از مجموعه داستان های کشورِ سنگال

چگونه دیار از شغال انتقام گرفت؟

باید اول دیار را به شما بشناسانم! دیار، یعنی سنجاب، را در سنگال موش نخلی می‌خوانند. حال آن که او نه موش است و نه کلم نخل می‌خورد. دیار سنجاب زیبای خاکستری رنگی است که دمی انبوه دارد و پوست پر پشمش با...
پنجشنبه، 14 خرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چگونه دیار از شغال انتقام گرفت؟
 چگونه دیار از شغال انتقام گرفت؟

 

نویسنده: آندره تریس
مترجم: اردشیر نیکپور



 

از مجموعه داستان های کشورِ سنگال

باید اول دیار(1) را به شما بشناسانم! دیار، یعنی سنجاب، را در سنگال موش نخلی می‌خوانند. حال آن که او نه موش است و نه کلم نخل (2) می‌خورد. دیار سنجاب زیبای خاکستری رنگی است که دمی انبوه دارد و پوست پر پشمش با چند خط سفید خوشرنگ آراسته است. دیار در دشت های بزرگ، بر علفزاران و ریگ ها یا خارستان ها می‌گردد، دانه‌ی گیاهان را می‌خورد و در لانه های خوش نما زندگی می‌کند. او را در همه‌ی ساعت های روز می‌توان دید که راست به پیش می‌دود و روی ریگزار دنباله‌ی سنگین خود را، که همان دم انبوهش باشد، به دنبال خود می‌کشد، گاه می‌ایستد و می‌نشیند و بدنش را بالا می‌کشد و گوش می‌خواباند و به شنیدن کوچک ترین صدایی پا به گریز می‌گذارد و دم چتری خود را چون دوکی تیز می‌گرداند.
اما داستانی که می‌خواهیم برای شما بگوییم در زمانی اتفاق افتاده که دیار نیز مانند همه‌ی جانوران حرف می‌زد و چون همه‌ی همشهریان جمهوری بزرگ جنگل و چمنزاران آزادانه زندگی می‌کرد.
روزی دیار و تیل، شغال، که جانور چندان قابل اعتمادی نبود، با هم گردش می‌کردند. دیار هم مثل پسر عموی خود، لوک، از گول زدن و دست انداختن دیگران لذت می‌برد.
باری دیار و تیل با هم به راه افتاده بودند تا بروند و در جشن بزرگ سالانه‌ی جانوران صحرا شرکت کنند. این جشن در فرلو برپا می‌شد و در آن جا جانورانی که از تشنگی واهمه ای نداشتند و به اندک چیزی قناعت می‌کردند می‌توانستند دوام بیاورند.
دو همراه، چون به نزدیکی اردوگاه ریگزار، که بنا بود جشن در آن جا برگزار شود، رسیدند، پای یک از چند تک درختی که در آن ناحیه دیده می‌شد ایستادند. هر یک از آنان در راه ذخیره‌هایی برای خود فراهم آورده بود. می‌دانید که سنجاب به دوراندیشی نامبردار است. سنجاب ما هم مانند همه‌ی همجنسان خود دوراندیش بود و ذخیره‌هایی برای فصل خشکی و نایابی سال گرد می‌آورد تا به سختی و گرسنگی دچار نشود. دیار کیسه‌ی بزرگی پر از پسته‌ی زمینی با خود آورده بود و تیل هم قول داده بود که در راه گوشت تهیه و ذخیره‌ی غذا را تکمیل کند. اما شغال با چنان حرص و ولعی شروع به خوردن پسته های زمینی کرد که خیلی زود کیسه‌ی سنجاب خالی شد و سنجاب را به نگرانی انداخت. او به شغال می‌گفت: «تیل، ما باید ذخیره‌ی غذای خود را خوب نگاه داریم و آن را به جانوران بی‌احتیاطی که با دست خالی به جشن بزرگ می‌آیند نشان ندهیم!»
تیل که می‌دید دیار هر شب می‌خوابد ولی او، بیدار می‌ماند و پرسه می‌زند، با خود گفت که هر قدر دلش بخواهد می‌تواند از ذخیره ای که سنجاب تهیه کرده بخورد و از این روی به او جواب داد: «راست می‌گویی، من هم با تو هم عقیده ام!»
روزی تیل گوسفند چاقی شکار کرد و دو دست قسمت کوچکی از گوشت آن را خوردند. سنجاب گفت: «اگر از من می‌شنوی بهتر است بقیه‌ی گوشت گوسفند را در جایی پنهان کنیم!»
شغال گفت: «بسیار خوب آن را زیر ریگ ها پنهان می‌کنیم!»
- نه، این کار درست نیست، زیرا پسرعمویت بوکی، کفتار، بوی آن را می‌شنود و خیلی زود آن را از زیر زمین بیرون می‌آورد و می‌خورد، بهتر است که آن را روی این درخت پنهان کنیم تا از دسترس دیگران دور باشد.
- چطور می‌توانیم این کار را بکنیم! من که نمی توانم از درخت بالا بروم، تو هم که زورت نمی رسد که به تنهایی آن را روی درخت ببری!
سنجاب هوشمند در جواب او گفت: «این که غصه ندارد، تو با دندان های تیز خود این گوشت را پاره پاره می‌کنی و من آن پاره ها را یک یک برمی دارم و از درخت بالا می‌روم و روی شاخه ها و خارهای آن می‌آویزم!
همین کار را هم کردند، تیل لاشه‌ی گوسفند را پاره پاره کرد و دیار پیاپی از درخت بالا رفت و پاره گوشت ها را بر شاخه های آن آویخت.
دو دوست، پس از آن که پاره های گوشت را بر شاخه های درخت آویختند، راه خود را دوباره در پیش گرفتند و خود را به جشن، که تازه آغاز شده بود، رسانیدند. گوئه لم (3)، شتر، با بچه های خود از صحرا، نیانگور (4)، مار صحرای ریگزار، کاکاتور (5)، آفتاب پرست، باندویلی (6)، شترمرغ، که پاهایش هرگز از دویدن خسته نمی شود، نیز در آن جا بودند.
دیار، پس از آن که با همه‌ی دوستان و آشنایان احوالپرسی کرد و ساعت ها به نوای دیوانه کننده‌ی تام تام رقصید، خسته شد و رفت و خوابید. تیل وحشی، که دمی او را از چشم دور نمی داشت، به سوی ذخیره‌ی گوشت رفت، اما چون به زیر درخت رسید و با خود گفت: «عجب احمقی بودم، چطور می‌توانم شکم خود را با این گوشت ها پر کنم؟ همه‌ی آن ها بالای درخت بر شاخه ها آویخته است و من هم که نمی توانم از درخت بالا بروم!» و به ناچار پای درخت دراز کشید و خوابید و منتظر ماند تا رفیق همراهش به آن جا بیاید.
سپیده دمان سنجاب بیدار شد و دست و روی خود را شست و سبیل هایش را تاب داد و پشم های چربش را تکان داد و آن گاه تاپ تاپ به طرف درخت دوید. تیل که صبر و حوصله اش سر رفته بود و در جواب سلام سنجاب او را به باد سرزنش گرفت و غرولند کرد که «کجا بودی؟ من دارم از گرسنگی می‌میرم! حالا دیگر معطل نکن و زود از درخت بالا برو و چند پاره گوشت پایین بینداز!»
سنجاب به چالاکی از درخت بالا رفت و در برابر دو ران بزرگ گوسفند ایستاد و آرام آرام شروع به کندن و خوردن آن ها کرد!
شغال فریاد زد: «آهای رفیق! چند تکه‌ی خوب هم برای من پایین بینداز و فراموش مکن که این گوشت مال من است نه مال تو!»
- مگر یادت رفته که کیسه‌ی پسته‌ی زمینی مرا، بی آن که فکر کنی مال کیست، خالی کردی؟ وقتی تو بی آن که فکر فردا را بکنی هر چه به دستت می‌افتد می‌خوری معلوم می‌شود که می‌توانی همیشه غذایی از هر جا شده برای خود پیدا کنی! اما من چنین استعدادی ندارم و هیچ دلم نمی خواهد در این جا از گرسنگی بمیرم. من این گوشت ها را به عوض پسته های زمینی خود برمی دارم!
تیل، که از خشم دیوانه شده بود، به تنه‌ی درخت حمله کرد، پوست آن را جوید، کله بر آن کوبید و کف بر لب آورد و بنای ناسزا گفتن و داد و فریاد کردن نهاد، اما دیار با خونسردی بسیار سرگرم خوردن غذای خود بود و اعتنایی به او نمی کرد، سرانجام تیل دید که کار از کار گذشته و ماندن زیر درخت فایده ای ندارد و بهتر است برود و در آن اطراف بگردد شاید شکار کوچکی به چنگ بیاورد. سنجاب هم تا دید او از درخت دور شده، کیسه اش را با بهترین پاره های گوشتی که از لاشه‌ی گوسفند باقی مانده بود و پر کرد و راه بازگشت در پیش گرفت.
پس از آن روز موشان نخلی از شغال ها می‌گریزند و هر وقت شغالی در دشت می‌بینند به لانه های گود خود پناه می‌برند.

پی‌نوشت‌ها:

1- Diar
2- Chou Palmiste، جوانه‌ی بزرگی است که بالای درختی از نوع خرما به نام پالمیست ( Palmiste) می‌روید و چون به کلم شباهت دارد آن را کلم نخلی می‌گویند. – م .
3- Guélém
4- Niangor
5- Kakator
6- Bandioli

منبع مقاله :
تریس، آندره؛ (1382)،مترجم: اردشیر نیکپور، داستان‌های سنگالی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط