سقوط اخلاقی در جامعه غربی

یكی از نگرانی‏های دانشمندان در اواخر قرن بیستم به دلیل سقوط تمدن غرب است. رابرت جی. رینگراز جمله دانشمندانی است كه با درك انحطاط فرهنگی غرب، ریشه‏های انحطاط را در فساد اخلاقی می‏داند و می‏نویسد:
جمعه، 10 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سقوط اخلاقی در جامعه غربی
 سقوط اخلاقی در جامعه غربی
سقوط اخلاقی در جامعه غربی
نويسنده:حجة‏الاسلام حسن خیری
منبع:فصلنامه معرفت
یكی از نگرانی‏های دانشمندان در اواخر قرن بیستم به دلیل سقوط تمدن غرب است. رابرت جی. رینگراز جمله دانشمندانی است كه با درك انحطاط فرهنگی غرب، ریشه‏های انحطاط را در فساد اخلاقی می‏داند و می‏نویسد: افول و زوال غرب را می‏توان به وسیله یك نمودار پرنوسان نشان داد. آثار انحطاط در ایالات متحده امریكا در پنجاه سال اخیر (سال‏های بین 1912 تا1963) بیش‏تر از137 سال پیش به چشم می‏خورد و نیز این آثار در بیست‏سال گذشته بیش‏تر از پنجاه سال پیش بوده است. (1)
رینگر بروز حقوق جهایی بشر را در هنگام سقوط اخلاقی تمدن غرب چنین توضیح می‏دهد:
«درست هنگام سقوط اخلاقی تمدن غرب، "حقوق بشر" مانند یك عقیده مقدس یا بهتر بگوییم "قانون اكثریت" و یا "حق" پدید آمد كه رفته رفته به یك همبستگی نیرومند مردمی انجامید... . در حكومت دموكراسی، مفهوم "حقوق بشر" تضمین حراست مرزها و آب و خاك است و این بهترین مستمسك برای جلب رضایت مردم است... . از من مكرر سؤال می‏شود كه آیا برای نجات تمدن غرب دیگر وقتی باقی نمانده است؟ آیا می‏توانیم روحیه و صفات اخلاقی گذشته خود را دوباره كشف كنیم و به دست آوریم؟ آیا می‏توانیم دوباره ارزش‏های اخلاقی تمدن خود را، كه از دست داده‏ایم، به جایی برگردانیم كه روزی اساس و پایه تمدن غرب بود؟... از نظر من، تنها راهی كه می‏توانیم امیدوار باشیم این است كه با توسل به آن نكات درست و اخلاقی تمدن غرب را دوباره كشف كنیم.» (2)
بررسی آمارهای جرم نیز مؤید این نكته است كه علل افزایش جرم و جنایت و انحطاط فرهنگی را باید در طرز تلقی این فرهنگ نسبت‏به جهان و انسان و معیارهای رفتاری دانست و عوامل دیگری چون اقتصاد به خودی خود، نقشی در سقوط فرهنگی ندارد. لذا، گوردون ریلاند با بررسی آمار سال‏های‏1849 - 1885 انگلستان و سرزمین گان، نتیجه می‏گیرد كه افزایش تعداد بزهكاران با بالا رفتن بدبختی و زیاد شدن تهیدستان مطابقت ندارد. در سال‏های 1872 -1877 به همان نسبت كه شرایط مطلوب اقتصادی بیشتر فراهم می‏گردد، تعداد جرایم نیز سیر صعودی طی می‏كند و از سال‏1877 تا سال 1885 علی‏رغم بالا رفتن تعداد بدبخت‏ها و تنگدستان، رقم جرایم به وضوح كاهش می‏یابد. (3)
بنابراین، سقوط فرهنگی غرب را باید در عناصر فرهنگی آن جستجو كرد. چیزی كه اریك فروم نیز بدان رسیده است و سقوط فرهنگی غرب را، بخصوص در علوم انسانی، این‏گونه بیان می‏كند:
1- انسان تنها موجودی است كه همنوعان خود را بدون دلیل بیولوژیكی می‏كشد.
2- روان‏شناسی‏مدرن تاحد بسیاری روح‏مرده است; چون به انسان زنده كامل نظر ندارد و به سادگی او را قطعه قطعه می‏كند.
3- انسان را می‏توان در اجتماع امروز ابزاری دانست كه هنوز برای آن ماشینی وجود ندارد. در این اجتماع، انسان كامل خود را به عنوان یك كالای فعال می‏بیند.
4- در اجتماع امروز، انسان به یك صفر تبدیل شده یا قطعه‏ای از یك ماشین است و تا وقتی كه یك اجتماع سود و تولیدات را به عنوان هدف عالی و نتیجه همه تلاش‏های انسان می‏بیندنمی‏توان جزاین پیش‏بینی‏دیگری داشت. من‏گمان‏می‏كنم كه‏نظام‏اجتماعی موجود جوانه متلاشی كردن را در خود دارد. (4)
«جریان صنعتی شدن جامعه كه با رشد فزاینده شهرنشینی، كوچ به شهرهای بزرگ، افزایش جمعیت و پدیده‏های بسیار دیگری از این دست در غرب همراه بود، در قرن نوزدهم و حتی پیش‏تر در قرن هجدهم به تدریج، باعث گسستن و فروریختن بسیاری از تعلقات و قیود اجتماعی سنتی در شهرهای بزرگ و تا حدودی نیز سست‏شدن تعلقات خانوادگی و ذره‏ای شدن جامعه در نواحی روستایی شد.» (5)
مهم‏ترین‏نیروی نهفته درپس این تحولات و تبدلات ناگهانی در نظم اجتماعی همان چیزی است كه به «فردگرایی‏» یا حقوق فرد موسوم شده است. فردگرایی یا مذهب اصالت فرد یكی از مهم‏ترین عناصر فلسفی دنیای متجدد است كه از فكر اومانیسم دوران نوزایی نشات گرفته است. این نگرش یا گرایش، بویژه در امریكا، قوت بسیار بیشتری یافته و به صورت جان و جوهره ممیز بخش اعظم فرهنگ امریكا در آمده و سپس به تدریج، از این طریق، دوباره به اروپا بازگشته و در آنجا نیز اشاعه یافته است. مذهب اصالت فرد حق فرد را اصیل و اولی، یعنی به یك تعبیر، برتر از حقوق خداوند و یا حتی تا حد امكان مقدم بر حقوق جامعه می‏داند. (6)
«پافشاری بر مذهب اصالت فرد در مباحث‏حقوقی باعث‏شده است كه در دوران اخیر...تغییرات بسیار سریعی رخ دهد. مساله روابط جنسی،...مثال بسیار مناسبی برای نشان دادن این تحولات اجتماعی سریع است. امروزه بی‏بند و باری جنسی آنچنان در غرب رواج یافته است كه بسیاری از مردم به جای آنكه این وضع را بی‏بند و باری بدانند فارغ از هر دغدغه‏ای در پی تغییر دادن ضوابط و معیارهای اخلاقی برآمده‏اند. برای بسیاری از غربیان جدید دیگر هیچ‏گونه ضابطه و معیار الهی یا اخلاقی، كه منشا الهی داشته باشد و لازم باشد كه در این مساله اساسی رعایت‏شود، وجود ندارد.» (7)
«یكی دیگر از عناصر مهم زندگی اجتماعی دنیای متجدد مساله روابط میان نژادهای گوناگون است. اگرچه مدرنیسم یا تجدد عمدتا در پای‏بندی به مذهب اصالت فرد و «حقوق فردی‏» ریشه دارد، عنصر نژاد نیز در تاریخ اروپا و بخصوص امریكا، پیوسته نقش مهمی داشته است.» (8)
نژادپرستی، كه به شكل‏های گوناگون در غرب اعمال می‏شود، از عواملی است كه نابرابری اجتماعی را تشدید كرده و با ایجاد ناهمگونی شواهد حاكی از انحطاط و ناتوانی جامعه مبتنی بر حقوق اكثریت را ارائه داده است.
بنابراین، می‏توان گفت: «حاصل كل روند دگرگونی اجتماعی چند دهه اخیر، كه خود نتیجه برآیند همه تحولات چندین قرن گذشته غرب بوده، عبارت است از جاكن شدگی یا دورافتادگی خود از اصل خویش; به این معنی كه فرد در جامعه غربی هم از سنت‏های مذهبی خود و هم از سنت‏های خانوادگی و اجتماعی خود كنده شده است. این اوضاع و احوال جدید متضمن چالش‏های غالبا زیادی است كه افراد یا دست‏كم، برخی از افراد را به استفاده از همه استعدادها و نیروهای بالقوه خود فرامی‏خواند، ولی در عین حال، در مبانی مشحون از رقابت‏بی‏حد و مبارزه و منازعه دایمی كه با زوال معنویت همراه شده و داغ‏های عمیق روانی و اجتماعی خود را بر همه چیز نهاده است، خود را غالبا با یك احساس درماندگی و ناامیدی مواجه می‏سازد. (9)
با توجه به آمار و اطلاعات، می‏توان شواهدی ارائه نمود كه در حیات غرب از یك سو، گرایش به دین كاهش یافته و از سوی دیگر، به نسبت كاهش گرایش دینی، آمار جرم و جنایت و ناامنی افزایش یافته است. بر طبق آمار سال 1851 ، در حدود 40 درصد از بزرگسالان در انگلستان و ویلز شنبه به كلیسا می‏رفتند. در سال 1900 ، این نسبت‏به 35 درصد و در سال 1950 ، به 20 درصد كاهش یافته است. این تعداد امروز در مجموع، تقریبا به 11 درصد رسیده است. مذاهب اصلی بریتانیا به‏طور متوسط ، 5 درصد كلیسا روندگان را در طی نیمه دوم دهه 1970 از دست داده‏اند. (10) نفوذ مذهب بر حكومت نیز در دوره پس از جنگ جهانی دوم كاهش یافته است. (11)
بر طبق آزمون دیگری (در كشورهای امریكا، آلمان، بریتانیا و مانند آنها) به هر میزان كه از بزرگسالان به جوانان نزدیكتر می‏شویم بر درصد كاهش اهمیت‏خدا در زندگی گروه‏های جوان‏تر افزوده می‏شود. جوان‏ترین گروه دو برابر و نیم بیشتر از بزرگ‏ترین گروه پاسخ مادی می‏دهد. (12) به موازات آن، مجموعه مشاهدات در كشورهای امریكا و آلمان غربی مشخص می‏كند كه نگرش نسبت‏به همجنس‏بازی به تدریج، مثبت‏تر می‏شود. (13)
از سوی دیگر، با كاهش گرایش به مذهب و اخلاق و فاصله گرفتن از ارزش‏های سنتی، شاهد افزایش روز افزون جرم و جنایت در این كشورها هستیم. ازدیاد جرایم در جامعه امریكا به حدی است كه در شهرهای بزرگ صنعتی و تجاری كسی جرات پیاده روی در خیابان‏ها و پارك‏ها را به هنگام شب ندارد و تجاوز به حقوق فردی و اجتماعی به حدی رسیده است كه مردم در حالت هراس اجتماعی به سر می‏برند. در ایالات متحده امریكا درصد كودكان متولد شده نامشروع سفیدپوست و غیر سفیدپوست در یك دوره سی‏ساله بالا رفته است. از سال 1940 تا سال‏1969 از 100 كودك غیر سفیدپوست‏به دنیا آمده‏17 كودك نامشروع بوده و در سال‏1969 این تعداد به 31 درصد رسیده و برای سفیدپوستان در دوره مذكور از 2 درصد به‏3/5 درصد رسیده است. (14)
در كمیسیون نظارت بر اجرای قوانین و بررسی كیفیت اداره امور قضایی ایالات متحده امریكا، كه در سال‏1967 تشكیل شد، رئیس این جلسه چنین اظهار داشت: ما نمی‏توانیم معین كنیم كه جامعه امروزی ما در بطن خود بیشتر جانی پرورش داده یا جامعه آمریكا در 15 یا 25 سال پیش. (15)
همچنین بین سال‏های 1900 تا 1960 درصد طلاق در آلمان از6/17 به‏7/88 ، در انگلستان از 2/2 به 5/69 و در فرانسه، از 1/26 به 4/82 افزایش یافته است. در ایالات متحده (سال‏1946) از هر دو ازدواج یكی به طلاق منتهی می‏شود (16) و بسیاری از كودكان در خانواده‏هایی بزرگ می‏شوند كه یا پدر در آن غایب است‏یا مادر. علاوه بر این، كسانی هستند كه می‏كوشند معنای سنتی ازدواج را كه میان دو جنس مخالف صورت می‏پذیرفته است، بشكنند و معنای جدیدی به آن بدهند كه عبارت باشد از «هرگونه پیوند و التزامی میان دو آدم، هرچند از جنس موافق باشند، مادام كه بخواهند با هم زندگی كنند.» بنابراین، در آخرین مرحله تجدد یا مدرنیسم، كه برخی به آن «پست مدرنیسم‏» اطلاق كرده‏اند، حتی معنای خانواده، كه در طول قرون و اعصار هیچ‏گاه مورد معارضه و چند و چون نبوده نیز شدیدا مورد حمله قرار گرفته است. (17)
علامه طباطبائی‏رحمه الله نیز ریشه معضلات اجتماعی و نابسامانی خانواده در غرب را در طرز تلقی خاص فرهنگ غرب نسبت‏به خانواده می‏داند و می‏نویسد:
عمل همخوابی یكی از اصول اعمال اجتماعی بشر است و بشر از همان آغاز پیدایش و ازدیاد خود تا به امروز دست از این عمل اجتماعی نكشیده و این عمل باید ریشه در طبیعت داشته باشد تا آغاز و انجامش به آن ریشه بازگشت كند. اسلام عمل جنسی را با قانون خود نظام بخشده‏است... . به‏طور خلاصه، همه احكام مربوط به حفظ عفت و چگونگی انجام عمل همخوابی و اینكه هر زنی مختص به شوهر خویش است و نیز احكام طلاق، عده، اولاد، ارث و امثال آن، همه در راهی به كار می‏افتد كه برای آن خلق شده‏اند; یعنی بقای نوع بشر.
مرحوم علامه نگرش قانونگذار جوامع غربی در عصر حاضر را مخالف با اساس خلقت و فطرت دانسته‏اند و می‏نویسند: اما در قوانین دیگری، كه در عصر حاضر در جریان است، اساس همخوابی شركت زن و شوهر در مساعی حیات است و در حقیقت، نوعی اشتراك در عیش است و بنایی كه تمدن امروز بر اساس آن چیده شده علاوه بر نتایج نامطلوب و مشكلات و محذورهای اجتماعی كه به بار آورده، با اساس خلقت و فطرت به هیچ وجه سازگاری ندارد. (18)
نتایج تحقیقات موریزون در مورد نام‏نویسی 92 دختر خردسال در مراكز فساد، مؤید فروپاشی خانواده در غرب و ناسازگاری بنای آن با فطرت است. (19)
بنا به گزارش یكی از مجلات در فرانسه، روزانه 2 كودك در اثر بد رفتاری پدر یا مادر جان می‏سپارند. (20) در سال 1991 روزانه دست كم، یك نوزاد در كوچه‏ها و در كلیساها رها شده‏اند. (21)
اما در ژاپن، كه از نظر تكنولوژی و تمدن همپای دنیای غرب پیش رفته است، آمار جرم و جنایت از كشورهای غربی كمتر است. نویسنده كتاب تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی با طرح این سؤال كه چرا در ژاپن میزان تبهكاری چنین اندك است، می‏نویسد:
«به احتمال زیاد، علت آن در پایداری احساس بسیار قوی همبستگی گروهی و در نتیجه، نظارت اجتماعی كارسازتر به نسبت غرب است. یك بار دیگر به این نتیجه می‏رسیم كه ژاپن كمتر از غرب، مادی است، لیكن این امر را می‏توان بیش‏تر به حضور ارزش‏های ماقبل صنعتی نسبت داد تا خیزش ارزش‏های فرامادی.» (22)
اكنون با توجه به مصادیق عینی به خوبی می‏توان بر ناتوانی قانونگذاری مبتنی بر حق اكثریت‏با زیربنای اصالت فردی و بریده از اخلاق و اعتقادات استشهاد نمود. لذا، هانری برگسن با تشبیه جامعه متمدن امروزی به موجود زنده دارای پیكری جسیم و جان و روانی ضعیف و رشد نیافته، بر لزوم توجه بشر به عرفان و معنویات و بلند كردن سر به سوی آسمان و گرایش به ادیان و تقویت اعتقادات تاكید می‏كند:
«بدن كه بزرگ و جسیم شده، منتظر جانی اضافی است ... . شاید بتوان گفت معماری ماشین، بیش از آن اندازه كه می‏پندارند، عرفانی است. و به هر حال، در صورتی ماشین جهت‏حقیقی خود را باز می‏یابد و خدماتی را متناسب با قدرتش به انجام می‏رساند كه بشریت‏با یاری وی موفق گردد قد راست نماید و سر فراز كند و به سوی آسمان بنگرد; همان بشریتی كه در حال حاضر توسط ماشین قامتش بیش از پیش دو تاگشته و به جانب زمین خم گردیده است.» (23)
بنابراین، «از یك طرف، چشم‏انداز زوال دنیای متجدد پیش رو است و از طرف دیگر، در اینجا و آنجا بارقه‏هایی از تجلی دوباره حقیقت‏به همان صورتی كه سنت طی قرون و اعصار متمادی‏آن‏را زیسته و عرضه كرده است، به چشم می‏خورد.» (24)

غرور علمی، موجب افول هنجارهای مذهبی

به طور كلی، می‏توان سه دلیل برای افول هنجارهای مذهبی ارائه نمود كه همه برخاسته از اطمینان خاطری است كه پیشرفت‏های علمی برای این جوامع به دنبال آورده بود:
اولین دلیل آن افزایش احساس امنیت‏بود كه نیاز به هنجارهای مطلق را كم‏رنگ می‏كرد. پیشرفت‏های تكنولوژیكی و علمی موجب گشت افراد بیشتر احساس امنیت كنند و در نتیجه، كمتر دلواپس هنجارهای سنتی مذهبی باشند.
«دلیل دوم، این است كه هنجارهای اجتماعی و مذهبی معمولا - دست كم در ابتدا - زمینه‏ای كاركردی دارند. هنجارهای مهمی همچون «تو نباید بكشی‏» دارای كاركرد اجتماعی می‏باشند. محدود ساختن خشونت‏به راه‏های قابل پیش‏بینی و مشخص برای حیات یك جامعه تعیین‏كننده است. بدون چنین هنجارهایی جامعه از هم گسیخته می‏شود.» (25)
بر این اساس، هنجارهایی چون «تو نباید زنا كنی‏» یا «به پدرت و مادرت احترام بگذار» وقتی اثر حیاتی دارد كه خانواده دارای كاركردهای حیاتی است. خانواده اساس، مامن و ملجا هر فرد است. فرزند وابسته به خانواده است و در غیر آن، جایی برای سكونت نمی‏یابد. سالمندان نیز به خانواده وابسته‏اند، باید كاری كنند كه در دل فرزندان جای گیرند. بنابراین، كاشت اكنون (تلاش در جهت تربیت فرزند و امرار معاش او) برداشت فردا را به دنبال دارد - و آن نگهداری فرزندان از والدین است. پس در چنین جامعه‏ای زنا موجب تنفر و محكوم است; زیرا فرد را از خانواده اخراج می‏كند، بی‏سرپرست می‏گرداند و در مقابل فرزندان، بی‏آبرو و از شانیت اجتماعی بی‏بهره می‏گرداند. پس نباید زنا كرد. ولی در جامعه‏ای كه برای نگهداری از فرزندان امكاناتی مهیا نموده‏اند، احترام به پدر كم‏تر ضرورت می‏یابد خانه سالمندان انگیزه‏ای برای پدران جهت تربیت و محبت‏به فرزندان باقی نمی‏گذارد. پس هنجار «نباید زنا كرد» چندان كارآیی ندارد. براین‏اساس، نویسنده تحول فرهنگی معتقد است:
«مادامی كه حیات كودكان باطلاق تهدید می‏شود جامعه به آن به منزله عملی كاملا غلط و غیر قابل تحمل می‏نگرد.» (26)
ولی اكنون حیات كودكان با طلاق تهدید نمی‏شود; چرا كه جایی برای اسكان فرزندان بی‏سرپرست موجود است. «در گذشته، خانواده واحد اقتصادی مهمی بود. پس مردم بایدازدواج می‏كردند... ولی اكنون خانواده...جایی است‏برای ارضای نیازهای شهوانی كه بر پایه توافق، چند صباحی تشكیل می‏شود، هر كدام از زن و شوهر دارای شغل و درآمدند و به یكدیگر وابسته نیستند و...مانعی برای جدایی و فروپاشی خانواده وجود ندارد.» (27)
دلیل سوم، مساله همسانی - شناختی است. مردم در پی همسانی درونی‏اند. از این‏رو، جهان‏بینی‏شان با تجربه روزانه‏شان همسان می‏گردد. در دنیای كنونی، تجربه زندگی روزانه مردم اساسا با نوعی از تجربه زندگی، كه آیین مسیحی - یهودی را تشكیل می‏دهد، متفاوت است. عهد عتیق در جامعه‏ای شبانی پدیدار گشت. نهادهایش(چوپان مهربان، گوسفندان و مانند آن) بازتاب جهان‏بینی شبانی داشت. زمانی كه عهد جدید نوشته شد یهودیان بیشتر كشاورز بودند تا چوپان و عهد جدید نمایانگر جامعه‏ای كشاورزی با هنجارها و جهان‏بینی متفاوت است، اما امروز در جامعه پیشرفته صنعتی‏ای زندگی می‏كنیم كه رایانه بسیار بیش‏تر از گوسفندان، بخشی از تجربه زندگی روزانه فرد شده است. پس بین نظام تجویزی سنتی و جهانی، كه بیشتر مردم با تجربه مستقیم خود می‏شناسند، ناهمسانی شناختی وجود دارد. نه تنها هنجارهای اجتماعی، بلكه همچنین نهادها و جهان‏بینی ادیان نیز دیگر مانند محیط نخستین‏شان مؤثر و وادار كننده نیستند.» (28) )
این سه دلیل را می‏توان مهم‏ترین ادله دین‏گریزی و بی‏اعتنایی بدان شمرد، ولی تجربه دو قرن علم‏گرایی و متكی بودن به تكنولوژی خلاف آنچه را در مراحل اولیه ایجاد نموده بود به اثبات رساند. نه تنها پیشرفت‏های علمی بر امنیت جامعه و فرد نیفزود، بلكه خود وسیله‏ای برای ناامنی گشت.
از یك سو، جنگ‏های جهانی، پیشرفت انواع سلاح‏های كشنده و از سوی دیگر، رهایی از قیود مذهبی و سنتی بیش از پیش، ناامنی به بشریت تقدیم كرد. عدم وابستگی به خانواده، مهاجرت، تنوع علایق و سلایق و بزهكاری اطفال بر این ناامنی افزود و خانه سالمندان برای سالمندان بهشت موعود را به همراه نیاورد، بلكه فضایی از یاس و مردگی و بی‏عاطفگی و تنهایی به دنبال داشت. فروپاشی هنجار «نباید زنا كنی‏» بر ناامنی جنسی افزود، نسلی از فرزندان بدون اصل و نسب و تنها تحویل جامعه داد كه عقده تنهایی و بی‏هویتی، او را به حیوانی درنده تبدیل نمود و مدگرایی و تغییرات سریع نیز بر این بی‏هویتی افزود. اكنون پس از تجربه نمودن ارمغان علم و تكنولوژی و نادیده گرفتن هنجارهای سنتی و مذهبی، زمزمه نابودی و فروپاشی این تمدن به گوش می‏رسد و سخن از این است كه چگونه به خود باز گردند. «و همانا از دست رفتن معنای زندگی برای بسیاری از جوان‏هاست كه آنها را به بیراهه طلب لذت‏های آنی جسمانی از طریق روابط جنسی یا استفاده از مواد مخدر و یا گاهی خشونت و جنایت كشانده یا آنكه آنها را به جستجوی فلسفه‏ها و حتی ادیان جدید وا داشته است. جنبه مثبت این گرایش این است كه از این رهگذر، بسیاری از جوانان هوشمند و حساس در غرب برای نخستین بار، به پیام فرهنگ‏ها و ادیان دیگر توجه كرده‏اند و احترامی كه آنان برای عوالم معنوی دیگر قایل‏اند به مراتب، بیش از احترامی است كه استعمارگران انگلیسی و فرانسوی قرن نوزدهم برای جهان اسلام یا سایر فرهنگ‏های آسیایی و آفریقایی و آمریكایی قایل بوده‏اند. (29)
در الگوی قانونگذاری، اسلام نه تنها تمام جوانب امنیت و آسایش فرد و جامعه مورد توجه و عنایت است، بلكه نسبت‏به سومین دلیل افول مذهب نیز در ردیف ادیان تحریف شده‏ای مانند مسیحیت و یهودیت قرار نمی‏گیرد; زیرا ساختار فانونگذاری اسلام هم به نیازهای دایمی و همیشگی انسان‏ها توجه نموده و هم نیازهای مقطعی را با ساختار انعطاف‏پذیر خود جوابگو است و هنجارهایی چون «باید به پدر و مادرت احترام كنی‏»، «نباید زنا كنی‏»، «نباید به همسرت خیانت كنی‏» و «نباید آدم بكشی‏» از جمله هنجارهایی است كه حیات جامعه بدان وابسته است; چرا كه در این دیدگاه، خانواده نه تنها محلی برای ارضای صحیح شهوات، بلكه كانون محبت، كانون تربیت، كانون همدردی و كانون عواطف است. و بدین صورت، امنیت روانی و اجتماعی هر جامعه‏ای در هر زمان و مكانی تضمین می‏شود.

وجدان اخلاقی در جوامع غربی

توجه به نظر سنجی‏های دانشمندان درباره میزان تنفر جوامع از جرایم، حاكی از آن است كه عرف جوامع غیر مسلمان نیز، كه كم‏تر تحت تاثیر القاءات اسلامی قرار دارند، از برخی جرایم مانند همجنس‏بازی بیش از جرایم دیگر متنفر است و هنوز نیز علی‏رغم تبلیغات ضد بشری با پیشرفته‏ترین امكانات، برخی جرایم قبیح شمرده می‏شود. بر طبق آماری كه در كتاب تحول فرهنگی ارائه شده است، اكنون نیز بیش از 50 درصد ماده‏گرایان كشورهای كانادا، فرانسه، بریتانیا، آلمان غربی، دانمارك، ایتالیا، جمهوری ایرلند، اسپانیا، مجارستان، ژاپن، بلژیك، مكزیك، ایرلند شمالی و آفریقای جنوبی همجنس‏بازی را رد می‏كنند و روی هم رفته،دركشورهای‏غربی‏به علاوه ژاپن و آفریقای جنوبی‏63 درصد ماده‏گرایان همجنس‏بازی را رد می‏نمایند و36 درصد فرامادیان - كه بیش از ماده‏گرایان از ارزش‏های سنتی بریده‏اند - این عمل را رد می‏كنند. (30)
روابط جنسی نامشروع(زنا) را56 درصد ماده‏گرایان‏49 درصد التقاطیان و 32 درصد فرامادیان این كشورها رد و محكوم می‏كنند و66 درصد ماده‏گرایان، 54 درصد التقاطیان و 38 درصد فرامادیان اعتقاد دارند كه فحشا ابدا جایز نیست. (31)
در یك نظرسنجی، كه برای شناخت گرایش عرف نسبت‏به جرایم و ترتیب جرم‏شناختی برخی اعمال صورت گرفته است، در ردیف اول، همجنس‏بازی مردان قرار دارد كه‏49 درصد مردم امریكا این عمل را جرم دانسته‏اند و در ردیف سوم، شرابخواری قرار دارد كه‏46 درصد آن را جرم دانسته‏اند. در ردیف چهارم، فاحشه‏گری است‏با27 درصد و در ردیف هفتم، همجنس‏بازی زنان با13 درصد و در ردیف هشتم، الحاد با 10 درصد قرار دارد. (32)
نكته قابل توجه این است كه در پاسخ به اینكه چه كسی كجرو است، مردم آمریكا مواردی را جرم شمرده‏اند كه از چهارده مورد، مواردی چون همجنس‏بازی مردان (لواط)، شرابخواری، فاحشه‏گری (زنا)، جنایت (سرقت، محاربه)، همجنس‏بازی زنان (مساحقه) افراد هرزه و بی‏عفت، كمونیست‏ها، مرتدان، ملحدان، مجرمان سیاسی (بغاة) وجود دارد كه همه به نحوی از جرایمی محسوب می‏شوند كه در اسلام مستوجب كیفر حدود می‏باشند. تنها «قوادی‏» و «قذف‏» از حدود دهگانه اسلامی در نگرش مردم امریكا نسبت‏به قبیح‏ترین جرم‏ها مورد توجه نبوده است و از آنجا كه رمت‏خانواده در این جوامع شكسته شده، جایی برای قبیح دانستن «قذف‏» باقی نمی‏ماند و با از بین رفتن حرمت‏خانواده و ایجاد آزادی در روابط جنسی «قوادی‏» نیز از سیاهه اولین جرایم در ذهن مردم محو می‏شود. بر این اساس، می‏توان مدعی بود كه وجدان عمومی مردم آمریكا نیز بر جرم دانستن آنچه در حقوق اسلامی «حدود» شمرده می‏شود، استوار است و با توجه به اینكه جوامع غربی تمایز چندانی نسبت‏به هم ندارند، می‏توان این نظر سنجی را تعمیم داد و مدعی شد كه در تمام غرب، هنوز هم جرم‏های موجب حد، علی‏رغم ارزش‏ستیزی حاكم بر فرهنگ غرب، در وجدان عمومی مردم، هرچند به صورت ضعیف، جرم تلقی می‏شود.
از اینجا به نكته دیگری نیز می‏توان اشراف یافت و آن اینكه عرف همه جوامع به طوركلی، برخی از اعمال را كجروی و جرم می‏داند و چنین نیست كه عرف جوامع تماما سیار بوده و حقوق، دارای حوزه‏های ثابت و همیشگی نباشد و بدین ترتیب، می‏توان به نحوی به حقوق طبیعی و فطری راه یافت. البته فطرت آدمی در اثر سرپوش نهادن بر حقایق و جلوه دادن غیر واقع به عنوان واقعیت در تشخیص مصالح و مفاسد گرفتار اشتباه می‏شود، ولی این سرپوش نهادن نسبت‏به برخی امور به دشواری ممكن است و همان‏گونه كه در این آمار ارائه گردیده مشخص شد، هنوز هم مردم در برخی جرایم (تقریبا كل آنچه در حقوق اسلامی مستوجب كیفر شمرده می‏شود و دارای بیشترین مجازات است) واكنش عمومی نشان می‏دهند و احساسات آنها جریحه‏دار می‏شود و خواهان مقابله با آن و محو آن هستند و یا دست كم، اعتقاد به جرم بودن این اعمال هنوز هم از اولین اموری است كه هرچند به صورت ضعیف در مورد آنها وجدان جمعی قرار دارد; مضافا اینكه به اعتراف بسیاری از اندیشمندان مغرب زمین، در زمینه‏های بازگشت مجدد به فرهنگ گذشته و ارزش‏های سنتی فراهم شده است.
علامه طباطبائی نیز در این باره می‏فرماید: «پس فحشا و سفاح، كه باعث قطع نسل و فساد و انساب است، از اولین اموری است كه فطرت بشر،...با آن مخالف است و لذا، آثار تنفر از آن همواره در بین امت‏ها و مجتمعات گوناگون دیده می‏شود، حتی امت‏هایی كه در آمیزش زن و مرد آزادی كامل دارد و ارتباطهای عاشقانه و شهوانی را زشت نمی‏دانند از این عمل وحشت دارند و می‏بینید كه برای خود قوانینی درست كرده‏اند كه در سایه آن، احكام انساب را به وجهی حفظ نمایند.» (33)
از احكام كه بگذریم در مورد اعتقاد به خدا نیز هنوز علی‏رغم به‏كارگیری تمام امكانات برای تسریع در روند غیر دینی كردن توده‏های مردم در نظر بیش‏تر مردم - چیزی بیش از 90 درصد - از مرتبه نسبتا بالایی برخوردار است. نویسنده كتاب تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی می‏نویسد:
«میزان كاهش اهمیت‏به خدا در میان جوانان در مقایسه با بزرگترها از یك جامعه به جامعه‏ای دیگر بسیار متفاوت است. به نظر می‏رسد كه این پدیده در اروپای غربی و ژاپن به مراتب، بارزتر از آمریكای شمالی و آفریقای جنوبی است. اگر این داده‏ها بازتاب روند غیر دینی شدن توده‏های مردم باشد پس این فراگرد تاكنون تاثیر كمی در ایالات متحده، آفریقای جنوبی یا مكزیك داشته است. در هر یك از این كشورها، جوانان كم‏تر از بزرگ‏ترها در زندگی‏شان به خدا اهمیت می‏دهند، لیكن خدا در نظر بیش‏تر مردم - چیزی بیش از 90 درصد - از مرتبه نسبتا بالایی برخوردار است. در این كشورها، حتی اكثریت عظیمی از جوانان، بیان می‏دارند كه خدا نقش مهمی در زندگی‏شان دارد... لیكن شواهد موجود قویا مبین این است كه ما ناظر كاهش اهمیت ذهنی خدا در زندگی این جوامع هستیم.» (34)
همان‏گونه كه از این آمار استفاده می‏شود، حتی القاءات كمونیسم نیز نتوانسته است‏خداباوری را از بین ببرد. لذا، در كتاب تحول فرهنگی می‏نویسد:
تجربه كمونیستی تنها تا حد محدودی بر فرهنگ مجارستان تاثیر گذاشته است و فراگرد تدریجی غیرمذهبی شدن در مجارستان روی داده است و حداقل تلاش‏های كمونیستی در تلقین خداناشناسی بی‏ثمر بوده است.
نویسنده در خصوص روند غیرمذهبی شدن می‏نویسد: در برخی كشورها - برای مثال، آلمان - كاهش ظاهری (اعتقاد به خدا) بسیار سریع است. در میان مسن‏ترین بخش مردم آلمان، فقط گروه كوچكی (16 درصد) هستند كه معتقدند خدا اهمیتی در زندگی‏شان ندارد، اما در میان جوان‏ترین گروه سنی آلمان، اكثریتی قوی (60 درصد) احساس می‏كنند كه خدا نقش كم‏اهمیتی در زندگی‏شان دارد. آلمان غربی به هیچ وجه منحصر به فرد نیست. بریتانیا و فرانسه كاهش زیاد و تقریبا برابر در گرایش‏های دینی نشان می‏دهند و دانمارك حتی افول بیش‏تری در اهمیت‏به خدا ظاهر می‏سازد. (35)

انحطاط تمدن غرب، همزمان باكاهش سقوط اخلاقی

از مجموعه آنچه گذشت می‏توان نتیجه گرفت كه دو پدیده بر خلاف هم در حال حركت‏اند: یكی كاهش گرایش‏های مذهبی و دیگری افزایش نگرانی نسبت‏به سرنوشت فرهنگ و تمدن غرب. اما اینكه این نگرانی و شواهد فروپاشی این تمدن كی آشكار شده قابل تامل است.
بنابراین، یك بحث این است كه فروپاشی و انحطاط فرهنگی غرب از چه زمانی آغاز شد و بحث دیگر این است كه شواهد حاكی از انحطاط فرهنگی چه زمانی آشكار گردید.
منتسكیو معتقد است كه جامعه از دو طریق در راه تباهی و فساد قرار می‏گیرد و انحطاط سقوط می‏كند:
1- هنگامی كه قوانین توسط مردم رعایت نمی‏شود كه این درد قابل چاره و درمان است.
2- هنگامی كه قوانین، مردم را به سوی فساد و گمراهی می‏كشاند كه این درد چاره ناپذیر است; زیرا درد از خود درمان ناشی می‏شود. (36)
وضعیت فرهنگی غرب از نوع دوم است. آنگاه كه قوانین را از اخلاق و مذهب جدا نمودند و اصول و ارزش‏های انسانی و همگانی را كنار نهادند و بر مذهب‏گریزی پای فشردند انحطاط جامعه آغاز گردید. در مورد سؤال دوم به نظر می‏رسد از زمانی كه حداقل میزان حساسیت لازم و ضروری جامعه نسبت‏به «جرایم دهگانه مستوجب كیفر» تضعیف گشت، شواهد فروپاشی تمدن نیز آشكار شد. با توجه به آمارهای موجود، هنوز بیشتر افراد به خدا اعتقاد دارند، ولی باور به رعایت قوانینی كه لازمه حیات و نظام جامعه است و در نظام قانونگذاری اسلام «حدود» خوانده می‏شود، علی‏رغم آنكه نخستین مواردی است كه هنوز در اذهان مردم جرم شمرده می‏شود، ولی در بیش‏تر موارد، از حساسیت ضعیفی - كمتر از 50 درصد - برخوردار گشته و بالمآل، جامعه از نصاب لازم برای سلامت و پایداری بی‏بهره شده است.
در بررسی حد لازم وجدان اخلاقی از دیدگاه اسلامی، ثابت گردیده كه به منظور برقراری نظم در جامعه، علاوه بر اعتقاد به خداوند، باید جامعه از وجدان اخلاقی حاكی از قبح جرایمی كه مستوجب كیفر حدود است، بهره‏مند باشد. به عبارت دیگر، مرز لازم وجدان اخلاقی «حدود» است و نباید دایره وجدان اخلاقی از این محدودتر باشد. در بررسی جوامع غربی علی‏رغم آنكه جرایم مستوجب حدود هنوز در وجدان عمومی دارای درصد بالایی از اعتقاد همگانی است، ولی در بسیاری از موارد، از نصف جمعیت نیز كم‏تر شده و در ارتداد و جرم سیاسی به 10 درصد رسیده است.

نتیجه

حاصل آنكه فروپاشی تمدن غرب از زمانی آغاز شد كه قوانین، مردم را به سوی فساد كشاند، ولی با توجه به داده‏های موجود، با كاهش وجدان اخلاقی از حداقل ممكن، كه همان جرم دانستن جرایمی است كه مستوجب كیفر می‏باشد، شواهد فروپاشی تمدن غرب علنی گشته است; زیرا با بی‏اعتنایی به این جرایم، امنیت جامعه از بین می‏رود، خانواده به عنوان كانونی عاطفی، احساسی و پشتوانه و حامی فرد متزلزل می‏شود، عدم ارضای عواطف و احساسات و عدم وجود افراد برای همدردی و غمخواری و حمایت، موجب بروز بیماری‏های روانی و عقده‏های روحی می‏گردد و در نتیجه، قتل و غارت و نامردمی افزایش می‏یابد، افزایش كودكان بی‏سرپرست و به دور از ارضای عواطف مادری و پدری، نسل بعدی را بیش از نسل قبلی گرفتار آشوب اجتماعی خواهد نمود و در نهایت، جامعه از هم فروخواهد ریخت. در آن صورت، برای نجات جامعه چاره‏ای جز بازگشت‏به حداقل وجدان جمعی و پذیرش آن نیست.
در اینجا، توجه به این نكته نیز لازم است كه جامعه كنونی غرب علی‏رغم دارا بودن وجدان جمعی ملحوظ در طرح دوركیم (به رسمیت‏شناختن قراردادها توسط جامعه)، در حال فروپاشی است‏یا دست كم، بسیاری از اندیشمندان نگران فروپاشی آن هستند. بنابراین، می‏توان مدعی بود كه تنها باور عمومی به آزادی و به رسمیت‏شناختن قوانین با تاكید بر مبتنی بودن قوانین بر عرف هر جامعه و در نتیجه، متغیر بودن آن، «الگوی دوركیمی همبستگی ارگانیكی‏» برای ایجاد همبستگی و نظم اجتماعی كافی نیست، بلكه علاوه بر پای‏بندی به قوانین جامعه، لازم‏است‏به‏طورخاص، قبح برخی اعمال در ذهن عموم پابرجا باشد و برخی قوانین ثابت و غیر متغیر ملحوظ گردد و این حداقل چیزی است كه نظم اجتماعی بدان نیازمند است و دنیای غرب از زمانی كه از این حداقل محروم شده شواهد گویایی از فروپاشی نظم و امنیت را مشاهده نموده است.

پی‏نوشت‏ها

1 و 2- محمدتقی جعفری، فرهنگ پیرو، فرهنگ پیشرو، شركت انشتارات علمی و فرهنگی، تهران،1373، ص 112 و113
3- رضا مظلومان، جامعه‏شناسی كیفری، چاپ سوم، اقبال، 1355، ص‏269
4- محمدتقی جعفری، همان، ص 4
5 و6 و7 و 8 و9- سید حسین نصر، جوان مسلمان و دنیای متجدد، ترجمه مرتضی اسعدی، چاپ دوم، طرح نو، 1374، ص‏293 - 295 ،297 و299
10 و 11- آنتونی گیدنز، جامعه‏شناسی، ترجمه منوچهر صبوری، چاپ دوم، تهران، نشر نی، 1374، ص 508
12 و13- رونالد اینگلهارت، تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی، ترجمه مریم وتر، كویر، تهران،1373، ص 212 و 222
14- اندره میشل، جامعه‏شناسی خانواده و ازدواج، ترجمه فرنگیس اردلان، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1354، ص‏157
15- محمدحسین فرجاد، آسیب‏شناسی اجتماعی و جامعه شناسی انحرافات، چاپ دوم، دفتر تحقیقات و انتشارات، ص‏63
16- اندره میشل، همان، ص 17148- سید حسین نصر، همان، ص 294
18- سید محمدحسین طباطبائی، المیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی، قم، ج 2، ص 294
19 و 20- محمدحسین فرجاد، همان، ص 222 و223
21- رونالد اینگلهارت، همان، ص 171
22- هانری برگسن، دو سرچشمه اخلاق و دین، ترجمه حسن حبیبی، چاپ اول، شركت چاپ و انتشار، تهران، 1358، ص‏346
23- سید حسین نصر، همان، ص‏346
24 و 25 و26 و27- رونالد اینگلهارت، همان، ص 202 و203
28- سید حسین نصر، همان، ص 344
29 و 30- رونالد اینگلهارت، همان، ص‏223 و 224
31- محمدحسین فرجاد، همان، ص 30
32- سید محمدحسین طباطبائی، همان، ج 4، ص 494
33 و 34 و 35- رونالد اینگلهارت، همان، ص ص‏213
36- رضا مظلومان، همان، ص 168





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط