ارزیابی سروده‌های انوری

اوحدالدین محمد بن محمدِ ابیوردی، ابتدا متخلّص به «خاوری» (منسوب به دشتِ خاوران) و سپس «انوری»، از شاعران نام‌آور نیمه‌ی دوم قرن ششم هجری و معروف‌تر از بسیاری از آن ها، و از حیث شهرت در ردیف ناصرخسرو
دوشنبه، 15 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ارزیابی سروده‌های انوری
 ارزیابی سروده‌های انوری

 

نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی




 

اوحدالدین محمد بن محمدِ ابیوردی، ابتدا متخلّص به «خاوری» (منسوب به دشتِ خاوران) و سپس «انوری» (1)، از شاعران نام‌آور نیمه‌ی دوم قرن ششم هجری و معروف‌تر از بسیاری از آن ها، و از حیث شهرت در ردیف ناصرخسرو و سنایی و خاقانی است و علّت اشتهارش بیش‌تر به سبب تأثیری است که در تغییر سبک سخن فارسی داشته است. او که در ابیورد نشو و نما یافت در طوس به تحصیل فلسفه و ریاضیات پرداخت و در عینِ حال به شعر روی آورد و به زودی در این هنر درخشید به طوری که از جوانی شاعر دربار سلطان سنجر شد و در حدود سی سال ملازم درگاه او بود.
دکتر صفا درباره‌ی او فرموده‌اند: «انوری از جمله‌ی بزرگ‌ترین شاعران ایران و از کسانی است که هم از دوره‌ی حیات او استادی و هنرش در شعر مسلم گشت...، طبعی قوی و اندیشه‌ای مقتدر و مهارتی وافر درآوردن معانی دقیق و مشکل در کلامِ روان و نزدیک به لهجه‌ی تخاطب زمان داشت. بزرگ‌ترین وجه اهمیت او در همین نکته‌ی اخیر یعنی استفده از زبان محاوره در شعر است. شیوه‌ی تازه‌ای که او در شعر ابداع کرد مبتنی بود بر استفاده از زبان ساده‌ی محاوره و در عین حال آمیزش آن با لغات و ترکیبات عربی فراوان و اصطلاحات علمی و فلسفی بسیار و افکار دقیق و تخیّلات و تشبیهات و استعارات گوناگون. مثلاً به این بیت‎ها نگاه کنید:

گفت این هر دو یکی جز که شهاب الدین نیست *** گفتم آن دیگر گفتا حسنِ محمود است
گفتم اُغلوطه مده این چه دویی باشد گفت *** دویی عقل که هم شاهد و هم مشهود است

در همان حال گاهی سخنش بر اثر احتواء بر معانی دقیق و مشکل، چنان پیچیده و دیریاب می ‌شود که فهم آن محتاج شرح و توضیح است. همین امر، و توسل انوری به معانی علمی و آوردن اصطلاحات مختلف علوم هیئت و نجوم در شعر، نوشتن شرح‌هایی را بر دیوانش ایجاب کرد مانند شرح محمد بن داود العلوی الشادی آبادی و شرح ابوالحسن فراهانی، و در این سال‌های اخیر شرح استاد سیّد جعفر شهیدی.» (2)

انوری در انواع شعر به ویژه در غزل، قطعه و قصیده طبع آزمود. در غزل او و ظهیر فاریابی را باید هموارکنندگان راهی به حساب آورد که شیخ اَجَل سعدی پیموده است. انوری علاوه بر غزل‌های شیوا و آبدار در سرودن قطعه نیز مهارت تمام داشت و قطعاتش در اشتمال بر انواع مضامین از هجو و مدح تا انتقادهای اجتماعی کم نظیر مانده است. نمونه‌ی برخی از آن قطعات را، هم از نظر مضمون و معنی و هم از حیث روانی لفظ، می‌توان در اشعار پروین اعتصامی دید. قصیده‌هایش نیز بسیار محکم و استوار و در ردیف زیباترین و بهترین قصیده‌های ادب کهن پارسی است. از اشعار اوست:


سرِ آن داری کامروز مرا شاد کنی *** دل مسکین مرا از غمت آزاد کنی
خانه‌ی صبر دلم کز غم تو گشت خراب *** زان لب لعل شکریار خود آباد کنی
خاک پای توام و زآتش سودای مرا *** بر زنی آب و همه انده بر باد کنی
آخرت شرم نیاید که همه عمر مرا *** وعده‌ی داد دهی و همه بیداد کنی
شد فراموش مرا راه سلامت زِ غمت *** چه شود گر به سلامی دل من شاد کنی
بی گناه از من تبرّا می ‌کنی *** آن چه از خواریست با ما می ‌کنی
سهل می‌گیرم خطاکاری تو *** ور چه می‌دانم که عمداً می‌کنی
من خود از سودای تو سرگشته‌ام *** هر زمان با من چه صفرا می‌کنی
کشتی عمرم شکسته است ‌ای عجب *** چشمم از خونابه دریا می‌کنی
جان نخواهم برد امروز از غمت *** وعده‌ی وصلم به فردا می‌کنی
نازِ دیگر می‌کنی هر ساعتی *** شاد باشد احسنت زیبا می‌کنی
روی خوب تو تو را پشتی قویست *** این دلیری‎ها از آن جا می‌کنی
انوری چون در سر کار تو شد *** بر سر خلقش چه رسوا می‌کنی
آن شنیدستی که روزی ابلهی با زیرکی *** گفت کاین والی شهر ما گدایی بی حیاست
گفت چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمه‌ای *** صد چو ما را روزها بل سال‎ها برگ و نواست
گفتش‌ ای مسکین غلط اینک از این جا کرده‌ای *** آن همه برگ و نوا دانی که آنجا از کجاست
درّ و مروارید طوقش اشک طفلان منست *** لعل و یاقوت ستامش خون ایتام شماست
او که تا آب سبو پیوسته از ما خواستست *** گر بجویی تا به مغز استخوانش از نان ماست
خواستن کدیه است خواهی عشر خوان خواهی خراج *** زآن که گر ده نام باشد یک حقیقت را رواست
چون گدایی چیز دیگر نیست جز خواهندگی *** هر که خواهد گر سلیمانست و گر قارون گداست
جمالت بر سر خوبی کلاهست *** نه رویست این بنامیزد که ماهست
تویی کز زلف و رخ در عالم حسن *** تو را هم نیم شب هم چاشتگاهست
بسا خرمن که آتش در زدی تو *** هنوزت آب شوخی زیر کاهست
پی عهدت نیاید خود در این راه *** که آن جا تا وفا صد ساله راهست
ز عشقت روز عمرم در شب افتاد *** وزین غم بر دلم روز سیاهست
شبی قصد لبت کردم از آنگاه *** سپاه کین و خشمت در سپاهست
به تیر غمزه آخر انوری را *** بکشتی و برین خلقی گواهست
لبت را گو که ترتیب دیت کن ***سر زلفت مبر کو بی گناهست
ای جهان را به حضرت تو نیاز *** در جاه تو تا قیامت باز
درگهت قبله‌ای که در که و مه *** خدمت او فریضه شد چو نماز
گره ابروی سیاست تو *** آشتی داده کبک را با باز
نظر رحمت و رعایت تو *** ایمنی داده آز را زِ نیاز
در زوایای سایه‌ی عدالت *** فتنه در خواب کرده پای دراز
گر جهان را بود ز حزم تو سدّ *** مرگ حیران ز دهر گردد باز
ور فلک را بود ز رای تو مهر *** درِ شب تا ابد کنند فراز
آن حقیقت کمال تست که نیست *** آسمان را درو مجال مجاز
وان سعادت وجود تست که نیست *** حدثان را برو امید جواز
ای ز جاهت شب ستم در سنگ *** خرّمت باد روز سنگ انداز
قیامت می‌کنی ‌ای کافر امروز *** ندانم تا چه داری در سر امروز
به طعنه زهر پاشیدی همی دی *** به خنده می‌فشانی شکّر امروز
دو هاروت تو کردی بود جان بر *** دو یاقوت تو شد جان پرور امروز
لبت تا دست گیرد عاشقان را *** برون آمد به دستی دیگر امروز
تویی سلطان بت رویان که در حسن *** ندارد چون تو سلطان سنجر امروز
به حقّ آن که داد ‌ای بت جمالت *** به حال بنده یک دم بنگر امروز
زان پس که قضا شکل دگر کرد جهان را *** وز خاک برون برد قدر امن و امان را
در بلخ چو پیری و جوانی به هم افتاد *** اسباب فراغت به هم افتاد جهان را
چون بخت جوان و خرد پیر گشادند *** بر منفعت خلق درِ دست و زبان را
پیوسته ثنا گفت فلک همّت این را *** همواره دعا گفت ملک دولت آن را
این مزرعه‌ی تخم سخا کرد زمین را *** وان دفتر آیات ثنا کرد زبان را
آن دید جهان از کرم هر دو که هرگز *** در حصر نیاید نه یقین را نه گمان را
نزد تو اگر صورت این حال نهانست *** بر رأی تو پیدا کنم این راز نهان را
بوطالب نعمه چو شهاب زکی از جود *** یک چند کم آورد چه دریا و چه کان را
چون دست حوادث درِ این هر دو فرو بست *** در بست جهان باز زِ امساک میان را
آن بود که بحر کرمش زود برانگیخت *** از لجّه‌ی کف ابر چو دریای روان را
تا بر دهن خشک جهان نایژه بگشاد *** وز بیخ بزد شعله‌ی نار حدثان را
ورنه که به تن باز رسانیدی از این قوم *** با کتم عدم رفته دو صد قافله جان را
القصّه از این طایفه کز روی مروّت *** آسان گذرانند جهان گذران را
زیر فلک پیر ز پیران و جوانان *** او ماند و تو دانی که نماند دگران را
بختیست جوان اهل جهان را به حقیقت *** یا رب تو نگهدار مر این بخت جوان را
باز این چه جوانی و جمالست جهان را *** وین حال که نو گشت زمین را و زمان را
مقدار شب از روز فزون بود بدل شد *** ناقص همه این را شد و زاید همه آن را
هم جمره برآورد فرو برده نفس را *** هم فاخته بگشاد فرو بسته زبان را
در باغ چمن ضامن گل گشت ز بلبل *** آن روز که آوازه فکندند خزان را
اکنون چمن باغ گرفتار تقاضاست *** آری بدل خصم بگیرند ضمان را
بلبل ز نوا هیچ همی کم نزند دم *** زآن حال همی کم نشود سرو نوان را
آهو به سر سبزه مگر نافه بینداخت *** کز خاک چمن آب بشد عنبر و بان را
گر خام نبسته است صبا رنگ ریاحین *** از عکس چرا رنگ دهد آب روان را
خوش خوش ز نظر گشت نهان راز دل آب *** تا خاک همی عرضه دهد راز نهان را
همچون ثمر بید کند نام و نشان گم *** در سایه‌ی او روز کنون نام و نشان را
بادام دومغز است که از خنجر الماس *** ناداده لبش بوسه سراپای فسان را
ژاله سپر برف ببرد از کتف کوه *** جون رستم نیسان به خم آورد کمان را
کُه بیضه‌ی کافور زیان کرد و گهر سود *** بنگر که چه سوداست مرین مایه زیان را
از غایت ترّی که هواراست عجب نیست *** گر خاصیت ابر دهد طبع دخان را
گر نایژه‌ی ابر نشد پاک بریده *** چون هیچ عنان باز نپیچد سَیَلان را
ور ابر نه در دایگی طفل شکوفه است *** یازان سوی ابر از چه گشادست دهان را
ور لاله‌ی نورسته نه افروخته شمعیست *** روشن ز چه دارد همه اطراف مکان را
نی رمح بهارست که در معرکه کردست *** از خون دل دشمن شه لعل سنان را
آلوده‌ی منت کسان کم شو *** تا یک شبه در وثاق تو نانست
ای نفس به رسته‌ی قناعت شو *** کآنجا همه چیز نیک ارزانست
تا بتوانی حذر کن از منت *** کاین منت خلق کاهش جانست
در عالم تن چه می‌کنی هستی *** چون مرجع تو به عالم جانست
شک نیست که هر که چیزکی دارد *** و آن را بدهد طریق احسانست
لیکن چو کسی بود که نستاند *** احسان آنست و بس نه آسانست
چندان که مروتست در دادن *** در ناستدن هزار چندانست

پی‌نوشت‌ها:

1. دادند مهتران لقبم انوری و لیک *** چرخم همی چه خوانَد خاقان روزگار
و از جمله‌ی این مهتران که تخلّص انوری را به او پیشنهاد کردند یکی استادش «عماره» بود.
2. نقل به اختصار و کمی تغییر از جلد دوم تاریخ ادبیات در ایران، صص. 7 - 664.

منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.