مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو
1. وصف جزیرة العرب (1)
جزیرة العرب در جنوب غربی آسیا قرار دارد و عرب آن را جزیره نامید زیرا آب سه سمت جنوبی، غربی و شرقیش را فراگرفته و در واقع شبه جزیره است و در روی زمین شبه جزیره ای به وسعت آن وجود ندارد به نظر علمای زمین شناسی در زمانه ای بسیار دور عربستان به آفریقا متصل بوده و با فرورفتگی بحر احمر در سمت غرب از آن جدا شده است. و نیز اعتقاد دارند که در عصر یخبندان قسمتی از عربستان پوشیده از چمنهای سبز بوده و در آن رودخانه هایی جریان داشته است که وجود دره های خشک عمیق بر این گواهی می دهد. عربستان از جنوب به اقیانوس هند و از شرق به بحر عمان و خلیج فارس (2) محاط است و از شمال به حد غربی فلسطین و سوریه و حد شرقی عراق و جزیره [یعنی موصل و دیار بکر] می پیوندد.جغرافیدانان یونان و روم می گفتند عربستان سه بخش است: صحرایی، سنگلاخ، و عربستان خوشبخت. (3) برای بخش اول حدودی تعیین نکرده اند. ولی به طوری که از گفتارشان فهمیده می شود لفظ عربستان صحرایی را بر بادیه ی شمالی مجاور غرب شام و شرق عراق و حیره، اطلاق می کرده اند. در شمال این بخش مملکت تدمر قرار داشته که خاندان ملکه زبا (4) مشهور بر آن فرمان می رانده اند.
عربستان سنگلاخ یا کوهستانی بر شبه جزیره ی سینا و ارتفاعات متصل بدان در شمال حجاز و جنوب بحرالمیت اطلاق می شد و این همان منطقه است که دولت نبطیان در آن تشکیل شد و شهر سلع یا پترا پایتختش بود. این مملکت در اوایل قرن اول میلادی به روزگار حارث چهارم تا دمشق امتداد یافت اما رومیان به سال 106 میلادی بر آن دست یافتند. و عربستان خوشبخت عبارت بود از جنوب و وسط جزیرة العرب یا به عبارت دیگر بقیه ی عربستان؛ منهای دو بخش پیش گفته. شاید از جهاتی بتوان گفت بخش سوم کلاً قلمرو دولتهای جنوبی مانند معین و سبا بوده است.
جغرافیدانان عرب جزیرة العرب را به پنج قسمت کرده اند: تهامه؛ حجاز؛ نجد؛ عروض و یمن. تهامه منطقه ی ساحلی باریک مشرف بر دریای سرخ یا بحر قلزم است، و در جنوب تهامه ی یمن نامیده می شود و عرض آن بعضی جاها به پنجاه میل می رسد و به مناسبت پست بودن زمین، اعراب قدیم آن را «غور» می نامیدند. شنزاری است داغ که سرحدات و بنادری در آن به وجود آمده مانند حدیده در یمن و جده و ینبع در حجاز. در حد شمالی تهامه بخش کوچکی است به نام «وجه» که گمان می رود همان شهر حجر یا مداین صالح باشد. در جنوب «وجه» آبادی حوراء واقع است که شاید محل اردوی الیوس گالوس سردار رومی باشد که با لشکرش به قصد فتح بلاد یمن آمده بود (سال 24 قبل از میلاد) و شکست سریع و سختی خورد.
در شرق تهامه سلسله جبال سراة از شمال به جنوب امتداد دارد و حد آن است با بلندیهای نجد، و از وسط منطقه ی معروف حجاز می گذرد. در این قسمت دره ها و مناطق آتشفشانی بسیار وجود دارد و نیز اراضی ریگزار دامنه ی آتشفشانها که به «حرة» موسوم است. در حجاز هرجا چاه یا چشمه ای پیدا شده باعث سرسبزی و آبادانی و برآمدن آبادیهای بزرگ همچون یثرب (= مدینه) گردیده است. در شمال حجاز وادی القری قرار دارد که حد حجاز است با «علا»، و در قدیم دادان نامیده می شد. از شهرهای این وادی، یکی قرح است که در جاهلیت بازار بزرگی در آن برپا می شد.
دیگر حجر یا مداین صالح (پیامبر ثمود). باز از آبادیهای این وادی خیبر و فدک است که یهود در آن سکنا گزیدند و جنوباً تا یثرب و شمالاً تا تیماء نیز گسترش یافتند. پیش از اسلام قبایل عذرة و بلی و جهینة هم در این وادی می زیستند؛ همچنین قضاعة که بعضی عشایرش تا شبه جزیره ی سینا پیش رفتند. کاوشگران در وادی القری به کتیبه هایی از عرب جنوبی و نیز آثاری از عرب شمالی همچون ثمود و لحیان برخورده اند. بزرگترین شهر حجاز مکه است که در کتاب [جغرافیای] بطلمیوس [قرن دوم ب. م.] به صورت Macoraba آمده. این شهر پیش از اسلام زمامدار قافله هایی بود که به سوی مدیترانه پیش می رفتند یا به سوی اقیانوس هند باز می گشتند، و کعبه در آن قرار داشت که بتخانه ی [بزرگ] عرب بود، اعراب برای حج به مکه می آمدند و در بازارهای آن به تجارت و خرید مایحتاج می پرداختند. در هفتاد و پنج میلی جنوب شرقی مکه، بر کوهستان غزوان، طائف قرار دارد با مسیلها و چاههای بسیار که از دیرباز امکان آن را داشته که منطقه ای سرسبز و شکوفان باشد. در طایف نیز به کتیبه های ثمودی برخورده اند.
حجاز از سمت شرق تا پشته های نجد ادامه می یابد. ارتفاع نجد از غرب به شرق تا سرزمین عروض یعنی بحرین و یمامه کاسته می گردد. عرب، قسمت بلند نجد را که مجاور حجاز است «عالیة» و قسمت پست آن را که به عراق می رسد «سافلة» می نامد. شرق نجد را که با یمامه مجاور است، «وشوم» و شمال آن که به دو کوه اجاء و سلمی در سرزمین طی می رسد «قصیم» نامیده اند. قصیم شنزاری است که در آن «غضا» که نوعی چوب گز است می روید، بدین مناسبت مردم نجد «اهل الغضا» نامیده شده اند. در شمال نجد «نفود» قرار دارد که مساحت عظیمی را فرا گرفته، از وادی تیماء شروع می شود و تا سیصد میل به سمت شرق ادامه دارد و از پشته های شن قرمز انباشته است، و اینجا و آنجا چراگاههایی دارد. «نفود» در نزدیکی عراق به سمت جنوب می پیچد و نجد و بحرین را جدا می سازد. این فاصله را «دهناء» یا «رملة عالج» نامند که در جاهلیت و اسلام مسکن دو قبیله تمیم و ضبة بوده است. صحرای نفود، آن گاه یمامه را دور می زند و به ربع الخالی می پیوندد و در آن مستحیل می گردد. ربع الخالی خشکستانی است وسیع به مساحت تخمیناً پنجاه هزار میل مربع، که یمانه و نجد را از عمان و مهره و شحر و حضرموت جدا می کند. صحرای احقاف جزء همین بیابان است که در فاصله ی یمن تا نجد و حجاز کشیده شده. خشکزارهای این صحاری، نجد را از شمال و شرق و جنوب در میان فشرده، و باز قسمت شمال بهتر است که بارانهای زمستانی از علف و سبزه نونوارش می کند. در ورای این قسمت صحرای شام است با مسیلها و واحه های بسیار، و نیز بادیه ی عراق یا سماوه - که پیداست هیچ کدام جزء نجد محسوب نمی شوند.اما عروض عبارت است از یمامه و بحرین و نواحی مجاور آن. یاقوت در معجم البلدان یمامه را جزء نجد دانسته است. یمامه در زمان پیدایش اسلام پر از آبادیها بود، مانند حجر که مرکز آن محسوب می شد و سدوس و منفوحة که گورگاه اعشی است. گفته می شود موطن دو قبیله منقرض شده ی طسم و جدیس، یمامه بوده است. در آنجا به کتیبه های سبایی متأخر برخورده اند. بحرین از بصره تا عمان ادامه داشته و شامل کویت و الاحساء و جزایر بحرین و قطر فعلی می شده است، و قبیله ی عبدالقیس در جاهلیت در آنجا می زیسته است. در این منطقه، بویژه الاحساء، چاه و آب فراوان بوده و از شهرهای قدیمی آن هجر است که خرما زیاد داشته و ضرب المثل خرما به هجر بردن [مثل زیره به کرمان بردن] مربوط به آن است. دیگر قطیف یا «خط» که نیزه ی خطی منسوب بدانجاست. در جنوب بحرین عمان قرار دارد که از شهرهای آن صحار و دباست که این یکی بازار مشهوری در جاهلیت داشته. ساکنان بحرین از دیرباز به حرفه ی ملاحی و صید مروارید شناخته شده بودند.
اما یمن یا قسمت پنجم جزیرة العرب به کل جنوب اطلاق می شده، شامل حضرموت و مهرة و شحر. به گوشه غربی جنوب جزیرة العرب نیز یمن می گفته اند که همان کاربرد امروزی است.
یمن (به اصطلاح قدیم) از سه قسمت تشکیل می شد: ساحلی کم عرض و بارور که تهامه ی یمن است؛ کوههای موازی ساحل که امتداد سلسله جبال سراة است؛ و «هضبة» یا تپه لاخهایی که به نجد و ریگستان ربع الخالی می پیوندد. این قسمت دارای رودخانه ها و دشتهای بسیار بود و به برکت بارندگی بر اثر بادهای موسمی میوه و کشتزار فراوان داشت، چنانکه در قرآن کریم از آن به «دو بهشت از چپ و راست» [سوره 34 آیه 16] تعبیر شده است. بدین لحاظ ساکنانش توانستند از اواخر هزاره ی دوم پیش از میلاد تا اوایل قرن ششم میلادی صاحب تمدنها و دولتهایی شوند. بخش شمالی یمن، مجاور حجاز، را «عسیر» نامند که در جاهلیت منزل قبیله ی بجیله بوده است. از مشهورترین شهرهای یمن: زیبد، ظفار، صنعاء، عدن و نجران بوده است و از معروفترین وادیهایش «تبالة» و «بیشة»؛ که بیشه ی شیران بوده. در شرق یمن بر ساحل دریای عرب [فاصله ی دریای عمان و خلیج عدن] سرزمین حضرموت و منطقه مهرة و شحر قرار داشته؛ و «شحر» به لغت عرب جنوبی یعنی دریاکنار. در کوههای این قسمت درخت کندر می روییده که همان «لبان» است که جنوب عربستان جاهلیت بدان معروف بوده است.
بر روی هم عربستان سرزمینی است گرمسیر، بلکه داغ. در نجد باد سموم تابستانی می وزد که چهره را کباب می کند. ملایم ترین بادهایش از شرق است که صبا نام داشت و شاعران «نسیم صبا» را بسیار ستوده اند. اما باد شمالی بویژه در شرق عربستان سرد است، چه بسیار اوقات از یخبندان می گذرد. باران عموماً کم است مگر در جنوب که بر اثر بادهای تابستانی باران سنگین می آید اما در شمال غربی عربستان بر اثر بادهای غربی زمستانی سیل آسا فرو می ریزد و چه بسا سیلاب برمی انگیزد و تندباران بدین گونه در یمن و نیز شمال حجاز ویرانی بار می آرد. چنانچه که در معلقه ی امرء القیس وصف سیل بنیانکنی آمده که در منازل بنی اسد - نزدیک تیماء - رخ داد. اما در عربستان داخلی باران کم است، و از این رو آن را غیث [معنای دیگرش نور و روشنایی است] و حی [معنای مشهورش زندگانی است] می نامیدند و شاعران برای دیار یار یا گور عزیزان آرزوی باران می کردند. هرگاه باران نمی آمد زمین می خشکید و خشکسال می شد، چراگاهها و گله ها نابود می گردید و از بس قحطسالیها دوام و تکرار می یافت، اعراب گاه مطلق «سال» را به معنی خشکسال به کار می بردند و مثلاً می گفتند: أصابتنا سنة أتت علی الاخضر و الیابس. به همین سبب کوچ به دنبال گیاه و سبزه رسم غالب بود. قبیله با رمه و شترانش در جست و جوی چراگاههای تازه به حرکت در می آمد. در جزیرة العرب دریاچه هم نیست جز دریاچه ی نمکی که گویند در ربع الخالی هست. عربستان، بیشه و جنگل و رودهای روان نیز ندارد.
در جنوب و شرق عربستان و آبادیهای حجاز و یمامه کشتزار و درخت بسیار است و اینجا و آنجا بعضی میوه ها نیز یافت می شود. یمن و زمینهای مجاورش از دیرباز به درختان کندر و عطریات و بخور شهرت داشته، همچنانکه امروز قهوه اش مشهور است. و طایف به تاکستانهایش شهرت داشت. البته اعراب به شراب طایف بس نمی کردند بلکه از بلاد شام نیز می آوردند. اما بیشترین درختان جزیره العرب خرما بود. در شعر شاعران از گلهایی مانند نرگس وحشی؛ استوخودوس؛ و نیز درختانی چون گز و شوره گز و عنای وحشی و سدر و حنظل و مازو یاد شده است.
اما وصف جانوران چه اهلی، از قبیل اسب و شتر و بز و گوسفند، و چه وحشی، همچون بز کوهی و آهو و شترمرغ و گوزن و زرافه و گورخر و ماچه اش و گاو وحشی و ماده اش و شیر و کفتار و گرگ و شغال و پلنگ، در شعر شاعران آمده؛ همچنانکه نام مرغان گوشتخوار و شکارگر مانند زغن و باز و کرکس و کلاغ بر زبانشان گذشته است؛ و کمتر جایی از آبشخوری یاد کرده اند مگر اینکه نام قطا (= مرغ ریگخوار) نیز آمده و از ملخ بسیار سخن گفته اند. در شعر عرب از زنبور عسل نیز سخن رفته، و قبیله هذیل به کندوداری و زنبورپروری نامبردار بوده اند. از خزندگان نیز نام مار و افعی و عقرب و بزمجه و مارمولک در شعر ذکر شده و در امثال عرب آمده است: «أعقد من ذنب الضب» یعنی: پیچ پیچ تر از دم مارمولک.
2. سامیان (5)
کلمه ی سامی بر مجموعه ای از اقوام در شرق میانه اطلاق می شود که تشابه زبانهایشان نشان می دهد در اصل لهجه هایی نزدیک به هم بوده و در اثر تحول به چند زبان تبدیل شده است. این زبانها را مجموعاً سامی می نامند، مأخوذ از نام سام پسر نوح که در تورات آمده، و این یک نامگذاری اصطلاحی است و گرنه قوم واحدی به نام سام نداریم؛ آنچه هست ارتباطی است بین مجموعه ای از زبانها که در بسیاری ریشه ها و زمانهای افعال و اصل کلمات و ضمایر و اعداد مشابهند و این همه دلالت دارد که در اصل یکی بوده اند. زبان شناسان زبانهای سامی را به جنوبی و شمالی، و خود شمالی را به شرقی و غربی تقسیم کرده اند. زبان سامی شرقی همان اکدی یا بابلی و آشوری است و غربی شامل زبان اوگریتی (زبان کتیبه های رأس شمرا) و زبان کنعانی (فینیقی و عبری و موآبی) و بالاخره آرامی است. اما زبان سامی جنوبی، خود به عربی شمالی باستانی و عربی جنوبی یعنی زبان یمن بزرگ قدیم، و بالاخره حبشی تقسیم می گردد.دانشمندان این پرسش را مطرح کرده اند که مهد اصلی سخنگویان به این لهجه های مختلف کجا بوده؟ - و پاسخها در این باب مختلف است. بعضی گویند سامیان با حامیان (6) در یک جا می زیسته اند، شاید در شمال آفریقیه یا سومالی، و از اینجا سامیان از طریق باب المندب یا شبه جزیره ی سینا به عربستان کوچیده اند. برخی گویند سامیان با آریاییان در آسیای میانه یا ارمنستان زندگی می کرده اند، عده ای هم مهد سامیان را شمال سوریه و بعضی دیگر بین النهرین دانسته اند. به هر حال خاستگاه سامیان هرجا بوده باشد - و این مربوط به دوران ماقبل تاریخ است - محققان در اینکه سرزمین سامیان در دوران تاریخی جزیرةالعرب بوده همرأیند. سامیان در اینجا ساکن شده مستقر گردیدند و زندگی مشترک را ادامه دادند و طی این همزیستی تشابه مذکور در زبانهایشان پدیدآمد.
اما خشکی جزیرة العرب در مقابل باروری سرزمینهای مجاور همچون عراق و شام و یمن، ساکنان آن را به صورت امواج پی در پی اما فاصله دار به مهاجرت وامی داشت. گویا جزیرة العرب آبگیری بود که هرازگاه به اطراف خود سرریز می کرد. نخست موج اکدیان (یعنی بابلیان و آشوریان) است که در اواخر هزاره ی چهارم و اوایل هزاره ی سوم قبل از میلاد به عراق سرازیر شد. عراق در آن موقع تحت فرمانروایی سومریان بود. اکدیان مدتی زیر سلطه ی سومریان زیستند و از زبان و دین و رسوم و سوابق تمدنی ایشان تأثیر پذیرفتند. تا آنکه نه چندان دیر، در نیمه دوم از هزاریه ی سوم پیش از میلاد، می بینیم که اکدیان خود مملکتی تشکیل داده اند که پایتختش اکد است. مهمترین شاهان اکدی سارگون اول (حدود 2350 ق. م) است که قلمرو دولتش تا عراق و جزیره [شمال عراق] و شام گسترش یافت و این نخستین دولت سامی شناخته شده در شرق میانه است. این دولت پس از چندی سقوط کرد و بر ویرانه های آن دولتهای کوچک پدید آمد و از آن میان دولت بابل پیشی گرفت و سربرآورد و در اوایل هزاره ی دوم قبل از میلاد اوضاع مملکت را [از حیث وحدت و قدرت و وسعت] به میزان سابق برگرداند. از نامی ترین شاهان بابلی حمورابی است (حکومت در قرن هجدهم ق. م.) که سیاستمدار و قانونگذار بزرگی بود و با کتیبه ی سیصد سطری قانوننامه اش نزد مورخان شهرت دارد، اثری که قانون بابلی را دقیقاً تصویر می کند. تمدن بابلی به اصالت و سرزندگی والایی ممتاز است. در دوره ی دولت بابلی قانون و حقوق و دو شاخه ی ادبیات یعنی شعر و قصه شکوفا گردید. اما دیری نگذشت که اقوام غیر سامی یعنی کاسیان سررسیدند و بابل را ویران کردند. آنگاه هیتیان از اقوام آسیای صغیر در اوایل قرن ششم قبل از میلاد بر بابل تاختند و کاسیان را برانداختند، و در این میان که بابل گرفتار کاسیان و هیتیان بود برادران اکدیان که همراه ایشان از عربستان به شمال یعنی عراق رونهاده بودند برخاستند. اینان آشوریانند که از همان موج اکدی هستند و تاریخشان از چهارده قرن پیش از میلاد روشن است. در بعضی دوره ها نینوا پایتختشان بوده و دولتی جنگی و نظامی بوده اند. اینان شام و آسیای صغیر را استعمار کردند و بابل را گرفتند و به جنگ با مصر پرداختند. زبان آشوری و بابلی در بعضی ویژگیها تفاوت دارد. در زمان آشوریان دانش پزشکی و نجوم و ریاضیات و همچنین فنون ادب شکوفا شد. اما پیش از آنکه به قرن هفتم پیش از میلاد برسیم کثرت جنگها دولت آشور را بفرسود و مادها از بلندیهای (غرب) ایران بر ایشان تاخته نینوا را گرفتند و بابل مجدداً از آشور مستقل شد و دولت بابل نوین یعنی کلدانیان (626-538 ق.م) روی کار آمد. کلدانیان به ستاره شناسی شهره اند و یکی از شاهانشان «بخت نصر» به خاطر ویران کردن بیت المقدس معروف است. اما چندی نگذشت که ایرانیان به رهبری کورش در سال 538 قبل از میلاد دولت کلدانی را برانداختند و بابل تابع دولت هخامنشی (7) گردید. با گذشت دوره ای اسکندر مقدونی در قرن چهارم پیش از میلاد شرق میانه را تصرف کرد و تاریخ بابلیان و آشوریان (یا موج اکدی) در همین جا پایان می پذیرد.
موج دوم سامیان که از جزیرة العرب برآمد کنعانیانند که از اوایل هزاره ی دوم قبل از میلاد شروع به هجرت از عربستان کرده به شام و سواحل شرقی مدیترانه روی کردند و در آنجا شهرهای بازرگانی همچون صور و صیدا و جبیل و بیروت بنیان نهادند. یونانیان، این ساحل نشینان مهاجر را فینیقی می نامیدند. فینیقیان در آفریقا و آسیای صغیر و اندلس مستعمراتی بنیاد کردند و هم اینان مخترع خط الفباییند که از ایشان در عالم نشر یافت. اوگریتیان نیز از همین موجند که در شمال سوریه رخنه کردند و کتیبه هایی شامل شعر و اندرز از ایشان در رأس شمرا (شمال لاذقیه) به دست آمده است. و از همین موجند موآبیان که در شرق اردن مستقر شدند و در قرن دهم پیش از میلاد، در آنجا دولتی برپا نمودند. و از همینانند عبرانیان که از قرن سیزدهم پیش از میلاد در فلسطین مستقر گردیدند و شمال مملکتشان در قرن هفتم پیش از میلاد به اشغال آشوریان درآمد و بخت نصر شاه بابل در قرن ششم پیش از میلاد پایتختشان اورشلیم را ویران کرد و ساکنانش را به بابل کوچانید و دیری نگذشت که زبان آرامی بر زبانشان غلبه یافت (8) اما عبری را در آموزشهای دینی و بعضی نوشتارهایشان حفظ نمودند.
آرامیان، سومین موج بزرگ سامی اند که پیش از میلاد مسیح از جزیرة العرب برآمدند. شروع خروج اینان از جزیرة العرب اواسط هزاره ی دوم پیش از میلاد است. گمان می رود که نخست از شمال صحرای «نفود» به بادیه ی شام و عراق کوچیدند و از غرب به سوی خلیج عقبه و از شرق به جنوب فرات رخنه کردند و توانستند در فاصله مکانی بابل و خلیج فارس حکومت خود را به وجود آورند. این دولت کلده نامیده می شود و کلمه کلدانی از آن گرفته شده است. اینان در قرن سیزده پیش از میلاد شروع به هجرت به اراضی پربرکت شمال دجله و فرات می کنند و به نام «آرام النهرین» شناخته می شوند؛ و چندی نمی گذرد که در قرن یازدهم و دهم پیش از میلاد به اوج قدرت خود می رسند و بر شمال شام هجوم می برند و آنجا دولتهای کوچکی در فاصله جبال طوروس و حلب به وجود می آورند و نیز دمشق را گرفته آنجا دولتی بنیاد می نهند که در نبردهای طولانی با فینیقیان و عبریان درگیر می شود. آرامیان نقش مهمی در امور بازرگانی داشتند و قافله هاشان واسطه ی عراق و شام با آسیای صغیر بود و در شمال حجاز با کاروانهای یمنی و ثمودی تلاقی می کرد. دولتهای آرامی (سوریه) به علت نداشتن وحدت سیاسی که در برابر یورشهای آشوریان تکیه گاه شان باشد به سرعت سقوط کردند و یکی یکی به دست آشوریان منقرض گردیدند. اما اهمیت تجاری آرامیان پس از آن نیز ادامه یافت. اینان به علت ارتباط بازرگانی، الفبای فینیقی را گرفتند و بدان زبان خویش را نگاشتند و پس از سقوط دولتهایشان در ممالک غربی آسیا پراکنده شدند و فرهنگ و زبان و تمدن خود را منتشر ساختند و اقوام ایرانی و عراقی چون سهولتی در خط الفبایی ایشان یافتند (آن را اقتباس کردند). و هخامنشیان، (9) آرامی را یکی از زبانهای رسمی قرار دادند. و نیز آرامی زبان روزمره آشوریان و بابلیان و عبریان و فینیقیان گردید. از مهمترین عوامل این انتشار علاوه بر آسانی الفبا، سهولت نحو آرامی بود. بعدها که جنگ میان ایران و روم درگرفت آرامیان در این دو کشور برای خود میدانی یافتند و از تمدن این دو کشور تأثیر پذیرفتند، و بدین گونه توانستند در آن محیط حاملان میراث تمدن ایرانی و رومی و بابلی و آشوری و فینیقی شوند. چنانکه اناجیل به آرامی نوشته شده زیرا حواریون مسیح به آن زبان سخن می گفتند؛ همچنین بیشتر تألیفات دینی کنیسه های شرقی به آرامی است. آرامی شامل چند لهجه می شود و از همه مهمتر سریانی است که در بین النهرین رواج داشته و زبان ادبی مسیحیت بوده است. دانش پزشکی و طبیعیات در مدارس [عراقی] رها و مدرسه ی ایرانی جندی شاپور و غیره به سریانی (در کنار زبان یونانی) تدریس می شد. دیگر از لهجه های آرامی، زبان صائبه بین النهرین است. آرامی با لهجه های مختلفش زبان زنده ی شرق میانه بود تا اسلام آمد و زبان قرآن کریم، عربی، آرامی را از میان برد هرچند آرامی در بعضی حوزه ها شناخته ماند.
آخرین موج سامی، اعراب جنوبی و شاخه ی حبشی آنهاست. شروع حرکت اینان اواخر هزاره ی دوم قبل از میلاد، و به سمت جنوب و ساحل اقیانوس هند بود. چنین می نماید که عده ای از ساکنان تهامه ی یمن به آهنگ تجارت به سوی سواحل آفریقا کوچیدند و در مرتفعات حبشه رخنه کرده توانستند دولتی به وجود آورند و بین آنان با اعراب جنوبی رشته جنگهایی درگرفت که در سال 525 میلادی به سقوط دولت یمن منجر گردید. باید دانست که حکام حبشه از قرن چهارم میلادی به مسیحیت گرویده بودند.
3. اعراب جنوبی
شرایط طبیعی، عربستان را به دو بخش تقسیم می کند که بیابانهای وسیع آن دو را از هم جدا کرده و زندگانی در هریک با دیگری متفاوت است. در حالی که جنوبیان متمدن بودند شمالیان در حجاز و نجد به حالت ابتدایی می زیستند و در مجموع بدویان کوچنده ای بودند که به دنبال آب و باران و علف و چراگاه جابه جا می شدند و این خود فاصله ی زیادی بین دو قسمت متضاد عربستان پدید می آورد. در حالتی که شمالیان غالباً به حیات بدوی خود ادامه می دادند. - به استثنای تأثراتی که از تمدنهای مجاور عراقی و شامی پذیرفته بودند - جنوبیان تمدنی پدید آوردند که هنوز آثار کاخها و معابد و دژها و برج و باروهایش برپاست و به کلی نابود نشده، و همینان توانستند سد مآرب را برای گردآوری آب در فصل باران، برآورند که نشان می دهد نظام استواری برای اداره ی امور زراعت و تقسیم آب داشته اند، و نیز بدین منظور بندها و تالابهای ساروجی ساخته بودند. زمینشان نیز به برکت بارانهای موسمی و شیوه های آبیاری مصنوعی برای شکوفایی و رشد گیاه و درخت مستعد بود. بین اعراب جنوبی و بلاد شام عراق و مصر روابط بازرگانی وسیعی پدید آمد. از هزاره ی دوم قبل از میلاد قافله های اینان شرق و شمال صحرای عربی را در می نوردید و چاشنیهای هندی و برده ی آفریقایی و ادویه جات و عطر و کندر و بخور یمنی را به ممالک طرف معامله حمل می نمود.تا اواسط قرن گذشته، شناخت درباره ی اعراب جنوبی کم، و منحصر به اشاراتی بود در عهد عتیق و بعضی آثار مصری و بابلی و آشوری و نیز قطعاتی از نوشته های مورخان و جغرافیدانان یونان و روم و آنچه اعراب بعد از اسلام نوشته اند؛ و این همه به افسانه آمیخته. تاریخ اعراب جنوبی در ابهام می بود تا اینکه علمای غربی به خواندن نقوش پراکنده در برجها و معابد و ستونها و سنگها پرداختند و آن کتیبه هایی بود به خط مسند، خط قدیم سامی. دانشمندان، زبان این کتیبه ها را نیز دریافتند که لغتی است سامی بین حبشی و عربی شمالی، و خود به دو لهجه ی اساسی معینی و سبایی تقسیم می شود.
و از همین کتیبه ها بود که محققان توانستند جنبه های گوناگون تمدن اعراب جنوبی را از قبیل ادیان و خدایان و نظامات حکومتی و دولتها و پادشاهان بشناسند و این نظریه تثبیت شد که عربستان جنوبی شامل پنج کشور بوده: 1) ممکلت معین، پایتختش معین در محل جوف (10) یمن 2) در جنوب معین مملکت سبأ بوده پایتختش مآرب؛ 3) در جنوب غربی سبأ مملکت قتبان بوده پایتختش تمنع؛ 4) در جنوب قتبان مملکت اوسانیه بوده است؛ 5) مملکت حضرموت پایتختش شبوة [در ساحل دریای عرب].
چنین می نماید که معینیان از قرن دهم پیش از میلاد صاحب دولت مقتدری بوده و بر قتبان و حضرموت تسلط داشته اند. به عبارت دیگر نه تنها بر کاروانهای تجاری در جنوب بلکه بر سمت شمال نیز سیطره داشته اند. چنانکه در منطقه دادان در شمال حجاز (که امروز علا نامیده می شود) و نیز حجر یا مداین صالح کتیبه های معینی پیدا شده و نشان می دهد معینیان در اینجا مراکزی برای حفاظت قافله هاشان به وجود آورده بودند. ظنّ قوی می رود که بعضی عشایر خود را به عنوان ساخلو در آنجا اسکان داده بوده اند که اینان به تدریج تحت تأثیر خصوصیات عرب شمالی قرار گرفتند و اولین گروهی اند که تمدن جنوب را برای برادران شمالی خود ارمغان بردند.
پیش از قرن هفتم قبل از میلاد می بینیم سباییان بر معینیان غلبه کرده سلطه ی خود را بر همه جنوب گسترش دادند و حتی بر قلمرو شمالی معینیان نیز مسلط شدند و زمان کاروانهای تجاری به دست ایشان افتاد و مآرب را پایتخت خویش قرار دادند، که داستان سد مآرب و ویران شدنش و نیز داستان بلقیس ملکه ی سبأ با سلیمان پیغمبر مشهور است. در سال 270 قبل از میلاد بطلمیوس دوم یک ناوگان تجاری در بحر احمر برای حمل کالاهای هندی و آفریقای شرقی به راه انداخت، و این امر اوضاع اقتصادی سبابیان را متزلزل نمود، تا در سال 115 پیش از میلاد ملوک ریدان از ظفار بر سبابیان و دیگر حکام جنوبی تاخته ایشان را برانداختند و لقب «ملوک سبأ و ذی ریدان و حضرموت و الیمنات» یافتند. اینان همان حمیریانند و دولتشان آخرین دولت عربستان جنوبی است. در سال 24 قبل از میلاد الیوس گالوس حاکم رومی مصر حمله ی وسیعی به منظور گشودن کشور حمیریان و به دست آوردن کلید تجارت ادویه و عطریات تدارک دید اما شکست سخت و سریعی خورد. اما رومیان به کشتیرانی در بحر احمر پرداختند و گفته می شود که بر بندر عدن دست یافته آنجا را مرکز ذخیره ی کشتیهای تجاری خود قرار دادند و بدین گونه بازرگانی حمیریان فلج گردید و اوضاع اقتصادیشان به تباهی گرایید و امور عمرانی را از دست بهشتند و ویرانی در شهرها گسترش یافت. دشمن دیگر حمیریان شاهان حبشه بودند که با آنان به جنگ پرداخته در قرن چهارم میلادی کشورشان را گرفتند و بیست سال اینجا بودند تا مجدداً دولت حمیری برپا شد اما به قدرت پیشین بازنگشت و قبایل شمال نیز شروع به دست اندازی به قلمرو حمیری کردند؛ همچنانکه عده ای از عشایر قلمرو حمیری هم به شمال می کوچیدند. در نقوش حمیری نشانه هایی هست بر اینکه عرب (شمالی) از قرن چهارم به کشورشان راه یافته و مستقر شده بودند و زبان اعراب شمالی از بعضی جهات بر زبان محلی عرب جنوبی چیره شد، همچنانکه اعرابی که از جنوب به شمال کوچیده بودند در آنجا تحت تأثیر زبان شمالیان قرار گرفته بودند. این نیز از عواملی بود که در اواخر عصر جاهلی باعث پیروزی عربستان شمالی بر عربستان جنوبی گردید.
در این میان یهود نیز به جزیرة العرب رخنه کرده بودند، و شروع این حرکت از سرکوب یهودیان به دست پترارک رومی از قرن اول میلادی بود. هیأتهای مذهبی مسیحی نیز به جنوب (عربستان) سرازیر شدند و در قرن پنجم میلادی شهر نجران به این دین نوین گروید. شاید اعزام این هیأتها به سبب رقابت شدید ایران و بیزانس بوده است. حمیریان از نفوذ مسیحیت در قلمروشان به وحشت افتادند که مبادا از این راه طعمه ی بیزانس شوند یا ملوک مسیحی حبشه از آن راه بلادشان را فروگیرند، لذا به مقابله با مسیحیت برخاستند. مبارزه ی شدیدی نیز بین یهودیان و مسیحیان جریان داشت و پس از چندی آخرین پادشاه حمیری، ذونواس، به یهودیت گروید و کوشید مسیحیان نجران را از بین ببرد. بیزانس، نجاشی (11) را علیه یمن برانگیخت و نجاشی در 525 میلادی بر قلمرو حمیریان تاخته آنجا را ضمیمه مملکت خویش ساخت و این سلطه ی حبشی پنجاه سال طول کشید. در یمن علیه اشغالگران شورشهای سخت رخ داد تا بالاخره یمنیان از ایران دشمن بیزانس یاری گرفته حبشیان را بیرون راندند و تا 628 میلادی، ایرانیان در آنجا حاکم بودند و در آن سال به اذان عامل ایرانی یمن اعلام مسلمانی نمود و بدین گونه تاریخ قدیم عرب جنوبی به پایان رسید. (12)
شاید با آنچه عرضه داشتیم نشان داده باشیم که اعراب جنوبی سهم مهمی در تمدن عرب قدیم داشته اند. تمدن اینان عربی خالص بود و از خارج نیامده بود بلکه در داخل رشد و تکامل یافت. چه قوانین و نظامات خاص خود داشتند و کوشش و پافشاری در ساختمان کاخها و معابد و سد بستن به خرج دادند. آنان سیارات و ستارگان را صفت خدایی می دادند و آیین شرک آمیز ستاره پرستی شان - همانند عقاید آرامیان - در عرب شمالی اثر گذاشت. ستاره پرستی اعراب جنوبی سه پایه داشت: قمر (در زبان معینی: ود) که خدای بزرگ بود؛ شمس (در اصطلاح معینیان: لات) همسر قمر؛ و از این دو عنتر یا عزی که همان زهره یا ونوس است متولد گردیده است. در جنب این ثالوث، معبودهای دیگری نیز داشتند در نماد بعضی ستارگان و پرندگان یا پدیده های طبیعی. برای خدایانشان قربانی می گذراندند و معابد برپا می داشتند و در آنجا کاهنان بسیار بانفوذی بود. چنین می نماید که ادبیات دینی وسیعی داشته اند، همچنانکه عرب شمالی نیز؛ و اسلام همه را از بین برد. کاروانهای مسافران و مهاجران دین و تمدن عربستان جنوبی را به شمال می بردند و آثار عمیقی به جا می گذاشتند و تا ظهور اسلام [حتی مدتی پس از آن نیز]، دست کم از حیث نسب، نژادی متمایز از عرب شمالی را تشکیل می دادند؛ چه جنوبیان یمنی یا قحطانی خوانده می شدند و شمالیان عدنانی یا نزاری. ملاحظه می شود که قبایل مهاجر جنوبی غالباً در جوار اقوام متمدن ساکن می شوند. مثلاً قبیله غسان و قضاعة و توابعشان در شام و قبیله ی لخم در عراق سکنا گزیدند.
اما برخی نیز در داخل جزیرة العرب بار انداختند البته با گرایشی به تمدن و آرمندگی؛ مانند اوس و خزرج در مدینه و کنده در شمال. اما آنها که کاملاً با بدویان درآمیختند گرایش متمدنانه شان از بین رفت؛ همچون قبیله ی طی در اجاء و سلمی. تعقیب احوال قحطانیان در دوران اسلامی شخص را بدین نتیجه می رساند که اینان پذیرا و حرمتگزار مطلق نظام و قانون بودند حال آنکه نزاریان یا عرب شمالی از نظام و قانون اکراه داشتند. (13)
4. اعراب شمالی
اعراب شمالی همان عدنانیان هستند که در حجاز و نجد ساکن بودند و دنباله ی قبایل و عشایرشان تا بادیه ی شام و عراق کشیده می شد. زندگانی اینان بیابانی و بدوی و در بیشتر اوقات مبتنی بر چوپانی بود و این نحوه ی زندگی امکان استقرار دایمی بدیشان نمی داد؛ مگر در جاهایی از حجاز که واحه هایی داشت. ظاهراً در زمانی اینان توانسته بودند دولتی در جوف (14) بین شمال عراق و شام - دومة الجندل - برپا دارند که تسلیم آشوریان شد. آشوریان به چیرگی شان بر این دولت فخر می کردند همچنان که به غلبه بر ثمودیان که در علا و حجر (مداین صالح) می زیستند فخر می کردند. نابونید (15) آخرین شاه دولت دوم یا جدید بابل نیز در سالهای 550 تا 545 ق. م تیماء را پایتخت خود قرار داد که نشانگر تمدن درخشان [و مستعجل] این شهر است.همه ی دلایل حاکی از این است که عرب شمالی قبل از میلاد نتوانست به یک وحدت سیاسی فراگیر برسد چه طبیعت سرزمینشان، آنان را به جداسری و پراکندگی و بخش بخش بودن مجبور می نمود و رهنمود و هدایتی همانند اسلام نیز نبود که وحدت کلمه و ائتلاف بینشان پدید آرد و دولتی واحد بسازد تا نقش مشخصی در تاریخ قدیم بازی کنند. البته در تیماء واقع در شمال مداین صالح نقوشی کشف گردیده که نشان می دهد آنجا در قرن پنجم قبل از میلاد یک مهاجرنشین (کلنی) تجاری آرامی بوده است. معینیان نیز مستعمره ای در ناحیه ی علا - شمال حجاز - داشته اند و آنجا کتیبه های معینی متعدد پیدا شده است. این مهاجرنشین «معین مصران» نامیده می شد و ساکنان آن از اعراب جنوبی بودند که ادیان و معابد خود را بدانجا منتقل کردند و در تجارت فعال بودند تا اینکه دولت انباط (16) در شهر سلع (پترا) به وجود آمد و تجارت جنوب به شام و مصر را به عهده گرفت. این دولت نیز در آغاز قرن دوم میلادی به دست لحیانیان که سرمنزلشان دادان بود، - امروز علا نامیده می شود - برافتاد.
لحیانیان از اعراب شمالند و کتیبه های خود را به خط معینی مسند می نوشتند که نشانه ی تأثیر جنوبیان است، و چه بسا با عده ای از اینان آمیخته بودند، چنانکه ثمودیان یعنی دسته دیگر از اعراب شمال نیز به همین خط جنوبی چیز می نوشتند. این خط تا سرزمینهای عربی [کتیبه های] صفایی یعنی حوران (جنوب دمشق) گسترش داشت و دلالت بر رابطه ی محکم بین این قسمتها با اعراب جنوب دارد که از قرن هشتم تا سوم قبل از میلاد بر کاروانهای تجاری تسلط داشتند. در قرن سوم قبل از میلاد امارت انباط در شمال جزیره به دست اعراب شمالی برپا شد، و اینان تجارت را از جنوبیان تحویل گرفته به نوبه خود به شام و مصر می رساندند. پایتختشان پترا بود که در آثار یونانی ذکر شده و چه بسا ترجمه «سلع» مذکور در تورات باشد. مرکز جنوبی شان حجر (مداین صالح) و مرکز شمالیشان بصری بود. ظاهراً برخی قبایل نبطی که پیشتر از سمت شمال بر بلاد آرامی تاخته بودند در آنجا از تمدن ایشان متأثر شده از خط آرامی در کتیبه های خود استفاده می کردند اما زبان یومیه شان عربی بود. بدین گونه آثار این دسته از نبطیان به زبان عربی و خط آرامی است حال آنکه کتیبه های لحیانیان و ثمودیان به زبان عربی و خط معینی مسند است، اما خط آرامی غلبه یافت و تحول و تکامل پیدا کرد و تبدیل به خط عربی شد که اسلام آن را شیوع و رواج داد.
گمان می رود انباط مورد بحث نه از نجد بلکه از بادیة الشام به شمال حجاز کوچیدند و توانستند تمدن پیشرفته ای پدید آرند که هنوز آثارش در پترا پایتخت بزرگشان دال بر آن است، و دولتشان چهار قرن دوام داشت - از قرن سوم قبل از میلاد تا قرن دوم میلادی. اینان با بطالسه و رومیان روابط حسنه و همپیمانی داشتند و استقلالشان از سوی آن دو قدرت مورد تعرض نبود، تا فتنه ی یهود در عهد تیتوس رخ داد و رومیان به سال 106 میلادی آن دولت را برانداخته قلمروش را ضمیمه ی روم ساختند.
آنگاه عرب شمالی طی قرن دوم و سوم میلادی در تدمر در شمال بادیة الشام ظهور کرد و سیادت یافت، هرچند بیشتر ساکنان آنجا آرامی بودند و تدمر در رقابت و مبارزه ی شدیدی که بین ایران و روم وجود داشت با روش بی طرفی برجا ماند و بر قدرت و استقامتش افزود و از مراکز مهم بازرگانی گردید و موقعیتش به آنجا رسید که اذینة پادشاه آن تمام سوریه را گرفت و رومیان وی را به عنوان [قایم مقام] امپراطور [وامیر] شرق (17) شناختند. اما دیری نگذشت که آن پیمان را گسستند و به روزگار زنوبیا (زباء) ملکه ی تدمر، بر او تاختند و به سال 273 میلادی برانداختندش؛ و تدمر را ویران کردند که از آن پس آباد نشد. احوال زباء و پدرش اذینة در خاطره ی عرب تا بعد از اسلام باقی بود و با افسانه هادرآمیخت و از واقعیت تاریخیش دور شد.
5. کتیبه ها و پیدایش خط عربی
تقریباً هیچ لوح سنگی در جنوب جزیرة العرب و مرکز و شمالش از نقش یادبودی از کاتبان حرفه ای - مثلاً چوپانان یا کاروانیان رهگذر - خالی نیست. بر این الواح نام خدایان خود را به نیت طلب حمایت و ذکر قربانیهایی که گذرانده اند نوشته اند، یا بر گوری نام مرده و پدر و قبیله اش را با کارهایی که کرده نگاشته اند؛ و یا بعضی نظامات و قوانین خود را به یادگار گذاشته اند.به طور کلی سرزمینهای سامیان از این گونه نقوش، که به سامی شناسان اولاً امکان اکتشاف تاریخ اقوام سامی و ثانیاً مبنای تحقیق لغات سامی و ویژگیها و شناخت تطور و مقایسه بین آنها را می دهد، خالی نیست. از این جهت علما توانسته اند بر آگاهی دقیقی به حقیقت این زبانها و تمدن و فرهنگ و روایات و هرگونه پیشرفت و تحول آنها در طول تاریخ، دست یابند.
اکدیان عراق به خط میخی و منقور شناخته شده اند و عرب جنوب به خط مسندشان معروفند. از خط مسند، خط حبشی و خطوط لهجه های عرب شمالی قدیم یعنی لحیانی و ثمودی و صفایی نشأت گرفته است. لحیانیان، از اعراب شمالی و ساکن منطقه علا بودند و به جای الف لام تعریف حرف «هـ» به کار می بردند. برخی محققان، زمان اینان را قرون اول پیش از میلاد و بعضی پس از میلاد و حتی پاره ای قرن پنجم میلادی می دانند؛ که در این تاریخ لحیانیان ناتوان گردیده در قبیله ی هذیل مستحیل شدند. همدانی آنان را از بقایای جرهم می داند و شاید این اشارتی است به پیوند «ولاء» که بین اینان با یمنیان بوده. اما ثمودیان تاریخشان به چند قرن قبل از میلاد برمی گردد و تا پس از میلاد برپا بودند و منازلشان در حجر (مداین صالح) و اطراف آن بوده، و چنین می نماید که به بلای ناگهانی مثلاً زلزله یا آتشفشان، دچار شده اند. در قرآن کریم آمده است: «پس تکان شدید فروگرفتشان، و در مسکنهای خود خشک گردیدند». [اعراف-78]. از ثمود نقوش بسیاری به خط معینی مسند باقی است. اینان نیز مثل لحیانیان و صفاییان به جای الف لام تعریف حرف «هـ» به کار می بردند. اما کتیبه های صفایی در حره واقع بین کوهستان دروز و تپه های صفا پیدا شده. مقصود از «صفایی» قبیله و قوم معینی نیست بلکه دال بر محلی است که کتیبه ها در آن یافت شده است. از تحقیق این کتیبه هامعلوم گردیده که به یک لهجه عربی قدیمی مانند ثمودی و لحیانی است و به خط معینی. زمان بیشتر اینها به قرون اول میلادی برمی گردد و نویسندگان آن بین بدویت و تمدن و شامل، چوپانان بدوی و کشاورزان ده نشین و کشتومند بوده اند، شاید تجارت هم داشته اند.
نقوش عربی صفایی و ثمودی و لحیانی، علی رغم آنکه گفتیم به خط معینی جنوبی نوشته شده، از لحاظ ویژگیهای زبانی نزدیک به قرآن کریم است؛ هر چند در نشانه ی تعریف و بعضی ویژگیها با آن تفاوت دارد. مع ذلک خود مرحله ای است از تطور زبان عربی شمالی، و شامل نام بسیاری از اشخاص و خدایان و بتهاست.
در کنار کتیبه های مذکور، به نقوش دیگری به خط نبطی برمی خوریم که در پترا پایتخت مرکزی انباط و اطراف آن و حجر، مرکز جنوبی و بصری در حوران شام، مرکز شمالی شان و مناطق مجاور در شرق اردن و کوهستان دروز پراکنده است. نبطیان، چنانکه گذشت، واسطه ای بین عرب جنوبی و حوضه ی مدیترانه بودند و به چنان قدرتی رسیدند که یهود و دیگر ساکنان شام از ایشان می ترسیدند و حتی رومیان را چنان به وحشت انداختند که در 106 میلادی دولتشان را برانداختند. اما تاریخ آنان پایان نپذیرفت و کتیبه هایشان تا قرن سوم میلادی ادامه دارد، و چنین می نماید که از آن پس در اعراب دیگر مستحیل شده اند. اینان به طور روزمره عربی حرف می زدند اما چون از طریق بازرگانی با آرامیان درآمیخته بودند الفبای ایشان را گرفته کتیبه های خود را بدان خط می نوشتند. لذا [بعضی] محققان ایشان را آرامی پنداشته اند حال آنکه عرب بوده اند و عربی زبان.
انباط پس از سقوط دولتشان، در حجاز و نجد پراکنده شدند و شیوخ و امیران عرب خط ایشان را برای نوشتارهای خود به کار گرفتند و خط (مسند) لحیانی و ثمودی و صفایی را ترک کردند. و چیزی نگذشت که همین خط نبطی آرامی به خط عربی تحول یافت و قرآن کریم و آثار اسلامی بدان نوشته شد. در اینجا مورخان مسلمان یک دسته روایات دارند دایر بر اینکه منشأ خط عربی، حیره بودند و از آنجا به مکه و مدینه منتقل شده است. اما این روایات با گواهی کتیبه هایی که در حجاز یافت شده و زبان شناسان آنها را خوانده اند نمی سازد. دانشمندان، نقوش حجازی و غیر حجازی یافته اند که [مراحل] تحول خط آرامی به نبطی و تطور نبطی به عربی را تصویر می نماید. می دانیم که حیره پیش از اسلام مسیحی و سرشار از فرهنگ سریانی بود و حتی مسیحیان آن حدود نیز به خط سریانی می نوشتند و معقول نیست که اینان خط نبطی را اقتباس و تبدیل به خط عربی کرده باشند، به خط نبطی در سرزمین آنها مرسوم نبود بلکه خط مشرکان شمال بود. این توهم در روایات مورخان اسلامی از آنجا پیدا شده که پنداشته اند خط کوفی در کوفه رشد و شکوفایی یافت و گمان کرده اند آن محیط و حوزه ای که خط عربی را ابتکار کرده و پرورده و تکامل بخشیده، در حیره [نزدیک کوفه] بوده است.
اما حقیقت آنکه این رشد و تکامل در خود حجاز رخ داد که دارای زندگی تجاری شکوفایی بود. ناچار نخست خط معینی را اقتباس کرده آن را به خط لحیانی و ثمودی و صفایی تحول دادند، سپس که مملکت انباط تشکیل شد و خط آرامی در آن تقلید شد و تطور یافت و اهالی آن پس از سقوط دولتشان در طول راه کاروانرو تجاری درداخل عربستان پراکنده شدند و خط نبطی خویش را منتشر ساختند، حجازیان خط معینی را کنار گذاشتند و اقتباس و تغییر و تبدیل خط نبطی به خط عربی جدید را آغاز کردند؛ تا پس از چند دگرگشت، شکل نهایی گرفت.
بیان فوق فرض و احتمال نیست؛ این کتیبه هاست که دلایل قاطع ایراد ناپذیر برای سامی شناسان با خود دارد. در شمال حجاز در مسیر قافله ها، کتیبه هایی یافت شده که تطور سریع خط نبطی را به عربی ضبط کرده است. مهمترین این نقوش، به ترتیب، اینهاست: کتیبه ای که لیتمان در قریه ی ام الجمال در غرب حوران بدان برخورده و تاریخش 270 میلادی است و از فهربن سلی مربی جذیمة ملک تنوخ (18) است به خط نبطی؛ لیکن با این امتیاز که روابطی بین حروف در آن ظاهر شده. پس از آن کتیبه ی نماره است که دوسو و ماکلر در 1901 در فاصله ی یک میلی نماره در شرق جبل دروز بر ستونی از خرابه های معبدی کشف کردند - نزدیک اماکنی که کتیبه های صفایی پیدا شده - و سنگ قبر یکی از شاهان لحمی است به نام امرء القیس بن عمرو به تاریخ ماه کسلول سال 223 تقویم بصری مطابق کانون اول (دسامبر) 328 میلادی. متن کتیبه این است:
تی نفس مرالقیس بر عمروملک العرب که ذو أسر التج
و ملک الاسدین و نزرو و ملوکهم و هرب مذحجو عکدی وجا
بزجی فی حبج نجران مدینة شمر و و ملک معدو و نزل بنیه
الشعوب و وکلهن فرسو لروم فلم یبلغ ملک مبلغه
.عکدی. هلک سنة 223 یوم 7 بکسلول بلسعد ذو ولده.
ملاحظه می شود کاتب حرف اشاره ی مؤنث «تی» را به معنای «هذه» در اول سطر آورده، به مناسبت «نفس» که در اینجا شاید به معنای جسد است، و کلمه ی «ذو» را به معنای «الذی» به کار برده که می دانیم در بعضی قبایل مانند طی نیز این چنین به کار می رفته. و کلمه «اسر» را به معنای «عقد، عصب» (یعنی بر سربست، بر سرنهاد) به کار برده که در معجمهای عربی بدین معنی برمی خوریم. و نیز «التاج»، به صورت «التج» نوشته چون الف را در آن موقع ثبت نمی کردند (19) و در سطر اول جز کلمه ی «بر» که آرامی «ابن» (20) است به واژه ی بیگانه دیگری برنمی خوریم. در سطر دوم می بینیم که در آخر نزر [= نزار] و معد، واو (21) آورده که در نبطی علامت اسامی خاص بوده است. اما کلمه ی «عکدی» که شاید «عکدیا» بوده و الف آن حذف شده، در معجمهای عربی به معنای «قوة» آمده و مقصود از «الاسدین» دو قبیله ی اسد [وطی] است. در سطر سوم کلمه «بزجی» از «زجا» به معنای دفع است پس معنیش می شود: «باندفاع». «حبج» در معجمها به معنای «اشرف» آمده و ظاهراً در این متن به معنای مصدری است یعنی مشارف (= بلندیها، حدود و مرزها)؛ «شمر» از ملوک حمیری است. «نزل بنیه الشعوب» یعنی «جعلهم علی الشعوب». در سطر چهارم در کلمه «و کلهن» نون تأکید را بر فعل بعد از ضمیر افزوده و معنی عبارت چنین است: «و کله الفرس و الروم». در سطر پنجم «بالسعد ذو ولده» یعنی «لیسعد الذی ولده». پیداست که این متن نمونه ی مرحله ای از تطور همین عربی [متأخر] است که قرآن کریم بدان نازل شده، و همه ی کلماتش به استثنای «بر» که آرامی است، عربی می باشد، و در آن برای ادات تعریف الف لام آمده. نص مزبور را اگر به عربی امروز بنویسیم چنین می شود:
هذه نفس (قبر) امرء القیس بن عمرو ملک العرب کلها الذی عقدالتاج و ملک قبیلتی اسد و نزاراً و ملوکهم وشتت مذحجا بالقوة و جاء باندفاع (بانتصار) فی مشارف نجران مدینة شمر و ملک معداً و ولی بنیه الشعوب و وکله الفرس و الروم فلم یبلغ ملک مبلغه فی القوة هلک سنة 223 یوم 7 من کسلول لیسعد الذی ولده. (22)
این متن ارزش تاریخی پردامنه ای دارد. در آن از دومین پادشاه حیره یعنی جد منذریان سخن می رود و یادآور می شود که وی به دو قبیله اسد و قبیله ی نزار و ملوکشان چیره شد و مذحج را پراکنده و بر نیروهای محافظ نجران غلبه یافته است. شاید این نخستین یورش مسلم عرب شمال بر عرب جنوب و شهر جنوبی نجران باشد. و نیز حکایت می کند که امرءالقیس بن عمرو بر معد سلطه یافته و فرزندانش را بر اقوام و قبایل بزرگ برگماشته و پیمانهایی با روم و ایران بسته و هیچ ملکی به توانایی او نمی رسیده است. و این تازه همه ی آن چیزی نیست که متن بالا می گوید بلکه از آن ژرفتر اینکه می خوانیم: «امرء القیس بن عمرو ملک همه ی اعراب». و این بدون شک نخستین کوشش در راه ایجاد وحدت سیاسی بین اعراب شمالی پس از سقوط تدمر به دست رومیان بوده است. اما دیری نگذشت که امارت حیره تسلیم ایرانیان شد و غسانیان شام تابع بیزانس گردیدند و نیروهای اعزامی مسیحی شروع به تاخت و تاز در شرق و غرب و شمال عربستان نمودند (23) و شاید به همین سبب اعراب در اطراف مکه گرد آمدند. بویژه پس از آنکه یمن استقلال خود را از دست داد و نخست به دست حبشه و آن گاه ایران افتاد، عربها از جنوب و شمال بتهای خود را به مکه برده و در کعبه نصب کردند و مکه علاوه بر مرکزیت عبادتی بت پرستان، قائم مقام یمن در تجارت کالا بین هند و مدیترانه گردید.
یکصد و هشتاد سال پس از تاریخ کتیبه ی نماره در زبد جنوب شرقی حلب به کتیبه ای برمی خوریم بر در یکی از معابد با تاریخ 512 میلادی. در این کتیبه ملاحظه می شود که خصوصیات کتابت عربی تکامل یافته است. بدون شک در فاصله ی زمانی این دو کتیبه مراحل تطوری مختلفی پیدا شده تا این ریخت خالص عربی را در این کتیبه یا به عبارت دقیق تر در خط آن می بینیم. کتیبه ی حران [شرق] لجا که در شمال غربی جبل دروز درجنوب دمشق یافت شده - مورخ 568 میلادی - نیز همان صفات را دارد.
این همه بدین معناست که خط عربی در شمال حجاز پیدایش و تکامل یافت و رشد و تحولش در عراق صورت نگرفته است. اسناد تردید ناپذیر ذکر شده نشانگر آن است که خط عربی در محیط خالص شرک آمیز عربی از آرامی پدید آمده و تحول یافته تا در اوایل قرن ششم میلادی صورت نهایی به خود گرفته است و با خط کوفی دارای زوایای تیز اختلاف تام دارد. موطن خط عربی حجاز است و از آنجا، از طریق راهها و کوره راههایی که کاروانهای تجاری می رفته اند، در محیط عربستان نشر یافته است.
پینوشتها:
1- در این مورد رجوع کنید به کتب جغرافیایی عرب؛ و نیز تاریخ العرب قبل الاسلام تألیف جوادعلی، چاپ بغداد، ج1، ص 86 به بعد و تاریخ العرب، فیلیپ حتی، ج1، ص 15 به بعد و قلب جزیرة العرب تألیف فوأد حمزة. (مترجم)
2- در متن «خلیج العرب» است! (مترجم)
3- در کتاب تاریخ اللغات السامیه تألیف ا. ولفنسون (چاپ بیروت، 1980، ص 236) نظر یکی از مستشرقان را نقل کرده که کلمه ی «خوشبخت» را ترجمه تحت اللفظی یمن (همریشه به طوری که با یمن به معنای برکت و فرخندگی) می داند. هر چند برخی گفته اند یمن با یمین (به معنای راست) همریشه است همچنانکه شام در سمت شمال (= چپ) قرار دارد. در حاشیه لیتمان بر کتاب ولفنسون هر دو نظر بلااشکال تلقی شده است (ص279). م. (مترجم)
4- زباء، که رومی زنوبیا نامیده می شده، فرمانروای تدمر بوده و از 267 تا 272 ق. م. بر این سرزمین حکومت می کرده است. ر.ک. دائره المعارف مصاحب، ذیل کلمه ی زباء. - م. (مترجم)
5- راجع به خانواده های سامی و سرزمین اصلی شان رجوع کنید به تاریخ العرب قبل الاسلام تألیف جوادعلی، ج1، ص 158 به بعد؛ و تاریخ العرب فیلیپ، حتی، ج1، ص 8 به بعد؛ و مقدمة فی تاریخ الحضارات القدیمة تألیف طه باقر، چاپ دوم، ج1، ص 115 به بعد؛ و ج2، ص 232-306. (مترجم)
6- اولاد حام (پسر دیگر نوح) که گفته می شود همان سیاهپوستانند. (مترجم)
7- در متن عربی کلمه ی «کیانی» که غلط است و می دانیم کیانیان دومین سلسله از سلاطین اساطیری ایرانند. ناگفته نماند که مقدمه جغرافیایی و تاریخی کتاب از مسامحه هایی خالی نیست که چون زیانی به اصل مطلب نمی زند و در متن موضوع نیست عیناً ترجمه شد و مترجم همین یادآوری را برای خوانندگان دقیق و رفع اشکالات مقدر کافی می داند. در بیان تطور زبانهای سامی نیز که بعداً خواهد آمد نقایصی دارد که به بعضی اشاره خواهد شد. م. (مترجم)
8- زبان فلسطینیان در زمان مسیح آرامی بود و حتی بعضی فصول تورات به آن زبان نوشته شده است. (اعلام المنجد چاپ بیست و سوم ص 3). م. (مترجم)
9- در متن عربی «کیانی» است؛ رجوع کنید به پانوشت صفحه ی 31. (مترجم)
10- شهری است در یمن. ناحیه جوف دارای مراتع و خرماستانها و اسب و شتر است. (اعلام المنجد چاپ بیست و سوم ص 221). (مترجم)
11- نجاشی، لقب شاهان حبشه است. (مترجم)
12- خوانندگانی که مایل به دانستن بیشتر این باب باشند می توانند رجوع کنند به کتاب در آستانه سالزاد پیامبر تألیف محمود رامیار، چاپ 1358. (مترجم)
13- شاید مراد مؤلف، تمرکز ستیزی بدویان در مقابل تمرکزگرایی و شهریگری یمنیان متمدن بوده باشد. (مترجم)
14- این با «جوف یمن» که پیشتر ذکر شده تفاوت دارد. (مترجم)
15- مشهور به «دیوانه». (مترجم)
16- باید توجه داشت این نبطیان حقیقی غیر از نبطیان مصطلح در تاریخ عراق بعد از اسلام است که در واقع بقایای آرامیان شامات و عراق بودند. نبطیان یا انباط مذکور در این کتاب از اعراب اصیلند (رجوع به مقالات تقی زاده، ج1، ص 64). کسانی که طالب تعمق بیشتر در این موضوع باشند رجوع کنند به تاریخ اللغات السامیه تألیف ا. ولفنسون ص 137.
17- در متن: «امبراطوراً علی المشرق» است که با توجه به مقالات تقی زاده، ص 136، به صورت فوق ترجمه شد. (مترجم)
18- تصویر دو کتیبه را در ص 139 و 190 کتاب تاریخ اللغات السامیة ببینید. (مترجم)
19- هنوز در رسم الخط عربی، رحمان و اسماعیل و اسحاق... را به صورت رحمن، اسمعیل و اسحق می نویسند. (مترجم)
20- مانند «بردیصان» است که همان «ابن دیصان» است. (مترجم)
21- و اوآخر کلمه ی (عمرو) در عربی که هنوز نوشته می شود از بقایای واو فوق الذکر است که در این کلمه برای تشخیص از کلمه ی «عمر» باقی نگه داشته اند. (مترجم)
22- در تحریر عربی کتیبه ی شماره مندرج در کتاب تاریخ اللغات السامیه ص 190 تفاوتهایی وجود دارد. که بعضی مهم است. ترجمه فارسی متن بالا: «این است قبر امرءالقیس بن عمرو ملک همه اعراب که تاج بر سر نهاد [سر بند بست - مقالات تقی زاده، ص 126] و بر دو قبیله اسد [وطی] و نزار و ملوکشان تسلط یافت و قبیله ی مذحج را با قدرت پراکنده ساخت و پیروزمندانه به حدود نجران شهر شاه حمیری درآمد، و بر قبیله ی معد حاکمیت یافت و فرزندانش را بر اقوام گماشت و ایران و روم او را وکالت نام دادند و هیچ ملکی به توانایی او نرسید. به سال 223 روز هفتم ماه کسلول بمرد تا پسرش به سعادت (شاهی) برسد».
23- عبارت را این طور هم می توان معنی کرد: «مبلغین مسیحی شرق و غرب و شمال عربستان را فروگرفتند.» (مترجم)
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.