چيزي به نام جامعه وجود ندارد؟

مي گويند اگر کسي حرفي در يک بند داشته باشد، مي تواند يک مقاله بنويسد و اگر حرفي در يک فصل داشته باشد، مي تواند يک کتاب بنويسد. نگارنده که اخيراً کتابي را درباره ي گيدنز تمام کرده است، قصد اثبات اين نظر را ندارد.
دوشنبه، 14 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چيزي به نام جامعه وجود ندارد؟
 چيزي به نام جامعه وجود ندارد؟

 




 

مي گويند اگر کسي حرفي در يک بند داشته باشد، مي تواند يک مقاله بنويسد و اگر حرفي در يک فصل داشته باشد، مي تواند يک کتاب بنويسد. نگارنده که اخيراً کتابي را درباره ي گيدنز تمام کرده است، قصد اثبات اين نظر را ندارد. حقيقت اين است که بحث درباره ي کلّ آراي گيدنز از حوصله ي يک مقاله بيرون است، لذا بحث اصلي ما درباره ي مهم ترين جنبه هاي « نظريه ي ساختگري » او خواهد بود.
اثر گيدنز بسيار مهم است، آن هم نه فقط از نظر کميت، بلکه، از حيث انواع و اقسام آرايي که در خود جاي مي دهد؛ نه تنها در مقام يک نظريه بلکه به عنوان پژوهش هايي درباره ي تاريخ جهان. از اين حيث نيز بسيار مهم است که گيدنز نخستين نظريه پرداز انگليسي است که اعتباري جهاني در روزگار اخير پيدا کرده است. اگر چه سبک گيدنز و تا حدودي کمتر، نحوه ي تفکر او، با پارسنز فرق مي کند ولي نظريه ي ساختگري او را بايد همتراز فونکسيوناليسم ساختاري بدانيم. نظريه ي ساختگري او را بايد همتراز فونکسيوناليسم ساختاري بدانيم. نظريه ي ساختگري، حاوي برداشتي از کل جامعه است که در عين حال بينش هاي « دورِ زبان شناسي » در فلسفه و به خصوص بينش هاي روش شناسي مردم در جامعه شناسي را نيز در بر مي گيرد.
مطرح کردن گيدنز در اين فصل از کتاب، مناسبت چنداني ندارد. اگر در نظريه هاي مورد بحث در سه فصل پيش، کم و بيش ديديم که چيزي به عنوان جامعه وجود ندارد - و با عمل فردي و عمل اجتماعي شروع و اغلب تمام مي شود - ولي گيدنز به راستي مي کوشد تا به تصوري از جامعه برسد. هيچ شکي نيست که او از بحث درباره ي ساختارها و نظام هاي اجتماعي خوشنود است ولي از طرف ديگر هم تأکيد مي کند که عمل انسان جامعه را مي سازد و باز مي سازد، منکر هر نوع تبيين ساختاري و هر تصوري است که جامعه را داراي موجوديتي علاوه بر افراد بداند. اين نظر شامل هر تبييني است که دالّ بر ويژگي هاي بالنده ي جامعه يا نظام اجتماعي باشد يا حاکي از اين باشد که يک جامعه يا يک وضعيت، تعيين کننده ي عمل آدمي است. بر طبق اين نظر، تبيين فونکسيوناليستي و نظريه هاي تکاملي نيز در نهايت مردود شناخته مي شوند و گيدنز هر دو را به دلايلي ، نه تنها به پارسنز بلکه به مارکسيسم نيز منتسب مي داند.
حاصل اين تصور، حيواني است کم و بيش انتزاعي. گيدنز آن را نوعي وجود شناسي (1) مي خواند که درباره ي موجود اجتماعي (2) است و آن را با بسياري از روش شناسي ها و موضوع هاي نظري جامعه شناسي سازگار مي داند؛ نظريه ي او نه يک نظريه ي منتظم است و نه نظريه اي تبييني است بلکه بيشتر راهنماي کلي چيزهاي موجود در عالم اجتماع است. لذا اگر چه ميل دارد نظام ها و ساختارهاي اجتماعي صحبت کند و حتي او را نظريه پردازي بدانند که اين تصورات را از مستحيل شدن در نظريه ي عمل « نجات مي دهد » ولي بايد گفت که پايگاه محکمي برايشان ندارد. اين نکته دست کم در مورد نظريه ي گيدنز صدق مي کند که ضمن بحث درباره ي مدرنيته خواهيم ديد. در پسِ بسياري از آرا و عقايد او، نگرشي ضمني درباره ي نظام اجتماعي هست که وجود خود را بر ما تحميل مي کند.

ساختگري و دوگانگي ساختار

جاي تعجب نيست که مفهوم اصلي نظريه ساختگري، ساختن است و اغلب با اصطلاحي که گيدنز « دوگانگي ساختار » (3) مي خواند ارتباط دارد. گيدنز مي گويد که جامعه شناسي معمولاً ساختار را ويژگي محدود کننده يا تعيين کننده ي زندگي اجتماعي مي داند، ولي در حقيقت بايد گفت که قدرت دهنده نيز هست. تشبيه ساختار به زبان در اين مورد بسيار روشن و واضح است: زبان، چيزي را که مي توانيم بگوييم محدود مي کند ولي در عين حال اين قدرت را به ما مي دهد که چيزي را بگوييم. ساختارها به نحوي در عمل « پيچيده » اند: آنها فقط در عمل و بر اثر عمل وجود دارند و عمل است که آنها را به وجود مي آورد و از نو مي سازد و تغيير مي دهد. در حقيقت معنايي که گيدنز از « ساختار » مراد مي کند بسيار متفاوت با معنايي است که اين اصطلاح در فونکسيوناليسم ساختاري يا مارکسيسم ساختاري دارد. او اين اصطلاح را از حيث دو مفهوم ضمنيِ « قواعد و منابع » تعريف مي کند. مفهوم « قاعده » از همه مهم تر است و اشاره به چيزي است بسيار نزديک به معناي « قاعده » از نظر پيتروينچ و روش شناسان مردم. در واقع در مبسوط ترين بحث هايي که گيدنز درباره ي قواعد مي کند (در کتابي به نام تأسيس جامعه (4))، مي گويد که اساسي ترين قواعد، شبيه به همان قواعد حاکم بر مجموعه هاي رياضي نظير 2، 4، 6،... هستند؛ ادامه ي اين تصاعد دردسر فراواني براي ما ندارد ولي، لازم است که درباره ي قاعده ي آن فکر کنيم - و شايد براي تشريح آن قاعده دچار اشکال شويم- درست همان طور که قواعد سخني را که مي گوييم، به ندرت مي دانيم.
پس دِين گيدنز به روش شناسي مردم قاعدتاً معلوم است؛ در اين سطح، نظم اجتماعي، ساختار، عبارت اند از فعاليت هاي روزمرّه ي ما. گيدنز معناي بازتابندگي را هم به جدّ مي گيرد که عبارت است از نحوه ي ايجاد عالم اجتماع به دست خود ما. بحث او درباره ي جامعه شناسي بازتابي (5)، به معناي نحوه ي تشکيل و تأسيس جهان مورد مطالعه ي آثار جامعه شناسي توسط اين آثار است که اين آثار خود جزئي از آن عالم اند. او مدلي از عمل کننده ي اجتماعي مي دهد که سه بخشي است و با اندکي مسامحه آن را با مدل فرويد که متشکّل از نهاد (6)، من (7)، و ابرمن (8) است، قياس مي کند. حقيقت مطلب هم اين است که هر گاه درباره ي عمل کننده صحبت مي کند، پيوسته مفاهيم و معاني روانکاوي را مبناي استدلال قرار مي دهد. گيدنز يک سطح ناآگاه قائل است که مي گويد در امور روزانه آن قدرها مهم و محسوس نيست و فقط انگيزه اي کلي به دست مي دهد، ولي در موقعيت هاي حادّ و بحراني اهميت پيدا مي کند. در سطح بعدي، دانش ضمني يا پذيرفته - همان قواعدي که گفتيم - قرار دارد و سطح آخر، دانش آگاهانه و بازتابي است. تفاوت اين دو دانش اخير را مي توانيد به اين صورت توصيف کنيم که تفاوت بين « دانشِ چگونگي » و « دانشِ چيستي » است.
دانش پذيرفته و مقبول رابطه ي صريحي با کارهاي روزمره و عادي دارد که نقش مهمي در نظريه ي گيدنز ايفا مي کند. اين سطح، خود بسته به آن چيزي است که او « امنيّت هستي شناختي » (9) عمل کننده مي خواند: امنيت هستي شناختي يعني معنا و مفهومي از عالم و آدم که در همه لحظات و همه ي روزها کم و بيش يکي است. دانش ضمني و بسيار مهمّ نحوه ي عمل و رفتار را در جريان اجتماعي شدن يا بر طبق « برنامه ي درسي پنهان » (10) ياد مي گيريم. گيدنز بار ديگر به آراي روانکاوي در مورد اهميت مراقبت عادي و روزمره، در بدو اجتماعي شدن، متوسل مي شود تا اين موضوع را تبيين کند.
حال ببينيم که کجاي مطلب قرار داريم. تا اينجا ديديم که نظم اجتماعي بيشتر عبارت است از فعاليت هاي عادي و روزمره و ضمني که طبق قواعدي صورت مي گيرد و « ساختار » هم اشاره به قواعدي است که چنين عملي ايجاب مي کند. به راحتي مي توانيم متوجه شويم که چگونه گيدنز مي تواند در اين سطح از استدلال خود ادعا کند که ساختار فقط در عمل و بر اثر عمل وجود دارد؛ درست همان طور که ساختار زبان هم فقط در سخن ما و بر اثر آن وجود دارد. گيدنز اين گونه اعمال را « شيوه هاي عمل اجتماعي » (11) مي خواند و اگر همين شيوه هاي عمل اجتماعي را موضوع مطالعه ي جامعه شناسي قرار دهيم، مي توانيم بر دوگانه بيني (12) رايج عمل و ساختار غلبه کنيم (البته اين دوگانگي محور اصلي کتاب حاضر هم هست). اين دوگانه بيني، به تعبير گيدنز، در حقيقت نوعي دوگانگي (13) است؛ يک چيز، يک موضوع مطالعه هست ولي با دو رو:
" بر طبق نظريه ي ساختگري حوزه ي اصلي مطالعات علوم اجتماعي، نه تجربه ي فرد عمل کننده است و نه وجود هيچ کليّت جامعه گون، بلکه شيوه هاي عمل اجتماعي نظم يافته در زمان و مکان است.(14) "
اما اين عادات را مي توانيم از دو سويه مطالعه کنيم، يک سويه ي آنها را بيشتر مورد توجه و تأکيد قرار دهيم و سويه ي ديگر آنها را در حاشيه نگه داريم: مي توانيم دست به « تحليل راهبردي » (15) بزنيم و ببينيم اشخاص چه مي کنند، چگونه با بازنگري اعمال خود فعاليتشان را شکل مي دهند و از کدام قواعد ضمني پيروي مي کنند؛ يا اينکه مي توانيم دست به « تحليل نهادي » (16) يا تحليل نظام هاي اجتماعي بزنيم. مطالبي که تا اين قسمت بحث درباره ي گيدنز گفتم، او را به طور جدي در مکتب نظريه ي عمل، به استثناي تمايل پارسنز به تحليل نظام ها، جا مي دهد ولي کم و بيش فراتر از محدوده ي نظريه ي انتخاب عقلاني، مبادله ي نمادين و روش شناسي مردم مي برد. با اين حال گيدنز مي خواهد از اين هم فراتر برود و در نظر نخست به سختي مي توانيم ببينيم که آيا اين خواست او عملي هست يا خير. چگونه مي توانيم از بحث درباره ي شيوه هاي عملي اجتماعي و ساختارها به عنوان قواعد نهفته و ضمني، به بحث درباره ي نظام هاي اجتماعي و نهادهاي اجتماعي بپردازيم؟

نهادها

مفهوم نهاد از نظر گيدنز کم و بيش به شکلي مستقيم از همان تصوري که درباره ي عمل و قواعد دارد، مايه مي گيرد. نهاد عبارت است از نظم و ترتيب دادن به قواعد ضمني (ساختارها) در زمان و مکان در اينجا نهاد به نظر گيدنز به معناي سازماني نظير کليسا يا دانشگاه نيست بلکه به همان معنايي است که از ازدواج مراد مي کنيم يعني رسم و رويّه اي که در خلال تاريخ و در همه ي مکان ها عميقاً ريشه دوانده است. گيدنز براي بحث در اين مورد از انبوهي ويژگي و مفهوم استفاده مي کند که برايتان توضيح خواهم داد و هدف اصلي من هم اين است که شناختي کلّي در اين مورد به خواننده بدهم نه شناختي تفصيلي.
اعمال انسان و در نتيجه اعمال اجتماعي، ويژگي هايي دارند که پايه و اساس نهادها هستند. ويژگي نخست اين است که اعمال اجتماعي متضمن ارتباط اند يعني افراد اجتماع نياز به گفتگو با هم دارند و ارتباط شامل « ساختارهاي دلالت » (17)، يعني قواعد حاکم بر ارتباط است. « نهادهايي » که از اين قواعد پيدا مي شوند نظم هاي نمادين (18) يا شيوه هاي گفتمان (19) و اصولاً نظام هاي نمادين (20) هستند که جهان را به وسيله ي آنها شکل و نظم مي دهيم و مي بينيم. در اينجا بجاست اين نکته را هم بگويم که گيدنز در سراسر آثارش بر درک پذيري (21) ضمني يا صريح عمل کننده نسبت به کار و عملش تأکيد مي کند و اگر مي پذيرد که از نظام هاي نمادين مي توانيم براي ابقاي قدرت استفاده کنيم ولي نمي پذيرد که چنين نظامي « ايدئولوژيکي » به معناي مارکسيستيٍ آگاهي کاذب (22) باشد.
عمل انسان تغيير دهنده هم هست يعني جهان خارج و روابط اجتماعي را تغيير مي دهد، پس ناگزير متضمن قدرت است. گيدنز معتقد است که در بطن همه ي روابط انساني قدرت نهفته است، همچنان که در رقابت بر سر قدرت، نوعي « ديالکتيک سلطه » (23) وجود دارد؛ هر فرد آدمي، همين قدر که يک انسان است، به کلي خالي از قدرت نيست. اين جنبه ي عمل موجب پيدا شدن ساختارهاي سلطه و سلطه بر ديگران اسباب ظهور نهادهاي سياسي و سلطه بر منابع ( جايي که منابع و همچنين قواعد اهميت پيدا مي کنند)، موجب پيدايش نهادهاي اقتصادي مي شود. نکته ي سوم اينکه عمل فرد ذاتاً هنجارين است، يعني به ارزش هاي صريح يا ضمني راجع مي شود. همين ويژگي متضمن وجود ساختارهاي مشروعيت (24) و نهادهاي حقوقي است، و نظام هاي اجتماعي را هم « تجمّع » انواع مختلف نهادها مي دانيم.
به اين ترتيب است که مي بينيم مدل گيدنز از جامعه، شباهت فراواني به مدل پارسنز دارد يعني با پي بردن به نهادي شدن شيوه هاي عمل اجتماعي است که به نظام هاي اجتماعي مي رسيم؛، ولي گيدنز بر خلاف پارسنز، نظام هاي اجتماعي را داراي ويژگي هاي نو ظهور نمي داند و معادلي براي نظريه ي نظام ها در آراي گيدنز نمي بينيم و خود او به طور صريح آن را رد مي کند، اگر چه درباره ي نظام هاي اجتماعي نيز بحث مي کند.

نظام هاي اجتماعي

به نظر من، پي بردن به معناي دقيق « نظام اجتماعي » از نظر گيدنز دشوار است. اين مفهوم از نظر گيدنز کيفيتي دارد که گويي « همين حالا مي بيني، همين حالا نمي بيني » خصوصاً وقتي که در جامعه شناسي تاريخي يا در کتابي که درباره ي مدرنيته نوشته است، مطرح مي کند. يکي از نکاتي که مي توانيم براي شروع اين بحث مطرح کنيم، تمايزي است که بين يکپارچگي اجتماعي و يکپارچگي نظام قائل مي شود. پيشتر: همين تمايز را ضمن نقدي که ديويد لاک وود بر پارسنز داشت شرح داديم ولي گيدنز معناي ديگري از آن مراد مي کند. از نظر او، يکپارچگي اجتماعي حاصل ارتباط متقابل افراد در موقعيت هايي است که رويا روي هم قرار مي گيرند؛ ولي يکپارچگي نظام عبارت است از ارتباط متقابل گروه ها و جمع افراد که طي زمان و مکان به وجود مي آيد.
در اين جا لازم است مختصري از بحث دور شويم. گيدنز مفاهيم زمان و مکان را بسيار زياد در آثارش به کار مي برد و معتقد است که جامعه شناسي هرگز به اهميت اين دو مفهوم واقف نشده است. در يکي از نوشته هايم (25) اين موضوع را مطرح کردم که معناي زمان و مکان از نظر گيدنز دو سطح مختلف دارد و تا اين دو سطح به روشني از هم تفکيک نشوند، منظور او هم مبهم است. در يک سطح، پديدار شناسي زمان و مکان را خاصه با استفاده از آراي مارتين هايدگر (26) به کار مي برد. اين کار از نظر من کم اهميت ترين جنبه ي آن چيزي است که براي گفتن دارد. ولي مهم تر از اين سطح، استفاده اي است که از مفاهيم زمان و مکان، به عنوان وسيله اي براي تحليل، توصيف و رده بندي نظام هاي اجتماعي مي کند.
در اينجا نخستين مشکلي که بلافاصله پيدا مي شود اين است که چگونه مي توانيم از ارتباط متقابلي که بر اثر عمل متقابل روياروي پيدا مي شود، به ارتباط متقابلي که حاصل زمان و مکان است، يعني از عمل به نظام، برسيم. چندين عامل دست اندر کارند که برخي از آنها را پيشتر نام بردم که از بين آنها، علم به نحوه ي ادامه ي عمل و شيوه ي عمل اهميت واضحي دارند. دانش بازتابي (27)، يعني نظارت همراه با تأمل و سنجش اعمالمان هم ذي نقش است. گيدنز از يکي از مفاهيم نظريه ي عقلاني نيز استفاده مي کند و آن نتايج ناخواسته است. من، به ويژه ، به مفهوم نتايج ناخواسته به عنوان دليل وجودي نظام هاي اجتماعي صاحب نظم بدگمانم. اين مفهوم مرا به ياد لطيفه اي مي اندازد که به فيلدز (28) نسبت مي دهند که گفته بود : « از بابت تأخيرم معذرت مي خواهم. داشتم مي آمدم که ناگهان مست شدم. » من ترديد دارم که وجود نظام هاي اجتماعي نظم يافته همان قدر اتفاقي داشته باشيم که بي نظمي هم يکي از اين نتايج باشد. مطمئن نيستم که نظريه ي عمل بتواند تبييني ارائه بدهد که چرا ناگهان تن به بي نظمي نمي دهيم؛ در حقيقت هيچ نمي دانم که چرا يک تبيين بايد بناي خود را بر مفهوم نظام هاي اجتماعي بگذارد که علاوه بر فرد و عمل جمعي است و ويژگي هاي خاص از خود بروز مي دهد. اما اين نکته بيشتر به تيز کردن تيغ استدلال من کمک مي کند تا به فهم نظر گيدنز.
پس باز مي گرديم به اين سؤال که چگونه از ارتباط متقابلي که بر اثر عمل رويا رو پيدا مي شود، به ارتباط متقابلي مي رسيم که طي زمان و مکان به دست مي آيد. پاسخ اصلي گيدنز را مي توانيم در نحوه ي برخوردش به گافمن پيدا کنيم. معمولاً گافمن را نويسنده اي عادت زده مي دانند؛ فقط مي تواند همان قسم کاري را بکند که مي تواند. اما سعي گيدنز اين است که از او يک نظريه پرداز اجتماعي منتظم بسازد و نحوه ي ارائه ي اين تصوير، بديع و به نظر من علي الاصول صحيح است. بهترين متن در اين زمينه، کتاب تحليل چهارچوب (29) او است. در اين کتاب، توجه اصلي گافمن نحوه ي « قالب گيري » آن چيزي است که مي توانيم « بُرش هاي » مبادله، مواجهه، مکالمه و عمل بناميم، يا نحوه ي دلالت ماست بر شروع و پايان يک چيز، و البته موضوع هاي ديگري هم در اين کتاب مورد توجه گافمن هستند. اين مطلب از يک سو ما را به مسائل مورد علاقه ي روش شناسي مردم ( که ارتباطي به مکتب مبادله ي نمادين ندارند و گيدنز هم به ظاهر ارزش زيادي برايشان قائل نيست ) نزديک تر مي کند و از طرفي هم شيوه ي به ظاهر متفاوتي براي بررسي نظام هاي اجتماعي در اختيارمان مي گذارد. گيدنز هم با استفاده از اصطلاح « جغرافياي زمان » (30) بر اين موضوع صحه مي گذارد و بر طبق آن مدل هايي از حرکات روزانه ي مردم طي زمان و مکان مي سازد و آنها را با توجه به موضوع هاي اصلي جامعه شناسي اصلاح و تعديل مي کند. شرح تفصيلي اين موضوع هم آنقدر ها مهم نيست که نيت کلّي آن، و استينچ کامب به روشن ترين وجه آن را خلاصه کرده است.
" آنچه نقش نهادي (31) دارد فرد نيست بلکه واحد زماني - مکاني (32)، وضعيت هم حضوري (33) است. چيزي که مردم مي دانند، چگونگي اجراي نقش نيست بلکه چگونگي واکنش نشان دادن به پراکسيس يک وضعيت و ياد گرفتن آن است... واحدهاي اصلي ساختار اجتماعي از نظر گيدنز پايگاه ها و نقش هاي فرد که به حکم آموخته هايمان فکر مي کنيم، نيستند بلکه وضعيت هايي هستند با پراکسيس هاي مشخص و معلوم که به آنها وارد و از آنها خارج مي شويم و رفتار عادي و جاري خود را با آنها شکل مي دهيم. وضعيت هاي نهادي (34) همراه با نظام هاي اخلاقي و عملي، خود پديد آورنده ي تعهدات و قدرت هاي فرد و موجد فعاليت اند، لذا همين وضعيت ها هستند که دلالت علّي دارند نه نقش هاي فرد.(35) "
به آساني مي توانيم ببينيم که چگونه دانش ضمني ما در مور پيش رفتن يا ادامه يافتن در وضعيت ها، اين نحوه ي تلقي نسبت به نظام اجتماعي را « تأييد مي کند. » گيدنز در بحثي که راجع به جامعه شناسي تاريخي دارد و نيز ضمن مخالفت يا نظريه ي تکاملي مي گويد که خطاست اگر تصور کنيم که جوامع به نحوي استدام دارند و داراي حدود و ثغور جغرافيايي اند. گيدنز بيشتر ترجيح مي دهد که درباره ي نظام ها صحبت کند که کم و بيش بازترند و حدّ و مرزي برايشان متصور نيست.

ظهور دوباره ي جامعه

فکر جامعه يا ساختار اجتماعي که وجودش را بر افراد تحميل مي کند به شکلي رندانه و به رغم نيّاتي که گيدنز دارد، دوباره پيدا مي شود. در آثار نظري اش از چند مفهوم استفاده مي کند که دست کم در ظاهر، مناسب همان تحليل ساختاري موجود در آثار پارسنز يا مارکس است: اصول ساختاري (36) ، مجموعه هاي ساختاري (37) و ويژگي هاي ساختاري.(38) دو مفهوم نخست از همه مهم ترند. اصل ساختاري يکي از اصول عميقاً ريشه دار سازمان است و گيدنز براي مثال جدا بودن و ارتباط متقابل دولت و اقتصاد را در جامعه ي سرمايه داري نام مي برد - در حالي که اقتصاد از نظارت دولت « آزاد » است ولي قدرت دولت بر شهروندان فوق العاده بيشتر مي شود.« مجموعه ي ساختاري » ، مجموعه اي از تحول و دگرگوني است که باز هم نقش اساسي در جامعه دارد. در اين خصوص، گيدنز مستقيماً از مفاهيم مارکس استفاده مي کند و از مجموعه ي مالکيت خصوصي، پول، سرمايه، کار و سود نام مي برد. شايد خواننده اين سوال بجا را بکند که اين موضوع چه ربطي به ساختارها به معناي مجموعه ي قواعد دارد؟ اين سؤالي است که بعد به آن مي پردازم. اين معنا در جامعه شناسي تاريخي گيدنز هم موجود است. پري اندرسن از اين نکته در بحثي که راجع به بدبيني آشکار گيدنز به امکان وقوع جنگ هسته اي دارد، ياد مي کند:
" اگر چه وجود شناسي گيدنز خوش بيني غير واقع بنيانه اي نسبت به فرد آدمي نشان مي دهد، ولي بحث او درباره ي تاريخ مسيري را طي مي کند که به بدبيني دور از واقع بيني مي انجامد.(39)"
گيدنز در سراسر نوشته هاي تاريخي و نظري اش تکيه مي کند که پراکسيس باز است و ماهيتي نا متعين (40) دارد. پيشتر گفتم که قول به اين مطلب منتهي به نقد هر گونه نظريه ي تکاملي مي شود که گيدنز هم به طور ضمني قائل به آن است؛ اين نظريه که هر جامعه مراحل معيني را طي مي کند. اين فکر ظاهراً امکان هر نوع تاريخ را هم که تاريخ روايي (41) سر راست يعني روايت اعمال مردم و نتايج خواسته و ناخواسته ي آنها باشد، رد مي کند. با اين حال، همان طور که چند تن از منتقدان گيدنز گفته اند، نوعي فکر تکامل و مراحل تاريخي در آثار او زياد ديده مي شود.
اين فکر در درجه ي نخست در رده بندي او از انواع گوناگون جامعه به چشم مي خورد. گيدنز جوامع را از حيث پهنه ي آنها طي زمان و مکان و نحوه ي « به هم پيوستن » زمان و مکان توسّط آنها رده بندي مي کند. به نظر او سه نوع جامعه وجود دارد. جوامع قبيله اي (42) بيشتر بر پايه ي مبادله ي رويا رو قرار دارند و يکپارچگي اجتماعي و يکپارچگي نظام در آنها يکي است. در جوامع طبقاتي شده (43) يکپارچگي اجتماعي و يکپارچگي نظام از هم جدا است ولي ميزان يکپارچگي در آنها بالنسبه کمتر است و چيزي وجود دارد که گيدنز آن را رابطه ي « همزيستي » (44) بين شهر و روستا مي نامد. او اين نوع جامعه را « تمدن » هم مي خواند و به ظاهر اين نوع جوامع شامل همه ي چيزهايي است که بين جوامع قبيله اي و جوامع صنعتي قرار دارند. گيدنز از اصطلاح « طبقاتي شده » استفاده مي کند تا نشان دهد که طبقات اجتماعي در اين جوامع وجود داشتند ولي محور اصلي جامعه نبودند. و سرانجام جوامع طبقاتي (45) هستند که شاخص آنها جدايي يکپارچگي اجتماعي و يکپارچگي نظام و وجود اين دو ويژگي در حدّي بسيار بالاست، و در اين جوامع صحبت از تفکيک شهر و روستا بي معني است؛ اين جوامع بيشتر در يک « محيط ساخته و پرداخته » وجود دارند. توسعه ي شهرها در اين مقطع مهم است و گيدنز گاهي استدلال مي کند که جامعه شناسي شهري کانون اصلي جامعه شناسي است.
گيدنز اگر چه اصرار دارد که انواع گوناگون جامعه به موازات هم وجود دارند و چيزي به اسم پيشروي حتمي و ضروري از اين يک به ديگري در کار نيست و به همين دليل هم چيزي به نام تاريخ جهاني (46) وجود ندارد، ولي عقيده دارد که مي توانيم « اپيزودها يا بخش هاي تاريخي » - توالي هاي تغيير- را باز شناسيم.
" روندي از رويدادها و آثار و برآيندهايشان که سرآغاز کم و بيش مشخصّي دارند و اگر آنها را مختصري از زمينه ي تعريفي شان جدا کنيم مي توانيم دست به مقايسه ي آنها زنيم.(47) "
مهم ترين « بخش ي تاريخي » مورد توجه گيدنز، انتقال به جامعه ي صنعتي است: گذار از جامعه ي طبقه بندي شده به جامعه ي طبقاتي. پس به رغم تأکيدهاي مکرّر او بر موضعي خلاف نظريه ي تکاملي، به سختي مي توانيم بگوييم که رده بندي او از جوامع يک رده بندي بسيار سُست و ضعيف از مراحل تکامل جامعه نيست. اريک اُلين رايت (48)، ضمن بحث جالبي که بر مبناي آن استدلال مي کند که وجود نظريه ي تکاملي غير سفت و سخت در واقع بسيار هم مفيد است، به همين نکته اشاره دارد؛ اگر به اين استدلال اين را هم اضافه کنيم که مراحل انتقالي مورد نظر گيدنز معمولاً همان مراحلي هستند که در نظريه ي تکاملي عنوان مي شود، به زحمت مي توانيم نظر رايت را نپذيريم. به رغم احکامي که گيدنز صادر مي کند، مي بينيم که مفهوم تکامل به نرمي و زيرکي وارد گود مي شود.
مفهوم نظام، اگر نگوييم نظريه يا تحليل يک نظام، با قوانين خاص تکاملش، اگر چه به شکلي ضعيف، در کتاب کوتاهي که گيدنز درباره ي پيامدهاي مدرنيته (49) نوشته است، با قوت بيشتري عرضه مي شود. در اين کتاب هم آراي او حاکي از موضعي خلاف نظريه ي تکاملي است ولي از بسياري جهات مدرنيته به عنوان نظامي « لجام گسيخته » در متن ظاهر مي شود. اين موضوع ضمن بحث گيدنز درباره ي « پديدار شناسي » مدرنيته، نحوه ي تصور آن دسته از ما که در آن زندگي مي کنيم، با صراحت تمام يافت مي شود. اين معنا به طور ضمني در نحوه ي استدلال هاي مخالفش در مورد نظريه ي تکاملي و تاکيدي که بر يگانه بودن عالم مدرن، تفاوت هايش با هر آنچه پيش از آن وجود داشته است و ريشه دواندن اين تفاوت ها در فرايندي که « واکندن » (50) مي خواند، وجود دارد. واکندن عبارت است از « خالي شدن » از زمان و مکان و حامل اين معناست که در جوامع سنتي زمان و مکان مقيد به ماهيت خاص حيات اجتماعي بودند، در صورتي که در عالم مدرن صورت هاي عام و عالمگيرند و در مورد هر کاري که مي کنيم و هر جا که هستيم يکي هستند. توصيف گيدنز درباره ي پيدايش مدرنيته را که مي خوانيم به اين نتيجه مي رسيم که گويي مدرنيته فرايندي ناگزير است و سرو کار ما با نظام هاي انتزاعي (51) است تا با مناسبات و موقعيت هاي ملموس و واقعي. نمونه ي اين نظام هاي انتزاعي علايم نمادين (52) اند - و پول روشن ترين مثال آنهاست- که مبادلات افراد را فارغ از زمان و مکان فراهم مي سازند و « نظام هاي کارشناسي » (53)- که عبارت است از نحوه ي وابستگي ما به متخصصان و کاردان هايي که علم و دانش خاص آنها را نمي دانيم. مفهوم ناگزيري (54) در بحثي هم که راجع به بازتابندگي و مدرنيته مي کند يافت مي شود. به تدريج که پيش مي رويم اين ضرورت پيدا مي شود که براي هر چيز دلايلي عقلاني پيدا کنيم؛ هيچ چيز را نمي توانيم به اعتبار ارزش اسمي (55) اش بپذيريم يا با اتکا به سنت يا اعتقاد آن را تضمين کنيم.
در فصل مربوط به پسامدرنيسم، بار ديگر به اين چند موضوع خواهم پرداخت. تصويري که گيدنز ارائه مي دهد، جهاني است که در آن به هر طريقي سعي مي کنيم مناسبات خود را « از نو بنا نهيم » . اين امر اگر چه ضروري است، يعني هيچ نظام اجتماعي نمي تواند بدون مناسبات اجتماعي رويا رو، ولو آنکه با تلفن و کامپيوتر باشد، کار کند، ولي حاوي اين معنا هم هست که گويي افراد در جدالي مدام يا چيزي بي نهايت بزرگتر از خودشان هستند، همان چيزي که احتمالاً از تجويزهاي کم و بيش ساده پندارانه اش درباره ي تغيير بر مي آيد: مبارزه با فجايع محيط زيست، با حکومت هاي فراگيز يا توتاليتر، با بحران اقتصادي و جنگ هسته اي لازم است. اهميت همه ي اينها به جاي خود ولي ما را آن قدرها فراتر از جايي که هستيم نمي برند.

وجود شناسي اجتماعي به جاي نظريه ي اجتماعي

در اينجا بايد تأکيد کنم که آراي گيدنز به مراتب غني تر از شرح بسيار اجمالي من است؛ از حيث استدلال عمده اي که در اين کتاب پيش نهادم، توجّه اصلي من به برداشت خاص او از عمل و شيوه ي عمل (56) و به نحوه ي پيش بُردن استدلال او از اين دو مفهوم به مفهوم نظام هاي اجتماعي بود. استدلال من، در قسمت آخر بحثم اين بوده است که به رغم آراي مخالفي که گيدنز ارائه مي دهد، اين طور استنباط مي کنيم که نظام هاي اجتماعي با ويژگي هايي خاص خود توسعه و تکامل پيدا مي کنند. در اين قسمت از بحث مي خواهم اين نکته را به تفصيل شرح دهم.
نکته اي که بيش از هر چيز نظر مرا در مورد نظريه ي ساختگري جلب مي کند اين است که در مقام يک نظريه حرفي براي گفتن درباره ي جامعه ندارد. نظريه ي او به عنوان نظريه اي شامل و جامع درباره ي عمل، از همان بادي امر از امکان تبيين هاي مربوط به جامعه طفره مي رود. به اعتقاد من به همين دليل هم هست که گيدنز بايد آراي خود را با توجه به وجود شناسي اجتماعي (57) طرح و بررسي کند؛ گفته هاي او درباره ي عالم اجتماع و عوامل تشکيل دهنده ي آن بسيار کلي است و مستقيماً ما را به جايي نمي رساند. اگر نظريه ي ساختگري را با فونکسيوناليسم ساختاري مقايسه کنيم، خواهيم ديد که مي توانيم بر پايه ي نظريه ي اخير يک رشته طرح تحقيقي يا يک برنامه ي تحقيقاتي پياده کنيم. اما اين کار با نظريه ي ساختگري عملي نيست و آيراکوهن هم که از هواداران پر و پا قرص گيدنز است، به همين نکته اشاره مي کند.(58) در عوض ، در چندين مورد يک سلسله شاخص در اختيارمان مي گذارد؛ کار ما اين است که به نحوه ي اتصال زمان و مکان به دست عمل و نظام ها، به دانش بازتابنده اي که افراد اجتماع دارند، به دانش ضمني مورد استفاده ي آنها و نظاير آن نگاه کنيم. در بحثي که گيدنز درباره ي مطالعات تجربي دارد، قضيه به اين شکل ظاهر مي شود که اين معاني به زبان نظريه ي ساختگري بر مي گردند و اين هم به طور کلي چيزي به فهم ما از موضوعي خاص اضافه نمي کند.
به نظر من مقطعي در نظريه ي گيدنز- در مقابل جامعه شناسي تاريخي - وجود دارد که در آن مقطع به طور ضمني قائل به وجود ساختارهاي اجتماعي به معناي متعارف کلمه هست. اين نکته در نقل قولي که از استينچ کامب آوردم روشن تر بيان مي شود. ساختار عبارت است از واحد زماني - مکاني؛ در شروع تحليل هايي که گيدنز مي خواهد از ماهيت زماني - مکاني تبادل در تأسيس جامعه بدهد، هميشه يک دور باطل ضمني هست: تحليل شيوه ي عمل اجتماعي، وجود نظامي را که اين شيوه ي عمل در آن پيدا مي شود پيشاپيش فرض مي گيرد. اسميت و ترنر (59) اين موضوع را شرح داده اند و اگر فکر کنيم که يادگيري پراکسيس يک موقعيت متضمن چيست، به نظر من خواهيم ديد که مفهومي وسيع تر از يادگيري يک نقش است ولي در اصل فرقي با هم ندارند؛ فرق اين دو فقط در اين است که به جاي ساختار نقش، ساختار زماني- مکاني را پيشاپيش فرض مي گيرد.
تصور مي کنم که اين نکته بسياري از انتقادهايي را که بر مفهوم گيدنز از ساختار دارد و بر مبناي آن به بحث درباره ي نظام ها مي رسد، توجيه مي کند. اگر « ساختار » را قواعد حاکم بر عمل، خصوصاٌ قواعد ضمني نحوه ي شروع عمل بدانيم، تشخيص اين موضوع که چگونه به اين وسيله به اصول ساختاري مثلاً به اصول ساختاري مربوط به مناسبات بين دولت و اقتصاد يا « مجموعه هاي ساختاري » مربوط به تبديل پول به سرمايه مي رسيم دشوار مي شود، همان طور که تامپسن (60) نيز اشاره مي کند؛« ساختار » به اين معناي اخير، بيشتر به نظر مي رسد که حاصل تطور کم و بيش خود مختار جوامع يا نظام ها باشد. اوري (61) به اين مطلب اشاره مي کند که اگر نتوانيم وساطت هاي بين ساختار به معناي مورد نظر گيدنز و نظام هاي اجتماعي، نحوه ي ايجاد عمل به وسيله ي ساختارها و باز توليد (62) ساختارها را توسط عمل که خودِ نظام ها را مي سازند، به درستي تصريح کنيم، معناي ساختار حُکم ذات مجردي را پيدا مي کند که کم و بيش به شکلي سحرآميز نظام ها را به وجود مي آورد.
باز مي گرديم به حرف هايي که درباره ي پارسنز داشتم. مي توانيم همان چيزي را که ناسازه ي (63) اصلي نظريه ي عمل مي دانستم، پيدا کنيم؛ اگر از عمل اجتماعي شروع کنيم و بر اين پايه مدلي از نظام هاي اجتماعي بسازيم و سپس با اين نظام ها طوري برخورد کنيم که گويي واقعي هستند و ويژگي هاي نو ظهور هم دارند، آخر الامر به نظريه اي مي رسيم که کارمايه اش تصوري « بيش از حدّ اجتماعي » نسبت به عمل آدمي است؛ از سوي ديگر اگر با عمل اجتماعي شروع کنيم و نظام ها را محصول بلافصل اين عمل ببينيم، در اين صورت همان طور که چندين منتقد هم نشان داده اند (64) نمي توانيم قيد و بندهاي بسيار واقعي ساختارها و نظام هاي اجتماعي را بر خودمان باز شناسيم. با اين حال، قول به وجود اين قبيل ساختارها و نظام ها به عنوان نيروهاي محدود کننده لازم است.

پي‌نوشت‌ها:

1- ontology.
2- social being.
3- duality of structure.
4- A.Giddens,The Constitution of Society,Polity Press,Oxford,1984.
5- reflexive sociology.
6- id.
7- ego.
8- superego.
9- ontological security.
10- hidden curriculum.
11- social practices.
12- dualism.
13- suality.
14- اثر ياد شده از گيدنز، ص 2.
15- strategic analysis.
16- institutional analysis.
17- structures of signification.
18- symbolic orders.
19- modes of discourse.
20- symbolic systems.
21- knowledgeability.
22- false consciousness.
23- dialectic of control.
24- structures of legitimation.
25- I.Craib,Anthony Giddens,Routledge,London,1992.
26- Martin Heidegger.
27- reflexive knowledge.
28- W.C.Fields.
29- E.Goffman,Frame Analysis,Harper & Row,New York, 1974.
30- time- geography.
31- institutional role.
32- time- space unit.
33- co- presence.
34- institutional situations.
35- Stinchcom be in J.Clark,C.Modgiland,F.Modgil (eds.) Anathony Giddens: Consensus and controversy,Falmer Press,Sussex, 1990.p.50.
36- structural principle.
37- structural sets.
38- structural propertices.
39- P.Anderson,"A culture in counterflow - 1 "New Left Review,no. 180,pp.41- 78,p.57.
40- undetemined.
41- narrative history.
42- tribal societies.
43- class - divided societies.
44- symbolic relationship.
45- class societies.
46- universal history.
47- A.Giddens,The Constitution of Society,Polity Press,Oxford, 1984, p.274.
48- Erik Olin wright.
49- A.Giddens,The Consequences of Modernity,Polity Press,Oxford, 1990
50- disembedding.
51- abstract systems.
52- symbolic tokens.
53- expert systems.
54- inevitability.
55- face value.
56- practice.
57- social ontology.
58- Ira Cohen,Structuration Theory:Anthony Giddens and The Constitution of Social Life, Mcmillan,Basingstoke, 1989.
59- J.W.Smith and B.S.Turner "Constructing social theory & constituting society "Theory, Culture and Society,vol 3,no.2.pp.125- 33.
60- D.Held and J.B.Thompson (eds.),Social Theory of Modern Societies: Anthong Giddens and his critics,Cambridge,University press,Cambridge, 1990.
61- J.Urry,"Duality of structure:Some critical issues" Theory,Culture and Society,vol.1. no 2.pp100- 6.
62- reproduction.
63- paradox.
64- M.Archer "Morphogenesis vs. structuration"Beritish Journal of Sociology,vol.33,pp.455- 83; Thomposn,opcit..

منبع مقاله :
کرِيب، اِين؛ نظريه هاي مدرن در جامعه شناسي، محبوبه مهاجر، تهران: سروش (انتشارات صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران)، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط