عرفاي طراز اول و مشهور قرن سوم
1. بشر حافي (م 227)
او مقيم بغداد و از مشاهير عرفا بوده است. (1) در ابتدا اهل فسق بوده و داستان توبه ي او به دست حضرت موسي بن جعفر (عليه السّلام) معروف است. بشر در سال 227 ق وفات يافت.2. حارث محاسبي (م 243)
وي از معاصران جنيد و استاد اوست. (2) شيخ المشايخ بغداد (3) و استاد ابوالعباس مسروق (4) و ابوعبدالله انطاکي (5) است. در علوم ظاهر و باطن مهارت داشته و نوشته هاي فراواني دارد. در اصول تصوف کتابي به نام رغائب نگاشته است و کتاب الرعاية لحقوق الله از اوست.از ويژگي هاي او حساسيت عجيب نسبت به اموال شبهه ناک است. مي گويند: هرگاه بر سر سفره ي غذاي شبهه ناکي مي نشست، دستش از پيروي او باز مي ايستاد.
عطار در تذکرة الاولياء (6) مي نويسد: راز تسميه ي او به محاسبي به جهت شدت توجه او به محاسبه ي نفس بوده است.
جامي نقل مي کند: چهل سال دو زانو مي نشست و به ديوار پشت نمي نهاد. وقتي از او پرسيدند: چرا خود را به سختي مي افکني؟ گفت: شرم دارم که در حضرتِ مشاهده بنده وار ننشينم. وفات حارث در سنه 243 ق روي داده است.
3. ذوالنون مصري (م 245)
وي اهل «إِخميم» مصر و از ارکان عمده و مهم عرفاست. شاگرد اسرافيل مغربي و استاد عارفان بزرگي همچون: سهل تستري و ابوسعيد خرّاز و ديگران است. ذوالنون در شرح احوال و سفرهاي معنوي خود مي گويد:«سه سفر کردم و سه علم آوردم. در سفر اول علمي آوردم که خاص و عام پذيرفتند و در سفر دوم علمي آوردم که خاص پذيرفت، ولي عام نپذيرفت و در سفر سوم علمي آوردم که نه خاص پذيرفت و نه عام. فبقيت شريداً طريداً وحيداً».
خواجه عبدالله انصاري به نقل از جامي، علم اول را علم توبه و علم دوم را علم توکل، معاملت و محبت و علم سوم را که هيچ يک از خاص و عام نپذيرفتند، علم حقيقت تفسير مي کند. (7)
از جمله بياناتي که ذوالنون در علم حقيقت دارد، آن است که: التفکر في ذات الله جهلٌ و الاشارة اليه شرکٌ و حقيقة المعرفة حيرة. (8)
خواجه عبدالله انصاري در تفسير جمله ي اخير که: «حقيقت معرفت، حيرت است» مي گويد: حيرت دوگونه است؛ يکي حيرت عام است و آن حيرت الحاد، ضلالت و گمراهي است که شخص هنوز حقيقت را نيافته و در ترديد و دودلي به سر مي برد. اما حيرت ديگر، حيرت خاصان است و آن حيرت «يافت» است؛ يعني هنگامي که سالک حقايق را يافت، به نوعي حيرت شيرين و دل نشين مي رسد و اين همان است که ذوالنون مصري، حقيقت معرفت را رسيدن به آن مقام مي داند.
ذوالنون در فلسفه تسلط کامل داشته و عرفان را به زبان رمزي مطرح مي کرده است. وفات او در سنه 245 ق روي داده است.
4. سَري سَقَطي (م 253)
وي شاگرد معروف کرخي و دايي جنيد و استاد او و ساير بغداديان است و از اقران و هم رديفان حارث محاسبي و بشر حافي به حساب مي آيد. گفته مي شود: اول کسي که در توحيد، ترتيب مقامات و احوال عارفان سخن گفته است، اوست.سري در دکاني در بازار بغداد به خرده فروشي اشتغال داشت و از همين روي به سقط فروش و سقطي شهرت يافت. استاد شهيد مطهري داستان آتش گرفتن بازار بغداد را از ابن خلکان چنين نقل مي کند که: سري سقطي مي گفت: سي سال است که از يک جمله ي «الحمدلله» استغفار مي کنم. گفتند: چرا؟ گفت: شبي در بازار آتش سوزي رخ داد، بيرون آمدم تا ببينم که آتش به دکان من رسيده يا نه، به من گفته شد که به دکان من نرسيده است. گفتم: «الحمدلله». ناگهان متوجه شدم که گيرم دکان من آسيبي نديده باشد، آيا نمي بايست من در انديشه ي مسلمين باشم؟ (9)
هجويري داستان آتش بازار بغداد و نسوختن مغازه ي سري را گونه اي ديگر نقل مي کند. (10) جنيد درباره ي دايي و استاد خود مي گويد: «من از سري عابدتر نديده ام». (11) با همه ي اين احوال، سري خود مي گويد: روزي چند بار بر آيينه بنگرم تا نکند صورتم از گناه سياه شده باشد. سري سقطي متوفي سنه 253 ق است.
5. بايزيد بسطامي (م 261)
عظمت او در عرفان به حدي است که جنيد بغدادي- شيخ و سيد طايفه- درباره ي او مي گويد: ابويزيد منّا بمنزلة جبرئيل من الملائکة؛ «ابويزيد در ميان ما صوفيه مانند جبرييل در ميان ملايکه است». از همين روي «سلطان العارفين» لقب گرفته است و اول کسي است که درباره ي مقامات «فناء في الله» و وحدت شخصيه، خوب سخن گفته است. از او حالات عجيبي نقل شده است، از جمله آنکه وقتي نماز مي گزارده، از استخوان سينه ي وي از هيبت حق تعالي قعقعه شنيده مي شد.ابوعلي سندي از اساتيد اوست. بايزيد مي گويد: «من از ابوعلي علم فنا در توحيد مي آموختم و ابوعلي از من الحمد و قل هو الله».
جنيد از طريق ابوموسي عيسي بن آدم که برادرزاده و مريد بايزيد بود، به گفته هاي او آگاهي يافت و آنها را به عربي ترجمه کرده که با شرح آن در اللمع سرّاج به ما رسيده است و از خود بايزيد هيچ نوشته اي برجاي نمانده است. (12)
پيروان بايزيد از آن روي که نام وي «طيفور» بود، به «طيفوريّه» شهرت يافته اند. مطابق سخن مشهور وفات عارف بسطامي به سال 261 ق بوده است.
6. ابوسعيد خرّاز (م 279)
وي از ارکان عمده ي عرفان و شاگرد: محمدبن منصور طوسي، ذوالنون مصري، سري سقطي، بشر حافي و جنيد است.خواجه عبدالله انصاري براي وي منزلتي عظيم قايل است و او را از جنيد برتر مي شمارد و مي گويد: «آنکه مي گويند: بايزيد سيد عارفين است، سيد عارفين حق سبحانه است و اگر از آدميان گويي، احمد عربي (صلي الله عليه و آله و سلم) و اگر از اين طايفه، ابوسعيد خراز». (13)
اول کسي که مطابق نقل در علم فنا و بقاي بعد از فنا سخن رانده است، ابوسعيد است و از او کلمات فراواني نقل مي شود، از آن جمله آنکه مي گويد: «در عرفات بودم، مي ديدم حاجيان مي گويند و دعا مي کنند، مرا آرزو آمد که من هم دعايي کنم، با خود گفتم: چه دعا کنم؟ يعني هيچ چيزي نمانده که با من نکرده باشد. باز قصد کردم که دعا کنم، هاتفي آواز داد که پس از وجود حضرت حق، دعا مي کني؟» يعني پس از يافت ما، از ما چيزي مي خواهي؟! (ماذا فقد من وجدک؟!).
تصانيف فراوان دارد: کتاب الصدق، درجات المريدين، کتاب السرّ، کتاب الکشف و البيان و کتاب الحقايق از اوست. وي در سال 279 ق وفات يافته و پيروان او به سلسله ي خرازيه شهرت دارند.
7. سهل تستري (م 283 يا 293)
از اکابر مورد توجه عرفاست. گفته اند: شاگرد ذوالنون مصري است، اما از کودکي تحت تربيت دايي خود محمدبن سوّار بوده است. او خود مي گويد: سه ساله بودم که شب زنده مي داشتم و در نماز کردن دايي خود محمدبن سوّار مي نگريستم ... روزي مرا گفت: هيچ ياد نمي کني آفريدگار خود را؟ گفتم: چگونه ياد کنم؟ گفت: هر شب در جامه ي خواب خود سه بار بگوي- در دل خود بي آنکه زبان تو بجنبد- که: الله معي، الله ناظري، الله شاهدي. چند شب آن را گفتم و وي را آگاه کردم از آن، گفت: هر شب هفت بار بگوي! چند شب آن را گفتم و وي را آگاه گردانيدم و از آن، گفت: هر شب يازده بار بگوي، چندگاه آن را گفتم و در دل حلاوتي يافتم. بعد از چندگاه ديگر مرا گفت: من کان الله معه و هو ناظره و شاهده يعصيه؟! ايّاکَ و المعصية؛ «آن کس که خدا با اوست و او را مي نگرد و شاهد اعمال اوست، آيا معصيت مي کند؟! پس از گناه بپرهيز».سهل در رياضات و مجاهدات قدمي راسخ داشت، از اين رو سلسله اي از عرفا که پيرو او هستند و بر مسئله ي رياضت تأکيد دارند، به «سهليّه» معروف اند.
کرامات و خبردادن از مغيبات فراواني را بدو نسبت مي دهند. مي گويند: هيچ گاه پاي خود را دراز نمي کرد و پشت بر ديوار نمي نهاد. ديدند روزي پاي دراز کرد و پشت بر ديوار داد، گفتند: پيش از اين نمي کردي؟! گفت: «تا استاد زنده بُوَد، شاگرد بايد ادب نگه دارد». تاريخ نوشتند، ديدند همان وقت ذوالنون درگذشته بود. شيران و درندگان با او اُنس داشتند، که عطار در تذکره مي نويسد: (14) تا به امروز (يعني قرن هفتم) خانه ي او به «بيت السباع» معروف است.
در تاريخِ وفات او اختلاف است، گاهي سال 283 ق و گاهي سال 293 ق گفته مي شود.
8. ابوالحسين نوري (م 295)
در اصل خراساني است، اما در بغداد تولد يافته، نشو و نما گفته است. شاگرد سري سقطي، محمدعلي قصاب و احمدبن ابي الحواري است و از رفيقان جنيد. مي گويند: وقتي از دنيا رفت، جنيد در حق وي گفت: با مرگ نوري، نيمي از علم عرفان از ميان رفته است. (15)هجويري از ميان دوازده فرقه اي که ذکر مي کند، سلسله ي نوريان را که به ابوالحسين نوري نسبت داده شده است، ذکر کرده و طريقت ايشان را مي ستايد. (16)
از نوري کلمات زيبايي نقل شده است، از جمله آنکه مي گويد: الجمعُ بالحقُّ تفرقةٌ عن غيره و التفرقة عن غيره جمعٌ به؛ «جمع با حق تعالي جدايي از غير او و جدايي از غير او جمع با حق تعالي است».
از وي پرسيدند: خدا را به چه شناختي؟ گفت: به خدا، گفتند: پس عقل چيست؟ گفت: عاجز است، راه ننمايد مگر به عاجز.
شايد وجه شهرت او به نوري از آن روست که خود مي گويد: روزي آن چنان بر نوري خيره شدم تا آن گاه که خود آن نور شدم و بدان صيرورت يافتم.
9. جنيد بغدادي (م 297)
وي در اصل نهاوندي است، اما محل ولادت و رشد او بغداد است. شاگرد دايي (17) خود، سَري سَقَطي و حارث محاسبي و از همه مهم تر محمدعلي قصاب (18) است و خود، شيخ بزرگِ مشايخ بغداد همچون خَرّاز، نوري، شبلي، حلاج، رويم و غير ايشان است.مقام عرفاني جنيد به حدي است که به «سيدالطائفه» و «شيخ الطائفه» شهرت يافته است. ابوالعباس عطا مي گويد: امامُنا في هذا العلم و مرجعنا المقتدي به، الجنيد.
وي در نود سالگي و به سال 297 ق وفات يافت. پس از مرگ او جُرَيري مي گويد: جنيد را پس از مرگ به خواب ديدم. گفتم: خداي عزوجل با تو چه کرد؟ گفت: رحمت کرد و آن همه اشارات و عبادات ياد بود، مگر آن دو سه رکعت نماز که در نيمه شعبان مي کردم.
نقل شده است: در زمان حيات سري سَقَطي، هر چه از جنيد خواستند تا وعظ نمايد، نپذيرفته، مي گفت: «تا شيخ من بر جاي است، من سخن نگويم». تا شبي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را به خواب ديد که فرمود: جنيد! با مردم سخن بگوي. چون بيدار شد، در دلش افتاد که درجه ام از استادم گذشت؛ زيرا که رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) مرا به دعوت مردم امر نموده است. وقت صبح سَري کسي را فرستاد که به وي بگويد: به درخواست مريدان سخن نگفتي و شفاعت مشايخ بغداد را رد کردي و من پيغام فرستادم، نپذيرفتي. اکنون پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود. فرمان وي را اطاعت کن! جنيد مي گويد: تا پيغام را شنيدم، آن توهم از سرم رفت و دانستم که سري اندر همه احوال بر ظاهر و باطن من مشرف است و درجه ي او از من بالاتر است؛ زيرا وي بر احوال من مشرف و من از او بي خبرم.
روزي از سري سقطي پرسيدند: هيچ مريدي را درجه ي بلندتر از پير باشد؟ گفت: بلي و برهان اين ظاهر است، جنيد را درجه اي فوق درجه ي من است.
جنيد مقبول همگان بود و لباس رسمي صوفيان (خرقه) نمي پوشيد و در زي عالمان و فقيهان به سر مي برد و در علوم ظاهر و باطن مهارت داشت و استاد بود. از او نزديک به پانزده اثر باقي مانده است، همچون: کتاب التوحيد، کتاب الفناء، رساله ي ادب المفتقر الي الله و دواء الارواح و ...؛ (19) از نظر عملي، روشي معتدل داشت و از او شطحيات صادر نشد. عطار در تذکرة الاولياء مي گويد: «طريق او طريق «صحو» است، به خلاف «طيفوريان» که اصحاب بايزيدند». (20) از اين رو جنيديان که سلسله اي منسوب به جنيدند، صحوي هستند، برخلاف سلسله ي طيفوريه که محوي مي باشند و به عقيده ي جنيد، سکر و محو کمال نهايي نيست و کمال نهايي صحو بعد از محو است و به همين دليل حلاج را مورد انتقاد قرار مي داده است. (21) از کلمات او درباره ي حضرت علي (عليه السّلام) آن است که: شيخ ما در اصول و فروع و بلا کشيدن، اميرمؤمنان، علي مرتضي (عليه السّلام) است. (22)
10. رُوَيم بن احمد (م 303)
از بزرگان مشايخ بغداد و شاگرد جنيد است. خواجه عبدالله انصاري در عظمت او مي گويد: رُوَيم خود را شاگرد جنيد مي نمود. از ياران وي است و مهمتر از وي من مويي از رُوَيم دوست تر مي دارم که صد از جنيد. (23) جامي مي گويد: در آخر عمر، خود را در ميان دنياداران پنهان کرد، اما بدان شغل محجوب نگشت. (24)11. حکيم ترمذي
محمدبن علي معروف به حکيم ترمذي، از بزرگان عرفاست. شاگرد ابوتراب نخشبي، ابوحامد بلخي و ابن جلا و استاد ابوبکر وراق است.حکيم ترمذي نه تنها در کرامات و احوال بسيار قوي بود، بلکه صاحب کتاب هاي فراواني است و بيش از صد کتاب را بدو نسبت داده اند و هم اينک نيز از او آثار فراواني موجود است، مانند: ختم الولاية، عقل الشرايع، نوادرالاصول في اخبار الرسول و غيره. خود درباره نوشته هايش مي گويد: از روي تدبير يا به جهت آنکه چيزي به من نسبت دهند، کلمه اي را ننوشته ام، اما هرگاه وقت بر من شدت مي يافت، خود را بدان آرامش مي دادم. حکيم ترمذي در عرفان سؤالات فراواني مطرح کرده که ابن عربي در فتوحات مکيه اش به آنها پاسخ گفته است.
اين عارف نامي نزد علي بن عثمان هجويري بسيار مورد توجه قرار گرفته است، آن چنان که او مي گويد: به نزديک من، سخت معظم است؛ زيرا که دلم شکار وي است. (25)
وي از عارفان قرن سوم و از اقران جنيد است، اما تاريخ وفات او مشخص نيست.
12. حسين بن منصور حلاج بيضاوي (م 306 يا 309)
به قول استاد شهيد مطهري، وي از جنجالي ترين عرفاي دوره ي اسلامي است. عرفا درباره ي وي اختلاف دارند. بيشتر عرفاي متقدم او را انکار مي کنند، جز ابوالعباس عطا که به خاطر حمايت از حلاج کشته شد و مانند شبلي و برخي ديگر، از طرفي ديگر، بيشتر عرفاي متأخر همچون ابوسعيد ابوالخير او را قبول دارند (26) و البته عده اي ديگر از عارفان نيز درباره ي حلاج توقف کرده اند؛ خواجه عبدالله انصاري مي گويد: من وي را نپذيرفتم، موافقت مشايخ را و رعايت شرع و علم را و رد نيز نکنم، شما نيز چنين کنيد و وي را موقوف گذاريد و آن را که وي را بپذيرد، دوست تر دارم از آن که رد کند. (27)حلاج در ابتدا شاگرد سهل تستري بود، سپس او را رها کرده به عمروبن عثمان مکي پيوست و پس از چندي او را نيز رها کرده، شاگرد جنيد شد و به گفته ي هجويري، به دعاي عمروبن عثمان مکي آن همه بلاها بر سر حلاج آمد و سرانجام به دار آويخته شد؛ زيرا آنچه پنهاني از اسرار يافته بود، به طور آشکار بر مردم ابراز مي داشت و مشکلاتي پديد مي آورد. بيشترين انتقادي که جنيد و ديگران به وي داشتند، همين انتقاد در روش او بود.
حافظ نيز در اين باره مي گويد:
گفت آن يار کزو گشت سر دار بلند *** جرمش اين بود که اسرار هويدا مي کرد
حلاج به سال 306 ق يا 309 ق به دار آويخته شد که داستان آن مشهور است.
عرفاي غيرمشهور قرن سوم
پس از تبيين مختصري از شرح احوال عارفان مشهور و طراز اول قرن سوم، مناسب است. فهرستي سطح دوم اين مقطع، با رعايت تاريخ وفات ايشان ارائه کنيم.1 . ابوسليمان داراني:
که از عرفاي شام و متوفاي سال 215 ق است. (28)2. فتح بن علي موصلي:
از مشايخ موصل و معاصر بشر حافي است و در سال 220 ق وفات يافته است. (29)3. فاطمه نيشابوري:
از نامدارترين زنان عارف که مورد توجه عارفاني همچون بايزيد بسطامي و ذوالنون مصري بود، وفات وي به سال 223 ق است. (30)4. احمدبن ابي الحواري:
از عرفاي بنام شام و شاگرد ابوسليمان داراني است. خانواده ي او همه از اهل معرفت اند و همسرش همان رابعه ي شاميه است. جنيد درباره ي ابن ابي الحواري مي گويد: «وي ريحانه ي شام است». وفات احمد در سال 230 ق بوده است. (31)5. حاتم اصم:
از مشايخ خراسان و شاگرد شقيق بلخي و استاد احمد خضرويه و ابوحامد بلخي است. جامي در علت نام گذاري او به اصم گفته است: روزي زني با وي صحبت مي کرده، خطايي کرد. حاتم براي اين که وي شرمنده نشود، گفت: صدا بلندتر کن! نمي شنوم؛ يعني گوش وي سنگين است و خوب نمي شنود، زن خوش حال شد و اين لقب اصم بر او ماند. وفات حاتم به سال 237 ق است. (32)6. ابوعبيد بُسري:
از مشايخ شام و متوفاي سال 238 ق است. (33)7. احمدبن عاصم انطاکي:
از اقران بشر حافي و حارث محاسبي و از مشايخ احمدبن ابي الحواري است. (34)8. ابوحامد بلخي:
از بزرگان مشايخ خراسان است و جامي در حق او گفته است: «از نظيران بايزيد و ابوحفص حداد است». وفات او به سال 240 ق روي داده است. (35)9. ابوتراب نخشبي:
از مشايخ خراسان و استاد ابوعبيد بُسري است و وفاتش در سال 245 ق بوده است. (36)10. ابوحاتم عطار:
استاد ابوسعيد خراز و جنيد است. (37)11. ابوجعفر سمّاک بغدادي:
از مشايخ سَري سَقَطي است. (38)12. محمدبن منصور طوسي:
از مشايخ ابوسعيد خرار و جنيد است و در سال 254 ق وفات يافته است. (39)13. زکريابن يحيي هروي:
که احمدبن حنبل وي را از ابدال مي دانسته است. او متوفاي سال 255 ق است. (40)14. يحيي بن مُعاذ:
از عرفاي خراسان است و به جهت توانمندي در خطابه به وي لقب واعظ داده بودند. وي به سال 258 ق وفات نموده است. (41)15. ابوحفص حداد نيشابوري:
که رفيق بايزيد بسطامي است و در مسافرتي که به بغداد داشته، شيخ الطائفه، جنيد از وي استقبال نموده است. سال وفات او را از 264 تا 267 ق نوشته اند. (42)16. ابوبکر کسايي دينوَري:
که با جنيد مکاتبات فراواني داشته است، از جنيد هزار مسئله مي پرسد و جنيد پاسخ سؤالات وي را به صورت مکاتبه ابلاغ مي نمايد. او متوفاي قبل از 277 ق است. (43)17. ابوحمزه خراساني:
از اقران جنيد و رفيق خراز است و در وجد مقامي عالي دارد. وي در سال 290 ق وفات يافته است. (44)18. ابراهيم خواص:
که پدرش اهل آمل، اما خود بغدادي است و از معاصران جنيد و نوري مي باشد و در سال 291 ق وفات يافته است. (45)19. سَمنُون بن حمزه:
شاگرد سري سَقَطي و محمدبن علي قصاب است و در وادي محبت مقامي عالي دارد. وي به سال 298 ق وفات کرده است. (46)20. ابوالعباس مسروق:
شاگرد حارث محاسبي و سري سقطي است و متوفاي سال 299 ق. (47)21. مُمشاد دينَوَري:
از مشايخ عراق و متوفاي سال 299 ق است. (48)22. شاه شجاع کرماني:
شاگرد ابوعبيد بُسري و استاد ابوعثمان حيري است. وفات وي قبل از سال 300 ق روي داده است. (49)23. حسن بن علي مُسُوحي:
شاگرد سري سقطي و استاد جنيد و متوفاي پس از سال 300 ق است. (50)24. ابوعبدالله بن جلا:
از عرفاي بزرگ شام و متوفاي سال 306 ق است. وي مي گويد: در طول عمرم ششصد تن از مشايخ عرفاني را ملاقات كرده ام، اما هيچ كدام از آنها به مانند اين چهار تن نبودند و آنها عبارت اند از: ذوالنون مصري، ابوتراب نخشبي، ابوعبيدالله البُسري و ابوالعباس بن عطا. (51)پينوشتها:
1. ر. ک: جامي، نفحات الانس، ص 45؛ هجويري، کشف المحجوب، ص 160.
2. جامي، نفحات الانس، ص 79.
3. همان، ص 48.
4. همان، ص 89.
5. همان، ص 91.
6. عطار، تذکرة الاولياء، ص 272.
7. همان، ص 29.
8. تفکر در ذات خدا جهل و ناداني، و اشاره به او شرک، و حقيقت معرفت حيرت است.
9. مرتضي مطهري، کليات علوم اسلامي، ج2، ص 105.
10. هجويري، کشف المحجوب، ص 168.
11. جامي، نفحات الانس، ص 51.
12. هانري کربن، تاريخ فلسفه ي اسلامي، ترجمه ي جواد طباطبايي، ص 272.
13. جامي، نفحات الانس، ص 73.
14. عطار، تذکرة الاولياء، ص 307.
15. جامي، نفحات الانس، ص 78.
16. ر. ک: هجويري، کشف المحجوب، ص 200 و 286.
17. در کشف المحجوب و تذکرة الاولياء و ... وي را خواهرزاده ي سري گفته اند، اما کربن در تاريخ فلسفه اسلامي، صفحه ي 274 سري را عموي او معرفي مي کند.
18. محمدبن علي قصاب استاد عارفاني همچون جنيد، نوري و سَمنُون بن حمزه است و اين قصاب غير از ابوالعباس قصاب آملي است که از مشايخ بزرگ قرن پنجم مي باشد.
19. هانري کربن، تاريخ فلسفه ي اسلامي، ص 275.
20. عطار، تذکرة الاولياء، ص 416.
21. همان، ص 423.
22. همان، ص 420.
23. آنچه از اين سخن خواجه در ترجيح رويم بر جنيد برمي آيد و همچنين آنچه از گفتار او از برتري خرّاز گفته شد، معلوم مي شود که جنيد در نزد او چندان جذابيتي نداشته است و لقب سيدالطائفه را براي جنيد نمي پسنديده است.
24. جامي، نفحات الانس، ص 95.
25. هجويري، کشف المحجوب، ص 216.
26. ر. ک: همان، ص 229.
27. جامي، نفحات الانس، ص 153.
28. همان، ص 35.
29. همان، ص 44.
30. همان، ص 618.
31. همان، ص 64.
32. همان، ص 63.
33. همان، ص 112.
34. همان، ص 61.
35. همان، ص 53.
36. همان، ص 49.
37. همان، ص 50.
38. همان، ص 52.
39. همان، ص 61.
40. همان، ص 84.
41. همان، ص 53.
42. همان، ص 56.
43. همان، ص 128.
44. همان، ص 69.
45. همان، ص 138.
46. همان، ص 100.
47. همان، ص 89.
48. همان، ص 92.
49. همان، ص 84.
50. همان، ص 94.
51. همان، ص 113.
اميني نژاد، علي؛ (1390)، آشنايي با مجموعه عرفان اسلامي (كليات، تاريخ عرفان، عرفان نظري، عرفان عملي و...)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (رحمه الله)، چاپ دوم