از مجموعه داستان های کشورِ سنگال

کبک و خرچنگ

بی گمان شما هم دریافته اید که تیوکر کبک به تنهایی و فقط با بچه های خود گردش می‌کند. مرغان دیگر با او دمساز و همراه نمی شوند و او دوستان بسیار ندارد. این پرنده‌ی بدگمان در صحرا و جنگل با دیدگانی نگران گام برمی دارد و
پنجشنبه، 14 خرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کبک و خرچنگ
 کبک و خرچنگ

 

نویسنده: آندره تریس
مترجم: اردشیر نیکپور



 

از مجموعه داستان های کشورِ سنگال

بی گمان شما هم دریافته اید که تیوکر (1) کبک به تنهایی و فقط با بچه های خود گردش می‌کند. مرغان دیگر با او دمساز و همراه نمی شوند و او دوستان بسیار ندارد. این پرنده‌ی بدگمان در صحرا و جنگل با دیدگانی نگران گام برمی دارد و با این که پرنده ای است بی آزار، نامش به نیکی برده نمی شود و این بدنامی را نخست خرچنگ در اطراف آبگیر خود برای او درست کرده و بعدها در سراسر دشت پراکنده است و اکنون شما هم با خواندن این داستان درخواهید یافت که کبک سزاوار این بدنامی هم بوده است.
روزی تیوکر و خرچنگ به هم رسیدند و همراه شدند. خرچنگ در خشکی از آب زیاد دور شده بود و با همه‌ی بچه های خود، که پانزده بچه خرچنگ چالاک و بازیگوش بودند، حرکت می‌کرد. بچه خرچنگ ها این سو و آن سو می‌دویدند و گاه از مادر خود عقب می‌ماندند و گاه از او پیش می‌افتادند، اما مثل همه‌ی خرچنگان از کنار آب زیاد دور نمی شدند.
هوا گرمایی تحمل فرسا داشت و خرچنگان برای خنک شدن زیر دست و پای کبک می‌دویدند و خاک نمناک را به سر و روی او می‌پاشیدند.
پس از ساعتی راه رفتن تیوکر رو به بابا خرچنگ کرد و گفت: «رفیق خرچنگ، غده ای بر سر زبانم درآمده و نمی گذارد آب بخورم، زبانم به منقارم چسبیده و از تشنگی می‌میرم. چطور می‌توانم مشتی آب بنوشم؟»
خرچنگ گفت: «آسان تر از این کاری نیست! یکی از پسرهای من ماسه‌ی نرم را می‌کند و گودالی درست می‌کند، آب از گودال بالا می‌زند و تو می‌توانی به راحتی از آن بنوشی و بعد به یک بال و پر زدن دوباره خود را به من برسانی!»
بچه خرچنگی که از سوراخ کردن زمین خیلی خوشش می‌آمد فوراً به کار پرداخت. او چنگ چون چاقوی خود را باز می‌کرد و پاهایش را مانند آسیای بادی می‌چرخانید، سوراخی کنده و بزرگ شد و آب از کف آن بالا زد.
تیوکر، کبک، بقدری تشنه بود که تا چشمش به آب افتاد، منقارش را در سوراخ کرد و از آن آب نوشید و بعد سرش را بلند کرد تا آن را فرو بدهد. بعد منقارش را شلپ شلپ در آب زد و تند تند آب نوشید. کبک بی آن که پیش پای خود را نگاه کند سرش را بالا می‌گرفت و در سوراخ پایین می‌آورد. یک بار، که سرش را بالا برد و خواست آن را در سوراخ پایین آورد، بچه خرچنگ را که کنار سوراخ بود ندید و منقارش را بر کمر او زد و آن را شکست و او را کشت.
تیوکر از کشتن بچه خرچنگ زیاد ناراحت نشد و با خود گفت: «اهمیتی ندارد، هنوز چهارده بچه خرچنگ دیگر زنده اند. از طرف دیگر حالا که چنین پیشامدی شده و بچه خرچنگ مرده چرا آن را نخورم!» و آن گاه با سه ضربه‌ی منقار بچه خرچنگ را فرو بلعیده و با خود گفت: «به به! این بچه خرچنگ چه گوشت خوشمزه ای داشت! زیر دندان مثل ملخ خرچ و خرچ می‌کرد. گوشت او، خاصه گوشت چنگش، چقدر نرم و لطیف بود!
بعد تیوکر به پرواز درآمد و به یک بال زدن خود را به بابا خرچنگ رسانید.
بابا خرچنگ از او پرسید: «خوب، تشنگی خود را فرو نشانیدی؟ خنک شدی؟ از پسر من راضی هستی؟؟
کبک جواب داد: «بلی، خیلی از او راضی هستم!» و دروغ هم نمی گفت.
پس از ساعتی تیوکر دوباره زبان خود را به نشان تشنگی بیرون آورد و بابا خرچنگ به یکی دیگر از پسران خود گفت: «پسر، سوراخی برای همراهمان بکن تا تشنگی خود را فرو نشاند.»
بچه خرچنگ زمین را سوراخ کرد و کبک یک بار، دوبار آب نوشید و بعد منقار خود را بر پشت او زد و او را سه لقمه کرد و فرو داد.
کبک اول از کشتن و خوردن بچه خرچنگ دوم کمی پشیمان شد، اما بالاخره با خود گفت: «باه، هنوز سیزده بچه خرچنگ دیگر باقی است. وانگهی خرچنگ ها جانوران زیانباری هستند و مهم تر از همه این که گوشت خوشمزه ای دارند، پس خوردن آن ها کار بدی نیست!»
کبک دوباره به یک بال و پر زدن خود را به بابا خرچنگ رسانید، اما آن مرغ شکم پرست و دله بیش از چند قدم با خرچنگ راه نرفته بود که به یاد گوشت نرم و خوشمزه‌ی بچه خرچنگ ها، که مزه اش زیر دندانش مانده بود، افتاد و زبانش را بیرون آورد.
بابا خرچنگ، از روی دلسوزی، باز هم به یکی از بچه های خود گفت: «سوراخی برای همراهمان تیوکر بکن!»
هر بار که بچه خرچنگی از پدر خود دور می‌ماند تا سوراخی برای بالا آمدن آب بکند، مرغ دله نمی توانست از خوردن او خودداری کند و هر بار با خود می‌گفت: «خوب، هنوز دوازده بچه خرچنگ باقی مانده اند، هنوز یازده، ده، نه، هشت، پنج، سه بچه خرچنگ باقی هستند.»
بالاخره کبک با خود گفت: «ای کبک، دیگر بس است. بالاخره بابا خرچنگ نیرنگت را می‌فهمد. اما مگر می‌توانست لذت خوردن گوشت خوشمزه و ترد بچه خرچنگ ها را فراموش کند تا این که آخرین بچه خرچنگ را هم کشت و خورد.
سرانجام بابا خرچنگ متوجه شد که دیگر هیچ یک از بچه هایش به دنبالش نمی آید. نگران شد، ولی کبک او را دلداری داد و گفت: «نگران مباش! بی گمان سرگرم بازی هستند که عقب مانده اند!»
اما قیافه‌ی او بقدری عجیب بود و چینه دانش به قدری باد کرده و برآمده که بابا خرچنگ بدگمان شد و وقتی او عصبانی بشود کسی نمی تواند در برابرش بایستد. او با گازانبر بزرگ چنگ خود در بال و پر تیوکر آویخت و گفت: «برگردیم ببینیم چه کار می‌کنند! من آنان را با تو تنها گذاشتم و حالا بسیار بجاست که تو در پیدا کردنشان به من کمک کنی!»
وقتی آن دو به اولین گودال سر راه خود رسیدند، بابا خرچنگ پای شکسته‌ی بچه‌ی خرچنگی را در کنار آن دید و چون به سوراخ دوم رسیدند شک و تردیدی برای او باقی نماند.
بابا خرچنگ راه شومی را که رفته بودند بدین گونه بازگشت و سر هر سوراخی گفت: «ای پرنده‌ی لعنتی! تو بچه های مرا کشتی و خوردی. من هم آن قدر از پرهای تو می‌کنم که این سوراخ را پر کند.»
سر سوراخ پانزدهم دیگر برای کبک پری باقی نماند و شما می‌توانید پیش خود مجسم کنید که کبکی پر کنده چه قیافه ای پیدا می‌کند. بابا خرچنگ به جای این که او را بکشد گفت: «برو، می‌خواهم با همین حال به خانه ات برگردی تا همه بدانند پاداش نیکی را چگونه می‌دهی و زیر قیافه‌ی ساده و معصومت چه دل سنگ و بی رحمی داری!»
تیوکر به خانه‌ی خویش بازگشت، اما همه‌ی مرغان از او گریختند و نزدیکش نیامدند، حتی بچه های خود او نیز او را به خانه راه نداند.
شب کبک چنان سردش شد که بناچار در ریگزار و میان خاکستری که از آتش زغالسازان بر جای مانده بود، سوراخی کند و با تنی لرزان به آن خزید و به خود پیچید!
از آن زمان کبک ها در زمین برای خود لانه می‌کنند و در آن می‌خوابند و نیز به همین سبب است که از صدها سال پیش هرگز نتوانسته اند سوراخی را که بچه های خرچنگ کنده بودند فراموش می‌کنند و هر شب از پریشانی و ندامت خواب های وحشتناکی می‌بینند.

پی‌نوشت‌ها:

1- Tinker

منبع مقاله :
تریس، آندره؛ (1382)،مترجم: اردشیر نیکپور، داستان‌های سنگالی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط