نویسنده : عباس زریاب
بابافَرج تبریزی ، از بزرگان صوفیه تبریز در قرن ششم . نام کامل او براساس نوشتة لوح قبرش که صاحبِ روضات الجنان ضبط کرده است «بابافرج بن بدل بن فرجِ تبریزی » است . وفاتش در 568 اتفاق افتاد و در گورستان گجیل شهر تبریز مدفون است (ابن کربلایی ، ج 1، ص 376ـ378). به نوشتة ابن کربلایی (همانجا)، که مأخذ مهم احوال اوست ، قبراو در آن گورستان زیارتگاه صوفیان تبریز بوده و «زاویه »ای داشته است که در 755 هجری تجدید عمارت شده بود و القاب او را بر آن مزار نوشته بودند. خاندان حافظ حسین کربلایی ، مؤلّف روضات الجنان از خادمان آن مزار بوده اند و بدین سبب به «بابافرجی » شهرت داشته اند. به جهت رؤیایی که یکی از مردم آذربایجان در مکّة معظمه دیده بوده «وقفة » بابافرج روزهای شنبه بوده است ، یعنی صوفیان در این روز به زیارت مزار او می رفته اند. در آن کتاب سلسلة ارادت بابافرج را به دو واسطه به جُنَیْد بغدادی می رساند و این نمی تواند درست باشد، زیرا جنید در 297 یا 298 وفات یافته و بنابراین میان او و بابافرج در حدود 270 سال فاصله بوده است .
بابافرج در آغاز حال در مقام «تَلْوین » بوده ، یعنی ظاهراً بر یک حال نمی مانده و گاهی جذبه و شیفتگی بر او غالب می شده است و از این رو به خانقاه داری و تربیت طالبان پروایی نداشته و گاهی در پشت حمام محلة گجیل به سر می برده است . به نوشتة ابن کربلایی (ص 287ـ288) امام مجدالدّین (یاعمدة الدّین ) ابو منصور محمدبن اسعد طوسی شافعی ، معروف به حَفَدَه عطاری (متوفی 571)، دست ارادت به بابافرج داده بود. داستان آن چنین است که پنداشته اند امام حفده روزی در جامع بزرگ تبریز وعظ می گفت و بابافرج از غایت جذبه از گلخن حمام گجیل بیرون آمد و سروپا برهنه به مجلس وعظ امام حاضر شد. امام بی آنکه متوجه حضور او شود ناگهان از سخن گفتن بازماند و پس از آنکه بابا بیرون رفت باز توانست به سخن خود ادامه دهد. پس از تحقیق معلوم شد که آن درماندگی به جهت حضور بابافرج بوده است . پس به خدمت او رفت و از مریدان او گشت . شیخ محمود شبستری در سعادتنامه آورده است که روزی امام حفده از بابافرج پرسید: «جهان مُحدَث است یا قدیم »؟ بابافرج در پاسخ گفت :
«که فرج تا که چشم بگشاده است نظرش بر جهان نیفتاده است
وصف چیزی چه بایدت پرسید که دل و دیده هرگز آن بندید؟»
امام چون این سخن بشنید، «مرد کار را بشناخت » و «تختة علم را در آب انداخت » (ص 224).
به گفتة جامی در (ص 420، در شرح حال شیخ نجم الدین کبری ) شیخ نجم الدین در تبریز به خدمت بابافرج رسید و در حین ملاقات عظمت و حالتی در بابافرج پدیدآمد و جامه ای که در تن او بود شکافته شد و پس از آنکه به حال خود بازگشت آن جامه را بر شیخ نجم الدین پوشاند. ابن کربلایی در ذیل این حکایت می گوید بالاپوش را بدین جهت فرجی می گویند که به بابافرج منسوب است . اما آنچه در مثنوی مولانا در وجه تسمیة فرجی آمده است اعم است ، زیرا مولانا می فرماید:
«صوفیی بدرید جبّه در حَرَج پیشش آمد بعد بدریدن فَرَج
کرد نام آن دریده فَرَجی این لقب شد فاش زان مرد نجی »
(ج 3، ص 24). پس فرجی ، به گفتة مولانا، اشاره به نام بابافرج نیست ، بلکه مشتق از کلمة «فَرَج » به معنی لُغَوی آن است . علاوه بر آن ، اگرچه نوعی از فرجی را (که ظاهراً از پشم زبر و خشن بوده است ) صوفیان می پوشیده اند انواعی دیگر هم از آن وجود داشته است که لباس خواص و اشراف بوده است (از جمله رجوع کنید به بیهقی ، ص 474، دربارة خلعتهای خلیفه که برای مسعود فرستاده است ). ابن کربلایی گوید که بابافرج نه تنها «پیرنظر» شیخ نجم الدین بلکه «پیرتربیت » و «پیرخرقة » او نیز بوده است . «پیرنظر» آن است که چون نظر او بر مرید افتد در حال او تغییر دهد و «پیرتربیت » آن است که به مرید تعلیم دهد و او را راهنمایی کند (چنانکه بابافرج شیخ نجم الدین را از خواندن شرح السُنّة تألیف فَرّاء بَغَوی منع کرد و او را به مصر فرستاد) و «پیرخرقه » آن است که خرقه در مرید پوشاند و اینکه بابافرج جامة شکافتة خود را بر شیخ نجم الدین پوشانیده دلیل بر آن گرفته اند که او پیرخرقة او نیز بوده است . ابن کربلایی «تربیت یافتن » و خرقه گرفتن شیخ نجم الدین کبری را از مشایخ دیگری جز بابافرج منافیِ آن نظریه نمی داند، و در جواز «ارادت آوردن به چند کس » قولی از خواجه محمد پارسا نقل می کند.
شیخ شبستری (در سعادتنامه (ص 198ـ199)) حکایت دیگری از بابافرج نقل کرده است . بابافرج معتقد بود که «بد» در جهان نیست . شخصی «کافری قَتّال » را دید و از «خیر» او از بابا پرسید. بابا گفت که در وجود او دو «خیر» نهان است ، یکی آنکه قاتل او «غازی » در راه دین است و دیگر آنکه مقتول او «شهید» است . البته چنانکه ابن کربلایی توضیح داده است ، مقصود بابا نفی شرّ به طور مطلق نبوده بلکه «شرّمطلق » را نفی کرده است ، چنانکه وجود آن «کافر قتّال » هم شر مطلق نبوده است . در روضات الجنان حکایاتی هست مبنی بر اینکه از بابافرج حتّی پس از مرگش هم کراماتی ظاهر می شده است .
منابع تحقیق:
(1) ابن کربلائی ، روضات الجنان و جنات الجنان ، چاپ جعفر سلطان قرایی ، تهران 1344ـ1349 ش ؛
(2) محمدبن حسین بیهقی ، تاریخ بیهقی ، چاپ علی اکبر فیّاض ، مشهد 1356 ش ؛
(3) عبدالرحمن بن احمد جامی ، نفحات الانس من حضرات القدس ، چاپ مهدی توحیدی پور، ( تهران 1337 ش ) ؛
(4) محمودبن عبدالکریم شبستری ، مجموعه آثار شیخ محمود شبستری ، چاپ صمد موّحد، تهران 1371 ش ؛
جلال الدین محمدبن محمدمولوی ، مثنوی معنوی ، چاپ رینولد ا.نیکلسون ، تهران 1363 ش .
منبع مقاله :
دانشنامه ی جهان اسلام، زیر نظر سید مصطفی میرسلیم، تهران، بنیاد دائره المعارف اسلامی، نشر کتاب مرجع، چاپ سوم، 1386
بابافرج در آغاز حال در مقام «تَلْوین » بوده ، یعنی ظاهراً بر یک حال نمی مانده و گاهی جذبه و شیفتگی بر او غالب می شده است و از این رو به خانقاه داری و تربیت طالبان پروایی نداشته و گاهی در پشت حمام محلة گجیل به سر می برده است . به نوشتة ابن کربلایی (ص 287ـ288) امام مجدالدّین (یاعمدة الدّین ) ابو منصور محمدبن اسعد طوسی شافعی ، معروف به حَفَدَه عطاری (متوفی 571)، دست ارادت به بابافرج داده بود. داستان آن چنین است که پنداشته اند امام حفده روزی در جامع بزرگ تبریز وعظ می گفت و بابافرج از غایت جذبه از گلخن حمام گجیل بیرون آمد و سروپا برهنه به مجلس وعظ امام حاضر شد. امام بی آنکه متوجه حضور او شود ناگهان از سخن گفتن بازماند و پس از آنکه بابا بیرون رفت باز توانست به سخن خود ادامه دهد. پس از تحقیق معلوم شد که آن درماندگی به جهت حضور بابافرج بوده است . پس به خدمت او رفت و از مریدان او گشت . شیخ محمود شبستری در سعادتنامه آورده است که روزی امام حفده از بابافرج پرسید: «جهان مُحدَث است یا قدیم »؟ بابافرج در پاسخ گفت :
«که فرج تا که چشم بگشاده است نظرش بر جهان نیفتاده است
وصف چیزی چه بایدت پرسید که دل و دیده هرگز آن بندید؟»
امام چون این سخن بشنید، «مرد کار را بشناخت » و «تختة علم را در آب انداخت » (ص 224).
به گفتة جامی در (ص 420، در شرح حال شیخ نجم الدین کبری ) شیخ نجم الدین در تبریز به خدمت بابافرج رسید و در حین ملاقات عظمت و حالتی در بابافرج پدیدآمد و جامه ای که در تن او بود شکافته شد و پس از آنکه به حال خود بازگشت آن جامه را بر شیخ نجم الدین پوشاند. ابن کربلایی در ذیل این حکایت می گوید بالاپوش را بدین جهت فرجی می گویند که به بابافرج منسوب است . اما آنچه در مثنوی مولانا در وجه تسمیة فرجی آمده است اعم است ، زیرا مولانا می فرماید:
«صوفیی بدرید جبّه در حَرَج پیشش آمد بعد بدریدن فَرَج
کرد نام آن دریده فَرَجی این لقب شد فاش زان مرد نجی »
(ج 3، ص 24). پس فرجی ، به گفتة مولانا، اشاره به نام بابافرج نیست ، بلکه مشتق از کلمة «فَرَج » به معنی لُغَوی آن است . علاوه بر آن ، اگرچه نوعی از فرجی را (که ظاهراً از پشم زبر و خشن بوده است ) صوفیان می پوشیده اند انواعی دیگر هم از آن وجود داشته است که لباس خواص و اشراف بوده است (از جمله رجوع کنید به بیهقی ، ص 474، دربارة خلعتهای خلیفه که برای مسعود فرستاده است ). ابن کربلایی گوید که بابافرج نه تنها «پیرنظر» شیخ نجم الدین بلکه «پیرتربیت » و «پیرخرقة » او نیز بوده است . «پیرنظر» آن است که چون نظر او بر مرید افتد در حال او تغییر دهد و «پیرتربیت » آن است که به مرید تعلیم دهد و او را راهنمایی کند (چنانکه بابافرج شیخ نجم الدین را از خواندن شرح السُنّة تألیف فَرّاء بَغَوی منع کرد و او را به مصر فرستاد) و «پیرخرقه » آن است که خرقه در مرید پوشاند و اینکه بابافرج جامة شکافتة خود را بر شیخ نجم الدین پوشانیده دلیل بر آن گرفته اند که او پیرخرقة او نیز بوده است . ابن کربلایی «تربیت یافتن » و خرقه گرفتن شیخ نجم الدین کبری را از مشایخ دیگری جز بابافرج منافیِ آن نظریه نمی داند، و در جواز «ارادت آوردن به چند کس » قولی از خواجه محمد پارسا نقل می کند.
شیخ شبستری (در سعادتنامه (ص 198ـ199)) حکایت دیگری از بابافرج نقل کرده است . بابافرج معتقد بود که «بد» در جهان نیست . شخصی «کافری قَتّال » را دید و از «خیر» او از بابا پرسید. بابا گفت که در وجود او دو «خیر» نهان است ، یکی آنکه قاتل او «غازی » در راه دین است و دیگر آنکه مقتول او «شهید» است . البته چنانکه ابن کربلایی توضیح داده است ، مقصود بابا نفی شرّ به طور مطلق نبوده بلکه «شرّمطلق » را نفی کرده است ، چنانکه وجود آن «کافر قتّال » هم شر مطلق نبوده است . در روضات الجنان حکایاتی هست مبنی بر اینکه از بابافرج حتّی پس از مرگش هم کراماتی ظاهر می شده است .
منابع تحقیق:
(1) ابن کربلائی ، روضات الجنان و جنات الجنان ، چاپ جعفر سلطان قرایی ، تهران 1344ـ1349 ش ؛
(2) محمدبن حسین بیهقی ، تاریخ بیهقی ، چاپ علی اکبر فیّاض ، مشهد 1356 ش ؛
(3) عبدالرحمن بن احمد جامی ، نفحات الانس من حضرات القدس ، چاپ مهدی توحیدی پور، ( تهران 1337 ش ) ؛
(4) محمودبن عبدالکریم شبستری ، مجموعه آثار شیخ محمود شبستری ، چاپ صمد موّحد، تهران 1371 ش ؛
جلال الدین محمدبن محمدمولوی ، مثنوی معنوی ، چاپ رینولد ا.نیکلسون ، تهران 1363 ش .
منبع مقاله :
دانشنامه ی جهان اسلام، زیر نظر سید مصطفی میرسلیم، تهران، بنیاد دائره المعارف اسلامی، نشر کتاب مرجع، چاپ سوم، 1386