سقوط اخلاقی در جامعه غربی
منبع:فصلنامه معرفت
رینگر بروز حقوق جهایی بشر را در هنگام سقوط اخلاقی تمدن غرب چنین توضیح میدهد:
«درست هنگام سقوط اخلاقی تمدن غرب، "حقوق بشر" مانند یك عقیده مقدس یا بهتر بگوییم "قانون اكثریت" و یا "حق" پدید آمد كه رفته رفته به یك همبستگی نیرومند مردمی انجامید... . در حكومت دموكراسی، مفهوم "حقوق بشر" تضمین حراست مرزها و آب و خاك است و این بهترین مستمسك برای جلب رضایت مردم است... . از من مكرر سؤال میشود كه آیا برای نجات تمدن غرب دیگر وقتی باقی نمانده است؟ آیا میتوانیم روحیه و صفات اخلاقی گذشته خود را دوباره كشف كنیم و به دست آوریم؟ آیا میتوانیم دوباره ارزشهای اخلاقی تمدن خود را، كه از دست دادهایم، به جایی برگردانیم كه روزی اساس و پایه تمدن غرب بود؟... از نظر من، تنها راهی كه میتوانیم امیدوار باشیم این است كه با توسل به آن نكات درست و اخلاقی تمدن غرب را دوباره كشف كنیم.» (2)
بررسی آمارهای جرم نیز مؤید این نكته است كه علل افزایش جرم و جنایت و انحطاط فرهنگی را باید در طرز تلقی این فرهنگ نسبتبه جهان و انسان و معیارهای رفتاری دانست و عوامل دیگری چون اقتصاد به خودی خود، نقشی در سقوط فرهنگی ندارد. لذا، گوردون ریلاند با بررسی آمار سالهای1849 - 1885 انگلستان و سرزمین گان، نتیجه میگیرد كه افزایش تعداد بزهكاران با بالا رفتن بدبختی و زیاد شدن تهیدستان مطابقت ندارد. در سالهای 1872 -1877 به همان نسبت كه شرایط مطلوب اقتصادی بیشتر فراهم میگردد، تعداد جرایم نیز سیر صعودی طی میكند و از سال1877 تا سال 1885 علیرغم بالا رفتن تعداد بدبختها و تنگدستان، رقم جرایم به وضوح كاهش مییابد. (3)
بنابراین، سقوط فرهنگی غرب را باید در عناصر فرهنگی آن جستجو كرد. چیزی كه اریك فروم نیز بدان رسیده است و سقوط فرهنگی غرب را، بخصوص در علوم انسانی، اینگونه بیان میكند:
1- انسان تنها موجودی است كه همنوعان خود را بدون دلیل بیولوژیكی میكشد.
2- روانشناسیمدرن تاحد بسیاری روحمرده است; چون به انسان زنده كامل نظر ندارد و به سادگی او را قطعه قطعه میكند.
3- انسان را میتوان در اجتماع امروز ابزاری دانست كه هنوز برای آن ماشینی وجود ندارد. در این اجتماع، انسان كامل خود را به عنوان یك كالای فعال میبیند.
4- در اجتماع امروز، انسان به یك صفر تبدیل شده یا قطعهای از یك ماشین است و تا وقتی كه یك اجتماع سود و تولیدات را به عنوان هدف عالی و نتیجه همه تلاشهای انسان میبیندنمیتوان جزاین پیشبینیدیگری داشت. منگمانمیكنم كهنظاماجتماعی موجود جوانه متلاشی كردن را در خود دارد. (4)
«جریان صنعتی شدن جامعه كه با رشد فزاینده شهرنشینی، كوچ به شهرهای بزرگ، افزایش جمعیت و پدیدههای بسیار دیگری از این دست در غرب همراه بود، در قرن نوزدهم و حتی پیشتر در قرن هجدهم به تدریج، باعث گسستن و فروریختن بسیاری از تعلقات و قیود اجتماعی سنتی در شهرهای بزرگ و تا حدودی نیز سستشدن تعلقات خانوادگی و ذرهای شدن جامعه در نواحی روستایی شد.» (5)
مهمتریننیروی نهفته درپس این تحولات و تبدلات ناگهانی در نظم اجتماعی همان چیزی است كه به «فردگرایی» یا حقوق فرد موسوم شده است. فردگرایی یا مذهب اصالت فرد یكی از مهمترین عناصر فلسفی دنیای متجدد است كه از فكر اومانیسم دوران نوزایی نشات گرفته است. این نگرش یا گرایش، بویژه در امریكا، قوت بسیار بیشتری یافته و به صورت جان و جوهره ممیز بخش اعظم فرهنگ امریكا در آمده و سپس به تدریج، از این طریق، دوباره به اروپا بازگشته و در آنجا نیز اشاعه یافته است. مذهب اصالت فرد حق فرد را اصیل و اولی، یعنی به یك تعبیر، برتر از حقوق خداوند و یا حتی تا حد امكان مقدم بر حقوق جامعه میداند. (6)
«پافشاری بر مذهب اصالت فرد در مباحثحقوقی باعثشده است كه در دوران اخیر...تغییرات بسیار سریعی رخ دهد. مساله روابط جنسی،...مثال بسیار مناسبی برای نشان دادن این تحولات اجتماعی سریع است. امروزه بیبند و باری جنسی آنچنان در غرب رواج یافته است كه بسیاری از مردم به جای آنكه این وضع را بیبند و باری بدانند فارغ از هر دغدغهای در پی تغییر دادن ضوابط و معیارهای اخلاقی برآمدهاند. برای بسیاری از غربیان جدید دیگر هیچگونه ضابطه و معیار الهی یا اخلاقی، كه منشا الهی داشته باشد و لازم باشد كه در این مساله اساسی رعایتشود، وجود ندارد.» (7)
«یكی دیگر از عناصر مهم زندگی اجتماعی دنیای متجدد مساله روابط میان نژادهای گوناگون است. اگرچه مدرنیسم یا تجدد عمدتا در پایبندی به مذهب اصالت فرد و «حقوق فردی» ریشه دارد، عنصر نژاد نیز در تاریخ اروپا و بخصوص امریكا، پیوسته نقش مهمی داشته است.» (8)
نژادپرستی، كه به شكلهای گوناگون در غرب اعمال میشود، از عواملی است كه نابرابری اجتماعی را تشدید كرده و با ایجاد ناهمگونی شواهد حاكی از انحطاط و ناتوانی جامعه مبتنی بر حقوق اكثریت را ارائه داده است.
بنابراین، میتوان گفت: «حاصل كل روند دگرگونی اجتماعی چند دهه اخیر، كه خود نتیجه برآیند همه تحولات چندین قرن گذشته غرب بوده، عبارت است از جاكن شدگی یا دورافتادگی خود از اصل خویش; به این معنی كه فرد در جامعه غربی هم از سنتهای مذهبی خود و هم از سنتهای خانوادگی و اجتماعی خود كنده شده است. این اوضاع و احوال جدید متضمن چالشهای غالبا زیادی است كه افراد یا دستكم، برخی از افراد را به استفاده از همه استعدادها و نیروهای بالقوه خود فرامیخواند، ولی در عین حال، در مبانی مشحون از رقابتبیحد و مبارزه و منازعه دایمی كه با زوال معنویت همراه شده و داغهای عمیق روانی و اجتماعی خود را بر همه چیز نهاده است، خود را غالبا با یك احساس درماندگی و ناامیدی مواجه میسازد. (9)
با توجه به آمار و اطلاعات، میتوان شواهدی ارائه نمود كه در حیات غرب از یك سو، گرایش به دین كاهش یافته و از سوی دیگر، به نسبت كاهش گرایش دینی، آمار جرم و جنایت و ناامنی افزایش یافته است. بر طبق آمار سال 1851 ، در حدود 40 درصد از بزرگسالان در انگلستان و ویلز شنبه به كلیسا میرفتند. در سال 1900 ، این نسبتبه 35 درصد و در سال 1950 ، به 20 درصد كاهش یافته است. این تعداد امروز در مجموع، تقریبا به 11 درصد رسیده است. مذاهب اصلی بریتانیا بهطور متوسط ، 5 درصد كلیسا روندگان را در طی نیمه دوم دهه 1970 از دست دادهاند. (10) نفوذ مذهب بر حكومت نیز در دوره پس از جنگ جهانی دوم كاهش یافته است. (11)
بر طبق آزمون دیگری (در كشورهای امریكا، آلمان، بریتانیا و مانند آنها) به هر میزان كه از بزرگسالان به جوانان نزدیكتر میشویم بر درصد كاهش اهمیتخدا در زندگی گروههای جوانتر افزوده میشود. جوانترین گروه دو برابر و نیم بیشتر از بزرگترین گروه پاسخ مادی میدهد. (12) به موازات آن، مجموعه مشاهدات در كشورهای امریكا و آلمان غربی مشخص میكند كه نگرش نسبتبه همجنسبازی به تدریج، مثبتتر میشود. (13)
از سوی دیگر، با كاهش گرایش به مذهب و اخلاق و فاصله گرفتن از ارزشهای سنتی، شاهد افزایش روز افزون جرم و جنایت در این كشورها هستیم. ازدیاد جرایم در جامعه امریكا به حدی است كه در شهرهای بزرگ صنعتی و تجاری كسی جرات پیاده روی در خیابانها و پاركها را به هنگام شب ندارد و تجاوز به حقوق فردی و اجتماعی به حدی رسیده است كه مردم در حالت هراس اجتماعی به سر میبرند. در ایالات متحده امریكا درصد كودكان متولد شده نامشروع سفیدپوست و غیر سفیدپوست در یك دوره سیساله بالا رفته است. از سال 1940 تا سال1969 از 100 كودك غیر سفیدپوستبه دنیا آمده17 كودك نامشروع بوده و در سال1969 این تعداد به 31 درصد رسیده و برای سفیدپوستان در دوره مذكور از 2 درصد به3/5 درصد رسیده است. (14)
در كمیسیون نظارت بر اجرای قوانین و بررسی كیفیت اداره امور قضایی ایالات متحده امریكا، كه در سال1967 تشكیل شد، رئیس این جلسه چنین اظهار داشت: ما نمیتوانیم معین كنیم كه جامعه امروزی ما در بطن خود بیشتر جانی پرورش داده یا جامعه آمریكا در 15 یا 25 سال پیش. (15)
همچنین بین سالهای 1900 تا 1960 درصد طلاق در آلمان از6/17 به7/88 ، در انگلستان از 2/2 به 5/69 و در فرانسه، از 1/26 به 4/82 افزایش یافته است. در ایالات متحده (سال1946) از هر دو ازدواج یكی به طلاق منتهی میشود (16) و بسیاری از كودكان در خانوادههایی بزرگ میشوند كه یا پدر در آن غایب استیا مادر. علاوه بر این، كسانی هستند كه میكوشند معنای سنتی ازدواج را كه میان دو جنس مخالف صورت میپذیرفته است، بشكنند و معنای جدیدی به آن بدهند كه عبارت باشد از «هرگونه پیوند و التزامی میان دو آدم، هرچند از جنس موافق باشند، مادام كه بخواهند با هم زندگی كنند.» بنابراین، در آخرین مرحله تجدد یا مدرنیسم، كه برخی به آن «پست مدرنیسم» اطلاق كردهاند، حتی معنای خانواده، كه در طول قرون و اعصار هیچگاه مورد معارضه و چند و چون نبوده نیز شدیدا مورد حمله قرار گرفته است. (17)
علامه طباطبائیرحمه الله نیز ریشه معضلات اجتماعی و نابسامانی خانواده در غرب را در طرز تلقی خاص فرهنگ غرب نسبتبه خانواده میداند و مینویسد:
عمل همخوابی یكی از اصول اعمال اجتماعی بشر است و بشر از همان آغاز پیدایش و ازدیاد خود تا به امروز دست از این عمل اجتماعی نكشیده و این عمل باید ریشه در طبیعت داشته باشد تا آغاز و انجامش به آن ریشه بازگشت كند. اسلام عمل جنسی را با قانون خود نظام بخشدهاست... . بهطور خلاصه، همه احكام مربوط به حفظ عفت و چگونگی انجام عمل همخوابی و اینكه هر زنی مختص به شوهر خویش است و نیز احكام طلاق، عده، اولاد، ارث و امثال آن، همه در راهی به كار میافتد كه برای آن خلق شدهاند; یعنی بقای نوع بشر.
مرحوم علامه نگرش قانونگذار جوامع غربی در عصر حاضر را مخالف با اساس خلقت و فطرت دانستهاند و مینویسند: اما در قوانین دیگری، كه در عصر حاضر در جریان است، اساس همخوابی شركت زن و شوهر در مساعی حیات است و در حقیقت، نوعی اشتراك در عیش است و بنایی كه تمدن امروز بر اساس آن چیده شده علاوه بر نتایج نامطلوب و مشكلات و محذورهای اجتماعی كه به بار آورده، با اساس خلقت و فطرت به هیچ وجه سازگاری ندارد. (18)
نتایج تحقیقات موریزون در مورد نامنویسی 92 دختر خردسال در مراكز فساد، مؤید فروپاشی خانواده در غرب و ناسازگاری بنای آن با فطرت است. (19)
بنا به گزارش یكی از مجلات در فرانسه، روزانه 2 كودك در اثر بد رفتاری پدر یا مادر جان میسپارند. (20) در سال 1991 روزانه دست كم، یك نوزاد در كوچهها و در كلیساها رها شدهاند. (21)
اما در ژاپن، كه از نظر تكنولوژی و تمدن همپای دنیای غرب پیش رفته است، آمار جرم و جنایت از كشورهای غربی كمتر است. نویسنده كتاب تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی با طرح این سؤال كه چرا در ژاپن میزان تبهكاری چنین اندك است، مینویسد:
«به احتمال زیاد، علت آن در پایداری احساس بسیار قوی همبستگی گروهی و در نتیجه، نظارت اجتماعی كارسازتر به نسبت غرب است. یك بار دیگر به این نتیجه میرسیم كه ژاپن كمتر از غرب، مادی است، لیكن این امر را میتوان بیشتر به حضور ارزشهای ماقبل صنعتی نسبت داد تا خیزش ارزشهای فرامادی.» (22)
اكنون با توجه به مصادیق عینی به خوبی میتوان بر ناتوانی قانونگذاری مبتنی بر حق اكثریتبا زیربنای اصالت فردی و بریده از اخلاق و اعتقادات استشهاد نمود. لذا، هانری برگسن با تشبیه جامعه متمدن امروزی به موجود زنده دارای پیكری جسیم و جان و روانی ضعیف و رشد نیافته، بر لزوم توجه بشر به عرفان و معنویات و بلند كردن سر به سوی آسمان و گرایش به ادیان و تقویت اعتقادات تاكید میكند:
«بدن كه بزرگ و جسیم شده، منتظر جانی اضافی است ... . شاید بتوان گفت معماری ماشین، بیش از آن اندازه كه میپندارند، عرفانی است. و به هر حال، در صورتی ماشین جهتحقیقی خود را باز مییابد و خدماتی را متناسب با قدرتش به انجام میرساند كه بشریتبا یاری وی موفق گردد قد راست نماید و سر فراز كند و به سوی آسمان بنگرد; همان بشریتی كه در حال حاضر توسط ماشین قامتش بیش از پیش دو تاگشته و به جانب زمین خم گردیده است.» (23)
بنابراین، «از یك طرف، چشمانداز زوال دنیای متجدد پیش رو است و از طرف دیگر، در اینجا و آنجا بارقههایی از تجلی دوباره حقیقتبه همان صورتی كه سنت طی قرون و اعصار متمادیآنرا زیسته و عرضه كرده است، به چشم میخورد.» (24)
غرور علمی، موجب افول هنجارهای مذهبی
به طور كلی، میتوان سه دلیل برای افول هنجارهای مذهبی ارائه نمود كه همه برخاسته از اطمینان خاطری است كه پیشرفتهای علمی برای این جوامع به دنبال آورده بود:اولین دلیل آن افزایش احساس امنیتبود كه نیاز به هنجارهای مطلق را كمرنگ میكرد. پیشرفتهای تكنولوژیكی و علمی موجب گشت افراد بیشتر احساس امنیت كنند و در نتیجه، كمتر دلواپس هنجارهای سنتی مذهبی باشند.
«دلیل دوم، این است كه هنجارهای اجتماعی و مذهبی معمولا - دست كم در ابتدا - زمینهای كاركردی دارند. هنجارهای مهمی همچون «تو نباید بكشی» دارای كاركرد اجتماعی میباشند. محدود ساختن خشونتبه راههای قابل پیشبینی و مشخص برای حیات یك جامعه تعیینكننده است. بدون چنین هنجارهایی جامعه از هم گسیخته میشود.» (25)
بر این اساس، هنجارهایی چون «تو نباید زنا كنی» یا «به پدرت و مادرت احترام بگذار» وقتی اثر حیاتی دارد كه خانواده دارای كاركردهای حیاتی است. خانواده اساس، مامن و ملجا هر فرد است. فرزند وابسته به خانواده است و در غیر آن، جایی برای سكونت نمییابد. سالمندان نیز به خانواده وابستهاند، باید كاری كنند كه در دل فرزندان جای گیرند. بنابراین، كاشت اكنون (تلاش در جهت تربیت فرزند و امرار معاش او) برداشت فردا را به دنبال دارد - و آن نگهداری فرزندان از والدین است. پس در چنین جامعهای زنا موجب تنفر و محكوم است; زیرا فرد را از خانواده اخراج میكند، بیسرپرست میگرداند و در مقابل فرزندان، بیآبرو و از شانیت اجتماعی بیبهره میگرداند. پس نباید زنا كرد. ولی در جامعهای كه برای نگهداری از فرزندان امكاناتی مهیا نمودهاند، احترام به پدر كمتر ضرورت مییابد خانه سالمندان انگیزهای برای پدران جهت تربیت و محبتبه فرزندان باقی نمیگذارد. پس هنجار «نباید زنا كرد» چندان كارآیی ندارد. برایناساس، نویسنده تحول فرهنگی معتقد است:
«مادامی كه حیات كودكان باطلاق تهدید میشود جامعه به آن به منزله عملی كاملا غلط و غیر قابل تحمل مینگرد.» (26)
ولی اكنون حیات كودكان با طلاق تهدید نمیشود; چرا كه جایی برای اسكان فرزندان بیسرپرست موجود است. «در گذشته، خانواده واحد اقتصادی مهمی بود. پس مردم بایدازدواج میكردند... ولی اكنون خانواده...جایی استبرای ارضای نیازهای شهوانی كه بر پایه توافق، چند صباحی تشكیل میشود، هر كدام از زن و شوهر دارای شغل و درآمدند و به یكدیگر وابسته نیستند و...مانعی برای جدایی و فروپاشی خانواده وجود ندارد.» (27)
دلیل سوم، مساله همسانی - شناختی است. مردم در پی همسانی درونیاند. از اینرو، جهانبینیشان با تجربه روزانهشان همسان میگردد. در دنیای كنونی، تجربه زندگی روزانه مردم اساسا با نوعی از تجربه زندگی، كه آیین مسیحی - یهودی را تشكیل میدهد، متفاوت است. عهد عتیق در جامعهای شبانی پدیدار گشت. نهادهایش(چوپان مهربان، گوسفندان و مانند آن) بازتاب جهانبینی شبانی داشت. زمانی كه عهد جدید نوشته شد یهودیان بیشتر كشاورز بودند تا چوپان و عهد جدید نمایانگر جامعهای كشاورزی با هنجارها و جهانبینی متفاوت است، اما امروز در جامعه پیشرفته صنعتیای زندگی میكنیم كه رایانه بسیار بیشتر از گوسفندان، بخشی از تجربه زندگی روزانه فرد شده است. پس بین نظام تجویزی سنتی و جهانی، كه بیشتر مردم با تجربه مستقیم خود میشناسند، ناهمسانی شناختی وجود دارد. نه تنها هنجارهای اجتماعی، بلكه همچنین نهادها و جهانبینی ادیان نیز دیگر مانند محیط نخستینشان مؤثر و وادار كننده نیستند.» (28) )
این سه دلیل را میتوان مهمترین ادله دینگریزی و بیاعتنایی بدان شمرد، ولی تجربه دو قرن علمگرایی و متكی بودن به تكنولوژی خلاف آنچه را در مراحل اولیه ایجاد نموده بود به اثبات رساند. نه تنها پیشرفتهای علمی بر امنیت جامعه و فرد نیفزود، بلكه خود وسیلهای برای ناامنی گشت.
از یك سو، جنگهای جهانی، پیشرفت انواع سلاحهای كشنده و از سوی دیگر، رهایی از قیود مذهبی و سنتی بیش از پیش، ناامنی به بشریت تقدیم كرد. عدم وابستگی به خانواده، مهاجرت، تنوع علایق و سلایق و بزهكاری اطفال بر این ناامنی افزود و خانه سالمندان برای سالمندان بهشت موعود را به همراه نیاورد، بلكه فضایی از یاس و مردگی و بیعاطفگی و تنهایی به دنبال داشت. فروپاشی هنجار «نباید زنا كنی» بر ناامنی جنسی افزود، نسلی از فرزندان بدون اصل و نسب و تنها تحویل جامعه داد كه عقده تنهایی و بیهویتی، او را به حیوانی درنده تبدیل نمود و مدگرایی و تغییرات سریع نیز بر این بیهویتی افزود. اكنون پس از تجربه نمودن ارمغان علم و تكنولوژی و نادیده گرفتن هنجارهای سنتی و مذهبی، زمزمه نابودی و فروپاشی این تمدن به گوش میرسد و سخن از این است كه چگونه به خود باز گردند. «و همانا از دست رفتن معنای زندگی برای بسیاری از جوانهاست كه آنها را به بیراهه طلب لذتهای آنی جسمانی از طریق روابط جنسی یا استفاده از مواد مخدر و یا گاهی خشونت و جنایت كشانده یا آنكه آنها را به جستجوی فلسفهها و حتی ادیان جدید وا داشته است. جنبه مثبت این گرایش این است كه از این رهگذر، بسیاری از جوانان هوشمند و حساس در غرب برای نخستین بار، به پیام فرهنگها و ادیان دیگر توجه كردهاند و احترامی كه آنان برای عوالم معنوی دیگر قایلاند به مراتب، بیش از احترامی است كه استعمارگران انگلیسی و فرانسوی قرن نوزدهم برای جهان اسلام یا سایر فرهنگهای آسیایی و آفریقایی و آمریكایی قایل بودهاند. (29)
در الگوی قانونگذاری، اسلام نه تنها تمام جوانب امنیت و آسایش فرد و جامعه مورد توجه و عنایت است، بلكه نسبتبه سومین دلیل افول مذهب نیز در ردیف ادیان تحریف شدهای مانند مسیحیت و یهودیت قرار نمیگیرد; زیرا ساختار فانونگذاری اسلام هم به نیازهای دایمی و همیشگی انسانها توجه نموده و هم نیازهای مقطعی را با ساختار انعطافپذیر خود جوابگو است و هنجارهایی چون «باید به پدر و مادرت احترام كنی»، «نباید زنا كنی»، «نباید به همسرت خیانت كنی» و «نباید آدم بكشی» از جمله هنجارهایی است كه حیات جامعه بدان وابسته است; چرا كه در این دیدگاه، خانواده نه تنها محلی برای ارضای صحیح شهوات، بلكه كانون محبت، كانون تربیت، كانون همدردی و كانون عواطف است. و بدین صورت، امنیت روانی و اجتماعی هر جامعهای در هر زمان و مكانی تضمین میشود.
وجدان اخلاقی در جوامع غربی
توجه به نظر سنجیهای دانشمندان درباره میزان تنفر جوامع از جرایم، حاكی از آن است كه عرف جوامع غیر مسلمان نیز، كه كمتر تحت تاثیر القاءات اسلامی قرار دارند، از برخی جرایم مانند همجنسبازی بیش از جرایم دیگر متنفر است و هنوز نیز علیرغم تبلیغات ضد بشری با پیشرفتهترین امكانات، برخی جرایم قبیح شمرده میشود. بر طبق آماری كه در كتاب تحول فرهنگی ارائه شده است، اكنون نیز بیش از 50 درصد مادهگرایان كشورهای كانادا، فرانسه، بریتانیا، آلمان غربی، دانمارك، ایتالیا، جمهوری ایرلند، اسپانیا، مجارستان، ژاپن، بلژیك، مكزیك، ایرلند شمالی و آفریقای جنوبی همجنسبازی را رد میكنند و روی هم رفته،دركشورهایغربیبه علاوه ژاپن و آفریقای جنوبی63 درصد مادهگرایان همجنسبازی را رد مینمایند و36 درصد فرامادیان - كه بیش از مادهگرایان از ارزشهای سنتی بریدهاند - این عمل را رد میكنند. (30)روابط جنسی نامشروع(زنا) را56 درصد مادهگرایان49 درصد التقاطیان و 32 درصد فرامادیان این كشورها رد و محكوم میكنند و66 درصد مادهگرایان، 54 درصد التقاطیان و 38 درصد فرامادیان اعتقاد دارند كه فحشا ابدا جایز نیست. (31)
در یك نظرسنجی، كه برای شناخت گرایش عرف نسبتبه جرایم و ترتیب جرمشناختی برخی اعمال صورت گرفته است، در ردیف اول، همجنسبازی مردان قرار دارد كه49 درصد مردم امریكا این عمل را جرم دانستهاند و در ردیف سوم، شرابخواری قرار دارد كه46 درصد آن را جرم دانستهاند. در ردیف چهارم، فاحشهگری استبا27 درصد و در ردیف هفتم، همجنسبازی زنان با13 درصد و در ردیف هشتم، الحاد با 10 درصد قرار دارد. (32)
نكته قابل توجه این است كه در پاسخ به اینكه چه كسی كجرو است، مردم آمریكا مواردی را جرم شمردهاند كه از چهارده مورد، مواردی چون همجنسبازی مردان (لواط)، شرابخواری، فاحشهگری (زنا)، جنایت (سرقت، محاربه)، همجنسبازی زنان (مساحقه) افراد هرزه و بیعفت، كمونیستها، مرتدان، ملحدان، مجرمان سیاسی (بغاة) وجود دارد كه همه به نحوی از جرایمی محسوب میشوند كه در اسلام مستوجب كیفر حدود میباشند. تنها «قوادی» و «قذف» از حدود دهگانه اسلامی در نگرش مردم امریكا نسبتبه قبیحترین جرمها مورد توجه نبوده است و از آنجا كه رمتخانواده در این جوامع شكسته شده، جایی برای قبیح دانستن «قذف» باقی نمیماند و با از بین رفتن حرمتخانواده و ایجاد آزادی در روابط جنسی «قوادی» نیز از سیاهه اولین جرایم در ذهن مردم محو میشود. بر این اساس، میتوان مدعی بود كه وجدان عمومی مردم آمریكا نیز بر جرم دانستن آنچه در حقوق اسلامی «حدود» شمرده میشود، استوار است و با توجه به اینكه جوامع غربی تمایز چندانی نسبتبه هم ندارند، میتوان این نظر سنجی را تعمیم داد و مدعی شد كه در تمام غرب، هنوز هم جرمهای موجب حد، علیرغم ارزشستیزی حاكم بر فرهنگ غرب، در وجدان عمومی مردم، هرچند به صورت ضعیف، جرم تلقی میشود.
از اینجا به نكته دیگری نیز میتوان اشراف یافت و آن اینكه عرف همه جوامع به طوركلی، برخی از اعمال را كجروی و جرم میداند و چنین نیست كه عرف جوامع تماما سیار بوده و حقوق، دارای حوزههای ثابت و همیشگی نباشد و بدین ترتیب، میتوان به نحوی به حقوق طبیعی و فطری راه یافت. البته فطرت آدمی در اثر سرپوش نهادن بر حقایق و جلوه دادن غیر واقع به عنوان واقعیت در تشخیص مصالح و مفاسد گرفتار اشتباه میشود، ولی این سرپوش نهادن نسبتبه برخی امور به دشواری ممكن است و همانگونه كه در این آمار ارائه گردیده مشخص شد، هنوز هم مردم در برخی جرایم (تقریبا كل آنچه در حقوق اسلامی مستوجب كیفر شمرده میشود و دارای بیشترین مجازات است) واكنش عمومی نشان میدهند و احساسات آنها جریحهدار میشود و خواهان مقابله با آن و محو آن هستند و یا دست كم، اعتقاد به جرم بودن این اعمال هنوز هم از اولین اموری است كه هرچند به صورت ضعیف در مورد آنها وجدان جمعی قرار دارد; مضافا اینكه به اعتراف بسیاری از اندیشمندان مغرب زمین، در زمینههای بازگشت مجدد به فرهنگ گذشته و ارزشهای سنتی فراهم شده است.
علامه طباطبائی نیز در این باره میفرماید: «پس فحشا و سفاح، كه باعث قطع نسل و فساد و انساب است، از اولین اموری است كه فطرت بشر،...با آن مخالف است و لذا، آثار تنفر از آن همواره در بین امتها و مجتمعات گوناگون دیده میشود، حتی امتهایی كه در آمیزش زن و مرد آزادی كامل دارد و ارتباطهای عاشقانه و شهوانی را زشت نمیدانند از این عمل وحشت دارند و میبینید كه برای خود قوانینی درست كردهاند كه در سایه آن، احكام انساب را به وجهی حفظ نمایند.» (33)
از احكام كه بگذریم در مورد اعتقاد به خدا نیز هنوز علیرغم بهكارگیری تمام امكانات برای تسریع در روند غیر دینی كردن تودههای مردم در نظر بیشتر مردم - چیزی بیش از 90 درصد - از مرتبه نسبتا بالایی برخوردار است. نویسنده كتاب تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی مینویسد:
«میزان كاهش اهمیتبه خدا در میان جوانان در مقایسه با بزرگترها از یك جامعه به جامعهای دیگر بسیار متفاوت است. به نظر میرسد كه این پدیده در اروپای غربی و ژاپن به مراتب، بارزتر از آمریكای شمالی و آفریقای جنوبی است. اگر این دادهها بازتاب روند غیر دینی شدن تودههای مردم باشد پس این فراگرد تاكنون تاثیر كمی در ایالات متحده، آفریقای جنوبی یا مكزیك داشته است. در هر یك از این كشورها، جوانان كمتر از بزرگترها در زندگیشان به خدا اهمیت میدهند، لیكن خدا در نظر بیشتر مردم - چیزی بیش از 90 درصد - از مرتبه نسبتا بالایی برخوردار است. در این كشورها، حتی اكثریت عظیمی از جوانان، بیان میدارند كه خدا نقش مهمی در زندگیشان دارد... لیكن شواهد موجود قویا مبین این است كه ما ناظر كاهش اهمیت ذهنی خدا در زندگی این جوامع هستیم.» (34)
همانگونه كه از این آمار استفاده میشود، حتی القاءات كمونیسم نیز نتوانسته استخداباوری را از بین ببرد. لذا، در كتاب تحول فرهنگی مینویسد:
تجربه كمونیستی تنها تا حد محدودی بر فرهنگ مجارستان تاثیر گذاشته است و فراگرد تدریجی غیرمذهبی شدن در مجارستان روی داده است و حداقل تلاشهای كمونیستی در تلقین خداناشناسی بیثمر بوده است.
نویسنده در خصوص روند غیرمذهبی شدن مینویسد: در برخی كشورها - برای مثال، آلمان - كاهش ظاهری (اعتقاد به خدا) بسیار سریع است. در میان مسنترین بخش مردم آلمان، فقط گروه كوچكی (16 درصد) هستند كه معتقدند خدا اهمیتی در زندگیشان ندارد، اما در میان جوانترین گروه سنی آلمان، اكثریتی قوی (60 درصد) احساس میكنند كه خدا نقش كماهمیتی در زندگیشان دارد. آلمان غربی به هیچ وجه منحصر به فرد نیست. بریتانیا و فرانسه كاهش زیاد و تقریبا برابر در گرایشهای دینی نشان میدهند و دانمارك حتی افول بیشتری در اهمیتبه خدا ظاهر میسازد. (35)
انحطاط تمدن غرب، همزمان باكاهش سقوط اخلاقی
از مجموعه آنچه گذشت میتوان نتیجه گرفت كه دو پدیده بر خلاف هم در حال حركتاند: یكی كاهش گرایشهای مذهبی و دیگری افزایش نگرانی نسبتبه سرنوشت فرهنگ و تمدن غرب. اما اینكه این نگرانی و شواهد فروپاشی این تمدن كی آشكار شده قابل تامل است.بنابراین، یك بحث این است كه فروپاشی و انحطاط فرهنگی غرب از چه زمانی آغاز شد و بحث دیگر این است كه شواهد حاكی از انحطاط فرهنگی چه زمانی آشكار گردید.
منتسكیو معتقد است كه جامعه از دو طریق در راه تباهی و فساد قرار میگیرد و انحطاط سقوط میكند:
1- هنگامی كه قوانین توسط مردم رعایت نمیشود كه این درد قابل چاره و درمان است.
2- هنگامی كه قوانین، مردم را به سوی فساد و گمراهی میكشاند كه این درد چاره ناپذیر است; زیرا درد از خود درمان ناشی میشود. (36)
وضعیت فرهنگی غرب از نوع دوم است. آنگاه كه قوانین را از اخلاق و مذهب جدا نمودند و اصول و ارزشهای انسانی و همگانی را كنار نهادند و بر مذهبگریزی پای فشردند انحطاط جامعه آغاز گردید. در مورد سؤال دوم به نظر میرسد از زمانی كه حداقل میزان حساسیت لازم و ضروری جامعه نسبتبه «جرایم دهگانه مستوجب كیفر» تضعیف گشت، شواهد فروپاشی تمدن نیز آشكار شد. با توجه به آمارهای موجود، هنوز بیشتر افراد به خدا اعتقاد دارند، ولی باور به رعایت قوانینی كه لازمه حیات و نظام جامعه است و در نظام قانونگذاری اسلام «حدود» خوانده میشود، علیرغم آنكه نخستین مواردی است كه هنوز در اذهان مردم جرم شمرده میشود، ولی در بیشتر موارد، از حساسیت ضعیفی - كمتر از 50 درصد - برخوردار گشته و بالمآل، جامعه از نصاب لازم برای سلامت و پایداری بیبهره شده است.
در بررسی حد لازم وجدان اخلاقی از دیدگاه اسلامی، ثابت گردیده كه به منظور برقراری نظم در جامعه، علاوه بر اعتقاد به خداوند، باید جامعه از وجدان اخلاقی حاكی از قبح جرایمی كه مستوجب كیفر حدود است، بهرهمند باشد. به عبارت دیگر، مرز لازم وجدان اخلاقی «حدود» است و نباید دایره وجدان اخلاقی از این محدودتر باشد. در بررسی جوامع غربی علیرغم آنكه جرایم مستوجب حدود هنوز در وجدان عمومی دارای درصد بالایی از اعتقاد همگانی است، ولی در بسیاری از موارد، از نصف جمعیت نیز كمتر شده و در ارتداد و جرم سیاسی به 10 درصد رسیده است.
نتیجه
حاصل آنكه فروپاشی تمدن غرب از زمانی آغاز شد كه قوانین، مردم را به سوی فساد كشاند، ولی با توجه به دادههای موجود، با كاهش وجدان اخلاقی از حداقل ممكن، كه همان جرم دانستن جرایمی است كه مستوجب كیفر میباشد، شواهد فروپاشی تمدن غرب علنی گشته است; زیرا با بیاعتنایی به این جرایم، امنیت جامعه از بین میرود، خانواده به عنوان كانونی عاطفی، احساسی و پشتوانه و حامی فرد متزلزل میشود، عدم ارضای عواطف و احساسات و عدم وجود افراد برای همدردی و غمخواری و حمایت، موجب بروز بیماریهای روانی و عقدههای روحی میگردد و در نتیجه، قتل و غارت و نامردمی افزایش مییابد، افزایش كودكان بیسرپرست و به دور از ارضای عواطف مادری و پدری، نسل بعدی را بیش از نسل قبلی گرفتار آشوب اجتماعی خواهد نمود و در نهایت، جامعه از هم فروخواهد ریخت. در آن صورت، برای نجات جامعه چارهای جز بازگشتبه حداقل وجدان جمعی و پذیرش آن نیست.در اینجا، توجه به این نكته نیز لازم است كه جامعه كنونی غرب علیرغم دارا بودن وجدان جمعی ملحوظ در طرح دوركیم (به رسمیتشناختن قراردادها توسط جامعه)، در حال فروپاشی استیا دست كم، بسیاری از اندیشمندان نگران فروپاشی آن هستند. بنابراین، میتوان مدعی بود كه تنها باور عمومی به آزادی و به رسمیتشناختن قوانین با تاكید بر مبتنی بودن قوانین بر عرف هر جامعه و در نتیجه، متغیر بودن آن، «الگوی دوركیمی همبستگی ارگانیكی» برای ایجاد همبستگی و نظم اجتماعی كافی نیست، بلكه علاوه بر پایبندی به قوانین جامعه، لازماستبهطورخاص، قبح برخی اعمال در ذهن عموم پابرجا باشد و برخی قوانین ثابت و غیر متغیر ملحوظ گردد و این حداقل چیزی است كه نظم اجتماعی بدان نیازمند است و دنیای غرب از زمانی كه از این حداقل محروم شده شواهد گویایی از فروپاشی نظم و امنیت را مشاهده نموده است.
پینوشتها
1 و 2- محمدتقی جعفری، فرهنگ پیرو، فرهنگ پیشرو، شركت انشتارات علمی و فرهنگی، تهران،1373، ص 112 و113
3- رضا مظلومان، جامعهشناسی كیفری، چاپ سوم، اقبال، 1355، ص269
4- محمدتقی جعفری، همان، ص 4
5 و6 و7 و 8 و9- سید حسین نصر، جوان مسلمان و دنیای متجدد، ترجمه مرتضی اسعدی، چاپ دوم، طرح نو، 1374، ص293 - 295 ،297 و299
10 و 11- آنتونی گیدنز، جامعهشناسی، ترجمه منوچهر صبوری، چاپ دوم، تهران، نشر نی، 1374، ص 508
12 و13- رونالد اینگلهارت، تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی، ترجمه مریم وتر، كویر، تهران،1373، ص 212 و 222
14- اندره میشل، جامعهشناسی خانواده و ازدواج، ترجمه فرنگیس اردلان، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1354، ص157
15- محمدحسین فرجاد، آسیبشناسی اجتماعی و جامعه شناسی انحرافات، چاپ دوم، دفتر تحقیقات و انتشارات، ص63
16- اندره میشل، همان، ص 17148- سید حسین نصر، همان، ص 294
18- سید محمدحسین طباطبائی، المیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی، قم، ج 2، ص 294
19 و 20- محمدحسین فرجاد، همان، ص 222 و223
21- رونالد اینگلهارت، همان، ص 171
22- هانری برگسن، دو سرچشمه اخلاق و دین، ترجمه حسن حبیبی، چاپ اول، شركت چاپ و انتشار، تهران، 1358، ص346
23- سید حسین نصر، همان، ص346
24 و 25 و26 و27- رونالد اینگلهارت، همان، ص 202 و203
28- سید حسین نصر، همان، ص 344
29 و 30- رونالد اینگلهارت، همان، ص223 و 224
31- محمدحسین فرجاد، همان، ص 30
32- سید محمدحسین طباطبائی، همان، ج 4، ص 494
33 و 34 و 35- رونالد اینگلهارت، همان، ص ص213
36- رضا مظلومان، همان، ص 168