تفاوت پيامبر با فيلسوف و کاهن

چون دانستيم علوم سلسله جليله انبياء به وسيله وحي و علوم فلاسفه به وسيله اکتساب است بايد بدانيم اطلاق فيلسوف برسلسله انبياء سخني ناسزا است چه فيلسوف بر کسي اطلاق مي شود که جمله معلوماتي را از راه منطق عقلي ادراک نمايد
دوشنبه، 28 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تفاوت پيامبر با فيلسوف و کاهن
 تفاوت پيامبر با فيلسوف و کاهن

 

نويسنده: دکتر محمد سنگلجي




 

چون دانستيم علوم سلسله جليله انبياء به وسيله وحي و علوم فلاسفه به وسيله اکتساب است بايد بدانيم اطلاق فيلسوف برسلسله انبياء سخني ناسزا است چه فيلسوف بر کسي اطلاق مي شود که جمله معلوماتي را از راه منطق عقلي ادراک نمايد در صورتي که سلسله انبياء به مکتب علمي نرفته عقل آنان به هيچ نحو مدخليت در مدرکاتشان نداشته فقط به وسيله وحي حقايقي را کشف مي نمايند.
براي آنکه فرق بين نبي و فيلسوف کاملاً روشن گردد از تذکر دو مطلب ناچاريم يکي آنکه در علم النفس ثابت است که اصول ادراکات در بشر عادي سه چيز است.
1- احساس.
2- تخيّل.
3- تعقّل
و ديگر اينکه انسان داراي دو عقل است.

احساس - شرطش وضع و مجازات است؛ يعني تا هنگامي که صورت محسوس با يکي از حواس ظاهره محاذات و تماس پيدا نکند ادراک حاصل نمي شود ولي درتخيل وضع و محاذات شرط نيست تعقل آن است که قوه عاقله صور و معاني را گرفته با هم ترکيب نموده از آن نتايجي مي گيرد.

حس ديگري علاوه بر اين حواس وجود دارد که حس رابع است و فقط به سلسله جليله انبياء اختصاص دارد و آن عبارت از وحي است.
ادراک اشياء به وسيله وحي احتياج به تحصيل مقدمات و تشکيل صغريات و کبريات ندارد.
اين حس هنگامي پيدا مي شود که نفس از عالم بشريت مسلح و منخلع شده تمام قواي بيروني و دروني رکود پيدا کند و بدين وسيله شهود حقايق غيبيه نمايد.
شست و شوئي کن و آنکه به خرابات خرام
در فن روانشناسي ثابت شده است که انسان داراي دو عقل است يکي ظاهر و ديگري باطن.
علي عليه السلام هم به اين دو و عقل اشاره فرموده مي فرمايد:
رايت العقل عقلين فمطبوع و مسموع و لا ينفع مسموع اذا لم يک مطبوع کمالا تنفع الشمس وضوء العين ممنوع.
مقصود از دو عقل يکي عقل ظاهر و ديگر عقل باطن؛ پيغمبر اکرم (ص) به هر دو اشاره فرموده است چنانکه در يک مورد به علي (ع) مي فرمايد:
ما خلق الله خلقا اکرم عليه من العقل.
و در مورد ديگر مي فرمايد:
اذا تقرّب الناس الي الله تعالي بانواع البّر فتقّرب انت بعقلک.
عارف قيومي جلال الدين رومي قدس سره الشريف هم مي گويد:

عقل دو عقل است اول مکسبي
که درآموزي چو در مکتب صبي
از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر
و از معاني و از علوم خوب بکر
عقل ديگر بخشش يزدان بود
چشمه ي آن در ميان جان بود
چون ز سينه آب دانش جوش کرد
ني شود گنده نه ديرينه نه زرد

فرق بين عقل ظاهر و عقل باطن

بين عقل ظاهر و باطن چندين فرق است که ذيلاً به آن اشاره مي شود:

اولين:

فرق بارز آن است که: عقل ظاهر نوعاً ساخته شده محيط و عادات و عوامل خارجي است، و هزاران گونه از عوامل خارجي مي توانند در آن تأثير نمايند.
برخلاف عقل باطن؛ که کمتر تحت تأثيرات عوامل خارجي واقع مي شود.

دوم:

اينکه عقل ظاهر تصنع و مکر و حيله و دوروئي دارد ولي عقل باطن که بطباع تام نيز تعبير گرديده است تصنع و مکر و حيله ندارد.
هنگامي که شخص به خواب مي رود و يا آنکه بيهوشي بوي دست مي دهد مشکلاتي را حلّ و حقايقي را مشاهده نموده و خبر مي دهد.
آيه مبارکه قرآن:
الا من اتي الله بقلب سليم.
و حديث شريف:
ان الله لا ينظر الي صورکم بل ينظر الي قلوبکم.
اشاره به عقل باطن است.

سوم:

آنکه عقل ظاهر چون مشوب به شهوت و غضب مي گردد کمتر مي تواند بخير هدايت و به حقيقت ارشاد نمايد. ولي عقل باطن بالفطره مميز بين حق و باطل و راهنماي بخير است.

چهارم:

آنکه عقل ظاهر ظواهر را اداره نموده ولي عقل باطن اصلاح باطن مي نمايد، و به همين جهت است که در قوانين موضوعه قانونگذاران فقط حفظ صورت نموده و اصولاً حافظ و نگهبانان سيرت و حقيقت نمي باشند.
چه اگر به خوبي دقت نمائيم مي بينيم و درمي يابيم که قانون گذاران و قائدين اجتماعي هر يک نظرشان با نظر ديگري مخالف و فکر آنها با ساير افکار مباين و متفاوت است.
جهتش آن است که افکار آنها زائيده عقل ظاهر است که هزاران عوامل خارجي در آن تأثير نموده و چندين هزار عقال دارد.

پنجم:

آنکه عقل ظاهر براي کشف مطالب بايد به وسيله ترتيب صغريات و کبريات از اين مبادي حرکت به مطالب نموده و تشکيل قياسي داده تا آنکه مجهول را معلوم نمايد.
ولي عقل باطن به واسطه صفاي خاطر و برداشتن حجب حقايق را مشاهده مي نمايد.
چون دانستيم عقل ظاهر غير از عقل باطن است بايد بدانيم اطلاق فيلسوف بر نبي امري ناروا است؛ چه فيلسوف با عقل ظاهر به مطالبي رسيده ولي سلسله انبياء با عقل باطن که در تحت تأثير هيچ يک از عوامل خارجي واقع نبوده حقايق غيبيه را مشاهده مي نمايند و مي توان از آن حس به حس فوأد که قرآن فرمود:
ما کذب الفواد مارأي تعبير نمود.
از بيانات گذشته معلوم گرديد که ساختمان نبي غير از ساختمان فيلسوف است؛ چه نبي به مکتب ظاهر نرفته و فيلسوف عمري صرف و در تحت تأثير معلّم و استاد واقع شده است.
جهت آنکه نبي بايد امي باشد؛ همان است که ذکر گرديد.
قرآن هم مي فرمايد:
هوالذي بعث في الامييّن رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزکيّهم و يعلمّهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفي ضلال مبين.
ديگر فرقي که مي توان بين نبي و فيلسوف گذاشت آن است که تربيت نبي برخلاف فيلسوف عام و شامل هر جاهل و عالم و فقير و غني و شاه و رعيت و فيلسوف و مخترع و مکتشف مي باشد.
ولي فيلسوف اگر بتواند فقط شاگردان خود را تربيت نموده و آنان را ارشاد مي نمايد.
ديگر فرقي که بين نبي و فيلسوف است آن است که هيچ يک از فلاسفه نتوانسته بشر را تربيت نمايند معروف است اسکندر شاگرد ارسطو بود با آن همه تعليماتي که از ارسطو گرفته، اندک تأثيري در روحيه او ننموده و در زندگانيش مرتکب جناياتي گرديده است.
در حال بوعلي مي نويسند بهمنيار که سالها از محضر وي استفاده مي نموده و از شاگردان طراز اولش به شمار مي رفته هميشه به استاد خود مي گفت جهة چيست با اين مقام شامخ علمي که حائز هستي دعوي نبوت نمي نمائي بوعلي پاسخي به وي نمي داد تا آنکه نيمه شبي در هواي سرد که هر دو با هم در منزل بودند استاد را تشنگي عارض مي گردد و دستور مي دهد تا براي وي قدري آب بياورد تا رفع عطش نمايد؛ هوا چون بسيار سرد و بهمنيار هم مايل نبود براي آوردن آب از اطاق بيرون رود بناي استدلال را گذاشته مي گويد چون هوا سرد است و آشاميدن آب سرد برخلاف حفظ الصحه مي باشد خوب است از آشاميدن آب صرفنظر نمائيد در اثناي استدلال شخصي در مأذنه به صداي بلند مي گفت:
اشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله.
بوعلي موقع را مغتنم شمرده و به شاگرد خود مي گويد سالها زحمت ترا کشيده و از مکتب من استفاده ها کرده اي از آوردن آب مضايقه مي نمائي چگونه من مي توانم دعوي نبوت نمايم، الان چندين صد سال از دعوت خاتم انبياء گذشته است و اين مرد که تربيت شده مکتب اسلام است در اين هواي سرد به صداي بلند مي گويد:
اشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله
مقصود از نقل اين قصه آن است که فيلسوف افکارش چون ساخته شده عوامل خارجي است و به واسطه ديدن استاد اراداتش ضعيف است نمي تواند عامه افراد را تربيت نمايد.
برخلاف سلسله انبياء که کليه افراد بشر را تربيت مي نمايند اگر خوب دقت نمائيم مي يابيم امروز صدائي که در بشر بلند است صداي انبياء ( موسي و عيسي و خاتم انبياء است ) .

امتياز نبي و کاهن

اولين مطلبي که ذکرش براي امتياز بين نبي و کاهن لازم است آن است که بايد متوجه اين نکته شويم که افراد بشر آيا در تحت يک نوع و امتياز هر يک به مشخصات وجودي آنها است و يا اينکه هر يک نوع خاص و امتيازشان به وجود نوعي است.
يعني شخص مخترع و قائد و مکتشف و کاهن و ديگران بالعرض از يکديگر ممتازند و يا بالذات.
اين مبحث از مباحث نظري و قابل تأمل است در فلسفه عتيقه فلاسفه نظرشان آن بوده که انسان نوع و حيوان جنس است.
در فن منطق نوع را چنين تعريف نموده که آن کلي است بر افراد متفق الحقيقه صدق مي نمايد، و جنس آن کلي است که بر افراد مختلف الحقيقه صدق مي کند.
پيش از فلسفه ارسطو تا زمان شيخ ابوعلي سينا اين مطلب متفق عليه بوده ولي ابوالبرکات بغدادي (1) که از بزرگان فلاسفه اسلام است نظرش برخلاف نظريه ارسطو مي باشد چنين نظر داده است:
که انسان يک نوع نيست بلکه هر فردي نوع خاصي مي باشد.
امام فخر رازي (2) هم در کتاب مباحث مشرقيه اش متوجه اين نکته گرديده مي گويد:
تمام افراد انسان در ساختمان اوليه يک نوع بوده ولي از حيث ساختمان روحي به لحاظ اختلاف ارواح مختلف مي باشند و به همين جهت يوم تبلي السرائر اشخاص به صور مختلفه محشور مي شوند.
مي توانيم بگوئيم نظريه ابوالبرکات و امام رازي برحسب گفته پيغمبر اکرم (ص) که فرموده است:
النّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضّة خيارهم في الجاهليّة خيارهم في الاسلام و شرارهم في الجاهلية شرارهم في الاسلام.
بهترين نظر است؛ چه معدن طلا و نقره و سرب گرچه از حيث ماده با هم شريکند ولي هر يک از ديگري ممتاز و در بازار دنيا قيمت و ارزش مخصوصي دارند افراد بشر نيز با آنکه در بشريت شريکند ولي امتيازشان از يکديگر به لحاظ امتياز روحي مي باشد.
به همين جهت پيغمبر اکرم (ص) فرموده است:
انا بشر مثلکم و لکن يوحي الّي.
الماس چنانچه در معدن ذغال سنگ پيدا مي شود، انبياء هم در جامعه بشريت پيدا مي شوند وجود انبياء وجودي است اتفاقي.
ولي اتفاق به اين معني نيست که بدون علت باشد ( چه اين عالم؛ عالم علل و معلول است بلکه اتفاق به معني آن است که وجودش نادر و کمياب است ) .
به همين جهت نبايد فيلسوف و يا کاهن را قياس به نبي نمود چه قياس مع الفارق است. حاصل آنکه؛ سلسله انبياء در ساختمان روحي غير از فيلسوف و کاهن مي باشند؛ چه انبياء جز حواسي که تمام افراد بشر دارند داراي حس ديگري که حس فواد است نيز مي باشند.
ساليان دراز در تحت ناموس قضا و قدر فردي مانند حضرت ختميت (ص) به وجود آمده است.
صد هزاران طفل سر ببريده شد
تا کليم الله صاحب ديده شد
صدهزاران عقل و دين تاراج شد
تا محمد صاحب معراج شد

مي توانيم به نحو ديگري بين نبي و کاهن فرق گذاشته نبي را از جهاتي غير از کاهن بدانيم. چه پس از اعتقاد به مبدأ و معاد و شناختن نبي بايد معتقد باشيم که در غيب عالم سلسله موجوداتي هستند همگي مستقل و در لسان فلاسفه از آنها به عقول قادسه و يا نفوس فلکيه و در لسان انبياء به ملائکه تعبير مي شود.
قرآن مي فرمايد:
الحمدلله الذي فاطر السّماوات و الارض جاعل الملائکة رسلا اولي اجنحة مثني و ثلاث و رباع.
حامل وحي از اين موجوداتي که در پشت پرده عالمند خبر داده بايد ما هم بدان اعتقاد داشته باشيم.
براي آنکه تا اندازه اي به اين حقيقت آشنا شويم؛ متذکر اين نکته مي شويم:
فلاسفه يونان متفقاً امراض را کيفيات مي دانستند پاستور به وسيله ميکروسکپ موجودات ذره بيني را کشف نمود و گفت که بعضي امراض کيفيت نيستند بلکه موجوداتي هستند ذره بيني با پيش از پيدا شدن تلسکوپ علماء هيئت افلاک را نحو ديگري تصور مي نموده اند. ولي امروزه به وسيله تلسکوپ علماء فلکي پشت کهکشان فلک را مشاهده نموده از شموس خبر مي دهند. اگر باطباء پيشين گفته مي شد که امراض معلول موجودات ذره بيني هستند و يا آنکه به علماء فلک مي گفتند که پشت کهکشان سلسله شموس متعدده است زير بار نرفته تخطئه مي نمودند.
سلسله جليله انبياء هم وقتي که از حقايقي خبر مي دهند بي خردان در مقام انکار برآمده مي گويند ما چون نمي توانيم آنها را مشاهده کنيم بدين جهت نبايد حقيقتي وجود داشته باشد.

هم در اين عالم بدانکه مأمني است
از منافق کم شنو که گفت نيست
حجتش اين است و گويد هر دمي
گر بدي چيزد گر من ديدمي
گر نبيند کودکي احوال عقل
عاقلي هرگز کند از عقل نقل

حاصل آنکه؛ همانطوري که پيشتر تذکر داده شد انبياء در بشر سنخ ديگري هستند ملائکه نيز يک سنخ موجوداتي هستند که با حس ديگري جز اين حواس مشاهده مي شوند. مي توانيم بگوئيم اين عالم چون عالم اسباب است و ذوات الاسباب لايعرف الاّ باسبابها.
ملائکه اي که انبياء از آنها خبر داده اند علل اشياء و تمام معاليل به آنها مستند مي باشد.
براي آنکه مطلب بيشتر و بهتر شکافته شود مي گوئيم چنانکه عالم فلکي بواسطه برخوردن به علت کسوف و خسوف و يا طبيب بواسطه مشاهده موجودات ذره بيني و فيلسوف اجتماعي به لحاظ علم به علل اجتماع چون هر يک معلول را در علت ديده برحسب مشاهده اي که نموده اند طبيب از مرض و عالم فلکي از خسوف و کسوف و عالم اجتماعي از بدبختي و يا خوشبختي جامعه خبر مي دهند و افراد هم تصديق مي نمايند نيز سلسله انبياء چون معاليل را در علت که همان حقيقت ملک است مشاهده نموده و هنگامي که خبر از حقايق مي دهند بايد به آن خبر اعتقاد پيدا کرده مؤمن و مذعن باشيم.
قرآن حکيم مي فرمايد:
آمن الرّسول بما انزل اليه من و به و المؤمنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله لانفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانک ربّنا و اليک المصير ( سوره بقره آيه ي 285 ) .
ايمان به ملائکه و ساير موجودات غيبيه از اصول دين به شمار رفته و تمام مليون هم معتقدند که در پشت پرده عالم ماده موجوداتي هستند مستقل به نام ملائکه و جن. تنها سخني که هست اختلاف در حقيقت و کيفيت اين موجودات است جمعي از اهل ظاهر معتقدند اين موجودات متجسم شده باشکال مختلفه متشکل مي شوند.
دسته اي از نصاري نظرشان آن است که ملک و جن ارواح طيبه و خبيثه بشرند که پس از مفارقت از ابدان در اين عالم به خير و شر دعوت مي نمايند، يعني ملائکه هدايت به خير و جن اغوا و اضلال مي نمايد.
زردشت هم که مي گويند به دو مبدأ قائل است؛ يزدان و اهريمن.
مي توانيم بگوئيم مقصودش ملک و شيطان است و به خداي واحد دعوت نموده است.
فلاسفه الهي نظرشان آن است که ملائکه موجوداتي هستند مبري و معري از شهوت و غضب و از نفوس بشري افضل و به چند دسته منقسم مي باشند:
دسته اي به نام ملائکه مهيمين و دسته اي به نام مدبرات که ملائکه مدبره هم نيز به دو دسته تقسيم شده اند.
دسته اي را داعي بخير و دسته اي را داعي به شر مي دانند و مي گويند در عالم احياء موجودات به سه دسته منقسمند موجودات حيه صامته و مائته موجودات حيه ناطقه مائته موجودات حيه ناطقه غير مائته مي گويند لازمه وجود اخس آن است که موجود اشرف نيز وجود داشته باشد.
مرحوم سبزواري مي گويد:

انّ الحدود حسب الوجود
و الحصر في التّميز من ردود
فجوهر و ناطق و مائت
تميّز الانسان فيها ثابت.
در هر صورت سلسله جليله انبياء به لحاظ ربط و ارتباطي که با خزانه علوم دارند که باصطلاح قرآن جبرئيل و کتاب مکنون و باصطلاح فلاسفه عقل فعال و برحسب اصطلاح علماي فرس روان بخش، حقايق را مشاهده نموده و از آنها خبر مي دهند.
اختلاف بين ارباب ديانات لفظي است و همگي حاکي از يک معني است:
عباراتناشتّا و حسنک واحد
و کل الي ذالک الجمال يشير.

علماء معرفت النفس مي گويند خزينه معلومات حقيقت جبرائيل و عقل فعال است. و متکلمين از اشاعره مي گويند عادت الله بر اين جاري گشته پس از تهيه صغريات و کبريات نتيجه گرفته شود.
معتزله مي گويند؛ تشکيل صغريات و کبريات خود مولد نتيجه است.
متألهين معتقدند تشکيل صغريات و کبريات موجب اعداد نفس شده و تا آنکه از غيب عالم نتيجه افاضه شود اين نظر بهترين نظريات است.
زيرا علت تامّه در عالم تنها مبدا عالم است عللي که در عالم هستند، همگي علل معده مي باشند که به واسطه اين معدات از آن کتاب حفيظ علوم افاضه مي شود.
اگر خوب دقت نمائيم مي يابيم که خزائن علوم در باطن عالم است و تا هنگامي که براي نفس ربط و ارتباط با آن حزينه حاصل نشود نمي تواند آشنائي به معلومات پيدا کند پيغمبر اکرم (ص) مي فرمايد:
ليس العلوم في السّماء فينزل عليکم و لافي الارض فيخرج لکم بل العلم في قلوبکم تادبّوا باداب الله يکشف لکم.

سالها دل طلب جام جم از ما مي کرد
آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي کرد
گوهري کز صدف کون و مکان بيرون بود
طلب از گمشدگان لب دريا مي کرد

از بدو تمدن بشر تا حال هر قدمي که فلاسفه و يا مخترعين و يا مکتشفين برداشته همگي به لحاظ صفاي نفس و ربط و ارتباطشان با آن مخزن علوم بوده است.
علامه حلي در شرح تجريد اشکالي برخواجه نصير نموده که جهت چيست با تنظيم صغريات و کبريات گاهي نتيجه غلط گرفته مي شود.
نظرم مي آيد مرحوم ملا اسماعيل و احد العين که بذوالعينين معروف بوده است در حاشيه اش بر کتاب شوارق که در فن کلام است اشکال علامه را پاسخ گفته مي گويد چه ضرر دارد بگوئيم براي القاء کواذب هم مبدئي وجود دارد و آن شيطان است.
به نظر حقير هم اين نظريه صحيح است، چه قرآن مي فرمايد:
علي من تنزّل الشياطين تنزل علي کل افّاک اثيم.
شيطان هميشه بر هر دروغگوي مفتري و گناهکاري نازل مي شود و وي را القاء به باطل مي نمايد و در آيه ديگر خداوند متعال مي فرمايد:
الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تنزّل عليهم الملائکة.
ملائکه بر کساني نازل مي شود که ايمان به خدا و استقامت در حقيقت داشته باشند چون دانسته شد غير از اين عالم عالمي است که تمام حقايق در آن ثبت است و نفس نبي بدان عالم که مقام جبرائيل است اتصال پيدا کرده بدون تجسّم و کسب؛ حقايق را مشاهده مي نمايد چنانکه قرآن هم فرموده است:
ثم دني فتدلي و کان قاب قوسين او ادني فاوحي الي عبده ما اوحي ما کذب الفؤاد مارأي.
حقيقت وحي ربط و ارتباط با آن عالم است؛ و از اين رو فرق بين نبي و کاهن معلوم مي گردد.
چه کهنه کساني هستند که به لحاظ رياضات شاقه قواي عقليه آنان ضعيف و قوه تخيّلشان قوي شده، نفوس ايشان وضع و مجازاتي با ملکوت سفلاي عالم پيدا کرده خبر از امور جزئيه غيبيه مي دهند.
لذا گاهي خبرهائي که مي دهند صدق و گاهي کذب مي باشد اين دسته به هيچ نحو نمي توانند از کليات حقايقي که راجع به سعادت و يا شقاوت بشر است خبر دهند و آيه مبارکه علي من تنزّل الشياطين تنزّل علي کل افّاک اثيم اشاره به اين دسته از مرتاضين است.
نکته اي که قابل تذکر است آن است که:
پيش از بعثت خاتم انبياء کهنه زياد بودند و خبر از ظهور حضرت ختمي مرتبت مي دادند و هنگامي که خاتم انبياء مخلع بخلعت نبوت گرديد درب کهانت بسته شد.
در هر حال اطلاق فيلسوف و يا کاهن بر نبي به هيچ نحو صحيح نيست لذا قرآن مي فرمايد:
انه لقول رسول کريم و ما هو بقول شاعر قليلا ما تؤمنون و لا بقول کاهن قليلا ماتذکّرون تنزيل من ربّ العالمين.

پي‌نوشت‌ها:

1- ابوالبرکات بغدادي از مشاهير حکماي قرن ششم هجري عرب و در فنون ادب و طب و فلسفه بي نظير بوده و به او حدالزمان ملقب مي باشد.
اين فيلسوف جليل در بدايت حال متدين بدين يهود و در اواخر زندگانيش بدين مقدس اسلام مشرف گشته است مصنفات وي عبارت است از:
1- اقتصار التشريح جالينوس.
2- قرابادين.
3- امين الارواح.
4- عقل و ماهيت عقل.
5- معتبر که از کتب نفيسه است
2- فخر رازي از فحول حکما و علماء جامع علوم عقليه و نقليه بوده و از بلاد بعيده براي استفاده علمي به حوزه درس او جمع بسياري حاضر مي شده اند و هنگامي که سوار مي گرديده قريب سيصد تن از فقهاء براي استفاده گرداگرد او حرکت مي کرده اند.
از جمله مصنفات و مؤلفات اين مرد جليل
1- اربعين در اصول دين
2- اساس التقديس در فن کلام.
3- اسرار التنزيل
4- تعجيز الفلاسفه
5- تفسير الکبير ( که بنام مفاتيح الغيب مشهور است )
6- شرح اشارات ابن سينا
7- مباحث مشرقيه ( که در علم الهي و طبيعي است )
براي اينکه به مصنفات دانشمند مشهور بيشتر اطلاع حاصل شود جويندگان بايد به کتب مفصله اي که در حال رجال علم نوشته شده است مراجعه نمايند.
وفات امام رازي در سنه 606 هجري در حدود 62 سالگي در هرات واقع گرديده است.

منبع مقاله :
سنگلجي، محمد؛ (1384)، قضا در اسلام، تهران: مؤسسه ي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.