مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو
آنچه از شعر جاهلی در دست است دلیل قاطعی است بر توافق بین قبایل عرب شمالی روی یک زبان ادبی یا لهجه ی فصحی، که شاعران قبایل مختلف و دور و نزدیک همه بدان زبان شعر می سرودند. شاعر وقتی به نظم شعر میپرداخت، لهجه ی قبیله محلیش را زیر پامی گذاشت تا به زبان ادبی ارتقاء یابد، و از اینجاست که ممیزات خصایص لهجه ی قبیله ای شاعر، در شعرش پیدا نیست مگر اندکی.
عقاید مستشرقان (1) در هویت لهجه ای که شاعران به عنوان زبان ادبی برگزیدند مختلف است. نولدکه گوید: نظر به اینکه لهجه ی قسمتهای مهم عربستان مانند حجاز، نجد و منطقه ی فرات تفاوتهای عمده نداشت لهجه ی فصحی در حقیقت ترکیبی از همه اینهاست. گویدی به پیروی از او گوید: عربی فصحی عیناً لهجه ی قبیله ی معینی نیست بلکه ترکیبی است از لهجه ی قبایل نجد و همسایگان شان. فیشر گوید:
فصحی لهجه ی معینی بوده است، لیکن نمی گوید مربوط به کدام قبیله. نلینو گوید: عربی فصحی عبارت از لهجه قبایلی است که به نظم شعر شهرت یافتند و لغت نویسان و نحویان، شواهد و مواد خود را از آنان اخذ کردند؛ و عبارت بوده اند از قبایل معد که پیش از نیمه قرن پنجم میلادی زیر لوای حکومت کندة متحد گردیدند. به نظر او عربی فصحی مولود یکی از لهجه های نجدی است که به روزگار بنوکندة تهذیب یافت و زبان مسلط ادبی عرب گردید. ولرزو هارتمان گویند: فصحی لهجه ی اعراب نجد و یمامه است که البته شاعران در آن تغییرات زیاد دادهاند. به ادعای ولرز اعراب مناطق دیگر [من جمله مکه] به لغت مخالف آن تکلم می کردهاند؛ و میخواهد از این راه به نظریه ای که پیشتر از او نقل کردیم برسد، و آن اینکه قرآن کریم به لغت عامیانه ی مکی نازل گردیده و بعدها به اسلوب فصیح کتابت شده است. بروکلمان معتقد است: فصحی زبان هنری و برتر از همه لهجه ها بود، هر چند از تمام آن تغذیه میکرد. (2)
در پرتو نظریه ی نلینو، بلاشر کوشیده است محدوده ای برای زبان ادبی مورد بحث ترسیم نماید؛ با توجه به قبایلی که لغت نویسان و نحویان مواد و شواهد خود را از آنان گرفته اند و عبارتند از تمیم، قیس، اسد، هذیل، هوازن علیا و بعضی عشایر کنانی وطایی؛ و محدوده ی جغرافیاییش عبارت خواهد بود از: [جنوباً] خطی از چند میلی جنوب مکه به سمت شرق تا بحرین و [شمالا] از یثرب تا شمال حیره. به عقیده بلاشر، آنچه فصحی نامیده می شود مشتق از شعر جاهلی و قرآن است، و خود قرآن بر زبان شعر جاهلی تکیه داشته نه لهجه ی مکیان. زبان شعر هم نخست یک لهجه ی محلی بوده که به مقام زبان ادبی ارتقاء یافته، اما نمی گوید آن لهجه کدام است و چرا بر لهجه های دیگر تفوق یافت؟ و در اینکه آن لهجه که تفوق یافت لهجه قریش باشد خود بلاشر شک دارد. (3)
واضح است که تمام نظریات فوق بر پایه ی حدس و گمان است و مقصدشان ضدیت با اعتقاد راسخ قدمای ماست بر اینکه فصحی همان لهجه قریش بوده که قرآن بدان زبان نازل شده. ابونصر فارابی گوید: «در پاکیزگی لفظ و روانی تلفظ و تکلم و روشنی بیان از مافی الضمیر، قریش نیکو سخن ترین اعراب بودند». (4) احمدبن فارس به نقل از اسماعیل بن ابی عبیدالله آورده است: «علمای ما از عربی دانان و راویان اشعار و لغت شناسان و مطلعین از ایام و اخبار و سرزمینهای عرب، متفقند بر اینکه قریش فصیح ترین و روشن ترین عرب است؛ از آنکه خداوند بین تمامی اعراب ایشان را برگزید و از میان ایشان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را برگزید تا پیام آور رحمت باشد. و نیز قریش را ساکنان و همسایگان بیت الله الحرام و سرپرستان آن قرار داد که هیأتهای عرب برای حج و غیره به مکه می آمدند و در شؤونشان نزد قریش داوری می بردند و قریش علاوه بر فصاحت لهجه ی خود و لغات نغز و بیان لطیف که داشتند، از اشعار و کلام اعراب دیگر بهترین واژگان و صافی ترین سخنان را اخذ و اقتباس می کردند و آن لغات و تعبیرات زبده با قریحه و سلیقه ی طبیعی شان جمع شد و بدین گونه فصیح ترین اعراب شدند. مگر نبینی کلام قریش از عیوب «عنعنة» تمیم و عجرفیة (= دشخوارگویی) قیس و «کشکشة» اسد و «کسکسة» ربیعه عاری و خالی است». (5) ابن خلدون گوید: «زبان قریش فصیح ترین و به سبب دوری از غیر عرب از همه سوی، خالص ترین لغت عرب بود». و همین از تباهی و تأثرات بیگانه نگهش داشت، «تا آنجا که اهل صناعت عربیت در استناد به لغات دیگر اعراب فاصله ایشان را با قریش می سنجند و به همان نسبت حکم به صحت یا فساد می کنند». (6)
به نظر ما، مستشرقان در انگار و پندار خویش در رد نظریه عرب (بر اینکه فصحی همان لهجه ی قریش است) از توفیق برکنارند. به دنبال منشأ فصحی می گردند و فراموش می کنند که رواج یک لهجه معین می باید مقارن با حالت سیاسی و معنوی و تمدنی خاص باشد که زمینه ی استعمال آن گردد تا وسیله ی بیان اندیشه و احساس جماعتی وسیع شود و در کنار لهجه های محلی، زبان ادبی قوم گردد و آن قدر شیوع یابد که در زندگی روزمره هم بر لهجههای محلی غلبه یابد و مستعمل گردد.
و هرگاه در جست و جوی دلیلی برآییم که لهجه ای از لهجه های نجد چرا بر لهجههای مجاورش چیرگی یافت عاجز می شویم؛ همچنان که مستشرقان نیز نتوانسته اند دلیلی ارائه دهند. در حالی که برای تفوق لهجه قریش اسباب کمک کننده ی بسیار می یابیم، از جمله آنکه قریش محبوب و مورد توجه عرب بودند و به علت مرکزیت مادی و معنوی، یعنی اقتصادی و دینی، نفوذ وسیع داشتند؛ چه هم پرستاران عبادتگاه عرب بودند و هم رهبر کاروانهای تجاری اطراف جزیرة العرب را در می نوردید، و بالاخره اینکه اعراب در جشنها و تجمعات دینی و تجاری خود نزد قریش گرد می آمدند.
این همه بدان معناست که عوامل دینی و اقتصادی، زمینه را آماده ساخت تا لهجه ی مکه بر لهجههای قبیله ای جاهلی تفوق یابد و این امر دلایل سیاسی نیز داشت. قبایل عرب که تاخت و تاز روم و ایران و حبشه را به اطراف عربستان به چشم می دیدند همچنین هجوم یهودیگری و مسیحیگری را بر آیین شرک آمیزشان مشاهده می کردند، قلوبشان متوجه مکه می شد و بدان دل می بستند. اینهاست عللی که امکان داد لهجه ی قرشی بر لهجههای مختلف قبایل سلطه و سیادت یابد و تبدیل به زبان ادبی عرب گردد و نیایشهای دینی و اندیشه و احساس خود را در قالب آن بریزند. خصوصیت عکاظ در اینکه نه تنها محل داد و ستد تجاری بلکه بازار ادب نیز بوده و خطیبان، آنجا سخنرانیهای بالبداهه ایراد می کردند و شاعران قصیده ها انشاد می کردند - و هیچ بازار دیگری چنین نبود - خود دلیل دیگری است و با این نکته تأیید می شود که «اعراب اشعار خود را بر قریش عرضه می داشتند، هرچه قریش می پذیرفت مقبول، و هر چه قریش قبول نمی کرد مردود بود.» چنانکه علقة بن عبدة تمیمی نزد قریش آمد و قصیده ی به مطلع «هل ما علمت و ما استودعت مکتوم» را برخواند قریش گفتند: «هذا سمط الدهر»، سال دیگر باز آمد و قصیده ی به مطلع «طحابک قلب فی الحسان طروب» را انشاد نمود گفتند: «هاتان سمطاالدهر» یعنی هر دو قصیده، رشته ی گوهر و دو گردنبند گرانبهای روزگاران است. (7)
پس هرگاه بگوییم فصحی همان لهجه قریش بوده است که در جاهلیت عمومیت و چیرگی یافت، گزافه و دور از واقع نیست. فصحی نه تنها نجد و حجاز بلکه تمام عرب در شمال و غرب و شرق و یمامه و بحرین و حتی جنوب را فروگرفت و از دربند لغت حمیر و یمن درگذشت و بخصوص در قسمتهای شمالی جنوب یعنی منزلگاههای ازد و خثعم و همدان و بنوحارث بن کعب (ساکن نجران) رسوخ یافت. آنچه نکته ی اخیر را ثابت می کند آن است که در سیره ی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هرگز به یک هیأت یمنی برنمی خوریم که نزد حضرت آمده و در گفت و شنودشان اشکالی پیش آمده باشد، طرفین زبان هم را می فهمیدند. همان طور که پیغمبر نیز مبلغینی برای وعظ و تعلیم شریعت بین آنان فرستاد (همچون معاذبن جبل)؛ و اگر جنوبیان عربی فصحی را درنمی یافتند اعزام این مبلغان بیهوده می بود. و این همه نشانه ی آن است که جنبش عربی سازی، کمی پیش از اسلام در جنوب توسعه یافته بوده است.
اما در شمال عربستان همه جا با فصحی آشنا بودند، که اشعارشان همه بدان لغت بود، و دلیل قاطعش اینکه دعوت قرآن را به سرعت اجابت نمودند، چرا که به محض شنیدن می فهمیدند و اگر توجه کنیم که قرآن به لهجه ی قریش نازل شده درمی یابیم که همان لغات ادبی مسلط عرب بوده است. اما گفتار لغت شناسان مبنی بر اینکه قرآن هفت قسمت است و پنج قسمت آن به لغت «عجز هوازن» (8) نازل شده؛ به نظر من تفسیری است بر حدیث پیغمبر که فرمود: «انزل القرآن علی سبعة احرف، فاقرء و اما تیسر منه»، یعنی «قرآن بر هفت حرف نازل شده، پس هر قدر میسر می شود از آن قرائت کنید.» و لغویون، «حرف» را به لغت یا لهجه معنی کردند، آن گاه دیدند لهجه ها و لغات عرب بسیار است، پس از آن جمله هفت لهجه ی فصیح تر برگزیدند و برای جمع آوری لغات صحیح به آن قبایل سفر کردند؛ هر چند خود در آن هفت لهجه و قبیله همداستان نیستند. به نظر ما مراد حدیث تخصیص نیست بلکه ترخیص است، یعنی نمی خواهد بگوید که باید به یکی از هفت لهجه بخوانید بلکه می خواهد بگوید هر یک از قبایل می توانند به لهجه ی خویش آن را قرائت کنند به شرط آنکه مد و امالة و حرکات و سکون و تشدید حروف، صحیح نقل شده باشد تا اعراب از این راه مشقت و سنگینی در تلفظ بعضی الفاظ احساس نکنند.
به نقل از ابوحاتم سجستانی، در کتاب القرائات، آوردهاند: «عربی در حرم، کلمه طوبی (در آیه 29 سوره رعد) را طیبی خواند، گفتم: طوبی، بازگفت: طیبی؛ و این تکرار شد تا گفتم بگو: طوطو، گفت: طی طی». (9) یعنی آن عرب نمی توانسته است طبیعت لهجه قبیله ایش را برگرداند و ضمه را کسره می خوانده و واو را به یاء تبدیل می کرده و اخطار و تمرین و تلقین ابوحاتم نیز سود نبخشیده. تعدد قرائات قرآن کریم از همین جاست و عملاً عربها به لهجه خود قرآن خوانده اند و این کار (طبق ترخیص حدیث) جایز بوده. منشأ اختلاف قرائتها که علماء تدوینش کرده اند همین است.
به عقیده ی ما همین تفسیر «سبعة احرف» به هفت لغت معین یا فصیح ترین لهجههای عرب، مستشرقان را گمراه کرده و پنداشته اند قرآن به لغت نجد نازل شده نه لغت قریش؛ و حتی توجه نکرده اند که همان هفت قبیله مورد مراجعه لغویون، خود نزدیکترین قبایل به قریش بوده اند و از همان جا «فصیح» خوانده شده اند و شاید از همین روی طبری بر آن رفته که لغت قریش به تنهایی دربرگیرنده ی «هفت حرف» مذکور در حدیث است، چه معقول نیست پیام آوری لهجه ی قومی را که بر آن مبعوث شده واگذارد و به لهجه ی دیگران سخن گوید و در قرآن می خوانیم: «هیچ رسولی نفرستادیم مگر به زبان قومش» [سوره ابراهیم آیه 4]، که خود گواهی می دهد قرآن به لغت قریش نازل شده است. پس اکثریت مستشرقان که نزول قرآن به لهجه ی فصحی را مسلم می دارند باید بپذیرند که فصحی همان لهجه ی قریش است: «عربی بی کژی» [سوره زمر آیه 28]، یعنی عاری از لغات و لهجات استثنایی و پرت مانند عنعنة و کشکشة و کسر اول مضارع.
چه بسا یکی از عواملی که مستشرقان را گمراه ساخته و از جاده ی صواب به دربرده آن است که می بینند لغت نویسان برای گردآوری مواد لغوی به قبایل نجد روی نهادند و قریش را کنار گذاشتند. مستشرقان گویا فراموش کرده اند که در آغاز فراهم کردن و تدوین لغات، که حوالی قرن دوم هجری است، شهر مکه پر از غیر عرب و زبان فصحی آن شدیداً آلوده با تأثیرات عجم و موالی بود. به خاطر همین، لغویان بار سفر نجد بستند که قبایل آن هنوز خلوص و صفای زبان خود را نگه داشته بودند و در آن عصر معمولاً گفته می شد فصیح ترین اعراب، قبایل هوازن علیا و تمیم سفلی و اسد و کنانة و هذیل اند. ابونصر فارابی در توضیح مطلب گوید: «بین قبایل عرب از قیس و تمیم و اسد عربیت اخذ می شود و در زبان مورد اقتداء و اقتباسند، و لغت نویسان بیشتر مواد خود را از اینان گرفته اند و در اعراب و تصریف و موارد استثناء بر اینان اعتماد می کنند. پس از آن قبایل هذیل و بعضی از کنانة و طاییانند، و از دیگر عشایر کنانة و طی لغت اخذ نمی شود. در مجموع و به طور خلاصه از شهرنشینان و نیز آن عده از صحرانشینان که در جوار ملل دیگر سکنا دارند مطلقاً لغت اخذ نشده است، از قبیل لخم [که همسایه ی ایران بودند] و جذام که مجاور مصریان و قبطیان بودند و غسان و قضاعة که در شام می زیستند (و غالباً مسیحی مذهب بودند و به عبری قرائت می کردند) و تغلب و یمن که همسایه ی یونان [و روم] بودند و بکر که با نبط [عراق] و ایرانیان مجاور بودند و عبدالقیس که با هندیان و حبشیان آمیزش داشتند و اهل طائف (ثقیف و غیره) که با تجار یمنی و مقیم طائف معاشرت داشتند و نیز شهرهای حجاز؛ لغت نویسان از هیچ کدام اینها که برشمردیم لغت، اخذ و نقل نکردند چه دیدند با ملل دیگر درآمیخته اند و اصالت زبانشان تباه شده است.» (10)
پس لغت نویسان در قرن دوم جمع آوری مواد به قبایل نجد روی نهادند در واقع به دنبال منابعی بودند که هنوز بکر بود و نیالوده؛ و در این عملشان مطلقاً نشانی از شک در اصالت زبان مکه به روزگار جاهلیت یا عصر نزول قرآن کریم نیست، لغویون مطلوب خود را در قبایل مجاور قریش همچون کنانة و هذیل و بعضی عشایر قیس یافتند و مسلم است که تفاوت لهجه ی این قبایل با مکیان (جاهلی) خیلی کم بود اما هر چه به سمت شرق و جنوب و شمال پیشتر می رفتند تفاوتها پر دامنه تر می شد. با این همه نباید در وسعت دامنه ی این تفاوتها نیز مبالغه کرد چه لهجه ی مکی به کمک شاعران قبایل که بدان لهجه شعر می سرودند، از اوایل عصر جاهلی در همه ی قبیله ها منتشر شده بود.یعنی برخلاف آنچه بعضی محققان تصور کرده اند شیوع و انتشار لهجه ی قریش میان اعراب، با اسلام و از طریق قرآن نبوده بلکه هم از اوان جاهلیت لهجه ی قریش بین عرب منتشر بوده است. کهنه ترین و آخرین نصوص شعر جاهلی به همین لهجه، که بعداً فصحی نامیده شد و به عنوان زبان عمومی ادبی خود انتخابش کردند، سروده شده چه همگی شیوایی آن را احساس کرده تقلیدش نمودند، که دل و جانشان لبریز از احساس مقام و ارج معنوی و سیاسی و اقتصادی صاحبان آن لهجه می بود. البته شک نیست که اوج انتشار لغت قریش یا عربی فصحی در عصر اسلامی است که عرب از هر سو در شمال و جنوب به اقتباس آن پرداختند و نه تنها دورترین نقاط جزیرة العرب بلکه تمام قلمرو اسلام را در شرق و غرب فراگرفت و از آسیای میانه تا کنارههای اقیانوس اطلس، پرچم عربیت به اهتزاز درآمد.
پینوشتها:
1- در این مورد رجوع کنید به مقاله ی جوادعلی راجع به لهجات عربی قبل از اسلام مندرج در کتاب الثقافة الاسلامیة و الحیاة المعاصرة، چاپ مکتبة النهضة فی القاهرة. (نویسنده)
2- تاریخ الادب العربی بروکلمان، چاپ دارالمعارف، ج1، ص 42. (نویسنده)
3- تاریخ الادب العربی بلاشر، ج1، ص 77 به بعد. (نویسنده)
4- المزهر سیوطی، ج1، ص 211. (نویسنده)
5- الصاحبی فی فقه اللغة، طبعة المؤید، ص23. (نویسنده)
6- مقدمه ی ابن خلدون فصل سی و سوم، بخش ششم، ص 409. (نویسنده)
7- الاغانی (چاپ ساسی) ج21، ص 112. (نویسنده)
8- یعنی هوازن علیا، شامل قبیله سعدبن بکر بن معاویة و ثقیف. - مؤلف. (مترجم)
9- الخصایص ابن جنی، چاپ دارالکتب المصریة، بتحقیق محمد علی النجار، ج1، ص 75-6. (نویسنده)
10- المزهر، ج1، ص211. (نویسنده)
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.