نگاهی به سروده‌های عماد فقیه

عمادالدّین علی فقیه کرمانی مشهور به «عماد فقیه» و متخلص به «عماد» شاعر قرن هشتم هجری و معاصر سلطان ابوسعید بهادرخان بود. عنوان‌هایی مثل «شیخ الاسلام الاعظم، عمادالملة و الشریعة والدّین ...» و اشارت‌هایی که
يکشنبه، 21 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهی به سروده‌های عماد فقیه
 نگاهی به سروده‌های عماد فقیه

 

نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی




 

عمادالدّین علی فقیه کرمانی مشهور به «عماد فقیه» و متخلص به «عماد» شاعر قرن هشتم هجری و معاصر سلطان ابوسعید بهادرخان بود. عنوان‌هایی مثل «شیخ الاسلام الاعظم، عمادالملة و الشریعة والدّین ...» و اشارت‌هایی که تذکره‌نویسان درباره‌ی او دارند حکایت از بلندی مرتبه و مقام عماد در عهد وی دارد، با این همه داستان گربه‌ی نمازگزار او، که منشأ تخلیط‌های معروف درباره‌ی این استاد گردیده و حتی برخی آن حیوان عابد و «احرام بند» را موجب ارادت شاه شجاع مظفری نسبت به شیخ دانسته و این ارادت را هم مایه‌ی رشک حافظ بر عماد و موضوع یکی از غزل‌های وی شمرده‌اند، و در حبیب السیر نیز راه یافته است، باید از افسانه‌هایی باشد که معمولاً ذهن افسانه‌سازان قرن نهم به هم می‌بافت و در شرح حال بزرگان علم و ادب راه می‌داد. گویا شهرت عماد در زمان حیات وی به هندوستان رسیده بود و او به شیخ زَین الدّین علی کامُویی ارادت خاص داشت و رساله‌های متعدد درباره‌ی احوال و سیر و سلوک خود و بنا نهادن یک خانقاه نوشت. هم چنین میان او و جلال الدّین شاه شجاع مظفری (759 - 786 هـ) رابطه‌ی مرادی و مریدی برقرار بود چنان که شاه شجاع سالی یک بار به کرمان می‌رفت و مطمح نظرش صحبت خواجه عماد بود. (1) مؤلف تذکره‌ی آتشکده گوید که چون حافظ نیز به شاه شجاع توجه و علاقه‌ی خاص داشت میان او و عماد نفرت و رقابتی به وجود آمده بود و غزل معروف خواجه (صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد/ بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد...) مولود همین نظر استاد شیرازی به سخنور کرمانی است.
عماد در شعر مرتبه‌ای بلند دارد. سخن او استوار و منتخب و دور از فتور لفظی و معنوی و متضمن مضمون‌های لطیف و معنی‌های بلند است. شیخ آذری (2) درباره‌ی او گفته است در سخن خواجه عماد نه در لفظ و نه در معنی حشو و فتوری راه نیافته و از آن بوی عبیر به مشام هنروران و صاحبدلان می‌رسد.
کلیات آثار عماد مشتمل است بر انواع مثنوی و قطعه و قصیده و غزل و رباعی و مخمس و مرثیه. مثنوی‌های صحبت نامه به بحر متقارب مثمن مقصور و محبت نامه در هشت باب به بحر هزج مسدس مقصور و دَه‌نامه به بحر هزج مسدس مقصور، صفارنامه یا مونس الابرار که منظومه‌ای است عرفانی و اخلاقی در سه باب در بحر سریع، و طریقت نامه که مثنوی مفصلی است در حدود 2800 بیت و ده باب به بحر هزج مسدس مقصور در شرح مبانی تصوف هم از تألیفات اوست.
مرگ عماد به سال 773 هـ اتفاق افتاده است. از شعرهای اوست:

جوان دولتی از نژاد کیان *** که بُد خانه پرورد چون ماکیان
نشانی ندیده ز گنج هنر *** کرانی گزیده ز رنج سفر
ندیده ز صیف و شتا گرم و سرد *** نه واقف ز درمان نه آگه ز درد
شنید از جهان دیده‌ای خُرده‌دان *** که آتش خورد مرغ هندوستان
تو گویی که باور نکرد آن سخن *** برآشفت طبعش ز پیر کهن
مگر گفت با همدمان قریب *** که کذب از مسافر نباشد غری
از آن طعنه چون گشت آگاه پیر *** برون شد ز مجلس چو از قوس تیر
به یک سال شد سوی هندوستان *** بر خسرو آورد مرغی از آن
که بر دعوی او گواهی دهد *** برِ شه رخ عذرخواهی نهد
یکی گفتش‌ ای پیر خُرده شناس *** سزاوار تحسین و شکر و سپاس
کلامی چرا آوری بر زبان *** که سالی سفر باشدش ترجمان
مگوی‌ ای برادر به هر مجلسی *** حدیثی که باور ندارد کسی
چو دریا گهردار و خاموش باش** * صدف وار سرتا قدم گوش باش
عماد ار ببندی دهن همچو باز *** شود ناگهت چشم تحقیق باز
(از صحبت نامه)

شنیدم از مَلَک خویی پریچهر *** حدیث ماجرای ذره و مهر
که ذره گفت با خورشید انور *** که ‌ای روشندل پاکیزه گوهر
تویی شمع شبستان زمانه *** گل خوشرنگ بستان زمانه
زوایای ملایک روشن از تست *** خراب آباد عالم گلشن از تست
تویی قندیل گردون معلق *** چراغ هفت مشکات مطبق
منور طلعتت مشهور آفاق *** لوای صبح تو منصور آفاق
من آن گردم که از راه تو برخاست *** به نور روی زیبای تو پیداست
دل سرگشته در مهر تو بستم *** خیالی شد وجود نیست و هستم
چو با مهرم بود پیوند جانی *** سزد گر دم زنم از مهربانی
نه آن شخصم که در چشم کس آیم *** که در کوی حقارت گشت جایم
سروپایی ندارم چون توان کرد *** دل و رایی ندارم چون توان کرد
دلم سرگشته باشد در هوایت *** به امید و تمنای لقایت
ز خاکم جذبه مهر تو برداشت *** بحمدالله مرا محروم نگذاشت
منم رقاص بزم چون جنانت *** معلق بازِ زرین ریسمانت
گهی گیرد صبا تنگم در آغوش *** که این از باده‌ی مهر است مدهوش
گهم گوهر فشاند ابر بر سر *** که هست از عاشقان طلعت خور ...

(از محبت نامه)
بی چاره خسته‌ای که ز دارالشفای دین *** قاروره می‌برد به حکیمان ده نشین
از راه و رنج و محنت و بیماریش چه غم *** آن را که خضر یار و مسیحا بود قرین
بر لوح جان نوشته‌ام از گفته‌ی پدر *** روز ازل که تربت او باد عنبرین
کای طفل اگر به صحبت افتاده‌ای رسی *** شوخی مکن به چشم حقارت در او مبین
گر در جهان دلی ز تو خرم نمی‌شود *** باری چنان مکن که شود خاطری حزین
بر شیر از آن شدند بزرگان دین سوار *** کآهسته تر ز مور گذشتند بر زمین
یاری جز از خدا نتوان خواستن عماد *** یا مستعان عونک ایاک نستعین

پی‌نوشت‌ها:

1. مزارات کرمان، تألیف سعید محرابی کرمانی به نقل از آتشکده‌ی آذر، صص. 34 - 624 چاپ دکتر سادات ناصری.
2. درباره‌ی احوال او رجوع شود به تذکرة الشعرای دولتشاه، صص. 56 - 448.

منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.