چرخش زبانی در تاریخ

انتخاب این عنوان مبهم برگرفته شده از مقاله‌ی معروف فوکویاما آگاهانه و عمدی است. این مقاله‌ی فرانسیس فوکویاما با عنوان «پایان تاریخ؟» (1989) و کتاب بعدی او با عنوان پایان تاریخ و آخرین انسان (1992) بحث‌های زیادی را
چهارشنبه، 4 شهريور 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چرخش زبانی در تاریخ
 چرخش زبانی در تاریخ

 

نویسنده: مایکل استنفورد
مترجم: احمد گل محمدی



 

1. آنتی‌تز عینیت

انتخاب این عنوان مبهم برگرفته شده از مقاله‌ی معروف فوکویاما آگاهانه و عمدی است. این مقاله‌ی فرانسیس فوکویاما با عنوان «پایان تاریخ؟» (1989) و کتاب بعدی او با عنوان پایان تاریخ و آخرین انسان (1992) بحث‌های زیادی را برانگیخته است که البته موضوع بحث حاضر ما نیست. این عبارت هم شاید معطوف باشد به هدف و منظور از کار و پژوهش تاریخی که در قسمت‌های مختلف کتاب هرگز از آن دور نبوده‌ایم و دوباره به آن باز می‌گردیم. ولی فعلاً لازم است به نوع دیگری از پایان یا مرگ نظر اندازیم که موضوع مورد بررسی ما را تهدید می‌کند: این باور که هیچ نوع واقعیت گذشته وجود ندارد که موضوع مطالعات تاریخی باشد.

2.وقفه ای "علمی"

نخست باید یادآوری کنیم که تا سال‌های آغازین سده‌ی نوزدهم (و اغلب پس از آن) تاریخ چونان زیر مجموعه‌ی ادبیات به شمار می‌آمد. البته تقسیم‌بندی مورد نظر دلالت بر این ندارد که وظیفه‌ی اصلی تاریخ سرگرم کردن مردم بود، بلکه، کاملاً بر عکس، فعالیتی سودمند تلقی می‌شد. در انگلستان دوره‌ی ادوار گیبون، تاریخ‌نگاری، دقیقاً با نشان دادن خود چونان فعالیتی سودمند، قابل آموزش از طریق مثال‌ها یا توانا به ارائه‌ی کمک فکری برای مجادلات سیاسی و مذهبی بی‌پایان انگلستان عصر سلطنت استوارت‌ها ( 1603-1714) و هانوورها (1714-1901)، مدعی بقای خود بود، و شاید شرایط و لوازم بقای خود را فراهم می‌کرد،(Porter, 1988,p.17). مهم‌ترین نکته این واقعیت بود که مورخان می‌بایست لوازم معاش و بقای خود را خود فراهم می‌کردند؛ به استثنای شماری بسیار اندک که حامیان عالی مقام یا، مانند گیبون، در‌آمد شخصی چشمگیر داشتند. به منظور تأمین زندگی، مورخان می‌بایست کتاب‌های خود را بفروشند و به همین دلیل این کتاب‌ها می‌بایست خواندنی باشند. تا زمانی که تاریخ، به صورت رشته‌ای تخصصی، در نیمه‌ی دوم سده‌ی نوزدهم به دانشگاه‌ها راه یافت، کمتر مورخی می‌توانست علاقه‌ی خوانندگان عادی را نادیده بگیرد. هر چند عوامل دیگری هم راه و روش‌های تاریخ‌نگاری را تحت تأثیر قرار می‌داد، این عامل مؤثرترین بود. بنابراین، از زمان هرودت تاماکولی یا میشله، جنبه‌ی ادبی تاریخ در کانون ذهن مورخان قرار داشت. در این دوره‌ی طولانی، استفاده از فنون بلاغت و لفاظی - یا برنامه‌ریزی برای تحت تأثیر قرار دادن شنونده یا خواننده - مایه‌ی شرمساری مورخان نبود. به عبارتی، برای گفتمان تاریخی، مسائلی مانند وضوح ، نظم و انسجام، نحوه‌ی ارائه و شکل ارائه ضروری بود (و هست).
حرفه‌ای و تخصصی شدن نامبرده در بند پیشین، هنگامی شکل می‌گرفت که علوم‌طبیعی به پیشرفت‌های بزرگی دست می‌یافت. بنابراین، در مجموع، شگفتی‌آور نیست که در چنان شرایطی و زیر تأثیر فلسفه‌ی غالب پوزیتیویسم، بسیاری مورخان شأن و جایگاه یک علم را برای رشته‌ی خود خواستار شوند. لانگلویس و سینوبوس در درآمدی بر مطالعه‌ی تاریخ (1) که مدت زیادی الگوی مورخان بود "مورخان رمانتیک" را به دلیل "علاقه و کاری که بی‌گمان علمی نیست بلکه ادبی است" محکوم می‌کنند (Longlois and Seignobos, 1898,p.261). آنان همچنین در فرازی معروف، ادعا می‌کنند که تاریخ کلاً بر منابع نوشته استوار است "زیرا جایگزینی برای اسناد نیست و اگر اسنادی وجود نداشته باشد، تاریخی در میان نخواهد بود" (p.17). هر چند ترولیان، مورخ آشکارا ادبی، استدلال می‌کند که تاریخ یک علم نیست، با انتشار تاریخ مدرن کمبریج (2)( 1902-1912) (به دنبال انتشار مجلدات تاریخ باستان و تاریخ سده‌های میانی کمبریج (3))، تلاشی برای نوشتن تاریخ عینی صورت گرفت. البته پس از جنگ جهانی دوم و با انتشار نخستین جلد تاریخ مدرن کمبریج جدید (4) در 1957 بود که ناممکن بودن دست یابی به هدف مورد نظر بوری و اکتون پذیرفته شد. سر جرج کلارک، سرویراستار کتاب، در‌آمدی بر آن نوشت که تصویری جامع و روشن از وضع مطالعات تاریخی به دست می‌داد.(5) در سده‌ی نوزدهم مورخان دچار نوعی "کیش داده ها" شده بودند و شمار اندکی از آنها در مورد "چیستی داده‌ها یا واقعیت‌ها" تحقیق می‌کردند. آن موقع موفقیت اکتون برای منتشرکردن "یک تاریخ قطعی و نهایی" ناممکن به نظر می‌رسید. "مورخان نسل بعد اصلاً چنان تصور و امیدی نداشتند. آنان انتظار داشتند که همواره آثار دیگری جایگزین آثار آنها خواهد شد."(6) امروزه تقریباً همه‌ی مورخان می‌پذیرند که تاریخ یک متن قطعی و معین نیست بلکه بحثی است بی پایان.(7) افزون بر این، تاریخ نه تنها یک بحث است بلکه باید باشد. هیچ پایانی برای پیدایش شواهد جدید متصور نیست، برای روش‌های گوناگون تفسیر پایانی وجود ندارد، تضمینی هم وجود ندارد که یک دیدگاه بر همه‌ی دیدگاه‌های دیگر برتری داشته باشد، زیرا، چنانکه نیچه بیان می‌کند، همه‌ی تاریخ باید دیدگاه محور باشد. ولی اگر یک تاریخ نهایی یا قطعی امکان‌پذیر بود توجیهی برای نسبیت باوری، که مورد بحث قرار خواهیم داد، وجود نداشت.

3. یک "چرخش زبانی"

با وجود این به نظر می‌رسد پی بردن به اینکه تاریخ همیشه موضوعی برای بحث و مجادله است، تردیدی در باور به امکان عینیت تاریخی به وجود می‌آورد. یک شیوه‌ی ناموفق برای حل این مشکل، استدلال کالینگوود است مبنی بر اینکه مورخ باید افکار کارگزار تاریخی را بازاندیشی کند. اگر این کار، امکان‌پذیر باشد، عینیت را تا حدودی برای مورخ تضمین می‌کند، زیرا او درباره‌ی چیزی می‌نویسد که هم گذشته است هم حال- یعنی درباره‌ی تفکرات همسان. البته در کل، محور پرسش‌های مطرح شده در فلسفه‌ی تاریخ همچنان واقعیت و تبیین است. به بیان کوتاه، فلسفه‌ی علم به سوی پرسش‌های شناخت شناسانه متمایل است. البته شاید تقریباً گریزناپذیر بود که در این حوزه از پرسش‌های مربوط به تاریخ‌نگاری و پژوهش تاریخی، دیر یا زود، افرادی به احیا و بازخوانی رهیافت ما قبل پوزیتیویستی مورخان ادبی (شخصیت‌های بزرگ تاریخ‌نگاری سده‌ی هجدهم و اوایل سده‌ی نوزدهم) که از دیدگاه آنها سبک و سیاق ارائه‌ی مطلب تقریباً به اندازه‌ی مسائل مربوط به حقیقت اهمیت داشت بپردازند.(8)(Clive, 1989). در این مرحله (تقریباً دهه‌ی 60) مسائل شناخت‌شناسی تاریخ که به نظر آنان که می‌خواستند تاریخ یک علم باشد، هرگز به صورت قانع کننده‌ای حل نشده بود - با احیای علاقه به جنبه‌های ادبی و تفسیری تاریخ‌نگاری ترکیب شد. به بیان ساده، پرسش‌ها و مسائل مربوط به اینکه ما چه چیزی می‌شناسیم و چگونه آن را می‌شناسیم، کم‌کم جای خود را به پرسش‌های مربوط به اینکه چه چیزی می‌گوییم و چگونه آن را می‌گوییم داد. برخی این تحول را "چرخش زبانی تاریخ" می‌نامند.

4. فرا تاریخ

نقطه‌ی عطف تحول نامبرده، انتشار کتاب هایدن وایت با عنوان فراتاریخ در 1973 بود. این کار تلاشی بود برای گنجاندن تاریخ‌نگاری در چارچوب اصول و قواعد ادبیات. اهمیت جزئیات کار او کمتر از این واقعیت است که او به هر حال این کار را انجام داد، ولی این تقریباً چیزی است که او انجام داد. به نظر او مورخ باید داستان رویدادهایی را که اسناد مرتبط در بر می‌گیرند در قالب چهار کنایه‌ی ادبی اصلی استعاره، مجاز، بدیع و طنز در ذهن خود تصور کند. این چهار نوع کنایه با چهار شیوه‌ی ادبی "طرح‌ریزی داستان" (داستان عاشقانه، کمدی، تراژدی و هجونامه) انطباق دارد. این طرح کلی بر چیزی استوار است که نورتراپ فرای، منتقد ادبی کانادایی در کالبد شکافی نقد (9)(1957) پیشنهاد می‌کند. وایت با توسل به آثار چهار مورخ سده‌ی نوزدهم و چهار فیلسوف تاریخ، می‌کوشد نشان دهد که چگونه می‌توان این کنایه‌های گوناگون و انواع طرح‌ریزی را در بازنمایی گذشته به کار برد. داوری در مورد موفقیت یا ناکامی وایت را باید به خوانندگان واگذاشت، ولی (1980) History and Theory, Beiheft 19 در برگیرنده‌ی یک بحث کاملاً انتقادی درباره‌ی این کتاب است. نکته‌ی مهم برای ما این است که به اعتقاد وایت، مورخ با اتخاذ این شیوه‌ی ادبی، هم به معنای رویدادها دست می‌یابد و هم آنها را تبیین می‌کند. "بیان «معنای» یک داستان از طریق شناسایی نوع داستان نقل شده، تبیین از طریق ترسیم طرح داستان نامیده می‌شود (White, 1973,p.7").
در نگاه نخست شاید بخواهیم این ادعای وایت را بپذیریم که "«تاریخ »" چونان انبوهی از اسناد گواه بر وقوع رویدادها، را می‌توان در قالب چند روایت متفاوت، ولی به یک اندازه موجه، «آنچه در گذشته رخ داده است» تنظیم و بیان کرد..." (White, 1973,p.283). به هر حال شماری آثار تاریخی وجود دارد که موضوع بحث آنها گزارش‌ها یا روایت‌های بسیار متفاوت از رویدادهای واحد است.(10) ولی چنانکه بیان خواهیم کرد، تاریخ چیزی بیش از "انبوهی از اسناد" است. انطباق یا عدم انطباق چنان روایت‌های متفاوت با مجازها و شیوه‌های ادبی مورد نظر فرای شاید ربطی به کار مورخ نداشته باشد بلکه موضوعی برای نقد ادبی باشد. به نظر من می‌توانیم چنین نتیجه‌گیری کنیم که دستاورد اصلی وایت عبارت است از جلب کردن توجه به این واقعیت که تاریخ‌نگاری، چونان کار هنری، هم وجه زیبایی شناختی دارد، هم، چونان تلاشی در حوزه‌ی شناخت، وجه شناخت‌شناسانه. ولی وجوه زیبایی‌شناختی نباید به حوزه‌ی برتر و مهم‌تر شناخت‌شناسی تجاوز کرده، آن را تحت تأثیر قرار دهد.

5.شکل و محتوا

البته، سخن گفتن از وجوه زیبایی شناختی یا بلاغی تاریخ‌نگاری چیز جدیدی نیست و مورخان سنتی همیشه از این نکته آگاه بوده‌اند. نکته‌ی جدید فقط این است که وجه مورد نظر از اواسط سده‌ی نوزدهم تا اواسط سده‌ی بیستم فراموش شده بود و به همین دلیل توجه مجدد به آن، نسل قدیمی مورخان را تکان داده است. یکی از آن مورخان، وایت را متهم کرده است که"بیان تاریخی را چونان نوعی گفتمان ادبی می‎‌داند نه بیشتر." (11). او همچنین متهم می‎‌شود که معتقد است "کار مورخ بیشتر به خود مورخان بستگی دارد نه به ماهیت کار. بنابراین، بررسی کار مورخ را باید به بررسی سبک و سیاقی که مورخان در قالب آن به تبیین گذشته می‎‌پردازند تقلیل داد.(Elton, 1991, p.33)". چنین انتقادهایی تقریباً ناعادلانه است. روشن نیست که وایت می‎‌خواهد تاریخ‌نگاری را به کار ادبی صرفِ بی‌توجهی به مسائل مربوط به حقیقت درباره‌ی یک گذشته‌ی واقعی تقلیل دهد. منصفانه‌تر این است که تصور کنیم که او صرفاً می‎‌خواهد بر وجه زیبایی‌شناختی تاریخ‌نگاری تأکید کند بدون آنکه منکر اهمیت شناخت‌شناسانه‌ی آن باشد. البته او با برخی ادعاها دستاویز و بهانه‌ای برای منتقدین خود فراهم می‎‌کند. روایت‌های تاریخی، "خیال‌پردازی‌های کلامی هستند که محتویات آنها را بیشتر می‎‌سازیم تا اینکه پیدا کنیم، و اشکال و قالب‌های آنها به اشکال و قالب‌های ادبی بیشتر شباهت دارد تا به اشکال و قالب‌های رایج در علوم". او همچنین روایت تاریخی را "نوعی ساخته‌ی کلامی که به نظر می‎‌رسد الگویی از ساختارها و فرایندهای متعلق به گذشته‌ی طولانی است و بنابراین می‎‌توان آنها را آزمایش یا مشاهده کرد" می‎‌داند (White in Canary and Kosicki, 1978,p.42).
چنانکه بعداً بیان خواهیم کرد این گفته‌ها نشان می‎‌دهد که وایت ماهیت تاریخ را کاملاً درک نمی‎کند. با وجود این، او نشان می‎‌دهد که درک عمیقی از مسائل گفتمان روایی، چونان نوعی بازنمایی تاریخی، دارد. مجموعه مقالات بعدی او با عنوان محتوای شکل (12) که این‌گونه مسائل اختصاص دارد، با این جمله آغاز می‎‌شود: "بدانیم که روایت، صرفاً یک شکل گفتمانی خنثا نیست که بتوان برای بازنمایی رویدادهای واقعی و فرایندهای تحولی آنها به کار برد یا نبرد، بلکه دربرگیرنده‌ی گزینه‌های هستی شناسانه و شناخت‌شناسانه‌ی دارای استلزامات ایدئولوژیک و حتی سیاسی متمایز است،(White, 1990,p.ix). به بیان دیگر، روایت دربرگیرنده‌ی چیزی جز یک پیام پنهان نیست؛ حتی شکل دارای محتواست.

6. بلاغت- و ماورا

حقیقت این است که نشان‌دادن یا بازنمایی گذشته به آن سادگی که بسیاری مورخان تصور کرده‌اند نیست. بنابراین، یک بحث آزاد و انتقادی درباره‌ی اینکه بازنمایی گذشته چگونه صورت گرفته است، چگونه ممکن است صورت گیرد، و شاید، چگونه باید صورت گیرد، سودمند خواهد بود. این نکته نیز به همان اندازه حقیقت دارد که ملاحظات بلاغی و ادبی مورخ ممکن است شناخت گذشته‌ی واقعی را که به نظر می‎‌رسد هدف او باشد مخدوش کند (یا شاید نکند). با وجود این، نباید شتاب زده تصور کنیم که پذیرفتن این گونه مسائل بر ناممکن بودن شناخت‌ تاریخی دلالت دارد. چنانکه خواهیم دید، هر چند تأکید و تمرکز بسیار زیاد بر وجه ادبی تاریخ‌نگاری شاید به انکار کار ویژه شناخت شناسانه تاریخ بینجامد، خوب است به یاد آوریم که برخی نظریه‌پردازان ادبی این کار ویژه‌ی اصلی تاریخ (نقل حقیقت درباره‌ی گذشته ) را می‎‌پذیرند. مثلاً آن ریگنی، کارشناس نظریه‌ی ادبی، از آن جمله است که بررسی او درباره‌ی روایت‌های سه نویسنده‌ی فرانسوی از انقلاب فرانسه تصویر ارزشمندی از نحوه‌ی کار مورخان است. هر چند آثار این سه نویسنده (Lamartine, Michelet and Louis Blanc). در اواسط سده‌ی نوزدهم، پیش از تخصصی و حرفه‌ای شدن تاریخ منتشر شده است، هنوز هم برای بحث حاضر اهمیت دارند. خود ریگنی به درستی می‎‌نویسد:
بررسی دقیق‌تر جنبه‌ی گفتمانی کار مورخ در پرتو کار ویژه‌ی خاص تاریخ‌نگارانه‌ی آن، یا کارویژه‌ی آن در حوزه‌ی بازنمایی و تبیین رویدادهای واقعی دارای اهمیت جمعی، ضروری به نظر می‎‌رسد. (Rigney, 1990,p.xi).
سه نویسنده‌ی امریکایی (جویس اپلبی، لین هانت و مارگارت جکوب (13)) نیز سهم ارزشمندی در این بحث معاصر داشته‌اند. آنان درباره‌ی بازنمایی، قاطعانه اظهار می‎‌کنند:
دلیلی برای این نتیجه‌گیری نمی‌بینیم که از آنجا که شکافی میان واقعیت و نقل آن (بازنمایی آن) وجود دارد، پس روایت اساساً و ذاتاً بی اعتبار است.
(Appleby et al,.1994,p.235)
آنها در برابر حملات نویسندگان پست مدرن به حقیقت، عینیت و تاریخ، موضع‌گیری و استدلال می‎‌کنند. البته اکنون مناسب نیست وارد بن بست پست مدرنیسم شویم یا استدلال‌های نادرست نهفته در پشت بسیاری از اظهارات و ادعاهای پست مدرنیستی را شناسایی کنیم.(14) ولی به منظور روشن کردن اینکه نظریه‌ی ادبی تا چه اندازه در ارتباط با تاریخ‌نگاری کاربرد دارد، شاید ذکر یک یا دو نمونه سودمند باشد؛ نمونه‌هایی که التون به درستی آنها را به تلقی تاریخ‌نگاری چونان "نوعی گفتمان ادبی، نه بیشتر" متهم می‎‌کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. C. V. Langlois and Charles Seignobos, Introduction to the Study of History (1898)
2. Cambridge Modern History
3. Cambridge Ancient and Medieval History
4. New Cambrige Modern History
5. خواندن این درآمد بیست صفحه‌ای هنوز هم ارزشمند است، زیرا نسبت به قسمت‌های اصلی این کتاب حجیم، مطالب جالب و آموزنده‌ی بسیار بیشتیر را در برمی گیرد.
6. New Cambridge Modern History, (1957), vol. 1, pp. xxiv-xxv.
7. "تاریخ در واقع بحث و گفت‌و‌گویی بی‌پایان است" p. Geyl (1965. p. 18).
8. تصور کنید که گیبون با شوخ طبعی خود به کجا رسید، و از مقاله‌ی کلیو با عنوان چرا باید آثار مورخان بزرگ را خواند لذت ببرید.
9. Northrop Frye, Anatomy of Criticism (1957)
10. از جمله: McManners"s Chapter XXII of the New Cambridge Modern A. G. Diskens and J. Tonkin ;Geyl (1949) ;History (1965), vol. 8 Bosworth (1993); (1985).
11. حمله‌ی شدید التون به وایت را در Elton (1991, p. 31) ببینید.
12. The Content of the Form (1957)
13. Joyce Appleby, Lynn Hunt and Margaret Jacob.
14. منابع فراوانی در باره‌ی پست مدرنیسم وجود و شماری از کتاب‌های سودمندتر را در پایان این فصل فهرست کرده‌ایم. اپلبی و همکاران او مطالب فراوانی از آنچه مورخان باید بگویند گفته‌اند. ر. ک: Appleby etal. (1994, pp. 198-237)

منبع مقاله :
استنفورد، مایکل، (1392)، درآمدی بر فلسفه‌ی تاریخ، ترجمه: احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، چاپ ششم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط