ملاصدرا و سیاست نظری

می‌دانیم که فلسفه‌ی سیاست ما با فارابی شروع می‌شود و به یک معنا با فارابی ختم می‌شود؛ یعنی بعد از فارابی، فلاسفه‌ی ما چنانکه باید، به مباحث حکمت عمل یو به ویژه به سیاست توجه و اعتنا نکردند. این نظر، نظر شخصی نگارنده
چهارشنبه، 10 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ملاصدرا و سیاست نظری
 ملاصدرا و سیاست نظری

 

نویسنده: دکتر رضا داوری اردکانی




 

می‌دانیم که فلسفه‌ی سیاست ما با فارابی شروع می‌شود و به یک معنا با فارابی ختم می‌شود؛ یعنی بعد از فارابی، فلاسفه‌ی ما چنانکه باید، به مباحث حکمت عمل یو به ویژه به سیاست توجه و اعتنا نکردند. این نظر، نظر شخصی نگارنده نیست و گمان ‌نمی‌کنم کسی نظری برخلاف آن داشته باشد؛ یعنی اگر حجم همه‌ی مطالبی که فلاسفه از زمان فارابی تا زمان حاضر گفته‌اند، قیاس شود، کفه‌ی آثار فارابی سنگین‌تر است.
مهم‌تر اینکه مطالبی که بعد از فارابی در آثار فلاسفه آمده است، خلاصه‌ی آرای فارابی و گاهی تکرار آنهاست. در اخلاق ناصری خواجه نصیرالدین طوسی، مختصری از سیاست مُدُن آمده که به قول خود او عیناً اقتباس از کتب فارابی است. از این گفته نباید نتیجه گرفت که فلسفه‌ی سیاست بعد از فارابی در عالم اسلامی تعطیل شده است. این فلسفه باید در طی تاریخ اسلامی و در نظر ملاصدرا با روح فلسفه صدرایی هماهنگ شود.
فلاسفه‌ی ما همه کم و بیش به سیاست اعتنا داشته‌اند. غزالی که در جهت‌گیری فلسفه‌ی اسلامی تأثیر مسلم داشته، بیشتر در تدوین سیاست دینی سعی کرده، اما فیلسوفی که در عالم اسلامی بیشتر به سیاست توجه کرده، فارابی است. فارابی اصول فلسفه‌ی سیاسی و سیاست نظری را از استادان یونانی خود آموخت و به ویژه مانند افلاطون به سیاست ایده‌آل و به طرح مدینه‌ی فاضله و رییس آن مدینه، نظر داشت. بعد از فارابی تحقیق مهمی در سیاست نظری صورت نگرفت و هرچه گفته می‌شد، کم و بیش تلخیص یا شرح و تفسیر آرای فارابی بود. وقتی به ملاصدرا می‌رسیم وضع قدری متفاوت می‌شود و می‌بینیم که او، هم به سیاست فاضله نظر کرده و هم به سیاست واقعی و تدبیر امور هر روزی. اگر گاهی احساس می‌شود که مطالب سیاست او به طور کامل با هم‌ نمی‌خواند، ظن تناقض‌گویی نباید در حق او روا داشت؛ زیرا در حقیقت این فیلسوف، هر بار که چیزی گفته مقتضای موقع و کلام ایجاب کرده است و مطالب هم به صورت متفاوت درآمده است. ملاصدرا دو سیاست را از هم تشخیص داده است: او هم به سیاست برآمده از عقل مصلحت اندیش بشری نظر دارد و هم به سیاستی که مبدعش عقل فعال است. شاید تعبیر اومانیسم اینجا بد نباشد. اومانیسم در سیاست، به نحو اجمال، در آرای ملاصدرا مطرح شده است.
در میان رساله‌های باقی مانده از دوران تأسیس فلسفه‌ی اسلامی، رساله‌ای است به نام نوامیس افلاطون. بدوی این رساله را در مجموعه‌ای با نام افلاطون فی الاسلام در بخش دوم کتاب که اختصاص به رسالت منحول و منسوب دارد، چاپ کرده است. وی حق داشته که این رساله را منحول و منسوب به افلاطون دانسته است، زیرا اگر این رساله با نوامیس افلاطون مقایسه شود، نه فقط مطالب نوامیس در آن نیست، بلکه مضامین آن هم با دیگر آرای افلاطون سازگاری ندارد و حال آنکه کتاب تلخیص النوامیس که اثر فارابی است، با اینکه یک اثر تمام نیست، کم و بیش متضمن آرای افلاطون است. اگر بخواهیم درباره‌ی مطالب این رساله نظر بدهیم، می‌گوییم که نوعی تلخیص آزاد مطالب نوامیس افلاطون است، اما کتابی که به آن اشاره شد، از افلاطون نیست. ولی اینکه در تاریخ ما، آن را به افلاطون نسبت داده‌اند و مردی مثل ملاصدرا آن را از افلاطون می‌دانسته است، جای تأمل دارد.
اکنون به این معنا کاری نداشته باشیم که آیا این کتاب از افلاطون بوده است یا آن را به افلاطون نسبت داده‌اند. مهم این است که ملاصدرا به این کتاب توجه کرده و درباره‌ی آن بحث کرده است. وقتی یک فیلسوف و متفکر بزرگ به مطلبی در کتابی نظر می‌کند، دیگر بحث‌ نمی‌کنیم که آیا کتاب منحول است یا منحول نیست و اگر منحول است بگوییم این اعتنا اعتنای درستی نبوده و نباید به این اعتنا کرد، بلکه کتاب به این اعتبار باید مورد نظر قرار گیرد که یک یا چند تن از زمره‌ی اهل نظر و علم، در آن نظر کرده و احتمال داده‌اند که این کتاب از افلاطون باشد. مطلب کتاب این است که سیاست و شریعت از چهار حیث با هم تفاوت دارند: از حیث مبدأ، منتها، فعل و انفعال. من در اینجا توضیح‌ نمی‌دهم که مطلب از چه قرار است و این اختلاف‌ها چیست و فعلاً به همین اشاره اکتفا می‌کنیم. مطلبی که ملاصدرا نقل کرده عیناً در کتاب منحول نوامیس نیز آمده. برداشت ملاصدرا مهم است. ملاصدرا معتقد است که سیاست از حیث مبدأ با شریعت فرق دارد. به نظر او سیاست مبدأ بشری دارد، یعنی مبدأ آن طبع بشر است. آیا می‌توان گفت که این سیاست، سیاست اومانیستی است؟
ملاصدرا علاوه بر سیاست عادی، سیاست دیگری هم باز می‌شناسد. کاری ندارم که ملاصدرا درباره‌ی سیاستی که مبدأ بشری دارد، چه چیزها گفته است، که البته آن مطالب در حد خود مهم است. پیش از ملاصدرا هم بعضی از این مطالب در آثار غزالی و فخر رازی آمده و گاهی ملاصدرا آن مطالب را در آثار خود آورده است.
برای حکمای ما خیلی مهم است که اگر مطلبی را در کتابی دیدند و پسندیدند، از آنِ خودشان بدانند و حتی گاهی عین عبارات دیگران را نقل کرده‌اند. مطلبی که من می‌خواهم بگویم این است که بعضی مطالبی که فارابی در کتاب‌های مختلف خود گفته بود، مورد پسند ملاصدرا هم قرار گرفته است و گاهی که فارابی نظری را به صورت‌های مختلف آورده، ملاصدرا هم رأی و قول را به همان صورت‌ها، در جاهای مختلف بیان کرده است.
برای مثال (مثالی که تا آخر این نوشته روی آن درنگ خواهم کرد)، فارابی در جایی صفات رییس مدینه‌ی فاضله را دوازده صفت گفته است. ملاصدرا هم در موارد مختلف و از جمله در مبدأ و معاد و در الشواهد الربوبیه دوازده صفت برای رییس مدینه ذکر کرده است. اما در جایی نیز فارابی صفات رییس مدینه‌ی فاضله را هشت یا شش صفت دانسته است. ملاصدرا هم در یک نوشته‌ی خود هشت و در نوشته‌ی دیگر شش صفت برای رییس قائل شده و البته در همه‌ی این موارد، هر دو فیلسوف موقع و مقام را رعایت کرده‌اند.

از این اشاره برمی آید که ملاصدرا به آثار فارابی توجه داشته و از مضامین همه‌ی آثار این فیلسوف اطلاع داشته است. در حقیقت ملاصدرا بسط دهنده، تکمیل کننده و تمام کننده‌ی نظر فارابی است، نه اینکه تنها آن آرا را نقل کرده و به نقل اکتفا کرده باشد. اگر گفته‌ام که ملاصدرا در بسیاری موارد عین مطالب فارابی را نقل کرده، آن گفته را نفی‌ نمی‌کنم، اما می‌خواهم نشان دهم که صدرا مقلد نبوده است. فارابی در مقام بحث از رییس مدینه، گفته است که رییس مدینه، نبی و واضع النوامیس است (البته رییس اول منظور است). او وقتی می‌خواسته مقام واضع النوامیس را بیان کند، گفته است که واضع النوامیس به واسطه‌ی خیال به عقل فعال متصل می‌شود و علم را از راه خیال از عقل فعال می‌گیرد و عقل فعال هم با ملک وحی یکی دانسته شده است. اما فیلسوف علم را از راه عقل می‌گیرد و عقلش مستفاد می‌شود.

فارابی اشاراتی دارد که محقق می‌تواند آن اشارات را بر این حمل کند که مقام فیلسوف را از مقام نبی بالاتر می‌دانسته است؛ اگرچه قراین و شواهدی در رد آن هم می‌توان یافت، که البته این قراین و شواهد در آثار فارابی پراکنده است. به هر حال کسانی از اقوال فارابی درباره‌ی وحی و عقل، نتیجه گرفته‌اند که فارابی مقام فیلسوف را از مقام نبی بالاتر دانسته است.
ملاصدرا وقتی در مباحث سیاست وارد می‌شود، به تلخیص مطالب فارابی می‌پردازد و چون خود فارابی نیز مختصر و کوتاه می‌نوشته است، طبیعی است که نوشته‌های سیاسی ملاصدرا خیلی مختصر باشد؛ با وجود این ملاصدرا که مطالب سیاسی موجز فارابی را (البته با ذوق خاص) تلخیص کرده است، وقتی به رییس مدینه می‌رسد، به جای تلخیص به شرح و تفصیل می‌پردازد.
برای مثال، وقتی ملاصدرا در الشواهد الربوبیه صفات رییس مدینه‌ی فاضله را بیان می‌کند، سه صفحه‌ی کتاب را به آن اختصاص می‌دهد. مطلبی که فارابی در یک صفحه‌ی کتاب آرا اهل المدینة الفاضلة یا تحصیل السعادة بیان کرده، ملاصدرا در کتاب مبدأ و معاد به تفصیل بیان کرده است. در این کتاب ملاصدرا دو فصل را به ذکر مقام و اوصاف رییس مدینه اختصاص می‌دهد: در فصل اول از کمال اول رییس می‌گوید و در فصل دوم، به کمال ثانی او می‌پردازد. در فصل دوم که بحث از کمال ثانی است، دوازده صفت برای رییس ذکر می‌کند و این صفات همانهاست که در آرا اهل المدینة الفاضلة فارابی آمده است و ملاصدرا و دیگران هم از فارابی نقل کرده‌اند، اما فصل کمال اول، متضمن نظر خاص ملاصدرا است.
در این فصل مطلب به نحوی بیان می‌شود که شبهه‌ی تقدم فلسفه بر دین (که از نظر فارابی استنباط شده بود) به کلی منتفی می‌شود. وقتی به نظر فارابی توجه می‌کنیم، ممکن است این گمان برای ما پیدا شود که نبی کسی است که یکی از قوای او (قوای عقل) بسیار رشده کرده و قوای دیگر نسبت به این قوه متوقف مانده است. چنانکه ملاصدرا توضیح می‌دهد، کسانی هستند که قوه‌ای از قوای آنها رشد می‌کند؛ برای مثال در مواردی قوه‌ی حساسه و محرکه در بعضی اشخاص چندان قوی می‌شود که صاحبان آن قوا می‌توانند کارهای عجیب و غریب انجام دهند و خوارق عادات از آنها سر بزند، بی آنکه عقل آنها رشد کرده باشد، یا ممکن است کسی قوه‌ی تخیل قوی داشته باشد و قوای دیگرش به کمال نرسیده باشد.
ملاصدرا این احتمال‌ها را از نظر دور‌ نمی‌دارد و قبول می‌کند که چنین کسانی هستند، اما این امر ربطی به انبیاء و به رییس اول مدینه ندارد. رییس اول مدینه چنانکه فارابی گفته، به زبان مردم حرف می‌زند. او کسی است که در قوه‌ی خیالش اشیای جزیی را، به تعبیر خود ملاصدرا، با نفس‌ها و کلیات را به حکایت‌ها درک می‌کند و به زبان می‌آورد، زیرا که مخاطب نبی همه‌ی اصناف و طبقات مردم‌اند.
مخاطب نبی، مردم‌اند که هرجا باشند و هر کس باشند زبان فلسفه را درک‌ نمی‌کنند. زبان نبی، زبان مخاطبت با مردم است. این زبان با درک خاص مردم مناسبت دارد. درک این زبان هم درک خاصی است. ملاصدرا با این بیان، رأی فارابی را تأیید می‌کند. فارابی هم گفته بود که بیان نبی چیست و خطاب نبی به کیست و نبی با چه زبانی سخن می‌گوید. اما ملاصدرا در وصف کمال اول رییس مدینه‌ی فاضله، هماهنگی در قوای نبی را اثبات می‌کند. به نظر او قوای نبی با هم هماهنگ رشد می‌کند؛ یعنی سه قوه‌ی عاقله، متخیله و حساسه و محرکه (حساسه و محرکه را یکی بگیریم)، با هم رشد می‌کنند. البته من از قوه‌ی وهم در اینجا چیزی نگفتم (در بعضی از تقسیم‌ها مرحوم صدرالمتألهین چهار قوه ذکر کرده است).
شاید نبی به زبان عقل و معقول حرف نزند، اما با این زبان آشناست، یعنی معقولات را درک کرده و به آنها علم دارد. فارابی هم گفته بود که رییس مدینه‌ی فاضله، فیلسوفی است در لباس نبی، اما «لباس نبی» مفهوم غیردقیقی است. البته تعبیر فارابی، تعبیر بدی نیست، اما قابل تفسیر است. دوم اینکه، نکته‌ی تناسب قوا که در بیان ملاصدرا آمده در عبارت فارابی نیست و از فحوای کلام او به آسانی‌ نمی‌توان آن را استنباط کرد، ولی ملاصدرا مطلب را طوری بیان می‌کند که از آن مستفاد شود که نبی، حکیم است. البته وقتی گفته می‌شود که نبی حکیم است و انبیاء حکیمان هستند، از آن برنمی‌آید که هر کس به حکمت منسوب باشد، نبی هم باشد.
شاید گفته شود که ضرورت ندارد مردی مثل ملاصدرا چنین توضیحات واضحی بدهد، به ویژه که مخاطبان او اهل حکمت و فلسفه‌اند. حاصل سخن این است که در وجود کسانی، قوه‌ی عاقله رشد کرده و آنها فیلسوف، معلم و آموزگار فلسفه و خردمندی شده‌اند، اما بنا به ضرورت چنین نیست که نبی و مُنذر هم باشند و از قوه‌ی تخیلی که نبی دارد، بهره‌مند باشند. وقتی ملاصدرا این مقدمه را ذکر می‌کند، دیگر جای هیچ شبهه و ‌تردید در مورد تقدیم مقام نبی بر فیلسوف باقی ‌نمی‌ماند و ‌نمی‌توان اعتراض کرد که چون نبی، با خیال و از راه‌های خیال به عقل فعال متصل می‌شود پس علمش دون علم فیلسوف و ذیل آن علم قرار می‌گیرد. اینجا صدر و ذیل وجود ندارد.
در نظر ملاصدرا هرچه را که فیلسوف می‌داند، نبی هم می‌داند، اما آنچه را که نبی می‌داند و می‌تواند انجام دهد ضرورتاً در علم فیلسوف و به ویژه در توانایی او نیست. گاهی نیز مطلب را با تعبیر ولایت و نبوت که در فلسفه و عرفان بعد از ابن سینا بسط فوق‌العاده پیدا کرده است، بیان می‌کند. ملاصدرا مثل بسیاری از حکما، باطن نبوت را ولایت می‌داند و از ولایت، حکمت مراد می‌کند. در حقیقت ملاصدرا همان طرحی را که افلاطون درانداخته بود، پذیرفته است و آن طرح، طرح حکومت حکیمان است. او اگرچه به عمل سیاست کاری نداشته و کم و بیش در گوشه‌گیری و انزوا به سر می‌برده است، فیلسوفانه سیاستمداران را نصیحت می‌کند و به آنان تذکر می‌دهد.
خلاصه آنکه، صدرا نظر فارابی درباره‌ی فلسفه و نبوت را چنان تفسیر کرده که مخالفتی با اصل اعتقادی نبوت ندارد. فارابی در صدر تاریخ فلسفه‌ی اسلامی مطلبی گفته است که در آثار صدرای شیرازی به کمال و تمامیت خود رسیده است. در ظاهر فارابی هم‌ نمی‌خواسته جز آنچه ملاصدرا گفته است، بگوید، اما نظر او هنوز (چنانکه باید) پرورده نشده بود و صورت مجمل داشت. تاریخ فلسفه نیز به یک معنا سیر از اجمال به تفصیل است. فلسفه با «یافت» آغاز می‌شود. فلسفه «یافت» است. فارابی چیزی را یافته است که عین «یافت» افلاطون نیست. اینکه فارابی گفت فیلسوف واضع النوامیس است، برخلاف آنچه بعضی گمان کردند، برای این نبود که صبغه و ظاهر اسلامی به رأی و نظر خود بدهد. منظور فارابی جمع فلسفه و دین و تأسیس فلسفه‌ی اسلامی بود. «یافت» فارابی صورت اجمالی فلسفه‌ای بود که در عالم اسلامی به ویژه در ایران بسط یافت. البته کسانی هم گفتند که این مقصود حاصل نشده و فارابی تنها فلسفه را به لباس ظاهر اسلامی آراسته است. هم اکنون در اینکه «آیا فلسفه‌ی اسلامی یا فلسفه‌ی مسیحی معنی دارد یا ندارد؟» بحث ‌نمی‌کنیم. نکته این است که فارابی در مورد نبوت و مقام نبی سخن گفته بود که قابل چون و چرا بود. ملاصدرا با تمییز مراتب و حفظ آنها، نشان داد که اگر فیلسوف می‌خواهد حکومت را رهبری کند، با زبانی غیر از زبان فلسفه بگشاید و به زبانی که گوش مردمان با آن آشناست، سخن بگوید.
منبع مقاله :
داوری اردکانی، رضا؛ (1387)، نگاهی دیگر به تاریخ فلسفه اسلامی، تهران: مؤسسه‌ی انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط