![نگاهی به شعر بوشکور بلخی نگاهی به شعر بوشکور بلخی](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/06027.jpg)
![نگاهی به شعر بوشکور بلخی نگاهی به شعر بوشکور بلخی](/userfiles/Article/1393/11/5/06027.jpg)
نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی
در هیچ یک از مأخذها نام این شاعر ذکر نشده اما کنیه او بوشکور از همه قدیمتر در این بیت منوچهری:
از حکیمان خراسان کو شهید و رودکی *** بوشکور بلخی و بوالفتح بستی هکذی
و در آثاری چون لغت فرس اسدی و ترجمان البلاغه ثبت شده است. همین بیت منوچهری حکایت از مهارت و شهرت او در روزگارش دارد و بی تردید از سخن سرایان استاد قرن چهارم بوده. وی پایان عهد رودکی و آغاز عهد فردوسی را درک کرده است زیرا مؤلف المعجم میگوید بوشکور مضمون این بیت خود:
مگر پیش بنشاندت روزگار *** که به زو نیابی تو آموزگار
را از این بیت رودکی:
هر که نامخت از گذشت روزگار *** نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
گرفته است. مولد او بلخ بود. از آغاز زندگانیاش اطلاعی در دست نیست. بعدها از بلخ به بخارا مهاجرت کرد و مداح امیران و رجال آن سامان شد. از آثار او ابیات پراکندهای موجود است که برخی از آنها متعلق به قصیدههای ابوشکور است و باقی اشعاری است که به بحر متقارب که گویا از منظومهای بوده که عوفی به نام آفرین نامه به ابوشکور نسبت داده است. این منظومه باید در حدود سال 333 تا 336 هـ به نظم کشیده شده باشد. آنچه از آن بر جای مانده و به دست ما رسیده بیشتر از نوع حکمت و اندرز و موعظه است و در عین حال نشان میدهد که شعر بوشکور روان و ساده و خالی از تکلّف است.
بیت های ذیل از آفرین نامه نقل میشود:به دشمن برت استواری مباد *** که دشمن درختی است تلخ از نها
درختی که تلخش بود گوهرا *** اگر چرب و شیرین دهی مر ورا
همان میوه تلخت آرد پدید *** از او چرب و شیرین نخواهی مزید
ز دشمن گر ایدون که یابی شکر *** گمان بر که زهر است هرگز مخور
سخن گر چه باشد گرانمایهتر *** فرومایه گردد ز کم پایهتر
سخن کز دهان بزرگان رود *** چو نیکو بود داستانی شود
نگین بدخشی بر انگشتری *** ز کمتر به کمتر خرد مشتری
سخن کاندرو سود نه جز زیان *** نباید که رانده شود بر زبان
شنیدم که باشد زبان سخن *** چو الماس برّان و تیغ کهن
سخن بفگند منبر و دار را *** ز سوراخ بیرون کشد مار را
سخن زهر و پازهر و گرم است و سرد *** سخن تلخ و شیرین و درمان و درد
سخن کز دهان ناهمایون جهد *** چو ماری است کز خانه بیرون جهد
نگه دار خود را ازو چون سزد *** که نزدیکتر را سبکتر گزد
از دور به دیدار تو اندر نگرستم *** مجروح شد آن چهرهی پر حسن و ملاحت
از غمزهی تو خسته شد آزرده دل من *** وین حکم قضایی است جراحت به جراحت
ای گشته من از غم فراوان تو پست *** شد قامت من زدرد هجران تو شست
ای شسته من از فریب و دستان تو دست *** خود هیچ کسی به سیرت و سان تو هست؟
تا بدان جا رسیده دانش من *** که بدانم همی که نادانم
در تذکرهها و مآخذ تاریخ شعر و ادب فارسی پس از بوشکور و پیش از دقیقی از چند شاعر دیگر نامی و نشانی آمده است اما آثار باقی مانده از آنان چندان نیست که در این جا برای هر کدام عنوانی باز کنیم. ابوعبدالله محمد بن صالح ولوالجی، ابوطاهر طیب بن محمد خسروانی، ابوالعباس فضل بن عباس ربنجنی و ابوعبدالله محمد بن حسن معروفی بلخی از این شاعرانند و معمولاً ابیات پراکندهی هر کدام را باید در تذکرهها و لغت نامههای قدیم فارسی جُست. از آن میان این چند بیت را که از معروفی بلخی دانستهاند نقل میکنیم.
این دل مسکین من اسیر هوا شد *** پیش هزاران هزار گونه بلا شد
جادوکی بند کرد و حیلت بر ما *** بندش بر ما برفت و حیله روا شد
حکم قضا بود وین قضا به دلم بر *** محکم از آن شد که یار یار قضا شد
هر چه بگویم ز من نگر که نگیری *** عقل جدا شد ز من که یار جدا شد
منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول