ارزیابی سروده‌های عبدالواسع جبلی

عبدالواسع فرزند عبدالجامع جبلی غرجستانی از علویان غرجستان بود و لقب بدیع الزمان داشت. پس از تحصیل و بلوغ در شاعری به مدح سلاطین خاندانهای غزنوی، سلجوقی و غوری پرداخت تا در سال 555 قمری درگذشت. طغرل
دوشنبه، 15 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ارزیابی سروده‌های عبدالواسع جبلی
 ارزیابی سروده‌های عبدالواسع جبلی

 

نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی




 

عبدالواسع فرزند عبدالجامع جبلی غرجستانی از علویان غرجستان بود و لقب بدیع الزمان داشت. پس از تحصیل و بلوغ در شاعری به مدح سلاطین خاندانهای غزنوی، سلجوقی و غوری پرداخت تا در سال 555 قمری درگذشت. طغرل تگین پادشاه خوارزم و بهرام شاه غزنوی و سلطان سنجر و ارسلان‌شاه از سلجوقیان کرمان از ممدوحان او بودند.

عبدالواسع شاعری بلیغ و ماهر بود و در شمار کسانی است که شعر فارسی را به لهجه‌ی عمومی مردم نزدیک کردند. در عین حال در شعرش زیورهای لفظی و معنوی را به کار می‌‌برد و آن را به صنایعی چون لف و نشر و مماثله و موازنه و ترصیع و تعدید می‌‌آراست. از میان تذکره‌نویسان مخصوصاً عوفی سخن او را بسیار ستوده و هیچ کس از فضلا و فصحا را همپایه‌ی او نشناخته است. در دیوانش که به همّت شادروان استاد صفا با مقدمه ای مُمَتّع به چاپ رسیده است انواع شعر از قصیده و غزل و مرثیه و ترکیب‌بند و ملمع و قطعه و مسمط و ترانه وجود دارد. بر روی هم از شاعران خوب زبان فارسی است. این اشعار به انتخاب استاد صفا از او نقل می‌ شود:

منسوخ شد مروّت و معدوم شد وفا *** وز هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه *** شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
گشته است باژگونه همه رسم‌های خلق *** زین عالم نبهره و گردون بی‌وفا
هر عاقلی به زاویه‌ای مانده مُمتحن *** هر فاضلی به داهیه‌ای گشته مبتلا
گر من نکوشمی به تواضع نبینمی *** از هر خسی مذلّت و از هر کسی عنا
با این همه که کبر نکوهیده عادتیست *** آزاده را همی ز تواضع رسد بلا
آمد نصیب من ز همه مردمان دو چیز *** از دشمنان خصومت و از دوستان ریا
قومی ره منازعت من گرفته‌اند *** بی عقل و بی کفایت و بی فضل و بی‌دها
من جز به شخص نیستم آن قوم را نظیر*** شمشیر جز به رنگ نماند به گندنا
با من همی خصومت ایشان عجیب‌تر *** زآهنگ مورچه به سوی جنگ اژدها
گردد همی شکافته دلشان ز زخم من *** همچون مه از اشارت انگشت مصطفی
شاهان همی کنند به فضل من افتخار *** اقران همه کنند به رسم من اقتدا
با خاطر منیرم و با رای روشنم *** کالبرق فی الدجیّة و الشمس فی الضّحی
عالیست همتم به همه وقت چون فلک *** صافیست نسبتم به همه حال چون هوا
بر همت منست سخن‌های من دلیل *** بر نسبت منست هنرهای من گوا
هرگز ندیده و نشنیده است کس ز من *** کردار ناستوده و گفتار ناروا
در پای جاهلان نپراکنده‌ام گهر *** وز دست ناکسان نپذیرفته‌ام عطا
این فخر بس مرا که ندیده است هیچ کس *** در نثر من مذمت و در نظم من هجا
اهل هری کنون نشناسند قدر من *** تا رحلتی نباشد از این جایگه مرا
مقدار آفتاب ندانند مردمان *** تا نور او نگردد از آسمان جدا
آنگاه قدر او بشناسند بر یقین *** کآید شب و پدید شود بر فلک سها...
چه جرم است آن برآورده سر از دریای موج افگن *** به کوه اندر دمان آتش به بحر اندر کشان دامن
رخ گردون ز لون او به عنبرگشته آلوده *** دل هامون ز رشک او به گوهر گشته آبستن
گهی از صنع او گردد نهفته شاخ در لؤلؤ *** گهی از سعی او گردد سرشته خاک با لادن
بنالد سخت بی علت بجوشد تند بی‌کینه *** بخندد گرم بی شادی بگرید زار بی‌شیون
گهی باشد چو بر طرف زمرد بیخته عنبر *** گهی باشد چو بر لوح خماهن ریخته چندن
زمین آرای و گردون سای و دوداندام و آتش دل *** شبه دیدار و گوهربار و میناپوش و دیباتن
ز لاله راغ را دارد پر از بیجاده گون رایت *** ز سبزه باغ را دارد پر از پیروزه گون جوشن
گهی با بحر همخانه گهی با باد همپیشه *** گهی با کوه همزانو گهی با چرخ همبرزن
بشوید چهره‌ی نسرین بتابد طره‌ی سنبل *** ببندد دیده‌ی نرگس بدرّد جامه‌ی سوسن
چو روی مردم ظالم جهان از جسم او تیره *** چو رای خسرو عادل زمین از چشم او روشن
منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما