مترجم: شجاع احمدوند
احیاگری اسلامی و میل به دموکراتیک سازی در جهان اسلام در یک بستر جهانی پویا مجال ظهور یافت. بسیاری از مردم در نقاط مختلف جهان تمایلات مشترکی از خود به نمایش می گذارند و احیاگری اسلامی و میل به دموکراتیک سازی از مهم ترین مقولات دوران معاصر است. تأکید بر هویت های قومی و تقاضا برای مشارکت سیاسی همگانی، در جهانی پیچیده رخ نموده است که در آن، تکنولوژی موجب گسترش روابط جهانی شده، در عین حال که هویت های محلی و ملی فرهنگی نیز در نهایت قدرت قرار دارند.
در تحولات سرنوشت ساز جامعه و سیاست، هر جامعه ای منابع و مسئولیت های متمایز دارد. اگر بخواهیم منابع و مسئولیت های خاص جوامع اسلامی را بفهمیم باید موضع آن ها را در متن تجربه ی جهانی بررسی کنیم.
امروزه خواست و رغبت برای دموکراسی به خواستی سراسری در عرصه ی مناسبات جهانی مبدل شده است. تعداد بسیار معدودی از رهبران برجسته ی سیاسی یا جنبش های سیاسی هستند که خود را «ضد دموکراسی» می دانند. حتی سلطنت طلبان در مناطقی چون برزیل نیز خواهان اعاده ی حق الهی سلطان یا سلطنت مطلقه نیستند بلکه طرفدار «نظام سلطنتی ریاستی» هستند و عمدتاً از نظامی شبیه سلطنت کنونی اسپانیا حمایت می کنند. (1)
بسیاری از مردم بر این باورند که «مهم ترین تحول سیاسی جهانی در اواخر قرن بیستم» ظهور جنبش های طرفدار دموکراسی در نقاط مختلف جهان و موفقیت آن ها در بسیاری از کشورهاست. (2)
افراد و گروه هایی مانند شاخه ی داویدیان در واکو در تکزاس یا برخی گروه های افراطی یهودی در اسرائیل، که به طور رسمی و علنی به مخالفت با دموکراسی می پردازند یا مایلند برنامه های خود را غیردموکراتیک بنامند، معمولاً در حاشیه های طیف های سیاسی - اجتماعی جای می گیرند. البته گروه های بزرگ مذهبی دیگری نیز وجود دارند که واژه ی «دموکراسی» را به عنوان یک واژه ی خارجی و غیرمرتبط با سنت و فرهنگ جامعه ی خود رد می کنند و معتقدند مفهوم بندی های متناسب، کاربردی و بومی تری برای توصیف حق مشارکت همگانی و آزادی وجود دارد. ولی، اغلب افرادی که در اطراف و اکناف عالم دارای آگاهی سیاسی هستند تمایلات خود را برای مشارکت، آزادی و برابری در قالب واژه ی «دموکراسی» بیان می کنند.
فرایندهای اخیر دموکراتیک سازی، عمدتاً در پرتو جهانی شدن عمده ترین وجوه زندگی انسان اتفاق افتاده است. امروزه همه چیز از غذای مصرفی عامه ی مردم گرفته تا موضوعات بزرگ سیاسی که رهبران قدرت های بزرگ در مورد آن ها تصمیم گیری می کنند، هم در امور عمومی دولت و هم در زندگی روزانه ی عامه ی مردم. مستقیماً تأثیر می گذارند. بنگاه های بزرگ و کوچک، قبل از هرگونه سرمایه گذاری و تصمیمات توسعه ای، وضعیت صحنه ی بین الملل را مورد بررسی قرار می دهند. شبکه های ارتباطی، ماشین های فاکس، و صفحات تلویزیون های ماهواره ای انواع تعاملات ممکن را تقریباً در آن واحد انجام می دهند. حتی دنیای افراطیون رادیکال نیز که متهم به اهداف کوته بینانه و متمایز از دیگران است، در ارتباطات و تعاملات خود، جهان شمول عمل می کند. جدایی طلبان ستیزه گر (3) نیز با سایر جدایی طلبان ستیزه گر همکاری می کنند و فعالیت نهضت های انقلابی هم پوشانی فزاینده ای با یکدیگر دارند. جهان - میهنی پیچیده ی تروریسم به وضوح در پیشینه ی عوامل بمب گذاری مرکز جهانی تجارت نیویورک در فوریه ی 1993 مشهود بود. برخی از آن ها افرادی بودند که در انقلاب ضد شوروی در افغانستان شرکت داشتند، برخی در جنبش های فلسطینی فعالیت می کردند، و دیگران، بنا به گفته ی بعضی، با یکی از رهبران اسلامی مصرفی که مسئولیت مسجدی در نیوجرسی را بر عهده داشت در ارتباط بودند.
در جهان کنونی، بازیگران عرصه ی جهانی صرفاً حکومت ها یا دولت ها نیستند. امور جهانی به لحاظ ماهیت پویایشان، امروزه از صرف «بین المللی» بودن فراتر رفته اند. در عرصه ی اقتصاد جهانی نیز، وضعیت سابق که در آن اقتصاد تحت سلطه ی چند شرکت بزرگ فراملی بود، تغییر کرده و مبدل به وضعیتی شده است که در آن شبکه ای از معاملات متقابل صورت می گیرد و مرزهای «ملی» حتی در سطح شرکت های کوچک محلی نیز به سرعت اهمیت خود را از دست می دهند. نهادهای فرهنگی و آموزشی روز به روز فعالیت های جهانی را جزو لاینفک مأموریت خود می دانند. به عنوان مثال، دانشگاه مین، (4) دانشگاه کوچک دولتی در نیوانگلند، می تواند با دولت بلغارستان برای تأسیس «دانشگاه آمریکایی بلغارستان» ارتباط برقرار کند، و این مسئله بیش از توسعه ی یکی از شعب شرکت زنجیره ای فست فود مک دونالد در کشوری دیگر، توجه ها را به خود جلب نمی کند. در عرصه ی ارتباطات الکترونیکی و سایر انواع رسانه های جهانی، افراد می توانند ارتباطات شخصی خود را با جهان به گونه ای برقرار سازند که در دهه ی 1970 اصلاً قابل تصور نبود.
جنبش های قدرت مند سازی و هویت
تغییر شکل تجربه ی انسانی در مقیاس جهانی همراه شد با خواست عمومی برای مشارکت و به رسمیت شناخته شدن هویت های خاص. این دو مجموعه ی مطالبات کاملاً مرتبط با یکدیگرند. این مطالبات مبین تلاش افراد و گروه ها برای اعمال برخی کنترل ها بر پیشرفت ها و نهادهایی است که به قدری بزرگ شده اند که غیرقابل کنترل به نظر می رسند. در اوایل دهه ی 1970 برخی از تحلیل گران اشاره کرده بودند که به موازات جهانی شدن زندگی انسان، موجی پرقدرت برخاسته که بر اعتبار همبستگی های کوچک و فرقه ای تأکید می کند.زبیگنیو برژینسکی (5) این موضوع را در قالب تأثیر آن بر قابلیت دولت - ملت به عنوان یک واحد عملیاتی، مورد بررسی قرار داد و بر آن بود که ظهور این گونه هویت های فرقه ای جدید در کشورهایی اتفاق می افتد که «دولت - ملت خاص آن ها منطبق با نیازهای تاریخی شان نیست. این مسئله در سطح کلان، در اروپا یا برخی ترتیبات منطقه ای دیگر (بازار مشترک)، امری بی اهمیت تلقی شده است، با این همه در ترازی خردتر، یک اجتماع صمیمی زبانی و مذهبی باید بر تأثیرات مخرب انفجارات و هیاهوهای داخلی و خارجی متروپل (کلان شهر) جهانی فائق آید.» (6) این تحلیل که بیش از بیست سال پیش ارائه شده، به شیوه های تعامل و تنش های پیچیده میان ابعاد جهانی و محلی جوامع انسانی اشاره می کند که در ربع آخر قرن بیستم مطرح شده اند.
فرایندهای دموکراتیک سازی و احیاگری دینی جهانی، هر دو بخش هایی از این تجربه ی پیچیده و مترقی جوامع انسانی هستند که ویژگی اصلی جهان در دهی 1990 است.
فرایند دموکراتیک سازی به معنای افزایش تقاضا از سوی بخش هایی از مردم در نقاط مختلف دنیا برای مشارکت مقتدرانه ی مردم در سیاست و حکومت است. به موازات پیچیده تر شدن تکنولوژی های حکومت و اعمال سلطه، نوعی احساس فزاینده به حاشیه رانده شدن در میان بخش های زیادی از مردم به وجود آمد، حتی در کشورهایی که عموماً آن ها را «دموکراتیک» می پنداشتند. در قرن بیستم نظام های اداری با سطح بالای تکنولوژی و بوروکراسی های روبه رشد، با افزایش اندازه و دامنه ی عملیات حکومتی قرین شدند. چنین تکنولوژی هایی باعث شد حکومت های مطلقه ی سنتی به دیکتاتورهای اقتدارگرای چپ یا راست گرا، و رهبران جمهوری های دموکراتیک محافظه کار به نخبگانی توانا در راهبری توده ها مبدل شوند، و نوعی حس دوری از سیاست مشارکتی به وجود آید. نوسازی و تکنولوژیک سازی جوامع در همه ی بخش های دنیا موجب افزایش دسترسی بخش های فزاینده ای از مردم به اطلاعاتی شد که وجود تکنولوژی سانسور آن ها را ناممکن می کرد. هم در جوامع صنعتی و هم در جوامع جهان سوم، آگاهی و خصومت فزاینده ای نسبت به نهادهای بزرگ حکومتی وجود داشت که به نظر می رسید «برای مردم غیرقابل دسترسی» یا سرکوبگر هستند. در رژیم های اقتدارگرای چپ و راست و در دموکراسی های شناخته شده، تعداد بیش تر و بیش تری از مردم خواهان قدرت مند سازی فزاینده و مشارکت سیاسی بودند. جنبش های خواهان فرایند دموکراتیک سازی و تغییر ساختارهای حکومتی، از این جوش و خروش سربرآوردند.
به لحاظ نظری روش های مختلفی برای افزایش مشارکت مردم در حکومت و ایجاد حس قدرت مند سازی همگانی وجود دارد. ولی، در پایان قرن بیستم گسترده ترین روش مورد قبول برای بیان این تمایلات، مطالبه ی دموکراسی است. آن چه بنیان های لازم برای انقلاب ها و جنبش های دموکراتیک در جهان را فراهم آورده، میراث وسیع مفاهیم و تصورات مربوط به دموکراسی است. در اغلب جوامع، گفتمان دموکراسی مبدل به گفتمان غالب سیاست شده است. به همین دلیل است که اقتدارگراترین دیکتاتورها نیز ناگزیرند با زبان دموکراسی سخن بگویند. به سبب پیچیدگی میراث دموکراسی، گفتمان دموکراسی گفتمانی بحث برانگیز است.
«دموکراسی» چنان چه دابلیو. بی. گالی چند سال پیش گفت «مفهومی ماهیتاً متعارض» است. او متذکر شد که «مجادلاتی که بر چنین مفاهیمی تمرکز دارند، مجادلاتی کاملاً معتبر هستند: این مشاجرات با هیچ گونه بحثی قابل حل نیست، ولی به واسطه ی استدلال ها و مدارک قابل قبول تقویت می شوند. مراد من از این گفته که برخی مفاهیم ذاتاً متعارضند همین است. کسانی که این مفاهیم را به کار می برند، نسبت به کاربرد دقیق آن ها درگیر مشاجره ای بی پایان می شوند.» (7) گالی نتیجه می گیرد که وقتی کسی با مفاهیم ذاتاً متعارض سروکار پیدا می کند، تمیز دادن این نکته بسیار مهم است که «این که فلان مفهوم مفروض را ذاتاً متعارض بدانیم، ناگزیر به این معناست که بپذیریم کاربردهای متناقض از آن مفهوم (از جمله رد آن) نه تنها به لحاظ منطقی و انسانی محتمل و ممکن است، بلکه از منظر کاربردیِ خودمان و به لحاظ تفسیری نیز پیوسته اهمیت بالقوه ی فراوانی دارد. به این تعبیر، نسبت دادن صفاتی چون مذموم، انحرافی، ددمنشانه یا ابلهانه به کاربردهای متفاوت، در بسیاری از موارد به معنای تسلیم شدن به خطری است که همواره ذهن بشر را تهدید می کند، یعنی دست کم گرفتن، یا حتی نادیده گرفتنِ کاملِ ارزش نگرش های متفاوت.» (8) در شرایط جهانی کنونی، اغلب طرفداران فرایند دموکراتیک سازی، هنوز آن را مفهومی متعارض نمی دانند.
در نتیجه، کسانی را که تفاسیر مختلفی از دموکراسی دارند «منحرف و احمق» می دانند و همواره آماده ی پذیرش مخاطرات دست کم گرفتن قدرت مفاهیم جانشین هستند. این مسئله به خصوص در مورد طرفداران سبک های مختلف دموکراسی در اروپای غربی و ایالات متحده آمریکا صدق می کند که خود را وارثان واقعی تنها سنت مشروع دموکراتیک می دانند و بر همین اساس همه ی تلاش های دیگر برای تأسیس دموکراسی را کاذب و غیر دموکراتیک می دانند.
به عنوان مثال، در نظر بسیاری در غرب، مفهوم «دموکراسی اسلامی» مفهومی است مذموم؛ اما همین نگرش موجب می شود تا درک علل گرایش مردم و قدرت این جنبش ها در جهان اسلام ناممکن شود. از آن جا که دموکراسی در بسیاری جهات مفهومی ذاتاً متعارض است، شناخت طرز تلقی جنبش های احیاگری اسلامی موجود از مفهوم دموکراسی بسیار اهمیت دارد. این شناخت حتی برای کسانی هم که احیاگری اسلامی را تهدیدی برای خود می دانند مهم است، زیرا بسیار لازم است که تعاریف متعارض و مخالف از دموکراسی را بشناسند. چنان که گالی سه دهه ی قبل مطرح کرده بود، این شناخت از این جهت برای این گروه ممکن است اهمیت داشته باشد که طرفداران دموکراسی در غرب می توانند چیزهایی از دیگران درباره ی دموکراسی فرا بگیرند. در محیط جهانی کنونی، برداشت کوته فکرانه و محدود از مفاهیم مهمی چون دموکراسی بسیار خطرناک و محدوده کننده است؛ حتی برای نظام های دموکراتیک ریشه دار.
مطالبه برای مشارکت همگانی فزاینده در عرصه ی سیاست و خود قدرتمندسازی در کنار مطالبه برای به رسمیت شناخته شدن هویت های خاص قرار گرفته است. تأکید بر اصالت و مشروعیت هویت های قومی اشکال متنوعی به خود گرفته است. در برخی مناطق، این مطالبه محصول اصرار بر یک میراث فرهنگی، زبانی و قومی خاص است. در موارد دیگر مطالبه ی مذکور به منظور تأیید اعتبار سنت یا پیام دینی خاصی است که به صورت بخشی از جریان جهانی احیاگری دینی بروز کرده است. به معنای متوسع تر، همه ی این جنبش ها مبین ردّ آن دست از مفروضات قدیمی هستند که بر مبنای آن، فرایند نوسازی در نهایت قرار بود جهانی مدرن و همگون، متشکل از مجموعه ای از گروه های مشابه درون جامعه ی جهانی واحد تأسیس کند. بخش عمده ی این چشم انداز، به ویژه در ایالات متحده از طریق تجربه ی همگرا ساختن بخش های عمده ای از مهاجران در اواخر قرن نوزدهم و به واسطه ی این دیدگاه شکل گرفت که امریکا یک «دیگ گداز» (9) بسیار بزرگ است که مردمان جوامع و فرهنگ های مختلف می توانند در آن «ذوب» و تبدیل به شهروندان آمریکایی همگن شوند. اما در دهه ی 1960 دریافتند که در ایالات متحده برخی گروه های قومی «ذوب ناپذیر» وجود دارند. (10)
در دهه ی 1990 آشکار شد که تأکید بر هویت های قومی عامل مهمی در امور جهانی است. این پدیده در نظر برخی، نوعی بازگشت گمراهانه به دوران بی خردی و «بربریت» می نمود، که البته با توجه به افراط گرایی در «پاک سازی قومی» که مثلاً در یوگسلاوی سابق اتفاق افتاد، این موضوع خیلی بی ربط هم نبود. ولی، این روند در ضمن نوعی طردگرایی پسامدرنیستی از همگون سازی اجباری نهادهای توده ای و خردگرایی غیراخلاقی سکولاریسم مدرن هم بود که در دستور کار مدرنیته قرار گرفته بود و منابع کلاسیکی چون 1984 جورج اورول (11) نیز نسبت به آن هشدار داده بودند. این وازنی از جنبش های قومی کوچک فراتر رفت و در قالب پدیده ی جهانی احیاگری دینی نمودار شد.همراه با تقاضا برای فرایند دموکراتیک سازی، یکی از مهم ترین تحولات تاریخی اواخر قرن بیستم «فوران واقعی جهانی دغدغه ها و مضامین مذهبی و شبه مذهبی» (12) در بستر جهانی شدن کنش انسانی بود. این موضوع بازخوانی چیزی است که گاهی اوقات جنبش «بنیادگرا» برای احیاگری دینی نامیده شده است. این مهم است که بدانیم «احیاگری "بنیادگرایانه ی" دکترین ها و ایدئولوژِی های خاص گرایانه (محلی، قومی، ملی، تمدنی و منطقه ای) به هیچ وجه شاهدی بر نفی فرایند جهانی شدن نیست. تأکیدات اخیر جهان گستر ایده های خاص گرایانه، به واسطه ی پدیده ی رو به رشد جهانی شدن به شدت خصلتی موقعیتی (13) پیدا کرده است.» (14) اگر چه برخی از این جنبش های بنیادگرایانه واکنشی و ارتجاعی هستند، «اما برخی دیگر از آن ها سبک های جدیدی از هویت های اجتماعی خاص گرایانه را - با توجه به خصلت ستیزه گر آن ها - عرضه کرده اند، سبک های نسبتاً پلورالیستی، که نسبت به کلیت باوری جهانی، دلایل کم و بیش فرهنگی ارائه می کنند.» (15)
دو روند بزرگ دموکراتیک سازی و تأکید بر هویت که به طور همزمان مطرح شدند، از عناصر بسیار مهم تاریخ معاصر جهان محسوب می شوند. هر دو روند به دنبال تقاضاهای خاصی برای قدرت مند سازی و شناسایی هویت در بستر عمل و تجربه ی جهانی شده ی انسان هستند. در هر منطقه ای از جهان با توجه به شرایط خاص آن منطقه، شیوه ی خاصی برای بیان این خواسته ها وجود دارد به طوری که این دو گاهی مکمل و گاهی متعارضند. اگرچه تحولات منطقه ای متفاوتند، اما هم از تحولات جهانی تأثیر می پذیرند و هم بر آن ها تأثر می گذارند و لذا نمی توان در خلأ و انزوا بدان ها نگریست.
در جهان اسلام احیاگری اسلامی مهم و مشهودی شکل گرفته است. این تأکید بر دین و هویت، نیروی قدرت مندی در همه ی وجوه زندگی انسانی است و خود را در لباس، شیوه ی زندگی، هنر و عرصه های عینی تر قدرت و سیاست نشان می دهد. همزمان با این تجدید حیات اسلامی، مطالبه ی گسترده ای نیز برای مشارکت وسیع همگانی در نظام سیاسی شکل گرفته است.
اغلب حکومت های جهان اسلام نسبتاً اقتدارگرا هستند و در عین حال همواره متهمند که برنامه های نوسازی خود را به واسطه ی مدل های سکولار غربی پی می گیرند. در برخی از کشورها احزاب سیاسی به شکل نمایشی اجازه ی فعالیت پیدا می کنند، اما در موارد بسیار معدودی نیز حزب اپوزیسون امکان موفقیت واقعی در انتخابات و به دست گرفتن حکومت را پیدا می کند. تجربه ی انتخابات عمومی سال 1950 ترکیه که در آن یک حزب مخالف توانست در انتخابات برنده شود و دولت را در دست بگیرد، در دیگر کشورهای اسلامی تکرار نشد. این موضوع هم در رژیم های سنتی صدق می کند و هم در رژیم لیبرال و سکولارتر نظیر حکومت حبیب بورقیبا در تونس. در نتیجه، در این گونه موارد نهادهای سیاسی اقتدارگرا به واسطه ی رهیافت های سکولاریستی به سیاست و نوسازی شناخته شده اند.
بدون تردید در این موارد، فرایندهای دموکراتیک سازی و احیاگری اسلامی در بسیاری از کشورها، نیروهای مکمل یکدیگر بوده اند. مؤثرترین مخالفت با رژیم های اقتدارگرا از طریق تأکید مجدد بر هویت و میراث اسلامی بیان می شود. گرایش به سایر ایدئولوژی های مخالف، ضعیف تر است. به موازات دست یابی بخش های بیش تری از مردم به حداقل تحصیلات و رسانه های جهانی، فشار برای باز کردن فضای سیاسی و مشارکت همگانی بیش تر شده است. بااین حال، بعید است که فعالان سیاسی جدید جهان بینی و دیدگاه هایی مشابه نخبگان و تحصیل کرده های غربی پیدا کنند.
فرایند دموکراتیک سازی نیز در معرض همان تحرکات اجتماعی قرار دارد که قبلاً ناسیونالیسم قرار داشت. تقریباً پنجاه سال قبل اچ.اِی. آر. گیب متذکر شد که ناسیونالیسم «در سیمای غربی اش منحصر در روشنفکرانی بود که در ارتباط و تماس نزدیک با اندیشه ی غربی قرار داشتند. به موازات رسوخ عقاید ناسیونالیستی در ذهن مردم، انگیزه ها و فشار درونی توده های مسلمان ناسیونالیسم را دچار تحول کرد، طوری که امکان ممانعت از این تحول نیز وجود نداشت» (16) هر اندازه که پایه های حمایتی ناسیونالیسم وابسته به توده ی مردم می شود، جهت گیری های اسلامی آن افزایش می یابد و فرایند دموکراتیک سازی ابعاد سکولار خود را از دست می دهد و بیش تر توده ای می شود؛ تا حدی که می توان گفت واقعاً به صورت جنبشی مردمی و دمکراتیک در می آید. در این راستا، فشار برای دموکراتیک سازی در جهان اسلام، موجب تقویت و فشار مضاعف برای احیاگری اسلامی خواهد شد.
پینوشتها:
1.New York Times, 29 March 1993.
2.Samuel Huntington, The Third Wave: Democratization in the Late Twentieth Century (Norman, OK: University of Oklahama Press, 1991), p. Xiii.
3. Militant separatists
4. Maine University.
5. Zbigniew Brzezinski.
6. Zbigniew Brzezinski, Between Two Ages: American,s Role in the Technotronic Era (New York : Viking Press, 1970), p. 55.
7. W. B. Gallie, Philosophy and the Historical Understanding (London: Chatto and Windus, 1964), p. 158.
8. Ibid., pp. 187-188.
9. Melting pot.
10. برای بحثی در خصوص دیدگاه «پایان دیگ گداز» از دهه ی 1990 به اثر زیر که توسط یکی از متفکرانی نوشته شده است که درگیر تحلیل وضعیت دهه ی 1990 بوده مراجعه کنید :
Daniel Patrick Moynihan, Pandaemonium : Ethnicity in International Politics (New York: Oxford Univesity Press, 1993), pp. 22-23.
11.1984 by George Orwell
12.Roland Roberstone and JoAnn Chirico, “Humanity, Globalization, and the Worldwide Religious Resurgence : A Theoretical Exploration”, Sociological Analysis 46, no. 3 (1985): 222.
13. Contextualized.
14. Ibid, 233.
15. Ibid, 240.
16. H. A. R. Gibb, Modern Trends in Islam (Chicago : University of Chicago Press, 1947), p. 119.
اسپوزیتو، جان ال؛ ( 1392)، جنبش های اسلامی معاصر، دکتر شجاع احمدوند، تهران: نشر نی، چاپ چهارم