در ارتباط با آغاز عرفان اسلامي، دو پرسش قابل پيگيري است، پرسش نخست آن است که نام صوفي و عارف از چه زماني پيدا شده و از چه تاريخي گروه معرفتي و عملي ويژه اي با نام صوفيه در حوزه ي فرهنگ مسلمين پديدار گشته است؟
پرسش دوم آن است که عرفان اسلامي از حيث محتوا و واقعيت از چه برهه اي شکل گرفته است؟
در پاسخ به پرسش نخست تقريباً همه ي کاوشگران عرفان اسلامي از قديم و جديد هم رأي هستند که در قرن اول هجري چنين نامي وجود نداشته است و بار اول بر «ابوهاشم صوفي کوفي» اطلاق شده است. وي در نيمه ي اول قرن دوم هجري مي زيسته و هرچند سال وفات او مشخص نيست، اما از آنجا که استادِ سفيان ثوري (متوفاي سال 161 ق) است، معلوم مي شود حيات وي به طور قطع در نيمه ي اول قرن دوم بوده است، بنابراين، همچنان که استاد شهيد مطهري مي گويد، (1) ظهور اسم صوفي در نيمه ي اول قرن دوم صورت پذيرفته است و قول کساني همچون نيکلسون که پيدايش اين اسم را در اواخر قرن دوم پنداشته اند، صحيح نخواهد بود. (2)
از جمله مطالبي که درباره ي ابوهاشم صوفي گفته مي شود، آن است که وي اولين بار در رمله ي فلسطين صومعه و خانقاهي براي عبادت گروهي از زهّاد و عبّاد ساخته است. (3) اگر اين نقل درست باشد، بايد پذيرفت که شکل گيري نحله اي صوفيه نيز در همان نيمه ي اول قرن دوم صورت گرفته است؛ زيرا ساخته شدن مکاني ويژه براي عده اي که داراي گرايش هاي فکري و عملي خاص هستند، بسيار پرمعناست و از نضج گروه خاصي خبر مي دهد.
اما در پاسخ به پرسش دوم، با توجه به مباحثي که در «خاستگاه عرفان اسلامي» (4) گفته شد، بايد پذيرفت که عرفان اسلامي از جهت محتوا با خود اسلام همزاد است؛ يعني هر چند اسم و رسم تصوف، شکل گيري و امتياز گروهي را در قرن اول نپذيريم، اما نمي توان وجود مفاهيم علمي و عملي عرفاني در قرن اول هجري را منکر شد؛ زيرا به طور تحقيقي مي توان گفت: همه ي آنچه را عرفا به تدريج در دوره هاي مختلف به دست آوردند، در تعاليم شخص پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه ي معصومين (عليهم السّلام) و عملکرد ايشان و صحابه و اصحاب ائمه (عليهم السّلام) مي توان ديد. به همين جهت عرفا، قرن اول را «خيرالقرون» مي شمارند؛ يعني نقطه ي اوج مباحث عرفاني از ديدگاه عارفان مسلمان، همان قرن اول است.
از اين رو «کلاباذي» در التعرف (5) آن گاه که رجال صوفيه را نام مي برد، اسماي مبارک ائمه معصومين (عليه السّلام) (از امام علي تا امام صادق (عليه السّلام)) را ذکر مي نمايد و يا هجويري در کشف المحجوب (6) به عنوان «بابٌ في ذکر ائمتهم من اهل البيت» باب مستقلي قرار داده است و از اميرمؤمنان (عليه السّلام) و ائمه ديگر تا امام صادق (عليه السّلام) شرح مختصري ارائه مي نمايد.
از ميان صحابه، مجموعه ي اصحاب صفه که افرادي همچون ابوذر و سلمان نيز در ميان ايشان هستند، بسيار مورد توجه عرفا قرار دارند و از جهت کنش و منش، خود را پيرو ايشان مي شمارند. علي بن عثمان هجويري در کشف المحجوب مي گويد:
" ابن عباس (رضي الله عنه) از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت مي کند:
" وَقَفَ رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) علي اصحاب الصفّة ... فقال ...: فمن بقي من امّتي علي النعت الذي انتم عليه راضياً بما فيه. فانّه من رفقائي من الجنّة؛ (7) «پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به نزد اصحاب صفه رفت و وقتي فقر و کوشش آنها (در راه بندگي خدا) و پاکي دل هايشان را ديد، فرمود: بر شما بشارت باد اي اصحاب صفه؛ هر کس از امتم بر وصفي که شما بر آنيد، استقامت بورزد و به آنچه در اوست راضي باشد، همانا در بهشت از رفيقان و دوستان من خواهد بود».
اين سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ترغيب مسلمانان به الگوپذيري از نوع زندگي و برداشت عارفانه ي اصحاب صفه است.
علاوه بر شخص رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه ي معصومين (عليهم السّلام) و برخي از صحابه ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، عده اي از تابعين و اصحاب ائمه (عليهم السّلام) نيز مورد توجه عرفا بوده، مؤلفه هاي عرفاني، همچون معرفت، زهد، عمل سالکانه و کرامات در آنها موج مي زند. از جمله ي ايشان کميل بن زياد نخعي و اويس قرني اند که بسياري از سلسله هاي صوفيه، خود را از طريق يکي از اين دو و يا حسن بصري به اميرمؤمنان، علي (عليه السّلام) مي رسانند و ايشان را سرسلسله ي خويش مي شمارند.
بنابر توضيحات گذشته، دوره ي آغازين عرفان اسلامي، خود از دو مرحله شکل يافته است:
مرحله ي اول:
مرحله اي است که هنوز نام صوفي و نحله اي به عنوان صوفيه در برابر نحله هاي ديگر به وجود نيامده است، اما واقعيت عرفان اسلامي از همان آغاز به روشني در آن ديده مي شود. اين مرحله که تا اوايل نيمه ي نخست قرن دوم ادامه مي يابد، در بررسي خاستگاه عرفان اسلامي، اهميت ويژه اي دارد.مرحله ي دوم:
در اين مرحله اندک اندک نام صوفي، تصوف، عرفان، معرفت و عارف ظهور مي يابد و علاوه بر آن، محل ويژه ي عابدان و زاهدان به نام صومعه و خانقاه پديد مي آيد و مفاهيمي همچون زهد، عبادت، رياضت، اخلاص و معرفت بروز مي يابد و براي رشد فزاينده و چشمگير در دوره ي بعد؛ يعني دوره ي بالندگي عرفان اسلامي زمينه را آماده مي سازد.در مجموع اين دو مرحله، شخصيت هاي فراواني ظهور يافته اند، اما ما در اين قسمت عده اي از آنها که بيشتر مورد توجه عارفان بعدي قرار گرفته اند، مطرح و از احوال ايشان شرح مختصري ارائه مي نماييم.
1. اويس قرني (م 37)
از سرزمين يمن و از قبيله ي بني مراد است. زندگي او به گونه اي بوده که اطرافيانش وي را ديوانه مي پنداشتند، حتي مطابق نقل هجويري در کشف المحجوب، وقتي خليفه ي دوم از ايشان درباره ي اويس مي پرسد، مي گويند: «ديوانه اي هست اويس نام، که اندر آباداني ها نيايد و با کس صحبت نکند و آنچه مردمان خورند، نخورد و غم و شادي نداند. چون مردمان بخندند، وي بگريد و چون بگريند، وي بخندد». (8)اما بعدها به خاطر انتشار جملاتي از رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) در شأن اويس، آرام آرام مورد توجه مردم و مسلمين قرار گرفت. از جمله رواياتي که درباره ي اويس از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل مي شود و عرفا در بحث «نَفَس رحماني»- از مباحث مهم عرفان نظري- بسيار بدان استناد مي کنند، آن است که حضرت گاه گاهي رو سوي يمن مي کرد و مي فرمود: انّي لَأَجِد نفس الرحمن من قبل اليمن؛ (9) «همانا نفس خداي رحمان را از سوي يمن مي يابم».
همچنان که مي دانيم، هر چند اويس در زمان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) زندگي مي کرد، اما نتوانست حضرت را ملاقات کند و از همين رو جزء صحابه به شمار نيامده و از تابعين محسوب مي شود. ايشان در زمان خليفه ي دوم او را به ترک خلافت توصيه مي کند، (10) اما در زمان خلافت ظاهري حضرت علي (عليه السّلام) با وي بيعت مي کند و در پيکار صفين (سنه 37 ق) به فيض شهادت مي رسد؛ «عاش حميداً و مات سعيداً».
پس از آنکه اويس در يمن شناخته شد، از آن ديار هجرت و در کوفه به صورت گمنام زندگي را مي گذراند.
هرم بن حيان که خود از اصحاب طريقت و معرفت است، مي گويد: پس از مدت ها جست و جو وي را کنار فرات، در حالي که وضو مي ساخت، يافتم و به وي سلام کردم، اويس پاسخ داد: و عليک السلام يا هرم بن حيان! بسيار تعجب کردم و گفتم:
از کجا مرا شناختي؟! جواب داد: عَرَفت روحي روحک؛ «روحم روح تو را شناخت». از وي خواستم ملازم رکاب او باشم، نپذيرفت و مسير حرکت ما را از يکديگر جدا شد.
مردي از اويس پرسيد: کيف اصبحتَ؟ «چگونه روزگار مي گذراني؟» گفت: اصبحت احمد الله عزّوجلّ؛ «با حمد و سپاس الهي». پرسيد: کيف الزمان عليک؟ «زمان بر تو چگونه مي گذرد؟» گفت: چگونه زمان بر مردي مي گذرد که اگر صبح کند، گمان دارد به شب نمي رسد و اگر شب کند، مي پندارد تا به صبح زنده نمي ماند، آيا به بهشت بشارت دارد يا جهنم از آن اوست؟ اي برادر! انّ الموت و ذکره لم يترک لمؤمنٍ فرحاً و انّ علمَهُ بحقوق الله لم يترک له فضّةً و ذهباً و انّ قيامه لله بالحقّ لم يترک له صديقاً؛ «مرگ و ياد او براي مؤمن شادي نمي گذارد و آگاهي او به حقوق و وظايف الهي سرمايه اي برايش باقي نمي نهد و به پا خاستنش براي احقاق حق، دوستي براي او باقي نمي گذارد».
در نقل ديگر، فراز اخير بيان خود را چنين توضيح مي دهد که: و انّ الامر بالمعروف و النهي عن المنکر لم يدع للمؤمن صديقاً؛ «امر به معروف و نهي از منکر، دوستي براي مؤمن باقي نمي گذارد». عطار در تذکرة الاولياء اين سخن بلند را از وي نقل مي کند که: من عرف الله لا يخفي عليه شيءٌ؛ «هر کس خدا را بشناسد و به مقام معرفت اللهي برسد، بر او چيزي پنهان نخواهد ماند». (11)
روشن است که مراد اويس در اين کلام، معرفت هاي حصولي نيست، بلکه معرفت شهودي به حضرت حق که مبدأ همه ي اشياست و علم به معاليل و شئون را در پي دارد، مورد نظر وي مي باشد.
برخي از جملات وي که در ترجمه ي احوال او نقل شده است، چنين است:
-السلامة مع الوحدة؛
-عليک بقلبک؛
-عرفتُ ربّي بربّي.
در زندگي اويس دو چيز بسيار جلوه داشته است؛ يکي دستگيري از مستمندان و بيچارگان، با آنکه خود اويس نيز با فقر، دست به گريبان بوده و به سختي روزگار مي گذرانده است و ديگري اصلاح جامعه و امر به معروف و نهي از منکر.
از جمله حالات عجيبي که اويس نقل مي کنند آن است که به عبارت و مناجات محبت و عشق شديدي داشته است، به نحوي که هر شبي را به نام عبادتي خاص نام گذاري مي نمود. به عنوان مثال مي گفت: هذه ليلة الرکوع و آن شب را تا به صبح در يک رکوع مي گذراند و يا مي گفت: هذه ليلة السجود و تا به صبح در يک سجده به سرمي برد و يا مي گفت: هذه ليلة القيام و تمام آن شب را در پيشگاه الهي مي ايستاد.
وقتي از وي مي پرسند: چگونه شب درازي همانند اين شب ها در يک حالت به سر مي بري؟ مي گويد: شب دراز يعني چه؟! من هنوز يک بار سبحان ربي الاعلي و بحمده نگفته، روز مي آيد، در حالي که سنت است، سه بار اين ذکر گفته شود!
در نقل ديگري آمده است که مي گويد: شب دراز کدام است؟! اگر از ازل تا ابد يک شب بود، دوست داشتم آن يک شب را به راز و نياز، مناجات و گريه و زاري با خداي سبحان بگذارنم.
2. حسن بصري (م 110)
از جمله افرادي که صوفيه به او اعتناي فراوان دارند و مطابق برخي نظرات، سلسله هاي صوفيه از طريق وي خود را به اميرمؤمنان، علي (عليه السّلام) مي رسانند، حسن بصري است.وي در اصل ايراني است؛ زيرا پدرش که «پيروز» نام داشت، در دشت ميشان خوزستان زندگي مي کرد و پس از اسارت به مدينه منتقل شد و حسن در مدينه به دنيا آمد، اما بيشتر عمرش را در بصره بود، براي همين به حسن بصري شهرت يافت.
ابوطالب مکي در قوت القلوب مي گويد: اولين کسي که راه اين علم را بازنمود، حسن بصري است. جداي از طرز تفکر سياسي خاصي که داشته است که از سياست خود را دور مي کرده و فقط در دوره ي خلافت عمربن عبدالعزيز به حکومت و سياست توجه کرده است، از رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) سخنان عميقي نقل مي کند و از وي در مفاهيم مختلف عرفاني و سلوکي کلمات فراواني نقل شده است.
استاد شهيد مطهري (رحمه الله) در کليات علوم اسلامي در شرح احوال حسن بصري مي گويد: کتابي به نام رعاية حقوق الله تأليف کرده که مي تواند اولين کتاب تصوف شناخته شود. سپس در پاورقي متذکر مي شود که: بسياري از کلمات نهج البلاغة در آن رساله هست. اين نکته با توجه به اينکه بعضي از صوفيه سلسله اسناد خود را از طريق حسن بصري به حضرت امير (عليه السّلام) مي رسانند، بيشتر قابل توجه است و مسئله قابل تحقيق است. (12) حسن بصري در سال 110 ق وفات يافته است.
3. حبيب عجمي (م 119)
در ابتدا اهل فساد و رباخواري بوده است، اما پس از توبه و انقلاب دروني، آن قدر در مسير طاعت و بندگي پيش مي رود که صاحب کرامات مي شود. هجويري درباره ي يکي از کرامات وي مي گويد:" اندر ميان طايفه معروف است که چون حسن [بصري] از کسان حجاج بگريخت، به صومعه ي حبيب اندر شد. ايشان بيامدند و گفتند: «يا حبيب! حسن را جايي ديدي؟» گفتا: «بلي» گفتند: «کجاست؟» گفت: «اينک در صومعه ي من است». به صومعه اندر آمدند، کس را نديدند و پنداشتند که حبيب بر ايشان استهزا مي کند. وي را جفا گفتند که: «راست نمي گويي». وي سوگند ياد کرد که: «راست مي گويم و اينک در صومعه ي من است». ديگر باره اندر آمدند و نيافتندش، برفتند. حسن بيرون آمد و گفت: «يا حبيب! دانم که خداي تعالي به برکات تو مرا بدين ظالمان ننمود، چرا گفتي با ايشان که وي در اينجاست؟» گفت: «اي استاد! نه به برکات من بود که تو را ننمودند بديشان، بلکه به برکت راست گفت، تو را نديدند. اگر من دروغ گفتمي مرا و تو را، هر دو رسوا کردندي». " (13)
اگر اين داستان درست باشد، همچنان که هجويري مي گويد: در ميان طايفه معروف است، بنابراين وجود صومعه و تشکيلات ويژه ي صوفيانه را بايد بسيار پيش تر از ابوهاشم صوفي کوفي دانست و سخن برخي که گفته اند: اولين صومعه را ابوهاشم در رمله ي فلسطين بنا نهاده است، مورد ترديد و خدشه قرار مي گيرد.
از جملات زيباي حبيب آن است که در پاسخ به سؤال مردي که از او پرسيد: رضاي خدا در چيست؟ گفت: في قلب ليس فيه غبار النفاق؛ «رضاي خدا در قلبي است که غبار نفاق و دورويي در آن ننشسته باشد». وي در سنه ي 119 ق درگذشته است.
4. مالک بن دينار (م 131)
آنچه از وي نقل شده است، افراط در زهد است، آن چنان که گاهي با ازدواج نيز مخالفت مي نموده و وقتي از او مي پرسند: چرا ازدواج نمي کني؟ در پاسخ مي گويد: اگر بتوانم، خود را نيز طلاق مي دهم!در زندگي او علاوه بر زهد، دو چيز ديگر نيز قابل دقت است؛ يکي غلبه ي حال حزن بر اوست، همچنان که خود مي گويد: در قلبي که حزن الهي نباشد، ويران مي شود، همچنان که در خانه اي که ساکني نباشد، خراب مي گردد. ديگر اينکه از کتب مقدس همچون تورات و انجيل کلمات فراوان نقل کرده است که از ديدگاه برخي بررسي هاي تاريخي داراي اهميت است. وي در سال 131 ق درگذشته است.
5. ابوهاشم صوفي کوفي
وي آغازگر مرحله ي دوم در دوره ي آغازين است؛ زيرا اول کسي است که به اسم صوفي خوانده شده است و به نظر مي رسد قبل از او نحله ي صوفيه وجود داشته است؛ زيرا سفيان ثوري که از شاگردان ابوهاشم است، مي گويد: من صوفي را نمي دانستم که چيست تا اينکه ابوهاشم صوفي را ديدم. پس معلوم مي شود قبل از آنکه ثوري، ابوهاشم را ببيند، مسئله صوفي و تصوف مطرح بوده است.جامي در نفحات الانس درباره ي او مي گويد: «پيش از وي بزرگان بودند، در زهد و ورع و معاملت نيکو، در طريق توکل و طريق محبت، ليکن اول کسي که وي را صوفي خواندند وي بود و پيش از وي کسي را به اين نام نخوانده بودند». (14)
سال وفات ابوهاشم به طور دقيق مشخص نيست، اما از آنجا که استادِ سفيان ثوري بوده و او در سال (161 ق) وفات يافته است، معلوم مي شود که حيات وي در نيمه ي اول قرن دوم بوده است.
6. ابراهيم ادهم (م 161-166)
وي از اشخاصي است که بسيار مورد توجه عرفاست. جنيد درباره ي او مي گويد: «مفاتيح العلوم ابراهيم؛ ابراهيم ادهم کليدهاي علوم الهي و سلوکي است».در زندگي خود داستاني شبيه داستان بودا دارد؛ زيرا در بلخ پادشاه زاده بوده و پس از توبه مسافرت ها دارد و با فضيل عياض و سفيان ثوري صحبت داشته است.
هجويري از قول وي حکايتي نقل مي کند که:
" چون به باديه رسيدم، پيري بيامد و مرا گفت: يا ابراهيم! مي داني که اين چه جاي است تو بي زاد و بي راحله مي روي؟ گفتا: من دانستم که او شيطان است. چهار دانگ سيم با من بود که اندر کوفه زنبيلي فروخته بودم، از جيب برآوردم و بينداختم و نذر کردم که بر هر ميل چهار صد رکعت نماز کنم. چهار سال اندر باديه بماندم و خداوند تعالي به قوت، بي تکلف روزي مي رسانيد و اندر آن ميان خضر پيغامبر (عليه السّلام) را با من صحبت افتاد و نام بزرگ خداوند تعالي [اسم اعظم] مرا بياموخت. آن گاه دلم به يک بار از غير فارغ شد. (15) "
وفات ابراهيم را از سنه 161 ق تا 166 ق نوشته اند.
7. رابعه عَدويّه (م 135 يا 185)
نامدارترين زن عارفه در طبقه ي صوفيه، رابعه عَدَويّة است. وي به جهت تأکيد فراوان در مسئله محبت الهي و عشق، در عرفان اسلامي نقطه ي عطفي پديد آورده است.از جمله کلمات اوست که مي گويد: و عزّتک ما عبدتک رغبةً في جنّتک بل لمحبّتک؛ «قسم به عزتت اي خدا! که تو را به خاطر رغبت در بهشتت نمي پرستم، بلکه چون تو را دوست مي دارم، عبادت مي کنم».
گويند: محمدبن واسع که خود از عرفاست، بر وي وارد شد، ديد در حال خمار، به سمتي متمايل است. پرسيد: اين تمايل و خماري از چيست؟ گفت: دوش از شدت عشق پروردگارم چنان مست شدم که اينک در صبحگاه از آن مستي در خمارم.
گاهي از استغفار خود، استغفار و توبه مي کرد و مي گفت: «استغفرالله من قلّة صدقي في استغفرالله». (16)
اين زن عارف چون چهارمين دختر خانه بود، رابعه نام گرفت و بايد از رابعه، شاميه که وي نيز از زنان عارفه است و همسر عارف نامدار شام، (17) احمدبن ابي الحواري (م 230)، (18) تمييز داده شود.
رابعه عَدَويه حکايات و سخناني با حسن بصري، سفيان ثوري، مالک بن دينار و کساني ديگر دارد (19) و مريم بصريه- از عرفاي بصره- شاگرد او بوده و معاذة بنت عبدالله نيز با وي صحبت داشته است.
در سال وفات وي اختلاف است؛ برخي سال 135ق، و عده اي 180 ق و گروهي 185 ق را سال وفات او نوشته اند.
8. فضيل عياض (م 187)
وي از مشايخ بزرگ صوفيه ي خراسان است. داستان توبه ي او بسيار شهرت دارد. گفته مي شود: در ابتدا جزء راهزنان بوده است، اما شبي که جهت سرقت قصد بالا رفتن از ديوار خانه اي داشته است، شخصي شب زنده دار در آن اطراف به تلاوت آيات قرآن مشغول بود و اين آيه را تلاوت مي کرد که: أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ؛ (20) «آيا وقت آن نرسيده که دل هاي مؤمنان براي ياد خدا نرم و رام شود؟»فضيل مکثي کرد و گفت: بلي يا ربّ! قد ان؛ «چرا اي پروردگارم! وقت آن رسيده است». از ديوار پايين آمد و آن چنان با صداقت مسير تهذيب نفس و سير و سلوک الي الله را پيمود که به مقامات عالي انساني دست يافت.
از او در باب ايمان، زهد، تواضع، خوف، مذمت دنيا و محبت الهي کلمات زيادي مطرح شده است. مطابق نقل با خلفاي عباسي ميانه ي خوبي نداشته و به تشيع تمايل نشان مي داده است.
يکي از کتاب هايي که جزء جوامع روايي ما به حساب مي آيد، کتاب شريف مصباح الشريعة است که به امام صادق (عليه السّلام) منسوب مي باشد. اين مجموعه ي نفيس را به فضيل عياض نسبت مي دهند و مي گويند: اين کتاب سلسله درس هايي بوده که وي از امام صادق (عليه السّلام) گرفته است. اگر اين مسئله صحت داشته باشد، علامت آن است که فضيل از خواص اصحاب امام صادق (عليه السّلام) بوده است، طوري که حضرت وي را شايسته ي گفت و گوهاي معنوي و سلوکي يافته است.
وفات فضيل در سال 187 ق و در مکه روي داده است.
9. شقيق بلخي (م 194)
شقيق از بزرگ عارفان خراسان است و شاگرد ابراهيم ادهم بوده و تصانيف و کلمات فراواني دارد. شايد اولين کسي باشد که عرفان عملي را به صورت منازل و مراحل تبيين کرده است. در زهد، معرفت، توکل، فقر و توبه سخنان فراواني دارد. شاگردان بسياري تربيت کرده که بزرگترين آنها حاتم اصمّ است که با علماي بغداد مناظرات موفقي داشته و به احمد حنبل سفارشاتي دارد.گفته مي شود: شقيق با امام موسي بن جعفر (عليه السّلام) ملاقاتي داشته و از آن حضرت مقامات و کرامات نقل کرده است. گويا وي در جنگ کولان و در سال (194 ق) به شهادت رسيده است.
10. معروف کرخي (م 200)
آخرين شخصيتي که در دوره ي آغازين بدو مي پردازيم، معروف کرخي است. وي اهل کرخ بغداد است و در واقع بنيان گذار مکتب عرفاني بغداد به شمار مي آيد؛ زيرا از طريق سَري سَقَطي که شاگرد وي بوده، مشايخ بزرگ بغداد به او متصل مي شوند.پافشاري معروف بر مقوله ي معرفت، مقدمه اي براي بروز معارف بلند عرفاني در مرحله ي بعدي دوره ي عرفان اسلامي بوده است. از جمله زيباترين تعاريف تصوف از وي است که مي گويد: التصوف الاخذ بالحقائق و اليأس مما في ايدي الخلائق (21) که هر دو جنبه ي معرفتي و عملي عرفان اسلامي در آن در نظر گرفته شده است.
از جملات بلند او در توحيد آن است که مي گويد: «ليس في الوجود الا الله». که به روشني مسئله ي وحدت شخصيه ي عرفاني را گوشزد مي کند.
از او پرسيدند: علامت اولياي الهي چيست؟ گفت: همومهم الله و شغلهم فيه و فرارهم اليه؛ «همّ و غمشان خدا، مشغوليتشان در حق و گريزشان به سوي اوست».
گفته مي شود: معروف ابتدا نصراني بوده و به دست امام رضا (عليه السّلام) مسلمان مي شود و ملازم درگاه آن حضرت مي گردد. از اين رو برخي از سلسله هاي صوفيه از طريق وي خود را به امام رضا (عليه السّلام) و اجداد طاهرينش تا رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) مي رسانند و به همين جهت اين سلسله را «سلسلة الذهب» يا سلسله ي ذهبيه مي گويند.
معروف در سال 200 ق در بغداد وفات نموده و همان جا دفن مي شود و قبر او مورد توجه و زيارت اهل بغداد است.
پينوشتها:
1. مرتضي مطهري، کليات علوم اسلامي، ج2، ص 100.
2. عين القضات همداني (م 525) عَبدک صوفي متوفاي سال 210 ق را اولين کسي مي داند که نام صوفي گرفت.
ر. ک: هانري کربن، تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه ي جواد طباطبايي، ص 268.
3. غني قاسم، تاريخ تصوف در اسلام، ص 19 و 75.
4. همين نوشتار، درس سوم، بحث اول.
5. ابوبکر محمد کلاباذي، التعرف لمذهب اهل التصوف، تحقيق عبدالحليم محمود، باب دوم، ص 27.
6. علي بن عثمان هجويري، کشف المحجوب، ص 105.
7. همان، ص 119.
8. همان، ص 126.
9. عطّار، تذکرة الاولياء، ص 19.
10. در داستان مشهوري که بسياري از اصحاب تراجم درباره ي ملاقات خليفه ي دوم با اويس نقل کرده اند- هرچند ناقل آن ابوهريره است و موارد اشکال فراواني وجود دارد و جابه جا آثار جعل و دسّ پيداست- همچنانکه دکتر عبدالرحمن بدوي در کتاب تاريخ التصوف الاسلامي (ص 146) اين قصه را نقد کرده است، اما مطابق نقل عطّار در تذکرة الاولياء آمده است: وقتي عمر احوال روحاني و زهد اويس را مي بيند، دل از خود و خلافت برگرفت و گفت: کيست که اين خلافت را به يک نان از من بخرد؟ اويس گفت: چه مي فروشي؟ بينداز تا هر که خواهد برگيرد!
11. عطار، تذکرة الاولياء، ص 27.
12. مرتضي مطهري، کليات علوم اسلامي، ج2، ص 102؛ کتاب الرعاية لحقوق الله اثر معروف حارث محاسبي است و ظاهراً آنچه استاد مطهري آورده اند، نام رساله اي از حسن بصري است که ما در تراجم ايشان چنين اثري را نيافته ايم.
13. هجويري، کشف المحجوب، ص 136.
14. جامي، نفحات الانس، ص 27.
15. هجويري، کشف المحجوب، ص 160.
16. استغفار مي کنم از کمي صداقت و راستي ام در استغفار و توبه.
17. جامي، نفحات الانس، ص 617.
18. شهيد مطهري (رحمه الله) در بخش عرفان از کليات علوم اسلامي، ج2، ص 103، رابعه شاميه را از عرفاي قرن نهم و معاصر جامي مي شمارد که به حسب ظاهر درست نمي نمايد.
19. ر. ک: عطار، تذکرة الاولياء، ص 72 به بعد.
20. حديد (57)، 16.
21. تصوف گرفتن حقايق و معارف و نااميدي از دنياي مردم است.
اميني نژاد، علي؛ (1390)، آشنايي با مجموعه عرفان اسلامي (كليات، تاريخ عرفان، عرفان نظري، عرفان عملي و...)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (رحمه الله)، چاپ دوم