جدّ بزرگ پادشاهان صفوي ( نقد نـظريات‌ احـمد‌ کـسروي‌ )

تـحليلي‌ پيرامون مذهب و سيادت شيخ صفي الدين اردبيلي (1)

جدّ بزرگ پادشاهان صفوي، شيخ صفي الدين اردبـيلي‌ ( 650- 735 هـ.ق مدفون در اردبيل ) يکي از مشايخ صوفيه در زمان ايلخانان‌ مغول بود. در کتاب‌ معروف‌ سـلسلة النسب صفويه نوشتة شـيخ حـسين از نوادگان شيخ زاهد گيلاني
شنبه، 2 خرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تـحليلي‌ پيرامون مذهب و سيادت شيخ صفي الدين اردبيلي (1)
 تـحليلي‌ پيرامون مذهب و سيادت شيخ صفي الدين اردبيلي(1)

 

نويسنده: اصغر حيدري




 

جدّ بزرگ پادشاهان صفوي ( نقد نـظريات‌ احـمد‌ کـسروي‌ )

آشنايي با شيخ صفي الدين

جدّ بزرگ پادشاهان صفوي، شيخ صفي الدين اردبـيلي‌ ( 650- 735 هـ.ق مدفون در اردبيل ) يکي از مشايخ صوفيه در زمان ايلخانان‌ مغول بود. در کتاب‌ معروف‌ سـلسلة النسب صفويه نوشتة شـيخ حـسين از نوادگان شيخ زاهد گيلاني ( پيرو استاد شيخ صفي و نيز پدرزن او ) راجع به نسب شيخ صفي چنين آمده است:
حضرت شيخ قدس اللّه سره‌ شيخ صفي الدين ابو الفتح اسحاق ابن امين الدين جـبرئيل ابن قطب الدين ابن صالح ابن محمد الحافظ (1) ابن عوض ابن فيروز شاه زرين کلاه ابن محمد ابن شرفشاه ابن محمد‌ ابن‌ حسن ابن سيد محمد ابن ابراهيم ابن سيد جـعفر ابـن سيد محمد ابن سيد اسماعيل ابن سيد محمد ابن سيد احمد اعرابي ابن سيد قاسم ابن سيد ابو القاسم حمره ي‌ ابن‌ موسي الکاظم ابن جعفر الصادق ابن محمد الباقر ابـن امـام زين العابدين ابن حسين ابن علي ابن ابي طالب عليه السلام. (2)
اثر مذکور در باب زمان زندگي شيخ صفي‌ نيز‌ مطالب قابل دقتي دارد:
ولادت حضرت شيخ قدس سره در اواخر ايام خـلفاي بـني عباس به تاريخ 650 هجري بود و در آن وقت شيخ شمس تبريزي‌ [پير و استاد مولانا محمد‌ بلخي‌ ] پنج‌ سال‌ بود که از دنيا رحلت‌ کرده‌ بود‌ و همچنين دوازده سال شيخ محي الدين اعرابي و سي و دو سال شـيخ نـجم الديـن کبري. و در وقت رحلت مولاي رومـي رحـمة اللّه‌ عليه حضرت‌ شيخ بيست و دو ساله بود و در زمـان رحـلت شيخ سعدي‌ شيرازي‌ (3) چهل و يک ساله و در تسلط هلاکوخان به ايران پنج ساله بود و بطن‌ [فرزند ] پنجم والده بود و پيش از حضرت‌ شيخ‌ سـه‌ پسـر بـود: محمد و صلاح الدين و اسماعيل و يک دختر و بعد از شيخ‌ دو‌ فرزند ديـگر شد، يعقوب و فخر الدين رحمة اللّه عليه. و شيخ قدس سره شش ساله بود که‌ پدرش‌ امين‌ الدين جبرئيل بـه رحـمت حـق تعالي رسيد و شيخ با امير عبد اللّه‌ شيرازي‌ و شيخ‌ نجيب الديـن بـزغوش و علاء الدوله ي سمناني و شيخ محمود شبستري و شيخ محمد کجچي تبريزي معاصر‌ بودند‌. (4)
حمد‌ اللّه مستوفي قزويني ( مـتوفاي 750 هــ.ق ) ، کـه دوران حيات شيخ صفي را دريافته بود‌، در‌ مورد وي مي‌نويسد:
شيخ صفي الدين اردبيلي در قـيد حـيات اسـت و مردي صاحب‌ وقت‌ و قبولي‌ عظيم دارد و به برکت آنکه مغول را با او ارادتي تمام است، بـسياري از‌ آن قـوم را از ايذاء [آزار رساندن‌ ] به مردم رسانيدن باز مي‌دارد و اين کاري عظيم است‌. (5)
پادشاهاني‌ چون‌ غازان خـان مـغول، سلطان ابو سعيد ايلخان، امير حسين و پسرش امير حسن جلايري و بزرگاني چون‌ بـغداد‌ خـاتون ( هـمسر ابو سعيد )، خواجه رشيد الدين فضل اللّه همداني و ساير درباريان‌ متنفذ‌ از‌ ارادتمندان شيخ صفي بـوده و بـه حضور وي مي‌رسيده‌اند. (6) مورخان شيخ صفي را صاحب اوصاف نيکويي‌ چون‌ زهد‌، تقوا، شجاعت، مـال انـدوزي، مـجاهدت و اتکاء به نفس دانسته‌اند. (7)

نظرات مورخان در‌ مورد‌ مذهب و سيادت شيخ صفي الدين

در بررسي تاريخ زنـدگاني شـيخ صفي دو مطلب مورد مناقشه قرار‌ گرفته‌ است: مذهب و سيادت او. به نظر بـرخي از مـورخان، شـيخ صفي سيد‌ و از‌ اولاد امام موسي (ع) بوده است. (8) نسب نامه ي‌ رسمي‌ صفويان‌ [که‌ ظاهراً بعد از روي کار آمدن شـاه‌ اسـماعيل نوشته شده است ] مؤيد اين انتساب است. (9)

***توضيح تصوير : بقعه شيخ صفي الدين اردبيلي در اردبيل ( دوره ي قاجار ) [ 574-2 ع ]

عده‌اي از مورخان ايراني‌ (10) و خارجي‌ (11)، تشيع و سـيادت‌ شيخ‌ صفي الدين را خـلاف واقـع دانسته‌ و در‌ اين‌ مورد‌ اکثر‌ آنـها بـه نوشته هاي‌ احمد‌ کسروي استناد کرده‌اند که در کتاب شيخ صفي و تبارش مي‌نويسد:
شيخ صـفي سـيد نبوده و اعقاب او‌ اين‌ ادعا‌ را بـراي او و خـودشان سـاخته‌اند و نيز شيخ‌ صـفي‌ يـک‌ سني‌ شافعي‌ مذهب‌ بـود و اعـقابش تشيع پذيرفته‌اند. (12)
ميشل مزاوي از صاحبنظران دوره ي صفوي نيز معتقد است:
اشاره بر ذريّه ي عـلوي بـودن شيخ صفي و اينکه وي يک نفر سـيد بـود‌، از کارهاي مـورخان بـعدي صـفويان است که شاهان صـفوي در تلاششان براي تحکيم قدرت خود در ايران، به مورخان درباري خود دستور دادند تا يک چـنين ادعـايي را در تأليفاتشان‌ بگنجانند‌. (13)
نويسندگان مادي مذهب شـوروي سـابق‌ (14) و جـي. ريـپکا ( از نـويسندگان تاريخ ايران کـيمبريج‌ (15) نـيز شيخ صفي را سني مذهب دانسته‌اند. لمبتون‌ (16)، لارنس لاکهارت‌ (17)، کامل مصطفي‌ الشيبي‌‌ (18) و پطروشفسکي‌ (19) نيز شيخ صفي را فـردي غـير شـيعه ( سني ) معرفي کرده‌اند‌. متأسفانه نويسندگان مـذکور غـالبا‌ در‌ بيان ادعاي خود راجع به مذهب شيخ صفي سندي ارائه نمي‌دهند و گاه نيز به تحقيقات کسروي اشاره مي‌کنند. اما بعضي نيز با يدک کشيدن عنوانهايي چون: دکتري، استادي و پژوهشگري تاريخ ايـران‌! دچـار پريشان گوييهاي عجيبي مي‌شوند؛ به عنوان نمونه، دکتر جين گارثويت، که استاد پژوهشگر تاريخ ايران در کالج دارتموث انگلستان معرفي شده است، مي‌نويسد: « در شرح حال شيخ صفي، در تذکرة‌ الاولياء‌، که تـقريباً در عـصر وي نوشته شـده، مذهب وي را سني ذکر کرده است. » (20)
اين در صورتي است که در کتاب معروف تذکرة الاولياء نوشته عطار نيشابوري نـامي از‌ شيخ‌ صفي الدين اردبيلي ديده نمي‌شود! زيرا طبق نوشته ي مصحح کـتاب تـذکرة الاوليـاء ( نيکلسون ) ، مرگ عطار در يکي از سالهاي 589، 597، 619، 627 و 632 روي داده‌ (21) و شيخ صفي‌ در‌ سال 650 متولد شده است! (22)
مورخ ديگري به نام رويـمر، ‌اسـتاد دانشگاه فريبرگ، مي‌نويسد:
در اينکه شيخ صفي يک نفر سني بود نمي‌توان ترديد کـرد. امـا دربـاره ي کيفيت‌ اعتقادات‌ او‌ هم نمي‌توان به درستي داوري‌ کرد‌؛ چون‌ عقايد جهاني که او در آن مي‌زيست همخواني کـامل با اعتقادات اهل تسنن نداشت. شيخ صفي شافعي مذهب بود، يعني مذهبي‌ کـه‌ مناسبات‌ و تشابهات تنگاتنگي بـا مـذهب شيعه داشت و شيعياني که‌ وانمود‌ به تسنن مي‌کردند، اين مذهب را مي‌پذيرفتند. (23)
اصل نزديکي مذهب شافعي- از مذاهب چهار گانه ي اهل تسنن- به‌ مذهب‌ تشيع‌، مربوط به بنياد گذار آن يعني محمد ابن ادريـس ( 150‌- 204 هـ.ق ) است که نسبش به حضرت عبد المطلب پدر بزرگ رسول خدا (ص) مي‌رسد. وي علاقه ي زيادي به‌ علي‌ (ع) داشت‌ و فضايل حضرت را نقل مي‌کرد. ابن النديم مورخ معروف ( متوفاي 380‌ هـ‌.ق ) در مورد محمد ابن ادريـس و عـلاقه‌اش به علي (ع) مي‌نويسد:
ابو عبد اللّه محمد ابن ادريس متوفاي‌ 204‌ هجري‌ در مصر از فرزندان شافع ابن سائب ابن عبيد ابن عبد زيد‌ ابن‌ هاشم‌ ابن عبد المطلب ابن عبد مناف است... شـافعي در تـشيّع شدتي نشان مي‌داد. روزي‌ شـخصي‌ از او سـؤالي کـرد؛ او هم جوابش را داد. آن شخص گفت‌ اين‌ جواب‌ تو برخلاف گفت علي ابن ابو طالب است. شافعي به وي گفت: اگر ثابت کني‌ کـه‌ عـلي‌ ابـن ابو طالب چنين گفته، من صورتم را برخاک گـذارم و اعـتراف به‌ خطاي‌ خود نموده و از گفته ي خود به گفته ي او [علي (ع) ] برگردم. و نيز روزي به مجلسي درآمد که برخي‌ از‌ طالبيان در آن مجلس بـودند و گـفت: مـن در مجلسي که يک نفر‌ از‌ آنان حضور داشته باشد سخن نـگويم، چه‌ سخنگويي‌ شايسته ي‌ آنان بوده و رياست و فضل براي آنهاست. (24)
ابن‌ النديم در ادامه ي مطلب، اسامي 108 کتاب محمد ابن ادريـس را بـر مـي‌شمارد‌. (25) نويسندگان بزرگي چون سليمان حنفي‌ بلخي‌‌ (26)، سيد‌ مؤمن‌ شبلنجي‌‌ (27) و ابن حـجر مـکي‌ (28) در‌ کتابهاي‌ خود راجع به شدت علاقه ي محمد ابن ادريس به اهل بيت رسول‌ خدا‌ (ص) چنين نـقل مـي‌کنند:
عـده‌اي از نزديکان‌ امام شافعي به وي‌ گفتند‌: مردم صبر و طاقت ندارند فضايل‌ اهـل‌ بـيت را بـشنوند و اگر يکي از ما ذکر فضايل اهل بيت را نماييم‌، مي‌گويند‌ رافضي‌ (29) شده‌ايم! امام شافعي‌ فـوراً‌ ايـن‌ اشـعار را سرود‌ ( که‌ معني آنها چنين است‌ ) : زماني‌ که در مجلسي ذکر علي و فاطمه و حسنين شـود، بـعضي از دشمنان براي اينکه مردم‌ را‌ از ذکر آل محمد منصرف کنند‌ ذکر‌ ديگري به‌ ميان‌ مـي‌آورند‌؛ پس يـقين کـنيد آن‌ کس که مانع ذکر اين خانواده شود سلقلق است و من از چنين مردمي بـيزارم.
زمـاني‌ ديگر‌ امام شافعي اين ابيات را سرود‌: به‌ من‌ گفتند‌ رافضي‌ شدي؛ نه چـنين‌ اسـت‌، لکـن من بي شک دوست دارم بهترين امام و بهترين هادي را. اگر معني رفض دوست داشتن‌ وصي‌ پيـغمبر‌ اسـت، پس من رافضي تر از همه ي‌ مردم‌ هستم‌.
اين‌ اشعار‌ نيز‌ از اوست:
يا اهـل بـيت رسـول اللّه حبّکم‌ *** فرض من اللّه في القرآن انزله‌
کفا کم من عظيم القدر انّکم‌ *** من لم يصلّ عـليک لا صـلوة له
يعني: اي اهل بيت رسول خدا، دوستي و محبت شما از جانب خدا واجب گـرديده و در قرآن مجيد اين واجب نـازل شـده ( سوره ي شـوري آيـه ي 23 )؛ کـفايت‌ مي‌کند‌ در عظمت قدر شما‌ اي‌ آل مـحمد ايـنکه هرکسي صلوات ( در تشهد نماز ) بر شما نفرستد نماز او قبول نخواهد شد.
امـا دليـل اينکه بسياري از شيعيان خود را سني شـافعي نشان مي‌دادند، نتيجه ي شـدت‌ خـفقان‌ و فشار شديدي بود که از سـوي حـکّام غير شيعه و عالمان متعصب عامّه بر آنان وارد مي‌شد؛ پس ناچار مذهب خود را پنهان مـي‌داشتند و چـون در مذهب شافعي اعلام دوستي بـا‌ اهـل‌ بـيت رسول‌ خدا (ص) خـصوصاً عـلي (ع) - به تبعيت از پيشوايشان مـحمد ابـن ادريس- منع چنداني نداشت، به مذهب مذکور مي‌گرويدند‌ يا تظاهر به آن مي‌کردند.

بررسي عـقايد و نـظريات احمد کسروي

چنانکه‌ گفته‌ شد‌، مـخالفان تـشيّع و سيادت شـيخ صـفي الديـن عمدتاً به نوشته هاي کـسروي استناد مي‌کنند؛ بنابراين، لازم است ابتدا به ‌‌صورت‌ کوتاه عقايد وي راجع به امور ديني و مذهب تـشيّع را بـررسي کنيم.
در‌ اينکه‌ کسروي‌ يکي از مورخان پر کـار مـعاصر ايـران اسـت‌ (30)، شـکي نمي‌توان داشت. دو کـتاب وي‌ تحت عنوان تاريخ مشروطه و تاريخ هيجده ساله ي آذربايجان از منابع اصلي دوره ي مشروطيت‌ مي‌باشند. کسروي در ادامه ي‌ تـحقيقات‌ خـود بـه بررسي تاريخ تشيّع نيز پرداخت و متأسفانه ضـديّت شـديدي بـا ايـن مـذهب نـشان داد. او ادعاي بر انگيختگي- به زعم خودش نبوت- جهت پاک کردن دين نمود. عاقبت کارش به‌ سوزاندن کتابهاي دعا از جمله مفاتيح الجنان، که مملو از آيات قرآني بودند، رسيد. عـلاوه بر چنين اقدامات جنون آميزي، وي و پيروانش ديوان شعراي بزرگ ايران را در مقابل چشم مردم‌ روي‌ هم ريخته آتش مي‌زدند! کسروي در کتاب ديگرش تحت عنوان پيرامون ادبيات به طعن و لعن فرزانگاني مـانند مـولوي، سعدي، فردوسي، حافظ و... پرداخت و از سوزاندن ديوان اشعار آنان چنين دفاع نمود:
ما مي‌خواهيم شعرهايي که از گذشتگان باز مانده از‌ ميان‌ برده‌ شوند؛ به ويژه شعرهايي که از سعدي، حافظ، خيام، مولوي‌ و مانند ايـنها بـاز مانده که بايد به يکبار نابود شوند. درباره ي اينها، راه همان است که ما در‌ پيش‌ گرفته‌ايم‌، بايد همه را به آتش کشيد! (31)
وي در کتاب شيعيگري‌ ضديت‌ عجيب و سخيفي عليه مذهب تشيع نشان داده اسـت. بـخش کوتاهي از نـوشته هاي او در کتاب ياد‌ شده‌ چنين‌ است:
... ايرانيان لا لحب علي بل لبغض معاويه هوا دار علويان مي‌بودند‌؛ ازاين‌رو‌، شيعيگري‌ در ايـران زمينه ي آماده‌اي مي‌داشت... قصد پيامبر برگزيدن علي نبود... آنچه که مـي‌گويند عـمر‌ بـه‌ پيامبر‌ نسبت هذيان داد، راست نيست. هذيان از کمي خرد برخيزد. عمر گفت ان الرجل‌ ليهجر‌؛ هجر به معناي سـرسام، ‌نـتيجه ي بيماري است. عمر گفت اين مرد سرسام مي‌گويد‌ و اين‌ گفته‌ به پيامبر بـر نـخواهد خـورد؛ زيرا پيامبري که چنان بيمار گردد لاغر شود و رنگش‌ زردي‌ گيرد، همچنان سرسام گويد... پيـامبري که بيسواد بود چطور خواست چيزي نويسد؟ ... چه نيازي‌ به‌ امامان‌ بعد از پيامبر بود؟ مگر پيـامبر کار خود را نا انـجام گـزارده بود که اينان به انجام‌ رسانند؟ اين‌ امامان کدام گمراهيها را از پيش برداشته‌اند؟ کدام تکان را پديد آورده‌اند؟ ... در انديشه ي شيعيان‌ هر‌ گنبدي‌ گره از کار تواند گشاد و هر سقا خانه‌اي مراد تواند داد. شيعيان آهن پاره هاي گنبدها‌ را‌ به‌ دسـت گيرند و تکان دهند و نيازمنديهاي خود را از آنان طلبند. آيا مردمي‌ با‌ اين باورها گمراه نيستند؟ چه گمراهي‌ [اي‌ ] از اين بالاتر که اين مردگان هيچکاره را همکار خدا شناسند؟ راهنماي عوام، ملايان اند‌ و باورها‌ از آنان ياد داده و مي‌دهند. بارگاه‌ [هاي‌ ] مشهد، قـم، عـبد العظيم، بغداد، سامره، کربلا‌ و نجف‌ که شيعيان به زيارت آنها مي‌روند، هر‌ يکي‌ بتخانه ي‌ با شکوهي مي‌باشند. گرد آهن گرديدن آيا‌ بت‌ پرستي نيست؟ ... امام اگر پيشواست بايد در ميان مردم بـاشد و آنـان را راه برد‌. امام‌ ناپيدا ( مهدي ) چه معني تواند‌ داشت؟ زندگي 950‌ ساله ي نوح‌ که‌ قرآن‌ مي‌گويد، محل ايراد است و بايد به‌ حال‌ خود بماند و گفت‌وگويي از آن نرود. خدا را چه نيازي است که‌ کسي‌ را هـزار سـال نگاه دارد و در‌ بيابانها بگرداند تا روزي‌ او‌ را بيرون آورد و با دستش‌ جهان‌ را نيک گرداند؟ مهديگري جز افسانه نيست. شيعيگري با خرد سازگار نيست و ايرادهاي بسيار دارد‌ و به‌ زندگاني نيز زيانهاي فراواني مي‌دارد‌ و پيروان‌ خود‌ را بـه گـمراهي‌ انـداخته‌ از دين دور مي‌گرداند‌. بنيانگزار‌ اسلام يک‌ تن‌ همچون ديگران‌ مي‌بود‌... گريه‌ در مراسم عاشورا و سـوگواري‌ از خـرد دور گـشتن و خرد را لگد مال ساختن است... سينه زدن، زنجير بـه تـن‌ کوفتن‌، گل به رو ماليدن، قمه به‌ سر‌ زدن‌ و نعره‌ کشيدن‌ جز نشان دژ‌ خويي‌ و بيابانگردي نيست. گريه و مراسم محرم مـردم را از پرداخـتن بـه کار زندگاني باز مي‌دارد. يکي از‌ علل‌ بدبختي‌ ايرانيان اين اسـت... شيعيان در دين به‌ بت‌ پرستي‌ افتاده‌اند‌ و، در‌ زندگاني‌، پست تر از بت پرستان‌اند... از کارهاي شاه اسماعيل صفوي، رواج دادن شيعيگري در ايران بـود... (32)

***توضيح تصوير: احمد کسروي [ 1965- 4 ع ]

کـسروي در بـخشي از کتاب شيخ صفي و تبارش، با ذکر‌ پيشينه ي حضور تشيع در ايران، در بـررسي عـلل اصلي شيعه شدن ايرانيان، مي‌نويسد: «در کيش شيعي راه گريز از بايا [وظيفه‌ ] هاي دشوار مسلماني از نماز و روزه و جهاد و مانند اينها گـشاده مـي‌بوده‌ و بـا‌ دلخواه بسياري از ايرانيان سازش بيشتري مي‌داشت. » (33)
نا‌ گفته‌ پيداست که چنين اظهار نـظرهاي نـابخردانه و خـامي در مورد علل تشيع ايرانيان فقط از تراوشات مغزي معيوب است و بس!در کجاي تشيع دوازده‌ امـامي‌ راهـهاي گريز از وظايف مسلماني‌ چون‌ نماز، روزه، جهاد و... وجود دارد؟ اگر ايرانيان به خاطر فرار از وظايف ديـني بـه تـشيع گرويدند، چرا عبادتهاي مذکور به حدّ والايي در اين مذهب وجود‌ دارد‌ و همواره مورد اهتمام ايـرانيان‌ شـيعي‌ بوده و هست؟!
جالب است بدانيم در اوايل حکومت رضا خان پهلوي، از جمله کساني که بـه او تـاريخ ايـران باستان را درس مي‌دادند همين احمد کسروي بود. تعجبي ندارد که در‌ نتيجه ي‌ ارشادات چنين مغزهاي متفکري!رضـا خـان به جايي رسيد که به گفته ي همسرش تاج الملوک: «هرهري مذهب شـده بـهشت و دوزخ را قـبول ننمود و مي‌گفت مگر خدا عرب است که بايد‌ به‌ عربي نماز‌ بخوانيم؟ وي از دين اسلام رو گردان شـد، و مـي‌گفت: اسـلام دين اعراب باديه نشين است؛ چه دخلي دارد به‌ ايرانيها؟ زرتشت قبل از همه ي اديان ديـگر، مـردم را به يکتا پرستي دعوت‌ کرده‌ و او‌ افتخار ايرانيان است. » (34)
علما و انديشمندان بزرگي از شهرهاي قم، شيراز، تهران، قـزوين و... بـارها از کسروي خواستند ‌‌مباحثه‌ و مناظره ي حضوري را بپذيرد تا به ادعاها و ايراداتش پاسخ گـويند. (35) وي نـپذيرفت‌ و به‌ انتشار‌ عقايد نادرست خويش ادامه داد. عـاقبت بـه دليـل ضديت و دشمني شديد با تعاليم دين اسـلام‌ و مـذهب تشيع، برطبق فرمايش امام علي (ع) : «آخرين دوا داغ کردن است» (36)، به‌ سال 1324 در کاخ‌ دادگستري‌ ( تـهران ) بـا گلوله ي گروه فداييان اسلام کـشته شـد!
بنابر مـطالب ذکـر شـده، به جرئت مي‌توان گفت با ضـديت و دشـمني شديدي که کسروي نسبت به مکتب زنده ي تشيع از خود نشان داده‌، نـمي‌توان نـظريات وي در مورد ردّ تشيع و سيادت شيخ صفي را خـالي از مرض و غرض دانست؛ چـه، اعـقاب شيخ تشيع را در ايران رسميت داده‌اند و کـسروي که از تشيع ايرانيها بسيار‌ عصباني‌ بود با شيخ صفي به دشمني پرداخته و حـقايق تـاريخي در مورد مذهب و سيادت او را وارونه نـشان داده اسـت!در ادامـه، اين حقايق را بـررسي مـي‌کنيم.

نوشته هاي کتاب‌ صفوه ي‌ الصفا

قديمي تـرين مـنبع در مـورد شـيخ صـفي الديـن کتابي است که درويش توکّل ابن اسماعيل معروف به ابن‌ بزّاز‌ از‌ مريدان شيخ صدر الدين ( پسر شيخ صفي ) تحت عنوان صفوه ي‌ الصفا نوشته ( پايان نگارش سال 759 هـ.ق ) که شامل شرح زندگي، کرامات و مقامات شيخ صفي الدين است. گويا‌ نسخه هاي‌ اين‌ کتاب بعد از روي کار آمدن حکومت صفوي مورد بازنويسي و تصحيح‌ قرار‌ گرفته است. شخصي به نام ابو الفـتح حـسيني به دستور شاه تهماسب اول ( حکومت 930- 984‌ هـ‌.ق ) اقدام‌ به بازنويسي متن صفوه ي الصفا کرده و در ابتداي کتاب مي‌نويسد: «از طرف‌ دربار‌، عهده‌دار‌ بازنويسي و تصحيح صفوة الصفا شدم. » (37)
کسروي در مورد کتاب مذکور مـي‌نويسد:
مـريدان آن‌ خاندان‌ هر‌ عبارت و يا حکايتي از کتاب ابن بزّاز را که اشاره بر غير سيد بودن‌ و غير‌ شيعه بودن شيخ صفي الدين داشته عـوض کـرده‌اند و يا کلاً آنها را از‌ بين‌ بـرده‌اند‌. آنـها حکايات و عباراتي بدان افزوده‌اند که با عقيده و مرام خودشان جور در مي‌آيد. پس‌ هرگونه‌ حکايت و عبارتي که دلالت بر سيادت آن خانواده داشته باشد، محل اطمينان نـيست‌. (38)
ايـن‌ عقيده ي کسروي چندان مـورد قـبول مورخان و نسخه شناسان نيست. آقاي ريو با بررسي نسخه ي خطي‌ صفوة‌ الصفا موجود در موزه ي بريتانيا مي‌نويسد:
شواهد دروني کتاب نشان مي‌دهد که‌ صفوة الصفا‌ همزمان با شيخ صفي الدين نـوشته شـده و به نظر مي‌رسد که اضافات بازنويس کننده ي آن‌ در‌ مقدمه‌ و خاتمه بوده است. مقدمه حاوي پيشگوييهايي درباره ي ظهور شيخ صفي و خاتمه شامل‌ گزارشي‌ از اعقاب وي تا شاه تهماسب مي‌باشد. (39)
مصحح فاضل کـتاب صـفوة الصفا ( آقـاي طباطبايي مجد‌ ) جهت‌ به دست دادن متني مورد قبول از کتاب به نسخه هاي شناخته شده‌ از‌ آن، که در کتابخانه هاي معتبر و مـوزه ها نگهداري‌ مي‌شوند‌، رجوع‌ کرده، متن آنها را باهم تطبيق داده‌ و به‌ نـتايج بـسيار جـالبي رسيده است. اين نسخه ها عبارت‌اند از:
- [نسخه ي کتابخانه ي‌ ايا‌ صوفيه ي ترکيه؛ تاريخ تحرير 18‌ جمادي‌ الاول 896. [ در اين هنگام شـاه اسماعيل چهار ساله بود فيلم آن در کتابخانه ي‌ مرکزي‌ دانشگاه تهران نگهداري مي‌شود.
- نسخه ي‌ ديوان‌ هـند‌؛ فيلم آن در‌ کتابخانه ي‌ مرکزي دانـشگاه تـهران نگهداري‌ مي‌شود‌.
- نسخه ي کتابخانه ي سالتيکوف شچدرين شهر لنينگراد؛ که نويسنده و تاريخ نوشتن آن معلوم نيست و در‌ جريان‌ جنگهاي ايران و روسيه ( زمان فتحعلي شاه‌ قاجار‌ ) به توسط‌ ژنرال‌ پاسکويچ‌ از مقبره ي شيخ صفي‌ الدين بـه روسيه برده شده است.
- نسخه ي کتابخانه ي بانکي‌پور خدا بخش؛ کاتب مير خليل الجامي‌، تاريخ‌ تحرير 1035 هـ.ق فيلم آن در‌ کتابخانه ي‌ مرکزي‌ دانشگاه‌ تبريز‌ نگهداري مي‌شود.
- نسخه ي‌ کتابخانه ي‌ آستان قدس رضوي؛ تاريخ تحرير 1042 هـ.ق.
- نـسخه ي چاپ سنگي؛ کاتب ميرزا احمد ابن حاج کريم‌ تبريزي‌، تاريخ‌ تحرير 1339 هـ.ق.
- نسخه ي موزه ي بريتانيا؛ تصحيح‌ مير‌ ابو‌ الفتح‌ ابن‌ مير‌ مختوم شريفي حسيني گرگاني. فيلم آن در کتابخانه ي مرکزي دانشگاه تـهران نـگهداري مي‌شود.
- نسخه ي خطي از کتب اهدايي مرحوم حاج حسين نخجواني به کتابخانه ي ملي تبريز، تاريخ‌ تحرير 950 هـ.ق.
- نسخه ي خطي مربوط به کتابخانه ي دانشکده ي ادبيات دانشگاه تبريز. (40)
نتيجه ي کار پر زحمت مـقابله و تـطبيق اين نه نسخه، معلوم شدن سه موضوع بود: اول، ابو الفتح‌ حسيني‌ مقدمه‌اي مبتني بر صدور حکم از طرف شاه تهماسب جهت تصحيح و تنقيح متن اصلي صفوة الصفا افزوده است. دوم، وي خـاتمه‌اي نـيز، کـه شامل شرح حال و کرامات اخـلاف شـيخ‌ صـفي‌ تا شاه اسماعيل اول بوده، بر کتاب اضافه کرده است. سوم، حذف پاره‌اي از حکايات.
در مورد اول، متأسفانه محققان فقط با خواندن‌ مقدمه‌ و مـراجعه نـکردن بـه متن کتاب‌، حکم‌ کلي داده‌اند که ابو الفـتح حـسيني در همه ي کتاب دست برده و مطالب را عوض کرده است؛ در صورتي که چنين نيست.
در مورد دوم‌، که‌ با عنوان خاتمه ي الکـتاب‌ در‌ مـتن ابـو الفتح حسيني مشخص شده، موضوع روشن است. وي جهت پاسداشت حـرمت ولينعمت خود، پس از ذکر کليه ي مطالب کتاب اصلي، مطالبي نيز با عنوان«در بيان احوال بعضي‌ از‌ فرزندان عالي شأن حـضرت شـيخ قـدس سرّه و بعضي وقايع ايشان»در شرح کرامات شيخ صدر الدين،

***توضيح تصوير: اردبيل، مقبره شاه صفي ( دوره ي قاجار) [ 575-2ع ]

سلطان خـواجه عـلي، سلطان جنيد، سلطان حيدر و شاه اسماعيل آورده است. هدف‌ اصلي ابو الفتح از تـکميل کـتاب ابـن بزّاز- افزودن اضافات و لواحق‌ و رسانيدن‌ روايات‌ تأليف اصلي تا زمان خود- اين بوده کـه چـون نـتوانسته، برخلاف ادعاي خود و يا نظر ولينعمتش ( شاه ‌‌تهماسب‌ ) ، اصلاح و تغييري قابل توجه در متن اصـلي کـتاب به وجود آورد، مطالب اضافه‌ شده‌ را‌ عذر خواه و حجاب عدم توفيق در تغيير و تصحيح مـتن اصـلي سـازد.
در خصوص مورد سوم‌، که مربوط به حذف پاره‌اي از حکايات است، ظنّ غالب اين بـود کـه‌ مضمون و محتواي حکايات محذوف‌ با‌ مصالح شاه تهماسب مطابقت نداشت و يا با جـوّ سـياسي روز و مـصلحت زمانه متناسب نبود؛ ولي بعد از مقابله ي تمامي حکايات حذف شده اين نتيجه به دست آمد کـه اصـلا چنين قصدي‌ در کار نبوده و اگر هم بوده، توفيقي حاصل نشده است؛ زيـرا مـحتواي حـکايات محذوف در نسخه ي ابو الفتح هيچ ارتباطي به نسب و مذهب شيخ صفي الدين ندارد... تمامي اخـتلافات و تـصرفات جـزئي‌، که‌ فقط گاه بيش از دو سه سطر مي‌شدند، صرفاً ناشي از اختلاف سليقه بـه نـظر مي‌رسند. (41)
تمام اختلافات نسخه هاي صفوة الصفا، به توسط مصحح کتاب، در بخش جداگانه‌اي تحت‌ عنوان‌«اختلاف نـسخ» ( در 48 صـفحه ) تنظيم شده است. (42) مطالعه ي دقيق بخش مذکور نشان مي‌دهد که حکايات حـذف شـده به توسط ابو الفتح ارتباطي به مـذهب و سـيادت شـيخ صفي‌ نداشته‌ است و اين حقيقت، ادعاي آنـاني را کـه مي‌گويند ابو الفتح در متن صفوة الصفا مواردي را که اشاره يا تصريح به پيـروزي شـيخ از مذهب اهل سنت مي‌کرد حـذف‌ و تـغيير‌ داده‌ اسـت، (43) بـاطل مـي‌کند.
در‌ صفوة الصفا‌ آمده شيخ صفي هـنگامي کـه مي‌خواست از امام حسن و امام حسين عليهما السلام ذکري به ميان آورد، از ايشان بـه صـورت‌ امير‌ المؤمنين‌ حسن و امير المؤمنين حـسين ياد مي‌کرد. (44) بيان‌ چـنين‌ مـختص شيعيان امير المؤمنين علي (ع) اسـت.

رابـطه ي مشايخ و عارفان صوفي با مذهب تشيع

تصوف، در واقعيت دروني خود، ريشه‌ در‌ قرآن‌، سـنت و حـديث رسول خدا (ص) دارد. صوفي شدن، فـهم عـميق عـقيده ي‌ توحيدي که در قـرآن مـجيد آمده و زندگي براساس نمونه ي‌ زندگي‌ پيامبر اسـت. خـواص روحاني را در نسلهاي نخستين صحابه، سپس اهـل الصـفه، آنگاه تـابعه و پس از‌ آن عـابد‌، زاهد، ناسک و غيره مـي‌خواندند. در سده ي دوم هجري، اصطلاح صوفي جانشين اين‌ اسامي‌ و القاب‌ گرديد و به طبقه‌اي از رجال اشاره مي‌کند کـه کـاملاً خود را وقف زندگي روحاني‌ در‌ اسلام‌ مـي‌کردند. (45)
بـه نـوشته ي ابـن النـديم، سلسله مراتب تـاريخي تـصوف عبارت است از: ابو‌ محمد‌ جعفر خلدي، ابو القاسم جنيد ابن محمد، ابو الحسن سري ابن مـغلس سـقطي‌، مـعروف‌ کرخي‌، فرقد سنجي، حسن بصري، انس ابـن مـالک. (46)
امـا بـه عـقيده ي حـمد الله مستوفي‌: «اکثر‌ مشايخ را خرقه به حسن بصري‌ [ که فرزند برده‌اي ايراني بود و در سال 110‌ هـ‌.ق در‌ بصره در گذشت‌ ] مي‌رود و او را به امير المؤمنين علي رضي الله عنه. » (47)
جالب است‌ که‌ ابن النديم، فـهرست اسامي بزرگان صوفيه را در يک فصل با عنوان‌: «عابدان‌ و زاهدان‌ و صوفيان»ياد کرده است‌ (48) و اين نشان مي‌دهد که صوفيان اشخاصي عابد و زاهد بوده‌اند. به‌ يقين‌، اکثر‌ عابدان و زاهدان تعدادي پيرو داشـتند و مـعارف آموخته را به آنان تعليم مي‌دادند‌. اين‌ تعليم و تعلّم، سلسله‌وار تداوم مي‌يافت. تصوف، با توجه به خاستگاه جغرافيايي مشايخ بزرگ، به مکتبهاي بصره‌ ( به‌ پيشوايي حسن بصري متولد 21 هـ.ق ) ، خـراسان ( بـه پيشوايي ابراهيم ادهم متولد‌ 100‌ هـ.ق ) و بغداد ( به پيشوايي معروف کرخي متوفاي‌ 200‌ هـ‌.ق ) تقسيم شده است. (49)
در قرن پنجم‌ هجري‌، تصوف در سراسر عالم اسلام اشـاعه يـافته بود. تا اين زمان سـلسله هاي تـصوف‌ با‌ ظاهر در مذهب اهل تسنن‌ طي‌ طريق مي‌نمودند‌، اما‌ با‌ توجه به اينکه مشايخ بزرگ صوفي‌ خاستگاه‌ خود را داماد رسول خدا (ص) يعني علي (ع ) مـي‌دانستند و حـداقل آن امام‌ را‌ به عـنوان يـکي از اقطاب اصلي‌ تصوف قبول داشتند و در‌ بزرگواري‌، تقوا و رياضتهاي روحاني از آن‌ حضرت‌ درس مي‌گرفتند، قرن پنجم شاهد بروز و ظهور خصايص شيعي در طريقتهاي صوفيانه بوده‌ است‌. در رخنه و نفوذ روز افزون‌ تشيع‌ در‌ تصوف ايراني، مـکتب‌ کـبرويّه‌ اهميت خاصي داشت. شيخ‌ نجم‌ الدين کبري خود پير بزرگ صوفيه ي خوارزم بود و در سال 618 هـ.ق در تهاجم‌ مغول‌ کشته شد. اگرچه او مـذهب سـنت‌ داشـت‌، ولي‌ نسبت به شيعه نيز تمايل مي‌ورزيد و مدايحي‌ در‌ مناقب‌ علي‌ (ع) و اهل‌ بيت‌ گفته بود. از پيروان او سعد الديـن ‌ ‌حـمويه گرايشهاي آشکار شيعي نشان داد؛ چنانکه تعليم مي‌کرد اولياي امت اسلامي دوازده تن مي‌باشند و دوازدهـمي صـاحب الزمـان است که‌ براي ايجاد عدل و داد به سراسر جهان باز خواهد گشت. (50)
در قرن ششم هجري، بـرخي از مشايخ بزرگ تصوف آشکارا به تبليغ مذهب تشيع دوازده امامي مي‌پرداختند. يکي از‌ آنان‌ قـطب الدين حيدر ( متوفاي 618 هـ.ق ) از عـرفا و مشايخ بزرگ صوفي بود. در مورد وي مي‌نويسند:
قطب الدين حيدر يا قطب الدين توني موسوي، سيدي جليل القدر و عارفي موحد‌ بود‌ که نسب شريفش به چندين واسطه به عبد الله ابن موسي ابـن جعفر (ع) موصول و سري پر شور داشت و سر سلسله ي فرقه ي حيدري از‌ فرق‌ عرفا و صوفيه مي‌باشد که آن‌ فرقه‌ به جهت انتساب او به همين اسم به حيدري شهرت يافته است. در مجالس المؤمنين از شرح فـصوص سـيد حيدر عبيدلي نقل شده که‌ آهن‌ در دست قطب الدين‌ حيدر‌ مثل موم نرم شده و کرامات ديگري نيز بدو منسوب دارند. شيخ عطار صحبت او را درک کرده و کتاب حيدري نامه را هم به نـام وي تـأليف کرده است. ولادت او‌ در‌ شهر تون از بلاد خراسان بوده و مدتي در تبريز اقامت گزيد. مذهب تشيع اثني عشري را ترويج کرد و جمع کثيري هم به مسلک وي در آمدند. او در سال 618‌ قمري‌ در تبريز‌ وفات يافت. (51)
تـعاليم و آمـوزه هاي مکتب کبرويّه با گرايشهاي آشکار شيعي در نظام تفکري سلسله هاي بعدي تصوف‌ نفوذ يافت. شيخ جمال الدين جبلّي ( متوفاي 651 هـ.ق ) شاگرد و مريد‌ شيخ‌ نجم‌ الدين کبري بود. شيخ زاهد گـيلاني ( مـتوفاي 700 هـ.ق ) شاگرد مبرّز شيخ جمال الديـن جـبلّي مـحسوب مي‌شد‌ و ‌‌همين‌ شيخ زاهد، استاد، پير و پدرزن شيخ صفي الدين اردبيلي بود. به استناد حکايتهاي‌ کتاب‌ پر‌ حجم صفوة الصفا، شيخ صفي بـالاترين مـيزان تـأثير پذيري را از استادش داشت و در موارد‌ فراواني علاقه و ارادت قلبي خـود نـسبت به استاد را بازگو کرده است.
سيد‌ حسين نصر، استاد اسلام‌شناس‌ دانشگاه‌ تمپل فيلادلفيا، در زمينه ي اتحاد تصوف با تشيع مـي‌نويسد:
ايران‌ [ در زمان صفويه ي ] به ناگهان شيعه نشد. تشيع از سده ي هفتم هجري/سيزدهم ميلادي به بـعد تـوسط بـعضي از طرايق صوفيگري در ايران رواج يافت که ظاهرا سني بودند، يعني آنها بـه‌ لحـاظ‌ مذهبي وابسته به يکي از مذاهب سني و اغلب شافعي بودند؛ ليکن اين طرايق سر سپرده ي علي (ع) و حـتي بـرخي از آنـها ولايت ايشان را پذيرفته بودند که طبق اعتقادات شيعيان، [ اين‌ ولايت‌ ] قدرت‌ رهبري و ارشـادي بـود کـه پيامبر اسلام بدو تفويض کرده بود... نقش و سهم تصوف در توسعه ي تشيع و آماده ي سازي زمـينه بـراي بـرقراري مذهب شيعه در ايران دوره ي صفوي از اهم‌ مسائلي‌ است که ارتباط مستقيم با نقش سـياسي فـعال طريقت صفوي و نقش سهم مذهبي و معنوي طريقتهاي ديگر همچون کبرويّه و مخصوصا نور بـخشيّه دارد کـه بـيشتر از ساير طريقتها در صدد‌ ارتباط‌ بين‌ تسنن و تشيع بر آمده‌اند. شيخ‌ محمد‌ ابن‌ عبد الله مـلقب بـه نور بخش ( متوفاي سال 869 هـ.ق ) ، در ري تلاش کرد تا، با تصوف، دو مذهب تسنن و تـشيع‌ را‌ بـه‌ هـم نزديک سازد. جانشينان او، پسرش قاسم فيض‌ بخش‌ و شاه بهاء الدين اين نهضت را در همين جهت ادامـه دادنـد و سر انجام کاملا به تشيع گراييدند. يکي از‌ اعضاي‌ معروف‌ اين طريقت بـه نـام شـيخ شمس الدين محمد لاهيجي نويسنده ي‌ شرح معروف گلشن راز [اثر منظوم شيخ محمود شبستري در شرح اصـول تـصوف، تـأليف به سال 710 هـ.ق لاهيجي‌ آن‌ را‌ در سال 877 هـ.ق شرح کرده است‌ ] در عين حـال کـه صوفي‌ نام‌ آوري بود، کاملاً به مذهب شيعه هم تعلّق داشت. روندهاي مشابهي را هم در بين طريقتهاي‌ نـعمت‌ اللهـي‌ و صفوي مشاهده مي‌کنيم... طريقتهاي تصوف، با گرايشهاي باطني شيعي، ايران را از‌ يک‌ سـرزمين‌ سـني مذهب به يک مملکت کاملا شيعي مـذهب تـبديل کـردند. (52)
در اين ميان‌، عقيده ي‌ گروهي‌ از صوفيه موسوم بـه ذهـبيها در زمينه ي تشيع طريقتهاي صوفيانه- حتي قبل از به‌ قدرت‌ رسيدن صفويان- قابل دقت اسـت. مـورخان دانشگاه کيمريج در اين مورد مـي‌نويسند:
ذهـبيها‌ از‌ خالص‌ تـرين طـريقتهاي تـصوف، مثل همه ي طريقتهاي ديگر صوفيانه ي شـيعي، مـعتقدند که سلسله ي صوفيه حتي‌ پيش‌ از ظهور صفويان شيعي بودند؛ ولي به دليل تـقيّه، تـشيع خود را کتمان‌ مي‌کردند‌. آنان‌ مدعي‌اند کـه با ظهور صفويان ضـرورت تـقيّه از ميان برخاست تا آنجا کـه طـريقتها توانستند‌ علناً‌ خود را در ايران شيعه بنامند. (53)

حمد الله مستوفي و شيخ صفي‌ الدين‌

اکثر‌ نـويسندگاني کـه به سني بودن شيخ صـفي الديـن مـعتقدند، از جمله احمد کـسروي، يک سطر نوشته ي‌ حمد‌ الله مستوفي قزويني ( متوفاي 750 هـ.ق ) را شاهد آورده‌اند که در کـتاب نـزهة القلوب مي‌نويسد: « مردم‌ اردبيل‌ اکثراً بـر مـذهب امام شـافعي‌اند و مـريد شـيخ صفي الدين عليه الرحـمه باشند‌. » (54) ‌اما ديد انتقادي نسبت به نوشته ي مستوفي‌ مدعاي‌ آنان‌ را ثابت نمي‌کند؛ توضيح اينکه:
1. حـمد الله مستوفي‌ همعصر شيخ صفي بود و در زمـان غـازان خـان ( حـکومت 694- 703 هـ.ق ) و اولجايتو‌ محمد‌ خـدابنده ( حـکومت 703- 716 هـ‌.ق ) مدتي‌ حکومت شهرهاي‌ قزوين‌، ابهر‌، زنجان و طارم را به عهده داشت‌. وي‌، علاوه بر حکومت، شـغل دولتـي مـستوفيگري‌ [ آمار گير، حسابرس دخل و خرج و درآمد و هزينه‌، مـفتش‌ حـساب، امـين حـساب‌ ] نيز داشـت و لذا سـفرهاي‌ متعددي به برخي از‌ شهرها‌ مانند تبريز، اصفهان، شيراز و بغداد‌ کرده‌ و به توضيح نواحي و شهرها در کتاب نزهه ي القلوب پرداخته است. بخشهاي زيادي از‌ اطلاعات‌ ارائه شده در کتاب مذکور‌ در‌ نتيجه ي‌ سـعي و تحقيقات ميداني‌ مستوفي‌ جمع شده؛ اما اين‌ بدان‌ معنا نيست که وي همه ي مکانهاي توصيف شده، از جمله شهرهاي کوچک، را نيز‌ ديده‌ است. به‌طور يقين، اطلاعات کتب تاريخي‌ و جغرافيايي‌، که پيش‌ از‌ مـستوفي‌ نـوشته شده بودند، مورد‌ استفاده ي او در کار تأليف کتاب نزهة القلوب قرار گرفته است. ادوارد براون در اين‌ مورد‌ مي‌نويسد:
مستوفي تصريح مي‌کند که براي‌ نوشتن‌ کتابش‌ از‌ منابعي‌ استفاده کرده و اطلاعات‌ و مشاهدات‌ خـود را، کـه در مسافرتهايش به دست آورده است، بر اطلاعات منابع افزوده است. منابع مورد‌ استفاده ي‌ وي‌ عبارت‌اند از: « صور الاقاليم ابوزيد احمد ابن‌ سهل‌، التيبان‌ احمد‌ ابـن‌ عـبد‌ الله، المسالک و الممالک ابن خردادبه، عـجايب المـخلوقات محمود قزويني، آثار البلاد قزويني، فارسنامه ابن بلخي، آثار الباقيه ابوريحان بيروني، معجم البلدان ياقوت حموي، اخلاق ناصري نصير الدين‌ طوسي، تاريخ اصفهان عـبد الرحـمن اصفهاني و... (55)
2. مستوفي حتماً تـبريز را ديـده است؛ زيرا به صورت مفصل در شش صفحه از ميوه ها، باغها، زلزله ي تبريز و... سخن گفته مي‌افزايد: «دور باروي‌ [ديوار‌ دور‌ شهر ] غازاني که به دستور غازان خان دور تبريز ساخته شده بيست و پنج هزار گام است و شـهر شـش دروازه دارد و... »(56) اما مجموع جمله هاي وي در مورد اردبيل به ده‌ سطر‌ هم نمي‌رسد:
اردبيل از اقليم چـهارم‌ است‌. کيخسرو ابن سياووش کياني ساخت. در پاي کوه سبلان افتاده و هوايش در غـايت سـردي اسـت چنانکه غلّه در آن سال که بدروند به تمام خرد [ کوبيدن و جمع‌ ] نتوانند کرد و بعضي با‌ سال‌ ديگر بماند و آنـجا ‌ ‌خـلاف‌ [غير از ] غلّه حاصل ديگر نباشد. آبش از کوه سبلان جاري و نيک گوارنده است و مردم آن اَکـوَل [ پر خـور ] باشند و اکـثراً بر مذهب امام شافعي‌اند و مريد شيخ صفي الدين‌ عليه‌ الرحمه باشند‌. ولايتش صد پاره ديه و هـمه سردسير است. دِزِ شيدان‌ [اسم قلعه‌اي است‌ ] که در مقابل بابک خرمدين بوده در‌ کوه اردبيل است بـه جانب جيلان [ گيلان‌ ] . حـقوق ديـواني اردبيل هشتاد‌ و پنج‌ هزار‌ دينار بر روي دفاتر است. (57)
3. مستوفي کتاب تاريخ گزيده را به سال 730 هـ.ق در زمان ‌‌حيات‌ شيخ صفي نوشته و با احترام فراوان از او چنين ياد کرده است: «شيخ‌ صفي‌ الدين‌ اردبـيلي در حيات است و مردي صاحب وقت و قبولي عظيم دارد و به برکت آنکه مغول را‌ با او ارادتي تمام است، بسياري از آن قوم را از ايذاء به‌ مردم رسانيدن باز مي‌دارد‌ و اين‌ کاري عظيم است. » (58) اما هنگام نگارش کـتاب نـزهة القلوب به سال 740 هـ.ق، شيخ صفي زنده نبود و مستوفي با عبارت عليه الرحمه از او ياد کرده است. منابع و مورخان در‌ مورد فراواني تعداد زوّار مقبره ي شيخ صفي در اردبيل متفق‌اند. حال مي‌پرسيم: با احـترام زيـادي که مستوفي ( در کتاب تاريخ گزيده ) نسبت به شيخ صفي نشان داده، اگر واقعاً وي به‌ اردبيل‌ سفر کرده است چرا هيچ ذکري از مقبره ي شيخ و زوّار آن نمي‌کند؟! به يقين اگر سفر مذکور صورت مـي‌گرفت، اطـلاعات بيشتري از شهر اردبيل را در کتاب نزهة القلوب مي‌ديديم. پس‌ آنچه‌ ابو القاسم طاهري مي‌نويسد که: « مستوفي در سال 740 هـ.ق يعني پنج سال پس از در گذشت شيخ صفي الدين از اردبيل ديدن کرده و مي‌نويسد اکـثر مـردم اردبـيل بر‌ مذهب‌ شافعي‌اند و مريد شـيخ صـفي الديـن. بعيد است جغرافيدان دقيق و موشکافي چون مستوفي اشتباه کرده باشد » (59) قريب به صحت و ثواب نمي‌نمايد.
4. مطلب آخر اين نکته ي باريک اسـت کـه مـستوفي‌ به‌طور‌ واضح‌ مذهب شيخ صفي را بيان‌ نمي‌کند‌ و اکـثر‌ اهـالي اردبيل را شافعي مي‌داند نه همه را! مذهب شافعي مذهبي بود که شيعيان، براي رهايي از زجر و عذاب در دوره ي‌ حاکميت‌ غير‌ شـيعه، خـود را بـدان منتسب مي‌کردند. مستوفي در‌ مورد‌ مذهب اهالي تبريز مي‌نويسد: « اکثر مـردم تبريز سني و شافعي مذهب‌اند و از مذاهب و اديان ديگر‌ در آن بـيشمارند. » (60) بـه يـقين، اردبيل هم شهري بود مانند تبريز اما کوچک‌تر؛ لذا از«مذاهب ديگر‌»- مـانند‌ شـيعيان‌- هم حتماً در آن حضور داشتند.
بنابر مطالب گفته شده، مي‌توان‌ با‌ قاطعيت گفت که نظر مستوفي راجـع بـه مـذهب مردم اردبيل از راه مشاهده ي مستقيم نبوده و از‌ شنيده هاي‌ اوست‌. اين امر دليل ديگري اسـت بـر ايـنکه نمي‌توان نوشته ي او در مورد‌ مذهب‌ مردم‌ اردبيل و در نتيجه سني دانستن شيخ صفي الدين را سندي غـير قـابل خـدشه دانست‌.

اصل‌ مذهب‌ شيخ صفي الدين و لزوم رعايت تقيّه

در صفوة الصفا چنين نقل شده: «از شـيخ‌ صـفي‌ الدين پرسيدند شيخ را مذهب چيست؟ فرمود که ما مذهب ائمه داريم و ائمه را‌ دوست‌ داريـم‌. » (61) احـتمالاً ايـن جواب را شيخ در شرايطي که تقيّه جايي نداشت ايراد نموده‌ است‌. ميشل مزاوي، بدون ارائه ي دليـل و برهان، منظور شيخ صفي از«ائمه»را بنياد‌ گذران‌ مذاهب‌ چهار گانه ي اهل سنت يـعني: ابـوحـنيفه، شافعي، مالک و ابن حنبل دانسته است. (62) اما‌ آيا‌، در مراتب تصوف و تشيع، منظور از«ائمه»امامان اثـني عـشري نيستند؟!
در نسخه هاي‌ صفوة الصفا‌ موجود در آستان قدس رضوي، موزه ي بريتانيا، دانشکده ي ادبيات دانـشگاه تـبريز و نـيز نسخه ي مربوط به‌ مرحوم‌ نخجواني‌ به صراحت از زبان شيخ صفي، مذهب وي تشيع اهل بيت رسـول‌ خـدا‌ (صلي الله عليه وآله وسلم) بـيان شده‌ (63) اما در نسخه ي کتابخانه ي سالتيکوف و نسخه ي کتابخانه ي ايا صوفيه از زبان شيخ چـنين‌ آمـده‌ است: «ما مذهب صحابه داريم و هر چهار را دوست داريم و هر چهار‌ را‌ دعا کنيم. » (64) البته از شخص عـارف‌ و آگـاهي‌ چون‌ شيخ صفي بعيد به نظر مي‌رسد نداند‌ مذاهب‌ چهار صحابه يـعني: ابـو بکر، عمر، عثمان و علي (ع) با مذهب تـشيع اهـل بـيت‌ رسول‌ خدا (ص) باهم جمع شدني نيست‌ و ايـن‌ مـذاهب دو‌ چيز‌ مشخص‌ و متمايز از هم هستند. بنابراين، ذکر‌ چنين‌ جمله‌اي از شيخ صفي قابل قـبول نـمي‌باشد. اگر هم شيخ چنين گـفته‌ احـتمالا‌ً در جمع اشـخاص غـير خـودي و از‌ راه تقيّه ( به معني‌ خود‌ داري از اظهار عـقيده و مـذهب‌ خويش‌ در مواردي که ضرر مالي يا جاني و يا عرضي متوجه شخصي بـاشد ) بـوده‌ است‌.

*** توضيح شکل: تجمع‌ محققان‌ در‌ تـهران؛ کـسروي در صف‌ آخر از راست نفر سـوم‌ [515- 1ع]

در تـاريخ ايران بعد از اسـلام، حـکومتهاي غير‌ شيعي‌ چنان خـشونت و ظـلمي نسبت به شيعيان‌ اعمال‌ مي‌کردند‌ که‌ آنان‌ و بزرگانشان، جهت حفظ‌ جان‌ و مال و ناموس خـود، مـجبور به تقيّه مي‌شدند. علماي غير شـيعه فـتوا مي‌دادند کـشتن رافـضيان ( هـمان شيعيان‌ ) اجر‌ بهشت‌ دارد! در قـزوين به دستور عالم متعصب‌ خشني‌ به‌ نام‌ رضي‌ الدين‌ احمد ابن اسماعيل ( متوفاي 590 هـ.ق ) داغ آهـني کـه روي آن اسامي خلفاي اول و دوم کنده شده بود درسـت کـرده و بـا آن پيـشاني بـزرگان و علماي شيعي آنـجا‌ را داغ مـي‌کردند. داغ شده ها، بعد از تحمل اين شکنجه ي وحشيانه، تا آخر عمر به ناچار عمامه ها و کلاه هايشان را به طرف پيـشاني پايـين مـي‌کشيدند تا اثر داغ ديده نشود! (65) خدا‌ مي‌داند چـند ده نـفر يـا چـند صـد نـفر از بزرگان و عالمان شيعي در اين حادثه ي شوم داغ شدند؟ شدت خشونت باعث شده بود مشايخ صوفيه نيز از راه تقيّه خود را‌ شافعي‌ مذهب معرفي کنند؛ اما آنان در خلوت، اصل مذهبشان را که ولايت امـام علي (عليه السّلام) بود به نزديکان و اشخاص مورد اعتماد ابراز مي‌داشتند.
در‌ اوج‌ خفقان، حتي امامان شيعه نيز‌ مجبور‌ به تقيّه شده خود را معرفي نمي‌کردند مگر به اشخاص نزديک و مورد اعتماد. منصور عـباسي ( خـلافت 136- 158 هـ.ق ) به حاکم مدينه دستور داد تحقيق کند شيعيان بعد از شهادت امام صادق (ع) به امامت چه کسي قائل‌ مـي‌شوند‌؛ او‌ را گرفته گردن بزند! (66) حتي‌ دستور‌ داد اگر امام به شخص معيني وصيت نموده او را گرفته گردنش را قطع کنند! (67) فردي از شيعيان، محرمانه به‌ خدمت‌ امام‌ موسي کاظم (ع) رسيد تا بپرسد پس از شهادت‌ پدر‌ بزرگوارشان امر امـامت بـر عهده ي کيست؟ امام خود را معرفي کرده به آن شخص دستور دادند تا مطلب را فاش نکند‌ وگرنه‌ نتيجه‌اش‌ سر بريدن است و به گلوي خود اشاره فرمود!امام اضافه‌ نمودند به شيعياني که رشد و اسـتقامتشان را دريـابد به شرط کتمان، امامت ايشان را اطلاع دهد. (68)
کسروي‌ بعد‌ از‌ ذکر اين نوشته ي ابن بزّاز: «مذهب شيخ صفي الدين مذهب جعفري‌ (ع) بود‌ اما او به خاطر تقيّه مذهب واقعي خود را بـه کـسي غير از مريدان نزديک بيان‌ نمي‌داشت‌». مي‌نويسد‌:
ابن بزّاز مي‌گويد زمان شيخ صفي زمان تقيّه مي‌بوده و شيخ نمي‌توانست جعفري‌ بودن‌ خود‌ را آشکار گرداند. پس ابن بزّاز که نزديک به همان زمـان شـيخ مـي‌بود چگونه‌ توانست‌ اين‌ جمله ها را بـا ايـن آشـکاري نويسد؟ (69)
وي با اين سؤال عجيب و نامربوط، کوشيده است‌ تا‌ بگويد چون ابن بزّاز توانسته جعفري بودن شيخ را در کتابش بنويسد، پس‌ زمان‌ شـيخ‌ لزومـي بـه تقيّه نبود و اگر شيخ مذهب شيعي داشت آشـکارا ابـراز مي‌کرد. در نقد‌ نظر‌ کسروي، علاوه بر ياد آوري مطالب گفته شده در مورد ضرورت تقيّه به‌ توسط‌ مشايخ‌ صوفيه ي شيعي و مـريدانشان، مـي‌افزاييم: در هـيچ منبعي نيامده که نوشته ي خصوصي ابن بزّاز راجع به‌ اصـل‌ مذهب شيخ صفي الدين در معرض ديد و قرائت عمومي قرار گرفته باشد‌؛ يعني‌ ابن‌ بزّاز نيز مانند هر فـرد ديـگري مـي‌توانست واقعيتهاي هرچند تلخ دوره ي خود را در کتاب‌ خصوصي‌اش‌ بنويسد‌ و به کسي هـم نـشان ندهد. اگر هم نوشته ي ابن بزّاز را ديگران‌ مطالعه‌ يا براي افرادي قرائت مي‌کردند، به يقين آنـان افـرادي خـودي و از حلقه ي مريدان طريقت صوفيانه ي صفوي‌ بوده‌اند‌.
رو نويسي مکرر از کتاب ابن بزّاز- صـفوة الصـفا- بـعد از حاکميت‌ سلسله ي‌ صفويه صورت گرفته است و در اين زمان‌ نيازي‌ به‌ رعايت تقيّه نبود و شـيعيان بـه راحـتي مي‌توانستند‌ واقعيتهايي‌ را که قبلاً مجبور به کتمان آنها بودند آشکار کنند.
از ميان نسخه ي هاي نه گانه ي‌ صفوة الصفا، که قـبلا‌ مـعرفي‌ شده‌اند، فقط يک مورد- نسخه ي‌ کتابخانه ي‌ ايا صوفيه ي ترکيه، تحرير به تاريخ 896 هـ.ق- قـبل از حـاکميت دولت صفوي‌ استنساخ‌ شده و تاريخ رو نويسي بقيه ي‌ نسخه ها‌ بعد‌ از حاکميت دولت‌ مذکور‌ است؛ يعني رو نويسي‌ و اسـتنساخ‌ مـکرر از نوشته ي ابن بزّاز که در آن آشکارا مذهب واقعي شيخ صفي معرفي‌ شده‌ بـعد از رفـع ضـرورت تقيّه صورت‌ گرفت‌. بنابراين، تلاش‌ کسروي‌ جهت‌ القاي اين شبهه که‌ در زمان شيخ صفي نـيازي بـه تـقيّه نبود، کاملاً مردود است.

پي‌نوشت‌ها:

1- حافظ‌ به کسي گفته مي‌شد که تمام قرآن را‌ از‌ حفظ داشت.
2- حسين کاظم‌زاده ي ايرانشهر. پنج اثر ارزنده از انتشارات ايرانشهر: سلسلة النـسب صـفويه. تـهران، اقبال، 2536. صص 10‌-11‌.
3- شـيخ صفي الدين در سفر به شيراز با سعدي ديدار و گفت‌وگو داشته است‌. ر. ک: ابـن‌ بـزّاز اردبيلي. صفوة الصفا. تصحيح‌ غلامرضا‌ طباطبايي مجد‌. تهران‌، زرياب‌، 1376. صص 104-107.
4- همان، ص 16‌.
5- حمد‌ الله مستوفي قزوين. تاريخ گـزيده. بـه اهتمام عبد الحسين نوايي. تهران، امير‌ کبير‌، 1362. ص 675.
6- ابن بزّاز، همان، صص‌ 348-349 و 884-886‌.
7- تـاريخ‌ ايـران دوره ي صفويان. دانشگاه کيمبريج‌. ترجمه ي‌ يعقوب آژنـد. تـهران، جـامي، 1380. ص 10.
8- سر پرسي سايکس. تاريخ ايران. ترجمه ي فـخر‌ داعـي‌ گيلاني. تهران، دنياي کتاب، 1363‌. ج 2، ص 226‌؛سرجان‌ مالکوم. تاريخ ايران‌. ترجمه ي‌ اسمعيل حيرت. به کـوشش‌ مـرتضي‌ سيفي. تهران، يساولي. 1362. ج 1، ص 250؛ عباس اقـبال. تـاريخ مغول، تـهران، امـير کـبير، 1347. ص 508‌.
9- سلسلة النسب صفويه، همان، ص 10؛راجـر سـيوري. ايـران عـصر صـفوي. تـرجمه ي‌ احمد‌ صبا. تهران، کتاب تهران، 1363‌. ص 3.
10- ابو القاسم طاهري. تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس. تهران، جيبي، 1349. ص 133؛ مهدي فرهاني منفرد. مهاجرت علماي شيعه‌ از‌ جـبل عامل به ايران‌ در‌ عصر صفوي. تهران، امير کبير، 1377. صص 39-40.
11- مانند: تاريخ ايران دوره ي صفويان، ( دانشگاه کيمبريج ) ، همان، ص 17؛ميشل مزاوي. پيدايش دولت صفوي. ترجمه ي يعقوب آژند. تهران، گستره، 1363‌. ص 122‌.
12- احمد کسروي. شيخ صـفي و تـبارش. تهران، فردوسي، 1379. صص 10، 22، 40 و 79.
13- ميشل مزاوي، همان، ص 122.
14- پيکولوسکايا و ديگران. تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده ي‌ هيجدهم‌ ميلادي. ترجمه ي‌ کريم کشاورز. تهران، پيام، 1363. ص 471.
15- جي. آ. بويل. از آمدن سلجوقيان تا فروپاشي دولت ايلخانان. تـرجمه ي‌ حـسن انوشه. تهران، امير کبير، 1366. ج 5، ص 519.
16- آن. کي. اس‌. لمبتون‌. دولت‌ و حکومت در اسلام. ترجمه ي عباس صالحي و محمد مهدي فقيهي. تهران، عروج، 1380. ص 425.
17- لارنس لاکهارت. انقراض ‌‌سلسله ي‌ صـفويه. تـرجمه ي مصطفي قلي عماد. تهران، مـرواريد، 1364. ص 15.
18- کـامل مصطفي الشيبي‌. تشيع‌ و تصوف‌ تا آغاز سده ي دوازدهم هجري. ترجمه ي عليرضا ذکاوتي. تهران، امير کبير، 1380. ص 374.
19- ايليا‌ پاولويچ پطروشفسکي. اسلام در ايران. ترجمه ي کريم کشاورز. تـهران، پيـام، 1354. ص 385.
20- جـين گارثويت. سيري در‌ تاريخ‌ سياسي‌ ايران از شاهنشاهي هخامنشي تاکنون. ترجمه ي غلامرضا علي بابايي. تهران، اختران، 1385. ص 295. چنانکه‌ ملاحظه‌ مي‌شود، جملات ذکر شده به صورت سليس ترجمه نشده‌اند. راقم سطور ايراد مـورد‌ اشـاره‌ در‌ متن را قبل از چاپ کتاب در تماس تلفني به اطلاع مترجم کتاب رسانيدم‌.
21- شيخ عطار نيشابوري. تذکرةالاولياء. تصحيح نيکلسون. تهران، اساطير، 1383. ص 55.
22- سلسلة‌ النسب‌ صفويه‌، همان، ص 10.
23- تاريخ ايران دوره ي صفويان ( کـيمبريج ) ، هـمان، ص 13.
24- ابـن النـديم. الفهرست. ترجمه ي محمد رضا تجدد. تهران، امير کبير، 1366. ص 386.
25- همان، صص 387‌-389‌.
26- ينابيع المودّه، باب اول، ص 62، به نقل از: سـلطان الواعـظين شيرازي. شبهاي پيشاور، تهران، دار الکتب الاسلاميه، 1368. صص 62-63.
27- نور الابصار، ص 139، به نقل از‌: سـلطان‌ الواعـظين شيرازي، همان، صص 63-64.
28- صواعق محرمه، ص 88، به نـقل از: سـلطان الواعـظين شيرازي، همان، صص 64-65.
29- رفض يعني‌ ترک‌ کـردن. چـون شيعيان اطاعت از‌ سه‌ خليفه ي نخست را ترک کرده بودند به آنان رافضي گفته شـد.
30- خانبابا مشار در کتاب‌ مؤلفين‌ کتب چاپي فارسي و عربي. بي‌جا، چاپخانه ي رنگين، 1340. ج 1، صص 439-446، 75 کتاب کسروي را نام مي‌برد. هوشنگ اتحاد در کتاب پژوهشگران معاصر. تهران، فـرهنگ مـعاصر، 1378. ج 4، در قسمت‌ شرح‌ حال احمد کسروي آثار وي را 105 عنوان معرفي مي‌کند. مرحوم امام خميني در کتاب تفسير سوره ي حمد. تهران، پيام آزادي، بي‌تا. ص 123، درباره ي کسروي مي‌فرمايد: «کـسروي يـک آدمي‌ بود‌ تاريخ‌ نويس، اطـلاعات تـاريخي‌اش هم خوب‌ بود‌، قلمش‌ هم خوب بود، اما غرور پيدا کرد. رسيد به آنجا که گفت من هم پيغمبرم!همه ي ادعيه را هم کنار گـذاشت‌. پيـغمبري‌ را‌ پايين آورد تا حدّ خـودش؛ نـمي‌توانست برسد به‌ بالا‌ او را آورده بود پايين!»
31- احمد کـسروي در پيـرامون ادبـيات. تبريز، احياء، بي‌تا. ص 185.
32- احمد کسروي شيعيگري، بي‌جا، بي‌نا، بـي‌تا. صـص 180-188 بـه صورت خلاصه.
33- کسروي، شيخ صفي و تبارش، همان، ص 90.
34- تاج الملوک آيرملو‌. خـاطرات‌ تـاج الملوک، تهران، به آفرين، 1381. ص 242.
35- مرحوم سلطان الواعظين شيرازي مي‌نويسد: «بارها به کسروي پيام فـرستادم کـه رو در رو بحث و مناظره نماييم تا اشکالات رفـع گـردد‌ و او‌ قبول نـنمود!» ( شـبهاي پيـشاور، ص 57 ) کسروي خود به درخـواست مکرر علما جهت مباحثه ي حضوري با وي و قبول نکردن اين درخواستها اشاره کرده است. شيعيگري، ص 25. حـتماً مـي‌دانست که در‌ مناظره‌ و مباحثه ي‌ حضوري، خود را مـانند«بـاب‌»خـواهد‌ بـاخت‌!بـاب هم در زمان مـرحوم امـير کبير در مباحثه ي حضوري با علماي تبريز خود را باخت.
36- سيد رضي. نهج البلاغه‌. ترجمه ي‌ فيض‌ الاسلام. تـهران، فـقيه، بـي‌تا. خطبه ي 167.
37- اين بزاز، همان‌، مقدمه ي‌ مصحح، ص 23؛ ميشل مزاوي، همان‌، ص 122‌.
38- احمد‌ کسروي‌، شيخ‌ صـفي ‌ ‌و تـبارش، همان، ص 21؛ کسروي. آذري‌ يا‌ زبان باستاني آذربايجان. تهران، نشر و پخش کتاب، 2535. ص 41.
39- فهرست نـسخ‌ فـارسي‌، ج 1، ص 345، بـه نقل از: ميشل مزاوي‌، همان، ص 171.
40- ابن بـزّاز، هـمان، مقدمه ي مصحح، صص 25- 30.
41- هـمان، صـص 23- 25.
42- همان، صص 1196- 1244‌.
43- کسروي‌، شيخ صفي و تبارش، همان، ص 21.
44- ابن بزّاز، همان، ص 742.
45- ر. ن. فراي. تاريخ ايران‌ از‌ اسلام تا‌ سلاجقه‌ ( جلد‌ چهارم تاريخ ايران کـيمبريج‌ ) . تـرجمه ي حسن انـوشه. تهران، امير کبير، 1363. ص 385.
46- ابن النديم، همان، ص 343.
47- حمد‌ الله‌ مستوفي، تاريخ گزيده، همان، ص 631.
48- ابن‌ النديم‌، همان‌، صص‌ 344- 346.
49- بـراي‌ توضيحات بيشتر ر. ک: تاريخ ايران از اسلام تا سلاجقه، همان، صص 387- 401.
50- جـي. آ. بـويل، تاريخ ايران کيمبريج از آمدن سلجوقيان... ، همان، ص 517.
51- محمد علي مدرس. ريـحانة الادب. تهران، کتابفروشي خيام، بي‌تا. ج 4، ص 465‌.
52- تاريخ‌ ايران‌ دوره ي‌ صفويان ( کيمبريج ) ، هـمان، صص 336- 337.
53- همان، ص 342.
54- حمد الله مستوفي. نزهة القلوب. به کوشش محمد دبير سياقي. تهران، طهوري، 1336. ص 128.
55- ادوارد براون. تاريخ ادبي ايران‌. ترجمه ي‌ علي اصغر حکمت. تـهران امـير‌ کبير‌، 2537. ج 4، صـص 140- 141. براون در مجموع 23 منبع مورد استفاده ي مستوفي را نام مي‌برد.
56- حمد الله مستوفي، نزهة القلوب، همان، صص 124‌- 127‌.
57- همان، ص 128.
58- حمد الله مستوفي، تاريخ گزيده، همان، ص 675.
59- ابو‌القاسم‌ طاهري، همان، ص 134.
60- حمد الله مستوفي، نزهة القلوب‌، هـمان‌، ص 126.
61- ابن‌ بزّاز‌، صفوة الصـفا، هـمان، ص 71‌.
62- ميشل مزاوي، همان، ص 125.
63- ابن بـزّاز، هـمان، بخش ملحقات، صص 1231- 1232.
64- همان‌، صص 881 و 1231.
65- زکريا ابن محمود‌ قزويني‌. آثار البلاد و اخبار العباد‌. متن‌ عربي، ص 402، به نقل از: علي اصغر فقيهي. آل بويه. تهران، صبا، 1365. ص 455. کتاب زکرياي قزويني به توسط عبد الرحمن شرفکندي تـرجمه شـده است ( تهران، انديشه ي جوان، 1366 ) . اما‌ مترجم‌ اقدام رضي الدين احمد ابن اسماعيل را به قدري سياه، سنگين، غير قابل دفاع و نقل يافته که فـراز مـذکور را در ترجمه ي خود نياورده است!آيـا نـنگ با رنگ- سانسور‌- پاک‌ مي‌شود؟ چگونه شيعيان تقيّه‌ نمي‌کردند در صورتي که علماي بزرگ عامه آنان را با انواع تهمت و اکاذيب مورد هجوم و حمله قرار‌ مي‌دادند و حاکمان وقـت بـه فتواي همان علما تـشنه ي خـون شيعيان بودند؟ ابن عبد‌ ربّه‌ مالکي‌ مذهب ( متوفاي 328 هـ.ق ) در کتابش عقد الفريد شيعيان را يهود امت اسلام معرفي کرده و نوشته: شيعيان ‌‌اسلام‌ را دشمن مي‌دارند، با جبرئيل دشمني کرده مي‌گويند خيانت کرده وحي را بـه‌ عـوض‌ علي‌ [ع ] به‌ پيامبر [ص‌ ] آورد [؟!] ، شيعيان خون تمام مسلمانان را حلال مي‌دانند [! ] ابن حزم اندلسي ( متوفاي 456 هـ.ق ) در کتابش‌ الفصل في الملل و النحل تهمتهاي عجيبي به شيعيان زده مي‌نويسد: شيعيان مسلمان نيستند‌ بلکه کفار و دروغگوياني هستند‌ کـه‌ سـر چشمه از يـهود و نصاري گرفته‌اند. ابن تيميّه حنبلي مذهب ( متوفاي 738 هـ.ق ) ، که همعصر علامه حلّي ( سلطان محمد خدابنده اولجايتو با ارشـاد وي تشيع را پذيرفت ) بود، در کتابش منهاج السنّه‌ مي‌نويسد: شيعيان نماز جمعه و جـماعت بـرپا نـمي‌کنند، به زيارت بيت اللّه نمي‌روند بلکه حج آنان زيارت قبور مي‌باشد که ثواب آن را از حجّ خدا بالاتر مي‌دانند، شـيعيان ‌سـگهايشان را نام‌ ابو‌ بکر و عمر مي‌نامند و پيوسته آنان را لعن مي‌کنند؛ يعني ابوکبر و عمر را لعـن کرده‌اند [؟!] هـر سـه کتاب به نقل از: سلطان الواعظين شيرازي، همان، صص 332- 346. شهاب الدين تواريخي شافعي‌ مذهب‌ در کتابش مـوسوم به بعض فضائح الروافض، 67 تهمت عجيب و خطرناک نسبت به شيعيان برمي‌شمرد و عبد الجـليل قزويني در کتاب بعض مـثالب النـواصب في نقض بعض فضائح الروافض. تهران‌، انجمن‌ آثار ملي، 1358. صص 550- 650 به آنها پاسخ قاطعي داده است.
66- يعقوب ابن‌ اسـماعيل‌ کـليني. اصول کافي. ترجمه ي سيد‌ جواد‌ مصطوفي. تهران‌، نشر‌ فرهنگ‌ اهل البيت، بي‌تا. ج 2، ص 86.
67- هـمان‌، ص 161‌.
68- هـمان، صـص 162- 163.
69- کسروي، شيخ صفي و تبارش، همان، صص‌ 23‌- 24.

منبع مقاله :
فصلنامه ي تاريخ معاصر ايران، سال 12، ش 46، ص 104 تا 143



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط