ چون تو ريشه نداري و خودت مغز و چشم نداري، فقط دست هايت را به ديگران حلقه کرده اي و پاهايت را در سينه ات فرو کرده اي، تو خودت پا و مغز و چشم نداري و فقط به ديگران تکيه مي کني. مگر آن ها چه دارند ؟ با اين توضيح ها، عمق و غرور در آن ها مي جوشد و براي آينده واکسينه مي شوند. اين توضيح ها مي تواند مغز و چشم و پاهاي بسته ي مقلدهاي خود باخته را باز کند و در برابر تربيت غلط آن ها، تعادلي فراهم سازد.
6- کساني که در يک محيط و با يک غذا همراهند، با سفرهاي گوناگون و برخوردهاي بيشتر و غذاهاي متفاوت مي توان وضع آن ها را تغيير داد. با کنترل غذا و سفرهاي متعدد و تربيت هاي عميق و تفکرات و شناخت هاي
تازه مي توان از بند محيط و غذا و وراثت رهيد.
با شناخت قانون ها مي توان آن ها را تسخير کرد و تغيير داد. وقتي قانون هاي حاکم بر درخت و گياه و خاک کشف شد، مسخر مي شود و حتي در دست انسان شکل هاي تازه تري مي گيرد.
روش بهره برداري از دردها، از نيروهاي دروني، از واقعيت هاي تازه و طرح راه هاي وسيع براي استعدادهاي متراکم
و ايجاد شخصيت و غرور متعادل، با طنزها و ضربه ها و پيش بيني ها و کنترل عوامل محيط و تغذيه و وراثت، با شناخت قانون هاي آن ها ؛ مجموعاً طرز برخورد با روحيه ي سرد و سر در لاک را نشان مي دادند.
اين روش ها و راه يابي ها، چشم هايي به کورها مي دهد که بتوانند از دنياي بيرون برداشت هايي داشته باشند و پروازهايي را شروع کنند.

پي‌نوشت‌:

231 ـ تعريف مي کرد در يک مجله خوانده ام که يک سفيد پوست نوزادش شکل ديگري گرفت و معلوم شد که فلان و بهمان ديگري به او منتقل شده و من مي ترسم از اين که شايد از ديگران هم در من داخل شده باشد و من خودم نباشم . بر اساس اين ترس مي گفت : از هر چيز دست مي شورم ، به هيچ چيز دست نمي زنم و با هيچ کس تماس نمي گيرم که مبادا در من نفوذ کنند و من خودم نباشم .
مي گفت : يک روز 8 ساعت در حمام ماندم و مثل ديوانه ها شده بودم و به هر کس حمله مي کردم ... لابد براي اين که در او نفوذ نکنند .
بر اساس اين حالت ها که از اين ترس ها کمک مي گرفت ... رفتار ديگران با من عوض شد ، حتي برادرم چندين بار سخت تنبيهم کرد . و من هم حق را به او مي دادم ؛ اما نمي توانستم از کارهايم دست بشويم .
ترس هاي عجيبي در من رخنه کرده بود . من به پدر و مادرم جور ديگري نگاه مي کردم و مي ترسيدم از اين که فرزند آن ها نباشم و اين ترس ها با رفتار آن ها شديدتر مي شد و دليل هاي تازه اي مي يافت .

منبع مقاله :
صفايي حائري، علي، (1388) مسئوليت و سازندگي، قم: ليلة القدر، چاپ ششم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط