نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی
امیر نجم الدّین حسن بن علای سجزی از شاعران بزرگ پارسیگوی هندوستان در قرن هفتم و هشتم هجری در علوّ مقام همطراز امیر خسرو دهلوی و دوست و معاصر و معاشر و مصاحب اوست. تخلص او در شعر «حسن» است. مولدش را تذکرهنویسان دهلی نوشتهاند ولی او خود در قصیدهای بدایون (= بداؤن) و منشأ خود را دهلی معرفی کرده است. ولادتش در میانهی قرن هفتم (حدود 649 - 650) هجری اتفاق افتاده است. وی انتساب به خاندان رسالت داشته و در قصیدهای که در حسب حال خود سروده اشارهی صریح به این امر میکند:
... قرشی اصلی و هاشمی نسبم *** کز هوایش برآمد این شجرم
با وجود این امیرحسین صوفی حنفی مذهب و از مریدان شیخ نظام الدّین اولیاست. تربیت امیرحسن در دورهای بود که بر اثر حملهی مغول گروه بزرگی از دانشمندان و عالمان دین و صوفیان و ادیبان و شاعران ایرانی نژاد به هندوستان پناهنده شدند و آن سرزمین را مرکز نشر زبان و فرهنگ و ادب ایرانی ساختند. در این عهد که شمال هندوستان به وجود بزرگانی چون معین الدّین حسن سجزی، شیخ نظام الدّین اولیاء، سراج الدّین سجزی و بسیاری دیگر از آنان مزین بود دو شاعر بلندمرتبه یعنی امیرحسین و امیرخسرو دهلوی پرورش یافتند.
خدمتهای درباری حسن دهلوی مدتی پیش از آشنایی او با امیرخسرو آغاز شد، اما بعد از آشنایی دیرگاه با یکدیگر در این گونه خدمت ها اشتراک داشتند؛ و چندگاهی در مولتان در خدمت ملک محمد قاآن پسر غیاث الدّین بَلَبَن، امیر حسن سمَت «دوات داری» شاهزاده و امیر خسرو سمت «مصحف داری» او را داشت.
امیر حسن در دیوان خود علاوه بر ملک محمد بن غیاث الدّین، علاء الدّین محمدشاه خَلَجی (695 - 715) و جانشینانش (یعنی عمرشاه، مبارکشاه و خسروشاه) و سپس تُغلُق شاه (720 - 725 هـ) و فرزند او محمدشاه را مدح کرده است. حسن به سال 737 یا 738 درگذشت و نزدیک دولت آباد به خاک سپرده شد و گویا در آن ناحیه به «حسن شیر» شهرت یافت.
ضیاء بَرَنی در کتاب معروف خود تاریخ فیروزشاهی امیرحسن را به فراوانی نظم و نثر و روانی سخن ستوده است. دیوان امیرحسن متجاوز از نه هزار یبت مشتمل بر قصیده، غزل، ترجیع، ترکیب، رباعی و مثنوی است. یکی از مثنویهای او به نام عشقنامه 606 بیت دارد و معروف است.اهیمت و شهرت او بیشتر در غزلسرایی است. غزلهایش دارای مضمونهای دقیق، کلام ساده و روان است. او در این شیوه پیرو سعدی است و شاید به علت همین پیروی است که او را «سعدی هندوستان» لقب دادهاند. (1) وی کتابی به نام فوائد الفؤاد به نثر فارسی در احوال شیخ نظام الدّین اولیاء و حکایتهایی که بر زبان شیخ جاری شده است تصنیف کرد که مورد قبول مرادش شیخ نظام الدّین واقع گشت. (2)
از شعرهای اوست:
تا نظر بازگرفتی ز گرفتاری چند *** جز جگر هیچ نخوردند جگرخواری چند
دل ما خستهی چشم تو شد و تو همه عمر *** نشدی رنجه به پرسیدن بیماری چند
چند از این غمزهزنان بر سر کوی آمدنت *** تو مرا کشته شده گیر و چو من یاری چند
صفت نعمت دیدار تو را نشنیدند *** طرفه مرغان که فتادند به گلزاری چند
گر حسن را نظری بر غلط افتاد ببخش *** چشم بر عفو تو دارند گنهکاری چند
ما را به جز تو در همه آفاق یار نیست *** مشفقتر از غم تو دگر غمگسار نیست
دامن چو گل سرشک چو لاله مژه چو ابر *** ما را هوای عشق کم از نوبهار نیست
روزی به دیده چینم خاک ره تو را *** شب نگذرد که بر دلم این خارخار نیست
گفتم ز شاخ وصل تو باری به ما رسد *** آوازی از در تو برآمد که بار نیست
گفتی برو به کوی دگر کس قرار گیر *** در عهدنامهی من و تو این قرار نیست
تا آسمان برآورم ایوان آرزو *** لیکن بنای عمر چنین استوار نیست
ناز تو بیش باشد یا نالهی حسن *** این هر دو را که نام گرفتم شمار نیست
نه دل پدید و نه دلبر، نه زر به دست و نه زورم *** رها کنید که لختی چو بخت خویش بشورم
چه مرد عشق زنخدانش بودهام به مسکین *** به چه فگند در آخر دلالت دل کورم
نخواستم که دگر ره روم به مجلس مستان *** کمند گیسوی ساقی کشید و برد به زورم
به زلف چون حبش او هزار چین چو بدیدم *** گه از حبش گهی از چین رسید غارت غورم
پری رخا تو سلیمان دستگاه مرادی *** به زیر پای رعونت فرو ممال چو مورم
ز زرف خویش نسمی به من رسان گه مردن *** که آن فرشتهی رحمت بس است مونس گورم
حسن چه گفت که ای سر به جیب ناز کشیده *** به دامن کرم خود مرا بپوش که عورم
شاید ار یار کشد پرده بر آن روی چو ماه *** چه توان کرد در آن روی بدین دیده نگاه
گر به داور برم او را که دلم را برده است *** نبود راستتر از قامت او هیچ گواه
آب حیوان نستانم بَدَلِ خاک رهش *** نور یوسف که بدل کرد به تاریکی چاه
توبه فرمایدم از عشق، مبادا که کنم *** نیست در مذهب عاشق بتر از توبه گناه
هر یکی از ورقی عشق فرو خواند و نشد *** به حقیقت کسی از سرّ حقیقت آگاه
چه توان کرد اگر رخت به منزل نرسید *** خضر را نیز در این بادیه گم گردد راه
حسن ار سر طلبند از تو به شکرانه بده *** طالب سرّ شدهای ذلک من فضل الله
پینوشتها:
1. بهارستان سخن، ص. 327.
2. تاریخ فرشته، ج. 2، صص. 8 - 737.
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول