افزایش « خنثی های دینی » در غرب: فرصت ها و تهدیدها

آیا خدا مرده است ؟

زمانی كه اروپائیان به آمریكا مهاجرت كردند، نه تنها امیدها و آرزوهای خود را به همراه بردند، بلكه رسوم دینی خویش را نیز به دنبال كشیدند. با این حال، تا به حال تحقیقات چندانی در مورد اهمیت مقوله دین در هویت انسان غربی و
سه‌شنبه، 12 خرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آیا خدا مرده است ؟
 آیا خدا مرده است ؟

 

نویسنده: علی اكبر جناب زاده




 

 افزایش « خنثی های دینی » در غرب: فرصت ها و تهدیدها

زمانی كه اروپائیان به آمریكا مهاجرت كردند، نه تنها امیدها و آرزوهای خود را به همراه بردند، بلكه رسوم دینی خویش را نیز به دنبال كشیدند. با این حال، تا به حال تحقیقات چندانی در مورد اهمیت مقوله دین در هویت انسان غربی و وضع فعلی آن صورت نگرفته است. در میان مردم كشورهایی مانند آمریكا، دین نقشی تعیین كننده در پیشرفت زندگی اجتماعی داشت و عده ای را عقیده بر آن بود كه دین، غرب را « متمدن » خواهد ساخت و آن را از تعرض نیروهای شر حفظ خواهد كرد. در این دوران، به دلیل این طرز نگاه نسبت به مقوله دین، شرق دنیا « توسعه یافته » به شمار می رفت. (1) تأثیرات دین در كشورهای غربی به خصوص آمریكا را می توان با بررسی تجربیات گروه هایی از مردم مانند بومیان آمریكا درك كرد.

یا مرگ یا ارتداد

اولین وقایعی كه در زمان برقراری این ارتباط رخ داد، باعث شد تا بومیان در مورد این رابطه احتیاط بیشتری به خرج دهند. در سال 1598 كشور اسپانیا تمام منطقه « پوئبلو » ( نیومكزیكوی امروزی ) را به « خوان دِ اونیاته » بخشید تا در آن یك مستعمره ایجاد كند. اونیاته بسیاری از بومیان منطقه را به طرز فجیعی قتل عام كرد یا آن ها را به تغییر دین به كاتولیسم واداشت. اگر بومیان در مقابل تغییر دین خود مقاومت به خرج می دادند، توسط ارتش اسپانیا مورد حمله قرار می گرفتند. به عنوان مثال، در سال 1600 اونیاته دستور داد تا تمام مردم دو شهر بزرگ منطقه را به دلیل مقاومت در برابر تغییر دین در آتش بسوزانند كه در نتیجه این آدم سوزی 500 مرد و 300 زن و كودك جان باختند. این اقدامات در سال 1680 به شورشی عظیم در منطقه پوئبلووفرار اسپانیایی ها از این منطقه انجامید. طی سال های بعد، بومیان كوشیدند تا زندگی خود را از تمام آثار به جا مانده از دوران حكومت اسپانیا پاك كنند، اما در سال 1796 با آغاز فعالیت های میسیونرهای مسیحی مانند « خونیپروسرا » دوباره پای كاتولیك ها به مناطق مختلف آمریكای شمالی باز شد. سرابه همراه ارتش اسپانیا اولین مأموریت از21 مأموریت تبلیغی كاتولیكی را در طول سواحل كالیفرنیا آغاز كرد و در آن بومیان را حتی به ضرب زور وادار به حضور در مأموریت ها می نمود. بومیان كه راهی به جز حضور در این مأموریت های تبلیغی نداشتند، به ناچار به كیش كاتولیك تغییر مذهب می دادند و به برده این مأموریت ها و میسیونرهای آن تبدیل می شدند. به آن ها آموزش داده می شد تا در قالب مأموریت به تبلیغ كاتولیسم بپردازند، برای ساختمان های مذهبی دیوار بسازند، برای میسیونرها كفش درست كنند و یا سایر ملزومات مأموریت را مهیا نمایند.

رخنه شرقی: ادیان سازمان یافته

یكی از اولین چهره هایی كه به بررسی اهمیت دین در زندگی غربی پرداخت، « فرنس ساسز » استاد تاریخ دانشگاه « نیومكزیكو » بود كه اعتقاد داشت در قرن های 19 و 20 « ادیان سازمان یافته » بیشترین نقش را در شكل دهی جوامع غربی بازی می كرده اند. او تمام ادیان اصلی آمریكا و اروپا را بررسی و در تحلیل های خود، رابطه میان وقایع ملی داخل كشورهای غربی با نهادهای دینی را تبیین كرد و معتقد بود كه شهرهای آمریكا و اروپا خانه یك سری عقاید سازمان یافته بودند كه از شرق به عاریه گرفتند.
از دهه 1890 تا 1920، كلیساها و كنیسه ها در آمریكا به تأسیس نهادهایی مانند مدرسه و بیمارستان اقدام كردند كه جوامع محلی آنها را شكل می داد. در جریان « ركود اقتصادی بزرگ » اینكشور، جماعتی به نام « قدیسان روز واپسین » رأساً یك سیستم رفاه اجتماعی خصوصی ایجاد كردند تا خارج از چارچوب های دولتی مردم را تحت پوشش قرار دهند. در سال های پس از ركود نیز گروه های « پنطیكاستی » رسوم خود را به سواحل اقیانوس آرام و « باپتیست های » جنوب آمریكا انتقال دادند تا غرب دور را به مسیحیت نزدیك تر كنند. از زمان پایان جنگ دوم جهانی تا اوایل دهه1960 وقایعی مانند وارد شدن ادیان آسیایی به آمریكا، تجدید حیات پروتستانتیسم انجیلی، روی گردانی مردم از كاتولیسم پسا - واتیكانی، احیای مجدد معنویت سنتی در آمریكا و نهایتاً ظهور فرقه های بزرگ و كوچك عصر مدرن باعث شد تا شهرهایی مانند لس آنجلس و سانفرانسیسكو به مناطقی مذهبی تبدیل شوند. آنگونه كه جامعه شناسان و مورخین غربی بیان می كنند، در این سال ها مسیحیت در میان كشورهای غربی مجدداً رونق پیدا كرد. حضور در كلیسا و استفاده از رسوم مسیحی، قوانین و مدارس مذهبی افزایش یافت. « كالوم جی. براون »، مورخین بریتانیایی معتقدند كه نه تنها آمریكا، بلكه تمام قاره اروپا در این سال ها به مسیحیت گرایشی دوباره پیدا كردند. این گرایش در آمریكا به قدری شدید بود كه عده ای آن را « رنسانس دینی » خواندند و میزان اثرگذاری دین در عرصه عمومی جامعه به اندازه ای زیاد بود كه بسیاری اعتقاد داشتند كه دین تا ابد در جامعه غربی باقی خواهد ماند. به عنوان مثال، « ویل هربرگ » كه یكی از جامعه شناسان برجسته آن دوران بود در كتاب خود با نام « پروتستان، كاتولیك، یهودی » نوشت: « دهكده ملحدین در زندگی آمریكایی ها در حال محوشدن است و حتی آگنوستیك ها نیز در حال فروپاشی هستند. » (2)

دین چگونه در غرب قدرت گرفت ؟

حال سؤال اینجاست كه چه چیز به دین چنین توانی داد ؟ در دید نویسندگانی مانند « مری ابرستادت »، نهاد خانواده كه پس از نابودی طی جنگ دوم جهانی دوباره فرصتی برای احیا و بازسازی پیدا كرده بود، مهمترین عامل تقویت دین در جامعه غربی به شمار می رود. در این دوران، خانواده و دین دو بخش اصلی سازنده جامعه بودند كه یكدیگر را در مقابل آسیب های اجتماعی حمایت می كردند.

دینِ غربی: پرانتزی كه بسته شده است

روند رشد نیروی مذهب در اروپا و آمریكا دائمی نبود. آغاز جریان هایی مانند سكولاریزاسیون باعث شد تا عناصر اصلی سازنده جامعه در كشورهای غربی دچار ضعف شوند. « ژان فرانسیس رول » فیلسوف فرانسوی در كتاب « چگونه دموكراسی ها ویران می كنند ؟» كه در بحبوحه جنگ سرد منتشر شد، سوالی مطرح نمود كه ذهن بسیاری از فیسلوفان و نظریه پردازان علوم سیاسی را به خود مشغول كرد. او پرسید « آیا در تاریخ، دموكراسی یك حادثه بوده است ؟ یك پرانتزی كه روزی باز شد و در مقابل چشمان ما بسته خواهد شد ؟» او برای اثبات نظریه ای كه در قالب این سؤال مطرح كرده بود، اضطراب و وحشتی كه در طی دوران نگارش كتاب، یعنی زمان جنگ سرد، در میان مردم وجود داشت را مورد استناد قرار داد. وحشتی كه مردم در نتیجه درگیری غرب و شرق بر سر كمونیسم در درون خود احساس می كردند. فیلسوفان و سیاستمدارانی مانند رول فرصت نداشتند تا نتیجه این درگیری ها را ببینند، اما تجربیاتی تاریخی مانند جنگ سرد و فروپاشی نظام كمونیسم كه بسیاری آن را غیرممكن می دانستند می تواند سؤالاتی شبیه به آنچه كه رول در مورد دموكراسی مطرح كرد را در حوزه هایی عمیق تر به ذهن متبادر كند. در حقیقت، با توجه به نقشی كه دین در زندگی انسان غربی تا قرن 19 بازی می كرد، آیا می توان به این پدیده نیز نگاهی شبیه به طرز تفكر رول در مورد دموكراسی داشت ؟ آیا دین در غرب پرانتزی بود كه روزی باز شد و روزی در مقابل چشمان ما بسته خواهد شد ؟ « فردریك نیچه » معتقد بود كه صدها و صدها سال طول خواهد كشید تا انسان باور كند كه « خدا مرده است. » با توجه به وقایع دهه های اخیر در آمریكا و اروپا، آیا غرب این مسأله را باور كرده یا به این نقطه رسیده است ؟
« مری ابرستادت »، عضو ارشد « مركز اخلاق و سیاست عمومی واشنگتن » در مقاله « آیا غرب از دین فاصله می گیرد ؟» به این سؤالات اینگونه پاسخ داده است: « آری! به این دلیل كه بخش عمده ای از اروپا و آمریكا كه روزی عرصه سلطه مسیحیت بوده اند، در حال گذار از دین هستند و حتی می توان گفت كه در این بخش از جهان، مسیحیت ستیزی در جریان است. اگرچه برخی دانشمندان معتقدند كه جریان سكولاریزاسیون چیزی به جز یك توهم نیست. اما دلایل متقن بسیاری وجود دارد كه ثابت می كند كشورهای غربی نسبت به دهه های گذشته به میزان زیادی از دین فاصله گرفته اند. » (3)

غرب معاصر: افزایش خنثی های دینی

كلیساهای خالی در آمریكا و اروپا، آمارهای نهادهای مختلف كشورهای غربی در مورد كاهش میزان ازدواج های مذهبی، مراسم تدفین و سایر رسوم مذهبی مسیحیت در این كشورها نشان دهنده زوال گرایش به دین در غرب است. یكی از این آمارها كه به بررسی روند سكولاریزاسیون در غرب پرداخته است توسط « مركز تحقیقات پیو » آمریكا منتشر شد. این گزارش كه با نام « خنثی ها در حال افزایش هستند » در اكتبر 2012 در وب سایت این مؤسسه منتشر شد، می نویسد: « در سال های میان 1981 تا 1999 مردم 9 كشور از 11 كشور غربی اعتقاد خود به وجود خدا را از دست داده اند. در 10 كشور از آن 11 كشور، میزان حضور در كلیساها به شدت كاهش یافته و تعداد افراد خنثی ( فاقد عقیده یا مذهب خاص ) رو به افزایش است. مثلاً در آمریكا تعداد این افراد در این سال ها از15 درصد به 20 درصد افزایش یافته است. در میان كشورهای آمریكای لاتین نیز می توان روند سكولاریزاسیون را دید. » موسسه « برتاب دینی » نیز سال 2012 در گزارش سالانه خود از وضعیت دین در كشورهای غربی اظهار كرد كه وضعیت دین، ‌به خصوص مسیحیت در كشورهایی مانند آمریكا، كانادا و كشورهای اروپایی اسف بار است. در این گزارش نوشته شده بود كه « ازسال 1990، روند زوال مسیحیت در آمریكا آغاز شد. تعداد بزرگسالان آمریكایی كه خود را مسیحی می دانند از 87 درصد در سال 1990 به 77 درصد در سال 2001 و 76 درصد در 2008 رسید. » براساس این گزارش، مسیحیان پروتستان از ابتدای دهه 2000 تبدیل به اقلیت شده اند. تنها 20 درصد از بزرگسالان آمریكا در مراسم كلیسا شركت می كنند و در كانادا تنها 20 درصد از مردم مقید به یكی از ادیان آسمانی هستند و در بریتانیا از دهه 1950 مسیحیت پس زده شده است.
جدیدترین گزارش در مورد وضعیت دین در آمریكا در اوت 2014 توسط « مركز اخبار دینی » این كشور منتشر شد. در این گزارش پنج متغیر اصلی مورد آزمایش قرار گرفته بودند تا نموداری از وضع دین در آمریكا ارائه شود. اولین متغیر، تعداد « خنثی ها » بود. دو دهه قبل، یك بیستم از جمعیت آمریكا ادعا می كردند كه به هیچ دینی تعلق ندارند. اما این میزان درسال 2014 سه برابر شده است و خنثی ها در حال تبدیل شدن به بزرگترین عنوان جمعیتی در حوزه دین هستند. متغیر دیگر میزان حضور در مراسم و اماكن مذهبی بود. در سال 1994، حدود 62 درصد از مردم آمریكا در مراسم و اماكن مذهبی حاضر می شده اند كه این میزان در سال 2013 به 50 درصد كاهش یافته است.
عضویت در جوامع مذهبی كه متغیر دیگر این تحقیق آماری بود نیز نسبت به سال 1994 كاهش شدیدی داشته است. در این سال از هر 10 آمریكایی هفت نفر در یك جامعه و گروه مذهبی عضویت داشته اند، یعنی 70 درصد از مردم. این میزان در سال 2014 به 58 درصد كاهش یافته است. متغیر مهم دیگر در این آزمایش، نظر مردم در مورد میزان اهمیت دین در زندگی بود. در سال 1994، تقریباً 88 درصد از مردم این كشور معتقد بودند كه دین در زندگی آن ها اهمیت دارد. این عدد در سال 2014 به 78 درصد رسیده است. متغیر دیگر در این آزمایش، میزان تطابق دین با مقتضیات دوران كنونی بود. در سال 1994 حدود 79 درصد از آمریكایی ها اعتقاد داشتند كه دین با مقتضیات زمان هماهنگ است، اما در سال 2014 این عدد به 68 درصد كاهش یافته است. دكتر « ‌فیلیپ جنكینز »، استاد دانشگاه « بیلور » در تحقیقی آماری نشان داده است تعداد افراد خنثی در كشورهای آمریكای لاتین نیز به سرعت در حال افزایش است. (4) جنكینز در مقاله « ‌یك آمریكای لاتین سكولار ؟» می نویسد: « در ماه های اخیر آمارها نشان می دهد مردم آمریكای لاتین به سرعت در حال فاصله گرفتن از دین هستند كه این آمار در میان جوانان بسیار بیشتر است. این وضعیت به گونه ای است كه می توان آن را آغاز روند سكولاریزاسیون در میان كشورهای آمریكای لاتین دانست. « براساس این تحقیقات، كشورهای آمریكای لاتین گرایش زیادی به سبك زندگی اروپایی پیدا كرده اند و این باعث كاهش تمایل به دین در این منطقه شده است و اكنون شرایط مذهب در آمریكای لاتین به آینه ای از وضعیت دین در آمریكای شمالی تبدیل شده است.

علم سكولار: نیروی محركه گریز از دین

نیروی محركه این گریز از دین چیست ؟ سیستم آموزشی كشورهای غربی خود یكی از محرك های اصلی سكولاریزاسیون است. با توجه به سیر تطور علم غیردینی در غرب، در این كشورها افزایش سواد و دانش به معنی كاهش احساس نیاز به دین است. از این منظر، تمركز جوامع مدرن بر علوم و تكنولوژی باعث ایجاد شكافی عمیق در وضعیت زندگی كشورهای جهان اول و جهان سوم شده است كه یكی از جلوه های این شكاف مسأله دین است. در كشورهای جهان سوم دین نقش پررنگ تری نسبت به جوامع جهان اول بازی می كند. به عنوان مثال، « استیون پینكر » استاد علوم شناختی دانشگاه « هاروارد » معتقد است « جریان روشنگری و پیشرفت های علمی قرون گذشته دلیل اصلی بحران های فعلی در حوزه های مختلف زندگی بشر قرن 21 است. » (5) البته نویسندگان سكولار زیادی در مقابل این تئوری كه تمركز بر علم باعث بی دینی جوامع می شود موضع گرفته اند. « كریستوفر هیچز » معتقد است « دین یك پدیده خشن، غیرمنطقی، عجول، نژادپرست و قبیله گر است كه روی جهل، تحقیر زنان و اجبار كودكان سرمایه گذاری می كند » و علم سكولار تنها راه برون رفت از بحرانی است كه دین برای بشر ایجاد می كند. (6) در نگاه این افراد، بسیاری از جنگ ها در غرب و شرق جهان به نام دین انجام شده و ماهیت دینی داشته است.

سرمایه داری:كاتالیزور گذار غرب از دین

در این میان، از نظر افرادی مانند « جوفرولو » نظام سرمایه داری عامل اساسی گذار جوامع غربی از دین است. فرولو در مقاله ای با نام « آیا افزایش ثروت دلیل تقلیل دین در غرب است ؟» می گوید: « جوامع كشورهای جهان اول متقاعد شده اند كه بر تردید غلبه كرده اند و دیگر موضوع غیرقابل شناختی برای آن ها وجود ندارد. غرب فكر می كند كه در جنگ با سرنوشت پیروز شده است. حتی ماشین های ما تجهیزاتی دارند كه برای مقابله با مرگ ساخته شده و آمده اند تا زمام امور را از دست سرنوشت بگیرند. بر این اساس، نظام سرمایه داری به انسان غربی قبولانده است كه دیگر نیازی به دین ندارد. آموزه های دینی مانند شفقت و فروتنی دیگر جایی در زندگی روزمره غربی ها ندارد. غربی ها فكر می كنند كه داستان های انجیل در مورد جذام و سایر بیماری ها دیگر از دور خارج شده است و علم می تواند بر بیماریها غلبه كند. همه در اعماق قلب خود می دانیم كه نمی توان با سرنوشت و دین جنگید، اما گویی در ماهیت ما جنگ با واقعیت نهادینه شده است. » « مری ابرستادت » در كتاب « چگونه غرب واقعاً خدا را از دست داد »، تزلزل نهاد خانواده در غرب را عامل اصلی تقلیل مذهب در كشورهای غربی می داند. او معتقد است كه كاهش میزان ازدواج و تولد كودكان در خانواده های قانونی به كاهش سطح مذهب انجامیده است. از نظر ابرستادت « رابطه محكمی میان ایمان و خانواده وجود دارد. زمانی كه خانواده تضعیف می شود، دین ضعیف می گردد. در جوامع آتلانتیك شمالی، وضع خانواده در سال های اخیر اصلاً خوب نبوده است و این مسأله نیروی محركه اصلی جریان سكولاریزاسیون در غرب جهان است. » (7)

روند رو به رشد عرفان های كاذب

در كنار فروكاهی سطح گرایش به مذهب در كشورهای غربی، مسأله معنویت نیز دچار اختلال و نقصان شده است. دامنه این اختلال از كاهش معنویت در جامعه تا ظهور معنویت های انحرافی را در بر می گیرد. « فیلیپ جانسون » در مقاله ای با عنوان « معنویت دینی و معنویت غیردینی در جهان غرب » كه سال 2005 منتشر شد، نوشت « در جهان غرب، حس فزاینده ای در مورد ایجاد تحول در معنویتِ زندگی ایجاد شده است. افرادی كه به دنبال ایجاد این تحول هستند، چالشی جدی به نام ادیان نهادینه شده را پیش روی خود دارند. به همین دلیل، بسیاری از غربی ها به سمت گرایش به ادیان غیرآسمانی مانند هندوئیسم، بودائیسم و تائوئیسم در حال حركت هستند. از سال 1980، میزان ایجاد ادیان جدید و شیوع عرفان های انحرافی رشد چشمگیری داشته است. » (8)
البته مسأله فرقه گرایی در غرب موضوع جدیدی نیست. با وقوع رنسانس در حدود 500 سال پیش، صنعت چاپ ایجاد شد و چاپ و انتشار كتاب ها به سرعت افزایش پیدا كرد. این پیشرفت ها به گروه های مذهبی كوچك كه تا آن زمان شناخته نشده بودند این امكان را داد تا با انتشار كتاب ها و جزوات، اصول عقاید خود را ترویج كنند. فرقه هایی كه بیشتر در حوزه هایی مانند كیمیاگری، نجوم و جادوگری فعالیت داشتند. در همین زمان بود كه « كابالا » ‌یا همان عرفان یهودی در میان مردم شهرت پیدا كرد. عقاید « هرمتیكایی » نیز در همین دوران به عنوان جایگزینی برای تفكرات كلیسای ارتدوكس مطرح شدند. در جریان انقلاب فرانسه، تفكرات فرقه ای جدید كه بر مبنای جادو شكل گرفته بودند برای روشنفكران اروپایی جذاب شدند. در این زمان نویسندگانی مانند « توماس پین » و « توماس جفرسون » ‌انتقاداتی شدید به مسیحیت ارتدوكس وارد آوردند. برخی دیگر مانند « امانوئل سوئدنبورگ » عقاید مسیحیت را از دید عرفان هرمتیكایی تفسیر كردند و معنویت هایی جدید را به وجود آوردند. بعضی از روشنفكران دیگر نیز عقاید طبیعت - محور مخصوص به خود را ایجاد كردند و به بازشناسی ادیان رومی - مصری باستانی پرداختند. انقلاب صنعتی نیز با ایجاد تغییرات اجتماعی و تكنولوژیك فراوان در زندگی انسان اروپایی، زمینه مناسبی برای ظهور معنویت های جدید ایجاد كرد. در این میان حتی عده ای مانند « جوزف اسمیت »، « مادام بلاواتسكی » ‌و « ماری بیكرادی » ادعای پیامبری كرده و دینی جدید را معرفی نمودند. روند رشد فرقه گرایی در تمام طول قرن بیستم نیز ادامه داشت. وقایعی مانند ركود اقتصادی معروف غرب و فروپاشی پادشاهی ژاپن، فرصت خوبی بود برای شهرت و گسترش فرقه هایی مانند شینتو و بودیسم. فرقه هایی مانند « جامعه بین المللی آگاهی كریشنا »، « مدیتیشن متعالی » و « اتحادیه روح القدس برای اتحاد مسیحیت جهانی » همگی در دهه 1960 میلادی در شرق جهان ایجاد شدند و به كشورهای غربی راه یافتند. در قرن 21، چهار عامل اساسی باعث شد تا در تقابل ادیان آسمانی و عرفان های نوظهور، ادیان آسمانی در غرب جهان با چالش های جدی مواجه شوند: فضای پست مدرنیسم، پیشرفت در ارتباطات، سكولاریسم و جهانی شدن.

معنویت چند پاره غیردینی

وقایع پس از جنگ دوم جهانی تأثیرات بسیاری بر زندگی جوامع غربی داشت. مهاجرت های گروهی، نقل و انتقالات سریع با استفاده از وسایل جدیدی مانند هواپیماهای جت و پیدایش سیستم های ارتباط جمعی، همگی بخشی از این وقایع بودند. تا پیش از این دوران، ملت ها توسط موانع جغرافیایی از هم تفكیك می شدند، اما از این پس از طریق تلویزیون و اینترنت با هم ارتباط داشتند. فرهنگ تك قطبی غرب از این زمان با آشنایی با فضاهای جدید تكه تكه شد و زیرمجموعه های زیادی پیدا كرد. اقتصاد غربی از كالا محوری به خدمات محوری تغییر حالت داد. انسان غربی در دنیایی زندگی می كند كه سرتاسر آن را « گزینه های قابل انتخاب » فراگرفته است. تعداد گزینه های قابل انتخاب در آن بی نهایت است؛ از غذا گرفته تا شغل و حرفه. به همین دلیل، بخش عمده ای از ماهیت غرب را « مصرف » ‌تعریف می كند. در گذشته « ‌فكر كردن »‌ معادل « وجود داشتن » بود، اما امروزه « مصرف كردن » دلیل « وجود داشتن » است. علقه های ملی و مذهبی در غرب جای خود را به وفاداری به یك برند خاص داده اند. در گذشته انتظار می رفت كه افراد ازدواج كرده و تشكیل خانواده دهند، اما اكنون این مسأله نیز خود به یك گزینه قابل انتخاب تبدیل شده است. بسیاری از مفروضات، ارزش ها و اخلاقیات پیشین غربی امروزه زیر سؤال رفته اند، زیرا انسان معتقد به « فردگرایی » به خود اجازه می دهد كه همه چیز را با معیارهای شخصی خود بسنجد. این تحولات باعث شده تا چهره هایی مانند « فیلیپ جانسون » اعتقاد پیدا كنند كه در « غرب دیگر كلیسا مركز تولید فرهنگ نیست. در دورانی كه اراده شخصی آزاد و حق انتخاب با سلیقه شخصی بیداد می كند، بسیاری اعتقاد دارند كه مسیحیت، تاریخ گذشته و نامرتبط است. »
در شرایط پست مدرنیستی قرن بیست و یكم، معنویت دینی و معنویت غیردینی تبدیل به دو متغیر وابسته شده اند. به این معنی كه با كاهش معنویت دینی در جامعه غربی، معنویت غیردینی فرقه گرایی افزایش پیدا كرده است. مدرنیته از یك سو با تأكید بر مادی گرایی باعث تضعیف دین گردیده و از سوی دیگر برای ارضای حس نیاز به معنویت، عرفان ها و فرقه های جدید را معرفی كرده است. به عقیده جانسون، « برای جویندگان معنویت در غرب مدرن، مسیحیت و ادیان آسمانی دیگر راه حل نیستند، بلكه خود به بخشی از مشكل تبدیل شده اند. در حالی كه اشكال سازمان یافته ادیان آسمانی به خاطر مناسك غیرقابل تغییر خود پس زده شده اند. معنویت های جدید كه همگی غیر سازمان یافته، فرد محور، خالی از محدویت های جنسیتی و عموماً طبیعت محور هستند، توانسته اند خیل عظیمی از جویندگان معنویت را به خود جذب كنند. غرب نتوانست در مبارزه با معنویت های غیردینی نوظهور، آنگونه كه شایسته است خدا را به مردم معرفی كند. نحوه برخورد امروز ما با خدا و دین، خود زاده جهان مدرن است؛ مدلی كه در آن ابتدا فرد « باور می كند، سپس رفتار می كند و سپس متعلق می شود. » (9)

جریان های نیرومند دینی در غرب

از میان دو جریان عمده جریان « سنت گرایی » و جریان « تجددگرایی »، رابطه جریان تجددگرا با مقوله دین و معنویت، رابطه انكار و یا در بهترین حالت، محدودسازی است. مدرنیسم غربی از دوره رنسانس كوشیده است تا دین را به یك پدیده فردی باطنی تبدیل كند تا دین كمترین جلوه خارجی و خروجی عینی را در جامعه داشته باشد. وضع نابسامان دین در غرب مدرن، نتیجه همین طرز نگاه نسبت به دین است، اما برخورد سنت گرایان با دین اندكی متفاوت است.
جریان سنت گرایی غربی را « رنه گنون » فرانسوی پایه گذاری كرد و « آنانده كنتیش كوماراسوامی » به آن نظام داد و فلسفه ای روشمند برای آن ارائه كرد. كوشش های افرادی مانند « فریتیوف شووان »، « تیتوس بوركهارت » و « مارتین لینگز » باعث توسعه این جریان شد. این جریان، در حقیقت واكنشی دینی به مدرنیسم در اروپا بود و در چارچوب ادیان مختلف اتفاق افتاد. به همین دلیل امروزه می توان سنت گرایی اسلامی، یهودی، كاتولیك و پروتستان را در نقاط مختلف اروپا مشاهده كرد. این جنبش ها با مرجعیت افرادی مانند پاپ به مخالفت آشكار با مدرنیسم و مبانی آن پرداختند. (10) در جریان سنت گرایی، « سنت » به معنای مرسوم آن در دین اسلام یعنی رسم و عادت و اسلوب نیست، بلكه مقصود سنت الهی و ازلی است كه در تمامی عالم وجود ساری و جاری است و این تفسیر با مكتب اسلام ناب امام خمینی (ره) در نتایج سیاسی و كاركردهای اصولی اش اختلاف نظر دارد. در این نگاه سنت به معنای اصول و حقایقی برداشت می شود كه منشاء قدسی دارند و تبلور، كاربرد و تجلیات خاص خود را در چارچوب هر تمدن دارا هستند. هر تمدنی كه با این اصول پیوند داشته باشد، « تمدن اسلامی » نامیده می شود. (11) در نگاه سنت گرایان، درگیری میان دین و مدرنیته را باید با « بازگشت به اصول سنتی » حل نمود، برخلاف جریان تجددگرا كه معتقد است دین باید با مدرنیته هماهنگ شود. سنت گرایان می كوشند تا با یافتن اشتراكات میان ادیان، این نقاط مشترك را به عنوان داروی درمانگر بیماری مدرنیته معرفی كنند و می خواهند با تأكید بر عرفان اسلامی و آئین های شرقی، معضل بی دینی و كمبود معنویت را در غرب معاصر و مدرن حل كنند. (12)

پی‌نوشت‌ها:

1. religion and the west,encyclopedia.com
2. ویل، هربرگ، « پروتستان، كاتولیك، یهودی: مقاله ای در باب جامعه شناسی دینی آمریكایی »، 15 اكتبر 1983، انتشارات دانشگاه شیكاگو
3. ماری، ابرستادت، « آیا غرب در حال فاصله گرفتن از دین است ؟»، 7 مارس2013، وب سایت بی.كیو.او
4. فیلیپ، جنكینز، « یك آمریكای لاتین سكولار ؟»، 12 مارس 2013
5. استیون، پینكر، « فرشته های خوب زندگی ما: چگونه خشونت تقلیل می دهد »، 2011، انتشارات وایكینگ، نیویورك، ص133
6. كریستوفر، هیچز، « خدا خوب نیست: دین همه چیز را مسموم می كند »، 2007، انتشارات دوازده، نیویورك، ص56
7. مری، ابرستادت، « چگونه غرب واقعاً خدا را از دست داد: تئوری جدید در باب سكولاریزاسیون »، 24 آوریل2013، انتشارات تمپلتون، ص236
8. فیلیپ، جانسون، « معنویت دینی و معنویت غیردینی در جهان غرب »، 2005، كمیته لاسانه
9. همان
10. لگن هاوزن، محمد، « چرا سنت گرا نیستم »، ترجمه منصور نصیری، كتاب خرد جاویدان، انتشارات دانشگاه تهران، تابستان 1382
11. سیدحسین نصر، « دین و نظام طبیعت »، ترجمه محمد حسن غفوری، تهران، حكمت، 1386، یادداشت های فصل اول و نیز معرفت و معنویت، فصل دوم
12. عبدالله، محمد، « سنت گرایی »، پژوهشگاه باقرالعلوم.

منبع مقاله :
عصر اندیشه، شماره6



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.